ابن مسعود :
عبدالله . به «عبدالله بن مسعود» رجوع شود .
ابن مسكان :
عبدالله بن مسكان كوفى مولى غزه از اصحاب كثيرالروايه امام صادق(ع) و در وثاقت مورد اتفاق علماى شيعه است و از اصحاب اجماع بشمار آمده . وى را عادت چنين بود كه احاديث امام صادق (ع) را از دگر ياران آن حضرت دريافت و ثبت مىنمود و كمتر به حضور حضرت مىرسيد كه مبادا حق احترام امام را نتواند ادا كند . (جامع الرواة)
ابن مسكويه :
احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه يا مشكويه ، مكنى به ابوعلى و معروف به ابن مسكويه ، متوفى به سال 421 هجرى . از حكما و اطباى معروف و در بدايت امر از پيوستگان وزير معزالدوله ديلمى بوده و پس از او نزد ابن عميد و پسرش ابوالفتح ذوالكفايتين وزير ركن الدوله بويهى تقرب خاصى داشته . وى معاصر ابوعلى سينا بوده و او را در رياضيات و طبيعيات و الهيات و ديگر فنون كتبى است از جمله : الفوز الاكبر ; الفوز الاصغر ; جاويدان خرد ; الطهارة فى علم الاخلاق . مذهب او از حيث تشيع و تسنن نامعلوم است و مرحوم ميرداماد به تشيع او معتقد بوده و قبرش را در اصفهان زيارت مىكرده . (سفينة البحار و دهخدا)
ابن مشهدى :
ابوعبدالله محمد بن جعفر بن على بن جعفر مشهدى حائرى معروف به ابن مشهدى از محدثان شيعه در اواخر سده ششم يا اوائل سده هفتم هجرى . مردى بزرگوار و جليلالقدر و ثقه و متبحّر بوده . معروفترين اثر او كتاب مزار است كه مرحوم مجلسى از آن به مزاركبير تعبير نموده . (اعيان الشيعه ، رياض العلماء)
ابن معتز :
ابوالعباس عبدالله بن معتز بن متوكل بن معتصم عباسى ، در ادب و شعر يگانه روزگار خويش بود و درك صحبت بسيارى از علماء نحو و خبر كرد و از فصحاى عرب شعر و لغت فرا گرفت . و در علوم ادبيه تلميذ مبرد و ثعلب بود . و نزد پسر عمش معتضد خليفه جاه و مقامى بسزا داشته .
پس از مرگ مقتفى درباريان خليفه مقتدر را خلع و او را در 20 ربيعالاول 296 به نام مرتضى بالله يا المنصف يا الغالب به خلافت برداشتند و وى تنها يك روز به مسند خلافت نشست و فردا طرفداران مقتدر فائق آمدند و ابن معتز در خانه ابن الجصاص گوهرى پنهان گشت و به دوم ربيعالثانى دستگير و به امر مقتدر كشته شد . از جمله كتب او است : كتاب الزهر و الرياض. كتاب البديع . كتاب مكاتبات الاخوان بالشعر . كتاب الجوارح و الصيد . كتاب السرقات . كتاب اشعار الملوك . كتاب الآداب . كتاب حلى الاخبار . كتاب طبقات الشعراء .
ابن معطى :
زين الدين ابوالحسن يحيى بن عبدالمعطى بن عبدالنور زواوى مغربى حنفى يكى از ائمه نحو و لغت . وى به سال 564 بزاد و نحو و فقه را در الجزائر نزد ابوموسى جزولى فرا گرفت و سپس به مشرق رفت و زمانى دراز در دمشق بود و بدانجا نخست شاگردى ابن عساكر كرد پس از آن به تدريس نحو پرداخت و گروه زيادى نزد او گرد آمدند و از او فوائدى علمى گرفتند و تصنيفات مفيده كرد تا آنگاه كه ملك كامل او را به هجرت به مصر ترغيب نمود و او به مصر شد و در جامع عتيق به تعليم ادب پرداخت و در آنجا راتبه و مشاهره مقرر داشت و تا آخر عمر يعنى سلخ ذيقعده 628 بدين شغل ادامه داد . قبرش در قاهره كنار قبر شافعى است .
زواوى نسبت است به زواوه قبيلهاى بزرگ در بجايه از افريقيه . اوراست : الدرة الالفيه كه ابن مالك الفيه خود را بر آن فائق مىداند . الفصول الخمسين نيز در نحو . البديع فى صناعة الشعر .
