next page

fehrest page

back page

وتاكها بديدم از بيت ابومحجن مرا ياد آمد كه گفت :

اذا مت فادفنى الى جنب كرمة ...

ودر عجب شدم واز خداى تعالى آمرزش او خواستم . وهم ابومحجن راست :

لا تسأل الناس عن مالى وكثرتهوسائل الناس عن حزمى وعن خلقى

القوم اعلم انى من سراتهماذا تطيش يد الرعديدة الفرق

قد اركب الهول مسدولاً عساكرهواكتم السر فيه ضربة العنق

اعطى السنان غداة الروح حصتهوحامل الرمح ارويه من العلق

سيكثر المال يوماً بعد قلتهويكتسى العود بعد اليبس بالورق

ابومخنف :

لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى كوفى . جدش مخنف از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) بود كه در جنگ جمل علمدار قبيله ازد بود ودر آن جنگ به شهادت رسيد وخود او از ياران امام صادق (ع) و از تاريخ نگاران ومحدثان شيعه بوده . ابن نديم گويد : به خط احمد بن حارث خزاز خواندم كه دانشمندان گفتهاند : در اخبار وفتوحات عراق ابومخنف بر ديگران برترى دارد ودر اخبار خراسان وهند وفارس مدائنى برتر است ودر امر حجاز وسيرت پيغمبر (ص) واقدى اولويت دارد ودر فتوح شام هر سه برابرند . طبرى عمده مطالب كتب او را در تاريخ نقل كرده است ولى اصل هيچيك از مؤلفات ابومخنف بدست نيامده است .

علامه او را توثيق كرده وفيروزآبادى اخبار او را متروك شمرده . از جمله كتبى كه به ابومخنف منسوب است : الرِدّه ; فتوح الشام ; فتوح العراق ; الجمل ; الصفين ; اهل النهروان والخوارج ; الغارات ; مقتل على (ع) ومقتل الحسين(ع) مىباشد .

وى به سال 157 درگذشته . (دهخدا)

ابومسلم :

عبدالرحمن بن مسلم مروزى خراسانى بنيان گذار دولت بنى عباس كه بيشتر مورخين او را خراسانى نژاد دانند وبعضى گويند : وى در اصفهان زاده ودر كوفه نشو ونما كرده وبر اين قول از اين جهت او را خراسانى ومروزى گويند كه قيام او در مرو خراسان بوده است .

داستان قيام ابومسلم گرچه در اصل از مسلمات تاريخ است ولى در كيفيت آن ، آنچنانكه در تواريخ مفصله از قبيل تاريخ طبرى وابن اثير وحبيب السير وروضة الصفا آمده به افسانه نزديكتر است تا به حقيقت .

اجمالاً وى در حدود سال صد وبيست وهفت در عهد حكومت مروان حمار آخرين خليفه مروانى به انگيزه خوانخواهى آل محمد (ص) از بنى اميه وبنى مروان كه مواليان اين خاندان از شهادت امام حسين(ع) وزيد بن على وديگر امامزادگان بدست آن ظالمان دلى پر خون داشتند ومخصوصاً شيعيان خراسان كه از كثرت به سزائى برخوردار بودند واز سوئى حكومت بنى مروان رو به ضعف همى رفت ودر اكثر بلاد اسلامى عليه آنها شورشهائى بپا شده بود شرايط را براى قيام مساعد ديد و وى كه گويند در آن روز نوزده يا بيست ساله ولى شجاع وبا شهامت بوده در مرو با جمعى از سران شيعه آنجا انجمن نموده وبر قيام عليه بنى مروان وتأسيس حكومت آل محمد(ص) تصميم گرفتند ومدار سخن آنها همواره آل محمد (ص) ورضاى آل محمد(ص) بود ودر آن سال به اتفاق جمعى از همفكران خود عازم حج شد ودر آنجا
ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله عباس را ملاقات نمودند وآنها او را شايسته زعامت ديده و او را به رهبرى انقلاب نصب نمودند وهنگامى كه به مرو بازگشتند چون نصر بن سيار والى خراسان با خديع كرمانى درگير جنگ بود ابومسلم زمينه را فراهم ديد كه علنى مردم را به قيام دعوت كند وبه تفصيلى كه در تواريخ آمده بر نصر پيروز آمد وولايت خراسان ، او را مسلّم شد وظرف سه يا چهار سال اكثر مناطق ايران وعراق را به تصرف در آورد وابوسلمه خلال را به جاى خود در كوفه نصب نمود .

ودر خلال اين مدت مروان حمار از داعيه قيام ابراهيم خبردار شد او را دستگير وبه شام احضار ودر آنجا او را به قتل رساند.

وابراهيم هنگامى كه دستگير شد برادرش عبدالله بن محمد را كه به سفاح شهرت داشت وليعهد خود كرد وسفاح محض شنيدن فتح عراق باتفاق برادرش ابوجعفر منصور وجمعى از خويشان خود را به كوفه رساند وابوسلمه آنها را در جائى پنهان داشت چه او را داعيه اين بود كه يكى از فرزندان على (ع) را به زعامت مسلمين نصب كند ولذا در ضمن مدت اختفاء آنها وى سه نامه به مدينه فرستاد : يكى را به خدمت امام صادق(ع) ويكى را جهت عبدالله بن حسن وسوم را جهت عمر بن على بن الحسين ، و قاصد را گفت : اول به خدمت امام صادق (ع) رود واگر او پذيرفت آندو نامه را پاره كند وگرنه به نزد آنها رود .

