اوراست كتابهاى : «الجامع» و «التفسير». (جامع الرواة و دائرةالمعارف تشيع)
اُبنَه :
عقده ، گره ، گره در رسن ، گره در چوب . وصمت ، عيب . نوعى بيمارى كه در دُبُر پديد آيد و موجب ميل مرد به خلاف خوى مردى وى گردد . عن الصادق (ع) : «ان الله عز و جل اعفى شيعتنا من ستّ : ... و الابنة و ان يولد له من زنا و ان يسأل الناس بكفّه» . (بحار:96/151)
ابن هشام :
جمال الدين ابومحمد عبدالله بن يوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصرى الانصارى الحنبلى ، معروف به ابن هشام نحوى . مولد او به قاهره به سال 708 ق . او نزد تاج تبريزى و تاج فاكهانى و على بن حيان و شهاب عبداللطيف بن المرحل و ابى حيان علوم مختلفه فراگرفت و پنج سال پيش از مرگ از مذهب شافعى به حنبلى بگشت و تدريس مدرسه حنابله به او گذاشتند . و نيز در قبه منصوريه درس تفسير مىگفت . و ابن خلدون كه معاصر او بوده گويد كه ما در مغرب مىشنيديم كه به مصر عالم عربيتى ظهور كرده موسوم به ابن هشام كه بر سيبويه در نحو پيشى دارد . اوراست : كتاب مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب و اين كتاب سالها در شرق و غرب كتاب درس طلاب عربيت بود و كتاب شذور الذهب فى معرفة كلام العرب . كتاب الاغراب فى قواعد الاعراب . موقد الاذهان و موقظ الوسنان . كتاب الالغاز . كتاب الروضة الادبية و آن شرح شواهد لمع ابن جنى است . قطرالندى و بلّ الصدى . كتاب جامع الصغير فى النحو . اعتراض الشرط على الشرط . فوح الشذا فى مسئلة كذا . شرح القصيدة اللغزيه . اوضح المسالك كه به غلط به نام توضيح معروف شده است در
شرح الفيه ابن مالك . شرح قصيده بانت سعاد . شوارح الملح و موارد المنح . مختصر الانتصاف فى الكشاف ، رسالهاى در نصب بعض كلمات . رسالهاى راجع به منادى در نه آيه از آيات قرآن . و رسائل ديگر كه با كتاب الاشباه و النظائر سيوطى به طبع رسيده است. وفات او به قاهره در سال 761 بوده است .
ابن هشام :
عبدالملك بن هشام بن ايوب الحميرى المعافرى نحوى . اصل او از بصره و مولد او به مصر است . و اوراست : شرح و تهذيب سيره ابن اسحاق در احوال رسول و مغازى آن حضرت صلوات الله عليه و اين كتاب معروف به سيره ابن هشام است و ابوالقاسم سهيلى آن را شرح كرده است و نيز اوراست : كتاب انساب حمير و ملوكها . وفات او به سال 218 و يا 213 به مصر بوده است .
ابن هشام :
ابومحلم محمد بن هشام بن عوف التميمى الشيبانى السعدى اللغوى . ابو احمد عسكرى گويد او امام لغت عربيت و علم شعر و ايام ناس است و اصل وى از اهواز باشد و در طلب حديث مراراً به مكه و كوفه و بصره سفر كرد و از سفيان بن عيينه و جماعتى استماع حديث كرد و به طلب عربيت به باديه شد و ديرى بپائيد و علماى بسيارى مانند زبير بن بكار و ثعلب و مبرد از وى روايت دارند . مرزبانى از محمد بن يحيى و او از حسين بن يحيى روايت كند كه الواثق بالله خليفه در خواب ديد كه از خداى تعالى درخواستى تا او را به بهشت برد و به رحمت خويش بپوشد و او را در زمره هالكين در نياورد . و در خواب شنيدى كه گويندهاى گويد : در زمره هالكين در نيايد جز آنكس كه قلب او مُرت باشد . بامدادان خليفه از جلساء خويش تعبير اين خواب و معنى كلمه مرت بپرسيد كسى حقيقت آن ندانست ، پس ابامحلم را طلب كرد و او حاضر آمد و گزارش خواب خويش و معنى كلمه مُرت از وى سؤال كرد . ابومحلم گفت : مرت زمين قفر بىگياه باشد و بنابر اين گفته هاتف را معنى اين است كه در زمره هالكين در نيايد جز آنكس كه دل او چون زمين مرده بىنبات از ايمان خالى باشد . واثق گفت گواهى از شعر كه لفظ مرتدر آن آمده باشد بيار . ابومحلم ديرى بيانديشيد و بيتى شامل اين كلمه به خاطر نياورد تا يكى از
حضار گفت من شعرى از بعض بنىاسد به ياد دارم و آن اين است :
و مُرتٌ مُرورات يحاربها القطاو يصبح ذو علم بها و هو جاهل
