next page

fehrest page

back page

آب گوشت :

نوعى نان خورش . به «خورش» رجوع شود .

آبگير :

دريا . بركه . غدير . درياچه . مرداب . بطيحة . ظرف آب .

آبِلَه :

برآمدگى قسمتى از بشره به علت سوختگى يا ضرب و مانند آن .

بيماريى است عفن ، سارى و وبائى با تب و بثورى بر ظاهر اندام كه منتهى به چرك و ريم شود و گاه مهلك باشد ، به عربى جدرى گويند .

ابومريم گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم پرنده ابابيل كه در قرآن آمده چيست ؟ فرمود : پرندگانى بودند از نوع پرندههائى كه نزديك به زمين پرواز مىكنند. اينها از سمت دريا مىآمدند ، سرانى چون سر درندگان و ناخنهائى چون ناخن درندگان داشتند با هر يك سه سنگريزه بود : يكى در منقار و دو تا در چنگال و به هر يك از سپاهيان ابرهه كه مىپراندند در حال بدنش آبله مىزد و فورا جان مىسپرد وپيش از آن بيمارى آبله نبود. (بحار:15)

در سرائر از كتاب محمد بن على ابن محبوب از ابن ابى عمير از محمد بن سكين و جز او از امام صادق (ع) روايت شده كه : به پيغمبر (ص) خبر دادند : فلان شخص كه جنب بوده به بيمارى آبله نيز مبتلى بوده است كسانش وى را در آن حال بيمارى غسل دادند و سپس وى وفات يافت . حضرت فرمود : وى را كشتند ، چرا نپرسيدند ؟! چرا او را تيمم ندادند ؟! همانا درمان نادانى پرسش است . (بحار:81/154)

آب مضاف :

مايعى است كه از چيزى گرفته شده باشد چون آب پرتقال ، آب هندوانه ، يا به چيزى آميخته باشد آنچنان آميزشى كه دگر به آن آب گفته نشود مانند آب گوشت .

آب مضاف نه چيزى را طاهر مىكند و نه غسل و وضو بدان مىتوان ساخت و هر قدر زياد باشد محض اين كه چيز نجسى به آن رسد نجس مىگردد .

آب مطلق :

آبى كه كلمه «آب» به تنهائى بدون هيچ قيدى بر آن صدق كند در مقابل مضاف ، پس آب پرتقال ، آب هندوانه و گلاب مطلق نيست . آرى آب شور ، آب دريا و آب سرد مطلق است زيرا آب به تنهائى بر آنها صادق است .

آب نيسان :

آبى كه از باران در ماه نيسان مىگيرند . به «نيسان» رجوع شود .

آب و خاك و ارتباط با انسان :

از آثار و اخبار چنين برمىآيد كه خاك مبدأ آفرينش آدمى ، و نيز خاك و آب زادگاه وى، ارتباطشان از او گسيخته نمىشود و پيوسته اثراتى در وجودش دارند . ابو عبدالله قزوينى گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم : اين را چه دليل است كه بسا يك انسان زادگاهش در جائى و مرگش به سرزمين ديگر است ؟ فرمود : اين بدين سبب است كه خداوند هنگامى كه مردم را آفريد هر يك از آنها را از بخشى از خاك ايجاد نمود ، وسرانجام هر كسى به همان بخش خاك كه مبدأ آفرينش او است باز مىگردد . (بحار:60/358)

گويند كه چون شاپور ذوالاكتاف به دست روميان اسير گشت ودر بند افتاد، بيماريى بر او عارض شد ، دختر پادشاه روم كه دلباخته او گرديده بود از او پرسيد : چه ميل دارى ؟ گفت : شربتى از آب دجله وكفى از خاك استخر فارس ، ضمن اندك زمانى آن دو را به نزد وى حاضر ساخت ، چون از آن آب نوشيد وآن خاك را بوئيد شفا يافت .

