ابوتراب :
از كنيههاى اميرالمؤمنين على (ع) . منابع در باره اطلاق اين كنيه به حضرت على (ع) و اينكه اين كنيه را پيامبر(ص) به او داده اتفاق دارند ; اما در باره چگونگى دادن آن به او دو روايت متفاوت ذكر مىكنند . پارهاى منابع با ذكر حديثى از عمار ياسر مىگويند كه در غزوه ذوالعشيره ، پيامبر (ص) على (ع) را كه در نخلستان بنىمدلج به خواب رفته بود با پاى خود تكان داد و گفت «اى ابوتراب برخيز» و در پى آن چگونگى شهادت او را پيش گويى كرد . در روايتى ديگر آمده كه روزى على (ع) از خانه بيرون آمد و در سايه مسجد بخفت ، پس از آن پيامبر (ص) به نزد فاطمه (ع) آمد و پرسيد «پسر عمت كجاست ؟» فاطمه (ع) پاسخ گفت «در مسجد خفته است» پيامبر (ص) برفت و او را ديد كه ردا از پشتش افتاده و خاك آلوده شده است . پيامبر (ص) به پاك كردن خاك از پشت او پرداخت و در آن حال مىگفت «اى ابوتراب برخيز» . در دوره اموى كه دشنام گفتن به على (ع) بر منابر تبليغ مىگرديد ، كنيه ابوتراب را به قصد تحقير به كار مىبردند . روايت سومى كه مىگويد هرگاه كه على (ع) از همسرش فاطمه (ع) آزرده مىشد ، بى آنكه وى سخن گويد مشتى خاك بر سرش مىريخت ، بر ساخته
امويان است . از سوى ديگر فتيان و جوانمردان و نيز پارهاى از متصوفه كه على(ع) را مظهر فتوت و خاكسارى مىدانستند ، كنيه ابوتراب را اشاره به همين خصوصيات وى تلقى مىكردند . انتساب اين «خاكسارى» به حضرت امير (ع) شايد از آنجا ناشى شده كه وى نخستين كس از اعراب بود كه در باره موالى همدلى نشان مىداد و چنانچه در كوشش براى مجازات كردن عبيدالله بن عمر كه هرمزان ايرانى را به اتهام واهى دست داشتن در قتل عمر كشته بود ، نشان داد ميان مسلمانان از موالى عرب فرقى نمىنهاد . (دائرةالمعارف تشيع)
ابوتَمّام طائى :
حبيب بن أوس بن حارث طائى (188 ـ 231 ق) ، شاعر بزرگ و استاد لغت و تاريخ و ايام عرب . در حوالى دمشق متولد شد . پدرش مسيحى و نامش «ثزيوس» يا «ساذوس» بود و در دمشق شراب فروشى مىكرد . ليكن ابوتمام كه مسلمان بود نام او را به أوس تبديل نمود و از خاندان خود نسب نامهاى ارائه كرد كه آنان را به قبيله طى مىپيوست . اين انتساب ابتدا مورد شك معاصران بود ليكن بعدها پذيرفته شد و او را طائى يا طائى كبير گفتند. در جوانى در دمشق شاگرد مرد بافندهاى بود . بعد به مصر رفت و براى امرار معاش در مسجد جامع سقائى مىكرد ، اما پيوسته دنبال كسب علم و تمرين شاعرى بود . خود او گفته است نخستين قصيده را در مصر در مدح عياش بن مهيعه رئيس خراج ساخته ولى از صله او محروم مانده و رنجش خود را به شكل قصيده هجائيهاى اظهار كرده بود. در اشعارى كه در مصر سروده است اشاراتى
به حوادث تاريخى آن كشور بين سالهاى 211 و 214 ق ديده مىشود . ابوتمام از مصر به شام بازگشت و قصائدى در مدح و بعد هجاى ابوالمغيث موسى بن ابراهيم الرافقى به نظم آورد . هنگام بازگشت مأمون از جنگهاى روم (215 ـ 218 ق) قصيدهاى در مدح او سرود كه مطبوع طبع خليفه واقع نشد و شايد آن قصيده بلند را از طبع شاعرى درزى اعراب صحرا بعيد دانست . احتمالاً در همين اوقات در موصل بحترى را ملاقات و او را تشويق و حمايت نمود و به اعيان النعمان معرفى كرد . اشتهار ابوتمام از عهد معتصم (179 ـ 227 ق) آغاز شد . بعد از آنكه وى عموريه را در سال 223 ق فتح كرد قصيده بائيه معروف خود را در سامرا در تهنيت اين پيروزى معروض داشت كه مورد پسند خليفه واقع شد و از آن پس همه او را به عنوان شاعر اول دربار خلافت شناختند . يك چند در همدان بسر برد و در اين فرصت با استفاده از كتابخانه ابوالوفاء بن سلمه كه ميزبانش بود ديوان حماسه را جمعآورى نمود . ابوتمام به سعى دوستش حسن بن وهب كاتب ، دو سال آخر عمر را در موصل در سمت صاحب بريد اقامت نمود و همانجا بدرود زندگى گفت . يكى از اعيان موصل به نام ابونهشل بن حميد ، گنبدى بر مزار او بنا كرد كه ابن خلكان آن را ديدار كرده است . ابوتمام چهرهاى گندمگون و قدى بلند داشت . غالباً جامه اعراب بدوى در بر مىكرد . سخنش فصيح و بسيار شيرين بود ليكن اندكى لكنت زبان داشت . هوش و حافظهاش استثنائى بود چنانكه گويند علاوه بر قصايد و مقاطيع متفرقه ، چهارهزار ديوان و چهارده هزار ارجوزه از بر داشت و شهرتش نام پانصد شاعر معاصر او را تحت الشعاع قرار داده بود . در نظم معانى و عمق و وسعت خيال و استحكام اسلوب و انسجام مطالب و فصاحت لفظ و حسن انتخاب اوزان و قوافى، يگانه روزگار بود . بعضى او را از متنبى و بحترى برتر شمردهاند . بحترى شاگردش مىگفت قصايد خوب ابوتمام از قصايد خوب من عاليتر است اما قصائد بد من از بدهاى او بهتر است . ابوالعلاء معرى او و متنبى را دو حكيم عرب خوانده است . قصائد او شامل بعضى وقايع مثل فتح عموريه و شكست بابك خرمى و قتل افشين و مازيار است و مكمل متون تاريخى به شمار مىرود . بعضى مانند دعبل خزاعى و قطربلى و مرزبانى و جرجانى به اشعار او خرده گرفته حتى بعضى مضامين او را سرقت از ساير شاعران دانستهاند ، كه نظرشان افراطى و آميخته با تعصب است .