وى چون نامه را به امام داد حضرت پيش از اينكه نامه را بخواند آنرا در آتش افكند وچون ياران آن حضرت سبب پرسيدند فرمود : اينها كه هنوز كارشان به انجام نرسيده سخن ما را نمىشنوند ودر اطاعت ما نيستند چه رسد كه كار بر آنها مسلم شود ، و وجوه ديگر را نيز فرموده كه در روايات آمده است .

آن دو نيز به تبع حضرت نامهها را جواب نداده ودعوت را رد كردند .

ولى پيش از بازگشت قاصد خراسانيان از مخفيگاه سفاح وهمراهان با خبر شدند وبه نزد آنها رفته با سفاح بيعت نمودند وابوسلمه خود نيز به ضرورت از آنها متابعت نمود . سفاح به مسجد جامع آمد وسخنرانى كرد وبالاخره كار بر او مسلّم شد و بلافاصله عبدالله بن على را به جنگ مروان به شام فرستاد وبر او پيروز شد
ومروان فرار كرد وپس از چندى بر او نيز دست يافت و او را بكشت وسرش را به نزد سفاح فرستاد .

اين ببود تا سال صد وسى وشش . ابومسلم از خراسان عازم حج شد وبا شكوه فراوان وارد كوفه ومورد استقبال خليفه قرار گرفت ولى برخلاف انتظار ابومسلم كه خود داعيه امارت حج را داشت وى برادرش ابوجعفر منصور را امير حج كرد وپيش از بازگشت از حج سفاح بمرد وچون خبر مرگ او به گوش عبدالله بن على رسيد داعيه استقلال نمود ومردم شام را به بيعت خود خواند وابوجعفر منصور كه جانشين برادر بود لازم ديد ابومسلم را به جنگ عبدالله فرستد وى اجابت نمود وبه شام رفت وظرف مدت پنج ماه جنگ بر او پيروز گشت وپس از انجام كار در راه بازگشت به خراسان به دعوت خليفه به بغداد آمد ومنصور با توطئه از پيش طرح شده ابومسلم را بكشت زيرا وى ابومسلم را براى خويش خطرى بزرگ ميدانست ، ابومسلم در آن روز سى وشش سال از عمرش مىگذشت .

«پيشگوئىعلى(ع)در باره ابومسلم»

روزى در صفين سپاه شام حمله سختى به سپاه عراق نمود كه ميمنه سپاه عراق رو به فرار نهاد . مالك اشتر فرياد مىزد كه برگرديد ! حضرت رو به لشكر شام كرد وندا زد اى ابومسلم ! بگير اينها را تا سه بار حضرت اين ندا را تكرار نمود . اشتر عرض كرد : مگر نه ابومسلم در سپاه شام است چگونه او به يارى ما آيد ؟! فرمود : من ابومسلم خولانى را نمىگويم ، مردى را مىگويم كه در آينده از مشرق زمين ظهور كند وخداوند به وسيله او شاميان را هلاك نمايد ودولت بنى اميه را منقرض سازد . (بحار : 41/310)

ابومسلم خولانى تميمى :

عبدالله ابن ثوب يا عبدالله ابن عوف از كبار تابعين است و به زمان رسول صلوات عليه در يمن اسلام آورده است. مولد او به سال (50) از هجرت و وفات وى به روزگار معاويه يا يزيد ابن معاويه در دريا و گور او نيز بدانجاست. گويند آنگاه كه اسود ابن قيس العنسى متنبى او را به دين خود خواند و او از گرويدن به وى سر باز زد فرمان كرد تا آتشى عظيم بيفروختند و او را در آتش افكندند و آتش او را آسيبى نكرد. پيروان اسود گفتند اين مرد اگر در بلاد تو زيد عقيده مردمان بر تو تباه كند و وى ابومسلم را نفى كرد و او به مدينة الرسول شد در اين وقت رسول (ص) رحلت كرده و خليفتى ابوبكر را بود او به مسجد درآمد و نزديك ستونى به نماز ايستاد عمر ابن الخطاب او را بديد و پرسيد مرد از كجاست گفت از يمن. گفت آن دشمن خدا آخر با آن دوست ما كه در آتش افكند و زيانى بدو نرسيد چه كرد گفت عبدالله ابن ثوب را گوئى گفت سوگند به خداى آيا تو خود او نيستى گفت هستم پس عمر ميان دو چشم ببوسيد و با خود نزد ابوبكر برد و ميان خويش و بوبكر بنشانيد و گفت سپاس خداى را كه مرا زنده داشت تا آن معجز كه با ابراهيم خليل رفت در يك تن از امت محمد مرا بنمود. علقمة ابن مرثد مىگفت زهد بهشت تن از تابعين منتهى گشت و يكى از آن هشت ابومسلم خولانى است. و صاحب حبيب السير در وقايع سال (61) آرد كه: هم در اين سال (احدى و ستين) ابومسلم عبدالله ابن ثوب الخولانى كه از جمله عبّاد و افاضل تابعين حضرت اميرالمؤمنين على(ع) بود از عالم فانى به رياض جاودانى انتقال كرد و از ابومسلم رضى الله عنه كرامات و خوارق عادات در سير السلف و بعض ديگر از كتب اهل علم و شرف، بسيار نقل شده است. (دهخدا از صفة الصفوة ج 4 و وفيات ج 1)

ابوالمعالى جوينى :