جاحظ گفته : چون يكى از فيلسوفان آل برمك به سفر مىرفت مقدارى از خاك زادگاه خويش را در هميانى به همراه مىبرد وهنگام عروض بيمارى بدان استشفاء مىنمود . (ربيع الابرار:1/363)

آبَه :

نام محلى است در 24 هزار گز فاصله از ساوه كه آوه و آوج نيز گويند . و آن در قديم شهرى بوده و آثار باستانى بسيار پيرامون آن ديده مىشود . مردم آنجا شيعه اثناعشرى بودهاند و با هم اتفاق نيكو داشتهاند . (دهخدا)

عبدالعظيم حسنى از امام هادى (ع) روايت كند كه فرمود : اهل قم واهل آبه آمرزيدهاند زيرا آنها جدم على بن موسى الرضا (ع) را در طوس زيارت كردند، و هر كس آن حضرت را زيارت كند و در راه قطرهاى باران بر او ببارد خداوند جسدش را بر آتش حرام سازد . (بحار:60/231)

ياقوت حموى آورده : آبه شهركى است به نزديكى ساوه ، عوامالناس آن را آوه مىخوانند ، مردم آن شيعى مذهب و اهالى ساوه سنّى ميباشند ، پيوسته ميان اهالى اين دو شهر جنگهاى خونين مذهبى برپا بوده .

ابوطاهر بن سلفه گويد : قاضى ابونصر احمد بن علاء ميمندى را در شهر اهر از شهرهاى آذربايجان ديدم اين دو بيت شعر كه از سرودههاى خود بود برايم ايراد نمود :

وقائلة اتبغض اهل آبهوهم اعلام نظم والكتابة ؟

فقلت اليك عنى ان مثلىيعادى كل من عادى الصحابة

( معجم البلدان )

آبِى :

اسم فاعل از اِباء . سركش . نافرمان . ممتنع .

آت :

آتى . آينده . آمدنى . (انّ ما توعدون لآت و ما انتم بمعجزين) ; آنچه كه (از جانب خداوند) وعده داده مىشويد آمدنى است و شما را توان مزاحمت و ممانعت نباشد . (انعام:134)

آتَش :

حرارت توأم با نور ، كه از بعضى اجسام سوختنى مانند چوب و ذغال و مانند آن برآيد ، يكى از عناصر اربعه به اصطلاح قدما .

اين واژه كه عربى آن نار است بيش از 140 بار در قرآن كريم ذكر شده ، و بيشتر در باره آتش آخرت كه پيامد بديها و بدكاريها است از آن سخن رفته : (فاتقوا النار التى وقودها الناس والحجارة) از آتشى بر حذر باشيد كه سوخت آن مردمان و سنگها باشد . (بقره:24)

در مواردى آن را به عنوان يكى از نعمتهاى بزرگ ياد كرده است ، كه بُعد عظيمى از ابعاد معاش بشر را تأمين مىكند : (الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون) ; خداوندى كه از درخت سبز براى شما آتش مقرر فرمود تا از آن جهت افروزش بهرهبردارى كنيد (يس:81) . (افرأيتم النار التى تورون * أأنتم انشأتم شجرتها ام نحن المنشؤن * نحن جعلناها تذكرة ومتاعاً للمقوين) (آيا آتش كه آن را برمىافروزيد ديدهايد . آيا شما درخت آن را به وجود آوردهايد يا ما ـ مائيم كه آن را ـ از سوئى ـ يادآور ـ آتش دوزخ ـ قرار داديم و ـ از سوى ديگر ـ مايه استفاده و بهرهبردارى مسافران و بياباننشينان ـ و
محتاجان به آن ـ مقرر ساختيم) . (واقعه:71 ـ 73)

در سورههاى : طه ، نمل ، قصص به آن بخش از داستان حضرت موسى كه پيام نبوت به وى رسيد و آتش در ميان درخت سرآغاز آن بود اشاره مىكند : (وهل اتاك حديث موسى اذ رآ نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا ...): آيا داستان موسى را شنيدهاى، آنگاه كه وى آتشى را ديد و به خانوادهاش گفت: اندكى درنگ نمائيد كه من آتشى را به چشم ديدم، باشد كه پارهاى از آن آتش برايتان بياورم يا از آن به جائى راه يابم . (طه:9 ـ 11)

در جاهائى از اين كتاب عزيز سخن از مبدأ بودن آتش براى آفرينش جن به ميان آمده است ، به «جن» رجوع شود .