ابن مغازلى :
ابوالحسن على بن محمد بن طبيب واسطى معروف به ابن مغازلى ، فقيه شافعى صاحب كتاب ذخيرة العقبى فى مناقب ذوى القربى و كتاب البيان عن اخبار صاحب الزمان . وى از علماى اوائل سده چهارم هجرى بوده و به چهار واسطه از ابوصلت هروى حديث نقل مىكند . (سفينة البحار)
ابن مُفَرِّغ :
يزيد بن زياد بن ربيعة بن ذى العشيره حميرى شاعر ، جد چهارم سيد اسماعيل حميرى . و مفرغ چنانكه در اغانى آمده لقب ربيعه است ، و هم در اغانى است كه گفتن ربيعة بن مفرغ خطاست . آنگاه كه عباد بن زياد برادر كهتر عبيدالله معروف مأمور سيستان و نواحى خراسان شد ابن مفرغ با وى برفت و چون از عباد صلتى نيافت زبان به هجو او گشود و عباد كسانى را برانگيخت تا از وى مطالبه دينى كردند و بدين بهانه او را به زندان افكند و وى هر چه داشت بفروخت و به وامخواهان داد سپس به وسيلهاى از حبس رها و به بصره گريخت و از آنجا به شام رفت و زبان به دشنام آل زياد دراز كرد و اين هجوها سخت زننده بود و در تمام اصقاع مسلمانى بپراكند و از خراسان تا شام ورد زبانها گشت تا آنكه عبيدالله زياد به يزيد بن معاويه شكايت نوشت و يزيد در جستجوى وى برآمد و ابن مفرغ از شام به بصره گريخت و عبيدالله او را دستگير كرد و براى قتل وى از يزيد بن
معاويه دستورى خواست ، يزيد اجازه قتل او نداد اما هرگونه تعذيب ديگر را رخصت كرد ابن زياد امر داد تا دواى مسهل به او نوشانيدند و با خوك و گربه در يك رسن بستند و در بازار بصره بگردانيدند وى با حالت آلودگى مىگشت و كودكان دنبال او افتاده به استهزاء فرياد مىكشيدند با اين همه او دست از هجاى آل زياد برنداشت و هم در اين وقت گفت :
يغسل الماء ما فعلت و قولىراسخ فيك فى العظام البوالى
و معنى آنكه : اين آلودگى به آب شسته شود . و آنچه من در باره تو گفتم در استخوانهاى پوسيده تو نيز برجاى ماند . و در تاريخ سيستان آمده است : عباد به سيستان آمد و هر روز پنجشنبه مظالم كردى و هر حاجتى كه از او بخواستندى تمام كردى و عطا دادى و نيكوئى كردى به مردمان و اين خبر از پيغمبر (ص) هر پنجشنبه روايت كردى «الّلهمّ بارِك لاَُمّتى فى بكورها و اَجعل ذلِك يومَ الخميس» . پس اينجا خليفتى بپاى كرد و خود برفت و به كابل شد و از آنجا به قندهار شد و سپاه هند پيش آمدند و حربى سخت كردند آخر ايزد تعالى مسلمانان را ظفر داد و عباد آن روز بر استرى حرب همى كرد به نفس خويش . و زهير بن ذويب العدوى حرب كرد آنجا آن روز چنانكه رستم به روزگار خويش همىكرد و خانه پر زر يافتند و غنايمى بزرگ بدست مسلمانان آمد ، و ابن مفرغ آنجا بود با ايشان بدين غزا ، همه روز عباد را و زياد را هجو همى كردى چنين كه اين زمان ياد كنيم :
و اشهد ان اُمّك لم تُباشراباسفيان واضعة القناع
ولكن كان اَمرٌ فيه لَبسعلى وجل شديد و ارتباع
پس عباد او را بياورد و ادب كرد و محبوس ، و به دست حجامان داد . آن حجامان برفته بودند و خوكان اهلى را سيكى بار كردند و بياوردند و اين شاعر آن بخورد و مست گشت . ديگر روز اندر مستى او را اسهال افتاد . كودكان نگاه همى كردند از بس سياهى كه آن اسهال او بود ، و منادى مىكردند به زبان پارسى كه : شيست اين شيست اين شيست . او چوان كرد ايشان را هم به پارسى كه :
آب است و نبيذ استو عصارات زبيب است
و دنبه فربه و پى استوسميّه هم روسبى است
وسميه نام مادر زياد بود پس عباد او را مالى داد و به سوى عرب بازگردانيد ، گفتا مرا از تو بس . و ابن المفرغ به سال 69 از هجرت وفات كرد .
