در باره شخصيت آيةالله اصفهانى و مقامات علمى و نظرات سياسى او تاكنون تحقيقى نشده است . اصولاً تا زمان مرجعيت ميرزا محمد تقى شيرازى و شريعت اصفهانى كمتر مرجعى را سراغ داريم كه مستقيماً در كارهاى سياسى دخالت كرده باشد . اوضاع جهان نيز براى چنين دخالتهايى آماده نبود . او رهبرى معتدل و ميانهرو و مصلحتشناس بود . روابط خود را با دولت ايران و عراق حفظ مىكرد . حتى بعد كه به مقام مرجعيت كل و بلامنازع رسيد و در ايران تحولات شگرفى مانند نظام وظيفه و تغيير لباس و كشف حجاب پيش آمد اقدام حادى نكرد . پس از فوت ميرزاى نائينى (1355 ق) مقام مرجعيت در وجود آيتالله اصفهانى انحصار يافت و تا ده سال بعد كه زندگى را بدرود گفت بر مسند رياست حوزه علميه نجف تكيه داشت . اين تمركز مرجعيت و قبول شيعيان عالم در وجود هيج مرجعى قبل از اصفهانى ديده نشده بود . تبحر او در علوم شرعى و معارف اسلامى و ملكات و مكارم اخلاقى و حلم و جود و بزرگوارى و موقعشناسى و روابط دوستانهاى كه با دولتهاى اسلامى بخصوص بلاد شيعه برقرار كرده بود و اطمينانى كه دولتهاى بزرگ به نظر صائب و قدس و تقواى او داشتند سبب شد كه نه تنها سفر طلاب از شرق و غرب عالم به نجف بلامانع شود ، بلكه مشكلى نيز در انتقال وجوه شرعى از كشورهاى ديگر به محضر اصفهانى پيش نيامد . راتبه طلاب و علماى نجف را مرتباً مىپرداخت و به وضع بهداشت و معالجه ايشان شخصاً رسيدگى مىفرمود : در ايام جنگ جهانى دوم كه خواربار به نجف نمىرسيد نان رايگان بين
اهالى توزيع مىكرد . مقدار وجوه شرعى كه نزد آيتالله اصفهانى مىرسيد بىسابقه بود . هزينههاى او را براى معاش طلاب و امور خيريه و توزيع نان و نيز مخارجى كه براى ترويج مذهب تشيع در آسيا و افريقا داشت در ماه حدود سى هزار دينار عراقى برآورد كردهاند و نمايندگانى كه براى ترويج معالم دين و ارشاد شيعيان مىفرستاد در بالا بردن سطح فكرى شيعيان جهان بسيار مؤثر بود . آيتالله اصفهانى در سالهاى آخر زندگى به درد پا مبتلى بود ولى هرگز از تدريس و فعاليتهاى اجتماعى باز نمىايستاد . در سال
آخر زندگى براى معالجه و استراحت به لبنان رفت و چندى در بعلبك اقامت داشت ليكن در آنجا به زمين خورد و رانش شكست . ناچار او را با هواپيما به بغداد بازگرداندند . اما پس از چند روز در شب نهم ذى حجه 1365 ق در عمر 81 سالگى در كاظمين داعى حق را لبيك گفت و جهان علم و دين را با مرگ خود داغدار كرد . نعش او را به نجف حمل كردند و بعد از تشييعى بىسابقه در جوار استادش آيةالله خراسانى به خاك سپردند . خبر رحلت او دنياى تشيع را تكان داد . در تهران و ساير بلاد ايران و عراق و لبنان و سوريه و هند و افريقا مجالس عظيم فاتحهخوانى برپا شد و شاهان و رؤسا و وزراى بلاد اسلامى همراه با ساير مسلمانان در آنها شركت داشتند . (دائرةالمعارف تشيع)
ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) در باره او فرمود : «ابوحمزة فى زمانه مثل سلمان فى زمانه» يعنى ابوحمزه در زمان خود همان مرتبت و مقام را دارد كه سلمان در زمان خود داشت (او نزد ما به منزله سلمان نزد رسول الله است) .