در سوره آل عمران از اين واژه در داستان گروهى ياد شده كه به نقل مفسران بعضى از سران يهود ، مانند كعب بن اشرف و مالك بن ضيف بودهاند ، و از پيغمبر اسلام درخواست نوعى معجزه كردند : (الذين قالوا ان الله عهد الينا ...) آنان كه گفتند خداوند با ما مقرر فرموده كه به پيامبرى
ايمان نياوريم تا اين كه وى يك قربانى به نزد ما حاضر كند و آتشى آن قربانى را (به نشانى قبول) بخورد ; به آنها بگو : پيش از اين پيامبرانى با معجزاتى روشن آمدند و حتى همين را كه مىگوئيد نيز با خود داشتند، اگر راست مىگوئيد (كه جوياى حقيقتيد) چرا آنها را كشتيد . (آل عمران: 183)

گويند : عرب باستان را رسم بر اين بوده كه هرگاه دو قبيله مىخواستند با يكدگر معاهدهاى برقرار كنند و عقد صلح و مودتى ببندند آتشى مىافروختند و در آن حال دست به دعا برمىداشتند و مىگفتند : خداوندا هر كه اين پيمان را بشكند يا در آن خيانت ورزد وى را از منافع آتش محروم ساز و زيانهاى آن را به وى برسان ، و در حال عقد پيمان مىگفتند : « الدم الدم ، و الهدم الهدم ، لا يزيده طلوع الشمس الا شدّا ، و طول الليالى الا مدّا ، ما بلّ بحر صوفة ، و ما أقام رضوى بمكانه » . و هرگاه مىخواستند
يكى را به جهت اتهامى سوگند دهند آتشى مىافروختند و نمك و گوگرد در آن مىريختند و چون نمكها و گوگردها به صدا در مىآمدند به متهم مىگفتند : اينك آتش ترا تهديد مىكند ، پس اگر وى مقصر بود سوگند نمىخورد و به گناه خويش اعتراف مىنمود ، و اگر برىء بود سوگند ياد مىكرد و مىرهيد ; و آن آتش را «هوله» و جاى افروختنش را «مُهَوَّل» مىگفتند . كه اوس بن حجر تميمى ، شاعر معروف در اين باره گفته:

اذا استقبلته الشمس صدّ بوجههكما صدّ عن نار المهوّل حالف

و مسافرى كه بازگشتش را دوست نداشتند نيز پشت سرش آتش مىافروختند، و مىگفتند : «ابعده الله واسحقه ، واوقد نارا اِثرَه» . چنان كه بشّار گفته :

صحوت واوقدت للجهل ناراوردّ عليك الصبا ما استعارا

مراد شاعر آن است كه جهل را طرد كردم و از خود راندم آنچنان كه آتش پشت سرش افروختم .

و مىگويند : آتش سه قسم است : آتشى كه مىخورد و مىنوشد ، و آن آتش تب است كه گوشت تبدار را مىخورد و خون او را مىآشامد . و آتشى كه مىخورد و نمىنوشد ، و آن آتش دنيا است . و آتشى كه نه مىخورد و نه مىنوشد ، و آن آتش دوزخ است .

در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده : «واعلموا انه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النار ، فارحموا نفوسكم فانكم قد جَرّبتموها فى مصائب الدنيا ، فرئيتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه ، والعثرة تدميه ، والرمضاء تحرقه ، فكيف اذا كان بين طابقين من نار، ضجيع حجر وقرين شيطان ...» و بدانيد كه اين پوست نازك تن شما را تاب آتش دوزخ نباشد ، پس به خود رحم كنيد ، كه خويشتن را در حوادث و مشكلات دنيا آزمودهايد ، بىتابى وناتوانى خود را در اثر خارى كه به بدن فرو مىرود ، و يا به زمين خوردنى كه اندك جراحتى بر شما وارد كند به تجربه نهادهايد ; پس چگونه خواهد بود (اين بدن سست و ضعيف) آنگاه كه در ميان دو طبقه از آتش در آغوش سنگهاى گداخته و كنار شيطان قرار گيرد ؟! آيا مىدانيد آنگاه كه مالك دوزخ بر آتش غضب كند آتشها بر روى هم مىغلتند و يكديگر را مىكوبند ؟ (و شعلهها به درون
هم فرو مىروند) و آنگاه كه آتش را نهيب دهد ناله كنان در ميان درهاى دوزخ از اين سوى به آن سوى شعله مىكشند ... (ربيع الابرار:1/183 ـ 192 )

