next page

fehrest page

back page

ابوبكر از نظر شيعه اماميه ، سوابق ابوبكر در صحبت رسول الله (ص) و خدمات او به اسلام قابل انكار نيست . او يار غار و تنها ملازم و همسفر پيغمبر در هجرت از مكه به مدينه بود . نامش در صدر فهرست مهاجران ثبت است و هجرت به مدينه كه سرفصل تاريخ سياسى اسلام است از خانه او آغاز گرديد . بعد از خديجه و اميرالمؤمنين على(ع) و زيد بن حارثه و ام ايمن اعضاى خانواده رسول الله (ص) نخستين كسى بود كه اسلام آورد . (سيره ابن هشام:1/247) و منشى و خزانهدار و كارگزار و رفيق و مشاور پيغمبر بود . آيه (... ثانى اثنين اذهما فى الغار)(توبه:40) در شأن او نازل گرديد و امام صادق (ع) كه مادرش امفروه نواده محمد و عبدالرحمان پسران ابوبكر بود مىفرمود : من از دو سو نواده ابوبكرم «ولدنى ابوبكر مرتين» (اعيان الشيعة:1/659) از اينروست كه علامه امينى در الغدير (7/74) گفته است : نشناختن حق ابوبكر «از جنايات فاحش» به شمار مىرود . تا رسول الله (ص) زنده بود رفتار قابل انتقادى از ابوبكر ديده نشد ولى بعد از رحلت آن حضرت دست به اقداماتى زد كه از نظر شيعه اماميه مردود و منافى با سنت و سفارش پيغمبر بود . او پيراهن خلافت را در بر خود كرد در صورتى كه مىدانست آن مقام حق على است . (خطبه شقشقيه ، نهج البلاغه) و على رغم آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)(احزاب:33) كه در شأن على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده (صحيح ترمذى:2/209 و 319 ; مسند امام احمد بن حنبل:1/330) . به ايشان ستم و توهين روا داشت و به حكم او على را با تهديد به قتل و سوزاندن خانه چون شترى كه مهار در بينى او كرده و او را به زور مىكشند (كالابل المخشوش) به مسجد بردند و به اجبار وادار به بيعت كردند (العقد الفريد:2/285 ; صبح الاعشى:1/228 ; شرح ابن ابى الحديد بر نهجالبلاغه:3/407). اينگونه اعمال سبب شد كه جمعى از مسلمانان خلافت او را غير قانونى بدانند و بعض اقوال و افعال او را در اين مدت به شدت مورد انتقاد قرار دهند . بعض اين انتقادات كه در اصطلاح شيعه «مطاعن» خوانده مىشود به شرح ذيل است:

1 ـ امامت و خلافت : به موجب آياتى از قبيل : (انما وليكم الله و رسوله ...)(مائده:55) (اليوم اكملت لكم دينكم ...)(مائده:3) كه در شأن على (ع) نازل شده است (تفسير كبير ، طبرى ; تفسير كبير ، امام فخررازى ; تفسير كشاف ، زمخشرى به نقل مرتضى فيروزآبادى در فضائل الخمسة:2/13) و احاديث متواتر غدير و ولايت و منزلت و مدينه علم و طير و رايت و نور و تشبيه و ثقلين و على مع الحق و من ناصب علياً فقد كفر و قتال بر تأويل (علامه حامد حسين لكنهوى نيشابورى دوازده مجلد از منهج دوم عبقات الانوار را در اسناد و طرق اين دوازده حديث از صحاح و مسانيد اهل سنت و اثبات صحت و حجيت آنها تأليف كرده است) و احاديث بسيار ديگر (اعيان الشيعه:1/361 ـ 372) امامت امت و خلافت و وصايت رسول الله (ص) بر امر الهى و نص پيغمبر به على اختصاص داشت و امرى نبود كه با نظر عامه ارتباط داشته باشد (مثل نبوت) . ولى ابوبكر آن را به صورت يك امر عادى تابع نظر اكثريت دولتمردان و اصحاب حل و عقد درآورد و جنبه معنوى و الهى آن را فداى تمايلات قبائلى و گروهى و موضوع مناقشه دستجات مختلف از مهاجر و انصار قرار داد و خلافت را از مسير روحانى و الهى و خليفةاللهى منحرف نمود و حتى يك نظرپرسى كلى و آزاد هم در باره خلافت به عمل نياورد . چون نه تنها همه مسلمانان بلاد در اين نظرخواهى شركت داده نشدند و منحصر به اهل مدينه بود ، در مدينه نيز همه مردم بلكه همه اصحاب حل و عقد شركت نكردند يا اينكه به جبر و اكراه براى بيعت برده شدند . كبار مهاجرين و انصار مانند اميرالمؤمنين على و حسن بن على و حسين بن على و عباس بن عبدالمطلب و پسرانش از بنىهاشم و سعد بن عباده خزرجى و پسران و خاندانش و حباب بن المنذر و پيروانش و زبير بن العوام و طلحة بن عبيدالله و سلمان فارسى و عمار بن ياسر و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و خالد بن سعيد و سعد بن ابىوقاص و عتبة بن ابىلهب و براء بن عازب و ابى بن كعب و ابوسفيان بن حرب و بسيارى ديگر با ابوبكر به مخالفت برخاستند (الغدير:7/93) . بلكه كافه انصار شك نداشتند كه خليفه بلافصل پيغمبر (ص) على (ع) است نه كس ديگر (شرح ابن ابى الحديد:2/8) . معذلك با چنين بيعتى كه بعدها نزديكترين دوست و وصى و جانشينش عمر هم آن را شتابزده و ناگهانى و بر خطا خواند و مسلمانان را از چنان انتخاباتى برحذر داشت (شرح ابن ابى الحديد:1/123 ـ 124 ; الصواعق المحرقة:21) ، بعد از اينكه با او بيعت كردند خود را «خليفة رسول الله» و «خليفةالله» خواند و به رأى و ميل خود براى خويش جانشين معي