و فضل بن شاذان از على بن موسى الرضا (ع) روايت كرده است كه : «ابوحمزة الثمالى فى زمانه كلقمان فى زمانه و ذلك انه خدم اربعة منّا ، على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و برهة من عصر موسى بن جعفر صلوات الله عليهم ، و يونس بن عبدالرحمن كذلك و هو سلمان فى زمانه» يعنى ابوحمزه ثمالى مقام لقمان را در زمان خود داشت ، زيرا او به چهار تن از ما خدمت كرد ; على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و برههاى از عصر موسى بن جعفر ، صلوات خداوند بر ايشان باد . يونس بن عبدالرحمن نيز چنين است و او سلمان در زمان خويش است .در رجال كشى از على پسر ابوحمزه روايت شده است كه : «قال الصادق لابى بصير اذا رجعت الى ابى حمزة الثمالى فاقرءه منى السلام و اعلم انه يموت فى شهر كذا يوم كذا ... قال ابوبصير : جعلت فداكم ، والله لقد كان فيه انس و كان لكم شيعه . قال صدقت ما عندنا خير لكم . قلت شيعتكم معكم ؟ قال: ان هو خاف الله و راقب نبيه و توقى الذنوب . فاذا فعل كان فى درجاتنا . قال فرجعنا تلك السنة فما لبث ابوحمزة الا يسيرا حتى توفى رحمه الله» يعنى امام صادق (ع) به ابوبصير فرمود : وقتى برگشتى سلام ما را به ابوحمزه ثمالى برسان و بدانكه او در فلان ماه و فلان روز خواهد مرد . ابوبصير گفت : فدايت شوم، به خدا قسم او مردى با محبت و از شيعيان شما بود . فرمود: راست گفتى ، آنچه نزد ماست براى شما بهتر است . عرض كردم آيا شيعه شما با شما خواهد بود ؟ فرمود : اگر او از خداى بترسد و احكام پيامبر او را پاس دارد و خود را از گناهان حفظ كند ، پس وقتى چنين كند در درجات ما خواهد بود . ابوبصير گويد : ما در همان سال برگشتيم و ابوحمزه بعد از زمانى اندك وفات يافت . رحمت خداى بر او باد .
داود رقى از وافد اهل خراسان روايت كند كه گفت : چون وارد كوفه شدم به جستجوى فقهاى شيعه برآمدم ، مرا به آنجا كه قبر اميرالمؤمنين است هدايت كردند ، مردى را ديدم كه جمعى در محضرش بودند و او آنها را درس مىداد ، پرسيدم او كيست؟ گفتند : وى ابوحمزه ثمالى است . در اين اثنا عربى سر رسيد و گفت : هم اكنون از مدينه مىآيم و جعفر بن محمد (ع) درگذشت . ابوحمزه دهشت زده گشت و صيحه برآورد و دست خويش همى به زمين مىزد ، سپس از آن عرب پرسيد آيا حضرت در باره جانشينى خود وصيتى كرد ؟ عرب گفت : آرى فرزندش عبدالله و فرزند ديگرش موسى و نيز منصور خليفه را وصى خود كرد. ابوحمزه گفت : «الحمدلله الذى لم يضلنا، دل على الصغير و بين حال الكبير و ستر الامر العظيم» ! (سپاس خداى را كه ما را به دست گمراهى نسپرد ، به كوچكتر (ين فرزند) راهنمائى كرد و وضعيت بزرگتر (ين فرزند) را روشن ساخت و مسئله بزرگ (امامت) را مستور داشت) و خود را بر قبر اميرالمؤمنين افكند و سپس نماز گزارد و ما نيز نماز خوانديم آنگاه من رو به او كردم و گفتم : اين را كه گفتى توضيح ده . گفت : خداوند امر فرزند بزرگ حضرت : (عبدالله) را به ناقص و معلول بودنش روشن نموده كه چنين كسى لايق منصب امامت نباشد ، زيرا خداوند يكى از شروط امامت را كمال خلقت دانسته ، و اما اينكه ما را به كوچكتر راهنمائى فرموده از اين جهت كه نامش در اين وصيت آمده ، و اينكه امر مهم امامت را پنهان داشته بدين جهت كه امام صادق (ع) منصور خليفه را نام برده و معلوم است كه او امام نتواند بود ولى چون بپرسد چه كسى به جاى امام صادق است و گويند تو را وصى خويش ساخته متعرض امام موسى نگردد .از خود ابوحمزه نقل است كه گفت : روزى امام صادق (ع) كسى را به نزد من فرستاد و مرا بخواند ، چون به محضرش رفتم و مرا ديد فرمود : من چون تو را مىبينم احساس آرامش و آسايش مىكنم .
