next page

fehrest page

back page

ابوطاهر در 317 ق به مكه لشكركشى كرد . كاروان زائران مكه در اين سال به سرپرستى منصور ديلمى (ابوعلى مسكويه ، 1/201) از عراق به مكه رفت ، در حالى كه در سالهاى قبل وحشت از قرمطيان مانع عبور كاروان بود (باسورث، 225) . ابوطاهر در 8 ذيحجه (روز ترويه) 317 ق/12 ژانويه 930 م (مسعودى ، همانجا ; حمزه ، 134 ; عريب ، 136 : 316 ق ; بيرونى ، 212: 318 ق) بر مكه حمله برد وحاجيان را در كوچههاى مكه ومسجدالحرام و درون كعبه بىرحمانه كشتار كرد (قس : ابوعلى مسكويه ، همانجا مسعودى ، همان ، 385 ، 386) وحجرالاسود را بر كند ومحمد بن اسماعيل ، معروف به ابن محارب امير مكه را بكشت (براى نام ابن محارب وصورت ديگر آن ، رجوع شود : مسعودى ، همانجا ; نويرى ، 25/297 ; ذهبى ، سير، 15/321 ; نهروالى، 3/163 ; ابوالفداء ، 3/94 ; يافعى، 2/271) وپردههاى كعبه ودرِ آن را بر كند ودارايى مردم را گرفت وكشتگان را در چاه زمزم انداخت (ابوعلى مسكويه، همانجا) در آنجا ماندند وهر روز براى قتل وغارت وارد مكه مىشدند وشب هنگام به اردوى خود در خارج شهر باز مىگشتند . قداست كعبه را به هيچ روى مانع كار خود نديدند . درِ كعبه را كندند وپوشش طلاى آن را به غارت بردند . در اين غارت تنها مقام ابراهيم مصون ماند ، زيرا نگهبانان كعبه آن را در يكى از درههاى اطراف مكه پنهان كرده بودند (نهروالى ، همانجا ; باسورث ، 226) . از نوشته همدانى (ص 62) چنين بر مىآيد كه اهالى مكه نيز از اين آشوب بهره برده ، به قتل وغارت حاجيان پرداختند . برخى از نويسندگان از آن ميان نهروالى (3/162 ، 164 ـ 165 ; قس : ناصر خسرو ، 150 ـ 151) برآنند كه قرمطيان مىخواستند لحسا را جايگزين مكه سازند تا مناسك حج در آنجا صورت گيرد . اما دخويه (ص 103) ، نادرست بودن اين نكته را به خوبى روشن كرده است . در باره كشته شدگان خانه خدا نيز گزارشهاى گوناگونى در دست است (نهروالى ، 3/162 ; حمزه ، 134 ; همدانى ، همانجا ; العيون ، 4(1)/249) . ابوطاهر در اين حمله غنايمى هنگفت به چنگ آورد . به موجب گزارش كتاب العيون كه اغراق آميز به نظر مىرسد ، براى حمل اموالى كه تنها از غارت كعبه به دست آمده بود ، به 50 شتر نياز افتاد (4(1)/250 ; قس : مسعودى ، همان ، 386) . به هنگام بازگشت ابوطاهر ، بنى هذيل وى را محاصره كردند و از اين رو، خروج از مكّه بر او دشوار شد (نويرى ، همانجا) . بنى هذيل موفق شدند كه بسيارى از اسيران را نجات دهند وبيشتر شتران حامل بار را به سوى مكه بازگردانند (دخويه ، 109) . مدتى ابوطاهر در اين بنبست گرفتار بود تا توسط راهنمايى از اين دام رهيد . (نويرى ، همانجا)

حمله ابوطاهر به مكه خاطره وحشتناكى در اذهان مسلمانان برجاى گذاشت . اينگونه توهين به مقدسات را تاريخ اسلام به خود نديده است (مادلونگ ، 34) . مرثيه صنوبرى (د 334 ق) ، شاعر شامى ، هم روزگار ابوطاهر در باره كشتار زائران وهتك حرمت كعبه (ص 96 ـ 98) ، نشان مىدهد كه اين واقعه تا چه حد مسلمانان را اعمّ از شيعه وسنّى ، تا سرزمينهاى شام عميقاً متأثر ساخته بوده است (باسورث ، 222) . قطب الدين محمد نهروالى از آن رويداد به عنوان يكى از شديدترين ضربتهايى كه توسط قرمطيان به جهان اسلام وارد شده ، ياد مىكند (3/165) وبدين سبب بايد گفته آدام متز را ـ كه ادعا كرده است; برخلاف انتظار ، اين رويداد در زمان خود كمتر تأثيرى بر جاى گذاشته است واين نسلهاى آينده بودند كه در اين حادثه به ديده نفرت نگريستند (ص 304) ـ اغراق آميز دانست (باسورث ، 222 223 -) . مىگويند ابوطاهر هنگام ترك مكه ابياتى سرود ودر خلال آن اظهار كرد كه اين خانه از آنِ خدا نيست وهيچگاه خداوند براى خود خانهاى برنمىگزيند . (حمادى ، 211 ; همدانى ، همانجا ; نهروالى ، 3/164)

سرانجام ابوطاهر در محرم 318 به بحرين بازگشت ومدتى در آن ديار ماند وآنگاه در رمضان 319 رهسپار كوفه شد (نويرى ، همانجا) . بر پايه نوشته ابنخلدون، ابوطاهر بر عمان نيز دست يافت وحاكم اين ايالت به ايران پناهنده شد. وى تاريخ اين واقعه را يك جا 315 ق وجاى ديگر 317 ق دانسته (4(1)/190 ، 198) وگفته است كه اين رويداد پس از بركندن حجرالاسود صورت گرفته است (همانجا) . بنابر اين بايد فتح عمان پس از 317 ق روى داده باشد .