بعضى ديگر مثل ابوبكر صولى (م 335 ق) مؤلف كتاب اخبار ابى تمام و مرزوقى (م 421 ق) مؤلف كتاب الانتصار من ظلمة ابى تمام و شريف مرتضى مؤلف الشهاب فى الشيب و الشباب از او دفاع كرده و اعتراضات مخالفان را پاسخ گفتهاند . يكى دو تن از منتقدين هم به الفاظ غير مأنوس و تخيلات و استعارات دور از ذهن جناسهاى مكرر و كثرت صنايع در شعر او اشاره نموده آن را منافى سهولت و زوديابى معانى
دانستهاند . ديوان ابوتمام را بعد از مرگش ابوبكر محمد صولى به ترتيب حروف تهجى جمعآورى كرد و همين ديوان يا خلاصه آن به وسيله ابوالعلاء معرى است كه مكرراً به چاپ رسيده است . على بن حمزه اصفهانى هم آن ديوان را به ترتيب موضوع جمع آورده است . دانشمندانى مانند صولى و مرزوقى و خطيب تبريزى و ابن مستوفى ، شرحهايى بر آن نوشتهاند كه فقط شرح تبريزى در سال 1952 م در قاهره چاپ شده است . علاوه بر ديوان ، مجموعههاى شعرى ديگرى نيز از ابوتمام برجاى مانده است كه اهم آنها به شرح ذيل است :
1 ـ ديوان حماسه كه مكرراً چاپ شده است ; 2 ـ الحماسة الصغرى يا الوحشيات ; 3 ـ اختيار الشعراء الفحول (نسخه خطى در كتابخانه آستان قدس) ; 4 ـ الاختيارات من شعر الشعراء و مدح الخلفاء و اخذ جوائزهم; 5 ـ الاختيارات من اشعار القبايل ; 6 ـ الاخبار القبائلى الاكبر يا الاخبار القبائلى ; 7 ـ اختيار المقطعات ; 8 ـ نقائض جرير و الاخطل (بيروت ، 1922 م) .
همه تذكره نويسان به تشيع ابوتمام تصريح كردهاند . علامه امينى در الغدير چهل و پنج بيت از قصيده رائيه هفتاد و سه بيتى او را در مناقب حضرت على (ع) و اخبار غدير نقل كرده و به نقل از فهرست نجاشى آورده است كه او اشعار بسيارى در مناقب اهل بيت و مدح ائمه شيعه عليهم السلام سروده و در نسخههاى قديم ديوانش ثبت بوده كه در مجموعه فعلى حذف شده است ، زيرا اين ديوان اختصارى است كه ابوالعلاء معرى انجام داده و كليات اشعار ابوتمام نيست . از ابوتمام پسرى به نام «تمام» باقى ماند كه او نيز شاعرى مشهور بود . (دائرةالمعارف تشيع)
ابوثَرْوان :
شترچرانى بود كه شتران عمرو بن تميم را مىچراند ، پيغمبر (ص) يكى از روزها كه بر اثر شكنجه قريش از مكه فرار مىكرد چشمش به انبوه شتران او افتاد ، آمد كه خود را ميان شتران پنهان سازد ، وى گفت : شترى را كه تو در ميان آن باشى خيرى نباشد . حضرت چون شنيد او را نفرين نمود . ابوثروان از آن پس به بلاهائى دچار گشت كه پيوسته آرزوى مرگ مىكرد تا بمرد . (بحار:18/57)
ابوثمامه :
عمرو بن عبدالله بن كعب بن حنظلة بن دارم بن عبدالله بن كعب بن صائد بن شرحبيل بن عمرو بن جشم بن حيزوم بن عون بن همدان ، مشهور به ابوثمامه هَمْدانى صائدى ، از شجاعان و فرسان معروف عرب و از برجستگان تابعين و از چهرههاى درخشان شيعه در كوفه . وى از ياران اميرالمؤمنين على (ع) ، و در كنار آن حضرت در جنگ صفين شركت جست ، سپس با امام حسن (ع) بيعت كرد و در كوفه باقى ماند و از دعاة به امامت ابى عبدالله الحسين (ع) گرديد .