2 ـ خشم فاطمه (ع) : پيغمبر (ص) مىفرمود : «فاطمه پاره تن من است ، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد خداى را آزرده است» . (صحيح بخارى ، ج 6 ، باب مناقب قرابة رسول الله به نقل متقى هندى در كنزالعمال:6/220 ; مسند ابن حنبل:4/328 ; صحيح ترمذى:2/319 ; حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين:3/158 ; حلية الاولياء:2/40) و مىفرمود : خدا از خشم فاطمه خشمگين و از خوشنودى او خوشنود مىگردد» (المستدرك على الصحيحين:3/153 ; ابن اثير در اسدالغابة:5/522 ; ابن حجر عسقلانى در الاصابة:8/159 ; تهذيب التهذيب:12/441 ; كنزالعمال:6/219 ; ذهبى در ميزان الاعتدال:2/72) ولى در رفتارى كه به امر ابوبكر با فاطمه شد حرمت و حقوق اهلبيت رعايت نگرديد و چون على را با جبر و كره و اهانت براى بيعت به مسجد بردند موجب خشم شديد فاطمه (ع) گرديد به طورى كه شخصاً به مسجد رفت و در جمع مهاجرين و انصار بعد از نطق مشهورى خطاب به ابوبكر و عمر فرمود : «...شما را به خدا قسم مىدهم آيا از پيغمبر نشنيديد كه فرمود خوشنودى فاطمه از خوشنودى من و خشم فاطمه از خشم من است . پس هر كس فاطمه دختر مرا دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است» ؟ هر دو گفتند آرى شنيديم . پس فاطمه فرمود: «من خداى و فرشتگان او را گواه مىگيرم كه شما دو تن مرا خشمگين نموديد و مرا خوشنود نساختيد . وقتى پيغمبر (ص) را ببينم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد ... به خدا قسم ، اى ابوبكر ، در هر نماز كه مىخواهم ادا كنم تو را نفرين خواهم كرد» . بعد از اين سخنان ابوبكر سخت پريشان شد و به گريه افتاد و به مردم گفت : من به اين بيعت شما احتياج ندارم . استعفاى مرا قبول كنيد . (الامامة و السياسة:14 ; اعيان الشيعة:1/318)

بخارى در صحيح خود (كتاب بدء الخلق) اين حديث را كه هر كس فاطمه را بيازارد خداى را آزرده است نقل كرده و در همان كتاب (كتاب الخمس و الفرائض) احاديثى آورده است كه فاطمه بر ابوبكر خشمگين شد و از او دورى گزيد و بر همين حال بود تا وفات يافت . مسلم و ترمذى و احمد بن حنبل (به نقل فضائل الخمسة:3/156) نيز احاديثى در همين زمينه نقل نمودهاند .

3 ـ استناد به حديث «الائمة من قريش»: دليل عمدهاى كه براى انتخاب ابوبكر ارائه شد و به موجب آن انصار از ادعاى خلافت دست كشيدند حديث «الائمة من قريش» بود كه گفتند قبيله و خويشاوندان پيغمبر به خلافت سزاوارترند . اگر قرابت موجب خلافت مىشد على (ع) بر همه مقدم بود كه داماد و پسر خوانده و پسر عم و سردار سپاه و فاتح جنگهاى اسلام بود و آن همه حديث و سفارش از سوى رسول الله (ص) در حق او صادر شده بود .

4 ـ كوتاهى در كفن و دفن پيغمبر : بعد از رحلت رسول الله (ظهر دوشنبه 12 ربيع الاول سال 11 ق به روايت سيره ابن هشام:2/654) ابوبكر به اتفاق اكثر صحابه مراسم غسل و نماز و كفن و دفن او را رها كرده در سقيفه بنى ساعده براى گزينش جانشين گرد آمدند و تا روز چهارشنبه كه كار بيعت به سرانجام رسيد از پيغمبر ياد نكردند . على بن ابى طالب (ع) به يارى فضل بن عباس و اسامة بن زيد ، رسول الله(ص) را غسل داد و بر او نماز گزارد و به روايت شيخ مفيد (به نقل اعيان الشيعة:1/428) آن حضرت و عباس عم رسول و پسرش فضل و اسامة بن زيد و اوس بن خولى انصارى او را در خانهاش شبانه دفن كردند (الغدير:7/75) . اشتغال بنى هاشم به كفن و دفن پيغمبر فرصت ذى قيمتى براى طرفداران ابوبكر بود كه بدون منازع كار انتخابات را به سود او به پايان برند . شيعيان گويند اگر اين احاديث درست باشد از سوى ابوبكر نسبت به جنازه رسول(ص) بىاعتنائى و كوتاهى شده است.