پس ابومحلم بخنديد و گفت گاهى انسان را از چيزهائى فراموشى آيد كه از آنچه در آستين دارد بدو نزديكتر است . پس صد شعر معروف از شعراى مشهور پى در پى بخواند كه در همه كلمه مُرت بيامده بود و واثق هزار دينار به او بخشيد و منادمت مجلس خويش از او درخواست و او از قبول آن سر باز زد ... مرزبانى از احمد بن محمد عروضى حكايت كند كه ابومحلم گفت آنگاه كه من به مكه آمدم ملازمت درس ابن عيينه مىكردم و هيچ مجلس او از
من فوت نمىشد روزى به من گفت : اى پسر، پشتكار و استماعى نيكو دارى و لكن بهرهاى برنمىگيرى . گفتم چگونه ؟ گفت : زيرا كه از سخنان من هيچ ننويسى . گفتم من همه گفتههاى تو به دل سپارم و از بر كنم . و از اينرو به نوشتن حاجت نيفتد . او را سخن من استوار نيامد و دفتر يكى از شاگردان برگرفت و گفت : آنچه امروز گفتم بازگوى ، و من بىتحريف حرفى گفتههاى او باز بگفتم پس مجلس ديگر از دفتر باز كرد و آن را نيز از بر بخواندم ، ابن عيينه گفت : زهرى از عكرمه و او از ابن عباس روايت آرد كه به هر هفتاد سال كسى پيدا آيد كه همه چيز را به ياد گيرد و فراموش نكند و با دست بر من زد و گفت گمان برم كه تو آنكس باشى ... و ابن سكيت گويد اصل ابومحلم از ايران است و مولد او به فارس باشد و به بنىسعد منسوب است و از كتب او است : كتاب الانواء . كتاب الخيل . كتاب خلق الانسان . مولد او در آن سال بود كه منصور خليفه به حج شد و وفات او در 245 بوده است (نقل به اختصار از روضات) . و ابن النديم در كتاب الفهرست به باب الكتب المؤلفة فى الانواء نام او را برده و يكى از كتب انواء را بدو نسبت كرده است و نيز در موضع ديگر گويد : محمد بن سعد يا محمد بن هشام بن عوف السعدى ، ابن السكيت گويد ابومحلم از مردم ايران و مولد او فارس است و نسبت او به بنىسعد به ولاء باشد . مؤرج گويد ابومحلم در حافظه بىنظير بود چنانكه شبى جزوهاى در پانصد ورق از من به عاريت بستد و فردا به من باز آورد ، بالتمام از بر كرده و چنانكه خود ابومحلم
مىگفت مولد او به سالى است كه منصور خليفه به حج شد. و در سال 248 وفات كرده است . و از كتب اوست : كتاب الانواء . كتاب الخيل . كتاب خلق الانسان . (ابن النديم)
ابن هَيْثَم :
ابوعلى حسن بن حسن بن هيثم . مهندس بصرى نزيل مصر . صاحب تصانيف و تؤاليف نامى در علم هندسه . مولد او به بصره به سال 354 هجرى ، او عالم به غوامض اين علم و معانى آن و به ساير علوم عقلى نيز بصير بود و مردم عصر از او فوائد بسيار گرفتند . وقتى به حاكم علوى صاحب مصر كه متمايل به حكمت بود درجه اتقان ابن هيثم را در اين علم خبر دادند او آرزومند ديدار وى گشت و بر اين آرزوى او بيفزود آنگاه كه گفتند ابن هيثم گفته است اگر من به مصر بودمى در نيل تصرفى كردمى كه در حالت طغيان و نقصان هر دو سودمند باشد چه شنيدهام نيل در طرف اقليم مصرى از مكانى بلند سرازير
مىگردد . الحاكم بالله سرّاً مالى بدو فرستاد و وى را به آمدن به مصر ترغيب كرد و او به مصر رهسپار شد آنگاه كه خبر وصول او به حاكم رسيد حاكم به تن خويش او را پذيره گشت و در قريه معروف به خندق به ظاهر قاهره معزّ يكديگر را ديدار كردند و حاكم امر به فرود آوردن وى و اكرام او داد و چون از رنج سفر بياسود از او ايفاى وعد امر نيل خواست و وى با حاكم و جماعتى از دستكاران و معماران براى انجام منظور خويش اقليم مصر را به درازا بپيمود و چون آثار سكنه پيشين مصر را در غايت اتقان و احكام صنعت وجودت هندسه بديد و محتويات آن را از اشكال سماويه و مثالات هندسيه با تصوير معجز مشاهده كرد دانست كه قصد او به عمل نتواند آمدن چه بر پيشينيان مصر چيزى از علم او مجهول نبوده و اگر اين قصد ممكن و ميسّر بودى آنان خود بدان توفيق يافته بودندى . پس بدو نوميدى راه يافت خاصه آنگاه كه به موضع معروف به جنادل قبلى شهر اسوان رسيد و آن موضعى مرتفع است كه نيل از آنجا به نشيب افتد و پس از معاينه و اختبار و ديدن دو ساحل نيل يقين كرد كه اين امر بر وفق مراد او نرود و از وعد خويش خجل و شرمنده گشت و از حاكم پوزش خواست و حاكم عذر او نپذيرفت و از آن پس او را
توليت بعض دواوين داد و او از ترس ، نه به رغبت آن شغل قبول كرد و يقين داشت كه تقليد خدمت حاكم غلط است چه او متلون و خونخوار بود و بى سببى يا به ضعيفترين سبب به سفك دماء مىپرداخت .