وى از جمله كسانى بود كه در خانه سليمان بن صرد خزاعى (رئيس توابين) جهت دعوت حضرت ابى عبدالله (ع) به عراق اجتماع نمود و نامهاى به آن حضرت ارسال داشت .
با رسيدن سفير آن حضرت ، يعنى مسلم بن عقيل به كوفه ، در كنار او قيام نمود و به امر مسلم به جمعآورى كمكهاى مالى داوطلبان ، جهت تهيه اسلحه ـ كه در اين امر سر رشته داشت ـ پرداخت . پس از رسيدن عبيدالله بن زياد به كوفه ، ابوثمامه عليه وى قيام نمود و بعد كه عبيدالله بن زياد در كاخ الاماره مستقر گشت و قدرت پيدا كرد دستور بازداشت ابوثمامه را صادر نمود ، لذا وى در قبيله خويش مخفى شد و بعد مخفيانه با نافع بن هلال از كوفه خارج گشت و در راه به ابىعبدالله الحسين (ع) ملحق شد و به كربلا رفت .
چنانكه از بيانات ارباب مقاتل و مورخين استفاده مىشود وى بعدازظهر روز عاشورا به شهادت رسيد . خوارزمى مىنويسد : «زوال آفتاب ظهر عاشورا فرا رسيد و جنگ با شدت تمام ادامه داشت و هر يك نفر يا دو نفر كه از اصحاب ابى عبدالله (ع) به شهادت مىرسيدند كاملاً در صفوف آنها نمايان بود ، ولى دهها و بيستها نفر كه از لشكريان ابن سعد به هلاكت مىرسيدند ، بر اثر تعداد زياد آنها هيچگونه تأثيرى در صفوف آنها نداشت . ابوثمامه صائدى به خدمت امام (ع) رسيد و عرض كرد كه جانم به فداى تو ، مىبينم كه اين مردم به شما نزديك مىشوند ، به خدا سوگند كه هرگز نمىگذارم شما كشته شويد مگر كه من قبل از شما كشته شوم ، ولى دوست دارم كه نماز ظهر را بخوانم كه وقت آن فرا رسيده است و سپس به ديدار خدايم بشتابم . حضرت سر مبارك خويش را به آسمان بلند كرد و پاسخ دادند كه نماز را به ياد آوردى ، خدا تو را از
نمازگزاران به شمار آورد ، آرى وقت اداى فريضه است . سپس دستور فرمودند كه به آنها بگوييد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم . اين پيشنهاد از طرف لشكر عمر بن سعد به واسطه حصين فرزند نمير رد گشت . سپس حضرت نماز خوف را به جا آوردند . آنگاه اصحاب يكى پس از ديگرى به ميدان جنگ رفتند تا نوبت ابوثمامه رسيد و بعد از اينكه حضرت به وى اجازه فرمودند به ميدان جنگ رفت و به نبرد سختى با لشكريان عمر بن سعد پرداخت تا اينكه بدن مبارك وى زخمهاى زيادى برداشت و جراحات متعددى پيدا كرد و بى حال گشت و به دست پسر عمه خود قيس بن عبدالله صائدى كه بين آنها دشمنى و كينه ديرينهاى بود در بعدازظهر روز عاشورا در كنار ابى عبدالله (ع) به شهادت رسيد» . جمعى از ارباب مقاتل و مورخين شهادت وى را بعد از حر رياحى ثبت نمودهاند ، ولى در المناقب ابن شهر آشوب پس از مالك بن دودان ثبت شده است و خوارزمى بعد از اسلم غلام تركى سيدالشهداء (ع) ذكر كرده است .
قبر وى در مقبره دستجمعى شهداء واقع در شرق قبر مطهر سيدالشهداء (ع) است . در زيارت اول ماه رجب و نيمه شعبان آمده است كه رو به قبور شهداء
نموده و بخوانيد «السلام على ابى ثمامة الصائدى». (دائرةالمعارف تشيع)
ابوالجارود :
زياد بن منذر (يا ابن ابىزياد) كوفى (يا خراسانى) از دانشمندان معاصر امام صادق (ع بوده و احاديث بسيارى را از آن حضرت نقل كرده و به نقل ابن نديم تفسيرى از قرآن از امام باقر (ع) روايت كرده است . حسب تحقيق مرحوم حاجى نورى وى در نقل حديث موثق و معتبر و در آغاز شيعه دوازده امامى بوده و آخرالامر به مذهب زيديه رفته ابن حجر گفته : ابوالجارود نابيناى كوفى رافضى است، يحيى بن معين او را در نقل حديث دروغگو شمرده ، وى بعد از 150 درگذشته . در دعوات راوندى از خود ابوالجارود نقل شده كه گفت : به امام باقر (ع) عرض كردم : من مردى نابينا و كهن سالم و راهم به شما دور است از شما مىخواهم كه معالم و اركان دينم را به من تعليم كنى كه دينم را بر آن پايه نهم و مرا نزد خداوند حجتى باشد كه بدان تمسك جويم و به كسانم بازگو كنم . حضرت را از سخنانم خوش آمد و فرمود :
اى اباجارود چه گفتى ؟ من سخن خويش را تكرار كردم . فرمود : آرى اى اباجارود آن عبارت است از : شهادت به وحدانيت خداوند يكتا و به عبوديت و رسالت محمد و بپاى داشتن نماز و پرداختن زكوة ، و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و دوستى و ارتباط با دوستان ما و دشمنى و گسيختگى از دشمنان ما و تسليم بودن در برابر فرمان ما و انتظار ظهور قائم ما و پرهيز از گناه و كوشش در عبادت پروردگار .
