next page

fehrest page

back page

در باره شخصيت آيةالله اصفهانى و مقامات علمى و نظرات سياسى او تاكنون تحقيقى نشده است . اصولاً تا زمان مرجعيت ميرزا محمد تقى شيرازى و شريعت اصفهانى كمتر مرجعى را سراغ داريم كه مستقيماً در كارهاى سياسى دخالت كرده باشد . اوضاع جهان نيز براى چنين دخالتهايى آماده نبود . او رهبرى معتدل و ميانهرو و مصلحتشناس بود . روابط خود را با دولت ايران و عراق حفظ مىكرد . حتى بعد كه به مقام مرجعيت كل و بلامنازع رسيد و در ايران تحولات شگرفى مانند نظام وظيفه و تغيير لباس و كشف حجاب پيش آمد اقدام حادى نكرد . پس از فوت ميرزاى نائينى (1355 ق) مقام مرجعيت در وجود آيتالله اصفهانى انحصار يافت و تا ده سال بعد كه زندگى را بدرود گفت بر مسند رياست حوزه علميه نجف تكيه داشت . اين تمركز مرجعيت و قبول شيعيان عالم در وجود هيج مرجعى قبل از اصفهانى ديده نشده بود . تبحر او در علوم شرعى و معارف اسلامى و ملكات و مكارم اخلاقى و حلم و جود و بزرگوارى و موقعشناسى و روابط دوستانهاى كه با دولتهاى اسلامى بخصوص بلاد شيعه برقرار كرده بود و اطمينانى كه دولتهاى بزرگ به نظر صائب و قدس و تقواى او داشتند سبب شد كه نه تنها سفر طلاب از شرق و غرب عالم به نجف بلامانع شود ، بلكه مشكلى نيز در انتقال وجوه شرعى از كشورهاى ديگر به محضر اصفهانى پيش نيامد . راتبه طلاب و علماى نجف را مرتباً مىپرداخت و به وضع بهداشت و معالجه ايشان شخصاً رسيدگى مىفرمود : در ايام جنگ جهانى دوم كه خواربار به نجف نمىرسيد نان رايگان بين
اهالى توزيع مىكرد . مقدار وجوه شرعى كه نزد آيتالله اصفهانى مىرسيد بىسابقه بود . هزينههاى او را براى معاش طلاب و امور خيريه و توزيع نان و نيز مخارجى كه براى ترويج مذهب تشيع در آسيا و افريقا داشت در ماه حدود سى هزار دينار عراقى برآورد كردهاند و نمايندگانى كه براى ترويج معالم دين و ارشاد شيعيان مىفرستاد در بالا بردن سطح فكرى شيعيان جهان بسيار مؤثر بود . آيتالله اصفهانى در سالهاى آخر زندگى به درد پا مبتلى بود ولى هرگز از تدريس و فعاليتهاى اجتماعى باز نمىايستاد . در سال
آخر زندگى براى معالجه و استراحت به لبنان رفت و چندى در بعلبك اقامت داشت ليكن در آنجا به زمين خورد و رانش شكست . ناچار او را با هواپيما به بغداد بازگرداندند . اما پس از چند روز در شب نهم ذى حجه 1365 ق در عمر 81 سالگى در كاظمين داعى حق را لبيك گفت و جهان علم و دين را با مرگ خود داغدار كرد . نعش او را به نجف حمل كردند و بعد از تشييعى بىسابقه در جوار استادش آيةالله خراسانى به خاك سپردند . خبر رحلت او دنياى تشيع را تكان داد . در تهران و ساير بلاد ايران و عراق و لبنان و سوريه و هند و افريقا مجالس عظيم فاتحهخوانى برپا شد و شاهان و رؤسا و وزراى بلاد اسلامى همراه با ساير مسلمانان در آنها شركت داشتند . (دائرةالمعارف تشيع)

ابوحمزه ثُمالى :