از اينگونه روايات در فضائل ابوحمزه بسيار است .علاوه بر اخلاص در تشيع و ولاى اهل بيت (ع) و كوششى كه در جمع ادعيه و اخبار ائمه اطهار (ع) به كار برده ، مفسر و محدثى عالى مقام بوده و تصانيفى از خود برجاى گذاشته كه از مآثر اصيل و قديم شيعه به شمار مىرود . از جمله تصنيفات اوست : تفسير القرآن كه گرچه اصل آن در دست نيست ليكن ابن نديم در الفهرست و حاج خليفه در كشف الظنون از آن ياد كرده و ثعلبى در تفسير الكشف و البيان و ابن شهر آشوب در اسباب النزول و المناقب قسمتهائى از آن را نقل كردهاند ; اثر ديگر ابوحمزه مجموعهاى است از نوادر حديث به نام النوادر كه آن را حسن بن محبوب از او روايت كرده است ; ديگر از تأليفات او رسالهاى است در حقوق كه از على بن الحسين (ع) روايت كرده است ; اثر ديگر او كتاب الزهد است كه آن را با كتاب النوادر ، حميد بن زياد از ابوجعفر محمد بن عياش بن عيسى و او از ابوحمزه روايت كرده است. از ابوحمزه ادعيه بسيار روايت شده است . مهمترين آنها دعاى بزرگ و مشروح سحر است كه به نام دعاى ابوحمزه ثمالى معروف است . اين دعا را شيخ ابومحمد هارون بن موسى تلعكبرى به اسناد خود از حسن بن محبوب زراد و او از ابوحمزه روايت كرده و آورده است كه على بن الحسين (ع) در ايام رمضان هر سحر آن را تلاوت مىفرموده است . فصاحت الفاظ و بلاغت معانى و مضامين دعا بر اصالت و صحت انتساب آن گواهى مىدهد .
از ابوحمزه پنج پسر باقى ماند . دو تن از ايشان به نام على و حسين مانند پدر از ثقات رجال و مورد اعتماد و امين بودهاند . امام صادق (ع) در شأن على بن ابى حمزه فرمود : «انى لأستريح اذا رأيتك» يعنى همانا من وقتى تو را مىبينم آسوده و راحت مىشوم . سه نفر ديگر از پسران ابوحمزه ، حمزه و نوح و منصور در ركاب زيد بن على بن الحسين در كوفه به شهادت رسيدند .
در باره سال وفات ابوحمزه اختلاف است . بعضى سال مرگش را 105 ذكر كردهاند . درين صورت فقط مىتوانسته است در حضور امام سجاد (ع) و امام صادق(ع) رسيده باشد ، در صورتى كه روايات بسيارى دال بر هم عصرى او با امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) در كتب حديث مندرج است . ابن سعد كاتب واقدى در طبقات مرگ او را در زمان خلافت منصور
عباسى (136 ـ 158 ق) آورده و شيخ طوسى و نجاشى و بعض ديگر از علماى رجال اين تاريخ را 150 ق ثبت كردهاند . اما در كتب رجال ، حسن بن محبوب (م 224 ق) را از راويان اخبار ابوحمزه ثمالى آورده و روايات و ادعيه او از جمله دعاى بزرگ سحر را نقل كردهاند . در سال 150 ق حسن بن محبوب كمتر از دو سال عمر داشته بنابر اين سماع حديث از ابوحمزه چگونه كرده است ؟ ولى قول ديگرى هست كه ابوحمزه بعد از مرگ منصور وفات يافته است و سن مناسب براى استماع و روايت حديث كمتر از سن بلوغ نيست بنابر اين بايد سال وفات ابوحمزه را بعد از 165 ق بدانيم . (دائرةالمعارف تشيع ، بحارالانوار)
لكلرك گويد ابوحنيفه بزرگترين گياهشناس مشرق است و از اينكه ابن ابى اصيبعه از ترجمه حال او غفلت كرده تعجب مىكند و مىگويد ابن بيطار نزديك پنجاه نبات را كه قدما بر آن اطلاع نداشتند از ابوحنيفه نقل مىكند و در همه جا مشهود و هويداست كه دينورى به نقل اكتفا نكرده و خود به نفسه انواع گياهان مشروحه كتاب خود را ديده و فحص و تتبع كرده است و اضافه مىكند كه : در ضميمه نسخهاى از شرح ارجوزه طب ابن سينا كه در كتابخانه پاريس موجود است نسبت و نام ابوحنيفه بدين گونه ضبط شده است : ابوعبدالله ابن على العشاب ، و مىنويسد در صف اول گياهشناسان و علماى خواص ادويه است و سفرهاى بسيار براى شناختن منابت نبات و اسامى آن كرده است . انتهى .