5 ـ تخلف از لشكر اسامه : رسولالله(ص) چند روز پيش از وفات (سهشنبه 27 صفر 11 ق) اسامة بن زيد بن حارثه را كه مولى و پسر خوانده او بود مأمور فتح اراضى «بلقاء و دار روم» در فلسطين فرمود و جمعى از بزرگان صحابه را چون ابوبكر و عمر و ابوعبيدة بن الجراح و سعد بن ابىوقاص را امر كرد تا در لشكر او باشند (سيره ابن هشام:2/642) . بعض مشايخ صحابه از اينكه فرمانبردار جوانى باشند كه هنوز به بيست سالگى نرسيده گلهمند شدند و حرفهايى زدند . پيغمبر (ص) از اين خبر سخت خشمگين گرديد و آنان را سرزنش فرمود و چند بار مؤكداً فرمان داد كه همه بايد در لشكر اسامه عزيمت كنند . از اينرو وى با ساير مجاهدان از مدينه بيرون رفت و در حومه شهر در محل «جرف» اردو زد . ليكن چون بيمارى رسول الله (ص) شدت گرفته احتمال وفات او مىرفت ، صحابه بىفرمان اردو را ترك گفته به مدينه باز آمدند و با اين حركت از امر رسول الله (ص) تخلف و عصيان ورزيدند . از جمله ايشان يكى هم ابوبكر بود . بعض شيعيان گويند اعزام اسامه به شام و مأمور نمودن سران صحابه در لشكر او و تأكيدى كه پيغمبر(ص) در سرعت حركت ايشان داشت بدان سبب بود كه وفات خود را نزديك مىديد و مىخواست مدينه را از معارضان پاك و زمينه را بعد از مرگ خود براى استقرار على (ع) در مقام خلافت آماده سازد (اعيان الشيعة:1/292) . ابوبكر و ساير صحابه كه اين معنى را درك كرده بودند با اينكه رسول الله (ص) گفته بود : «لعنت بر آنكه از لشكر اسامه تخلف ورزد». (ناسخ التواريخ:2/ك 2/216) ، امر او را اطاعت نكردند و بىفرمان به مدينه بازآمده على (ع) را از حقش محروم ساختند .

6 ـ مسأله ملك فدك : فدك با دو فتحه قريهاى است در جنوب خيبر در دويست و پنجاه كيلومترى شمال مدينه كه آب فراوان و باغها و مزارع پربار و سرسبز دارد و قبل از اسلام مانند قلاع خيبر مسكن قوم يهود بوده است . در سال هفتم هجرى بعد از فتح خيبر اهالى فدك بيمناك شدند و نمايندگانى نزد رسول الله (ص) فرستاده پيشنهاد صلح كردند بدين شرط كه نيمى از املاك فدك را به رسول الله تقديم كنند . اين پيشنهاد مورد قبول قرار گرفت و چون آن املاك بدون جنگ به دست آمده بود به حكم آيه (و ما افاء الله على رسوله منهم فما او جفتم عليه من خيل و لا ركاب) (حشر:6) ملك طلق پيغمبر شد و «فىء» او بود نه «انفال» كه ساير مسلمانان هم در آن شريك باشند . (سيره ابن هشام:2/353) پس اميرالمؤمنين على (ع) را به فدك اعزام داشت و او صلحنامه را نوشته از جانب پيغمبر (ص) امضاء كرد . اهل فدك پذيرفتند كه باغها و نخلستانهاى آن قريه (حوائط) به رسول الله(ص) تسليم شود و هر يك از ايشان كه اسلام آورد خمس دارائى و گرنه همه ما يملك خود را به دولت اسلام سپارد . سپس آيه (فآت ذاالقربى حقه) (روم:38) نازل شد و دستور رسيد كه رسول الله (ص) املاك فدك را به فاطمه (ع) دختر خود بخشد (مجمع البحرين:419) . و در معاش خود و فرزندانش به كار برد . فاطمه (س) نيز املاك فدك را متصرف شد و كارگزار او همه ساله عوائد آن را به مدينه نزد وى مىفرستاد . بعد از رحلت رسول الله (ص) ابوبكر اين ملك را به قهر و غلبه (مجمع البحرين:419) از دست عامل فاطمه بيرون آورد و مصادره نمود . دليل او اين بود كه از رسول الله (ص) شنيده است : «ما گروه پيامبران ميراثى باقى نمىگذاريم . هر چه از ما بازماند صدقه است» . فاطمه براى دفاع از حق خود به مسجد رفت و طى نطق مشروحى (اعيان الشيعة:1/315) در مجمع مهاجرين و انصار رفتار ابوبكر را شديداً مورد حمله قرار داد . او اثبات كرد كه ملك فدك هبه پيغمبر است نه ارث او و على و حسنين و امايمن را گواه آورد . همچنان فرمود كه حديث مورد استناد ابوبكر را در مورد ميراث پيغمبران علاوه بر آنكه كسى نشنيده برخلاف صريح قرآن است . ليكن به دلائل او ترتيب اثر ندادند و بعض حاضران سخنان ناشايست بر زبان راندند (نفحات اللاهوت ، محقق كركى:75) . فاطمه (س) نيز با خشم و قهر از مسجد بيرون رفت و آنقدر رنجيده بود كه اجازت نفرمود ابوبكر و عمر به عيادتش بروند يا بعد از مرگ در مراسم نماز و تدفينش حضور يابند . (اعيان الشيعة:1/321)