در 319 ق قرمطيان كوفه را گرفتند . خبر پيروزى آنان چنان وحشتى ايجاد كرد كه بسيارى از ساكنان قصر ابن هبيره به بغداد گريختند (حمزه ، 136 ; ابن تغرى بردى ، 3/228) . قرمطيان 25 روز مشغول چپاول كوفه وحوالى آن بودند (2EI ، همانجا) وسرانجام به سرزمين خود بازگشتند . ابوطاهر بر آن بود كه بازگردد وضربه نهايى را به خليفه بغداد وارد آورد . وى اهداف خود را طى قصيدهاى كه ابياتى از آن بر جاى مانده ، بيان كرده است . (بيرونى ، 214; بغدادى ، 173 ; ابن تغرى بردى ، 3/225 ـ 226 ; قس : دخويه ، 113)

در 322 ق نيز قرمطيان در تَوَّج وسينيز پياده شده ، به شهر درآمدند . حاكم شهر كشتيهاى ايشان را آتش زد ; آنگاه به يارى مردم با آنان جنگيد ، گروهى را كشت و 80 تن را اسير كرد (ابوعلى مسكويه ، 1/284). چون زيارت خانه خدا ممكن نشده بود وعمليات ابوطاهر ادامه داشت ، محمد بن ياقوت حاجب خليفه الراضى در همان سال با ابوطاهر وارد مذاكره شد تا او خلافت بغداد را به رسميت بشناسد ، از مداخله در كار زائران مكه دست بكشد وحجرالاسود را برگرداند ودر عوض رسماً به حكومت نواحيى كه در تصرف داشت يا فتح كرده بود، منصوب شود . ظاهراً ابوطاهر با حسن قبول پاسخ داد كه متعرض حاجيان نخواهد شد ، ولى نمىتواند حجرالاسود را به جاى خود بازگرداند واگر خليفه دست او را در تجارت بصره آزاد گذارد ، وى حاضر است خلافتش را به رسميت بشناسد (2EI ، همانجا) . محتمل است كه اين اخبار فاقد اساس تاريخى باشد ، زيرا مرگ عبيدالله فاطمى (ابن تغرى بردى ، 3/247 ـ 248) در همين سال ، ظاهراً روابط قرمطيان وفاطميان را تغيير نداده بود (دخويه ، 139) . پس ابوطاهر در 323 ق دوباره به كاروان حاجيانى كه از بغداد مىآمدند ، در قادسيه حمله برد وسپاهى را كه به دستور خليفه همراه كاروانيان بود ، در هم شكست (ابوعلى مسكويه ، 1/330) وبر كاروان دست يافت (صولى ، 68 ، 69 ; مسعودى ، همان ، 390) . صولى كه در آن وقت در بغداد بود ، مىنويسد كه اين واقعه در آن شهر چنان انعكاسى يافت كه مانند آن هيچ گاه ديده وشنيده نشده بود ; خليفه الراضى از اين رخداد سخت در اندوه شد ومىگفت اى كاش ... خود به بحرين مىرفتم (ص 69). آنگاه گروهى از علويان كوفه همچون ابوعلى عمر بن يحيى علوى نزد ابوطاهر رفتند وشفاعت كردند كه از حاجيان چشم پوشيد وابوطاهر نيز به آنان امان داد وشرط كرد كه همه به بغداد بازگردند . از اين رو حاجيان پراكنده شدند وحج در آن سال گزارده نشد (ابوعلى مسكويه ، ثابت بن سنان ، همانجاها ; ابن اثير ، 8/311 ; نويرى، 25/301) . در 23 ربيع الاول يا ربيع الآخر 325 نيز ابوطاهر براى بار دوم كوفه را اشغال كرد . ابن رائق از بغداد بيرون آمد ودر بستانِ ابن ابى شوارب در پل ياسريه مستقر شد (براى روايت ديگر ، ابن اثير ، 8/334) وابوبكر بن مقاتل را با پيامى نزد ابوطاهر فرستاد . ابوطاهر از خليفه خواسته بود كه هر سال معادل 120000 دينار پول وخواربار براى او بفرستد تا از شهر خود بيرون نيايد ; اما گفتهاند چون پيغامها به جايى نرسيد ، ابوطاهر به بحرين بازگشت (ابوعلى مسكويه ، ابن اثير ، همانجاها ; همدانى ، 102 ; ابن تغرى بردى ، 3/260) . به گزارش نويرى (25/301 ـ 302) ابوطاهر از شفيع لؤلؤ حاكم كوفه خواست نزد خليفه رود ودرخواست مال كند تا دست از تهاجم بردارند وگرنه او ويارانش مجبور مىشوند از راه شمشير نان بخورند . شفيع نزد خليفه رفت و او ابوبكر بن مقاتل را نزد ابوطاهر فرستاد .

