وهم از آن حضرت آمده كه : سلمان فارسى زمانى كه در جستجوى دين صحيح بود نزد عده زيادى از علما رفت و آخرين عالمى را كه ملاقات نمود ابىّ بود كه مدت زيادى نزد او بود تا اينكه پيغمبر اسلام ظاهر شد ، ابىّ به سلمان گفت : آن كسى كه در جستجوى او بودى اكنون در مكه ظاهر شده، پس سلمان او را وداع گفت وبه سوى پيغمبر اسلام رهسپار شد . (بحار:17/141)
در كتاب كافى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : ما خاندان پيغمبر(ص) قرآن را آنطور كه ابىّ خوانده ، مىخوانيم .
قيس بن عباده گفت : وارد مدينه شدم وبا ياران پيغمبر (ص) تماس گرفتم، ابىّ بن كعب نزد من از همه دوستتر بود ، هنگامى كه براى حديث مىنشست هيچيك از اصحاب را مانند ابى نديدم كه اينچنين براى استماع سخنان پيغمبر (ص) گردن بكشد . (اسدالغابه واعيان الشيعه)
شمس الدين ايلدگز 531
محمد جهان پهلوان 568قزل ارسلان عثمان 581
ابوبكر 587مظفرالدين اوزبك 607 ـ 622
1 ـ ايلدگز .2 ـ محمد .
3 ـ قزل ارسلان .4 ـ ابوبكر. قتلغ اينانج .
5 ـ اوزبك .انقراض اين سلسله بدست خوارزمشاهيان صورت گرفت.
صاحب مرآت البلدان گويد :پنج تن از اين طايفه در آذربايجان حكمرانى كردهاند اول ايشان اتابك ايلدگز بوده وى درم خريد وزير سلطان مسعود بن ملكشاه سلجوقى بود استعداد و لياقت او مسموع سلطان شده تربيتش كرد و در سلك امرا آمد و به امر اين پادشاه با لشكرى جرار به صوب آذربايجان تاخت و اين مملكت را ضبط كرد و از آذربايجان به طرف اران و مغان و شيروان روان شد و تمامى آن ولايت را مسخر كرد و به تبريز بازگشت و اين شهر را دارالملك خود ساخت و در عهد ارسلان بن طغرل كه برادرزاده مسعود و پسر زن ايلدگز بود و بعد از مسعود پادشاه شد حكمرانى عراق نيز ايلدگز را كشت و پس از بيست سال حكمرانى در سال پانصد و شصت و هشت هجرى درگذشت .
اشتهار عمده عمادالدين زنگى به جهاد اوست در مقابل صليبيون و او در واقع پيشقدم سلطان صلاح الدين بشمار مىرود. بعد از مرگ زنگى ممالك او به دو پسرش نورالدين محمود و سيف الدين غازى رسيد، نورالدين در شام مثل برادر به جلوگيرى از عيسويان مىپرداخت و سيف الدين در موصل و الجزيره حكومت مىكرد. بعد از اين دو برادر شعبه شامى خاندان زنگى به تدريج از ميان برفت ولى شاخه جديدى از آن در سنجار پيدا شد و يك شعبه نيز در الجزيره به ظهور رسيد. شاخه سنجار را در سال 618 ايوبيان از ميان برداشتند .
شعب ديگر اين خاندان بدست لؤلؤ غلام و وزير آخرين اتابك زنگى موصل منقرض شد و چون مغول بر الجزيره و شام دست يافتند جميع شاخههاى خاندان زنگى را قلع كردند .
يكى از نوادگان سلغر بنام سنقر بن مودود در سال 543 بر فارس دست يافت و سلسلهاى تشكيل داد كه تا يك قرن و نيم دوام داشت اتابك سعد تبعيت خوارزمشاه را پذيرفت و دو قلعه اصطخر و اشكنون را به او واگذاشت و اتابك ابوبكر نيز به اطاعت اوگتاى قاآن ايلخان مغول گردن نهاد و از جانب او به قلب قتلغ خان ملقب گرديد. اتابكان آخرى فارس همه باجگزار ايلخانان ايران بودند و آخرين ايشان كه ابش خاتون باشد در عقد ازدواج منگو تيمور يكى از پسران هولاگو بود. سعدى شاعر معروف در زمان اتابك ابوبكر مىزيسته است .