عبدالملك بن عبدالله بن يوسف بن عبدالله بن محمد بن حيويّه . فقيه شافعى از مردم نيشابور . مولد او به سال 419 به نيشابور ووفات وى به سال 478 به همان شهر بود . او يكى از بزرگان مذهب شافعيه است . وى را اعلم متأخرين شمردهاند پدر ابوالمعالى از دانشمندان معروف عصر خويش است وابوالمعالى نخست به نيشابور نزد پدر علوم متداوله آموخت وپس از پدر مجلس درس او داشت وآنگاه به بغداد شد ودرك خدمت
عدهاى از علماء كرد واز آنجا به حجاز رفت وچهار سال به مكه مجاور بود وچندى نيز در مدينه اقامت گزيد ودر اوايل دولت الب ارسلان به نيشابور بازگشت ونظام الملك وزير مدرسه نظاميه نيشابور را براى او ساخت واوقاف آن مدرسه به وى واگذاشت و او سى سال در نيشابور به تصنيف وتدريس گذرانيد ودر يكى از قراء نشابور درگذشت وجسد او را در خانه وى در شهر به خاك سپردند وپس از چند سال ديگر به كربلا نقل كردند .

ابوموسى اشعرى :

عبدالله بن قيس از صحابه رسول الله . وى به سال هفتم يا نهم هجرت كه قدرت اسلام سرتاسر بلاد عربستان را گرفته بود وهيئتها از هر سوى به مدينه مىآمدند واسلام مىآوردند به اتفاق قبيله خود اشعريان به مدينه آمده تسليم اسلام شد ودر عهد رسول (ص) به حكومت زبيد وعدن وسواحل يمن منصوب گرديد ودر زمان عمر وعثمان هم به حكومت بصره وكوفه ويمن نامزد شد ودر دوران خلافت اميرالمؤمنين (ع) نيز از سوى آن حضرت زمامدار كوفه بود ولى با آن بزرگوار به شايستگى رفتار ننمود ودر پيشامد جنگ جمل مردم را از يارى آن حضرت باز مىداشت ودر قضيه تحكيم (به تحميل نااهلان سپاه عراق) از طرف حضرت به حكميت معين شد وبا عمرو عاص كه از سوى معاويه تعيين شده بود در دومة الجندل اجتماع نموده تا در زمينه فرو نشاندن آتش جنگ ورفع نزاع ومشاجره در امر خلافت مسئله را فيصله دهند وسرانجام بر اثر ضعف ايمانى كه به حضرت داشت از عمرو عاص فريب خورد ومورد لعن دائمى اميرالمؤمنين(ع) شد .

در تاريخ آمده كه دورانى كه وى از سوى عمر والى بصره بود خوزستان واصفهان وبخش عمدهاى از بلاد ايران را فتح نمود .

وى به سال 43 يا 44 يا 51 در مكه يا كوفه درگذشت . (بحار ودهخدا وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد)

ابونصر :

محمد بن محمد بن اوزلغ فارابى . به «فارابى» رجوع شود .

ابونصر فراهى :

بدرالدين محمود يا مسعود بن ابى بكر بن حسين بن جعفر فراهى صاحب كتاب نصاب الصبيان از اهل فره كه شهرى بين هرات وسيستان است بوده و او كورى مادرزاد ودر لغت عرب وحديث مهارتى تمام داشت . وى در ايام يمين الدين بهرام شاه بن تاجالدين حرب امير سيستان اوائل قرن هفتم مىزيسته است . (دهخدا)

ابونُعَيم اصفهانى :

به «حافظ ابونعيم» رجوع شود.

ابونُواس :

حسن بن هانى بن عبدالاول بن الصباح الحكمى الفارسى الاهوازى ، شاعر معروف . جدّ او از موالى جراح بن عبدالله حكمى والى خراسان است . مولد او بصره يا اهواز بوده و از آنجا به كوفه و سپس به بغداد رفته و به ندامت خلفاى عباسى ; هارون ، امين و مأمون درآمده است .

شاعرى مشهور و اديبى نامدار بوده ، اسماعيل بن نوبخت گويد : كسى فراخ دانشتر و پرمحفوظاتتر از ابونواس نديدم، باآ ن كه كتب او قليل بود چنان كه پس از مرگ او ، خانه او بجستيم و جز كتابدانى مشتمل بر خرده كاغذى چند در غريب اللغه و نحو چيزى يافت نشد . او از طبقه اولى مولدين است و صاحب ده نوع شعر كه هر ده گزيده و نيكو است .

خطيب در تاريخ بغداد ذكر او آورده و گويد : مولد او بسال 145 يا 146 بوده است. قول ديگر 130 تا 135 آمده است .

وى در عمل عياش و خوشگذران بوده ولى گويند : در عقيده به مذهب حق بوده واشعارى را كه در مديحه اهلبيت پيغمبر(ص) سروده شاهد اين مدعا است كه از آن جمله گفتهاند :

روزى ابو نواس امام كاظم (ع) را ملاقات نمود پس اين ابيات را سرود :

اذا ابصرتك العين من غير ريبةوعارض فيك الشك اثبتك القلب

ولو ان ركبا اممتك لقاءهمنسيمك حتى يستدل بك الركب

جعلتك حسبى فى امورى كلهاوما خاب من اضحى وانت له حسب

نوفلى گويد : چون مأمون طى مراسمى از مردم به ولايت عهدى حضرت رضا (ع) بيعت گرفت شعراى عصر همگى بدين مناسبت اشعارى را در مدح حضرت وتأييد مأمون سرودند جز ابونواس كه در مجلس حاضر نشد وشعرى نسرود تا اينكه روزى ابونواس بر مأمون وارد شد ، مأمون به وى گفت : تو كه مقام ومنزلت على بن موسى را
مىدانى واز شعراى زبردست زمانى چرا در مديحه آن جناب مانند ديگران شعرى نگفتى ؟! ابونواس بالبديهه اين اشعار را سرود :

قيل لى انت اوحد الناس طرافى فنون من الكلام النبيه

لك من جوهر الكلام بديعيثمر الدر فى يدى مجتنيه

فعلى ما تركت مدح ابن موسىوالخصال التى تجمعن فيه

قلت لا اهتدى لمدح امامكان جبريل خادما لابيه

مأمون چون شنيد به وى آفرين گفت وبيش از ديگر شعرا به وى جايزه داد .