ثابت بن ابى الصفيه دينار ازدى ثمالى كوفى ، از صحابه على بن حسين (ع) و محمد بن على (ع) و جعفر بن محمد (ع) و موسى بن جعفر (ع) و از تبع تابعين و از زهاد و مشايخ و از مفسران و جامعان حديث و راويان ثقه و مورد اعتماد امامان شيعه . بعضى او را از موالى آل مهلب يا مولاى مهلب بن ابى صفره ازدى دانسته و نسبت ازدى را براى او بالولاء شمردهاند ، ولى صدوق در مشيخة الفقيه و علامه حلى در خلاصة الاقوال و جمعى ديگر از علماى رجال او را عربى و از بنى ازد گفتهاند . صدوق وى را از بنى ثعل (فرعى از ازد) يا بنى طى دانسته است . شهرتش به ثمالى از آن است كه چندى در عشيره بنى ثماله (از فروع ازد) مىزيسته است . ثماله به ضم اول و تخفيف ثانى در لغت به معنى كف شير يا باقيمانده اندك از هر چيز است . اين كلمه براى عوف بن اسلم ـ جد بنى ثماله ـ بدان سبب لقب گرديد كه به مهمانان خود شير تازه با كف روى آن مىخوراند ، يا اينكه در جنگى همه افراد خاندان او كشته شدند و تنها او باقى ماند . در باره خانواده و محل و تاريخ ولادت و شرح احوال ابوحمزه در
كودكى و نوجوانى تفصيلى در دست نيست . در كتب رجال و تاريخ او را كوفى نوشتهاند . از اخبار او برمىآيد كه ايام جوانى را بيشتر در مدينه گذرانده است . علاوه بر امامان چهارگانه (ع) از انس بن مالك صحابى (10 ـ 93 ق) و عامر بن شراحيل شعبى تابعى (19 ـ 103 ق) و ابن اسحاق (م 151 ق) و
ابوعمرو زاذان و سالم بن ابى الجعد نيز استماع حديث كرده است . سفيان ثورى ، وكيع ، شريك ، حفص بن غياث ، ابواسامه ، عباد ملك بن ابى سليمان ، ابونعيم و عبدالله بن موسى و جمع بسيار ديگرى از محدثين شيعى و سنى از راويان اويند . همه محدثين شيعى او را ثقه و مورد اعتماد مىدانند و خبر واحد او را در حكم خبر متواتر به شمار مىآورند . ليكن بعض اهل سنت اخبار او را به علت تشيع تضعيف كردهاند . در فضائل ابوحمزه روايات ذيل است :

ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) در باره او فرمود : «ابوحمزة فى زمانه مثل سلمان فى زمانه» يعنى ابوحمزه در زمان خود همان مرتبت و مقام را دارد كه سلمان در زمان خود داشت (او نزد ما به منزله سلمان نزد رسول الله است) .

و فضل بن شاذان از على بن موسى الرضا (ع) روايت كرده است كه : «ابوحمزة الثمالى فى زمانه كلقمان فى زمانه و ذلك انه خدم اربعة منّا ، على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و برهة من عصر موسى بن جعفر صلوات الله عليهم ، و يونس بن عبدالرحمن كذلك و هو سلمان فى زمانه» يعنى ابوحمزه ثمالى مقام لقمان را در زمان خود داشت ، زيرا او به چهار تن از ما خدمت كرد ; على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و برههاى از عصر موسى بن جعفر ، صلوات خداوند بر ايشان باد . يونس بن عبدالرحمن نيز چنين است و او سلمان در زمان خويش است .

در رجال كشى از على پسر ابوحمزه روايت شده است كه : «قال الصادق لابى بصير اذا رجعت الى ابى حمزة الثمالى فاقرءه منى السلام و اعلم انه يموت فى شهر كذا يوم كذا ... قال ابوبصير : جعلت فداكم ، والله لقد كان فيه انس و كان لكم شيعه . قال صدقت ما عندنا خير لكم . قلت شيعتكم معكم ؟ قال: ان هو خاف الله و راقب نبيه و توقى الذنوب . فاذا فعل كان فى درجاتنا . قال فرجعنا تلك السنة فما لبث ابوحمزة الا يسيرا حتى توفى رحمه الله» يعنى امام صادق (ع) به ابوبصير فرمود : وقتى برگشتى سلام ما را به ابوحمزه ثمالى برسان و بدانكه او در فلان ماه و فلان روز خواهد مرد . ابوبصير گفت : فدايت شوم، به خدا قسم او مردى با محبت و از شيعيان شما بود . فرمود: راست گفتى ، آنچه نزد ماست براى شما بهتر است . عرض كردم آيا شيعه شما با شما خواهد بود ؟ فرمود : اگر او از خداى بترسد و احكام پيامبر او را پاس دارد و خود را از گناهان حفظ كند ، پس وقتى چنين كند در درجات ما خواهد بود . ابوبصير گويد : ما در همان سال برگشتيم و ابوحمزه بعد از زمانى اندك وفات يافت . رحمت خداى بر او باد .

