next page

fehrest page

back page

اَبِىّ :

ابا كننده ، آن كه سر باز زند از آنچه كه به شرف وى لطمه زند. آن كه خود را والاتر از آن گيرد كه گرد پستى و دنائت گردد. مؤنث آن «ابية» است .

در سخنان امام حسين(ع) آمده : «انّ الدعىّ بن الدعىّ قد ركز بين اثنتين; بين القلة و الذلة و هيهات ، ما آخذ الدنية (منّا الذلة) ابى الله ذلك و رسوله، و جدود طابت و حجور طهرت، و انوف حمية، و نفوس ابيّة ...»: آن ناپاكِ ناپاك زاده (ابن زياد) مرا ميان دو امر مخيّر ساخته است: كاستى (و به نسخه ديگر «سلّة» يعنى كشيدن شمشير) و خوارى، ولى ذلت و خوارى از من به دور است، به پستى تن ندهم، خدا و رسولش اين را نخواسته است، اصلاب پاك پدران و دامان نمازى مادران و شموخ شخصيت خانوادگى و روانهاى شرافتمندانه، بدين امر تن ندهند و ذلت را به خود نپسندند. (بحار:45/9)

اُبَىّ:

تصغير ابو، اب. پدرك.

اُبَىّ :

از امام صادق (ع) روايت شده كه : آخرين وصى از اوصياى عيسى بن مريم مردى بود به نام ابى (كه پس از او پيغمبر اسلام مبعوث گرديد) . (بحار : 17/141)

وهم از آن حضرت آمده كه : سلمان فارسى زمانى كه در جستجوى دين صحيح بود نزد عده زيادى از علما رفت و آخرين عالمى را كه ملاقات نمود ابىّ بود كه مدت زيادى نزد او بود تا اينكه پيغمبر اسلام ظاهر شد ، ابىّ به سلمان گفت : آن كسى كه در جستجوى او بودى اكنون در مكه ظاهر شده، پس سلمان او را وداع گفت وبه سوى پيغمبر اسلام رهسپار شد . (بحار:17/141)

اُبَىّ :

بن خلف ، يكى از مشركين مكه كه در سپاه ابوسفيان در جنگ احد شركت كرده بود . چون در اين نبرد ، لشكر اسلام از دور پيغمبر (ص) پراكنده شدند وجز تنى چند باقى نماند ابى بن خلف فرصتى يافت وبه پيغمبر (ص) حمله نمود وپيغمبر (ص) در آن حال بين حارث بن صمه وسهل بن حنيف قرار گرفته بود ، مصعب بن عمير چون ديد وى به پيغمبر حمله كرد خود را سپر قرار داد وبه حربه آن ملعون شهيد شد . پيغمبر عصائى را در دست سهل ديد كه سرى آهنين داشت عصا را گرفت در گريبان زره ابى فرو كرد وى زخمى برداشت وآن زخم
چنان كارگر افتاد كه دست به دور گردن اسب خود نمود ، فريادى چون فرياد گاو همى زد وفرار كرد ابوسفيان پيش آمد به وى گفت : چه بى عرضه و بزدل بودهاى ! آخر خراشى بيش نيست ، ابىّ گفت : نمىدانى چه زخمى به من زده آنچنان زخمى است كه اگر بر تمامى اهل حجاز قسمت مىشد همه را مىكشت ، همچنان فرياد مىزد تا به درك واصل شد . (بحار:20/95)

اُبَىّ :

بن كعب بن قيس بن عبيد انصارى خزرجى از بنى نجّار ، مكنى به ابومنذر ، از فضلاء وفقهاء صحابه پيغمبر(ص) ، وى پيش از آن كه اسلام اختيار كند يكى از احبار يهود وآگاه به كتب پيشين وداراى سواد خواندن ونوشتن بوده ، وچون اسلام آورد كاتب وحى گرديد واستادترين مسلمانان در خواندن قرآن شد ، واز جمله دوازده نفرى است كه در عقبه منى با پيغمبر(ص) بيعت كردند .

