next page

fehrest page

back page

ابوالسمط :

مروان بن يحيى ابوالجنوب بن مروان بن سليمان بن ابى حفصه ، او را مروان الاصغر نيز مىگفتهاند تا فرق باشد ميان او و جدش مروان بن ابى حفصة .

وى در مسير جد خود آل على (ع) را به شعر خويش هجو مىنمود و از اين راه به دربار بنىعباس تقرب مىجست هر چند در فن شعر رتبه والائى نداشت . امتياز دشمنى با علويين وى را بدربار متوكل بخصوص ممتاز ساخته ، خليفه او را به منادمت خويش پذيرفت و ولايت يمامه و بحرين و طريق مكه را به او واگذار نمود . ابوالسمط در عين ضعفى كه در شعر داشت از كسانى بود كه شعر ، او را به ثروتهاى كلان رسانيد . وى در حدود سال 240 هـ ق درگذشت . (ذيل ربيع الابرار)

ابوسهل نوبختى :

اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت از كبار علما ومتكلمين شيعه ، او عالمى فاضل ومتكلمى بارع است . ابوالحسن ناشى مىگفت : ابوسهل استاد او بود . وآنگاه كه مجلس گفتى جماعتى از متكلمين در محضر او اجتماع داشتى وبه زمان خويش متقدم نوبختيان بودى . او را در قائم آل محمد (عج) رأيى خاص است كه پيش از او كسى را اين رأى نبوده است . ابوسهل گويد : محمد فرزند حسن عسكرى پس از پدرش امام است ولى او در زمان غيبت وفات كرد وهم در غيبت او را فرزندانى است يكى پس از ديگرى تا آنروز كه خداى تعالى امر به ظهور فرمايد . وموقعى كه محمد بن على شلمغانى معروف به ابن ابى عزاقر او را به خويش خواند وگفت : من صاحب معجزات وكراماتم ابوسهل به پيك او گفت : من معجزات وكرامات ندانم به صاحب خويش بگو موى پيش سر من بريخته او امر دهد تا چند تار بدانجا برويد . پيك برفت وبازنگشت .

او را كتب بسيارى است كه به نقل صاحب روضات از سى كتاب متجاوز است وكتب او بيشتر در امامت و ردّ بر ملاحده وغلاة وساير مبطلين است . ابوسهل درك حضور امام حسن عسكرى (ع) نموده و او را با حسين بن منصور حلاج معارضهاى است . وى به سال 311 در سن هفتاد وچهار سالگى درگذشت . (فهرست ابن نديم وروضات الجنات)

ابوشاكر ديصانى :

موسوم به عبدالله يكى از مشاهير ديصانيه است (به «ديصانيه» رجوع شود) كه خود را به فرقه اماميه بسته بود وبا هشام بن حكم كه از متكلمين بزرگ شيعه است در يك زمان مىزيسته وبا او مناظراتى داشته وگويند او استاد ابن راوندى از زنادقه بوده است.

نقل شده كه روزى ابوشاكر به نزد امام صادق (ع) رفت و گفت يا جعفر بن محمد دلّنى على معبودى (مرا به خداوندگارم دلالت كن) حضرت از او پرسيد نامت چيست؟ ـ اشاره به اينكه تو خود را عبدالله مىخوانى ـ فرداى آن روز باز نزد حضرت رفت وگفت : مرا به معبودم رهنمون شو و از نامم مپرس . آنگاه حضرت از راه تشريح بدايع خلقت در يك تخم مرغ وى را به توحيد رهنمون مىگردد وابوشاكر شهادتين مىگويد واز گذشتهاش نادم مىشود. (دهخدا و اصول كافى)

ابوشعثاء كندى كوفى :