ابن مُقَفَّع :
عبدالله . اسم او به فارسى روزبه است و پيش از اسلام آوردن كنيه او ابوعمر و پس از قبول مسلمانى مكنى به ابىمحمد گرديد و مقفع پدر او پسر مبارك است و اصل او ازجور (فيروزآباد) شهرى از كورههاى فارس است . ابن مقفع در اول كاتب داود بن عمر بن هبيره و سپس كاتب
عيسى بن على بود . او يكى از نقله از فارسى به عربى است و از كتب او است : كتاب التاج در سيرت انوشيروان و كتاب خداينامه در سير و كتاب آيين نامه در اصر و كتاب كليله و دمنه و كتاب مزدك و كتاب الادب الكبير معروف به ما قرء حسيس و كتاب الادب الصغير و كتاب اليتيمة در رسائل (ابن النديم) . و در جاى ديگر صاحب الفهرست گويد در قديم ايرانيان عدهاى از كتب منطق و طب از يونانى و رومى به فارسى نقل كرده بودند و عبدالله بن المقفع و ديگران آن را به عربى تحويل كردند . و نيز ابن النديم آنجا كه بلغاى عشره ناس را نام مىبرد عبدالله بن مقفع را نخستين آنان مىشمارد و نه تن ديگر عمارة بن حمزة و حجر بن محمد و محمد بن حجر و انس بن ابى شيخ و سالم و مسعدة و الهرير و عبدالجبار بن عدى و احمد بن يوسف باشند . و باز در باب شعرا گويد : ابن المقفع به عربى شعر مىگفته و مُقِلّ است . و در مقالهاى راجع به حكما گويد : او يكى از مترجمين و نقله حكمت و ساير علوم از فارسى به عربى است . و اوراست : اختصار قاطيغورياس ارسطو و اختصار بارى ارميناس ارسطو . و قفطى در اخبار الحكما آورده است كه ابن المقفع فاضلى كامل بود و او نخستين كس است كه ميان مسلمانان به ترجمه كتب منطقى پرداخت براى ابوجعفر منصور ، و از نژاد فارس است ، الفاظ وى حكمت آميز و مقاصد او خالى از خلل است و سه كتاب منطقى ارسطو ، قاطيغورياس ، بارى ارمينياس و انالوطيقا را او به عربى برد . و گفتهاند كه ايساغوجى تأليف فرفوريوس
صورى و جز آن را نيز او به زبان عرب نقل كرد و اين ترجمه با عباراتى سهل و آسان باشد و نيز ترجمه كليله و دمنه از او است و او را تأليفات نيكو هست از جمله رساله او در ادب و سياست و رساله معروف به يتيمه در طاعت سلطان . در كتب لغت عرب آرند كه نام او پيش از مسلمانى گرفتن دادبه يا روزبه بن داذجشنش و كنيه او ابوعمرو است و پدر او را از آن روى مقفع گفتند كه حجاج او را بزد و دست وى را گرفت و ترنجيده گشت . و ابن خلكان در ذيل ترجمه حسين بن منصور حلاج گويد : او عبدالله بن المقفع كاتب مشهور به بلاغت است (صاحب رسائل بديعه) . عبدالله از اهل فارس و در اوّل مجوسى بود سپس به دست عيسى بن على عم سفاح و منصور دو نخستين خليفه عباسى مسلمانى گرفت و در خواص عيسى درآمد و كاتبى او كرد . و از او آمده است : «شربت من الخطب ريّا وَلَم اضبط لَها رويّا فَغاضت ثُمّ فاضت فَلاهى هىَ نِظاماً و لَيست غَيرها كلاما» . و هيثم بن عدى گويد : ابن المقفع نزد عيسى بن على شد و گفت مسلمانى در دل من راه كرد و خواهم به دست تو مسلمانى گرفتن . عيسى گفت : اسلام آوردن تو فردا به محضر قوّاد و وجوه مردمان سزاوارتر و چون عشا بگستردند ابن المقفع