لكن به نظر مىآيد كه ابوعبدالله بن على العشاب عالم حشايشى ديگرى است چه نه نام و نه كنية خود و پدر او با ابوحنيفه احمد ابن داود موافقت ندارد . حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده گويد ابوحنيفه به امر ركنالدوله (335) در اصفهان زيجى كرد و لكن اين سهوى است چه طلوع دولت آلبويه پس از وفات ابوحنيفه است . رجوع به ـ 207 ـ 349 ـ حبط و صفحه 123جلد 1 معجم الادباء چاپ مارگليوس شود .
او در اول ، مذهب مالكى داشت سپس طريقت اسماعيليه گرفت و ملازم صحبت المعز ابى تميم معد بن المنصور گرديد و آنگاه كه معد به ديار مصر شد با او بود و در مستهل رجب 363 يا در جمعه سلخ جمادى الآخر آن سال به مصر درگذشت و معز بر او نماز گزارد و او در ميان اسماعيليه سمت داعى داشت و پدر او ابوعبدالله محمد، عمرى طويل و در سال 351 به صد و چهار سالگى به قيروان وفات كرد ، و ابوحنيفه را فرزندان شريف و صالح بوده است از جمله ابوالحسن على بن نعمان كه معز خليفه فاطمى او را با ابى طاهر محمد زحلى به اشتراك قاضى مصر كرد و نيز ابوحنيفه را كتابى ميان فقهاى شيعه مشهور و
هم اكنون موجود است به نام دعائم الاسلام . و مجلسى در بحار جلد اول معتقد است كه ابوحنيفه شيعى اثنى عشرى است لكن به تقيّه خود را هفت امامى مىنمايد . رجوع به ابن خلكان و تاريخ يافعى و خطط مصر ابن زولاق شود .
مىگويند : جدّش ثابت به حضور اميرالمؤمنين (ع) مشرّف شده و آن حضرت براى او و ذريّهاش از خداوند طلب بركت كرده بود .
ابوحنيفه تجارت پيشه بوده و در عين حال به كسب دانش رغبت بسيار داشته ، نخست به علم كلام روى آورد ولى از آن سر خورد و به تحصيل فقه پرداخت .وى از تابعين به شمار آمده و صحبت چهار تن از صحابه رسول (ص) يعنى انس بن مالك و عبدالله بن ابى اوفى به كوفه و سهل بن سعد ساعدى را به مدينه و ابوالطفيل عامر بن واثله را به مكه دريافته و از هر چهار تن اخذ روايت كرده است .
وى در علم فقه ـ برخلاف اصحاب حديث كه يكسره اعتماد به نصّ و متن حديث داشتند ـ دقت نظر بكار مىبرد ، تفكر و استدلال عقلى را وارد فقه نمود ، هر چند در اين باره راه افراط پيمود و سخت به قياس و استحسان اعتماد مىورزيد .بدين سبب و نيز به سبب شدت محبت او به اهلبيت رسول (ص) محدثان اهل سنت را با وى عداوتى خاصّ بوده است .