ابو شعثاء يزيد فرزند زياد بن المهاجر (يا مهاصر) كندى بهدلى كوفى ، مردى شريف وشجاع و از دليران عرب كه مهارت خاصى در تيراندازى داشت و از اصحاب سيد الشهداء(ع) بود . ابوشعثاء موقعى كه اطلاع يافت حسين بن على(ع) عازم عراق شده
است ، در روزهاى مهادنت (= آرامش قبل از طوفان) از كوفه خارج مىگردد وقبل از اين كه حرّ بن يزيد رياحى با سيدالشهداء(ع) برخورد نمايد او به حضرت ملحق گشته بود ودر كنار آن حضرت تا كربلا باقى ماند . ارباب مقاتل ومورخين وصاحب اعيان الشيعة نوشتهاند چون مالك بن نسر كندى نامه عبيدالله بن زياد را تسليم حرّ بن يزيد رياحى كرد ـ ودر نامه مذكور آمده بود كه امام (ع) را زير فشار قرار دهند وبه سمت صحراى بى آب وعلف برانند وخود مالك كندى مأموريت اجراى حكم ابن زياد را داشت وناظر بر حرّ بن يزيد رياحى بود ـ ابوشعثاء كندى كه آشنائى با مالك كندى داشت پيش آمد وبر او بانگ زد: چه آوردى ؟ مالك كندى در پاسخ مىگويد كه اطاعت از امر امامم نمودم و وفا به عهد بيعتم كردم . ابوشعثاء در پاسخ وى مىگويد كه خدا را معصيت نمودى كه از امامت اطاعت كرده باشى واين آيه شريفه را مىخواند : (وجعلناهم ائمة يدعون الى النار)واين مىرساند كه ابوشعثاء كندى در كنار امام(ع) بوده است . با وجودى كه اين واقعه را طبرى وصاحب اعيان الشيعة نقل نمودهاند ولى هر دوى آنها در كيفيت پيوستن ابوشعثاء كندى در ركاب سيدالشهداء (ع) دچار تناقضگوئى گشتهاند ومىنويسند : موقعى كه ابى عبدالله(ع) نداى «أما من مغيث يغيثنا لوجه الله ؟ أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله(ص) ؟» سردادند وشروط او از طرف عمر بن سعد رد شد ، ابوشعثاء كه در بين لشكريان ابن سعد بود به ابى عبدالله (ع) ملحق گشت . ابومخنف به نقل از فضيل بن حديج كندى قول دوم را ثبت نموده است كه در شب نهم محرم از لشكر ابن سعد جدا گشت وبه امام حسين (ع) ملحق شد ، ولى بر اساس منابع متعدد ، قول اول صحيحتر است وابوشعثاء در راه وقبل از حر بن يزيد رياحى با سيدالشهداء ملاقات نمود ودر كنار آن حضرت باقى ماند .

ابوشعثاء كندى در روز عاشورا بنا به رسم وعادت اصحاب پس از كسب اجازه از امام حسين (ع) به ميدان مبارزه وجنگ رفت وپس از مبارزه وجنگ دليرانه با لشكريان ابن سعد ، اسب او زخمى گشت لذا از اسب پياده شد ودر كنار ابى عبدالله الحسين (ع) روى زانوان خويش قرار گرفت وشروع به تيراندازى نمود وهر تيرى را كه رها مىكرد اين بيت را مىسرود :

انا ابن بهدلهفرسان العرجله

وامام (ع) از براى وى چنين دعا مىفرمود : «اللهم سدد رميه واجعل ثوابه الجنة» ، تا اينكه تمام تيرهاى وى كه تعداد آنها يكصد عدد بود تمام گشت . در بعضى از منابع آمده كه فقط يك عدد آنها خطا رفت ودر بعضى منابع پنج عدد آنها را ثبت نمودهاند كه خطا گشت . سپس بلند شد وشمشير خود را كشيد وشروع به جنگ كردن نمود وهجده تن از لشكريان ابن سعد را كشت وباز به سوى ابى عبدالله الحسين(ع) بازگشت وبه امام عليه السلام عرض كرد يابن رسول الله آيا وفا نمودم ؟ امام در جواب فرمودند بله تو قبل از من در بهشت خواهى بود . سپس شروع به جنگيدن نمود تا اينكه در بعدازظهر روز عاشوراى سنه 61 ق به شهادت رسيد . خوارزمى شهادت وى را بعد از حنظلة بن اسعد عجلى شبامى ثبت نموده است وابن شهر آشوب شهادت او را بعد از شهادت انيس بن معقل اصبحى ذكر كرده است . قبر وى در مقبره دست جمعى شهداء واقع در حرم شريف حسينى در شرق وپايين پاى قبر مطهر ابى عبدالله (ع) است . نام وى در زيارت الناحيه آمده است «السلام على يزيد بن زياد المظاهر الكندى ...» . (دائرة المعارف تشيع)