در 326 ق (قس : ابوعلى مسكويه ، 2/55 ـ 56 ; العيون ، 4(2)/389) ميان قرمطيان اختلاف افتاد وبه قتل گروهى از آنان منجر شد . به روايت ثابت بن سنان (ص 55 ـ 56) وابن اثير (8/351)، ابن سنبر كه از خاصان ابوسعيد قرمطى وبر اسرار او و قرمطيان آگاه بود ، مردى اصفهانى به نام ذوالنور را بخواند وگفت او را از اسرار ونشانههاى پيشواى قرمطيان آگاه مىكند تا بر آنها سرورى يابد ، بدان شرط كه ابوحفص شريك قرمطى را كه دشمن ابن سنبر بود ، بكشد . پسران ابوسعيد وخود ابوطاهر كه ذوالنور را از آن اسرار ونشانهها آگاه يافتند ، گفتند اين همان كسى است كه خلق را به او مىخوانديم . سپس ذوالنور چندان چيرگى يافت كه هر كس را مىخواست ، از جمله ابوحفص را به قتل آورد . اما از آن سوى ابوطاهر كه دريافته بود ذوالنور در پى قتل اوست تا به استقلال بر قرمطيان فرمان براند، توطئهاى چيد و او را كه پيش از آن گروهى از بزرگان ودليران قرمطى را نابود كرده بود ، بكشت . روايت ديگرى از اين داستان در دست است كه عريب بن سعد (ص 162 ـ 163) آن را آورده وبه جاى مردى اصفهانى از شخصى به نام زكريا خراسانى نام برده ووقوع اين ماجرا را در رمضان 319 (بيرونى : 213 ، كه در روايت خود از ابن ابى زكريا طمامى نام مىبرد) دانسته است ، اما او به ابن سنبر ودشمن او اشارهاى نكرده . از اين روى روايتش ناقص مىنمايد (همانجا). قاضى عبدالجبار (2/386 به بعد) آن مرد فريبكار را زرتشتى مذهب وموسوم به ذكيره اصفهانى دانسته است . هر چند وى تاريخى براى اين واقعه ذكر نكرده ، اما آن رويداد را درست پس از جنگ مكه در 317 ق قرار داده و از ابن سنبر نيز ياد نكرده است. (قس:لويس،87 - 88)

در 327 ق به ميانجيگرى عمر بن يحيى كه شخصاً با ابوطاهر دوستى داشت ، تردد كاروانهاى حج با پرداخت 25000 يا به روايت ديگر 120000 دينار واخذ خِفاره (حق نگهبانى) از زائران ممكن شد (براى روايت ديگر ، رجوع شود : ابن خلدون ، 4(1)/214)، اما اين موضوع به هيچ روى مانع از تاخت وتازهاى قرمطيان در جنوب عراق نشد (دخويه ، ,139 - 1402EI ، همانجا) . دقيقترين رقم خِفاره در كتاب العيون (4(1)/333) آمده است : از هر عمارى 3 ، از هر كجاوه 1 و از هر شتر 2 دينار (ابن تغرى بردى ، 3/264 : 5 دينار) مىگرفتند وابوالحسن بن معمر نخستين بار در 327 ق اين باج را در زباله وصول كرد (العيون ، همانجا) . از اين پس تا هنگام مرگ ابوطاهر كه پس از 21 سال فرمانروايى به مرض آبله درگذشت (ابن اثير ، 8/415 ; نويرى ، 25/303) آگاهى چندانى از او در دست نيست .

با اينكه همه منابع در باره زمان مرگ او متفقالقول هستند ، بغدادى (همانجا) به روايتى تأييد نشده ، از كشته شدن او به دست زنى در هيت پس از 7 سال فرمانروايى خبر داده است . ابن خلدون نيز نوشته است : او پس از 31 سال فرمانروايى درگذشت (4(1)/191) كه بايد گفت : اين سخن بر ساختهاى بيش نيست .

منابع در باره جانشين ابوطاهر سخت اختلاف دارند . همدانى (ص 139 ـ 140) وابن اثير (8/415 ـ 416) بر آنند كه ابوطاهر 7 وزير داشت كه ابن سنبر سالخوردهترين آنان بود ونيز 3 برادر داشت كه از آن ميان ابوالقاسم سعيد وابوالعباس سعيد وابوالعباس فضل بن حسن در سامان دادن كارها با ابوطاهر متفق بودند وبرادر ديگر در كار آنان مداخله نمىكرد . (نيز رجوع شود : ابن شاكر ، 10/314)

به نوشته ابن تغرى بردى (3/281) سعيد به جاى برادر نشست ، اما ابن خلدون (4(1)/192) از ابومنصور احمد بن حسن به عنوان جانشين او ياد مىكند . نويرى (همانجا) بر آن است كه ابومنصور همزمان با ابوطاهر درگذشت ، اما اين روايت درست نيست . گزارشهاى همدانى وابن اثير (همانجاها) نيز كامل نيست . زيرا ابوطاهر افزون بر 3 برادر ياد شده ، برادر ديگرى به نام ابويعقوب يوسف داشته كه در 366 ق درگذشته است . ظاهراً سعيد پس از مرگ ابوطاهر به پشتيبانى برادرش فضل، در انتظار تصميم خليفه فاطمى در مورد جانشينى ابوطاهر موقتاً رشته كارها را به دست گرفت . خليفه فاطمى به رغم تمايل برخى از اعضاى شوراى عقدانيه كه خواستار فرمانروايى سابور ، پسر ارشد ابوطاهر بودند ، حكم به ولايت احمد داد . (ابن خلدون ، همانجا ; قس : دخويه ، 143 -144)