بر خوان ، هم به رسم مجوسان زمزمه گرفت و عيسى بدو گفت با نيّت مسلمانى نيز زمزمه آرى ! گفت : آرى نخواهم شبى را بى دين به روز كردن . و بامداد به دست عيسى مسلمان شد . و ابن مقفع با همه فضل مطعون به زندقه بود و جاحظ گويد : ابن المقفع و مطيع بن اياس و يحيى بن زياد در دين خويش متهمند و ظريفى گفته جاحظ بشنود و گفت : يا للعجب چگونه جاحظ خويشتن را فراموش كرد و از شمار بيفكند . و اصمعى گويد : ابن المقفع را مصنفات دلپذير است و از جمله : الدرة اليتيمه كه در فن خود عديل ندارد و باز اصمعى گفت : ابن المقفع را پرسيدند ادب از كه فرا گرفتى گفت : از خويشتن چه نيكوئىهاى مردمان برداشتم و بدىها فرو گذاشتم . برخى برآنند كه ابن المقفع خود كتاب كليله و دمنه بكرده است و پارهاى گويند كه آن به زبان پارسى بود و او بلغت عرب تحويل كرد و تنها ديباچه كتاب ابن المقفع راست . ابن المقفع سفيان بن معاوية بن يزيد بن المهلب بن ابى صفره را سبك داشتى و استهزاء كردى و او را جز به نام ابن المغتلمة نخواندى و در آن راه گزاف و اغراق رفتى . آنگاه كه سليمان و عيسى پسران على ، دو عم منصور ، به بصره شدند تا برادر خود عبدالله بن على را از دست م
سفيان را بينى سخت كلان بود هرگاه به وى درآمدى گفتى سلام عليكما ، درود بر شمايان يعنى بر تو و بر بينى تو . و روزى سفيان مىگفت من هيچگاه بر خاموشى پشيمانى نخوردم (ما ندمت على سكوت قط) ابن المقفع گفت گنگلاجى زيب و آذين تو است چگونه بر آن پشيمانى خورى . و يك روز در سر جمع از وى پرسيد چه گوئى در حكم ارث مردهاى كه از او زنى و شوئى باز مانده است . و سفيان مىگفت سوگند با خداى كه تن او ريزه ريزه از هم باز كنم . و او را به قتل غيله كشتن مىخواست تا نامه خليفه در امر قتل ابن المقفع برسيد و او وى را بكشت و بلاذرى گويد چون عيسى بن على در امر برادر خويش عبدالله بن على به بصره شد ابن مقفع را گفت نزد سفيان رو و چنان و چنين كن . ابن المقفع گفت جز مرا بدين امر گمار چه من از او بر جان خويش بيم دارم و او گفت دل بد مكن من جان تو را پذيرفتارى كنم و ابن المقفع برفت و سفيان با وى آن كرد كه بياورديم . و برخى گويند كه او را به چاه آبخانه در افكند و چاه به سنگ بينباشت و نيز گفتهاند كه او را به گرمابه كرد و در بر وى استوار كرد و او با دمه حمام بتاسه و خبه بمرد و باز ابن خلكان گويد صاحب ما شمسالدين ابوالمظفر يوسف واعظ نواسه شيخ جمالالدين ابوالفرج بن الجوزى واعظ مشهور در تاريخ كبير خود موسوم به مرآت الزمان اخبار ابن المقفع و قتل او را در سال 145 مىآورد و اين مؤلف را عادت بر آن است كه هر واقعه را در سال وقوع آن ياد كند و اين دليل كند كه قتل ابن المقفع در سال مذكور بوده است . و از كتاب اخبار بصره عمرو بن شيبه برمىآيد كه قتل او به سال 142 يا 143 بوده است و شعر او در حماسه آمده است و نيز گفتهاند او را مرثيهاى است در مرگ ابى عمرو بن العلاء المعرّى و ظاهراً اين مرثيه پسر ابن المقفع محمد بن عبدالله بن المقفع راست .