ابوالصلاح حلبى :

تقى (ح 347 ـ 447 ق) فرزند نجم الدين ابن عبيدالله ، فقيه، محدث ومفسر نامدار شيعه . در بغداد در خدمت استادانى چون سيد مرتضى (م 436 ق) وشيخ طوسى (م 460 ق) كه احتمالاً هر دو از وى جوانتر بودند درس خواند ونيز از محضر درس سلار ديلمى (م 448 ق) برخوردار گرديد . پس از چندى كه در فقه آوازهاى بلند يافت ، سيد مرتضى وى را به عنوان نماينده خود به حلب فرستاد وابوالصلاح در آن شهر كه احتمالاً زادگاهش نيز بود به تعليم شاگردان وارشاد مردمان پرداخت ودر ضمن به نوشتن كتب فقهى همت گماشت . پس از درگذشت سيد
مرتضى ، شيخ طوسى وى را در مقام خويش ابقا كرد وابوالصلاح كه در گذشته لقب خليفة المرتضى داشت اكنون به خليفة الشيخ ملقب گرديد . رجال نويسان شيعه به اتفاق وى را عالمى بزرگ وفقيهى ثقه خواندهاند . از شاگردان او ابن براج ، عبدالرحمن رازى وثابت بن احمد بن عبدالوهاب حلبى را مىتوان نام برد . ابوصلاح تأليفاتى دارد كه مهمترين آنها عبارتند از : البداية ، در فقه ; الكافى ، در اصول وفروع دين ; دفع شبهة الملاحدة ، در كلام ; الشافية ; شرح ذخيرة علم الهدى ; المرشد فى طريق التعبد ; اللوامع، در فقه ; تقريب المعارف ، در كلام . (دائرة المعارف تشيع)

ابوالصَلْت :

بن عبدالقادر بن محمد ، از فقهاى شيعه در قرن پنجم هجرى . وى از شاگردان شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى بشمار آمده . شيخ حر عاملى او را ابوالصلت بن عبدالقاهر ضبط كرده است.

(جامع الرواة ، فهرست ، امل الآمل ، تنقيح المقال ، معجم رجال الحديث ، حسب دائرة المعارف تشيع)

ابوالصلت هروى :

عبدالسلام بن صالح بن سليمان بن ايوب بن ميسرة ، محدث خراسانى . وى از موالى عبدالرحمن بن سَمُره قرشى بود ، تولد و وفاتش حدود 160 ـ 236 تخمين زده مىشود . بروايتى وى در مدينه متولد شده ، اقامتگاه او نيشابور بوده ، در طلب علم به نقاط مختلف چون عراق ، حجاز و يمن سفر كرده ، و از دانشمندانى مانند ، حماد بن زيد ، شُرَيك ، عطاء بن مسلم ، معتمر بن سليمان ، عبدالرزاق صنعانى ، مالك بن انس ، فُضَيل بن عياض ، و عبدالله بن مبارك استماع حديث كرده . چندى در بغداد بروايت حديث پرداخت و در روزگار مأمون بعزم غزا به مرو آمد و چون به مجلس خليفه وارد شد و مأمون كلام او را شنيد بدو علاقهمند گشت و او را از خواص خويش ساخت . وى در ردّ مرجئه ، جهميه ، زنادقه و قدريه مىكوشيد و بارها با بشر مريسى در حضور مأمون مناظره كرد .