از امام موسى بن جعفر (ع) روايت شده كه فرمود : مسلمانان در آب (رودخانهها و چشمهسارها و از اين قبيل) و آتش ( كه گفته شده مراد هيزم بيابان است كه از مباحات اصليه به شمار مىرود) و گياه بيابان شريكند . (وسائل الشيعه:17/331)

از امام صادق (ع) روايت شده : گرمى آتش دنيا يك هفتادم حرارت آتش دوزخ است ... (بحار:8/288)

در حديث از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : روزگارى به مردم روى آورد كه هر آن كس بر دينش استقامت ورزد چنان باشد كه آتش را به كف دست خويش نگه دارد . (بحار:22/454)

آتش پرستى :

كيش زرتشتيان كه آتش را رابط بين خود و خدا دانند چنانچه اكثر بتپرستان بت را اينگونه پرستند و در حقيقت آنان آتش را تقديس مىكنند .

آتش سوزى :

حريق . به اين واژه رجوع شود .

آتشكده :

پرستشگاه زرتشتيان كه آتش در جايى خاص از آن قرار دارد و مهمترين آيينهاى دينى در آن و در برابر آتش انجام مىگيرد . زمان آغاز برپا داشتن آتشكده معلوم نيست . ظاهراً زرتشتيان از سده 4 ق م به بعد به تقليد از مردم بينالنّهرين به ساختن معبد پرداختهاند . پيش از آن مراسم دينى آنان در فضاى آزاد و به ويژه بر بلنديها انجام مىگرفت . اطلاعات ما در باره آتشكدهها خصوصاً از دوره ساسانى و اسلامى است . آتشكدههاى آن دوران معمولاً بناى مكعّب گنبددارى بوده كه چهار طاق ناميده مىشده است . مقدسترين قسمت هر آتشكده ، جايى كه آتش در آن نگاهدارى مىشود ، اتاق كوچك مكعبى يا مكعب مستطيل شكلى است به نام گنبد (در اصطلاح زرتشتيان ايران) ، يا آتشگاه (در اصطلاح زرتشتيان هندوستان) . اصطلاح گنبد در اين مورد در زبان پهلوى نيز رايج بوده است . در آتشكدههاى زرتشتيان هند (پارسيان) ديوار اين اتاق مشبّك است تا عبادت كنندگان بتوانند آتش را از دور ببينند . اين
گونه آتشكدهها داراى درى است كه موبدان براى خدمت به آتش از آن در وارد اتاق آتش مىشوند . آتشكدههاى قديمى يزد و كرمان داراى اتاق بزرگى است (به نام گَهَنْبار خانه يا محراب و غيره) كه عبادت كنندگان در آن اجتماع مىكنند و آتش در اتاق مجزّا با ديوارهاى ضخيم به دور از چشم پرستش كنندگان نگاهدارى مىشود . در گذشته براى محفوظ ماندن آتش و آلوده نشدن آن ، جز روحانيان زرتشتى هيچكس مجاز به داخل شدن به آن اتاق و ديدن آتش مقدس نبود . در سدههاى 13 و 14 ش ، در كرمان و يزد و تهران آتشكدههايى به سبك آتشكدههاى پارسيان هند (آگيارى) ساخته شده است كه در آنها آتش در اتاق مكعب شكلى كه در وسط قرار دارد ، مىدرخشد و
از پنجرههاى شيشهاى قابل رؤيت است . آتشدان در گودى بالاى ستونى گرد و سفالى (در قديم سنگى ، به نام مَغرِب در كرمان ، كَلَك در يزد و آدُخْش در شريف آباد اردستان) در زير قبّهاى نهاده شده است.