در بدر و اُحُد و احزاب وديگر غزوات رسول (ص) شركت داشت ودر عهد پيامبر(ص) احكام اسلام به مردم بيان مىداشت . در حديث رسول (ص) آمده : «اقرأ امتى ابىّ بن كعب» . در سال 22 هـ ق در مدينه درگذشت .

در كتاب كافى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : ما خاندان پيغمبر(ص) قرآن را آنطور كه ابىّ خوانده ، مىخوانيم .

قيس بن عباده گفت : وارد مدينه شدم وبا ياران پيغمبر (ص) تماس گرفتم، ابىّ بن كعب نزد من از همه دوستتر بود ، هنگامى كه براى حديث مىنشست هيچيك از اصحاب را مانند ابى نديدم كه اينچنين براى استماع سخنان پيغمبر (ص) گردن بكشد . (اسدالغابه واعيان الشيعه)

اَتّ :

غالب شدن به دليل و برهان. شكستن سر كسى. مجراى آب را از خاشاك پاك كردن. اتّوا جداولها: راههاى آب به سوى آن را آسان كردند.

اِتاء :

حاصل و درآمد هر چيز از حبوب و بار خرمابن و نتاج حيوان و شير آنها. بار دادن خرما و كشت. افزون شدن بچه يا شير ماشية.

اَتابَك :

مركب از دو كلمه تركى: اتا به معنى پدر و بك مخفف بيوك به معنى بزرگ. وزير بزرگ. پادشاه. اين نام، ابتدا در حكومت سلجوقيان به غلامان دربار، كه سمت حكمرانى بخشى از كشور را داشتند داده مىشد، بعدا بر حكمرانان مستقل در نواحى و مناطق اطلاق گرديد .

اتابكان آذربايجان :

سلسلهاى از اتابكان كه از 531 تا 622 در آذربايجان حكومت راندهاند. ايلدگز از غلامان ترك قبچاقى سلطان مسعود پادشاه سلجوقى عراق در دربار اين پادشاه بدان درجه ارتقا يافت كه با خواهر زن سلطان در حكومت آذربايجان شريك شد پسرش محمد علاوه بر آذربايجان زمامدار حقيقى ممالك سلاجقه عراق گرديد قزل ارسلان برادر محمد كه در آذربايجان از برادر نيابت مىكرد جاى او را گرفت و لقب اميرالأمراء يافت ولى چون به ادعاى حق سلطنت برخاست كشته شد دو برادر زاده او كه پس از عم خود به امارت رسيدند ديگر گرد اين ادعا نگرديدند .

شمس الدين ايلدگز 531

محمد جهان پهلوان 568

قزل ارسلان عثمان 581

ابوبكر 587

مظفرالدين اوزبك 607 ـ 622

1 ـ ايلدگز .

2 ـ محمد .

3 ـ قزل ارسلان .

4 ـ ابوبكر. قتلغ اينانج .

5 ـ اوزبك .

انقراض اين سلسله بدست خوارزمشاهيان صورت گرفت.

صاحب مرآت البلدان گويد :

پنج تن از اين طايفه در آذربايجان حكمرانى كردهاند اول ايشان اتابك ايلدگز بوده وى درم خريد وزير سلطان مسعود بن ملكشاه سلجوقى بود استعداد و لياقت او مسموع سلطان شده تربيتش كرد و در سلك امرا آمد و به امر اين پادشاه با لشكرى جرار به صوب آذربايجان تاخت و اين مملكت را ضبط كرد و از آذربايجان به طرف اران و مغان و شيروان روان شد و تمامى آن ولايت را مسخر كرد و به تبريز بازگشت و اين شهر را دارالملك خود ساخت و در عهد ارسلان بن طغرل كه برادرزاده مسعود و پسر زن ايلدگز بود و بعد از مسعود پادشاه شد حكمرانى عراق نيز ايلدگز را كشت و پس از بيست سال حكمرانى در سال پانصد و شصت و هشت هجرى درگذشت .