براى وادار ساختن قرمطيان به بازگرداندن حجرالاسود سعى فراوان شد وحتى يك بار بَجْكَم به آنان مبلغ 50000 دينار در ازاى استرداد آن پيشنهاد كرد ، اما ابوطاهر از اين كار سر برتافت ، قرمطيان مىگفتند كه به امر امام خود برديم وبه دستور او باز خواهيم آورد (قس : العيون ، 4(1)/258 ; ابن تغرى بردى ، 3/301 ; ابن اثير ، 8/486 ; نويرى ، همانجا) . به گفته ابن اثير (همانجا) قرمطيان بدون دريافت مبلغى آن را در ذيقعده 339/آوريل 951 (قس : حمزه ، 134 ، كه 329 ق آورده است) باز پس دادند ، اما اغلب مآخذ بدون ذكر رقم ، از مبالغ هنگفتى سخن مىگويند (رجوع شود به : همانجا ; ياقوت، 2/122) وبرخى ديگر به رقم آن اشاره نكردهاند . (رجوع شود: همانجا ; قزوينى ، 78 ; جوينى ، 3/154)

فعاليت ابوطاهر سؤالهايى را در باره روابط او با فاطميان به ميان مىآورد . آيا ابوطاهر خليفه فاطمى را حقيقتاً امام منتظر مىدانست و از عبيدالله اطاعت مىكرد وبه درخواست پنهانى وى حجرالاسود را بر كند ودست به حملاتى بر ضد عباسيان مىزد ؟ (2EI ، همانجا) . بايد گفت كه بر فرض پذيرفتن احتمال نقل مكان حجرالاسود به خواست وتحريك عبيدالله ، اين امر نمىتوانسته مورد موافقت وتصويب علنى او كه سوداى جانشينى عباسيان را در سر داشت ، قرار گرفته باشد (حسن ، 225 ـ 226) . اسنادى كه در دست است، هم بر هواخواهى ابوطاهر از خليفگان فاطمى گواهى مىدهد وهم دال بر مخالفت او با آنهاست (لويس ، 80 - 89) . منابع بر آنند كه ابوطاهر ، خليفه عبيدالله را به مهدويت قبول داشت وبراى او خمس مىفرستاد وعامل او در بحرين (2EI ، همانجا) بود . مثلاً اظهارات يكى از قرمطيان در استنطاقى كه على بن عيسى بن جراح از او كرد وهمچنين گزارشهاى محمد بن خلف نيرمانى منشى يوسف بن ابى ساج مىتواند مؤيد اين امر باشد (ثابت بن سنان ، 48 ـ 49 ; ابوعلى مسكويه ، 1/181 ; ابن اثير، 8/174 ـ 175) . ذهبى اين گفته ابوطاهر را نقل كرده است كه مىگفت : شما را به سوى مهدى مىخوانم (حسن ، 277) . ابن تغرى بردى (3/225) نيز آورده است كه ابوطاهر پس از بازگشت از رحبه در 317 ق عبيدالله را به مهدويت پذيرفت (قس : 2EI ، همانجا) . اما نامه عبيدالله به ابوطاهر كه بخشهايى از آن را
بغدادى (ص 177 به بعد) آورده است ودر تأييد اين نظر ذكر مىشود ، به احتمال نزديك به يقين ساختگى است (2EI ، همانجا) . از اين گذشته ، ابوطاهر نمىتوانسته به مشروعيت دعوى عبيدالله چندان پاىبند ومطمئن باشد . افزون بر اينها، ابوطاهر شيادى ايرانى تبار را امام منتظر دانست و او را بر مسند مهدويت نشانيد . اگر نظر ايوانف را بپذيريم كه مىگويد : قرمطيان ، خلفاى فاطمى را امام نمىدانستند ، جايگاه و روش ابوطاهر قابل

درك مىشود (2EI ، همانجا) . بعيد به نظر مىرسد كه هدف دقيق حملات ابوطاهر به قلمرو عباسيان، بصره وكوفه وناحيه جنوب غربى ايران ، كمك به خلافت فاطميان در چيرگى بر مصر بوده باشد ، ولى هر كارى كه مىتوانست پايگاه خلفاى عباسى را تضعيف كند ، كمكى به فاطميان بود . اين نكته نيز گفتنى است كه ابوطاهر براى كسب امتيازاتى موافقت كرد كه با عباسيان مذاكره كند ، در حالى كه ارتباط خود را با دشمنان خلافت عباسيان همچون موبد موبدان اسفنديار ، مرداويج وبريدى كه مدتى به ابوطاهر پناهنده شد ، حفظ كرد . (همانجا; مسعودى ، مروج ، 8/347 ; براى حقشناسى بريدى نسبت به ابوطاهر ، رجوع شود به : ابن تغرى بردى ، 3/278 ـ 279)

ابوطاهر شعر نيز مىگفت ودر چند مورد از جمله در واقعه 315 ق ونيز پس از ربودن حجرالاسود در 317 ق شعرهايى از او نقل شده است (باسورث ، 227) . حمادى (ص 211 ـ 212) كه احتمالاً قديمترين مرجعى است كه اين اشعار را نقل كرده ، مىگويد كه اين ابيات قسمتى از يك شعر بلند است . دخويه نسبت اين اشعار را به او رد كرده است (باسورث ، 228 - 229) . (دائرة المعارف بزرگ اسلامى)