چندى محضر امام رضا (ع) را درك كرده و از آن حضرت روايت نموده است، گفته شده كه در نيشابور در خدمت حضرت بوده و در سرخس نيز به محضر آن امام شتافته .

برغم اين كه شيخ طوسى او را از عامّه شمرده گروهى از محدثان اهل سنت ، تنها بر تشيع او خرده گرفتهاند . برخى از رجال شناسان همچون يحيى بن معين ، عجلى ، ابن شاهين و نيز نجاشى از اماميه وى را توثيق كردهاند ، چنان كه بعضى ديگر مانند : جوزجانى ، نسائى ، ابو حاتم رازى ، عقيلى، ابنحيان ، ابن عدى و دار قطنى او را تضعيف نمودهاند .

ابوصلت كتابى در باب وفات امام رضا(ع) تأليف كرده كه نجاشى از آن نام مىبرد و ابن بابويه از آن در عيون اخبار الرضا استفاده كرده است . هم اكنون آرامگاهى به نام وى در سمت شرقى بيرون شهر مشهد وجود دارد . (دائرة المعارف بزرگ اسلامى)

ابوضَمْضَم :

يكى از خود ساختگان عصر جاهلى كه حضرت رسول (ص) ضمن حديثى كه در كتب حديث فريقين آمده از او ياد كرده و فرموده است : «ايعجز احدكم ان يكون كابى ضمضم ؟! قالوا : يا رسول الله و ما ابوضمضم ؟ قال(ص) : رجل كان ممن قبلكم ، كان اذا أصبح يقول : اللهم انى اتصدق بعرضى على الناس عامّه» . (بحار:71/423 و بخارى:1/122)

ابوطالب :

عبد مناف (يا عمران) بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف عم بزرگوار پيغمبر (ص) وپدر ارجمند اميرالمؤمنين على (ع) ، مادرش فاطمه بنت عمرو . بزرگ قريش وزعيم مكه ، جامع وقار حكما وهيبت امرا ، شخصيتى كه در عين ندارى وتهيدستى به لياقت ذاتى ، مقام سرورى را حائز وسردمداران قريش در برابرش خاضع بودند ، داستان عفيف كندى مشهور است كه گفت : در آغاز بعثت روزى به اتفاق عباس بن عبدالمطلب به مسجدالحرام رفتيم ، پيغمبر را ديدم به نماز ايستاده ونوجوانى و زنى نيز با او نماز مىخواندند، به عباس گفتم : اين ديگر چيست ؟ وى گفت ابن محمد برادر زاده من است كه مىگويد من از جانب خدا بر اين مردم پيام رسالت دارم وتاكنون جز اين نوجوان كه او نيز برادر زاده من است واين زن كه همسر او است كسى به دين او در نيامده . گفتم شما مردم قريش در اين باره چه مىگوئيد ؟ عباس گفت : ما منتظريم تا شيخ ـ يعنى ابوطالب ـ چه نظر دهد . اكثم صيفى دانشمند معروف عرب در بارهاش گويد : من دانش وادب وسياست وفراست را از ابوطالب آموختم .

چون عبدالمطلب چشم از جهان ببست، ابوطالب محمد (ص) هشت ساله يتيم را تكفل نمود ودر كودكى او را سرپرستى ودر جوانى از او حمايت نمود وبه زير بال محبت خويش بداشت ودر سفرهاى تجارت با خود مىبرد وچون به رسالت مبعوث گشت او را به بهترين وجه وسختترين شرائط ودر برابر دژخيمترين دشمنان چون مشركان قريش پشتيبانى نمود آنچنان كه در تاريخ بى سابقه وبى لاحقه است ، وهنگامى كه ديد در شهر مكه نمىتواند با اطمينان كامل از حضرتش مواظبت نمايد وفشار دشمنان روز افزون گرديد به ناچار از خانه وكاشانه وكسب وكار دست كشيد وبا افراد فاميل دسته جمعى به شعب پناه برد ومدت سه يا چهار سال در شرائطى طاقتفرسا ـ جز چهار ماه حج وعمره در سال ـ به محروميت وممنوعيت اقتصادى و اجتماعى بسر برد وبه جان و دل از آن حضرت
حمايت كرد كه بسا شب تا به صبح نخفتى وخود با فرزندان به نگهبانى پرداختى تا در 26 رجب سه سال پيش از هجرت كه ابوطالب چشم از اين جهان ببست جبرئيل فرود آمد وپيغمبر(ص) را گفت : تو دگر در اين سرزمين يار ومددكارى ندارى از شهر مكه بيرون شو وآن حضرت به كوه حجون پناه برد .