وقتى على (ع) به خلافت رسيد نخواست بگويند كه از قدرتش استفاده نموده است ; املاك فدك را تصرف نكرد . چون عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد آن را به فرزندان فاطمه مسترد داشت (سيوطى، تاريخ الخلفاء:232) . جانشين يزيد بن عبدالملك آن را پس گرفت و در دست بنى مروان باقى بود تا عبدالله بن محمد سفاح عباسى به خلافت رسيد و فدك را به تصرف حسن بن حسن بن على (ع) داد تا عوائدش را بين بنى فاطمه قسمت كند . وقتى منصور به جاى سفاح به خلافت نشست و بنى حسن بر او خروج كردند فدك را پس گرفت. پسرش مهدى عباسى باز آن را به بنىفاطمه داد ولى موسى هادى بار ديگر آن را ضبط كرد . اين ملك در دست بنىعباس بود تا دور خلافت به مأمون رسيد. او به موجب فرمانى كه رجال دولت او نيز آن را امضاء كرده بودند طى مراسمى فدك را در اختيار اولاد فاطمه قرار داد . در آن مراسم بود كه دعبل خزاعى اين بيت را انشاء نمود :

اصبح وجه الزمان قد ضحكابرد مأمون هاشم فدكا

ولى وقتى متوكل خليفه شد باز آن را غصب كرد و از آن پس در دست بنىعباس باقى ماند . دعبل ضمن قصيدهاى به غصب فدك اشارت كرده و گفته است :

أرى فيئهم فى غيرهم متقسماو ايديهم من فيئهم صفرات

بعض علماى اهل سنت معاذيرى تراشيده تصرف فدك را از مقوله اجتهاد و در حدود صلاحيت خليفه دانستهاند . ليكن قاطبه شيعيان اين رفتار را به شدت محكوم كرده رنجاندن و به خشم آوردن فاطمه را كه موجب خشم خداست و رسول الله (ص) او را معصومه و صديقه و سيده زنان خوانده (نسائى ، خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى طالب:116 ، 118 ، 120 ، 121 ، 125 ; فضائل الخمسة:3/137 ، 157) گناهى نابخشودنى شمردهاند .

7 ـ خشونت با اهلبيت : به موجب احاديث شيعى و سنى بعد از آنكه على (ع) و طرفدارانش از بيعت با ابوبكر سر باز زدند، او عمر بن الخطاب را مأمور كرد تا به زور آنان را براى بيعت به مسجد بياورد و اگر نيامدند بجنگد . عمر نيز عدهاى را برداشته با فروزينه آتش به در خانه على (ع) رفت . فاطمه او را گفت : اى پسر خطاب ، آيا آمدهاى خانه ما را آتش زنى ؟ گفت : آرى . مگر آنكه كارى را بكنيد كه ساير امت كردهاند ـ يعنى بيعت كنيد ـ (الامامة و السياسة:1/11 ; محب طبرى در الرياض النضرة:1/167 ; تاريخ طبرى:3/199 ; شرح ابن ابى الحديد:1/58 ، 132 ، 2/19) عمر هيزم بسيار بر در خانه على (ع) گرد آورد تا آن را آتش بزند . بدو گفتند فاطمه در اين خانه است . گفت باشد . (تاريخ طبرى:3/198 ; الامامة والسياسة:1/13 ; شرح ابن ابى الحديد:1/134 ، 2/19 ; عمر رضا كحاله در اعلام النساء:3/5 ح 12)

در آن وقت بود كه فاطمه (ع) در جمع زنان بنىهاشم فرياد برآورد : اى ابابكر چه زود بر اهلبيت رسول الله (ص) تاختن آورديد . به خدا قسم ديگر به عمر سخن نمىگويم تا به ديدار خداى بروم ... و با تهديد و ارعاب على (ع) را به صورتى توهين آميز در حالى كه مردم از اطراف تماشا مىكردند بيرون آورده به سوى مسجد كشيدند . (شرح ابن ابى الحديد:2/8 ، 19 ; اعلام النساء:3/6 ، 12)

اگر اين احاديث صحيح و خالى از شائبه مبالغه باشد با خاندان پيغمبر (ص) رفتارى دور از شأن و حرمت ايشان و مخالفت اوامر پيغمبر (ص) شده و اين اعمال در خور نكوهش و اعتراض است .

8 ـ گشودن راهرو به مسجدالنبى : بعد از اتمام بناى مسجد مدينه و خانههاى اطراف آن بعض خويشان و صحابه پيغمبر درهاى خانه خود را از صحن مسجد قرار دادند و از مقصوره مسجد به خانههاى خود رفت و آمد مىكردند . اما بعد از آنكه اهلبيت پيغمبر به مدينه هجرت كردند و به او پيوستند با توجه به ازدواج قريب الوقوع فاطمه با على (ع) و زفاف پيغمبر (ص) با عايشه لازم آمد كه مسجد خلوت شود و از صورت راهرو بدر آيد و اشخاص متفرقه فقط وقت نماز در آن جمع شوند و اهل بيت رسول در ساعات ديگر فراغت داشته باشند. از اينرو به اعمام و اصحاب از جمله ابوبكر ابلاغ شد كه مدخل خانههاى خويش را به مسجد مسدود نمايند و از در بزرگ آن براى نماز وارد شوند . تنها على (ع) اجازت يافت در مسجد بماند و هر كار در آنجا بر رسول الله (ص) حلال بود بر او نيز حلال باشد . (خصائص ، نسائى:72 ـ 74 ، 107 ; كنزالعمال ، متقى هندى ، ج 12 حديث 1117 ، 1125 ، 1244 ، 1291 ، و ج 5 حديث 274 ، 291 ، 437 ; فضائل الخمسة من الصحاح الستة:2/149 ـ 157 كه احاديث مربوط به اين حكم را از صحاح و مسانيد اهل سنت جمع آورده است) .