ابن مُقله :
ابوعلى محمد بن على بن حسين بن مقله . مولد او در سال 272 به بغداد . او به بادى امر در بعض دواوين خدمت مىكرد و راتبه وى شش دينار بود در ماه . و هم عامل خراج بخشى از فارس بود و سپس به خدمت ابىالحسن بن الفرات پيوست و ابوالحسن او را بركشيد تا حال او عظيم نيكو شد و مالى بسيار اندوخت . و با اين همه عاقبت وحشت و كدورتى ميان او و ابن فرات پديد شد و ابن مقله احسان او كفران كرد و در جمله دشمنان وى درآمد تا آنگاه كه ابن فرات منصب وزارت يافت ابن مقله را بگرفت و به صد هزار دينار مصادره كرد . در سال 316 مقتدر خليفه ابن مقله را به وزارت برگزيد و تا 318 در اين مقام ببود آنگاه معزول و محبوس گرديد و پس از تطورات و تحولاتى چند به وزارت راضى خليفه منصوب گشت و دشمنان او نزد خليفه سعايتها كردند تا خليفه دست راست او را بريدن فرمود و مدتى دست بريده به زندان بماند و خليفه همان روز از كرده پشيمان شد و ثابت را امر داد تا به زندان شود و موضع بريدگى علاج كند و ثابت جراحت را معالجه كرد و او به ثابت گفت دستى را كه خدمت سه خليفه كرد و دو بار تمام قرآن بنوشت چون دست دزدان ببريدند و به بيت ذيل تمثل جست :
اذا ما مات بعضك فابك بعضافبعض الشىء من بعض قريب
و گويند به زندان قلم بر ساعد راست استوار كرده مىنوشت و از عجايب آنكه از محبس با خليفه مكاتبه مىكرد و نيز منصب وزارت مىخواست و مىگفت قطع يد مانع تكفل اين مقام نيست و از جمله اشعار او در حنين بر دست بريده بيت ذيل است :
ليس بعد اليمين لذة عيشيا حياتى بانت يمينى فبينى
و محمد بن ياقوت و ابن رائق دو دشمن قوى او بودند كه نكبات او را سبب شدند .
ابن مقله مخترع خط ثلث و توقيع و نسخ و ريحان و رقاع و محقق است ، و ابن بواب در خط متابعت او كرده است . ابن مقله چون مثل اعلى و صنم عقلى خوشنويسى و حسن خط است چنانكه شاعر عرب خط او را با فصاحت سحبان و حكمت لقمان و زهد ابن ادهم رديف آورد و شعراى فارسى نيز به حسن خط او مثل زدند :
كاش ابن مقله بودى در حياتتا بماليدى خطش بر مقلتين
سعدى
مردم چشم ابن مقلة وقتبنده آن خط چو عنبر شد
كمال اسماعيل
چنان خطى كه اگر ابن مقله زنده شود تراشه قلم او به مقله بردارد .
وفات او به زندان در سال 328 بوده است .
ابن مُلجَم :
عبدالرحمن مرادى كندى قاتل اميرالمؤمنين على (ع) . پس از واقعه نهروان سه تن از خوارج به نامهاى عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر تميمى در پايان مراسم حج سال 40 در مكه به دور هم گرد آمده در باره حكومت اسلامى و جنگ نهروان سخن به ميان آوردند و بر كردار زمامداران عيب گرفتند و سرانجام با يكديگر عهد بستند كه على (ع) و معاويه و عمروعاص را كه سران فتنه ، مىپنداشتند به قتل رسانند . از اين سه تن برك بن عبدالله مأمور قتل معاويه ، و عمرو بن بكر متعهد كشتن عمروعاص ، و
ابن ملجم متعهد كشتن اميرالمؤمنين شد و 19 يا 17 رمضان را موعد قرار دادند كه همزمان به عهد خويش وفا كنند . چون روز موعود رسيد برك بن عبدالله تنها توانست معاويه را مجروح سازد و خود دستگير و كشته شد . عمرو بن بكر جهت كشتن عمروعاص راهى مصر گشت كه وى در آن روزگار از سوى معاويه ولايت آن ديار داشت ، اما عمروعاص در آن شب خارجة بن حذاقه قاضى مصر را به جاى خويش به امامت گماشته بود ، عمرو بن بكر به غلط وى را بكشت و خود به اشارت عمروعاص به قتل رسيد . و اما عبدالرحمن بن ملجم به هدف شوم خود دست يافت و اميرالمؤمنين(ع) را به شهادت رساند و سپس دستگير شد و پس از درگذشت امير به فرمان امام حسن (ع) قصاص شد . (تاريخ طبرى ، تاريخ يعقوبى ، مروج الذهب)
ابن مَنْدَه :
شيخ ابوالحسن على بن حسن بن منده ، از محدثين قرن پنجم هجرى. وى از روات حديث مشهور «الطير المشوى» است كه در فضيلت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) است (حديث طير) و شيخ ابى الفتح محمد بن على بن عثمان كراجكى (م 449 ق) در كتاب خويش تفضيل اميرالمؤمنين (ع) حديث مذكور را از وى در سال 436 ق در شهر طرابلس روايت مىنمايد . ابن منده از استاد خود حسين بن يعقوب بزاز در سال 370 ق اجازه نقل حديث گرفته است . (النابس فى القرن الخامس:119)
ابن منظور :
جمال الدين ابوالفضل محمد بن مكرم بن على افريقى ، انصارى خزرجى رويفعى الاصل (چه وى از نسل رويفع بن ثابت انصارى بوده) صاحب «لسان العرب» وى به سال 630 در مصر و به قولى در طرابلس غرب متولد شد ، روزگارى در خدمت ديوان انشاء در مصر بود و سپس در طرابلس متصدى قضاوت شد و پس از آن به مصر بازگشت و به سال 711 در آنجا درگذشت . وى در لغت پيشوا بود ، بسيارى از مطولات نحو و جز آن را اختصار كرده ، مانند اغانى و عقد و ذخيره و مفردات ابن بيطار . قريب پانصد جلد كتاب به خط خود نوشته و در آخر عمر نابينا شده . مشهورترين كتاب او لسان العرب است در بيست مجلد ، كه كتب لغت مادر را در آن گرد آورده و مىتوان گفت : از همه آنها بسنده است . ديگر كتاب او «مختار الاغانى» است در 12 جزء . و «نثار الازهار فى الليل و النهار» در ادب . و «اخبار ابى نواس» و چند كتاب ديگر كه به طبع نرسيده.