حال ، ابوطالب با آن علم ودرايت وعقل وفراست كه سى ودو سال پيش از بعثت ونه سال وهشت ماه پس از بعثت جان ومال واولاد وهمه مقدرات خويش را در راه كسى كه از كودكى تا چهل سالگى حسب پيشگوئى كاهنان مورد رشك وعداوت بوده واز چهل سالگى كه به نبوت مبعوث گشته با بتپرستان بى فرهنگ جاهلى مواجه بود فدا كند و از هر چه در توان داشته در اين راه دريغ نداشته آيا اسلام اختيار كرده يا به حال شرك وكفر از جهان رفته ؟

مسأله ايمان واسلام ابوطالب از دير زمان ميان شيعه واهل سنت مورد اختلاف بوده است . اين مسأله كمكم به صورت حادّى در آمد و از شكل تاريخى بيرون آمده صورت كلامى وعقيدتى وسياسى به خود گرفت . سيره نويسان اهل سنت اكثراً معتقدند كه ابوطالب مشرك از دنيا رفت . علماى شيعه با تكيه به روايات واشعارى كه از ابوطالب بجاى مانده حكم به مسلمان
بودن او دادهاند و در اين باره رسالهها پرداختهاند كه ظاهراً يكى از قديمترين آنها كتاب ايمان ابيطالب شيخ مفيد است (چاپ نجف 1953 و 1963 ميلادى) . برخى نيز مثل ابن ابى الحديد ، شارح نهج البلاغه ، پس از ذكر دلايل مخالف وموافق از اظهار نظر در اين باره خوددارى كردهاند وگفتهاند : «فانا فى امره من المتوقفين» . شك نيست كه اينهمه مخالفت با ايمان ابوطالب براى كاستن قدر على بن ابيطالب (ع) و زدودن افتخار از خاندان او بوده است . روشن است كه ابوسفيان وخاندان بنى اميه تا روز فتح مكه در برابر اسلام مخالفت كردند وتنها در آن روز به ناچار ايمان آوردند . اين امر در جامعهاى كه تفاخر به آباء واجداد ـ حتى با نفى صريح قرآن از اين امر ـ جاى مهمى در آن داشت براى بنى اميه نقص مهمى بشمار مىرفت و از آنجا كه حمايت ابوطالب پدر حضرت على (ع) از اسلام جاى انكار نداشت ، آنان كوشيدند كه اين افتخار را از على (ع) بگيرند وبگويند پدر او مشرك از دنيا رفت ، حال آنكه ابوسفيان پدر معاويه اسلام آورده است . همين امر در مورد بنى عباس هم صادق بود . عباس در مكه اسلام نياورد وبا كفار قريش در جنگ بدر به مقابله رسول خدا شتافت . اينهمه باعث جعل روايات واخبار مبنى بر مشرك بودن ابوطالب هم از سوى هواخواهان بنى اميه وهم از سوى هواخواهان بنى عباس شد .

شواهد عقلى ونقلى بر اسلام ابوطالب فراوان است كه حسب گنجايش اين كتاب به ذكر چند حديث اشاره ميشود :

اصبغ بن نباته گويد : از اميرالمؤمنين(ع) شنيدم مىفرمود : به خدا سوگند كه پدرم وجدم عبدالمطلب وهاشم وعبدمناف هرگز بت نپرستيدند . عرض شد : پس چه دينى داشتند ؟ فرمود : بر دين ابراهيم بودند وبه سوى كعبه نماز مىگزاردند .