آتشكدهها بنابر اهميت نوع آتشى كه در آن است ، به 3 دسته تقسيم مىشوند : آتشِ بَهْرام ، آدُران و دادگاه : 1 . براى تأسيس آتش بهرام (در زبان پهلوى آتَخْشِ وَهْرام) شانزده آتش گوناگون مانند آتش خانگى و آتش صنعتگران و غيره گردآورى مىشود و در طىّ دعاخوانيهاى متعدّد و مراسم دينى دقيق و طولانى «تطهير» و «تقديس» مىگردد . پس از اين مراسم ، آتش مقدس را با تشريفات دينى خاص در اتاق
مخصوص در آتشكده در زير قبه بر جاى خود مىنهند ، يا اصطلاحاً بر تخت مىنشانند . پس از آن فقط موبدانى كه داراى شرايط و درجات خاص دينى باشند ، مىتوانند براى خدمتگزارى به آن اتاق (گنبد) داخل شوند . آتشكدهاى كه اين گونه آتش در آن جاى دارد ، به ويژه آتشكده بهرام يا آتشِ بهرام (ايزد پيروزى به نزد ايرانيان قديم) ناميده مىشود ; 2 . تقديس آدُران (يا به اصطلاح پارسيان هند آدريان ، در پهلوى به گونه عام آدُر يا آتَخْش) بسيار آسانتر است . چهار نوع آتش براى اين منظور كافى است ، ولى تشريفات بر تخت نشاندن آن در گنبد همانند آتش بهرام است ، اما خدمتگزارى آن سادهتر است . اين نوع آتشكده در ايران دَرِ مهر ، و در هند آگيارى
ناميده مىشود ; 3 . دادگاه (در پهلوى آدَروگ) آتشى است كه تنها از يك آتش خانگى تقديس شده ، تشكيل مىيابد . گرچه تقديس اين آتش به وسيله روحانى زرتشتى انجام مىگيرد ، اما هر فرد عادى زرتشتى مىتواند آن را خدمت كند . اين خدمت ، يعنى هيزم و بوى خوش بر آن نهادن ، مستلزم تشريفات بسيار كمى است . آتش دادگاه در دو مكان مىتواند وجود داشته باشد : يكى در معبد عمومى كه با همان تشريفات دو آتش ديگر در گنبد قرار مىگيرد ، ديگرى در اتاق كوچكى نزديك دخمه كه روحانيان يا مردم عادى زرتشتى از آن مراقبت مىكنند . همچنين در بعضى خانههاى اعيانى زرتشتى ، خصوصاً در هندوستان ، آتش دادگاه براى اجراى اعمال دينى نگاهدارى مىشد . اغلب اين آتشهاى خصوصى بعداً در معبدى مستقر گشته و تبديل به آتشكده عمومى شدهاند . آتشِ مرتبه پايينتر نمىتواند به مرتبه بالاتر تبديل گردد و اگر آتشى به ناچار بايد به
آتشكده ديگرى نقل شود ، با آتش مستقر در آن آتشكده در زير يك گنبد قرار
نمىگيرد ، بلكه آتش منتقل شده در اتاقى جداگانه نگاهدارى مىشود و دو آتش از يكديگر دور مىمانند .

از ميان آتشكدههاى دوران ساسانى سه آتشكده كه در آنها آتش بهرام مىدرخشيده است ، از اهميت بسيارى برخوردار بودهاند : 1 . آذَرْ فَرْنْبَغ ; 2 . آذَرْ گُشْنَسب ; 3 . آذَر بُرزين مهر . هر كدام از اين آتشكدهها منسوب به يكى از طبقات اجتماعى ساسانى است : فَرْنْبَغ آتشِ روحانيان ، گُشنسب آتشِ جنگجويان و بُرزين مهر آتشِ كشاورزان است . آذر فرنبغ در دوره ساسانى در كاربان فارس جاى داشته ، اما بر طبق افسانهاى ، اصلاً از خوارزم بدان ناحيه انتقال يافته بوده است . گُشنسب كه ظاهراً آتش قديم مغان ماد بوده ، در كنار درياچه اروميه احتمالاً در شيز (تخت سليمان) در آذربايجان بوده و در دوره ساسانى مهمترين آتشكده به شمار مىرفته

است . بُرزينمهر در كوه ريوَنْد نيشابور قرار داشته است . قابل توجه است كه هر يك از اين سه آتشكده به سرزمين اصلى يكى از سه سلسله بزرگ ايرانى يعنى مادها و پارتها و ساسانيان منتسب بوده است . در دوره ساسانى بُرزين مهر ، آتش ناحيه پارت ، به علل سياسى از اهميت كمترى برخوردار بوده است . علاوه بر اين سه آتشكده مهم و بزرگ ، آتشكدههاى بسيارى وجود داشته كه خرابههاى بعضى از آنها هنوز بر جاى است . شاهان ساسانى در هنگام جلوس آتشى را تأسيس مىكردند كه مبدأ سالهاى پادشاهى آنان به شمار مىرفت . امور آتشكدهها در دوران ساسانى بر عهده ديوان خيرات (ديوانِ كِردَگان) يا اوقاف (رُوانَگان) بوده است ، و خطى كه محاسبات امور آتشكده بدان نوشته مىشده «آتش هَمار دفيره» نام داشته است .