داود رقى از وافد اهل خراسان روايت كند كه گفت : چون وارد كوفه شدم به جستجوى فقهاى شيعه برآمدم ، مرا به آنجا كه قبر اميرالمؤمنين است هدايت كردند ، مردى را ديدم كه جمعى در محضرش بودند و او آنها را درس مىداد ، پرسيدم او كيست؟ گفتند : وى ابوحمزه ثمالى است . در اين اثنا عربى سر رسيد و گفت : هم اكنون از مدينه مىآيم و جعفر بن محمد (ع) درگذشت . ابوحمزه دهشت زده گشت و صيحه برآورد و دست خويش همى به زمين مىزد ، سپس از آن عرب پرسيد آيا حضرت در باره جانشينى خود وصيتى كرد ؟ عرب گفت : آرى فرزندش عبدالله و فرزند ديگرش موسى و نيز منصور خليفه را وصى خود كرد. ابوحمزه گفت : «الحمدلله الذى لم يضلنا، دل على الصغير و بين حال الكبير و ستر الامر العظيم» ! (سپاس خداى را كه ما را به دست گمراهى نسپرد ، به كوچكتر (ين فرزند) راهنمائى كرد و وضعيت بزرگتر (ين فرزند) را روشن ساخت و مسئله بزرگ (امامت) را مستور داشت) و خود را بر قبر اميرالمؤمنين افكند و سپس نماز گزارد و ما نيز نماز خوانديم آنگاه من رو به او كردم و گفتم : اين را كه گفتى توضيح ده . گفت : خداوند امر فرزند بزرگ حضرت : (عبدالله) را به ناقص و معلول بودنش روشن نموده كه چنين كسى لايق منصب امامت نباشد ، زيرا خداوند يكى از شروط امامت را كمال خلقت دانسته ، و اما اينكه ما را به كوچكتر راهنمائى فرموده از اين جهت كه نامش در اين وصيت آمده ، و اينكه امر مهم امامت را پنهان داشته بدين جهت كه امام صادق (ع) منصور خليفه را نام برده و معلوم است كه او امام نتواند بود ولى چون بپرسد چه كسى به جاى امام صادق است و گويند تو را وصى خويش ساخته متعرض امام موسى نگردد .

از خود ابوحمزه نقل است كه گفت : روزى امام صادق (ع) كسى را به نزد من فرستاد و مرا بخواند ، چون به محضرش رفتم و مرا ديد فرمود : من چون تو را مىبينم احساس آرامش و آسايش مىكنم .

از اينگونه روايات در فضائل ابوحمزه بسيار است .

علاوه بر اخلاص در تشيع و ولاى اهل بيت (ع) و كوششى كه در جمع ادعيه و اخبار ائمه اطهار (ع) به كار برده ، مفسر و محدثى عالى مقام بوده و تصانيفى از خود برجاى گذاشته كه از مآثر اصيل و قديم شيعه به شمار مىرود . از جمله تصنيفات اوست : تفسير القرآن كه گرچه اصل آن در دست نيست ليكن ابن نديم در الفهرست و حاج خليفه در كشف الظنون از آن ياد كرده و ثعلبى در تفسير الكشف و البيان و ابن شهر آشوب در اسباب النزول و المناقب قسمتهائى از آن را نقل كردهاند ; اثر ديگر ابوحمزه مجموعهاى است از نوادر حديث به نام النوادر كه آن را حسن بن محبوب از او روايت كرده است ; ديگر از تأليفات او رسالهاى است در حقوق كه از على بن الحسين (ع) روايت كرده است ; اثر ديگر او كتاب الزهد است كه آن را با كتاب النوادر ، حميد بن زياد از ابوجعفر محمد بن عياش بن عيسى و او از ابوحمزه روايت كرده است. از ابوحمزه ادعيه بسيار روايت شده است . مهمترين آنها دعاى بزرگ و مشروح سحر است كه به نام دعاى ابوحمزه ثمالى معروف است . اين دعا را شيخ ابومحمد هارون بن موسى تلعكبرى به اسناد خود از حسن بن محبوب زراد و او از ابوحمزه روايت كرده و آورده است كه على بن الحسين (ع) در ايام رمضان هر سحر آن را تلاوت مىفرموده است . فصاحت الفاظ و بلاغت معانى و مضامين دعا بر اصالت و صحت انتساب آن گواهى مىدهد .

از ابوحمزه پنج پسر باقى ماند . دو تن از ايشان به نام على و حسين مانند پدر از ثقات رجال و مورد اعتماد و امين بودهاند . امام صادق (ع) در شأن على بن ابى حمزه فرمود : «انى لأستريح اذا رأيتك» يعنى همانا من وقتى تو را مىبينم آسوده و راحت مىشوم . سه نفر ديگر از پسران ابوحمزه ، حمزه و نوح و منصور در ركاب زيد بن على بن الحسين در كوفه به شهادت رسيدند .