امام صادق (ع) فرمود : اميرالمؤمنين(ع) دوست مىداشت اشعار ابوطالب خوانده ونوشته شود ومىفرمود : آن را بياموزيد وبه فرزندانتان تعليم كنيد كه وى بر دين خدا بوده ودر آن اشعار دانش فراوانى است . امام صادق (ع) فرمود : داستان پدرم ابوطالب مانند داستان اصحاب كهف است كه ايمان را پنهان مىداشته وشرك را اظهار مىنمودند واز اين جهت اجرشان مضاعف گشت .

ابان بن محمد گويد : به حضرت رضا(ع) نوشتم فدايت گرديم من در ايمان ابى طالب در شكّم . حضرت در جواب نوشت : «بسم الله الرحمن الرحيم (ومن يبتغ غير سبيل المؤمنين نولّه ما تولى) (نساء:115) ; بدان كه اگر به ايمان ابى طالب معتقد نگردى راهت به سوى آتش دوزخ خواهد بود .

ليث مرادى گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : مولايم ! مردم مىگويند : ابوطالب در بقعهاى از آتش است كه مغز سرش در آن مىجوشد ؟ فرمود : به خدا سوگند دروغ مىگويند همانا اگر ايمان ابوطالب را در يك كفه ترازو نهند وايمان همه مردم به كفه ديگر ، ايمان ابوطالب راجح آيد .

از امام صادق (ع) روايت شده كه چون ابوطالب وفات نمود جبرئيل بر پيغمبر (ص) فرود آمد وبه وى گفت : از مكه بيرون شو كه دگر در اينجا يار ومددكارى ندارى . جمعيت قريش به قتل آن حضرت مصمم شدند وحضرت بناچار از مكه فرار وبه كوه حجون در حوالى مكه پناه برد .

حضرت ابوطالب نه سال وهشت ماه پس از بعثت وفات يافت و واقدى گويد: سه سال قبل از هجرت بوده . وبه نقل ابن عباس وفات او در بيست وششم رجب بوده است . ابوطالب از فاطمه بنت اسد چهار پسر وسه دختر به نامهاى : طالب ، عقيل ، جعفر ، على، امهانى ، جمانه وريطه ، و از زن ديگر پسرى به نام طليق داشته . (بحار : 35/81 ـ 115 و 19/24 ، دائرةالمعارف تشيع و قلم نگارنده)

ابوطاهر جنّابى قرمطى :

سليمان بن ابى سعيد (د 17 رمضان 332 ق/13 مه 944 م) ، پيشواى مشهور قرمطيان بحرين . ولادت او را در 294 ق/907 م (مسعودى ، التنبيه ، 391 ; العيون ، 4(1)/223) يا 295 ق (ثابت بن سنان ، 37 ; ابوعلى مسكويه، 1/121 ; قس : دخويه ، 75) دانستهاند . اگرچه غالباً گفته مىشود كه ابوطاهر پس از پدر به فرمانروايى رسيد ، ليكن مىدانيم كه پس از كشته شدن ابوسعيد (300 يا 301 ق) ، فرزند بزرگ او سعيد به فرمانروايى رسيد وبا شورايى مركب از 12 نفر با عنوان عقدانيه به حكومت پرداخت (دبلوا ، 14; دخويه ، 73) . با اينهمه به گفته نويرى (25/276) ، سعيد فرمانروايى را به برادرش واگذار كرد . همو مىافزايد كه روايتى در اين باره در دست است كه سعيد توانايى اداره حكومت را نداشت وبرادرش ابوطاهر بر او چيره شد .