بعد از وفات رسول الله (ص) ابوبكر دستور داد در خانه او را دوباره به مسجد بگشايند كه عمر و عثمان نيز از او متابعت كردند و اين كار مخالفت صريح با دستور رسول الله (ص) بود .

9 ـ بى اطلاعى از تفسير و فقه : به روايت محدثين اهل سنت ابوبكر تفسير بعض آيات قرآنى را مانند (... و فاكهة و ابا)(عبس:31) نمىدانست و در مسائل فقهى مانند ميراث كلاله و جدّ و جدّه و حد سارق دچار اشتباه مىشد (تفسير قرطبى:1/29 ; سنن دارمى:2/359 ; الغدير:7/103 ، 129) و مىگفت من آنچه مىگويم به رأى خويش مىگويم اگر صواب گفتم از خداست و اگر خطا گفتم از من است . شيعيان گويند امام بايد اعلم مردم باشد و سخن درست و قاطع و عارى از ابهام بگويد و گرنه چگونه رهبرى است ؟

10 ـ زنده سوختن فجاة يكى از افراد قبيله بنىسليم به نام اياس بن عبدالله بن عبدياليل كه از بس دزدى و قتل و راهزنى و غافلگيرى مىكرد ، او را فجاة لقب داده بودند بعد از قبول اسلام مرتد شد و جمعى از مسلمانان را به قتل آورد و زحمتى بزرگ و خطرى عظيم براى قبايل عرب به شمار مىرفت . به امر ابوبكر سپاهيان اسلام او را دستگير كرده به مدينه آوردند و همچنان دست بسته در آتش سوزاندند . چون اين مجازات در قانون اسلام نيست و پيغمبر به هر صورت از سوختن انسان در آتش منع اكيد كرده و فرموده است : «لا يعذب بالنار الا رب النار» شيعيان اين دستور ابوبكر را خلاف شرع اسلام دانستهاند .

11 ـ اغماض از گناه بزرگ خالد : در عهد خلافت ابوبكر بسيارى از قبايل عرب از پرداخت زكات و صدقات و قبول خلافت او امتناع كردند و بعض ايشان مرتد شدند . در اراضى بطاح نجد يكى از سران عرب به نام ابوحنظله مالك بن نويره يربوعى تميمى كه از اصحاب رسول و مردى شاعر و جنگاور بود و از سوى پيغمبر مأموريت جمع صدقات بنى يربوع را به عهده داشت بعد از رحلت آن حضرت اموال صدقه را به مدينه نفرستاد و خود بين مستحقان بنى يربوع قسمت كرد (الاعلام:6/145) . اين رفتار بر ابوبكر گران آمد و خالد بن وليد را كه در آن ايام در نجد بود مأمور سركوبى وى كرد . وقتى خالد با لشكر به زمين بطاح رسيد مالك مقاومتى نكرد و حتى مردان قبيله را نيز پراكنده نمود تا كار به جنگ نكشد . مأموران خالد مالك را گرفتار و دست بسته نزد وى بردند . مالك دوست و مورد حمايت عمر بن الخطاب بود و خالد با عمر خصومت داشت . از سوى ديگر زنى بسيار زيبا در سراى داشت كه چشم خالد به دنبال او بود . مالك به خالد گفت من مسلمانم و مقاومتى نكردم ولى خالد ازو دست بردار نبود و بعد از چند كلمه گفت و شنيد به ضرار بن الازور دستور داد تا سر از تنش برداشت . بعد از آن نيز همسرش ام تميم را به سراى خويش آورد و همسر خود كرد و به اعتراض مسلمانان و انكار ايشان اعتنائى ننمود . چون معلوم شد كه قتل مالك به خاطر تصاحب همسر او و كينه شخصى بود مسلمانان نزد ابوبكر شكايت بردند عمر خالد را قاتل و زناكار خوانده عليه او اعلام جرم نمود . ليكن چنانكه در كتب تاريخ به تفصيل آمده است ابوبكر ترتيب اثر نداد و مصالح سياسى و نظامى را بر اجراى احكام شرع مقدم شمرد . (الغدير:7/158 ـ 169 ; تاريخ طبرى ، 3/241 ; تاريخ ابن اثير:3/149 ; اسدالغابة:4/295 و ساير منابعى كه به تفصيل در الغدير مسطور است)

12 ـ عدم اعتماد به صحت انتخابات : ابوبكر بعد از خلافت مىگفت «اقيلونى فلست بخيركم و علىٌّ فيكم» يعنى استعفاى مرا بپذيريد كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على در بين شماست . (مجمع البحرين:452 ; اميرالمؤمنين على (ع) هم در نهج البلاغه در خطبه شقشقيه به اين سخن ابوبكر اشاره فرموده است) شيعيان گويند اگر اين سخن را از صميم قلب مىگفت چرا استعفا نكرد و چرا خلافت را به على (ع) نداد و با او مخالفتكرد ، اگر هم بر سبيل مجاز و مجامله مىگفت اينگونه سخنان دون شأن خليفه رسول الله است .