عاقبت براى نجات خويش حيلتى انديشيد و آن اظهار ديوانگى بود و چون خبر ديوانگى او به حاكم رسيد امر داد تا او را در خانه وى در بند كردند و پرستارانى به خدمت او گماشت و اموال او را به نام خود او به نواب خويش سپرد و او بدين تظاهر بپائيد تا حاكم بمرد و چند روز پس از وفات حاكم اظهار عقل كرد و از خانه بيرون شد و در قبه بر در جامع ازهر منزل گرفت و مال سپرده بدو باز دادند و به شغل تصنيف پرداخت وى خطى نيكو داشت و در مدت يك سال در ضمن مشاغل علمى خود سه كتاب اقليدس و متوسطات مجسطى را به خط خويش مىنوشت و به يكصد و پنجاه دينار مىفروخت و مؤونه سال او همان بود و بدينسان در قاهره مىزيست تا در حدود سال 430 يا كمى پس از آن درگذشت . بيش از دويست كتاب از تأليفات او نام بردهاند از جمله : كتاب المناظر است كه به لاتينى ترجمه شده و از زمان روجرباكون
تاكپلر در مغرب اهميت بسيار داشته و كمالالدين ابوالحسن فارسى متوفى به حدود 719 شرحى به عربى بر آن نوشته ديگر از كتب او كيفيات الاظلال . كتاب فى المرايا المحرقه بالقطوع . كتاب فى المرايا المحرقه بالدوائر . كتاب فى مساحة المجسم المكافى . فقراتى از رسالة فى المكان ، فى مسئلة عدديّة . فى شكل بنى موسى . فى اصول المساحه كه به عربى با ترجمه آلمانى آن طبع و منتشر شده است و براى نام ساير كتب او رجوع به عيون الانباء ابن ابى اصيبعه شود . و عدسى محدّب ذرهبين از اختراعات اوست و او را بطلميوس دوم گويند .
ابن يمين :
امير فخرالدين محمود (م 769 ق) فرزند امير يمين الدين طغرايى فريومدى ، از شعراى نامدار ايران . پدرش از تركستان به فريومد از توابع سبزوار كوچ كرد و با خريد املاكى در آنجا نشيمن گزيد . وى در دستگاه وزير خراسان مكانتى داشت و از استادان نظم و نثر زمان خويش بود . ابن يمين كه پرورده چنين پدر فاضلى بود از سالهاى جوانى به سرودن شعر پرداخت .
مدتى مستوفى علاءالدين محمد فريومدى ، وزير خراسان بود ، اما پس از چندى به تبريز رفت و به خدمت غياثالدين محمد ، وزير ابوسعيد آخرين امير ايلخانى ، پيوست و او را مدح گفت . وى پس از بازگشت به خراسان بيشتر ايام را در زادگاهش به قناعت بسر مىبرد و از طريق كشتوكار گذران مىكرد و در عين حال به سرودن اشعار حكمى و اخلاقى و نيز مدايح مىپرداخت . ابن يمين در قصايد خويش شصت و پنج كس از امراى خراسان و هرات، طغاىتيموريه و سربداران و نيز اركان دولت ايشان را ستوده است . اما بيشتر مدايح او به امراى سربدارى اختصاص دارد كه شاعر پس از برافتادن طغاىتيمورخان (737 ـ 754 ق) از نوادگان چنگيز كه دعوى ايلخانى داشت به آنان پيوست . وى در جنگهاى سربداران با امرا و ملوك اطراف حضور داشت و در جنگى كه ميان وجيهالدين مسعود سربدارى و ملك حسين كرت درگرفت (743 ق) ديوان او به غارت رفت و شاعر ناچار شد به مدد حافظه و يارانش كه اشعارى از وى نزد آنان بود ديوان تازهاى فراهم آورد .