از آغاز زندگى ابوطاهر تا رمضان 310 كه به گفته مسعودى (همانجا) رهبرى قرمطيان را به دست گرفت ، اطلاعات روشنى در دست نيست . در دهه نخستين سده 4 ق قرمطيان مدتى از كشمكش با دستگاه خلافت عباسى خوددارى كردند وحتى در وزارت على بن عيسى بن جرّاح كه امتيازاتى از قبيل استفاده از بندر سيراف در 304 ق/916 م به ايشان داد ، روابط دوستانه داشتند . اما در 307 ق كه قرمطيان وارد بصره شدند ، هنوز ابوطاهر را به رهبرى برنگزيده بودند (ابن جوزى ، 6/153 ; ذهبى ، العبر ، 1/451 ; 2EI ، ذيل جنّابى). چون نخستين اقدام جنگى مهم قرمطيان پس از قتل ابوسعيد در 311 ق (دنباله مقاله) به رهبرى ابوطاهر صورت گرفت ، مىتوان باور كرد كه چون سعيد دلاورى پدر را به ارث نبرده بود ، شوراى عقدانيه بر آن شد كه ابوطاهر را به جاى پدر برنشاند . عبيدالله خليفه فاطمى نيز اين انتخاب را تأييد كرد (قس : اسكانلون ، 30) وشايد خود محرك آن بود . سكوت قرمطيان در خلال دهه نخست سده 4 ق اتهام بى كفايتى را كه به سعيد نسبت داده شده ، كاملاً توجيه مىكند (دخويه ، 74) ، امّا اينكه گفتهاند سعيد به دست ابوطاهر كشته شد (اوايل ، II/604) ، نادرست است، زيرا سعيد در دوران حكومت ابوطاهر وپس از آن نيز زنده وفعّال بود (دخويه ، همانجا) .

در آن ايّام در سرزمينهاى مركزى جهان اسلام خاصه عراق كه در معرض تهديد وهجوم قرمطيان قرار داشت ، از اين فرقه چندان بيمناك بودند كه حتى على بن عيسى وزير را كه سياستهاى صلح جويانه او با قرمطيان در 300 ق سبب آزادى هزاران تن از اسيران (قاضى عبدالجبار ، 2/380) ومصونيت 10 ساله بغداد از هجوم ايشان شد ، به خيانت وهمداستانى با قرمطيان متهم كردند . (العيون ، 4 (1)/222 ; باسورث، 223)

چند روز پس از عزل على بن عيسى از وزارت ، ابوطاهر در 24 ربيع الآخر 311 به بصره تاخت وپس از تصرف شهر به قتل وغارت پرداخت . اما وزير ابن فرات ، لشكرى به مقابله فرستاد و ابوطاهر پس از 17 روز از بصره عقب نشست وبه مقر خويش بازگشت (مسعودى ، همان ، 380 ; عريب ، 110 ، 111 ; ابوعلى مسكويه ، 1/105) . اين پيروزى ، شوراى عقدانيه را بر آن داشت كه رهبرى قرمطيان را به او واگذار كند . (دخويه ، همانجا)

ابوطاهر سال بعد نيز به كاروان حاجيان تاخت وچند تن از امراى عراق، مانند ابوالهيجاء عبدالله بن حمدان واحمد بن بدر عموى مادر خليفه المقتدر را به اسارت گرفت وبعدها با گرفتن مال ، آنان را آزاد كرد (مسعودى ، همانجا ; ابوعلى مسكويه ، 1/121 ; عريب ، 118) و از خليفه حكومت بصره واهواز را خواست ، ولى خليفه پاسخى به وى نداد (ثابت بن سنان ، 44) . در همين سال ابوطاهر از هَجَر به قصد غارت حاجيان لشكر كشيد . در آن زمان جعفر بن ورقاء شيبانى فرماندار اعمال كوفه ومحافظ راه مكه بود وحاجيان بغداد را محافظت مىكرد . ابوطاهر با جعفر به نبرد پرداخت و او تاب مقاومت نياورد وگريخت. ابوطاهر داخل شهر شد و 6 روز در كوفه ماند وهر چه توانست غارت كرد وبه هجر بازگشت (ابوعلى مسكويه ، 1/145 ـ 146) . مونس به دستور خليفه به مقابله آمد ، اما چون به كوفه رسيد ، قرمطيان رفته بودند . مونس نيز ياقوت را در كوفه به حكومت گمارد وخود به سوى واسط رفت تا آنجا را از هجوم قرمطيان وابوطاهر مصون بدارد (همو ، 1/146 ; عريب ، 124 ; ابن اثير ، 8/155 ـ 156). در 313 ق نيز به سبب هجوم قرمطيان ، حج صورت نگرفت (حمزه ، 131 ; عريب ، 127) . ابن اثير (8/160) آورده كه ابوطاهر در 313 ق در محل زُباله با ياران خليفه به نبرد پرداخت وآنان گريختند وابوطاهر پس از گرفتن غرامتى به آنان اجازه عبور داد . (بغدادى ، 174 ; ذهبى ، همان ، 1/465)