محمد بن ابراهيم بن كثير گويد :

روزى به عيادت ابونواس رفتيم در مرضى كه به حياتش خاتمه داد ، عيسى بن موسى هاشمى نيز آنجا بود به وى گفت : اى ابونواس ! تو اكنون در آستانه مرگ بسر مىبرى وخود مىدانى كه ميان تو وخدا چه مسائلى (گناهانى) وجود دارد ، ابونواس چون شنيد گفت : مرا بنشانيد ، چون او را تكيه دادند ونشست گفت : مرا به عذاب خدا مىترسانى ؟! حديث كرد مرا حماد بن سلمه و او از ثابت بنانى و او از انس بن مالك نقل نمود كه پيغمبر (ص) فرمود : هر پيغمبرى را شفاعتى است ومن شفاعت خود را براى اهل كبائر از امتم ذخيره نمودهام ، تو فكر مىكنى من مشمول اين حديث نباشم ؟!

گويند كه وى در سال 198 يا 200 در بغداد درگذشت . (بحار:48/107 و 49/238 ودائرة المعارف تشيع)

ابونيزر :

ياقوت در معجم البلدان در كلمه عين ابى نيزر آورده كه : ابو نيزر غلام على بن ابى طالب وپسر نجاشى حبشه بوده كه او را به اسارت به مدينه آورده بودند وحضرت او را خريد وبه احترام پدرش كه به گردن مسلمانان حق داشته آزاد نمود .

وگويند : خود از حبشه هجرت كرد وبه خدمت آن حضرت در آمد .

وعين ابى نيزر از باغهاى على (ع) است كه حضرت آن را جزء موقوفات خود نمود وممكن است كه مباشر احداث آن همان ابونيزر بوده باشد .

ابوالوفاء :

مبشّر بن فاتك معروف به اميار: حكيمى فرزانه و اديبى نامور بود، از مردم دمشق بود و در مصر زندگى مىكرد، كتابهاى بىشمار در كتابخانه خود داشت. اوراست كتاب «مختار الحكم و محاسن الكلم» كه اخيرا در مادريد به چاپ رسيده است، و «سيرة المستنصر» در سه جلد. ياقوت گويد: وى كتابهائى را در علوم گذشتگان به رشته تاليف درآورده است. فوت او را حدود 500 هـ گفتهاند. (اعلام زركلى)

ابوالوفاء :

محمد بن محمد بن يحيى بن اسماعيل بن عباس بوزجانى از مردم بوزجان شهركى به خراسان ميان هرات و نيشابور، حاسب مشهور. يكى از ائمه مشاهير در علم هندسه و او را در اين علم استخراجات غريبه است كه كس پيش از او بر آنها دست نيافته است و او بزرگترين علماى رياضى اسلام است. و ابن خلكان گويد شيخ ما علامه كمال الدين ابوالفتح موسى ابن يونس تغمده الله برحمته كه در علوم هندسه و حساب قدح اعلى و يد طولى داشت در وصف كتب ابوالوفاء مبالغه داشت و در اكثر مطالعات خويش بر آنها اعتماد مىكرد و قول ابوالوفاء را در اثبات مقاصد خود حجت مىآورد و چند كتاب از تأليفات ابوالوفاء نزد وى بود و ابوالوفاء را در استخراج او تار تصنيفى نيكو و سودمند است. ولادت وى به روز چهارشنبه مستهل شهر رمضان سال 328 به شهر بوزجان بود و وفات او به سال 376 روى داد و به سال 348 او به عراق رفت و من تاريخ ولادت وى را در كتاب الفهرست ابى الفرج ابن النديم يافتم لكن در آنجا تاريخ وفات نبود و بيست سال پس از آن تاريخ وفات ابوالوفاء را در تاريخ شيخ ما ابن الأثير ديدم و به كتاب ملحق كردم. انتهى .

علاوه بر آنچه كه ابن خلكان گفته است او راست: شرح كتب رياضيه اقليدس و نيز شرح كتاب الحدود ارسطيقوس يونانى با تصحيح آن و افزودن براهين از خويش بر آن كتاب و نيز اوراست كتابى مكمّل در هندسه. رجوع به تاريخ الحكماء قفطى چاپ مارگليوث صفحه 64 سطر 17 و رجوع به تاريخ الحكماء شهر زورى و ابن خلكان جلد 2 صفحه 197 شود.