اتابكان الجزير و شام :

يا امراى زنگى از 521 تا 648 هـ اتابك عمادالدين زنگى پسر آق سنقر حاجب يكى از غلامان ترك ملكشاه بود كه از سال 478 تا 487 در حلب از جانب تنش نيابت مىكرد و در آخر كار بر او قيام كرد و اسير شد. زنگى در سال 521 به حكومت عراق و بغداد منصوب گرديد و در همين سال موصل و سنجار و الجزيره و حران نيز ضميمه حكومت او شد و سال بعد حلب و ساير بلاد شام هم بر آنها افزوده گشت .

اشتهار عمده عمادالدين زنگى به جهاد اوست در مقابل صليبيون و او در واقع پيشقدم سلطان صلاح الدين بشمار مىرود. بعد از مرگ زنگى ممالك او به دو پسرش نورالدين محمود و سيف الدين غازى رسيد، نورالدين در شام مثل برادر به جلوگيرى از عيسويان مىپرداخت و سيف الدين در موصل و الجزيره حكومت مىكرد. بعد از اين دو برادر شعبه شامى خاندان زنگى به تدريج از ميان برفت ولى شاخه جديدى از آن در سنجار پيدا شد و يك شعبه نيز در الجزيره به ظهور رسيد. شاخه سنجار را در سال 618 ايوبيان از ميان برداشتند .

شعب ديگر اين خاندان بدست لؤلؤ غلام و وزير آخرين اتابك زنگى موصل منقرض شد و چون مغول بر الجزيره و شام دست يافتند جميع شاخههاى خاندان زنگى را قلع كردند .

اتابكان فارس :

يا سلغريان كه از 543 تا 686 در فارس حكومت راندند .

سلغر رئيس يك دسته از تركمانان بود كه با طايفه خود به خراسان كوچ كرد و پس از يك دوره تاخت و تاز به خدمت طغرل بيك پيوست و نزد او رتبه حاجبى يافت .

يكى از نوادگان سلغر بنام سنقر بن مودود در سال 543 بر فارس دست يافت و سلسلهاى تشكيل داد كه تا يك قرن و نيم دوام داشت اتابك سعد تبعيت خوارزمشاه را پذيرفت و دو قلعه اصطخر و اشكنون را به او واگذاشت و اتابك ابوبكر نيز به اطاعت اوگتاى قاآن ايلخان مغول گردن نهاد و از جانب او به قلب قتلغ خان ملقب گرديد. اتابكان آخرى فارس همه باجگزار ايلخانان ايران بودند و آخرين ايشان كه ابش خاتون باشد در عقد ازدواج منگو تيمور يكى از پسران هولاگو بود. سعدى شاعر معروف در زمان اتابك ابوبكر مىزيسته است .

543 سنقر

557 زنگى

571 تكله

591 سعد

623 ابوبكر

658 محمد

660 محمد شاه

660 سلجوقشاه

662 ـ 686 ابش خاتون

اين سلسله را مغول از ميان برداشتند .

اتابكان لرستان (لر كوچك) :

شعبه لر كوچك اگر چند نفر امير معتبر از ميان ايشان برخاسته و مدت امارتشان نيز طويلتر بوده ولى هيچوقت اسم و رسم لر بزرگ را پيدا نكردهاند. طوايف لر كوچك قبايلى بودند مخلوط از كردان آسياى صغير و لران ايرانى كه در حدود بين عراق عجم و عراق عرب ييلاق و قشقال مىكردند و خراج خود را به ديوان بغداد مىدادند و كمتر موقعى مىشد كه حاكمى بر خود داشته باشند در سال 580 يكى از رؤساى ايشان كه شجاع الدين خورشيد نام داشت طوايف لر كوچك را تحت امر خود آورد و بر قلعه معتبر مانرود از قلاع مستحكم لرستان استيلا يافت. اقتدار پيدا كردن شجاع الدين خورشيد و اتباع او بر الناصر لدين الله خليفه خودخواه عباسى ناگوار آمد و خليفه شجاع الدين خورشيد و برادرش نورالدين محمد را به بغداد خواست و تسليم قلعه مانرود را از ايشان مطالبه كرد. چون اين دو برادر از تسليم قلعه ابا كردند ناصر آن برادر را محبوس ساخت نورالدين در حبس بمرد و شجاع الدين به واگذارى قلعه مانرود ناچار شد و در عوض حكومت ولايت طرازك از ولايت خوزستان به او محول شد و شجاع الدين قريب سى سال ديگر در آن حدود حكومت مىكرد تا آنكه در سال 621 وفات يافت در حالى كه سنش از صد متجاوز بود. شجاع الدين خورشيد پسر خود بدر و برادر زادهاش سيف الدين رستم را در آخر عمر كه از كار افتاده بود به اداره امور قبايل تابعه حكمرانى، منصوب كرده بود و ولايت عهد خويش را به ترتيب به بدر و بعد از او به سيف الدين رستم واگذاشته بود اما سيف الدين در حيات شجاع الدين از پيرى و خرفى او استفاده كرده بدر را به خيانت نسبت به پدر متهم كرد و پدر را به كشتن بدر واداشت و خود بعد از عم به امارت رسيد. سيف الدين رستم مدتى در لرستان به عدل و انصاف حكومت مىكرد ولى عاقبت برادرش شرف الدين ابوبكر و پسر بدر شجاع الدين محمد يعنى امير على بر او شوريدند و او را كشتند .