ابن يمين در سرودن انواع شعر از غزل و قصيده و رباعى و تركيب بند و ترجيع بند استادى داشت ، اما قطعات وى كه همه در موضوعات اخلاقى سروده شدهاند در زمره شاهكارهاى ادب فارسى به شمار مىروند . سخن وى ساده و روان و خالى از تكلفات لفظى و تعقيدات معنوى است ، از همين روى اشعار وى رواج فراوان يافت و كسانى به تقليد از او به سرودن اشعار تعليمى پرداختند . ابن يمين شاعرى شيعى مذهب بود ، قصايدى در ستايش ائمه اطهار (ع) ، بالاخص على بن ابى طالب (ع) دارد و از نخستين شعرايى است كه مرثيههايى در سوگ شهداى كربلا سروده است . وى با آنكه ستايشگر پرشور ائمه معصومين (ع) است از تعصب به دور است و پيروان مذاهب ديگر را به ديده دشمنى نمىنگرد ، چنانكه بسيارى از ممدوحان وى كسانى از اهل سنت بودند يا مانند امراى مغول اعتقادات دينى راسخى نداشتند . ديوان او 15000 بيت دارد . (دائرةالمعارف تشيع)
اَبُو :
أَب در حالت رفعى ، پدر . (و كان ابوهما صالحا): پدرشان مرد شايستهاى بود. (كهف:82)
اَبْواء :
نام قريهاى نزديك ودّان ميان راه مكه و مدينه كه در 19 ميلى سقيا و 27 ميلى جحفه واقع است و يك شبانهروز از دريا فاصله دارد .
قبر آمنه بنت وهب مادر حضرت رسول(ص) كه در مراجعت از مدينه به مكه در سنه 46 قبل از هجرت درگذشت بنابر مشهور در اين محل است . زمانى كه قريش براى خونخواهى شهداى خود در بدر قصد مدينه كردند و به ابواء رسيدند ، گروهى خواستند قبر آمنه را نبش كنند ، ولى ابوسفيان پس از مشورت با صاحب نظران قريش از اين كار خوددارى كرد . (واقدى:1/206) در واقعه حديبيه پيغمبر(ص) بر سر قبر آمنه رفت و بر آن گريست و به مرمت و بازسازى آن پرداخت. (ابن سعد:1/611) پس از حجةالوداع نيز به زيارت قبر آمنه شتافت و بر آن گريه كرد . (قمى:1/44) اولين غزوه پيغمبر (ص) در اين سرزمين اتفاق افتاد ; يك سال پس از هجرت در ماه صفر ، آن حضرت به قصد غزوه قريش و بنىضمره از مدينه بيرون رفت و در منزلگاه ابواء با مهتر قبيله ضمره ; مخشىّ بن عمرو روبرو گرديد ، وى با پيامبر(ص) از در آشتى درآمد و پيمان نامهاى ميان مسلمانان و بنىضمره نوشته شد .
در يكى از مسافرتهاى پيامبر (ص) آياتى از قرآن ، از جمله آيه تيمم (نساء:43) در ابواء نازل شد .
در همين منزلگاه ابوسفيان پيش از فتح مكه در حالى كه پيغمبر (ص) رهسپار آنجا بود به حضور آن حضرت رسيد و اسلام آورد .
در اواخر سال 63 مسلم بن عقبه كه به علت جنايت بزرگى كه در مدينه در واقعه حره مرتكب شده بود او را مسرف بن عقبه مىخوانند ، در مسير خود از مدينه به مكه در همين جا درگذشت .
به قولى : عبدالله بن جعفر در سن 90 سالگى در همين منزلگاه درگذشت . قول ديگر آن كه وى در مدينه دار فانى را وداع گفته . (سيره ابن هشام و طبقات ابن سعد و مغازى واقدى به نقل دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
مولد امام محمد باقر (ع) نيز در همينجا بوده است .