پس از اسلام برخى آتشكدهها تا چند قرنى بر جاى ماندند ، ولى با گرايش ايرانيان به اسلام به تدريج از شمار آنها كاسته شد و به ويرانى گراييد . ويرانههاى بسيارى از آنها اكنون باقى است . بعضى آتشكدهها با تغييراتى تبديل به مسجد شد ، مانند مسجد جمعه اصفهان يا اردستان و جز آن . در معمارى دوره اسلامى ايران ، به ويژه در ساختمان مساجد از طرح بناى آتشكدهها (چهارطاق) استفاده شده است . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)

از امام باقر (ع) نقل است كه چون آدم دو فرزند خود : هابيل و قابيل را امر كرد كه قربانى كنند وهابيل گوسفنددار بود و قابيل كشاورز ، هابيل گوسفندى را از بهترين

چيره بود ، در اواخر عمر خويش به مصر رفت و در خانقاه صلاحيه آنجا اقامت گزيد تا مرگش در رسيد .

وى را تاليفاتى نيكو است ، از جمله : «فاكهة الخلفاء و مفاكهة الظرفاء» و «عجائب المقدور فى اخبار تيمور» و «منتهى الارب فى لغات الترك و العجم و العرب» و «التاليف الطاهر» دو جزء در سيره ملك ظاهر . و چند كتاب ديگر . سال فوت وى 854 هـ ق به ثبت رسيده . (اعلام زركلى)

ابن عربى :

محيى الدين . به «محيى الدين» رجوع شود .

ابن عرندس حلّى :

صالح بن عبدالوهاب (م ح 840 ق) از فقها و علما و محدثين و شعراى مشهور شيعه در قرن نهم هجرى . قصايد وى در مدح و منقبت و سوگ و مرثيه حضرات ائمه طاهرين معروف است . از آن جمله : در مدح و مرثيه امام حسين (ع) :

اضحى يميس كضعن بان فى حُلىقمر اذا ما مر فى قلبى حلا

سلب العقول بناظر فى فترةفيها حرام السحر بان محللا

تا اين كه مىگويد :

ولقد برى منى السقام و بث فىلجج الغرام معالجا كرب البلا

و جرت سحائب عبرتى فى وجنتىكدم الحسين على اراضى كربلا

الصائم القوام و المتصدق الطّعام افرس من على فرس علا

رجل بصيوان الغمامة جده الـمختار فى حر الهجير تظلّلا

و ابوه حيدرة الذى بعلومهو بفضله شرح الكتاب تفصّلا

و الأُمُّ فاطمة المطهرة التىبالمجد تاج فخارها قد كلّلا

نسب كمنبلج الصباح يزينهحسب شبيه الشمس زاهى المجتلى

السيد السند السعيد الساجدالسبط الشهيد المستظام المبتلى

قمر بكت عين السماء لاجلهاسفا و قلب الدهر بات مقلقلا

تالله لا انساه فردا ظامياو الماء ينهل منه ذبيان الفلا

والسيد العباس قد سلب العدىعنه اللباس و صيّروه مجدّلا

و الطفل شمس حياته قد اصبحتبالخسف فى طفل و حلّ مؤثلا

و بنوامية فى جسوم صحابهقد حطّموا السمر اللدان الذّبلا

شربوا بكاسات القنا خمر الفنامزج البلاء به فامسوا فى البلا

و تقاطعت ارحامهم و جسومهمكرما و اوصلت الرؤس الارجلا

و توارثوا من بعد سلب نفوسهمدار المقامة فى القيامة مؤتلا

و السبط شاك ماله من ناصرشاك الى ربّ السماوات العلى

ظام الى ماء الفرات فان يرمنهلا يرى البيض الصوارم منهلا

و القوم محدقة عليه بجحفلكالبحر آخره يحاكى الأوّلا

متلاطم سغبت به اسيافهمفغدى لهم لحم الفوارس مأكلا

و من العجايب انه يشكو الظماو ابوه يسقى فى المعاد السلسلا

(دائرةالمعارف تشيع و الغدير:7/3)

ابن عَساكِر :