و شرف الدين ابوبكر جاى او را گرفت و برادر او عزالدين گرشاسب اميرعلى بن بدر را به انتقام خون برادر ديگر يعنى سيف الدين رستم به قتل رسانيد و خليفه پسر ديگر بدر بن خورشيد يعنى حسام الدين خليل را كه از زمان قتل پدر در بغداد بود به لرستان روانه كرد ولى حسام الدين خليل چون شرف الدين را در قصد خود ديد به دارالخلافه بازگشت و شرف الدين نيز مقارن همين ايام هلاك شد و برادرش عزالدين گرشاسب به مقام امارت رسيد .

حسام الدين خليل بار ديگر به لرستان آمد و با عزالدين گرشاسف كه خواهر شهاب الدين سليمان شاه ايوائى از رؤساى معتبر كرد را داشت به جنگ پرداخت و عزالدين را مغلوب ساخت ولى گرفتار جنگ با سليمان شاه ايوائى گرديد و بين اين دو امير كرد محاربات بسيار اتفاق افتاد ابتدا حسام الدين خليل سليمان شاه را منهزم كرده قسمتى از كردستان را از تصرف او بيرون آورد ولى چون سليمان شاه در تحت حمايت المستعصم بالله خليفه عباسى و از امراى لشكرى دارالخلافه بود و به كمك سپاهيانى كه خليفه به او داد حسام الدين خليل را مغلوب ساخت و حسام الدين على رغم خليفه و سليمان شاه به مغول توسل جست و مغول حسام الدين خليل را تحت حمايت خود گرفته او را به شحنگى لر كوچك منسوب كردند سليمان شاه بار ديگر به كمك 69 هزار نفر از لشكريان خليفه بر سر حسام الدين خليل تاخته او را در سال 640 در صحراى شاپور خواست (از بلاد بين اصفهان و خوزستان در 22 فرسخى نهاوند) به قتل رسانيد و جسد او را بسوخت چون خبر اين واقعه به مغولانى كه در آذربايجان بودند رسيد بر اقدام سليمان شاه در قتل شحنه ايشان متغير شده قريب ده هزار تن از سواران آن جماعت از تبريز به طرف همدان و بغداد حركت كردند و در اطراف خانقين بر دستهاى از سواران سليمان شاه زدند و در ربيع الآخر سال 643 به سمت حصارهاى بغداد پيش آمدند خليفه شرف الدين اقبال شرابى را به مقابله ايشان فرستاد و او مغول را منهزم ساخته بغداد را در آن موقع از استيلاى ايشان نجات بخشيد .

بعد از قتل حسام الدين خليل ابن بدر پسرش بدرالدين مسعود جاى او گرفت و به جهت كشيدن انتقام قتل پدر خويش به اردوى منگوقاآن رفت و از خان مغول استعانت جست .