امروز ابواء به نام مستوره معروف است . (لغتنامه دهخدا)
اَبْواب :
جِ باب ، درها . عن ابن نباته ، قال : قال اميرالمؤمنين (ع) : كانت الحكماء فيما مضى من الدهر تقول : ينبغى ان يكون الاختلاف الى الابواب لعشرة اوجه : اولها بيتالله عز و جل لقضاء نسكه و القيام بحقه و اداء فرضه . و الثانى ابواب الملوك الذين طاعتهم متصلة بطاعة الله عز و جل و حقهم واجب و نفعهم عظيم و ضررهم شديد . و الثالث ابواب العلماء الذين يستفاد منهم علم الدين و الدنيا . و الرابع ابواب اهل الجود و البذل الذين ينفقون اموالهم التماس الحمد و رجاء الآخرة . و الخامس ابواب السفهاء الذين يحتاج اليهم فى الحوادث و يفزع اليهم فى الحوائج . و السادس ابواب من يتقرب اليه من الاشراف لالتماس الهيئة و المروة و الحاجة . و السابع ابواب من يرتجى عندهم النفع فى الرأى و المشورة و تقوية الحزم و اخذ الاهبة لما يحتاج اليه . و الثامن ابواب الاخوان لما يجب من مواصلتهم و يلزم من حقوقهم . و التاسع ابواب الاعداء التى تسكن بالمداراة غوائلهم و يدفع بالحيل و الرفق و اللطف و الزيارة عداوتهم . و العاشر ابواب من ينتفع بغشيانهم و يستفاد منهم حسن الادب و يؤنس بمحادثتهم»: از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه دانشمندان پيشين مىگفتند: آمد و شد نمودن به درب خانههاى ديگران سزاوار نباشد جز به ده مورد: نخست به خانه خدا جهت انجام عبادت پروردگار و اداء حق و ايفاء وظيفه بندگيش. دوم: به درگاه سلاطينى كه طاعتشان به طاعت خداوند پيوسته است و حقشان بر همگان واجب و سودشان فراوان و زيان عصيانشان خطرناك است .
سوم: درگاه دانشمندانى كه از علومشان در امور دين و دنيا بهره توان بردن .
چهارم: درهاى سخاوتمندانى كه مال خويش را به هدف نيك نامى و اميد دستيابى به ثواب اخروى انفاق مىكنند .
پنجم: درب خانه بى خردان و داش صفتانى كه آدمى هنگام رخدادهاى ويژه به آن پناه مىبرد.
ششم: درهاى بزرگان و اشراف، كه مزيد اعتبار و عنوان آدمى بوده و شرّ نااهلان را بدين وسيله دفع توان نمودن.
هفتم: درهاى انديشمندان و آزمون ديدهها، كه گاه تصميمها با مشورت با آنان به راه صواب توان دست يافتن .
هشتم: درهاى برادران و دوستان كه حق دوستيشان ادا گردد .
نهم: درهاى دشمنان كه با مدارا و مماشات، شرشان را از خود دفع سازى .
دهم: درهاى آنان كه با مجالست و همنشينى با آنها انس توان گرفتن و ادب كسب نمودن. (بحار:1/196)
عن ابى الحسن الاول : «ان الصمت باب من ابواب الحكمة»: سكوت درى است از درهاى حكمت و دانش . (بحار:2/48)
عن سعد عن ابى جعفر (ع) قال سألته عن قوله تعالى : (و اتوا البيوت من ابوابها)فقال : «آل محمد (ص) ابواب الله و سبيله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و الادلاّء عليها الى يوم القيامة»: سعد گويد: از امام باقر(ع) معنى آيه: «خانهها را از درهاشان بدانها درآئيد» پرسيدم، فرمود: خاندان محمد(ص) درهائى هستند كه خداوند به روى بندگان گشوده و راههائى كه مردم از آن راهها به حقايق زندگى برسند، و آناناند كه مردمان را به بهشت مىخوانند و تا قيامت راهنماى خلقند به سعادت و خوشبختى آنها. (بحار:2/104)
اَبْوال :
جِ بول . عن الجعفرى قال : سمعت اباالحسن (ع) يقول : «ابوال الابل خير من البانها ، و يجعل الله الشفاء فى البانها»: ابوهاشم جعفرى گويد: از امام هادى(ع) شنيدم فرمود: شاشهاى شتران به از شيرهاشان مىباشد، با وجود اين كه خداوند در شير آنها شفا قرار داده است . (بحار:62/84)
عن زرارة عن احدهما (ع) قال : سألته عن ابوال الخيل و البغال و الحمير ، قال : «نكرهها» . فقلت : اليس لحمها حلالا ؟ قال : فقال : «اليس قد بيّن الله لكم : (والانعام خلقها لكم ...)»: زراره گويد: از امام صادق(ع) در باره شاش اسب و استر و الاغ پرسيدم، فرمود: ما اينها را مكروه و منفور مىداريم. گفتم: مگر نه اينها حلال گوشت مىباشند؟ فرمود: مگر نه خداوند نحوه بهرهبردارى از اينها را در اين آيه بيان داشته است؟: «چهارپايان را خداوند برايتان آفريد تا بوسيله پشم و موى آنها دفع سرما كنيد و فوائد ديگر بريد و از شير و گوشتشان غذا فراهم سازيد... (بحار:65/181)
ابوالاَئِمَّة :
در كلام رسول خدا (ص) كنيه اميرالمؤمنين على (ع) و حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) آمده است .