543 سنقر557 زنگى
571 تكله591 سعد
623 ابوبكر658 محمد
660 محمد شاه660 سلجوقشاه
662 ـ 686 ابش خاتوناين سلسله را مغول از ميان برداشتند .
و شرف الدين ابوبكر جاى او را گرفت و برادر او عزالدين گرشاسب اميرعلى بن بدر را به انتقام خون برادر ديگر يعنى سيف الدين رستم به قتل رسانيد و خليفه پسر ديگر بدر بن خورشيد يعنى حسام الدين خليل را كه از زمان قتل پدر در بغداد بود به لرستان روانه كرد ولى حسام الدين خليل چون شرف الدين را در قصد خود ديد به دارالخلافه بازگشت و شرف الدين نيز مقارن همين ايام هلاك شد و برادرش عزالدين گرشاسب به مقام امارت رسيد .
حسام الدين خليل بار ديگر به لرستان آمد و با عزالدين گرشاسف كه خواهر شهاب الدين سليمان شاه ايوائى از رؤساى معتبر كرد را داشت به جنگ پرداخت و عزالدين را مغلوب ساخت ولى گرفتار جنگ با سليمان شاه ايوائى گرديد و بين اين دو امير كرد محاربات بسيار اتفاق افتاد ابتدا حسام الدين خليل سليمان شاه را منهزم كرده قسمتى از كردستان را از تصرف او بيرون آورد ولى چون سليمان شاه در تحت حمايت المستعصم بالله خليفه عباسى و از امراى لشكرى دارالخلافه بود و به كمك سپاهيانى كه خليفه به او داد حسام الدين خليل را مغلوب ساخت و حسام الدين على رغم خليفه و سليمان شاه به مغول توسل جست و مغول حسام الدين خليل را تحت حمايت خود گرفته او را به شحنگى لر كوچك منسوب كردند سليمان شاه بار ديگر به كمك 69 هزار نفر از لشكريان خليفه بر سر حسام الدين خليل تاخته او را در سال 640 در صحراى شاپور خواست (از بلاد بين اصفهان و خوزستان در 22 فرسخى نهاوند) به قتل رسانيد و جسد او را بسوخت چون خبر اين واقعه به مغولانى كه در آذربايجان بودند رسيد بر اقدام سليمان شاه در قتل شحنه ايشان متغير شده قريب ده هزار تن از سواران آن جماعت از تبريز به طرف همدان و بغداد حركت كردند و در اطراف خانقين بر دستهاى از سواران سليمان شاه زدند و در ربيع الآخر سال 643 به سمت حصارهاى بغداد پيش آمدند خليفه شرف الدين اقبال شرابى را به مقابله ايشان فرستاد و او مغول را منهزم ساخته بغداد را در آن موقع از استيلاى ايشان نجات بخشيد .بعد از قتل حسام الدين خليل ابن بدر پسرش بدرالدين مسعود جاى او گرفت و به جهت كشيدن انتقام قتل پدر خويش به اردوى منگوقاآن رفت و از خان مغول استعانت جست .
منگوقاآن بدرالدين مسعود را در خدمت برادر خود هولاگو به ايران فرستاد و بدرالدين در ركاب هولاگو در فتح بغداد به اردوى سليمان شاه مىجنگيد و چون سليمان شاه در واقعه فتح دارالخلافه به قتل رسيد اعضاى خاندان سليمان شاه را مغول به بدرالدين بخشيدند و بدرالدين ايشان را با خود به لرستان آورد و پس از آباد شدن بغداد جماعتى از آن اسرارا به آن شهر برگرداند بدرالدين مسعود پادشاهى سخت متقى و ديندار بود و چهار هزار مسئله از مسائل فقهى مطابق احكام مذهب امام شافعى در حفظ داشت و تا دو سال بعد از فتح بغداد يعنى تا 658 حيات داشت و چون بمرد بين دو پسرش جنگ درگرفت و اباقاخان آندورا به ياسا رسانيده امارت لر را در عهده تاج الدين شاه پسر حسام الدين خليل قرار داد و او نيز كه به عدالت و خوش خطى معروف بود در 677 به حكم اباقا كشته شد .اباقاخان بلاد لر كوچك را بين فلك الدين حسن و عزالدين حسين پسران بدرالدين مسعود تقسيم نمود اين دو برادر كه مدت 15 سال (677 ـ 692) حكومت مىكردند غالباً با همسايگان عاصى خود به جنگ اشتغال داشتند و حدود متصرفات لر كوچك در عهد ايشان از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب بسط يافت و آن دو برادر با سپاهى كه بر هفده هزار تن بالغ بود از غالب معركهها مظفر بيرون آمدند از اين دو برادر حسن مردى عاقل و پرهيزكار و سليم النفس و حسين برخلاف كينهجو و سختكش بود و هر دو به سال 692 وفات يافتند .