اين بود اهم ايراداتى كه در كتب شيعه به ابوبكر گرفتهاند . البته بايد دانست كه خلافت در نظر اهل سنت با آنچه شيعيان معتقدند اختلاف دارد . اثنى عشريه ، امامت و خلافت را امرى الهى و امام و خليفه را منصوص از جانب خدا مىدانند و امامت را از مقوله رسالت و متمم معنى آن مىشمرند و على (ع) و يازده امام (ع) ديگر را معصوم و مصون از هر خطا و اشتباه و اكمل و افضل و اعلم مردمان مىدانند . ليكن اهل سنت و جماعت به هيچيك از شرايط فوق معتقد نيستند و خليفه را رئيس قوه مجريه و قاضى عدل و مأمور اجراى احكام و حافظ امنيت كشور و فرمانده كل قوا در جهاد با كافران مىپندارند . در نظر ايشان ارتكاب گناه و فسق و ظلم و غصب اموال يا جهل به احكام و اشتباه در داورى موجب خلع خليفه نمىگردد (الغدير:7/137 به نقل التمهيد باقلانى:181) و لازم نمىدانند برتر از ديگران باشد . (شرح مقاصد تفتازانى:2/71 به نقل امينى در الغدير:7/139)

اوصاف امام و خليفه در نزد اهل سنت بدين صورت خلاصه مىشود كه بايد مسلمان و در اصول و فروع دين مجتهد و در امور كشورى و لشكرى صاحب رأى و نظر صائب و در جنگ و صلح شجاع و قوى القلب باشد . (ابوالثناء در مطلع الانظار:470 به نقل امينى در الغدير:40)

بنابر اين اهل سنت هيچيك از ايرادات شيعه را برخلاف ابوبكر وارد نمىدانند و يا آنها را توجيه مىكنند و بر حسب اجتهاد خليفه مىدانند و مىگويند هيچ مجتهدى هميشه مصيب نتواند بود . (دائرةالمعارف تشيع)

ابن ابى الحديد گويد : چون ابوبكر را مرض موت شدت يافت عثمان را به نزد خويش خواند و به وى امر كرد عهدنامهاى برايم بنويس . چون عثمان آماده نوشتن شد به وى گفت : بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم اين عهدنامهاى است كه عبدالله بن عثمان جهت مسلمانان مىنگارد ، اما بعد ـ در اين حال ابوبكر از هوش رفت ـ عثمان خود نوشت : من عمر را به جانشينى خويش بر شما گماشتم . در اين حال ابوبكر به هوش آمد و گفت : بخوان چه نوشتهاى ؟ عثمان نوشته خويش را بخواند . ابوبكر گفت : «الله اكبر» ! فكر مىكنم تو ترسيدى اگر من در اين حال بميرم مردم در امر خلافت اختلاف كنند ؟ عثمان گفت : آرى چنين بود . ابوبكر گفت : جزاك الله خيرا عن الاسلام و اهله . آنگاه عثمان بقيه عهدنامه را بر او املا نمود و دستور داد آن را براى مسلمانان قرائت كند . وى چنين كرد . آنگاه عمر را بخواند و وصيتهائى به وى كرد . ابن ابى الحديد اضافه مىكند كه بسيارى از مورخان روايت كردهاند كه ابوبكر در مرض موتش عبدالرحمن بن عوف را طلبيد و به وى گفت: به من بگو عمر از نظر تو چگونه كسى است ؟ عبدالرحمن گفت : وى بهترين فردى است كه تاكنون ديدهام جز آنكه وى اندكى خشونت دارد . ابوبكر گفت : اين بدين سبب است كه او مرا نرم و مهربان مىبيند لذا گهگاهى خشونت نشان مىدهد و چون كار به دست خودش بيفتد اين روش را رها كند . سپس عثمان را بخواند و از او نيز همين سؤال كرد كه عمر چگونه شخصى است ؟ عثمان گفت : وى درونى به از برون دارد و در ميان ما مانند او كسى نيست . پس ابوبكر به هر دوى آنها گفت : اين راز (مشورت با شما) را به كس مگوئيد ، و به عثمان گفت :
اگر عمر نبود از تو رد نمىشدم ولى براى تو بهتر مىدانم كه گرد رياست نگردى و هواى خلافت به سر نپرورانى كه من خود نيز از اين كار پشيمانم . در اين بين طلحه وارد شد و گفت : اى خليفه رسول ! شنيدهام عمر را به جاى خويش نصب نمودهاى در حالى كه تو خود ديدهاى مسلمانان از دست او چه مىكشند با وجود اينكه تاكنون زير نظر تو بوده پس چه خواهد كرد هنگامى كه خود مستقلا زمام امور به دست گيرد ؟ فرداى قيامت كه خداى را ملاقات كنى جواب او را چه خواهى داد ؟! ابوبكر گفت : مرا بنشانيد ، مرا بنشانيد . پس گفت : تو مرا از خدا مىترسانى ؟! چون خدا را ملاقات كنم و از من بپرسد به او خواهم گفت : بهترين آفريدگانت را بر مردم گماشتم . طلحه گفت : آيا عمر بهترين خلق خدا است ؟ گفت : آرى او بهترين و تو بدترين خلق خدائى ، تو اول صبح چشمت را ماليده به اينجا آمدهاى مرا بفريبى ؟! و سرانجام با پرخاشهاى ديگر طلحه را از نزد خود بيرون راند . (بحار:8/260)

ابن ابى الحديد گويد : از استادم ابوجعفر نقيب شنيدم مىگفت : اكثر مورخين بر اينند كه ابوبكر در جنگ احد هنگامى كه لشكر اسلام شكست خورد او نيز جزء فراريان بود و با پيغمبر (ص) نماند ، و جمهور اهل تاريخ گويند با پيغمبر (ص) نماند جز على و طلحه و زبير و ابودجانه انصارى ... (شرحنهج:13/293)