در باره سال وفات ابوحمزه اختلاف است . بعضى سال مرگش را 105 ذكر كردهاند . درين صورت فقط مىتوانسته است در حضور امام سجاد (ع) و امام صادق(ع) رسيده باشد ، در صورتى كه روايات بسيارى دال بر هم عصرى او با امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) در كتب حديث مندرج است . ابن سعد كاتب واقدى در طبقات مرگ او را در زمان خلافت منصور
عباسى (136 ـ 158 ق) آورده و شيخ طوسى و نجاشى و بعض ديگر از علماى رجال اين تاريخ را 150 ق ثبت كردهاند . اما در كتب رجال ، حسن بن محبوب (م 224 ق) را از راويان اخبار ابوحمزه ثمالى آورده و روايات و ادعيه او از جمله دعاى بزرگ سحر را نقل كردهاند . در سال 150 ق حسن بن محبوب كمتر از دو سال عمر داشته بنابر اين سماع حديث از ابوحمزه چگونه كرده است ؟ ولى قول ديگرى هست كه ابوحمزه بعد از مرگ منصور وفات يافته است و سن مناسب براى استماع و روايت حديث كمتر از سن بلوغ نيست بنابر اين بايد سال وفات ابوحمزه را بعد از 165 ق بدانيم . (دائرةالمعارف تشيع ، بحارالانوار)

ابوحنيفه :

احمد بن داود بن ونند دينورى . از مردم دينور از شهرهاى جبال (نزديك كرمانشاه) وى ادب از بصريين و كوفيين فرا گرفت و از سكيت و ابن السكيت كسب فوائد كرد و در بسيارى از علوم چون نحو و لغت و هندسه و علوم هند بارع بود و در روايت صادق و ثقه است . ابن النديم ، صاحب الفهرست سال وفات او را ذكر نكرده ليكن روضات به نقل از بغيه گويد وفات او به سال 282 يا 290 است و حاجى خليفه 281 را نيز بر اين اختلاف افزوده است . اوراست : كتاب تفسير القرآن ; كتاب الانواء ; كتاب اصلاح المنطق ; كتاب لحن العامه ; كتاب حساب الدور و الوصايا ; كتاب الوصايا ; و كتاب الزيج (حاجى خليفه گويد آن را به نام ركن الدوله ديلمى كرده است كه 235 و ظاهراً اين غلط است چه ركن الدوله از 320 تا 366 فرمانروائى داشت) ; كتاب النبات و كتابى ديگر هم در آن باب ; كتاب الجبر و المقابله ; كتاب جواهر العلم ; كتاب الردّ على رصد الأصبهانى ; كتاب الشعر و الشعراء ; كتاب التاريخ ; كتاب الاخبار الطوال (و شايد اين دو كتاب يكى است) ; كتاب فى حساب الخطائين ; كتاب القبلة و الزوال ; كتاب البحث فى حساب الهند ; كتاب الجمع و التفريق ; كتاب نوادر الجبر ; و حاجى خليفه كتاب تفسير اصلاح المنطق را نيز نام برده است و صاحب روضات به نقل از بغيه كتاب الباه را بر آن افزوده است و در باب كتاب النبات او گويد : لم يؤلف مثله فى معناه ، و باز كتاب الردّ على ابن اللرة را اضافه دارد و صاحب بغيه گويد او از نوادر رجالى است كه بين بيان عرب و حكم فلاسفه جمع كرده است .

لكلرك گويد ابوحنيفه بزرگترين گياهشناس مشرق است و از اينكه ابن ابى اصيبعه از ترجمه حال او غفلت كرده تعجب مىكند و مىگويد ابن بيطار نزديك پنجاه نبات را كه قدما بر آن اطلاع نداشتند از ابوحنيفه نقل مىكند و در همه جا مشهود و هويداست كه دينورى به نقل اكتفا نكرده و خود به نفسه انواع گياهان مشروحه كتاب خود را ديده و فحص و تتبع كرده است و اضافه مىكند كه : در ضميمه نسخهاى از شرح ارجوزه طب ابن سينا كه در كتابخانه پاريس موجود است نسبت و نام ابوحنيفه بدين گونه ضبط شده است : ابوعبدالله ابن على العشاب ، و مىنويسد در صف اول گياهشناسان و علماى خواص ادويه است و سفرهاى بسيار براى شناختن منابت نبات و اسامى آن كرده است . انتهى .