خود و (به نقل مناقب الامام الاعظم) مىگفته : دشمنى محدثان با ما بدين سبب است كه ما خاندان رسول و اهل بيت او را دوست مىداريم و به فضايل ايشان معترفيم.به هر حال از تتبع در حالات وى چنين به نظر مىرسد كه او واقعا به اهل بيت عصمت و طهارت و مخصوصا به اميرالمؤمنين (ع) ارادت مىورزيده و مخالفين آن حضرت را ضد حق مىدانسته است . امام باقر (ع) از جمله مشايخ و اساتيد او بوده ، و در مناقب (1/167) شرح ملاقات او با آن حضرت در مدينه آمده است كه چگونه در پاسخ ايشان در اعتراض به روش قياس با كمال ادب زانو مىزند و خود را از قياس فاسد برى مىسازد .
البته حضرت صادق (ع) با روش قياس و استحسان او مخالف بودند ، وى در عصر آن حضرت مىزيسته و به نقل ابوعبدالله محدث در كتاب رامش افزاى وى از شاگردان آن حضرت بوده ، چنان كه از خود او نقل شده : «لولا السنتان لهلك النعمان» يعنى اگر آن دو سال بهرهبردارى از محضر امام صادق (ع) نبود نعمان تباه بود . و نيز در همان كتاب است كه مادرش همسر امام صادق (ع) بوده است .مناظرات و مباحثات او با امام صادق(ع) در امر قياس در دين مكرر بوده و در تاريخ مسطور است . همين روش او در فقه بعد منفى ابوحنيفه را تشكيل مىداده است ، ولى (حسب استنباط صاحب مقاله مندرج در دائرةالمعارف تشيع) مخالفتهاى امام صادق(ع) با وى كه در وقايع مختلف با لحنهاى حادّ نقل شده است بى شك صرفا جنبه علمى و بحثى داشته است و با آن احترامى كه ابوحنيفه نسبت به آن حضرت داشته و با شهرتى كه از موالات او با اهلبيت(ع) در كتب حنفى مذكور است ، بعيد مىنمايد كه حضرت با او رفتارى عدائى داشته باشد ، و مطالبى كه در كتب شيعه ، به ويژه كتب متأخرتر ، در اين باره آمده است ظاهراً بايد انعكاسى از مخالفتها و تنديها و ناسزاهاى پيروان حنفى و شيعى باشد كه در شهرها در كنار هم مىزيستهاند و از نعمت تسامح و اغماض محروم بودهاند، و اين همه بويژه در دوره صفوى كه با دشمنان سياسى خود تركان عثمانى كه مذهب حنفى داشتند در ستيز بودهاند به اوج خود مىرسد . ابوحنيفه خود گفته است كه كسى را فقيهتر از حضرت صادق (ع) نديدهام .
وى در قيام زيد بن على و نفس زكيه علوى و ابراهيم بن عبدالله قتيل باخمرى با شيعيان همكارى نزديك داشت و خود را به خطر انداخت (دائرةالمعارف تشيع) . وى نخست قائل به امامت نفس زكيه محمد بن حسن علوى بود ليكن پس از استقرار دولت بر بنى عباس ناگزير از آن عقيده باز آمد .ابوجعفر منصور خليفه وى را از كوفه به بغداد طلبيد و توليت قضا به وى دادن خواست و ابوحنيفه ابا كرد . ابوجعفر گفت قسم به خدا كه تقلد اين امر كنى و او گفت قسم به خدا كه نكنم ابوجعفر قسم خويش تكرار كرد . ابوحنيفه نيز سوگند را مكرر ساخت و گفت من اهليت قضا ندارم ، ربيع بن يوسف حاجب گفت نبينى اميرالمؤمنين را كه سوگند ياد مىكند ! ابوحنيفه گفت اميرالمؤمنين بر اداء كفاره سوگندان خويش از من تواناتر است و منصور او را در وقت به زندان فرستاد . باز ربيع حكايت كند كه منصور خليفه را ديدم كه با ابوحنيفه در امر قضا مشاجره مىكرد و ابوحنيفه مىگفت