ابوالقاسم على بن حسن مورخ و محدث و سياح دمشقى ، او به عراق و ايران سفر كرد و تا خراسان برفت و از علماى اين ممالك مانند اصحاب برمكى و تنوخى و جوهرى حديث شنود و علوم و دانشهاى مختلف فرا گرفت . او را تأليفاتى چند است از جمله كتاب تاريخ دمشق در هشتاد مجلد كه بعض مجلدات آن باقى و دو جزو آن به طبع رسيده است و كتاب معجم الشيوخ و كتاب مناقب الشباب كتاب الاطراف للسنن . و او را نزد سلطان صلاحالدين ايوبى حرمت و مكانتى بلند بود چنانكه سلطان به تن خويش در جنازه او حاضر شد . مولد او در 499 و وفات به 571 بوده است .

ابن عصفور :

على بن موسى بن محمد بن على حضرمى اشبيلى مشهور به ابن عصفور فقيه و نحوى و لغوى بود كه در سال 669 در تونس درگذشت .

اجداد او از حضرموت و مولد او در اشبيليه بوده او را كتب بسيار در فنون ادب است از جمله : كتاب الازهار ; كتاب الهلال ; شرح جزوليه ; شرح جمل زجاجى ; شرح ديوان متنبى .

ابن عَطِيّه :

ابوالهيجا مقاتل بن عطية بن مقاتل البكرى الحجازى ملقب به شبل الدوله اديب و شاعر . او يكى از اميرزادگان عرب بود و براى نقارى كه ميان او و برادران افتاد از موطن خويش رحلت كرد و به بغداد و سپس به خراسان و بعد از آن به غزنه شد و هم به خراسان بازگشت و در جمله خواص ندماى نظام الملك وزير درآمد و با او مصاهرت كرد و تا مرگ خواجه ملازم او بود و پس از قتل نظام الملك او را به دو بيت ذيل رثا گفت :

كان الوزير نظام الملك لؤلؤةنفيسة صاغها الرحمن من شرف

عزّت فلم تعرف الايام قيمتهافردها غيرة منه الى الصدف

و به بغداد مراجعت كرد و به عزم زيارت ناصرالدين مكرم بن علا كه به جود و سخا مشهور بود قصد كرمان كرد و از مستظهر خليفه درخواست كه عنايت نامهاى خطاب به وزير كرمان بنويسد و با نامه خليفه به كرمان رفت و قصيدهاى در مدح وزير مزبور بگفت و او به احترام نامه خليفه سه هزار دينار بدو صله داد و با خلعتها و اسبى او را به بغداد بازگردانيد و از آن پس به ماوراءالنهر رفت و بعد به هرات آمد و در آنجا به زنى عشق ورزيد و او را تشبيبهاى بسيار گفت و از آنجا به مرو هجرت كرد و توطن جست و به سال 505 در بيمارستان مرو وفات يافت او را با زمخشرى مكاتبات و مداعباتى است .

ابن عقده :

احمد بن محمد بن سعيد همدانى كوفى معروف به ابن عقده شخصيتى جليلالقدر و عظيم المنزله بوده ، در وثاقت نقل حديث و جلالت شان و كثرت حفظ فوق شهرت است ، وى زيدى مذهب و جارودى مسلك بوده و بر اين عقيده مرده است ولى علماى اثناعشريه نام او را در بين روات و محدثين خويش آورده از فرط وثاقت و امانت و كثرت حفظ و نقل حديث و تبحرى كه داشته ، جمعى از خود او نقل كردهاند كه مىگفت : من صد و بيست هزار حديث را از حفظ دارم و در باره سيصد هزار حديث بحث مىكنم .

نقل است كه كتابخانه او بار سيصد شتر بوده است .

وى را چندين كتاب در حديث است .

ابن عقده به سال 249 متولد و به سال 333 در كوفه درگذشته . (جامع الرواة و دهخدا)

ابن عقيل :

ابومحمد عبدالله بن عبدالرحمن هاشمى مصرى معروف به ابن عقيل ، چه وى از نسل عقيل بن ابى طالب بوده . از مشاهير ائمه نحو و قاضى القضاة مصر بوده . وى در سال 769 درگذشته .