لكن به نظر مىآيد كه ابوعبدالله بن على العشاب عالم حشايشى ديگرى است چه نه نام و نه كنية خود و پدر او با ابوحنيفه احمد ابن داود موافقت ندارد . حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده گويد ابوحنيفه به امر ركنالدوله (335) در اصفهان زيجى كرد و لكن اين سهوى است چه طلوع دولت آلبويه پس از وفات ابوحنيفه است . رجوع به ـ 207 ـ 349 ـ حبط و صفحه 123جلد 1 معجم الادباء چاپ مارگليوس شود .

ابوحنيفه :

نعمان بن ابى عبدالله محمد بن منصور بن احمد بن حيون يكى از ائمه فضل و علماء قرائت قرآن و معانى آن و وجوه فقه و اختلاف فقها و لغت و شعر و معرفت به تاريخ و ايّام ناس و او را در حق اهل بيت طهارت هزاران ورق تأليف است و نيز در مناقب و مثالب ، او را كتابى نيكو است و ردى به مخالفين خود و ردى بر ابىحنيفه و بر مالك و شافعى و ابن سريج و

نيز كتابى در اختلاف فقها و كتاب اصول المذاهب و كتاب ابتداء الدعوة للعبيديين . كتاب الأختيار فى الفقه . كتاب الأقتصار فى الفقه . و قصيده فقهيه ملقب به المنتخبه دارد.

او در اول ، مذهب مالكى داشت سپس طريقت اسماعيليه گرفت و ملازم صحبت المعز ابى تميم معد بن المنصور گرديد و آنگاه كه معد به ديار مصر شد با او بود و در مستهل رجب 363 يا در جمعه سلخ جمادى الآخر آن سال به مصر درگذشت و معز بر او نماز گزارد و او در ميان اسماعيليه سمت داعى داشت و پدر او ابوعبدالله محمد، عمرى طويل و در سال 351 به صد و چهار سالگى به قيروان وفات كرد ، و ابوحنيفه را فرزندان شريف و صالح بوده است از جمله ابوالحسن على بن نعمان كه معز خليفه فاطمى او را با ابى طاهر محمد زحلى به اشتراك قاضى مصر كرد و نيز ابوحنيفه را كتابى ميان فقهاى شيعه مشهور و
هم اكنون موجود است به نام دعائم الاسلام . و مجلسى در بحار جلد اول معتقد است كه ابوحنيفه شيعى اثنى عشرى است لكن به تقيّه خود را هفت امامى مىنمايد . رجوع به ابن خلكان و تاريخ يافعى و خطط مصر ابن زولاق شود .

ابوحنيفه :

نعمان ثابت بن زوطى بن ماه. يا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان (يا طاووس) بن هرمز (كوفه 80 ـ زندان بغداد 150) ، امام ، فقيه ، كوفى ، مولى تيم الله بن ثعلبه ، پيشواى مذهب حنفى ، جدّ وى زوطى از اهل كابل و يا بابل و يا انبار و يا فسا و يا ترمذ است .

مىگويند : جدّش ثابت به حضور اميرالمؤمنين (ع) مشرّف شده و آن حضرت براى او و ذريّهاش از خداوند طلب بركت كرده بود .

ابوحنيفه تجارت پيشه بوده و در عين حال به كسب دانش رغبت بسيار داشته ، نخست به علم كلام روى آورد ولى از آن سر خورد و به تحصيل فقه پرداخت .

وى از تابعين به شمار آمده و صحبت چهار تن از صحابه رسول (ص) يعنى انس بن مالك و عبدالله بن ابى اوفى به كوفه و سهل بن سعد ساعدى را به مدينه و ابوالطفيل عامر بن واثله را به مكه دريافته و از هر چهار تن اخذ روايت كرده است .

وى در علم فقه ـ برخلاف اصحاب حديث كه يكسره اعتماد به نصّ و متن حديث داشتند ـ دقت نظر بكار مىبرد ، تفكر و استدلال عقلى را وارد فقه نمود ، هر چند در اين باره راه افراط پيمود و سخت به قياس و استحسان اعتماد مىورزيد .

بدين سبب و نيز به سبب شدت محبت او به اهلبيت رسول (ص) محدثان اهل سنت را با وى عداوتى خاصّ بوده است .

خود و (به نقل مناقب الامام الاعظم) مىگفته : دشمنى محدثان با ما بدين سبب است كه ما خاندان رسول و اهل بيت او را دوست مىداريم و به فضايل ايشان معترفيم.