ابوجحيفه :
وهب بن عبدالله ، او از صغار صحابه رسول الله (ص) مىباشد كه هنگام وفات آن حضرت وى به سن بلوغ نرسيده بود ولى از آن حضرت حديث شنوده .
وى به كوفه هجرت نمود و اميرالمؤمنين(ع) او را به سرپرستى بيتالمال گماشت و در همه جنگهاى آن حضرت شركت نمود ، مورد وثوق اميرالمؤمنين بود و او را وهب الخير مىخواند . گويند روزى در حضور پيغمبر(ص) نشسته بود و بر اثر پرخورى پيوسته آروغ مىزد . حضرت به وى فرمود : اى اباجحيفه آروغت را بازدار كه هر كه امروز سيرتر در روز قيامت گرسنهتر خواهد بود . ابوجحيفه از آن پس هرگز سير نخورد تا از دنيا رفت .
وى در حكومت بشر بن مروان در بصره به سال 72 درگذشت . (سفينة البحار)
ابوجعفر :
يحيى بن زيد (يا ابن ابى زيد) حسنى علوى نقيب بصره . شاگردش ابن ابى الحديد گويد : وى شخصيتى مبرز ، سرشار از علم و خرد ، و در بحث دينى منصف و خالى از تعصب بود و امتيازات و فضايل هيچ كسى را منكر نمىبود .
مراجعات ابن ابى الحديد به وى در حل مسائل مشكله و معضلات صعبه پيچيده در شرح نهج مكرر آمده كه بر احاطه او به علوم متنوعه اسلامى دلالت دارد .
ابوجعفر خازن :
محمد بن حسين صاغانى خراسانى (ح 290 ـ ح 360 ق/930 ـ 971 م)، يكى از بزرگترين رياضىدانان و منجمان سده 4 ق. اگرچه نام بسيارى آمده و نوشتههاى متعددى به وى نسبت داده شده است، اما از زندگى و برخى خصوصيات وى اطلاع دقيقى در دست نيست. احتمالاً ابوجعفر در صاغان ـ قريهاى در حوالى مرو (نكـ: سمعانى، 8/252) ـ زاده شد. او را بيشتر با كنيهاش مىشناختند (قفطى، 396). برخى منابع (ايرانيكا; جيليسپى، (VII/334) نام پدر او را حسن نوشتهاند. حاجى خليفه (/988) وى را خازنى نيز ياد مىكند .
ابوجعفر خازن و ابوجعفر محمد بن حسين كه تا چندى پيش دو رياضىدان انگاشته مىشدند، بنا به تحقيق عادل انبوبا، در واقع يك نفرند (قربانى، زندگىنامه، 63، حاشيه 1). اوليرى (ص 239، 240) بدون ذكر مأخذى بر اين باور است كه ابوجعفر پيش از گرويدن به اسلام، صابئى بوده است.
به گفته ويدمان، ابوجعفر نخست به فراگيرى مسائل اعداد و رياضيات پرداخت (نكـ: 1EI)، سپس نجوم آموخت و سرانجام به مسائل فلسفى روى آورد. از اين رو ابوزيد احمد بن سهل بلخى شرح آغاز كتاب السماء و العالم ارسطو را به نام وى تأليف كرد (نكـ ابن نديم، 251; قفطى، 40). وى آلات نجومى مىساخت و در به كار بردن آنها تبحر داشت. او در مثلثات نيز تحقيق مىكرد. خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب شكل القطاع خود در بحث از شكل مغنى و فروع و لواحق آن مطالبى دال بر اين موضوع آورده است (نكـ بستانى). خازن در 348 ق/959 م در رصدى كه ابوالفضل هروى در شهر رى انجام داد، نظارت داشت (بيرونى، تحديد، 70). وى نزد ركن الدوله منزلت ويژهاى داشت و از حمايت ابن عميد، وزير او نيز برخوردار بود (2EI). در 342 ق آنگاه كه ميان ابوعلى بن محتاج چغانى، سپاهدار امير نوح ابن نصر سامانى و ركن الدوله ديلمى جنگ درگرفت، از جانب ركن الدوله براى عقد صلح مأمور شد و به تدبير وى مقرر گرديد كه ركن الدوله سالانه 000/200 دينار به امير سامانى بپردازد، تا غائله خاتمه يابد (ابن اثير، 8/504). از آنجا كه جز اين واقعه تاريخى، مورد ديگرى از مداخله وى در امور سياسى در دست نيست، به هيچ وجه نمىتوان او را رجل سياسى دانست .