در 314 ق المقتدر فرمان داد تا ابن ابى الساج امير آذربايجان واران وارمنستان به هجر رود و ابوطاهر را سركوب كند ، وخراج برخى از شهرهاى ايران وعراق را بدين لشكركشى اختصاص داد (مسعودى ، همان، 381 ; ثابت بن سنان ، 45) . ابن ابى الساج كه به دستور مونس خادم به واسط رفته بود ، در آخر رمضان 315 به كوفه تاخت وميان او و ابوطاهر جنگ در گرفت (عريب ، 128; ابوعلى مسكويه ، 1/173 ; مسعودى ، همان ، 382) و ابن ابى الساج شكست خورد واسير شد (ابوعلى مسكويه ، 1/174، 175) . حمله بعدى به ابوطاهر ، به سركردگى مونس خادم ونصر حاجب در عين تمر نيز به پيروزى ابوطاهر انجاميد و او پس از آن دستور داد ابن ابى الساج را گردن زدند (همو ، 1/176 ، 178 ; قس ; مسعودى، همان ، 383) . روايتها حاكى از آن است كه لشكر ابن ابى الساج بيش از 10 برابر مردان ابوطاهر بود . يكى از قرمطيان در پاسخ اين پرسش كه چرا ياران خليفه به سرعت مىگريزند وشما پايدارى مىكنيد ، گفت : ياران خليفه رهايى را در گريز مىبينند وما رهايى را در پايدارى مىدانيم (ابوعلى مسكويه ، 1/179) . ابوطاهر در 315 ق به هيت رفت (مسعودى ، همانجا) . هارون بن غريب وسعيد بن حمدان پيشدستى كرده، زودتر از او بدانجا شدند . در اين نبرد مردم هيت پايدارى كردند (ابوعلى مسكويه ، 1/180) ، آنگاه ابوطاهر به سوى داليه رفت وچون چيزى به دست نياورد ، راه رَحْبه در پيش گرفت ومقاومت مردم را در هم شكست (ثابت بن سنان ، 50; ابوعلى مسكويه ، 1/182 ; ابن اثير ، 8/182) . در 316 ق هم به رقّه در 30 فرسنگى رحبه لشكر كشيد و 3 روز با مردم آنجا جنگيد (ثابت بن سنان ، 51 ; ابوعلى مسكويه ، همانجا ; ابن اثير ، 8/181) وبا اينكه قصد آن داشت كه بر رمله فلسطين يا دمشق حمله كند ، به عللى بازگشت . وى حدود 7 ماه در رحبه اقامت داشت . بار ديگر به هيت حمله برد وآنگاه به سمت كوفه رفت (مسعودى ، همان ، 385) . به گفته نويرى ، ابوطاهر در 3 رمضان 316 وارد كوفه شد وتا اول ذيحجه در آن ديار مقيم بود ، اما در اين شهر به قتل وغارت نپرداخت وكوفيان نيز با او مدارا كردند . (25/293)

next page

fehrest page

back page