ابو ابراهيم :
يكى از كنيههاى امام موسى بن جعفر (ع) .
ابو احمد موسوى :
حسين بن موسى بن محمد (304 ـ 400 ق/916 ـ 1010 م)، از پيشوايان و نقيبان برجسته طالبيان در بغداد و پدر شريف رضى و سيّد مرتضى . نسب ابواحمد از سوى پدر و مادر هر دو به امام موسى كاظم (ع) مىرسد و گويا هم از اين روى لقب الطاهر ذوالمنقبتين يافته است. (فخرالدين رازى:83 ; شريفرضى ، ديوان:2/884)
نياى بزرگ او ابراهيم بن موسى كاظم ، در پى قيام محمد بن زيد بن على (ع) ، از سوى او امارت يمن يافت و آنجا را گشود و يك چند بر آن ديار فرمان راند ، اما پس از چيرگى مأمون بر قيام خليفه، ابراهيم را امان داد . (مفيد:303)
مادر ابواحمد فاطمه نيز از زنان برجسته عصر خود بود و شيخ مفيد كتاب احكام النساء را براى او نوشت . (محيىالدين:64)
زن او فاطمه نيز نواده ناصركبير ، حسن اطروش ، داعى بزرگ زيدى بود . (سيدمرتضى ، «المسائل» : 214 ; فخرالدين رازى ، همانجا)
ابواحمد در بصره رشد يافت (عمرى ، 124 ; صفدى:13/76) . و در 354 ق از سوى نقيب النقباء ابوعبدالله بن الداعى زيدى به نقابت طالبيان همانجا منصوب شد (الناطق بالحق:109) . وى مدتى بعد به بغداد رفت و همانجا اقامت گزيد و ساليان دراز در سمتهاى نقيب طالبيان بغداد ، اميرالحاج ، رياست ديوان مظالم و نيز اجراى مأموريتهاى متعدد سياسى و نظامى به يكى از برجستهترين پيشوايان مذهبى و دولت مردان سياسى عراق بدل گشت . گفتهاند كه او 5 بار نقيب طالبيان شد (ابن جوزى:7/247 ; ابن ابى الحديد:1/31) . نخستين بار ، چنانكه اشاره شد ، در 354 ق به پيشنهاد معزالدوله بوَيهى و تأييد خليفه المطيع نقيب النقباء طالبيان ، جزء خاندان ابوالحسن بن ابى الطيب پيشواى علويان بغداد گشت . در حكمى كه از ديوان خليفه بدين مناسبت صادر شد ، او را به كفايت و امانت بسى ستودند و سرپرستى علويان و
عباسيان و رسيدگى به دعاوى ميان طالبيان و ساير رعاياى خليفه را به عهده او نهادند (المختار:217 ـ 222 ; ابن ابىالحديد:15/288 ; متز:1/281) . اما در 361 ق در خلافت الناصر لدين الله در پى بروز نزاع ميان او و وزير ابوالفضل شيرازى ، به سبب آشوب بغداد و آتش گرفتن محله كرخ ، ابواحمد از سوى وزير از نقابت عزل شد (ابوعلى مسكويه:2/309 ; ابن اثير:8/619 ; قس همدانى:1/212) . با اين
همه گويا مشاغل ديگر خود را حفظ كرد ، زيرا در منابع از عزل او از اين مشاغل ياد نشده است . دومين دوره نقابت او با انتصابش به اين مقام از سوى بختيار بوَيهى در 364 ق آغاز شد (ابن جوزى:7/76 ; ابن شاكر:286) . در همين دوره و به روزگار وزارت ابن بقيه ، نظارت بر اوقاف بغداد و سواد عراق نيز از سوى خليفه الطائع به او واگذار شد . (قلقشندى ، مآثر الانافة:3/175 ـ 180 ; صبح الاعشى:10/259 ـ 262 ; قس:ابن حزم ، همانجا ، كه از نظارت او بر اوقاف بصره ياد كرده است)