او كتب متعددى دارد از جمله : الجامع النفيس ، كتاب تفسير ، شرح بر الفيه ابن مالك . (لغت نامه دهخدا)

ابن علقمى :

ابوطالب مؤيدالدين محمد بن احمد (يا محمد بن محمد بن احمد) بن على ، اسدى بغدادى ، معروف به ابن علقمى آخرين وزير خلفاى عباسى كه در عهد مستعصم چهارده سال سمت وزارت داشته . وى از رجال بزرگ شيعه و از اجله فضلاى عهد خويش بوده . از كودكى به آموزش علم و ادب پرداخت و در خدمت دانشمندان شيعى حله تلمذ كرد و از آنان اجازه روايت گرفت . در خوشنويسى و شيوه نظم و نثر آوازهاى بلند داشت . مردى دانش دوست و عاشق كتاب بود و ادبا و علماى وقت را ترويج و تحريص مىنمود ، چنان كه كتب زيادى به نام او تأليف شد ، از جمله : صغانى «العباب» را و ابن ابى الحديد «شرح نهج البلاغه» را به نام وى نوشتند .

در سال (642) به سمت وزارت ارتقاء يافت ، آنچنان در تدبير و تمشيت امور ، حزم و كفايت نشان داد كه مورد اعتماد كامل مستعصم قرار گرفت و زمام امور را به دست وى سپرد .

وى در براندازى حكومت عباسى به مكاتبت و مراسلت با هلاكوى مغول دست داشت ، بعضى مورخين سنّى ، مانند جورجانى كه وى را بد مذهب و رافضى مىخواند انگيزه او را به اين كار از آنجا مىگيرند كه چون در بغداد ميان سنى و شيعه نزاع در گرفت مستعصم به پسر خود ابوبكر دستور داد كه جيشى به محله شيعهنشين سوق داده و محله را تاراج و مشهد امام موسى بن جعفر (ع) را نيز مورد هتك و هجوم قرار دادند ، ابن علقمى اين كينه را به دل گرفت و پنهانى هلاكو را به تسخير بغداد تشويق نمود و خليفه را به تفريق عسكر واداشت . اما منابع شيعه با وجود قبول آمد و شد قاصد ميان هلاكو و وزير ، علت شكست سپاه بغداد را اشتغال خليفه به لهو و لعب و غفلت وى از كار ولايت و رعيت و
نيز بىكفايتى اركان دولت وى مىدانند . در واقع دستگاه خلافت آنچنان ضعيف شده بود كه هلاكو براى برانداختن آن نيازى به تبانى با ابن علقمى نداشت .

به هر حال چون هلاكو با لشكر خود نزديك بغداد رسيد ابن علقمى به خليفه اطمينان داد و گفت : اينها مىآيند و مىروند و حوائجى دارند و به مقام خلافت تعرضى نخواهند كرد ، و هلاكو دختر خود را به ابوبكر فرزند خليفه خواهد داد ، و روزى را براى عقد ازدواج معيّن كرد ، و در آن روز قاطبه رؤسا و اعيان و علما و ديگر بزرگان شهر را به لشكرگاه مغول فرستاد ، و هلاكو جمله را دستگير كرد و به قتل رسانيد و سپس وارد بغداد شد و به غارت و تخريب و قتل عام پرداخت ، و حكومت بغداد را به ابن علقمى سپرد . ابن علقمى يك سال پس از آن به سال 657 درگذشت و جسد او را در مشهد مقدس موسى بن جعفر (ع) «كاظمين» به خاك سپردند و فرزندش عزالدين محمد بن محمد بن احمد (يا شرفالدين ابوالقاسم على) بر جايش نشست . (اعلام زركلى و لغتنامه دهخدا و دائرةالمعارف تشيع)

ابن عماد :

ابوالفلاح عبدالحىّ بن احمد بن محمد بن العماد عسكرى حنبلى : مورخ ، فقيه ، اديب ، در صالحيه دمشق متولد شد و روزگارى در قاهره به فراگيرى دانش پرداخت در سفر حج در مكه مكرمه جان سپرد (1032 ـ 1089) اوراست : شذرات الذهب فى اخبار من ذهب . و آن يكى از بهترين كتب اخبار رجال طبقات اسلام است كه از آغاز هجرت شروع و به سال (1000) ختم مىشود . و شرح متن المنتهى ، در فقه حنابله . و شرح بديعيه ابن حجت . (اعلام زركلى و لغتنامه دهخدا)

next page

fehrest page

back page