و ابن النديم در شرح حال او گويد وى نزد عم خويش معروف به ابى عمرو المغازلى و خال خود موسوم به أبىعبدالله محمد ابن عنبسه علوم اعداد و حساب آموخت و ابوعمرو هندسه را از ابى يحيى الماوردى و ابوالعلاء ابن كرنيب فرا گرفت و به سال 348 به عراق شد. اوراست: كتاب ما يحتاج اليه العمال و الكتاب من صناعة الحساب. وهو سبعة منازل و كل منزلة سبعة ابواب المنزلة الأولى فى النسبة. المنزلة الثانيه فى الضرب و القسمة. المنزلة الثالثة فى اعمال المساحات. المنزلة الرابعة فى اعمال الخراج. المنزلة الخامسة فى اعمال المقاسمات. المنزلة السادسة فى الصروف. المنزلة السابعه فى معاملات التجار. كتاب تفسير كتاب الخوارزمى فى الجبر و المقابلة. كتاب تفسير كتاب ذيوفنطس فى الجبر. كتاب تفسير كتاب ابر خس فى الجبر. و در جاى ديگر گويد: شرح اين كتاب به علل براهين هندسيه. كتاب المدخل الى الارثماطيقى مقالة. كتاب فيما ينبغى آن يحفظ قبل كتاب ارثماطيقى. كتاب البراهين على القضايا التى تستعمل ديوفنطس فى كتابه و على ما استعمله هو فى التفسير. كتاب استخراج ضلع المكعب بمال مال و ما يتركب منهما مقالة. كتاب معرفة الدائرة من الفلك، مقالة. كتاب الكامل وهو ثلاث مقالات: المقالة الاولى فى الامور التى ينبغى ان تعلم قبل حركات الكواكب. المقالة الثانية فى حركات الكواكب. المقالة الثالثة فى الامور التى تعرض لحركات الكواكب. كتاب زيج الواضح، ثلاث مقالات: الاولى فى الاشياء التى ينبغى ان تعلم قبل حركات الكواكب. الثانية فى حركات الكواكب. الثالثة فى الاشياء التى تعرض لحركات الكواكب .

و ترجمه كتاب جرم الشمس و القمر (ابن النديم) يا حدّ الشمس و القمر (ابن قفطى) را بدو نسبت كردهاند و نقل و اصلاح مبحث جبر معروف بالحدود ارسطيفس نيز از او است و معلوم نيست كه ترجمه از فارسى است يا از سريانى. و باز ابن النديم گويد عم ابوالوفاء ابوسعيد راست: كتاب مطالع العلوم للمتعلمين در حدود 600 ورقه.

ابوولاّد حناط :

حفص بن سالم ، مولى جعفى كوفى از ياران موثق امام صادق(ع) است و از آن حضرت روايات متعددى نقل كرده وداستان او در مسئله اجاره استر وقضاوت ابوحنيفه مشهور است .

به واژه «قضاوت باطل» رجوع شود .

ابوهارون مكفوف :

از اصحاب امام باقر (ع) است وكتابى در حديث دارد كه عبيس بن هشام آنرا نقل نموده . رواياتى در مدح او رسيده چنانكه در ذمش نيز رواياتى آمده كه ذيلا ملاحظه مىفرمائيد ولى صاحب جامع الرواة روايت ذم را تضعيف كرده است . (نگارنده)

يكى از اصحاب امام صادق (ع) به حضرت عرض كرد : ابوهارون مكفوف مىگويد كه شما به او فرمودهاى : اگر خداوند قديم ازلى را بخواهى ، كسى را دسترسى به او نباشد ، واگر آفريننده وروزى دهنده را خواسته باشى او محمد بن على(ع) است . فرمود : او دروغ به من بسته خدا لعنتش كند آفريدگارى جز خداوند يكتاى بى همتا نيست وخداوند مىتواند هرگاه بخواهد ما را بميراند وآنكه باقى است ومرگ ندارد او خالق خلق وبوجود آورنده هر موجودى است. (بحار : 25/290)

ابوهاشم جعفرى :

داود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب معروف به جعفرى ، وى مردى مورد وثوق وجليل القدر ونزد حضرات ائمه منزلتى بزرگ داشته .

او به حضور حضرت رضا (ع) وحضرت جواد (ع) وحضرت هادى (ع) وحضرت عسكرى (ع) وحضرت صاحب الامر رسيده وصحبت آن بزرگواران را درك نموده و از همه آنها روايت كرده است .

ابوهاشم در بغداد مىزيسته واز سوئى نزد حكام عصر خود موجه ومحترم واز سوى ديگر مورد اعتماد عموم شيعه بوده وسمت وكالت از ناحيه مقدسه را داشته كه رابط بين شيعه وامام زمانشان بوده است .

وى در سال 261 از دنيا برفت وظاهراً در بغداد به خاك سپرده شد .

ابوهاشم گويد : هنگامى كه حضرت رضا(ع) را به مرو ميبردند من آن روز در محلى شرق آبيدج بودم شنيدم حضرت به اهواز وارد شده وتا آنروز حضرت را نديده بودم ، فوراً به خدمتش شتافتم پس از تشرف خود را معرفى نمودم ، حضرت بيمار بود وموسم گرماى شديد ، به من فرمود : طبيبى برايم بجوى ، من طبيبى را به خدمتش بردم ، حضرت به وى گفت : فلان گياه را حاضر كن ، طبيب گفت : من در روى
زمين كسى را كه نام اين گياه را بداند سراغ ندارم شما از كجا اين را مىدانى واكنون در اين فصل اين گياه پيدا نمىشود ، فرمود : پس نيشكر را پيدا كن ، طبيب گفت : اين هم در اين فصل يافت نشود ، حضرت فرمود : اين هر دو در سرزمين شما ودر اين فصل يافت شود ، شما دو نفر به كنار رودخانه برويد آنجا خرمنى را خواهيد ديد ومرد سياهى در كنار خرمن خود ايستاده اين دو چيز را از او بخواهيد او شما را راهنمائى خواهد كرد .

من وآن طبيب بدانجا رفتيم وآن مرد را در كنار آن خرمن يافتيم از او پرسيديم وى به پشت خود اشاره نمود ، ديديم پشتهاى نيشكر بر پشت خود دارد نيشكر را برداشته وبه نزد حضرت بازگشتيم ، طبيب در راه از من پرسيد اين پيغمبر زاده است ؟ گفتم : اين فرزند سرور پيغمبران است ، گفت : از علوم انبياء چيزى در دست دارد ؟ گفتم : نمونهاش همين كه ديدى ، گفت : أو وصى پيغمبر است؟ گفتم : آرى چنين است .