چون عضدالدوله بوَيهى به بغداد درآمد و بختيار را براند ، در مناصب ابواحمد تغييرى حاصل نيامد و حتى از سوى اين امير براى تصرّف ديار مضر گسيل شد . (ابوعلى مسكويه:2/392 ; ابن اثير:8/696) با اين همه عضدالدوله در 369 ق ، گويا به سبب ترس از نفوذ و قدرت سياسى ابواحمد ، او را با برادرش ابوعبدالله گرفت و به قلعهاى در فارس فرستاد (ابوعلى مسكويه:2/399 ; ابن ابىالحديد:1/32) . ابواحمد حدود 3 سال در حبس بود . چون عضدالدوله درگذشت و پسر او ، شرفالدوله ابوالفوارس ، فارس را تسخير كرد ، ابواحمد را آزاد ساخت (رودراورى ، 80 ، 81) و چون بر بغداد نيز چيره شد (376 ق) ، داراييهاى ابواحمد را كه عضدالدوله مصادره كرده بود ، به وى بازگرداند (همو،136 ; ابن اثير:9/50) و به مقام نقابت منصوبش كرد ، ولى ابواحمد چندى بعد خود به سبب بيمارى از اين شغل كناره گرفت (ابن جوزى:7/247) . چنانكه در 380 ق به روزگار بهاءالدوله بوَيهى كه باز به نقابت طالبيان و امارت حج و رياست ديوان مظالم منصوب شد (ابن اثير:9/77 ، 78 ; ابن جوزى:7/153 ، 247) . پسرانش رضى و مرتضى نيز به نيابت از او به كار پرداختند (ابن جوزى، همانجا ; قلقشندى ، صبح الاعشى:10/247 ، 254) . شريف رضى به
همين مناسبت ، طى قصيدهاى به ستايش پدر پرداخت و وى را به سبب تفويض اين مناصب به او سپاس گفت . (ثعالبى:3/132)
با اين همه در 384 ق ، به دلايلى كه دانسته نيست ، ابواحمد از نقابت ، و فرزندانش از نيابت او معزول شدند (ابن جوزى:7/174 ; ابن اثير:9/105) . اين بركنارى 10 سال به درازا كشيد و طى اين مدت ، ابواحمد كه هنوز از نفوذ و اقتدارى برخوردار بود ، در نزاع امراى آلبويه به وساطت برمىخاست و گاه دچار مخاطراتى مىشد (شريف رضى ، همان:1/189 ـ 191 ; رودراورى ، 326 ـ 327) . در 394 ق كه در شيراز مقيم بود ، باز از سوى بهاءالدوله كه در آن وقت بر فارس و خوزستان نيز فرمان مىراند ، نقابت طالبيان و رياست ديوان مظالم و نيز منصب قاضى القضاتى يافت و به «الطاهر الاوحد ذوالمناقب» ملقب شد ، اما خليفه القادر با قاضى القضاتى او مخالفت كرد و ابواحمد بر همان دو منصب ماند و در 395 ق به بغداد آمد (ابن اثير:9/182 ; شريف رضى ، همان:1/172 ، 173 ; قس:ابن جوزى:7/226 ـ 227) . گفتهاند كه ابواحمد تا پايان عمر بر همان مقام ماند (همو:7/247 ; ابن ابى الحديد:1/31 ; ابنشاكر ، همانجا) ، در حالى كه به روايت ديگر ابن جوزى (7/234) در 397 ق ، شريف رضى از سوى بهاءالدوله ، منصب نقابت و امارت حج يافت .
ابواحمد در پايان عمر در حالى كه نابينا شده و بيمار بود ، ثلث اموال خويش را وقف كرد و صدقات بسيار داد (ابن شاكر ، همانجا; ابن اثير:9/219) و در بغداد درگذشت . پيكر او را نخست در خانهاش دفن كردند . و مدفن او را در مقابر قريش (واقع در باب التبن بغداد دانسته است) و سپس به جوار تربت امام حسين (ع) منتقل ساختند . (ابن اثير، همانجا)
كسانى چون شريف رضى (همان:2/736 ـ 742) سيد مرتضى (ديوان:1/200 ـ 203) مهيار ديلمى (3/23 ـ 27) و ابوالعلاء معرى (2(3)/1264 ـ 1320) در رثاى او شعرها سرودند .