منگوقاآن بدرالدين مسعود را در خدمت برادر خود هولاگو به ايران فرستاد و بدرالدين در ركاب هولاگو در فتح بغداد به اردوى سليمان شاه مىجنگيد و چون سليمان شاه در واقعه فتح دارالخلافه به قتل رسيد اعضاى خاندان سليمان شاه را مغول به بدرالدين بخشيدند و بدرالدين ايشان را با خود به لرستان آورد و پس از آباد شدن بغداد جماعتى از آن اسرارا به آن شهر برگرداند بدرالدين مسعود پادشاهى سخت متقى و ديندار بود و چهار هزار مسئله از مسائل فقهى مطابق احكام مذهب امام شافعى در حفظ داشت و تا دو سال بعد از فتح بغداد يعنى تا 658 حيات داشت و چون بمرد بين دو پسرش جنگ درگرفت و اباقاخان آندورا به ياسا رسانيده امارت لر را در عهده تاج الدين شاه پسر حسام الدين خليل قرار داد و او نيز كه به عدالت و خوش خطى معروف بود در 677 به حكم اباقا كشته شد .

اباقاخان بلاد لر كوچك را بين فلك الدين حسن و عزالدين حسين پسران بدرالدين مسعود تقسيم نمود اين دو برادر كه مدت 15 سال (677 ـ 692) حكومت مىكردند غالباً با همسايگان عاصى خود به جنگ اشتغال داشتند و حدود متصرفات لر كوچك در عهد ايشان از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب بسط يافت و آن دو برادر با سپاهى كه بر هفده هزار تن بالغ بود از غالب معركهها مظفر بيرون آمدند از اين دو برادر حسن مردى عاقل و پرهيزكار و سليم النفس و حسين برخلاف كينهجو و سختكش بود و هر دو به سال 692 وفات يافتند .

كيخاتوخان پس از مرگ فلك الدين حسن و عزالدين حسين با وجود آنكه از هر كدام از ايشان پسرى مانده بود حكومت بلاد لر كوچك را به پسر تاج الدين شاه كه جمال الدين خضر نام داشت سپرد ولى او مخالفين بسيار داشت و همان جماعت هم بالاخره در سال 963 او را بكشتند و نسل حسام الدين خليل ابن بدر با قتل او برافتاد. رياست مخالفين جمال الدين خضر با يكى از احفاد شجاع الدين خورشيد بنام حسام الدين عمر بود. اين شخص همينكه خواست بجاى جمال الدين بر كرسى امارت نشيند ساير امرا او را لايق اين مقام ندانسته در عوض او صمصام الدين محمود بن نورالدين محمد بن عزالدين گرشاسف را بر خود امير كردند و حسام الدين عمر را نيز در اداره امور مملكت مداخله دادند ولى بمناسبت آنكه به قصد بنى اعمام خود برخاسته بودند غازان خان آن هر دو را در سال 695 بكشت و حكومت لر را در عهده عزالدين محمد پسر عزالدين حسين قرار داد.

سلسله امراى لر كوچك تا اواسط قرن دهم هجرى يعنى تا ايام سلطنت شاه طهماسب اول صفوى باقى بودند و آخرين ايشان كه ذكرى از او باقى است شاه رستم بن جهانگير ملقب به رستم خان است كه سمت لالائى يكى از دختران شاه طهماسب را با حكومت لرستان داشته است .

امراى لر كوچك

1 ـ شجاع الدين خورشيد بن ابى بكر از 580 تا 621 .

2 ـ سيف الدين رستم برادرزاده او .

3 ـ ابوبكر بن محمد برادر سيف الدين رستم .

4 ـ عزالدين گرشاسف بن محمد برادر ابوبكر .

5 ـ حسام الدين خليل بن بدر بن شجاع الدين خورشيد تا 640 .

6 ـ بدرالدين مسعود بن حسام الدين خليل از 640 تا 658 .

7 ـ تاج الدين شاه بن حسام الدين خليل از 658 تا 677 .

8 ـ فلك الدين حسن و عزالدين حسين دو پسر بدرالدين مسعود از 677 تا 692 .

9 ـ جمال الدين خضر بن تاج الدين شاه از 692 تا 693 .

10 ـ حسام الدين عمر و صمصام الدين محمود از 693 تا 695 .

11 ـ عزالدين محمد بن عزالدين حسين از 695 تا 706 .