ابن منظور مذهب تشيع داشته خالى از تعصب و رفض . (اعلام زركلى و روضات الجنات)
ابن مُنير طرابلسى :
ابوالحسن مهذبالدين احمد بن منير (473 ـ 548 ق) شاعر بزرگ عرب و از مفاخر ادباى شيعه . شعرش دقت تعبير و سلاست و جزالت الفاظ را با انسجام و لطافت معانى در هم آميخته است . در زادگاه خود طرابلس قرآن را از بر كرد و ادب و لغت عربى را فرا گرفت . سپس به دمشق منتقل شد و قصايد غرّا در منقبت اميرالمؤمنين (ع) و ائمه اثنىعشر (ع) و هجو و طعن دشمنان ايشان سرود كه خشم شاميان متعصب را برانگيخت . امير دمشق بورى بن طغتكين ، ابن منير را مدتى به زندان انداخت و مىخواست زبانش را ببرد ، ليكن به وساطت يوسف حاجب او را آزاد و از دمشق تبعيد نمود . ابن منير چندى در بلاد شام و در بغداد بسر برد و پس از مرگ بورى به دمشق برگشت . اما اسماعيل پسر بورى هم مانند پدر سنّيى متعصب بود و در صدد برآمد او را به دار آويزد كه ناچار خود را از دمشق بيرون افكند و چندى در شهرهاى حماة و شيزر در شمال شام ماند . ابن منير از ديرباز مداح سلطان نورالدين محمود بن زنگى ملقب به ملك عادل پادشاه مصر و سوريه و موصل و يمن بود . ازينرو وقتى وى براى محاصره دمشق به شام آمد به او پيوست و بعد از برقرارى صلح با او وارد دمشق گرديد بعد هم با سپاه آن پادشاه رهسپار حلب شد . اما اجلش در حلب برسيد و در هفتاد و پنج سالگى در آن شهر درگذشت . اشعار مناقب ابن منير در شام و عراق و مصر و ساير بلاد عربى رايج و موجب تقويت شيعيان بود . پدرش نيز سابقاً در بازار دمشق اشعار ابن عمودى را در مدح حضرت على (ع) و ساير امامان (ع) به آواز خوش مىخواند و شيعيان را خوشنود مىساخت . شعر ابن منير از بس روان و دلچسب و در بحور سبك سروده مىشد به زودى بر سر زبانها مىافتاد . داستان روابط دوستانه شاعر با شريف مرتضى نقيب الاشراف و قصيده رائيه نود و يك بيتى كه خطاب به او سروده و از روى مطايبه تهديد كرده است كه اگر بنده زيبا رويش «تتر» را كه پيش خود نگاه داشته رها نكند از تشيع دست برخواهد داشت در تاريخ ادب عرب مشهور و محتوى معتقدات شيعيان در آن عصر بوده است . مطلع اين قصيده چنين است :
عذبت طرفى بالسهرو أذبت قلبى بالفكر
چشمم را با بىخوابى عذاب كردى و دلم را از انديشههاى نگران كننده آب كردى . علامه امينى چهل بيت از اين قصيده را با نمونههاى ديگرى از اشعار ابن منير در جلد چهارم الغدير نقل كرده است . ديوان ابن منير مكرراً به چاپ رسيده است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن مونس :
يكى از ياران نزديك و از مشاورين و عقول منفصله هارونالرشيد و پس از او مأمون عباسى بوده ولى بر اثر مخالفت او در امر ولايتعهدى حضرت رضا (ع) و اصرارى كه مأمون در اين امر داشت او را به زندان افكند و پس از مدتى به گمان اينكه ديگر سر مخالفتى با آن حضرت ندارد او را آزاد نمود و پس از آزادى براى اولين بار كه به مجلس خليفه وارد شد ديد حضرت در كنار مأمون نشسته گفت : اى اميرالمؤمنين ! به خدا قسم اين كه در كنارت نشسته همانند بت پرستش مىشود . مأمون گفت : اى زنازاده ! تو هنوز بر آن عقيدهاى كه بودى ؟! اى جلاد ! گردنش را بزن . پس جلاد او را بكشت . (بحار:49/166)