ابوبكر :

بن حزم انصارى ، (م ح 100 ق) در عداد راويان اصحاب حضرت على (ع) ذكر شده ، او در اصل اهل يمن بوده و در بعضى كتب رجال عامه نسب او چنين آمده : «ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم ...» و گفتهاند : پدرش محمد در سال دهم هجرت متولد گشت و رسول خدا (ص) او را بدين اسم ناميد و از ابوبكر روايت كردهاند كه گفت : «عمر بن خطاب كودكانى را كه نام پيغمبر را داشتند يك جا جمع كرد تا نامشان را تغيير دهد ، پس پدرانشان آمدند و بينه آوردند كه رسول خدا (ص) خود آنان را بدين اسم ناميد ، پس آنان را واگذارد و پدرم ميان آنها بود» . وى در زمان عمر بن عبدالعزيز منصب قضاوت داشته و جمعى از او روايت كردهاند ، از جمله : فرزندانش عبدالله و محمد و نيز اسامة بن زيد ، زهرى و يحيى بن سعيد انصارى . (دائرةالمعارف تشيع)

ابوبكر :

بن حسن (ع) ، فرزند امام حسن مجتبى (ع) از شهداى روز عاشوراى حسينى در كربلا . مادرش امولد بود . از مدينه تا مكه سپس تا كربلا عموى خويش سيدالشهداء (ع) را همراهى كرد و در روز عاشورا پس از اينكه تمام اصحاب به شهادت رسيدند و بعد از شهادت برادر خويش حضرت قاسم بن الحسن (ع) خدمت عموى خود آمد و اجازه مبارزه خواست سپس به ميدان شتافت و پس از يك نبرد دليرانه و شرافتمندانه و مجروح نمودن و كشتن جمعى كثير از لشكر ابن سعد، بعدازظهر روز عاشورا ، در كنار عموى خويش سيدالشهداء (ع) به دست عبدالله بن عقبه غنوى به شهادت رسيد .

قبر وى در مقبره دست جمعى شهداى هاشميان در پايين پاى امام (ع) در حرم مطهر حسينى است . نام وى در «زيارت ناحيه» وارد گشته و آمده است : «السلام على ابى بكر بن الحسن الولى ، المرمى بالسهم الردى لعن الله قاتله عبدالله بن عقبة الغنوى» . به روايت برخى منابع ابوبكر با سكينه دختر امام حسين (ع) ازدواج كرده بود ، اما از او فرزندى نماند . (دائرةالمعارف تشيع)

ابوبكر :

بن سعد بن زنگى ، پنجمين اتابك سلغرى فارس . به زمان پدر هفت سال به زندان بود و پس از مرگ سعد در 623 به جاى پدر نشست و بعضى جزاير خليج و چند شهر از هندوستان را مسخر و ضميمه ملك فارس كرد . و با اوگتاى قاآن ايلخان مغول از در اطاعت و انقياد درآمد و خراجى بپذيرفت و فارس را از قتل و نهب مغولان صيانت نمود و اوگتاى به وى لقب قتلغ خان يعنى پادشاه سعيد داد . او ممدوح شيخ اجل مصلحالدين سعدى شاعر مشهور است و بوستان و گلستان را شيخ به نام او كرده است .

ابوبكر :

بن على (ع) ، ابوبكر عبدالله و يا محمد الاصغر و يا عبدالله الاصغر فرزند اميرالمؤمنين على (ع) از شهداى روز عاشوراى حسينى در كربلا . ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين مىنويسد كه نام وى معلوم نيست . ولى خوارزمى در مقتل الحسين نام وى را عبدالله و شهرت او را ابوبكر ثبت نموده و سماوى در ابصار العين مىگويد كه نام او محمد الاصغر و يا عبدالله است مشهور به ابوبكر . مادر ابوبكر ، ليلى دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعى بن سلمى بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالك بن حنظلة بن زيد مناة بن تميم است . در روز عاشورا ، چون نوبت به بنىهاشم رسيد شش تن از برادران ابىعبدالله (ع) با امام در كربلا حضور داشتند كه شاعر اهل بيت ، سليمان بن قته با مرثيهاى كه براى آنان سروده هرگونه شك و ترديدى را در باره آنها و تعدادشان برطرف نموده .

از بين اين شش تن برادران سيدالشهداء، ابوبكر اولين آنان بود كه پس از كسب اجازه نبرد از امام (ع) به ميدان شتافت . وى طى يك نبرد دليرانه ، جمعى كثير را به قتل رسانيد و زخمى نمود سپس وى را جماعتى از لشكريان ابن سعد محاصره كردند . از حضرت باقر (ع) منقول است كه مردى از قبيله همدان او را به شهادت رسانيد . بعضى از ارباب مقاتل و مورخين به اختلاف روايات شهادت وى را به دست زحر ابن قيس نخعى و يا به واسطه تير عبدالله بن عقبه غنوى ثبت نمودهاند ، و آمده است كه نعش وى در جوى آبى بود و قاتل او معلوم نگشت . چنانكه از نوشتههاى مورخين استفاده مىگردد وى بعد از اولاد امام حسن مجتبى (ع) به ميدان جنگ رفت و از ميان برادران ابىعبدالله (ع) نخستين كسى بود كه در بعدازظهر روز عاشورا به ميدان نبرد شتافت و در كنار برادر خويش سيدالشهداء به شهادت رسيد . قبر وى در مقبره دست جمعى شهداى هاشميان در پايين پاى امام(ع) در حرم مطهر حسينى است . (دائرةالمعارف تشيع)