اين خبر به گوش حاكم اهواز رسيد دستور داد فوراً على بن موسى را از اين شهر حركت دهيد كه به زودى مردم به دور او گرد آيند . (بحار : 49/117)

ابوهريره ابار :

بصرى از شعراى اهلبيت و از راويان حديث واز عباد زمان خود بوده است .

وى در عصر امام باقر (ع) وامام صادق(ع) مىزيسته ودر مدح اين دو بزرگوار اشعار زيادى سروده و از جمله در مدح امام باقر (ع) چنين گفته :

ابا جعفر انت الامام احبهوارضى الذى يرضى به واتابع

اتانا رجال يحملون عليكماحاديث قد ضاقت بهن الاضالع

ودر مرثيه امام صادق (ع) چنين گفته:

اقول و قد راحوا به يحملونهعلى كاهل من حامليه وعاتق

اتدرون ماذا تحملون الى الثرىثبيرا ثوى من راس علياء شاهق

غداة حثى الحاثون فوق ضريحهترابا واولى كان فوق المفارق

(بحار ، پاورقى:47/332)

ابوهريره دوسى :

عبدالرحمن بن صخر ازدى يا دوسى از عشيره سليم بن فهم از اصحاب پيغمبر (ص) ودر سال غزوه خيبر اسلام آورد و او چون به گربه علاقه فراوان داشت و روزى بچه گربهاى با خود داشت وبه حضور پيغمبر(ص) آمد وحضرت او را ابوهريره خواند بدين نام شهرت يافت وخود بدين افتخار مىكرد .

وى احاديث زيادى را از پيغمبر(ص) روايت كرده است .

در خلافت عمر ولايت بحرين داشت ودر عهد عثمان قضاوت مكه به او محول شد ودر زمان معاويه چندى حاكم مدينه بود.

محدثين شيعه وجمعى از علماى سنت به روايات او اعتماد نكنند چه وى بيش از چهار سال مصاحبت پيغمبر(ص) را نداشته واز مقربان ونزديكان آن حضرت هم نبوده ومعهذا نزديك پانصد وسه هزار حديث از آن حضرت نقل كرده است .

واكثر اهل سنت به مفاد حديث «اصحابى كالنجوم ...» احاديث او را قبول دارند ولى از آثار وقرائن چنين معلوم مىشود كه وى در زمان حياتش نيز متهم به دروغ بوده است .

وى در سال 57 يا 58 در مدينه وبه نقلى در شام درگذشت .

ابو هريره پس از استيلاى معاويه بر عراق به همراه معاويه به كوفه آمد ، شبها درب مسجد كوفه مىنشست ومردم پيرامونش گرد مىآمدند وحديث مىگفت . شبى جوانى در مجلس بپاخاست وگفت: اى اباهريره ! تو را به خدا آيا از پيغمبر (ص) شنيدى كه در باره على (ع) مىگفت : «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» ؟ ابوهريره گفت : خدا را شاهد مىگيرم كه اين را از پيغمبر (ص) شنيدم ، جوان گفت : پس من شهادت مىدهم كه از دوست او گسيختى وبه دشمن او پيوستى ، اين بگفت واز مجلس برخاست .

از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: سه نفر بودند كه به پيغمبر (ص) دروغ مىبستند : ابوهريره وانس بن مالك و زنى . (دهخدا وبحار : 37/199 و 22/242)

ابوالهَيْثَم :

مالك بن تيّهان انصارى ، صحابى ، بدرى و او با اسعد بن زراره اولين مدنى بودند كه در مكه به حضور رسول خدا(ص) شرفياب و ايمان آوردند ، وى از نقباء ليلة العقبه بوده است ; در دوران جاهليت قائل به توحيد بود و از شرك و بت پرستى اجتناب مىورزيد ، در همه غزوات رسول (ص) شركت جست و در صفين در ركاب اميرالمؤمنين (ع) و از جان نثاران آن
حضرت بود كه در آن نبرد به فوز شهادت نائل آمد. اميرالمؤمنين(ع) در يكى از خطب خود كه از نيكان گذشته ياد مىكند از جمله او را نام مىبرد.

و در خبر آمده كه روزى پيغمبر (ص) گرسنه بود وچيزى در خانه نداشت به خانه فاطمه (ع) رفت ديد حسنين از گرسنگى مىگريند ، حضرت با زبان وآب دهان خود آنها را ساكت وخواب كرد سپس با على (ع) به خانه ابوهيثم رفتند ، وى به استقبال پيغمبر آمد وعرض كرد : دلم مىخواست چون تو واصحاب به منزلم مىآئيد چيزى در خانه مىداشتم ولى اكنون خانه از طعام خالى است زيرا چيزى كه بود هم اكنون در ميان همسايگان قسمت كردم ، پيغمبر(ص)
فرمود : آرى جبرئيل آنقدر سفارش همسايه را به من كرد كه گمان بردم همسايه از همسايه ارث مىبرد .

در اين حال پيغمبر به درخت خرمائى كه در خانه بود نگاه مىكرد وفرمود : اى ابوهيثم ! اجازه مىدهى از اين نخل ثمرى بگيرم ؟ عرض كرد : اين نخل نر است ، فرمود : باشد ، على ! قدحى آب بياور ، على(ع) ظرف آبى آورد ، حضرت مقدارى از آن بنوشيد وبقيه را روى نخل پاشيد در حال به ثمر آمد ورطبى تازه ببار آورد حضرت فرمود : اول به همسايهها بدهيد پس همه از آن رطب خوردند تا سير شدند . پيغمبر فرمود : اين از نعمتهاى بهشتى است . (بحار : 18/41 واعلام زركلى وكنى والالقاب)

ابويزيد :

طيفور بن عيسى . به «بسطامى» رجوع شود .