ابواحمد از برجستهترين پيشوايان دينى و سياسى گروهى از شيعيان و از معتمدان امراى شيعى مذهب در ايران و عراق بود . چنانكه در نزاع ميان اعضاى اين خاندانها ، خاصه كشمكش ميان آلبويه و حمدانيان واسطه مورد اعتماد صلح بود و در اين باب مأموريتها يافت حتى در ايامى كه از نقابت رسمى طالبيان عزل مىشد ، از حشمت و نفوذ او در دستگاه خلافت و امارت
نمىكاست . (ابن اثير:8/630 ، 634 ; خطيب : 1/110 ; رودراورى : 268 ـ
270) و در فرونشاندن آتش فتنهها ميان شيعيان و سنيان مركز خلافت از اين نفوذ و قدرت سود مىجست . (ابن جوزى:7/153; شريف رضى ، همان:1/68 ـ 72) نيز آنگاه كه خليفه بغداد، القادربالله ، خواست انتساب فاطميان را به فاطمه (ع) دختر پيامبر اكرم (ص) نفى كند ، از ابواحمد خواست تا محضرى در تكذيب آن انتساب بنويسد و چون نوشته شد ، ابواحمد و سيد مرتضى و ديگر حاضران مجلس بر درستى آن محضر شهادت دادند ، جز شريف رضى كه پيشتر به سبب انتساب اشعارى به او در تعريض به عباسيان و طرفدارى از فاطميان ، خشم خليفه را برانگيخته بود . (ابن جوزى:7/281 ـ 282 ; ابن ابى الحديد : 1/37 ـ 38 ; قس:شريف رضى ، همان:2/972 ـ 973)
با آنكه گروهى از محدّثان شيعى او را ستودهاند (حر عاملى:2/104) و برخى وى را آشكارا رافضى خواندهاند . (ابن تغرى بردى:4/223 ، 240 ; شوشترى:1/500) ، ولى هيچ دليلى بر شيعى امامى بودن او در دست نيست و بنابر قراينى چون ارتباط چند جانبه خود و نيايش بر داعيان و بزرگان زيدى (آغاز مقاله) احتمال زيدى بودن او بيشتر است ; خاصه كه گفتهاند وى پشمينه مىپوشيد كه گويا از ديرباز سنت زيديانى چون ناصر اطروش بوده است (شريف رضى ، همان:1/329 ; شيبى ، 74) . اگر چه به نظر مىرسد فرزندان او شريف رضى و سيد مرتضى ، نخستين كسانى از موسويان بودهاند كه به مذهب اماميه گرويدهاند (شريف رضى ، خصائص : 37 ; تسترى:3/546) شريف رضى يكى از برترين ستايشگران پدر خود بوده و قصايد متعددى در ستايش وى سروده است (ديوان:1/60،64،68،72،172،189). (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى ج 5)
ابواحيحه :
عمرو بن محصن از ياران اميرالمؤمنين (ع) او همان كسى است كه در مسير آن حضرت به جنگ جمل دويست هزار درهم جهت مصارف جنگ كمك كرد . (جامع الرواة)
ابوالاديان :
ابوالحسن على بصرى ، و او چون مناظرات بسيار مىكرد او را ابوالاديان مىگفتند . وى از سران صوفيه است و در قرن سوم مىزيسته و صحبت جنيد را دريافته است . (دهخدا)
ابواسحاق :
عمر بن عبدالله . به «سبيعى» رجوع شود .
ابو اسحق اينجو :
جمال الدين شاه شيخ ابواسحاق بن محمود اينجو، پدر او محمود از اميرزادگان دولت چنگيزى است و او را ارپاخان يكى از سلاطين مغول بكشت. ابواسحاق و برادر او مسعود مدتى به تبريز دربند بودند و پس از رهائى مانند چند تن ديگر از امرا در صدد تحصيل ملك و استقلال برآمدند چه دولت مغل در اين هنگام به غايت ضعف رسيده بود از آن جمله امير مبارز الدين مؤسس سلسله آل مظفر در كرمان و مسعود برادر ابواسحاق بن محمود اينجو در شيراز و چوپانيان در آذربايجان مستقل شدند. امير پيرحسين چوپانى، ملك فارس از مسعود بن محمود بستد لكن در 742 ولايت اصفهان به ابواسحاق برادر مسعود داد و پيش از اين ابواسحاق با مبارز الدين در تسخير يزد و كرمان كشمكشها داشتند و در همين سال ملك اشرف چوپانى از تبريز به قصد تسخير فارس آمد و ابواسحاق بدو پيوست و پير حسين هزيمت يافت ابواسحاق پيش از اشرف به شهر شيراز درآمد و با همدستى مردم آنجا از شهر به مبارزه اشرف بيرون شد و اشرف صلاح خويش در جنگ نديد و به تبريز بازگشت و ابواسحاق در فارس استقلال يافت و سپس قصد كرمان كرد و در مدت چهارده سال سلطنت خود ميان او و مبارز الدين شش هفت كرت جنگها روى داد و در هر بار ابواسحاق به هزيمت شد تا در 754 پس از شكستى در حوالى شيراز به شولستان گريخت تا در 757 در اصفهان اسير گشت و او را به شيراز بردند و به كسان امير حاج ضراب سپردند و به خون حاج ضراب مذكور او را بكشتند. شيخ ابواسحاق پادشاهى فضل و شعر دوست و خود نيز به علم نجوم و احكام آن واقف بود و شعر نيك مىسرود چنانكه رباعى ذيل را آنگاه كه او به كشتن طلب كردند بسروده است :
با چرخ ستيزكار مستيز و بروبا گردش دهر در مياويز و برو
يك كاسه زهر است كه مرگش خوانندخوش دركش و جرعه بر جهان ريز و برو