ابوجعفر تمام عمر يا اواخر آن را در رى به سر برد و از فرصت به دست آمده در دستگاه ديلميان بهره كافى گرفت و مسائل متعددى را كه حل برخى از آنها پيش از آن غير ممكن مىنمود، حل كرد و كتابهاى ارزشمندى در همين دوران نوشت. (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
ابوجهل :
عمرو بن هشام بن مغيره مخزومى قرشى ، يكى از سران قريش و از قهرمانان و سياستمداران اين تبار در دوران جاهليت . صاحب عيون الاخبار مىگويد : در روزگارى قريش ابوجهل را به سرورى پذيرفت كه وى هنوز سياهى سبيل بر لبش ننشسته بود ، در آن زمان وى را در صف پيران دارالندوه آورد ، اسلام را درك نمود اما نه تنها اسلام را نپذيرفت بلكه از جمله سرسختترين دشمنان رسول گرامى اسلام بود ، آزار و شكنجههائى كه وى در باره آن حضرت روا مىداشت مشهور تاريخ است . از اين رو مسلمانان ، وى را ـ كه ابوالحكم كنيت بود ـ ابوجهل خواندند .
روزى با دوست خود اخنس بن شريق ثقفى نشسته بود شنيدند يكى آياتى از قرآن همى خواند ، اخنس به وى گفت : هان اى اباالحكم ! نظر شما در آنچه شنيدى چيست؟ ابوجهل گفت : چه شنيدم ؟ اين را بدان اى اخنس ، ما بنى مخزوم با ـ ديگر شاخه قريش ـ بنى عبد مناف در كسب شرف پيوسته در رقابت بوديم ; آنها ميهمان نوازى كردند ، ما نيز به ميهمانان طعام و خوراك داديم ، آنها در ميدانهاى نبرد برازندگيها نشان دادند ما نيز رشادتها به ميدان آورديم ، آنها بذل و بخشش كردند ما نيز داد و دهش نموديم ، همچنان در طول تاريخ مانند دو اسب مسابقه هم گردن بوديم تا اين زمان كه آنها مىگويند : از ميان ما پيغمبرى برخاسته كه از آسمان وحى بر او نازل مىشود ، ما اين بار را چگونه به دوش نهيم و اين دعوى را بپذيريم ، به خدا سوگند كه هرگز اين را باور نكنيم و بدين بار گران تن ندهيم .
وى همچنان به عناد خود ادامه داد و مردمان را عليه رسول خدا (ص) و يارانش مىشورانيد و از بكار بردن هر نوع مكر و كيد و توطئه فروگذار ننمود تا واقعه بدر پيش آمد و در سپاه مشركان مكه شركت نمود و در آنجا به هلاكت رسيد .
در يكى از روزهائى كه وى پيغمبر (ص) را آزار مىداد اتفاقاً حمزه بن عبدالمطلب از شكار برگشته بود متوجه شد مردم گرد آمده و سر و صدائى برپا است . گفت : چه خبر شده ؟ زنى كه از بام خانهاش تماشا مىكرد گفت : عمرو بن هشام است و محمد را آزار مىدهد . حمزه بر سر غيرت آمد و خشمناك به طرف ابوجهل رفت و به وى حمله نمود و كمان خويش را محكم به سر ابوجهل كوفت و سپس بلندش كرد و او را نقش زمين ساخت ، مردم شگفت زده گرد آمدند و گفتند : اى ابايعلى (كنيه حمزه) مگر به دين محمد در آمدهاى ؟ حمزه گفت : آرى و با صداى بلند گفت : «اشهد ان لا اله الاّ الله و ان محمداً رسول الله» و چون به خانه بازگشت از اسلام آوردنش پشيمان گشت ، فرداى آن روز به نزد رسول (ص) شد و گفت : اى برادر زاده آيا دينت دين حقى است و مىشود
حقيقت آن را برايم توضيح دهى ؟ حضرت سورهاى از قرآن براى حمزه تلاوت نمود ، وى به شنيدن آيات شيفته قرآن گرديد و با مطالعه مسلمان شد و پيغمبر (ص) از اسلام حمزه بسى شادمان گشت و ابوطالب نيز خرسند شد و اشعارى در اين زمينه سرود كه يك بيتش اين است :
فصيرا ابايعلى على دين احمدو كن مظهرا للدين وفقت صابرا
ابوجهل در جنگ بدر به دست معاذ بن عمرو و معوذ و عوف فرزندان عفراء به قتل رسيد .
گويند : هنگامى كه رسول اكرم به كشتههاى كفار در بدر مىنگريست چشمش به جسد ابوجهل افتاد ، فرمود : سركشى و طغيان اين مرد از فرعون هم بيشتر بود زيرا فرعون هنگامى كه به هلاكت خويش يقين كرد به خدا ايمان آورد ولى اين مرد تا دم مرگ نيز از لات و عزى ياد مىكرد . (بحار:18/210 و 11/272 و 19/363 و اعلام زركلى)
ابوالجيش بلخى :
مظفر بن محمد بن احمد خراسانى (م 367 ق)، متكلم و محدث امامى. وى در بغداد به حرفه وراقى اشتغال داشته، از اساتيد شيخ مفيد بوده، نجاشى و شيخ طوسى وى را به تبحر در حديث و كثرت نقل ياد كرده است.
وى داراى تأليفات عديدهاى است، از جمله: الارزاق و الآجال. الامامة. الانسان. خصال الكمال. الرد على من جوّز على القديم البطلان. فدك. و كتابهاى ديگر .