ابوطُفيل:

عامربن واثلة الكنانى المكى وبعضى نام او را عمرو بن واثلة گفتهاند ونسب او اين است : عامر بن واثلة بن عبدالله بن عمرو بن جحش بن حرى . به سال احد بزاد وهشت سال از حيات رسول صلوات الله عليه را دريافت وبه زمان خلافت على عليه السلام به كوفه شد ومصاحبت آن حضرت گزيد ودر همه مشاهد در ركاب او بود وآنگاه كه على عليهالسلام درجه شهادت يافت به مكّه رفت واقامت گزيد تا در سال مائه هم بدانجا درگذشت وبعضى گفتهاند وى به كوفه سكونت گرفت و هم بدانجا وفات كرد ، و
صاحب استيعاب گويد : قول اول اصح است، و او پس از همه كسانى كه به رؤيت رسول(ص) فائز شده بودند بمرد .

ابن ابى خيثمه او را در شمار شعراى صحابه آورده است و گويد : او مردى فاضل وعاقل وحاضر جواب وفصيح واز شيعيان على بود وآن حضرت او را بر ديگران فضيلت مىنهاد . گويند معاويه او را گفت : تو در يوم الدار در حصار خانه عثمان شركت داشتى ، گفت : آرى در آنجا حضور داشتم گفت : پس چه تو را از يارى او باز داشت ؟ گفت : تو را از نصرت او چه مانع آمد كه تاگاه مرگ او از يارى وى تن زدى با آنكه با مردم شام بودى وهمه تابع اراده تو بودند ؟! گفت : نه بينى كه اكنون خون او مىطلبم ؟! گفت : آرى ولكن اين خون خواهى تو چنان است كه اخو جُعفى گويد :

لا الفينك بعد الموت تندبنىوفى حيوتى ما زوّدتنى زادا

وپس از شهادت اميرالمؤمنين على عليهالسلام معاويه استمالت او مىكرد تا به پيروان واتباع او پيوندد . لكن او از محبت خاندان رسالت دست نداشت . چنانكه بعد از وفات اميرالمؤمنين على عليه السلام روزى معاويه به طنز از او پرسيد : حزن تو بر مرگ صاحب خود ابى الحسن چون است ؟ گفت : چون سوگ مادر موسى بر موسى ، و نزد خداى تعالى از تقصير خويش شرمندهام. وآنگاه كه مختار ابن ابى عبيده بر بنى اميه به خونخواهى شهداى آل رسول خروج كرد ابوالطفيل به وى پيوست ، و چون مختار به قتل رسيد خود را از بامى بلند به زير افكند وبدرود زندگى گفت . ويافعى بيت ذيل را از او آورده است :

وما شاب رأسى عن سنين تتابعتعلى ولكن شيبتنى الوقايع

وبعضى گفتهاند وفات او پس از زمان مختار بوده است و پسرى به نام طفيل داشته كه در جوانى درگذشته است ، و او را در مرگ پسر مرثيتى است كه مطلع آن اين است :

خلى طفيل علىّ الهم وانشعباوهذ ذلك ركنى هذة عجباً

ابوالطيب متنبّى :

احمد بن حسين بن حسن كندى كوفى . به «متنبّى» رجوع شود .

ابوالعاص :

لقيط يا مهشم بن ربيع بن عبدالعزى بن عبد شمس بن عبد مناف از جمله كسانى بوده كه در مكه به ثروت وامانت وتجارت شهرت داشته . وى خواهر زاده خديجه بنت خويلد بود وخديجه او را به منزله فرزند خويش مىدانسته لذا چون وى زينب دختر پيغمبر (ص) را خواستار شد خديجه نزد حضرت وساطت نمود وحضرت پذيرفت ، و اين قبل از بعثت بود .