12 ـ دولت خاتون زن عزالدين محمد و برادرش عزالدين حسين از 706 تا 720 .

13 ـ شجاع الدين محمود بن عزالدين حسين از 720 تا 750 .

14 ـ ملك عزالدين بن شجاع الدين محمود از 750 تا 804 .

15 ـ سيدى احمد بن عزالدين از 804 تا 815 .

16 ـ شاه حسين عباسى از 815 تا 873.

17 ـ شاه رستم عباسى از 873 .

18 ـ اغور بن شاه رستم .

19 ـ جهانگير بن اغور تا 949 .

20 ـ رستم خان بن جهانگير از 949 تا 978 حيات داشته است .

اُتاق :

خانه وخيمه . شايد اصل آن وتاق عربى باشد ، در تداول بخشى از مسقّفات خانه گويند .

از حضرت رسول (ص) آمده كه هر چيزى را زكاتى است وزكات خانه اتاق پذيرائى است . (كنز العمال : 41504)

اَتان :

خرماده. ج: اُتُن.

اِتاوَة :

خراج، مال ديوان، باج. ج: اَتاوِى، اَتاوات.

اَتباع :

جِ تابع. پس روان، پيروان. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «الناس ثلاثة: فعالم ربّانىّ و متعلم على سبيل نجاة، و همج رعاع، اتباع كل ناعق...»: مردم سه دستهاند: دانشمندى خداى جوى، و دانشجوئى نجات خواه، و نابخردانى بى سروپا: پيروان هر خواننده و صدا كننده... (نهج حكمت 147)

اِتباع :

در پى رفتن. در پى داشتن. در پى فرستادن. قرآن كريم: (فاتبعه الشيطان): پس شيطان در پى او رفت (اعراف:175). (الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منّا ولا اذاً لهم اجرهم...): آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق نمايند و در پى انفاق منتى ننهند و آزارى نرسانند پاداششان به نزد خدايشان بود و بيم و اندوهى آنان را نرسد. (بقره:253)

امام صادق(ع): «اتبع وضوئك بعضه بعضا»: اعضاء وضويت را در پى يكديگر بياور. (وسائل:1/452)

اِتِّباع :

پيروى كردن. در پى رفتن و رسيدن به كسى. قرآن كريم: «يهدى به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام...»: خداوند به قرآن هدايت مىكند آنان را كه در پى رسيدن به خوشنودى خدايند به راههاى سلامت و آنان را به خواست خود از تاريكيها به در آورده به روشنائى سوق مىدهد. (مائده:16)

اميرالمؤمنين (ع): «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتباع الهوى و طول الامل»: از دو چيز بيش از هر چيز بر شما بيم دارم: پيروى كردن از دلخواه، و دور و درازى آرزو. (نهج خطبه 28)

اِتِّجار :

بازرگانى كردن، خريد و فروش كردن. اميرالمؤمنين (ع): «من اتّجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربا»: آن كس كه بدون آگاهى به احكام دين به بازرگانى بپردازد سخت در ربا فرو رود. (نهج حكمت 448)

اِتِّجاه :

متوجه شدن. به سمتى روى آوردن. روى دادن.

اِتِّحاد :

دو ذات را يكى ساختن ، و اين امر تحقق نپذيرد جز در عدد از دو به بالا. اتحاد در جنس را مجانسه، و در نوع مماثلة، و در عَرَض عامّ مشاكلة ، و در خاصّه مشابهة ، و در كمّ مساواة، و در اطراف مطابقة، و در اضافه مناسبة، و در وضع اجزاء موازنه گويند. (يادداشت نگارنده)

اتحاد ، در لغت به معنى «يكى شدن» است ودر اصطلاح متكلمان ونيز فيلسوفان اماميه ، در معانى مختلف حقيقى ومجازى به كار مىرود :