ابوحاتم رازى :
احمد بن حمدان بن احمد ورسنانى (م 322 ق) ، يكى از دعاة بزرگ اسماعيلى و از بزرگترين متكلمان و فيلسوفان اسلام . در پشاپويه ، جنوب رى تولد يافت . در اوايل عمر خويش وارد سلسله مراتب اسماعيلى گشت و نخست نايب و خليفه غياث نامى گرديد كه داعى رى بود . وى داعيانى به اطراف فرستاد و امير رى ، احمد بن على ، دعوتش را اجابت كرد . پس از چندى از بيم سامانيان به ديلم گريخت . گويند اسفار بن شيرويه ، مردآويج زيارى و سياه چشم جستانى را به مذهب اسماعيلى در آورد و يوسف بن ابى الساج را چندان به تعاليم اسماعيلى معتقد ساخت كه يوسف بر آن بود تا خلافت عباسى را براندازد و به طاعت فاطميان گردن سپارد . در ديلم به خردهگيرى از علويان پرداخت كه «سلطان بايد علوى به دين باشد نه نسب» و نيز دعوى كرد كه «امامى بيرون آيد به مدتى نزديك و من مقالت و مذهب او دانم» ، اما چون وعد سر آمد و امامى نيامد به طرارى متهم گشت و قصد جانش كردند . ابوحاتم به آذربايجان گريخت و در ميانه راه يا در آن ديار درگذشت . معروفترين آثار وى عبارتند از : كتاب الزينة ، كه فرهنگ اصطلاحات كلامى است ; كتاب الاصلاح ، در رد كتاب المصلح نخشبى ; و
بالاخره اعلام النبوة (چاپ تهران ، 1397 ق) كه مهمترين اثر او و يكى از پرارزشترين آثار دينى ، كلامى و فلسفى در جهان اسلام است . اين كتاب در رد عقايد محمد بن زكرياى رازى در باره نبوت و قدماى خمسه است و بر پايه مناظراتى كه در مجالس متعدد ميان ابوحاتم و محمد بن زكرياى رازى در رى رفته بود نوشته شده است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابوحاتم سجستانى :
سهل بن محمد بن عثمان بن يزيد جشمى. سيستانى، نحوى، لغوى، مقرى. به بصره مىزيست و از علوم قرآن بهره كافى داشت. و علم عروض نيكو مىدانست و الكتاب سيبويه را دوبار از اخفش فرا گرفت و از اصمعى و ابى زيد انصارى و ابى عبيده معمر بن مثنى روايات بسيار در لغت و ساير اقسام ادب دارد. ابن دريد و مبرد از شاگردان اويند. او را در انواع عربيت و جز آن كتب بسيار است و از جمله كتاب الشمس و القمر. كتاب فى النحو. كتاب الشوق الى الوطن. كتاب الوصايا. كتاب المعمرين و كتاب القراءات. و كتاب فى النقط و الشكل للقرآن. كتاب ما يلحن فيه العامه. كتاب الطير. كتاب المذكر و المؤنث. كتاب الشجر و النبات. كتاب المقصور و الممدود. كتاب المقاطع و المبادى. كتاب الفرق. كتاب الفصاحه. كتاب النخله. كتاب الاضداد. كتاب القسى و النبال و السهام. كتاب السيوف و الرماح. كتاب الوحوش. كتاب الحشرات. كتاب الهجاء. كتاب الزرع. كتاب خلق الانسان. كتاب الادغام. كتاب اللباء و اللبن الحليب. كتاب الكرم. كتاب الشتاء و الصيف. كتاب النحل و العسل. كتاب الابل. كتاب العشب و البقل. كتاب الاتباع. كتاب الخصب و القحط. كتاب اختلاف المصاحف. كتاب الجراد. كتاب الحر و البرد. كتاب الليل و النهار. كتاب الفرق بين الآدميين و بين كل ذى روح. و حاجى خليفه كتابى را به نام المزال و المفسد به ابى حاتم نسبت مىكند و نمىدانم مراد او سجستانى يا ابوحاتم ديگر است. وفات ابوحاتم به سال (255) بوده است .