از خداى بپرهيز و جز خداى ترسان را بر امانت خويش مگمار به خدا سوگند من در حال رضا بر خويش ايمن نيستم تا چه رسد به حال غضب ، و باز خطيب گويد آنگاه كه منصور مدينه دارالسلام بساخت و مسجدى در جانب مسجد رصافه بنا كرد ابوحنيفه را بطلبيد و قضاى رصافه را بدو عرض كرد و او سر باز زد مهدى گفت اگر اين شغل نپذيرى تو را تازيانه زنم گفت آيا راست گوئى گفت آرى . او دو روز بر مسند قضا نشست و به روز سوم رويگرى با مردى به مظالم آمد و گفت مرا بر او دو درهم و چهار دانگ است بهاى لگنى روئين . ابوحنيفه به مدعى عليه گفت بپرهيز از خداى و بشنو كه رويگر چه مىگويد . مرد انكار كرد ابوحنيفه به صفار گفت چه گوئى ؟ گفت او را سوگند ده . ابوحنيفه به مرد گفت بگوى : والله الذى لا اله الا هو . و مرد آغاز گفتن كرد و ابوحنيفه چون چنين ديد بقيه سوگند قطع كرد و دست در آستين برد و صرّهاى بيرون كرد و دو درهم ثقيل به صفار داد و او برفت و پس از دو روز ابوحنيفه بيمار شد و بيمارى او شش روز بكشيد و وفات يافت . و باز گويند كه يزيد بن عمر بن هبيره فزارى امير عراقين خواست قضاء كوفه بدو تفويض كند در ايام مروان بن محمد آخرين ملوك بنى اميه ، و او نپذيرفت و يزيد امر داد تا ابوحنيفه را چند روز به تازيانه بزدند و ابوحنيفه از امتناع خويش باز نايستاد و يزيد در آخر او را رها كرد و آنگاه كه احمد بن حنبل را براى قول به عدم خلق قرآن تازيانه زدند احمد پيوسته ابوحنيفه را ياد مىكرد و مىگريست و بر او رحمت مىفرستاد . اسماعيل بن حماد بن ابى حنيفه گويد بر كناسه مىگذشتيم در آنجا پدرم را گريه افتاد ، از علت گريه او پرسيدم گفت : پسرك من ! در اين مكان ابن هبيره پدر مرا ده روز هر روزى ده تازيانه بزد كه قبول منصب قضا كند و او سر ب
عبدالرحمن بن محمد از عبدالصمد و او از پدر خويش روايت كند كه حديث رسول صلوات الله عليه (افطر الحاجم و المحجوم) را بر ابى حنيفه خواندند و او گفت هذا سجع و پيداست كه اين انكار او بر احاديث كذّابه بوده است چه نزد او برخلاف احمد بن حنبل و بخارى صحاح از (17) حديث تجاوز نمىكرد . و انورى ابيوردى شاعر رخصتهاى ابوحنيفه را چون مثلى آورده و گويد :سبحان الله فراخ چون چهچون رخصتهاى بوحنيفه
و ناصرخسرو گويد :مى جوشيده حلال است سوى صاحب رأىشافعى گويد شطرنج مباح است بباز
مى و قمار و لواطه به طريق سه اماممر ترا هر سه حلال است هلا سر بفرازو نيز گويد :
رخصت سيكى چو داده بود يكى دامقومى از آن شد به سوى مذهب نعمانروى غلامان خوب و سيكى روشنقبله امت شده است و دام امامان
بوحنيفه به از او گويد در باب شرابگفت جوشيده بخور تا نبود بر تو حراماينت مسكر حرام كرد چو خوكو آنت گفتا بجوش و پر كن طاس
گوئى كه حلال است پخته مسكربا سنبل و با بيخ رازيانهباده پخته حلال است به نزد توكه تو بر مذهب بويوسف نعمانى