1 ـ اتحاد در معنى حقيقى : آن است كه يك چيز به چيزى ديگر دگرگون گردد ، يا دو چيز يگانه گردد وبه يك چيز تبديل شود. بنابر اين اتحاد حقيقى خود به دو قسم تقسيم مىگردد : الف ـ اتحاد يعنى دگرگونى يك چيز به چيز ديگر . مراد از اتحاد در اين معنى آن است كه چيزى به چيزى ديگر تبديل گردد ، بدون آنكه استحاله يابد ، يا با چيزى ديگر بياميزد واز آميزش آن دو با يكديگر چيزى تازه پديد آيد ; ب ـ اتحاد يعنى يك چيز شدن دو چيز . مقصود از اتحاد در اين معنى آن است كه دو چيز يك چيز گردد ودو ذات مختلف به ذاتى يگانه بدل شود ودر جريان اين دگرگونى نه چيزى بر آن دو ذات بيفزايد ونه چيزى از آن دو بكاهد .

2 ـ اتحاد در معنى مجازى : آن است كه چيزى در اثر دگرگونى ] = استحاله [وتركيب شدن يا تأليف گرديدن با چيزهاى ديگر ويا به سبب اشتراك در امرى با ديگر چيزها وسرانجام در اثر خلع ولبس به چيزى ديگر تبديل گردد . بنابر اين اتحاد مجازى ، خود به چند قسم تقسيم مىگردد :

الف ـ استحاله : آن است كه يك چيز از طريق تغيير وانتقال به چيزى ديگر تبديل شود وحالت وكيفيتى ديگر بيابد ، اين دگرگونى ] = استحاله [ ممكن است به صورت دفعى يعنى از راه كون وفساد صورت گيرد ونيز ممكن است به صورت تدريجى ، يعنى از طريق حركت انجام پذيرد . تبديل شدن آب به هوا ، دگرگون شدن سياهى به سپيدى وبدل شدن موجود بالقوه به موجود بالفعل را مىتوان دگوگونى يك چيز از راه استحاله به شمار آورد .

ب ـ تركيب ] = امتزاج [ : چنان است كه چيزى به چيزى ديگر بپيوندد وبا آن بياميزد وبدينگونه چيز تازهاى پديد آيد، چنانكه آب با خاك مىآميزد واز تركيب آن دو گل پديد مىآيد .

ج ـ تأليف ] = اجتماع [ : چنان است كه اجسام گوناگون گرد هم آيند وبدين ترتيب متحد گردند واز تأليف واجتماع آنها با يكديگر ـ كه خود گونهاى اتحاد است ـ چيزى تازه پديد آيد . ابنسينا بر آن است كه اين اجتماع ] = اتحاد [ به سه شكل صورت مىپذيرد : 1 ـ در كنار هم بودن پارهها ] = تتالى اجزاء [ ، مثل اجتماع چيزهاى مختلفى كه از آن يك شهر به وجود مىآيد ; 2 ـ برخورد پارهها ]= تماس اجزاء[ ، مثل تماس اجزاى مختلف صندلى يا تخت با يكديگر وپديد آمدن تخت وصندلى ;
3ـپيوند پارهها ]= اتصال اجزاء[، مثل پيوند اجزا ، يا اندامهاى مختلف جانور وپديد آمدن جانور از اين پيوند .

د ـ اشتراك : چنان است كه يك چيز با چيزهاى ديگر در صفتى مشترك بوده واز اين رهگذر با آنها نوعى اتحاد داشته باشد . ابنسينا اين اشتراك واتحاد ناشى از آن را سه قسم مىداند : 1 ـ اشتراك چند موضوع در يك محمول ذاتى يا عرضى ، مثل اشتراك ] = اتحاد [قو وبرف در سپيدى واتحاد انسان وگاو در حيوان بودن ; 2ـاشتراك چند محمول در يك موضوع ، مثل اشتراك مزه وبوى خوش در سيب ; 3ـاشتراك ]= اجتماع[ موضوع ومحمول در يك ذات ، مثل اشتراك واجتماع نفس وبدن در ذات انسان وپديد آمدن انسان از آن دو .