به هر حال از تتبع در حالات وى چنين به نظر مىرسد كه او واقعا به اهل بيت عصمت و طهارت و مخصوصا به اميرالمؤمنين (ع) ارادت مىورزيده و مخالفين آن حضرت را ضد حق مىدانسته است . امام باقر (ع) از جمله مشايخ و اساتيد او بوده ، و در مناقب (1/167) شرح ملاقات او با آن حضرت در مدينه آمده است كه چگونه در پاسخ ايشان در اعتراض به روش قياس با كمال ادب زانو مىزند و خود را از قياس فاسد برى مىسازد .

البته حضرت صادق (ع) با روش قياس و استحسان او مخالف بودند ، وى در عصر آن حضرت مىزيسته و به نقل ابوعبدالله محدث در كتاب رامش افزاى وى از شاگردان آن حضرت بوده ، چنان كه از خود او نقل شده : «لولا السنتان لهلك النعمان» يعنى اگر آن دو سال بهرهبردارى از محضر امام صادق (ع) نبود نعمان تباه بود . و نيز در همان كتاب است كه مادرش همسر امام صادق (ع) بوده است .

مناظرات و مباحثات او با امام صادق(ع) در امر قياس در دين مكرر بوده و در تاريخ مسطور است . همين روش او در فقه بعد منفى ابوحنيفه را تشكيل مىداده است ، ولى (حسب استنباط صاحب مقاله مندرج در دائرةالمعارف تشيع) مخالفتهاى امام صادق(ع) با وى كه در وقايع مختلف با لحنهاى حادّ نقل شده است بى شك صرفا جنبه علمى و بحثى داشته است و با آن احترامى كه ابوحنيفه نسبت به آن حضرت داشته و با شهرتى كه از موالات او با اهلبيت(ع) در كتب حنفى مذكور است ، بعيد مىنمايد كه حضرت با او رفتارى عدائى داشته باشد ، و مطالبى كه در كتب شيعه ، به ويژه كتب متأخرتر ، در اين باره آمده است ظاهراً بايد انعكاسى از مخالفتها و تنديها و ناسزاهاى پيروان حنفى و شيعى باشد كه در شهرها در كنار هم مىزيستهاند و از نعمت تسامح و اغماض محروم بودهاند، و اين همه بويژه در دوره صفوى كه با دشمنان سياسى خود تركان عثمانى كه مذهب حنفى داشتند در ستيز بودهاند به اوج خود مىرسد . ابوحنيفه خود گفته است كه كسى را فقيهتر از حضرت صادق (ع) نديدهام .

وى در قيام زيد بن على و نفس زكيه علوى و ابراهيم بن عبدالله قتيل باخمرى با شيعيان همكارى نزديك داشت و خود را به خطر انداخت (دائرةالمعارف تشيع) . وى نخست قائل به امامت نفس زكيه محمد بن حسن علوى بود ليكن پس از استقرار دولت بر بنى عباس ناگزير از آن عقيده باز آمد .

ابوجعفر منصور خليفه وى را از كوفه به بغداد طلبيد و توليت قضا به وى دادن خواست و ابوحنيفه ابا كرد . ابوجعفر گفت قسم به خدا كه تقلد اين امر كنى و او گفت قسم به خدا كه نكنم ابوجعفر قسم خويش تكرار كرد . ابوحنيفه نيز سوگند را مكرر ساخت و گفت من اهليت قضا ندارم ، ربيع بن يوسف حاجب گفت نبينى اميرالمؤمنين را كه سوگند ياد مىكند ! ابوحنيفه گفت اميرالمؤمنين بر اداء كفاره سوگندان خويش از من تواناتر است و منصور او را در وقت به زندان فرستاد . باز ربيع حكايت كند كه منصور خليفه را ديدم كه با ابوحنيفه در امر قضا مشاجره مىكرد و ابوحنيفه مىگفت از خداى بپرهيز و جز خداى ترسان را بر امانت خويش مگمار به خدا سوگند من در حال رضا بر خويش ايمن نيستم تا چه رسد به حال غضب ، و باز خطيب گويد آنگاه كه منصور مدينه دارالسلام بساخت و مسجدى در جانب مسجد رصافه بنا كرد ابوحنيفه را بطلبيد و قضاى رصافه را بدو عرض كرد و او سر باز زد مهدى گفت اگر اين شغل نپذيرى تو را تازيانه زنم گفت آيا راست گوئى گفت آرى . او دو روز بر مسند قضا نشست و به روز سوم رويگرى با مردى به مظالم آمد و گفت مرا بر او دو درهم و چهار دانگ است بهاى لگنى روئين . ابوحنيفه به مدعى عليه گفت بپرهيز از خداى و بشنو كه رويگر چه مىگويد . مرد انكار كرد ابوحنيفه به صفار گفت چه گوئى ؟ گفت او را سوگند ده . ابوحنيفه به مرد گفت بگوى : والله الذى لا اله الا هو . و مرد آغاز گفتن كرد و ابوحنيفه چون چنين ديد بقيه سوگند قطع كرد و دست در آستين برد و صرّهاى بيرون كرد و دو درهم ثقيل به صفار داد و او برفت و پس از دو روز ابوحنيفه بيمار شد و بيمارى او شش روز بكشيد و وفات يافت . و باز گويند كه يزيد بن عمر بن هبيره فزارى امير عراقين خواست قضاء كوفه بدو تفويض كند در ايام مروان بن محمد آخرين ملوك بنى اميه ، و او نپذيرفت و يزيد امر داد تا ابوحنيفه را چند روز به تازيانه بزدند و ابوحنيفه از امتناع خويش باز نايستاد و يزيد در آخر او را رها كرد و آنگاه كه احمد بن حنبل را براى قول به عدم خلق قرآن تازيانه زدند احمد پيوسته ابوحنيفه را ياد مىكرد و مىگريست و بر او رحمت مىفرستاد . اسماعيل بن حماد بن ابى حنيفه گويد بر كناسه مىگذشتيم در آنجا پدرم را گريه افتاد ، از علت گريه او پرسيدم گفت : پسرك من ! در اين مكان ابن هبيره پدر مرا ده روز هر روزى ده تازيانه بزد كه قبول منصب قضا كند و او سر ب