ابويوسف :

يعقوب بن ابراهيم بن حبيب بن اسعد كوفى انصارى . مولد وى به كوفه به سال 113 هـ ق ، از فقها و قضاة معروف اهل سنت ، وى در عهد سه خليفه عباسى : مهدى و هادى و هارونالرشيد مىزيسته و به نزد آنها منزلت و مكانت ويژه داشته . گويند : او اول كس است كه ملقب به قاضى القضاة شد ، و هم او است كه نخستين بار ميان لباس اهل علم و عامّه امتيازى نهاد.

گويند وقتى رشيد را چشم بر كنيزكى از آنِ زبيده افتاد وفريفته جمال وى شد وخواست با وى آرميدن ناگاه به خاطر او آمد كه مملوك ديگريست وعنان نفس باز كشيد وسپس زبيده بر اين معنى واقف شد ودرشتى وخشونت كرد ودر ميان ، رشيد را گفت : اى دوزخى ! رشيد گفت : اگر من دوزخى باشم تو نيز به طلاق باشى وچون اين كلام بگفت رشيد وهم زبيده هر دو بر كرده و از گفته پشيمان شدند وزبيده بگريست وخليفه مضطرب وپشيمان امر به احضار فقهاء بغداد كرد وچون حاضر آمدند وخليفه مسئلت در ميان نهاد همه از حلّ آن فرو ماندند خليفه پرسيد آيا از شاگردان ابوحنيفه كسى برجاى است ؟ گفتند مردى پريشان حال وفقير يعقوب نام هست . خليفه امر به احضار وى كرد و او به مجلس خليفه در آمد وى را در صف نعال بنشاندند وخليفه مسئلت خويش اعادت كرد ، ابويوسف گفت من جواب آن دانم لكن منزلت علم من مرا اجازت ندهد كه در چنين جاى كه مرا نشاندهاند فقه گويم . خليفه گفت تا او را در صدر جاى دادند ، چون بنشست روى به خليفه كرد وگفت : اى اميرمؤمنان هرگز اراده گناهى كرده باشى كه در آن اثنا خوف وخشيت خداى تو را از آن
بازداشته باشد ؟ گفت : آرى . و از جمله حكايت كنيز زبيده كه چون دانست مملوك ديگرى است و از وى باز ايستاد بگفت . ابويوسف گفت : پس اميرالمؤمنين از اهل بهشت است و از اين روى زبيده مطلقه نباشد . چون فقهاء حاضر اين سخن بشنيدند فرياد برآوردند كه اين دعوى را معنى چيست واين فتوى از كجا گوئى گفت بنص قرآن كه فرموده است : (وامّا من خاف مقام ربّه ونهى النفس عن الهوى فان الجنة هى المأوى) وچون خليفه شرط طلاق را دوزخى بودن خويش قرار داده است با انتفاء شرط ، مشروط نيز منتفى است . هارون را سخن وى پسند افتاد و وى را بنواخت وسپس قضاوت بغداد داد .

سيد نعمت الله جزايرى در زهر الربيع آورده است كه به روزگار شاه سليمان صفوى به سال 1070 هجرى قرب روضه متبركه امامين همامين كاظميين را از پى مهمّى حفر مىكردند قبرى در آنجا پيدا آمد وبر آن لوحى از سنگ كه در آن نام ونشان قاضى ابويوسف نقش بود وبه امر سلطان بر او قبه وبنائى كردند . وابن النديم در الفهرست نام او را يعقوب بن ابراهيم بن حبيب بن سعد بن حبتة آورده است وگويد : سعد سيّد بنى حبتة بود . و ابويوسف از اعمش وهشام بن عروه روايت كند وولايت قضاء بغداد داشت ودر خلافت رشيد به سال 182 درگذشت واو را پسرى بود كه او را يوسف بن ابى يوسف ناميدندى ودر حيات پدر خويش متولى قضاء شد وپس از پدر به سال 192 درگذشت واز كتب ابويوسف در اصول وامالى است : كتاب الصلوة ; كتاب الزكوة ; كتاب الصيام ; كتاب الفرائض ; كتاب البيوع ; كتاب الحدود ; كتاب الوكالة ; كتاب الوصايا ; كتاب الصيد والذبائح ; كتاب الغصب والاستبراء . و نيز او را املائى است كه بشر بن وليد قاضى آن را روايت كند ومحتوى سى وشش كتاب است ; كتاب اختلاف الامصار ; كتاب الردّ على مالك ابن انس ; كتاب رسالته فى الخراج الى الرشيد ; كتاب الجوامع وآن را براى يحيى بن خالد كرده است ومحتوى چهل كتاب است ودر او اختلاف مردم و رأى مأخوذ به را آورده است.

واز ابى يوسف ، معلى ابن منصور الرازى مكنى به ابى يعلى فقه واصول وكتب او را روايت كند وابويعلى به سال 211 درگذشته است . انتهى . ونيز از كتب اوست : ادب القاضى بر مذهب ابى حنيفه . ودر كشف الظنون در ذيل مسندها ، مسندى به اسم مسند الامام لابى يوسف آورده است
وظاهراً مراد يعقوب بن ابراهيم است . وكتاب الخراج ابى يوسف به طبع رسيده است .