وى در بدر به دست مسلمانها اسير گشت وهمسرش زينب گردنبند خود را كه خديجه در جهيزيه او قرار داده بود به نزد پيغمبر(ص) فرستاد كه در قبال آن همسرش آزاد گردد ، حضرت با مشورت با اصحاب او را به رايگان آزاد ساخت بدين شرط كه محض بازگشت به مكه زينب را به هجرت به مدينه رخصت دهد. وى به شرط وفا كرد وزينب به مدينه هجرت نمود . ابوالعاص همچنان به حال شرك در مكه بود تا فتح مكه پيش آمد ودر آن حال وى به قصد تجارت به شام رفته بود واموال فراوانى با خود داشت كه بخشى از آن خود وبقيه امانت مردم بود كه به وى سپرده بودند . در بازگشت از شام به يكى از سپاههاى اعزامى مسلمين برخورد ومسلمانان اموالش گرفته وخود از چنگ آنان بگريخت وشب هنگام خود را به خانه زينب در مدينه رساند وبه وى پناه برد ، بامدادان كه پيغمبر در مسجد اقامه نماز بسته بود زينب به مسجد آمد
وگفت : اى مسلمانان من ابوالعاص را پناه دادهام . چون پيغمبر از نماز بپرداخت رو به مردم كرد وفرمود : سخن زينب را شنيديد ؟ گفتند : آرى . فرمود : سوگند به آنكه جان محمد به دست او است من پيش از اين خبرى از اين ماجرى نداشتهام ولى اين قانون در ميان ما هست كه حقيرترين مسلمانان مىتواند كافرى را پناه دهد . آنگاه حضرت به خانه زينب رفت وبه وى فرمود : مهمانت را پذيرائى كن و او را گرامى دار ولى اجازه مده به تو دستى برساند چه او بر تو حرام است . سپس حضرت افراد سپاهى را كه اموال ابى العاص را آورده بودند طلبيد وبه آنها فرمود : اين اموال مربوط است به ابوالعاص كه نسبتش را به من مىدانيد اگر گذشت كنيد واموال را به وى مسترد داريد من خوشنود مىشوم وگرنه آن غنيمتى است كه خداوند روزى شما كرده وشما بدان اولويت داريد . آنها گفتند : خير ، خوشنودى شما را بر مال دنيا مقدم مىداريم ومال را به وى برمىگردانيم . پس تمامى آن اموال را به وى مسترد داشتند و او به مكه بازگشت وآنچه را كه به امانت با خويش داشت به صاحبانش بازگرداند وصدا زد : آيا كسى هست كه مالى نزد من داشته باشد وبه وى نداده باشم ؟ همه گفتند : نه . گفت : من از هم اكنون به دين اسلام درآمدم ، وهمانجا شهادتين جارى كرد وگفت : اينكه در مدينه اظهار اسلام نكردم بدين سبب بود كه مبادا خبر آن به شما رسد وشما به من بدگمان گرديد كه به اين بهانه مىخواهم مال شما را بخورم وسپس از مكه به مدينه هجرت نمود .

وى به سال 12 هجرى از دنيا رفت . (بحار:19/354 ودهخدا)

ابوالعاليه :

رُفَيع بن يزيد بن مهران الرياحى البصرى ، از موالى بنى رياح و از مشاهير طبقه اول تابعين . تاريخ درگذشت او را سال 90 يا 93 به ثبت رسانيدهاند . وى ده سال پس از رحلت پيغمبر (ص) به خواندن قرآن پرداخت و پس از حفظ قرآن آن را بر ابىّ بن كعب عرضه كرد و گروهى نيز قرآن را از او فرا گرفتند ، از آن جمله اعمش و ابو عمر و بن علاء را مىتوان نام برد .

ابوالعاليه پس از آن كه در بصره از جمعى از صحابه رسول (ص) حديث شنود جهت استماع حديث از ديگر صحابه به مدينه رفت و از كسانى مانند ابن مسعود و ابن عباس و ديگران حديث شنيد .

وى در عهد عمر در برخى فتوحات از جمله فتح شوشتر و اصفهان شركت داشت . و در جنگ صفين چون آواى دو گروه متخاصم را به تكبير و تهليل شنيد ، از جنگ كناره گرفت . و در زمان معاويه با سپاه سعيد بن عثمان بن عفان به ماوراء النهر رفت و نخستين كس بود كه در آنجا اذان گفت . وى نسبت به اهلبيت پيامبر (ص) تمايلى داشت و صدقات اموال خويش را توسط ايشان به مصارف لازم مىرسانيد ، و وصيت كرد تا ثلث مالش را به آل على (ع) بپردازند .

ابوالعاليه بعنوان يك مفسر شناخته مىشده و سخنان بسيارى در تفسير قرآن از او نقل شده است . از او تفسيرى بجاى مانده كه طبرى در تفسير خود از آن استفاده كرده و ثعلبى در الكشف و البيان از اين روايت با عنوان تفسير ابى العاليه و الربيع سود جسته و حاجى خليفه آن را تفسير ابى العاليه خوانده است . (دائرة المعارف بزرگ اسلامى ملخّص)

ابو عامِر راهب :

نعمان بن صيفى ، از مردم مدينه ، كسى كه در جاهليت رهبانيت و زهد اتخاذ كرده و پيوسته پلاس مىپوشيد و اظهار بىرغبتى به دنيا مىكرد ، و هنگامى كه رسول خدا (ص) وارد مدينه شد بر آن حضرت حسد برد و عليه پيغمبر(ص) و مسلمانان دسيسه مىكرد و مردمان را بر پيغمبر(ص) مىشورانيد ، و چون مكه به دست آن حضرت فتح شد وى به طائف گريخت ، و چون اهالى طائف اسلام آوردند وى به شام و از آنجا به روم رفت و در آنجا به كيش نصارى در آمد . پيغمبر(ص) او را فاسق لقب داد ، وى در بناء مسجد ضرار دست داشت ، موقعى كه وى در شام يا در روم بود به منافقان مدينه پيغام داد كه در
قبال مسجد پيغمبر(ص) مسجدى بسازيد آن را پايگاه خويش سازيد كه من به زودى به نزد قيصر رفته با لشكرى مجهز به سوى شما آيم و محمد(ص) را از مدينه بيرون مىرانم . منافقان كه مسجد ضرار بنا كرده بودند شب و روز در انتظار او بودند اما وى هنوز به قيصر نرسيده درگذشت . اين قسمت از آيه مربوط به مسجد ضرار : (و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل) در باره او است . يعنى منافقان آن مسجد را براى آن كس كه از پيش با خدا و رسول او در مبارزه بود مهيا كرده بودند .