عبدالرحمن بن محمد از عبدالصمد و او از پدر خويش روايت كند كه حديث رسول صلوات الله عليه (افطر الحاجم و المحجوم) را بر ابى حنيفه خواندند و او گفت هذا سجع و پيداست كه اين انكار او بر احاديث كذّابه بوده است چه نزد او برخلاف احمد بن حنبل و بخارى صحاح از (17) حديث تجاوز نمىكرد . و انورى ابيوردى شاعر رخصتهاى ابوحنيفه را چون مثلى آورده و گويد :

سبحان الله فراخ چون چهچون رخصتهاى بوحنيفه

و ناصرخسرو گويد :

مى جوشيده حلال است سوى صاحب رأىشافعى گويد شطرنج مباح است بباز

مى و قمار و لواطه به طريق سه اماممر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز

و نيز گويد :

رخصت سيكى چو داده بود يكى دامقومى از آن شد به سوى مذهب نعمان

روى غلامان خوب و سيكى روشنقبله امت شده است و دام امامان

بوحنيفه به از او گويد در باب شرابگفت جوشيده بخور تا نبود بر تو حرام

اينت مسكر حرام كرد چو خوكو آنت گفتا بجوش و پر كن طاس

گوئى كه حلال است پخته مسكربا سنبل و با بيخ رازيانه

باده پخته حلال است به نزد توكه تو بر مذهب بويوسف نعمانى

و در روضات از كتاب احتجاج و علل نقل مىكند كه : ابوحنيفه مىگفت على چنين گفت و من گويم . و نيز مىگفت و ما يعلم جعفر بن محمد و انا اعلم لقيت الرجال و سمعت من افواههم . و جعفر بن محمد صحفى . و معلوم است مراد از جعفر بن محمد حضرت ابىعبدالله الصادق (ع) است.

يوسف بن اسباط مىگفت كه ابوحنيفه بيش از چهارصد حديث رسول را نقيض آورد . پرسيدند از چه قبيل ؟ گفت : رسول فرمود : اسب را دو بهره و مرد را يك بهره است و ابوحنيفه گفت من سهم مؤمنى را از سهم بهيمهاى كمتر ندانم و رسول خدا و اصحاب او اشعار بدن مىكردند و ابوحنيفه گفت : اشعار مثله است و مثله روا نيست و رسول صلى الله عليه و آله فرمود : خريدار و فروشنده تا از يكديگر جدا نشدهاند اختيار فسخ دارند و ابوحنيفه گويد پس از ايجاب عقد خيارى نيست و رسول صلى الله عليه و آله هر وقت اراده سفر مىكرد يكى از زنان را براى سفر به قرعه برمىگزيد و اصحاب را نيز قرعه مىزدند و ابوحنيفه گفت : قرعه قمار است . گويند : شيخ مفيد در محضر اكابر عباسيان و شيوخ حنفيان گفت كه : ابوحنيفه گويد : شرب نبيذ مسكر حلال طلق است و آن سنتى باشد و تحريم آن بدعتى و نيز ابوحنيفه مىگفت لو ادركنى رسول الله لاخذ بكثير من قولى و نيز گويند : قرائت و تكبير نماز را به فارسى اجازت داد .