ابن ميثم بحرانى :
كمالالدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى از فضلاى علما و متكلمين ماهر بوده و ابن طاووس سيد عبدالكريم بن احمد و مفيدالدين بن جهم از او روايت كنند و خواجه طوسى او را به تبحّر در حكمت و كلام مىستايد و شريف جرجانى به جلالت قدر او معترف است و صدرالدين شيرازى در حاشيه تجريد از او بسيار نقل كند و شرح نهجالبلاغه در چند مجلد از تبرّز او در تمام فنون اسلامى و ادبى و حكمى حكايت كند .
وى در آغاز در بحرين بوده و منزوى مىزيسته تا اينكه علماى حله و عراق در نامهاى از اعتزال او گله كردند ، لذا او سفرى به عراق رفت و علماى آنجا را ديدار نمود .
وى را جز شرح نهجالبلاغه كتب ديگرى نيز هست .
وى در سال 679 در بحرين وفات و در آنجا در قريه حلتاى ماحوز به خاك سپرده شد .
ابن نجّار :
شيخ ابوالحسن و يا ابوالحسين محمد (303 يا 311 ـ 402 ق) فرزند جعفر بن محمد بن هارون بن فرقة بن ناجية بن مالك تميمى نحوى قمى كوفى ، از فحول محدثين شيعه و علماى نحو . وى از احمد بن سعيد معروف به ابن عقده (م 333 ق) نقل حديث مىكند و از مشايخ ابوالعباس احمد نجاشى است و نيز شريف ابوعبدالله محمد بن على حسينى صاحب كتاب التعازى از وى نقل حديث مىكند . وى غير از ابن نجار مؤلف كتاب ذيل تاريخ بغداد و
كتاب الدرة الثمينة است . ياقوت در معجم الادباء به شرح حال وى پرداخته و كتاب تاريخ الكوفة را كه از مؤلفات اوست ديده است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن نجّار :
حافظ محبالدين ابوعبدالله محمد بن محمود بن حسن بن هبةالله . اديب و مورخ و محدث . مولد او بغداد به سال 578 . مدت بيست و هفت سال به سفرهاى علمى و به سياحت گذرانيد و بسيارى از بلاد اسلام را بديد و درك صحبت عدهاى عظيم از اساتيد كرد . اوراست : ذيلى طويل بر تاريخ بغداد خطيب و از تأليفات ديگر اوست : القمر المنير فى المسند الكبير . كنزالانام فى معرفة السنن و الاحكام . المتفق و المفترق . نسبة المحدّثين الى الآباء و البلدان . العوالى . المعجم . جنة الناظرين فى معرفة التابعين . الكمال فى معرفة الرجال. العقد الفائق فى عيون اخبار الدنيا و محاسن تواريخ الخلائق . الدرة الثمينه فى اخبار المدينه . نزهة الورى فى اخبار امّ القرى . روضة الاولياء فى مسجد ايليا . الازهار فى انواع الاشعار . سلوة الوحيد و غررالفوائد . مناقب الشافعى . الزهر فى محاسن شعراء اهل العصر . نشوان المحاضره . نزهة الطرف فى اخبار اهل الظرف . اخبار المشتاق فى اخبار العشاق . الشافى فى الطب . و وفات او به سال 643 بوده است .