وى پدر حنظله غسيل الملائكه آن سرباز شجاع اسلام است كه شرح حالش در جاى خود ملاحظه مىكنيد . (مجمع البيان ، سفينة البحار)

ابوالعباس بقباق :

به «بقباق» رجوع شود .

ابوالعباس سفّاح :

به «سفاح» رجوع شود .

ابوالعباس ضَبّى :

احمد بن ابراهيم ضبى ـ منسوب به بنى ضبه ـ ملقب به كافى ورئيس ، وزير ، اديب وشاعر مشهور شيعى ودوست صاحب بن عباد . وى بعد از مرگ صاحب (385 ق) با همكارى ابوعلى جليل به وزارت فخرالدوله ديلمى برگزيده شد . مردى كريم وادب پرور بود ودر اصفهان آثار خير بسيار بر جاى گذاشت . به روايت مافروخى در محاسن اصفهان فهرست كتابخانه بزرگى كه وقف كرده بود سه مجلد بزرگ را فرا مىگرفت . بعد از مرگ فخرالدوله(387 ق) در عهد پسرش مجدالدوله نيز به وزارت ادامه داد . ليكن سيده ملك مادر مجدالدوله او را به مسموم نمودن برادرش متهم كرد ودويست هزار دينار براى مخارج فاتحه خوانى مطالبه نمود. ضبى حاضر به پرداخت اين مبلغ شد وبه بروجرد نزد بدرالدين حسنويه امير جبال گريخت (392 ق) وهمانجا بود تا بدرود زندگى گفت . پسرش سعد بن احمد جنازه او را به بغداد فرستاد وضمن نامهاى به ابوبكر خوارزمى نوشت كه به حكم وصيت پدرش او را در كربلا دفن كنند . پانصد دينار هم براى بهاى قبر فرستاد . با آن مبلغ خواستند قبرى را كه شريف ابواحمد ـ پدر شريف رضى ـ براى خود تهيه كرده بود بخرند ولى شريف حاضر به قبول قيمت نشد وگفت اين مرد به آستان جد من پناه آورده ومن بهاى خاك ازو نمىگيرم وجاى قبر خود را به ابوالعباس واگذار نمود . ابوالعباس ضبى شاعرى توانا بود وديوان شعرش
شامل انواع شعر از قصيده وغزل ووصف ومرثيه است . سبك سخنش در زمينه صاحب بن عباد وجوهرى وبديع الزمان وابوبكر خوارزمى است . بعد از مرگش فحول شعرا چون مهيار ديلمى او را مرثيه گفتند . در زمان وزارت نيز ممدوح مشاهير شاعران عصر بود . در باره شرح زندگى او تفصيلى در دست نيست ولى قاطبه مورخان مثل ثعالبى در يتيمة الدهر وياقوت در معجم الادباء وابن الاثير در كامل وابن شهر آشوب
در معالم العلماء ومحسن عاملى در اعيان الشيعة مراتب فضل واخلاق او را ستوده ومنتخب اشعار او را نقل كردهاند . مرحوم امينى نيز او را از شاعران غدير نام برده ونمونهاى از غديريه او واز مدايح ومراثى كه براى او سروده شده ونيز گلچينى از اشعار او را آورده است . (دائرة المعارف تشيع)

بقى ابن مخلد ابن يزيد قرطبى اندلسى. يكى از اعلام و صاحب تفسير و مسند. او از يحيى ابن يحى الليثى و محمد ابن عيسى الاعشى اخذ حديث و علم كرد. سپس به مشرق شد و صحبت اكابر فقه و حديث دريافت و در حجاز از مصعب زهرى و ابراهيم ابن منذر و ديگر افراد آن طبقه و در مصر از يحيى ابن بكير و زهير ابن عباد و طائفه او و به دمشق از ابراهيم ابن هشام غسانى و صفوان ابن صالح و هشام ابن عمار و جماعتى ديگر و نيز از احمد ابن حنبل و طبقه او و به كوفه از يحيى ابن عبدالحميد يمانى و محمد ابن عبدالله ابن نمير و ابابكر ابن ابى شيبه و طائفه آنان و در بصره از اصحاب حماد ابن زيد روايت شنيد. و در امر حديث آن عنايت و بذل جهد كرد كه مزيدى بر آن ميسر نيست و شيوخ او دويست و سى و چهار تن باشند. و ابوعبدالرحمن زاهدى كثيرالصوم و صدوق و كثيره التهجد و مجاب الدعوة و اندك نظير و مجتهد بود او از هيچكس تقليد نكرد و خود بر طبق اخبار فتوى مىكرد. مولد او رمضان (201) و وفات به جمادى الآخرة سال (276) بود و صاحب نفخ الطيب گويد ابن حزم گفته است در مسلمانى مانند تفسير قرآن او تفسيرى نيست حتى تفسير محمد ابن جرير طبرى. و گويند او با مصنف ابن ابى شيبه به أندلس بازگشت و به تدريس و روايت آن پرداخت و گروهى از اهل راى بر مسائل خلافيه آن كتاب انكار آوردند و عوام بر آن بشوريدند و مطلب بزرگ شد تا خبر به سمع محمد ابن عبدالرحيم اموى صاحب اندلس رسيد پس بقى ابن مخلد و اصحاب راى را بخواند و جزء جزء كتاب را تا پايان پژوهش كرد آنگاه به خازن كتب خانه خويش داد و گفت خزانه كتب ما از مانند چنين كتاب بىنياز نبود بگوى تا از آن نسخت برگيرند و در كتب خانه شاهى محفوظ دارند و بقى ابن مخلد را گفت علوم خويش به طالبان آن بياموز و مرويات محفوظه خود روايت كن و اصحاب راى را از تعرض به بقى نهى كرد. و او را كتاب مسنديست كه در آن از هزار و سيصد تن محدث صاحب تصنيف روايت كند و نيز كتابى در فتاوى صحابه و تابعين و آن از مصنف ابن ابى شيبه و مصنف عبدالرزاق و مصنف سعيد ابن منصور جامعتر و سودمندتر است و ابن حزم گويد تصانيف ابن امام فاضل پايههاى كاخ مسلمانى و بى مانند است و بقى در عداد بخارى و مسلم و نسائى بشمار است .