ابوبكر :

بن عيّاش ، موسوم به محمد ـ يا شعبة ـ بن سالم اسدى ، از موالى واصل بن حيان الاحدب ، و او از رواة قرائت عاصم بن بهدلة است . وفات او به كوفه سال 193 . و حفص بن سليمان ابو عمرو البزاز از او روايت كرده ، و قرائت عاصم از قرائت على بن ابى طالب است از روايت ابو عبدالرحمن السلمى . و حفص پيش از سال طاعون وفات كرد ، و سال طاعون سال 131 است . (ابن النديم)

ابوبكر خوارزمى :

محمد بن عباس (323 ـ 383 ق) شاعر ، كاتب و اديب از آنجا كه زادگاه خود و پدرش خوارزم و مادرش از مردم طبرستان (خواهر ابوجعفر محمد بن جرير طبرى مورخ معروف) بود خود را گاه «خوارزمى» و گاه «طبرى» معرفى مىكرده ، و ديگران نيز گاه او را با نسبتى مركب از اين دو لفظ ، «طبر خزمى» و يا «طبر خزى» خواندهاند . وى از نوجوانى به دانش اندوزى و بخصوص حفظ اشعار كهن پرداخت ، در همان احوال پدر را از دست داد و به علت كج رفتارى اطرافيان از ميراث پدرى چشم پوشيد و تهيدست خوارزم را ترك كرد .

وى كه حافظهاى سخت نيرومند داشت در پى كسب علم و مال راهى عراق و شام شد . در بغداد از محضر ابوعلى اسماعيل بن محمد صفار و ابن كامل ، و در حلب به دربار سيفالدوله حمدانى پيوست و با ادبا و علماى دربار ، چون ابن خالويه نحوى و ابوالطيب لغوى مجالست يافت ، در همانجا با مُتَنَبِّى ديدار كرد و آنچنان شيفته او گرديده كه چند سال بعد يكى از كوشاترين ناشران شعر وى در خراسان گرديد .

وى سرانجام با توشهاى گرانقدر از ادب و تاريخ انساب و اخبار عرب و لغت به شرق بازگشت و در بخارا به ملازمت ابوعلى بلعمى وزير سامانيان درآمد ، اما دوستى ميان اين دو اديب چندان نپائيد و ابوبكر در ابياتى سخت گزنده و ريشخندآميز او را هجو كرد .

از آنجا به نيشابور كه در آن زمان امير ابونصر احمد بن على ميكالى بر آن حكومت داشت ، رفت و به مدح او پرداخت و صلههاى كلان ستاند . ابوبكر سخت مورد احترام و اكرام علماى نيشابور قرار گرفت .

پس از چندى به سيستان رفت ، ابتدا والى آن سرزمين ابوالحسن طاهر بن محمد را مدح گفت ، اما چون به صله دلخواه دست نيافت به هجاى او دست زد ، امير نيز به جرم ناسپاسى او را به زندان افكند . ابوبكر در زندان قصيدهاى مشتمل بر مدح ابونصر ميكالى و شكايت از شكنجه زندان و سرزنش خويش از ترك منادمت وى و درخواست شفاعت بسرود و به نيشابور فرستاد ، ابونصر او را شفاعت نموده از بند رها گشت . از آنجا به طبرستان شد و سپس به نيشابور و از آنجا به اصفهان رفت و به دربار صاحب بن عباد راه يافت و مورد الطاف صاحب و مشمول مكرمتها و عطاياى وى گرديد . و به نقلى صاحب را در ارجان ملاقات نمود . (به خوارزمى در اين كتاب رجوع شود) خوارزمى از حيث مذهب به تشيع شهرت دارد ، برخى او را زيدى دانستهاند .

مشهورترين اثر او رسائل يا ديوان رسائل ابوبكر خوارزمى است . (از دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)

ابوبكره :

نفيع بن حارث بن كلده. پدر نفيع حارث طبيب معروف عرب و مادرش سميّه مشهور كنيز حارث بود و سميه دو فرزند يكى بنام نافع و ديگر نفيع آورد و حارث نفيع را از خود نفى كرد و پس از آن سميه زياد را بزاد. در دائرة المعارف اسلامى به غلط اصل سميه را از ايران گفتهاند و اين درست نباشد چه بلاذرى به نقل ابن حجر در اصابه صريحاً گويد سميه از اسيران روم بود. آنگاه كه حارث نفيع را نفى كرد نفيع مولاى يكى از بزرگان ثقيف به طائف شد و هنگامى كه جيش مسلمانان طائف را محاصره كردند او با بكره يعنى دولابى از باره شهر فرو شد و به جند مسلمين پيوست و اسلام آشكار كرد و از اين او را ابوبكره گفتند. وى از ذكر نام پدر و نسب خويش هيچ گاه سخنى نمىراند و گويند وقتى او گفته پدر من مسروح است وى در جنگ جمل از هر دو فريق كناره كرد و به روزگار عمر بن الخطاب به علت نسبت زشتى كه به مغيره داد و اثبات آن به شرع نتوانست عمر وى را حد زد. ابوعثمان نهدى حسن بصرى و احنف از وى روايات دارند و در سال 51 به بصره درگذشت .

next page

fehrest page

back page