ابوالحتوف انصارى كوفى :
فرزند حارث انصارى عجلانى كوفى از شهداى كربلا و از اصحاب ابى عبدالله الحسين (ع) . صاحب وسيلة الدارين به نقل از الحدائق الوردية و سماوى در كتاب خويش ابصار العين مىگويند از شهداى واقعه كربلاست كه در ركاب ابى عبدالله الحسين (ع) به شهادت رسيد . ابوالحتوف و برادر وى سعد بن حارث انصارى از خوارج نهروان بودند و با عمر بن سعد به قصد مقابله و مقاتله با حسين بن على (ع) به كربلا آمده بودند . در روز دهم محرمالحرام هنگامى كه تمام اصحاب امام حسين (ع) به شهادت رسيده بودند و از اصحاب فقط سويد بن عمرو بن ابى مطاع خثعمى و بشير بن عمرو حضرمى باقى مانده بودند ، ابى عبدالله الحسين (ع) نداى «الا من ناصر فينصرنا ، الا من ذاب يذب عن حرم رسول الله» را سر دادند زنان و كودكان خيمهگاه حسينى نداى سيد امام(ع) را شنيدند و شروع به فرياد و شيون كردند ، ابوالحتوف و برادر وى سعد بن حارث صداى زنان و كودكان آل رسول الله را شنيدند و وجدان آنها تكان خورد و به خود آمدند و شعار معروف و هميشگى خوارج را سر دادند «لا حكم الا لِلّه و لا طاعة لمن عصاه» سپس اعلام كردند كه حسين فرزند دختر پيامبر اسلام (ص) است كه ما آرزوى شفاعت جدّ او را در روز قيامت داريم چگونه با وى بجنگيم در حالى كه آن حضرت در اين حال است و يار و ياورى ندارد . سپس به لشكريان ابن سعد حمله كرده و عده زيادى را كشته و جمعى كثير را زخمى و مجروح نمودند و هر دوى آنها در يك مكان به شهادت رسيدند ، رضوان الله عليهما . شهادت ابوالحتوف بعدازظهر عاشورا (سال 61 ق) بود . قبر وى در مقبره دست جمعى شهداء واقع در حرم شريف حسينى شرق قبر مطهر پايين پاى امام عليه السلام است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابوالحسن :
كنيه پنج تن از امامان شيعه(ع) كه به ترتيب عبارتند از :
1 ـ ابوالحسن على بن ابى طالب (ع) ;
2ـ ابوالحسن على بن الحسين زين العابدين(ع); 3 ـ ابوالحسن موسى بن جعفر الكاظم (ع) ; 4 ـ ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع) ; 5 ـ ابوالحسن على بن محمد الهادى (ع) . اين كنيه را امامان ياد شده از نام پسرشان گرفته بودند ، جز امام رضا (ع) كه به احتمال زياد پسرى به نام حسن نداشته يا اگر داشته در سالهاى كودكى درگذشته بود . على بن ابى طالب (ع) و على بن محمد الهادى (ع) كنيهشان را از اسم پسرى گرفتند كه بعد از ايشان به امامت رسيدند . در كتب رجال شيعه و
زندگىنامههاى ائمه هرگاه ابوالحسن مطلق يا با صفت «اول» بيايد مقصود امام موسى كاظم (ع) و با صفت «ثانى» و «ثالث» به ترتيب مقصود امام رضا (ع) و امام هادى(ع) است . از اين ائمه على ابن حسين زين العابدين (ع) داراى دو كنيه يكى ابوالحسن و ديگرى ابومحمد بود و موسى بن جعفر (ع) سه كنيه داشت كه عبارت بودند از ابوالحسن ، ابوابراهيم و ابوعلى . كنيههاى اخير از نام پسر يا پسران ديگرى گرفته شده بود كه محمد ، ابراهيم و على نام داشتند . على بن ابى طالب (ع) جز كنيه ابوالحسن داراى كنيه ابوتراب نيز بود كه آن را پيامبر (ص) به او داده بود . پارهاى از رجال نامى اهل سنت تاريخ اسلام نيز كنيه ابوالحسن داشتهاند و تنها به كنيهشان شناخته مىشوند ، مانند ابوالحسن اشعرى فقيه و متكلم معروف و ابوالحسن خرقانى ، از مشاهير صوفيه . (دائرةالمعارف تشيع)
ابوالحسن اشعرى :
على بن اسماعيل بن اسحق ، از نسل ابوموسى اشعرى ; بنيانگذار مذهب اشاعره ، در سال 260 يا 270 در بصره متولد شد ، وى شاگرد ابواسحاق مروزى و ابوعلى جبائى بوده ، در فن كلام و بحثهاى عقايدى يدى طولى داشت ، نخست مذهب معتزلى اتخاذ نمود و سپس از اعتقاد به عدل برگشت و مذهبى نوين براساس جبر تأسيس نمود ، و غزّالى و باقلانى و فخررازى از او پيروى كردند . گويند : مؤلفات وى به سيصد كتاب مىرسد، از آن جمله است : امامة الصديق . الردّ على المجسّمه . مقالات الاسلاميين در دو مجلّد . الابانة عن اصول الديانة . الرد على ابن
الراوندى . الاسماء و الاحكام . استحسان الخوض فى الكلام . اللمع فى الرد على اهل الزيغ و البدع .