در نفحات جامى آمده است كه شقيق بلخى گفت : با ابويوسف قاضى در مجلس ابوحنيفه حاضر مىشدم مدتى ميان ما مفارقت افتاد چون به بغداد در آمدم ابويوسف را ديدم در مجلس قضاء ، مردمان گرد وى جمع آمده به من نگاه كرد و گفت : ايها الشيخ چه بوده است كه تغيير لباس كردهاى ؟ گفتم آنچه تو طلب كردى يافتى وآنچه من طلب كردم نيافتم لاجرم ماتم زده وسوگوار وكبود پوش گشتهام و ابويوسف گريان شد .

صاحب قاموس الاعلام گويد او هيجده سال متمادى در دوره مهدى وهادى ورشيد قضاء راند ومؤلّف حبيب السير آرد ; وهم در اين سال (سال 162) قاضى عراق ابوبكر عبدالله بن بشرية القرشى العامرى المدنى متوجه منزل جاودانى گرديد وقضاء آن مملكت به قاضى ابويوسف رسيد وابوالفضل بيهقى گويد ابوالعباس تبّانى حنفى جدّ امام ابوصادق تبّانى ورئيس دوده تبانيان است وبه بغداد مىزيست به روزگار هارون الرشيد عباسى وتلميذ ابويوسف يعقوب بن ايوب از اصحاب ابى حنيفه بود . (فهرست ابننديم و تاريخ بيهقى و نفحات الانس جامى و روضات الجنات و نامه دانشوران و قاموس الاعلام)

اِبْهام :

انگشت ستبر و كوتاه دست يا پا ، شصت ، شست . ج ، اَباهم و اباهيم . عن اميرالمؤمنين(ع) انه كان اذا قطع السارق ترك الابهام و الراحة. فقيل له : يا اميرالمؤمنين شركت عامة يده ؟! فقال لهم : فان تاب فباى شىء يتوضأ ؟ لان الله يقول : (والسارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله غفور رحيم): در حديث آمده كه هرگاه اميرالمؤمنين(ع) دست دزد را مىبريد انگشت ابهام و كف دست را بجاى مىگذاشت و نميبريد، عرض شد: يا اميرالمؤمنين مگر نه وى با همه اين اجزاء دست دزدى كرده است؟ فرمود: اگر وى توبه كند چگونه وضو بسازد؟! شما اين آيه را بخوانيد: «مرد دزد و زن دزد را دستشان ـ به كيفر عملشان ـ ببريد تا عبرت ديگران شود، و اگر وى پس از اين كار خلاف توبه نمود و به راه صلاح رفت خداوند بخشندهاى مهربان است . (بحار:79/189)

ديه قطع انگشت ابهام يك دهم ديه كامل است . و بقولى: يك سوم ديه عضوى كه انگشت بدان متصل است ، و دو سوم ديگر بر ساير انگشتان آن عضو بخش مىشود . (الروضة البهية)

اِبْهام :

پوشيده گذاشتن ، مجهول و مطلق و بىقيد گذاشتن چيزى را. اميرالمؤمنين(ع) در وصف دوستان خدا مىفرمايد: «... مفتاح مبهمات ، دفّاع معضلات، دليل فلوات»: كليد حل مبهمات، دور سازنده و راننده مشكلات، و راهنماى گمشدگان بيابانهاى زندگى است . (نهج:خطبه 87)

اُبَّهَة :

بزرگى ، شكوه، نخوت و غرور. از منقولات از رسول اكرم (ص) : «... ان من عزائم الله فى الذكر الحكيم التى لها يرضى و لها يسخط و لها يثيب و عليها يعاقب انه ليس بمؤمن ـ و ان حسن قوله و زين و صفه و فضله غيره ـ اذا خرج من الدنيا فلقى الله بخصلة من هذه الخصال لم يتب منها : الشرك بالله فيما افترض عليه من عبادته ، او شفاء غيظ بهلاك نفسه ، او يقر بعمل فعمل بغيره ، او يستنجح حاجة الى الناس باظهار بدعة فى دينه، او سرّه ان يحمده الناس بما لم يفعل من خير ، او مشى فى الناس بوجهين و لسانين و التجبّر و الاُبِّهة...»: از جمله امورى كه مشيت خدا بر آن مقرر شده و در لوح محفوظ كه ثبت شدههاى در آن معيار خوشنودى و خشم او است و بر مثبتات آن ثواب و عقاب مىكند به ثبت رسيده است اين كه: مسلمان نباشد ـ هر چند به ظاهر دعوى مسلمانى كند و در ميان مردم خوش نام باشد و وى را بر ديگران ترجيح دهند ـ آن كس كه هنگام مردن يكى از اين صفات را با خود داشته باشد و از آنها توبه نكرده باشد: شرك به خدا در عبادات. و يا عقده دل خود را به تباهى خويش تهى كند. و يا صفتى و عملى را ادعا كند و رفتارى برخلاف آن داشته باشد. و يا با آشكار ساختن بدعتى از مردم كسب اعتبار كند. و يا دلشاد باشد به اين كه مردمان در مورد كارى كه نكرده وى را ستايش نمايند. و يا در ميان مردم با دوروئى و تكبر و با شكوه و نخوت زندگى كند . (بحار:77/408)

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده : «و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك اُبَّهةً او مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك»: آنگاه كه بر اثر موقعيت و قدرتى كه در اختيار دارى، حالت شكوهمندى و تكبّر به تو دست دهد، به عظمت و قدرت و سلطنت خدا كه مافوق تو است بنگر. (نهج:نامه 53)

next page

fehrest page

back page