ابوعبدالله :

حسين بن على بن ابراهيم معروف به كاغذى منبوز به جُعَل از مردم بصره ، شاگرد ابوالقاسم سهلويه ملقب به قشور از اصحاب ابى هاشم عبدالسلام بن محمد بن جبائى متكلم معتزلى ، او فقيه و متكلمى نامدار و نبيه القدر ، عالم به مذهب خويش و مشهور در اصقاع و بلدان خاصه به خراسان بوده است ، و از ابى هاشم عبدالسلام متكلم معتزلى و ابى الحسن كوفى و ابى جعفر معروف به سهكلام صيمرى عباداتى ، علم كلام و فقه و حديث فرا گرفته و صحابت ابو على بن خلاّد داشته است .

مولد او بسال 308 و وفاتش به بغداد در سال 399 به ثبت رسيده . اوراست : كتاب نقض كلام الراوندى فى ان الجسم لايجوز ان يكون مخترعا لا من شىء و نقضه لنقض الرازى بكلام البلخى على الرازى ; كتاب نقض كتاب الرازى فى انه لا يجوز ان يفعل الله تعالى بعد ان كان غير فاعل ; كتاب الجواب عن مسئلتى الشيخ ابى محمد الرامهرمزى ; كتاب الكلام فى ان الله تعالى لم يزل موجودا و لا شىء سواه الى ان خلق الخلق ; كتاب الايمان ; كتاب الاقرار ; كتاب المعرفة . (اعلام زركلى ، لغت نامه دهخدا ، فهرست ابن النديم)

ابوعبدالله كاتب :

به «كاتب» رجوع شود .

ابوعبدالله معصومى :

محمد بن عبدالله بن احمد اصفهانى ، موصوف به معصومى ، فقيه و حكيم ، شاگرد شيخ الرئيس ابوعلى حسين ابن سينا . مولد ومنشأ او اصفهان است ودر جوانى به تحصيل ادب وفقه وعلوم عقليه پرداخت وآنگاه كه شيخ الرئيس به اصفهان بود معصومى به خدمت او پيوست وبه اكمال حكمت وفلسفه پرداخت وشيخ را براى جودت فكر ابوعبدالله با وى نظر خاص بود چنانكه وقتى گفت : معصومى را با من آن نسبت است كه ارسطو را به افلاطون . وابوعلى رساله عشق را به نام او كرده است . وابوعبدالله را كتابى است در اثبات مفارقات
وتعدد عقول وافلاك وترتيب مبدعات . ونيز جواب مسائل ابوريحان بيرونى را شيخ بدو محول كرد واين جواب درجه فضل مرد را مقياسى نيكوست . ومرحوم حاج ميرزا ابوالفضل ساوجى آن مسائل ونيز اجوبه آن را به بهترين اسلوبى ترجمه كرد ودر نامه دانشوران جلد دوّم از صفحه (585) تا (604) آورده است . وفات معصومى در اواخر مائه چهارم بوده است . وگفتهاند محمود غزنوى وى را بكشت . لكن اين گفته بر اساسى نيست .

ابوعُبَيْدَه :

عامر بن عبدالله بن جراح از بنى حارث بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه، از ياران معروف پيغمبر اسلام ، از مهاجرين به حبشه و از امراء جيوش در عهد رسول الله (ص) و پس از رحلت آن حضرت، در همه غزوات پيغمبر (ص) شركت داشت و بنقل ابن سعد و ابن حنبل ، پيغمبر(ص) وى را براى تبليغ به بحرين يا نجران يا يمن فرستاد .

وى از جمله متخلفين از جيش اسامه و از اعضاء فعال در رسانيدن ابوبكر به خلافت است ; لذا وى پس از رحلت رسول الله (ص) از دوستان صميمى ابوبكر بوده كه وى در روز سقيفه مىگفته : من راضيم كه يكى از دو يارم ; ابو عبيده يا عمر بر شما امير باشد ، كه خود از پيغمبر(ص) شنيدم مىفرمود : هر امتى را امينى است و امين اين امت ابوعبيده است .

در عهد عمر فرمانده سپاهى بود كه خليفه پس از خالد بن وليد به شام گسيل داشت و آن مناطق به دست او فتح گرديد.

در سال 17 يا 18 هـ ق بيمارى طاعون شام را فرا گرفت كه آن را طاعون عمواس مىگفتند ، ابوعبيده به آن بيمارى درگذشت و در اردن به خاك سپرده شد . وى فرزندى را بجاى نگذاشت . (اعلام زركلى و بحار:20/291)

next page

fehrest page

back page