نام بتى است. به «بنى سعد» رجوع شود.
ذيقعده:
ماه حرام و يازدهمين ماه از سال قمرى و روز يازدهم آن ولادت حضرت رضا (ع) و بيست و نهم آن وفات امام محمد تقى (ع) است.
ابوريحان در آثار الباقيه آورده كه روز پنجم آن كعبه نازل شد و ابراهيم و اسماعيل بتجديد بناى كعبه پرداختند.
روز بيست و سوم بنقلى شهادت حضرت رضا (ع) بوده و بيست و پنجم دحوالارض است.
ذَيل:
دامان. دامن هر چيزى. آخر هر چيزى. دنباله هر چيزى. ذيل فرس و غير آن: دم اسب و جز آن.
ذيمُقراطيس:
فيلسوف يونانى. وى در مائه پنجم پيش از ميلاد مى زيست. او دائم به ديوانگى بشر مى خنديد چنانكه هراقليطس بر آن مى گريست. وى مى گفت كه جهان مركب از ذرات بى شمارى باشد كه در خلأ به حركت است. ابن القفطى در تاريخ الحكماء گويد: فيلسوف يونانى صاحب مقاله در فلسفه. وى براى افاده اين فن در يونان متصدر زمان خويش بود و در مدارس علوم يونان آراء او مذكور و مشهور بود. مترجمين و نقله ، ذكر او را آورده و اقاويل ويرا نقل كرده اند. و اوست كه گويد اجسام مركب از اجزاء لا يتجزى باشند و در اين معنى او را تآليفى است كه مترجمين در اول به سريانى و سپس به عربى آورده اند. و رسائل ذيمقراطيس نيكو و مهذب است و ابن جلجل گويد: او به زمان سقراط مى زيست و نسبت وى رومى آغريقى است. انتهى.
صاحب حبيب السير او را معاصر بهمن ابن اسفنديار گفته است. جزء دوم از مجلد اول صفحه 61 و صفحه 72 و ابن البيطار در مفردات از ذيمقراطيس نامى روايت آرد از
جمله در كلمه سلخ الحية و در كلمه صوف لوكلرك مترجم فرانسه ابن البيطار در كلمه سلطخ الحية آنرا ديمكراتس (ذيمقراطيس) و در كلمه صوف ، ديموكراتس نقل كرده است. و معلوم نيست كه اين كس ، ذيمقراطيس معروف قائل به جزء لايتجزّى، يا ذيمقراطيس فيثاغورسى و يا طالسى است كه طبّ و گياه شناسى مىورزيده و كتاب او در دست ابن البيطار بوده ، و لكن آن كتاب به اروپائيان نرسيده است. و الله اعلم.
در ترجمه نزهة الارواح آمده است: ظهور ذيمقراطيس به زمان بهمن بن اسفنديار بود ، و صاحب مقالات و آدابى است كه در كتب حكما مدوّن است ، و گويند او گفت : اگر به من گويند: مبين ، چشم ها را برهم مى نهم و اگر گويند : مشنو ، گوشها مى گيرم و اگر گويند : مگوى ، لب فرو مى بندم . لكن اگر گويند : مفهم ، آن نتوانم ; چه ، اين يك در اختيار من نباشد».
و مرحوم درّى در حاشيه كتاب مى گويد وى هميشه بشّاش بود و مردم بلد او ، از اين رو او را ديوانه گمان بردند و بقراط را به علاج وى مأمور كردند و او به وى خوردن شير را تجويز كرد . چون شير بياوردند ، گفت : «اين شير بزى سياه و جوان است» . و چون تحقيق كردند ، چنان بود كه او گفته بود و بقراط از فراست او در عجب شد و ديرى با او در علوم حكميّة بحث كرد . از آن پس بقراط گفت : «همشهريان وى ديوانه اند ، نه او» . (نقل به معنى از ترجمه نزهة الارواح)
ذى نواس:
ذو نواس حميرى، آخرين از سلاطين حمير در يمن. در نام او و نام پدرش ، ميان مورّخين اختلاف است. وى صاحب اخدود است كه در قرآن كريم از آن ياد شده است. او به دين يهود بود و چون شنيد كه اهالى نجران به دين مسيح روى آورده اند ، به سوى آن ديار شتافت و گودال هائى مستطيل انباشته از آتش آماده ساخت، و گرايندگان به نصرانيّت را به كنار آنها حاضر نمود ; هر كه به دين يهود بازمى گشت ، نجات مى يافت و هر كه امتناع مىورزيد ، در آن آتش مى سوخت.
روميان و حبشيان به نبرد با وى مصمّم گشتند، نجاشى سلطان حبشه با لشكرى انبوه به مصاف وى رفت . به ساحل درياى سرخ به كنار عدن ، دو لشكر با هم درآويختند، عاقبت نجاشى پيروز گشت . ذو نواس چون دريافت كه اسير مى گردد ، سواره خود را به دريا زد و سر انجام غرق آب گرديد و درگذشت. (اعلام زركلى)