ابن النديم :
محمد بن ابى يعقوب اسحاق النديم معروف به ابن النديم از علماى قرن چهارم هجرى ، در بغداد به دنيا آمده و در سال 385 از دنيا رفته . از مؤلفات او كتاب الفهرست است كه گنجينهاى است شامل تمام كتب مؤلفه و منقوله عالم اسلامى تا اواخر قرن چهارم و همچنين شرح حال مؤلفين و نقله و بسى فوايد ديگر چون تفصيل اديان و مذاهب گذشتگان و ملل و نحل سالفه .
وى شيعى مذهب بوده و گويند كه در اصول اعتقاديه به مذهب اعتزال گرايش داشته است . (لغتنامه دهخدا)
ابن نما :
نجيبالدين ابو ابراهيم محمد بن جعفر بن محمد بن نماى حلبى ربعى فقيه شيعه و شاگرد ابن ادريس و استاد محقق صاحب شرايع است . وى به سال 645 در نجف اشرف وفات نمود . (سفينة البحار و دهخدا)
ابن الوقت :
متلون ، آن كه به مقتضاى وقت كار كند و سابقه و لاحقه را اعتبار نكند. كسى كه شخصيت وى را وقت و زمان تعيين نمايد و از خود شخصيت مستقل ثابتى نداشته باشد . و اينك نمونهاى از اين قماش:
حجاج بن يوسف در حكومت بنىاميه والى عراق بود ، خود به اميرالمؤمنين على(ع) جسارت مىكرد و مردم را نيز به سب و لعن آن حضرت وادار مىساخت ، روزى بر مركب خويش سوار بود كه به جائى رود ناگهان يكى از رعايا به پيش آمد و گفت : اى امير پدر و مادرم به من ستم كرده مرا على ناميدهاند ، به من عنايتى كن و نامم را تغيير ده و به مالى مرا دستگيرى كن كه مستمندم . حجاج بسى از گفته او شادمان گشت و به وى گفت : به پاداش اين درخواست نيكو تو را به فلان نام ناميدم و فلان منصب به تو اختصاص دادم ، هم اكنون مىتوانى بر سر پست خود رفته به كار خويش مشغول شوى . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:4/58)
در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) آمده كه ابراهيم بن عباس كه يكى از شعراى عصر مأمون عباسى بوده و در مدح حضرت رضا(ع) شعر سروده بود چون عهد خلافت متوكل پيش آمد و وضع دگرگون شد و ديگر هيچ كس نتوانستى از حضرت رضا (ع) يا فرد ديگرى از علويين نامى به ميان آرد ، ابراهيم يكبارگى رنگ عوض كرد و شعر خود را در باره حضرت رضا (ع) انكار نمود و حتى نام دو فرزندش كه حسين و ديگر حسن و كنيهشان ابومحمد و ابوعبدالله بود عوض كرد و يكى را اسحاق و ديگرى عباس نام نهاد و كنيه يكى را ابوالفضل و ديگرى را كنيه ديگر داد و حتى چون ديد بازار بزم شراب در دربار متوكل داغ است روزى سه بار در خانه خود با حضور مطرب و دلقك كه دأب متوكل بود بزم شراب مىگسترد ، پرتو اين رنگ عوض كردن توانست در دولت متوكل رئيس اداره مستغلات شود . (بحار:49/271)
ابوعمر نهدى گويد كه : از امام على ابن الحسين (ع) شنيدم مىفرمود : ما در تمام شهر مكه و مدينه بيست نفر دوست ، نداريم. (بحار:46/143)
امام صادق (ع) فرمود : پس از شهادت امام حسين (ع) مردم همه از دين برگشتند جز سه نفر : ابوخالد كابلى ، يحيى بن ام الطويل و جبير بن مطعم ، و بعداً به تدريج مردم به اينها پيوستند . (بحار:46/144)
ابن وليد :
ابوجعفر محمد بن حسن بن احمد بن الوليد ، شيخ قميين و فقيه و شخصيت برجسته و چهره درخشان آنان ، در اصل قمى نبوده و گويند در آنجا ساكن بوده است ، وى عالمى متبحّر و جليلالقدر و آگاه به حالات رجال و موثوق عندالكل بوده . اساتيد او : محمد بن صفار ، سعد بن عبدالله اشعرى ، حسن بن متيل دقاق و
عبدالله بن جعفر حميرى . و شاگردان او : شيخ صدوق ، هارون بن موسى تلعكبرى،
ابن ابى جيد ، على بن حسين بن بابويه بودهاند . وى به احتياط در قبول حديث ممتاز بوده ، وى به سال 343 درگذشت .