وى به سال 320 يا 330 در بغداد درگذشت . (اعلام زركلى و لغتنامه دهخدا)
ابوالحسن اصفهانى :
سيد ابوالحسن (1284 ـ 1365 ق) فرزند سيد محمد ابن سيد عبدالحميد ملقب به آيتالله ، مرجع اعلاى تقليد و رئيس حوزه علميه نجف و از بزرگترين مدرسان فقه و اصول . در قريه مديسه از دهات لنجان اصفهان متولد شد . خاندانش قبلاً ساكن بهبهان بودند و جدش از آن شهر به قريه مديسه نقل مكان كرده بود. سيد عبدالحميد از علماى نجف و شاگرد شيخ موسى پسر شيخ جعفر كاشف الغطاء و شيخ محمد حسن اصفهانى صاحب جواهر بود . تقريرات درس شيخ موسى به خط سيد عبدالحميد نزد آيت الله اصفهانى
موجود بوده است . او پس از اتمام تحصيلات به اصفهان بازگشت و تا پايان عمر به كار تدريس و امور شرعى اشتغال داشت . سيد محمد پسر او در ايام اقامت پدرش در عراق، در كربلا متولد شد ولى اهل علم نبود و در شهر خوانسار وفات يافت . آيت الله اصفهانى مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت . در اوائل بلوغ براى ادامه تحصيل از مديسه رهسپار اصفهان گشت . سطوح را نزد علماى آن شهر خواند و چندى هم در دروس خارج حاضر مىشد . يكى از استادان او در اصفهان آخوند ملا محمد كاشى فقيه و متكلم و رياضىدان معروف بود . آيتالله اصفهانى در سال 1308 ق در بيست و چهار سالگى براى ادامه تحصيلات و وصول به درجه اجتهاد عازم نجف شد . نجف از عهد عضدالدوله ديلمى (324 ـ 372 ق) كه بناى روضه علوى را تجديد و آن شهر را تعمير كرد (369 ق) و بعد از تأسيس حوزه علميه در آنجا به وسيله شيخ ابوجعفر طوسى (385 ـ 460 ق) تاكنون پيوسته مركز تعاليم شيعه و مقر مراجع تقليد بوده و در اوقاتى كه سيد ابوالحسن وارد آن شد در قله شكوه و مزين به وجود مدرسان بزرگ بود . مشهورترين ايشان ميرزا حسن شيرازى (م 1312 ق) آخوند ملا محمد كاظم خراسانى (م 1329 ق) حاج سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى (م 1337 ق) ميرزا محمد
تقى حائرى شيرازى (م 1339 ق) شيخ فتح الله شريعت اصفهانى (م 1339 ق) بودند كه همه مرجع تقليد و از شاگردان شيخ محمد حسن اصفهانى و شيخ مرتضى انصارى و وارث مقامات علمى ايشان به شمار مىرفتند . وجود اين مدرسين عالى مقام و محيط روحانى نجف سبب شد كه آيتالله اصفهانى عصا و انبان سفر را همانجا بر زمين گذارد و تا پايان عمر كه پنجاه و هفت سال طول كشيد از نجف به جاى ديگر منتقل نشود . وى ميرزا حبيب الله رشتى را به استادى برگزيد و چهار سال مرتباً در دروس فقه او حاضر شد . بعد از وفات او (1312 ق) به حلقه درس فقه و اصول آخوند ملا محمد كاظم خراسانى در آمد و از آن پس تا هفده سال يعنى تا مرگ آخوند محضر او را ترك نكرد . بعد ازين ديگر نيازى به درس استاد نداشت و خود به تدريس فقه و اصول پرداخت . مقام والاى او در علم و اخلاق طلاب فراوان را به درس او راغب ساخت و ديرى نگذشت كه شهرتش جهان تشيع را فرا گرفت .
پس از وفات آخوند خراسانى گرچه تعداد مجتهدين در عراق كم نبود اما مقام مرجعيت و رياست به ميرزا محمد تقى شيرازى اختصاص يافت . او علاوه بر تقدم علمى و روحانى سياستمدارى شجاع بود و نهضت استقلال عراق را به همكارى علماى ديگر از جمله سيد ابوالقاسم كاشانى و شيخ مهدى خالصى و پسر او شيخ محمد و ميرزا محمد رضا شيرازى رهبرى مىكرد . بعد از وفات او آيتالله اصفهانى و آيتالله حاج ميرزا حسين نائينى كه در علم و سياست جانشين به حق وى بودند به مقام مرجعيت تقليد نائل آمدند . هر دو همشهرى و شاگرد آيتالله خراسانى و هر دو داراى افكار ضد انگليس و مشروطهخواه و در سياست ايران و تغيير رژيم همفكر بودند و در علم و تقواى ايشان جاى هيچ سخن نبود . اما شهرت و تعداد مقلدان آيتالله اصفهانى در بين مردم بيشتر از ميرزاى نائينى بود . شايد مداخله حاد نائينى در سياست ايران و عراق و همكارى نزديك او با سران مشروطيت و در مقابل روش اعتدال و احتياط سياسى اصفهانى موجب اين تفاوت بود . نخستين بار كه نام آيتالله اصفهانى در فعاليتهاى سياسى عراق ديده مىشود هنگامى بود كه وهابيهاى سعودى به جنوب آن كشور حمله كردند و بيم و نگرانى فراوانى مردم عراق را فرا گرفت . اصفهانى و نائينى تلگرافى از نجف براى شيخ مهدى خالصى به كاظمين فرستاده او و پيروانش را براى رايزنى به كربلا خواندند . همه علماى شيعه عراق همراه با حدود 300000 نفر از اهالى و بيشتر از 2500 تن از سران عشاير و اعيان در كربلا گرد آمدند و با هم پيمان بستند در برابر تجاوز بيگانگان مقاومت كنند . اين اجتماع علما و وحدت كلمه شيعيان دولت انگلستان را بر آن داشت كه به تحتالحمايگى عراق پايان دهد و با پادشاهى ملك فيصل موافقت نمايد (1340 ق/1921 م) . پادشاه جديد در صدد تشكيل دولت و انتخاب نمايندگان مجلس برآمد تا پيمان جديدى را كه انگليسها پيشنهاد كرده بودند تصويب و امضاء كنند . ليكن اصفهانى و نائينى و ساير علما هم با قرارداد و هم دولت و مجلس فرمايشى شديداً مخالفت كردند و همراه با ساير علما فتواى تحريم انتخابات را صادر نمودند . اين فتوى افكار عمومى اهالى عراق را اعم از شيعى و سنى برانگيخت و به خصوص اهالى نجف و كربلا و كاظمين و بصره مخالفت خود را با شركت در انتخابات علنى نمودند . اين وضع مقامات انگليسى و فيصل را سخت خشمگين ساخت و تصميم به مقاومت جدى در برابر علما گرفتند . يكى از اقدامات ايشان