و در روضات از كتاب احتجاج و علل نقل مىكند كه : ابوحنيفه مىگفت على چنين گفت و من گويم . و نيز مىگفت و ما يعلم جعفر بن محمد و انا اعلم لقيت الرجال و سمعت من افواههم . و جعفر بن محمد صحفى . و معلوم است مراد از جعفر بن محمد حضرت ابىعبدالله الصادق (ع) است.يوسف بن اسباط مىگفت كه ابوحنيفه بيش از چهارصد حديث رسول را نقيض آورد . پرسيدند از چه قبيل ؟ گفت : رسول فرمود : اسب را دو بهره و مرد را يك بهره است و ابوحنيفه گفت من سهم مؤمنى را از سهم بهيمهاى كمتر ندانم و رسول خدا و اصحاب او اشعار بدن مىكردند و ابوحنيفه گفت : اشعار مثله است و مثله روا نيست و رسول صلى الله عليه و آله فرمود : خريدار و فروشنده تا از يكديگر جدا نشدهاند اختيار فسخ دارند و ابوحنيفه گويد پس از ايجاب عقد خيارى نيست و رسول صلى الله عليه و آله هر وقت اراده سفر مىكرد يكى از زنان را براى سفر به قرعه برمىگزيد و اصحاب را نيز قرعه مىزدند و ابوحنيفه گفت : قرعه قمار است . گويند : شيخ مفيد در محضر اكابر عباسيان و شيوخ حنفيان گفت كه : ابوحنيفه گويد : شرب نبيذ مسكر حلال طلق است و آن سنتى باشد و تحريم آن بدعتى و نيز ابوحنيفه مىگفت لو ادركنى رسول الله لاخذ بكثير من قولى و نيز گويند : قرائت و تكبير نماز را به فارسى اجازت داد .
شافعى گفته است : من به كتب اصحاب ابى حنيفه مراجعه كردم و در آن صد و سى ورقه خلاف كتاب و سنت يافتم .سفيان و مالك و حماد و شافعى و اوزاعى گفتهاند : ما ولد فى الاسلام اشأم من ابىحنيفه .
مالك گفت : فتنة ابى حنيفة اضر على الامة من فتنة ابليس و خطيب بغدادى ابن مهدى گويد : ما فتنة على الاسلام بعد الدجال اعظم من رأى ابىحنيفه .مردم شيعه در مقام توهين ابوحنيفه گويند كه مسئله غسل و مسح مسئلتى است خلافى ميان خدا و ابوحنيفه چه او تعالى فرمود : (و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين) و ابوحنيفه گفت : يجب غسل الرجلين .
غزالى در كتاب المنحول فى علم الاصول گويد : فاما ابوحنيفة فقد قلب الشريعة ظهرا لبطن وشوّش مسلكها و غيّر نظامها و اردف جمع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمد المصطفى و من فعل شيئا من هذا مستحلا كفر و من فعله غير مستحل فسق .صاحب يواقيت العلوم گويد : ازاله نجاست كردن نزديك شافعى جز به آب مطلق روا نباشد و به نزديك ابوحنيفه روا باشد به هر مايعى لطيف چون سركه و ماء ورد . و از مجموع مثالبى كه مخالفين ابى حنيفه بدو نسبت كنند و شمّهاى از آن نقل شد برمىآيد كه او با مسلمانى و زهد و عفاف ، در احكام فقه با سعه فكر و نظرى ديگر مىديده و تعبد را در قوانين شرعيه از دين نمىشمرده است . و از سخنان اوست : لو علم الملوك ما نحن فيه من لذة العلم لحاربونا بالسيوف .
نقل است كه روزى وى به نزد حضرت صادق آمد كه از آن حضرت حديث بشنود ، ديد حضرت عصائى به دست دارد ، گفت : اى فرزند رسول خدا تو هنوز به آن سنى نرسيدهاى كه به عصا نياز داشته باشى !! فرمود : همين است كه تو مىگوئى ولى اين عصاى پيغمبر (ص) است خواستم بدان تبرك جويم . ابوحنيفه خم شد كه عصا ببوسد حضرت آستين خود را بالا زد و فرمود : تو خود مىدانى كه اين بدن ، بدن پيغمبر و اين مو ، موى پيغمبر است آن را نمىبوسى و مىخواهى چوبى را ببوسى ؟! (سفينة البحار ، لغتنامه دهخدا ، دائرةالمعارف تشيع)