شافعى گفته است : من به كتب اصحاب ابى حنيفه مراجعه كردم و در آن صد و سى ورقه خلاف كتاب و سنت يافتم .

سفيان و مالك و حماد و شافعى و اوزاعى گفتهاند : ما ولد فى الاسلام اشأم من ابىحنيفه .

مالك گفت : فتنة ابى حنيفة اضر على الامة من فتنة ابليس و خطيب بغدادى ابن مهدى گويد : ما فتنة على الاسلام بعد الدجال اعظم من رأى ابىحنيفه .

مردم شيعه در مقام توهين ابوحنيفه گويند كه مسئله غسل و مسح مسئلتى است خلافى ميان خدا و ابوحنيفه چه او تعالى فرمود : (و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين) و ابوحنيفه گفت : يجب غسل الرجلين .

غزالى در كتاب المنحول فى علم الاصول گويد : فاما ابوحنيفة فقد قلب الشريعة ظهرا لبطن وشوّش مسلكها و غيّر نظامها و اردف جمع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمد المصطفى و من فعل شيئا من هذا مستحلا كفر و من فعله غير مستحل فسق .

صاحب يواقيت العلوم گويد : ازاله نجاست كردن نزديك شافعى جز به آب مطلق روا نباشد و به نزديك ابوحنيفه روا باشد به هر مايعى لطيف چون سركه و ماء ورد . و از مجموع مثالبى كه مخالفين ابى حنيفه بدو نسبت كنند و شمّهاى از آن نقل شد برمىآيد كه او با مسلمانى و زهد و عفاف ، در احكام فقه با سعه فكر و نظرى ديگر مىديده و تعبد را در قوانين شرعيه از دين نمىشمرده است . و از سخنان اوست : لو علم الملوك ما نحن فيه من لذة العلم لحاربونا بالسيوف .

نقل است كه روزى وى به نزد حضرت صادق آمد كه از آن حضرت حديث بشنود ، ديد حضرت عصائى به دست دارد ، گفت : اى فرزند رسول خدا تو هنوز به آن سنى نرسيدهاى كه به عصا نياز داشته باشى !! فرمود : همين است كه تو مىگوئى ولى اين عصاى پيغمبر (ص) است خواستم بدان تبرك جويم . ابوحنيفه خم شد كه عصا ببوسد حضرت آستين خود را بالا زد و فرمود : تو خود مىدانى كه اين بدن ، بدن پيغمبر و اين مو ، موى پيغمبر است آن را نمىبوسى و مىخواهى چوبى را ببوسى ؟! (سفينة البحار ، لغتنامه دهخدا ، دائرةالمعارف تشيع)

ابوحَيّان :

اثيرالدين محمد بن يوسف غرناطى اندلسى جيانى يكى از ائمه لغت عرب ، اصلاً بربرى است ، مولدش غرناطه به سال 654 بوده است . مقدمات علوم را در همان شهر بياموخت و سپس به شهرهاى بلش و مارقه و مريه شد و در بلاد مزبوره به تحصيل علوم پرداخت و از آنجا به شمال افريقا و مصر سفر كرد و نزد ابن نحاس به تحصيل نحو پرداخت و پس از وى در تدريس نحو جانشين استاد گشت ، وى در آغاز پيرو مذهب ظاهريه بود و پس از آن مذهب شافعى گرفت . تأليفات او تنها در نحو نيست كه او را در علوم قرآن و حديث نيز مؤلفاتى است و كتابى نيز در شصت مجلد در تاريخ اندلس داشته كه در دست نيست و از كليه تأليفات او كه بالغ بر شصت و پنج كتاب است جز ده كتاب ظاهراً باقى نمانده ، وى شاعر نيز بوده كه قطعاتى از او نقل شده ، او علاوه بر زبان عرب به زبان فارسى و تركى و حبشى نيز آشنا بوده چنانكه منطق الخرس فى لسان الفرس و كتاب الافعال فى لسان الترك و كتاب زهو الملك فى نحو الترك و رجز نور الغبش فى لسان الحبش از او است و از مؤلفات ديگر او است كتاب التذييل و التكميل من شرح التسهيل ، الشذرة الذهبيه فى العلوم العربيه و كتاب نحاة اندلس ، المبدع فى التصريف ، المبين فى تاريخ اندلس ، البحر المحيط فى التفسير ، شرح الالفيه موسوم به منهج السالك و كتب ديگر ، وفات او به سال 745 بوده است . (دهخدا)

next page

fehrest page

back page