هـ ـ خلع ولبس : وآن چنان است كه موجودى به صورت موجودى ديگر پديدار گردد . چنانكه فرشته به صورت انسان پديدار مىشود . از آنجا كه در جريان خلع ولبس ، موجود صورتى را فرو مىگذارد وصورتى ديگر به خود مىپوشد ، از اين گونه اتحاد بدين نام تعبير شده است . متكلمان ظاهر شدن جبرئيل بر پيامبر به صورت دحيه كلبى ، يكى از ياران خوش سيماى محمد(ص)، ونيز پديدار شدن فرشتگان بر ابراهيم (ع) به صورت انسان وبه عنوان مهمان را نمونهاى از اتحاد از طريق خلع ولبس به شمار مىآورند وبدين گونه روى دادن اين گونه اتحاد را روا مىشمرند .

امكان اتحاد : اتحاد مجازى ، از ديدگاه متفكران اماميه ممكن ، اما اتحاد حقيقى محال است . در مورد خدا ، به نظر آنان اتحاد به هيچ روى روا نيست ; زيرا خداوند ذاتى است واجب ، بسيط ولايتغير كه دگرگونى وكون وفساد ونيز تأليف وتركيب از ساحت مقدس او به دور است واشتراك وى در امرى با ديگر موجودات محال . چرا كه اين همه صفت ممكنات است و او وجودى است واجب وبى انباز . اتحاد حقيقى نيز ، ضرورتاً نادرست است ، زيرا ـ به گفته ابنسينا ـ يك چيز بدون آنكه استحاله يابد ، يا با چيز ديگر تركيب گردد ، هيچگاه به چيز ديگرى تبديل نمىشود . همچنين ـ به گفته متكلمان ـ دو چيز به هيچ روى يگانه نمىگردد واين از آن رو است كه پس از اتحاد آن دو ، وضع از سه حالت بيرون نتواند بود : 1 ـ هر يك از دو موجود همچنان داراى وجودى مستقل است ;
2ـ هر دو موجود نابود مىگردد وموجودى ديگر پديد مىآيد ; 3 ـ يكى از دو موجود ، هستى خود را همچنان حفظ مىكند
وديگرى نابود مىگردد . استقلال وجودى هر دو موجود بيانگر اين معنى است كه اساساً اتحادى صورت نگرفته است . نابود شدن هر دو موجود وپديد آمدن موجود سوم ، نه به معنى تحقق اتحاد ، بلكه به معنى اعدام وايجاد است وسرانجام اتحاد وجود وعدم نيز امرى است محال وچنين اتحادى
هيچگاه امكان پذير نمىگردد ، چرا كه به گفته ابن سينا اگر موجود اول نيست گردد ، آنچه پديد مىآيد پديدهاى است تازه واگر دومى معدوم گردد و اولى به همانگونه كه بوده است باقى بماند ، در اين صورت اصلاً جيزى پديد نيامده ودر هر دو صورت اتحاد انجام نگرفته است . شيخ مفيد ـ متكلم نامبردار اماميه ـ بر آن است كه نتيجه اتحاد خدا وانسان يا تعدد خدايان ونفى توحيد خواهد بود ، يا ممكن گرديدن واجب الوجود . بدين معنى كه موجود متحد شده با خدا ، چنانچه خود واجب باشد ، بيش از يك خدا وجود خواهد داشت وچنانكه ممكن باشد موجود مركب از واجب وممكن به ناچار يا خود واجب است يا ممكن ، در صورت وجوب ، وجوب ممكن ، ودر صورت امكان ، امكان واجب لازم مىآيد ونيك پيداست كه اين هر دو خلاف فرض ومغاير عقل است . چنين است كه فيلسوفان ومتكلمان نظريه اتحاد حق وخلق را ناممكن مىدانند واعتقاد مسيحيان را مبنى بر اتحاد خدا با مسيح ونيز باور برخى از صوفيان را كه معتقدند در واپسين مرحله سلوك ، خدا با سالك راه حق متحد مىگردد ، مردود مىشمارند . چنانكه ابن سينا ، باور داشتن اتحاد حقيقى را باورى شاعرانه وغير معقول مىداند وبنابه گفته خواجه نصير بر آن است كه تنها خيال انگيزى اين باور سبب شده است كه صوفيان ونيز الهيّون ساده دل آن را حقيقت بپندارند . (دايرة المعارف تشيع)

next page

fehrest page

back page