كيخاتوخان پس از مرگ فلك الدين حسن و عزالدين حسين با وجود آنكه از هر كدام از ايشان پسرى مانده بود حكومت بلاد لر كوچك را به پسر تاج الدين شاه كه جمال الدين خضر نام داشت سپرد ولى او مخالفين بسيار داشت و همان جماعت هم بالاخره در سال 963 او را بكشتند و نسل حسام الدين خليل ابن بدر با قتل او برافتاد. رياست مخالفين جمال الدين خضر با يكى از احفاد شجاع الدين خورشيد بنام حسام الدين عمر بود. اين شخص همينكه خواست بجاى جمال الدين بر كرسى امارت نشيند ساير امرا او را لايق اين مقام ندانسته در عوض او صمصام الدين محمود بن نورالدين محمد بن عزالدين گرشاسف را بر خود امير كردند و حسام الدين عمر را نيز در اداره امور مملكت مداخله دادند ولى بمناسبت آنكه به قصد بنى اعمام خود برخاسته بودند غازان خان آن هر دو را در سال 695 بكشت و حكومت لر را در عهده عزالدين محمد پسر عزالدين حسين قرار داد.سلسله امراى لر كوچك تا اواسط قرن دهم هجرى يعنى تا ايام سلطنت شاه طهماسب اول صفوى باقى بودند و آخرين ايشان كه ذكرى از او باقى است شاه رستم بن جهانگير ملقب به رستم خان است كه سمت لالائى يكى از دختران شاه طهماسب را با حكومت لرستان داشته است .
امراى لر كوچك
1 ـ شجاع الدين خورشيد بن ابى بكر از 580 تا 621 .2 ـ سيف الدين رستم برادرزاده او .
3 ـ ابوبكر بن محمد برادر سيف الدين رستم .4 ـ عزالدين گرشاسف بن محمد برادر ابوبكر .
5 ـ حسام الدين خليل بن بدر بن شجاع الدين خورشيد تا 640 .6 ـ بدرالدين مسعود بن حسام الدين خليل از 640 تا 658 .
7 ـ تاج الدين شاه بن حسام الدين خليل از 658 تا 677 .8 ـ فلك الدين حسن و عزالدين حسين دو پسر بدرالدين مسعود از 677 تا 692 .
9 ـ جمال الدين خضر بن تاج الدين شاه از 692 تا 693 .10 ـ حسام الدين عمر و صمصام الدين محمود از 693 تا 695 .
11 ـ عزالدين محمد بن عزالدين حسين از 695 تا 706 .12 ـ دولت خاتون زن عزالدين محمد و برادرش عزالدين حسين از 706 تا 720 .
13 ـ شجاع الدين محمود بن عزالدين حسين از 720 تا 750 .14 ـ ملك عزالدين بن شجاع الدين محمود از 750 تا 804 .
15 ـ سيدى احمد بن عزالدين از 804 تا 815 .16 ـ شاه حسين عباسى از 815 تا 873.
17 ـ شاه رستم عباسى از 873 .18 ـ اغور بن شاه رستم .
19 ـ جهانگير بن اغور تا 949 .20 ـ رستم خان بن جهانگير از 949 تا 978 حيات داشته است .
از حضرت رسول (ص) آمده كه هر چيزى را زكاتى است وزكات خانه اتاق پذيرائى است . (كنز العمال : 41504)
1 ـ اتحاد در معنى حقيقى : آن است كه يك چيز به چيزى ديگر دگرگون گردد ، يا دو چيز يگانه گردد وبه يك چيز تبديل شود. بنابر اين اتحاد حقيقى خود به دو قسم تقسيم مىگردد : الف ـ اتحاد يعنى دگرگونى يك چيز به چيز ديگر . مراد از اتحاد در اين معنى آن است كه چيزى به چيزى ديگر تبديل گردد ، بدون آنكه استحاله يابد ، يا با چيزى ديگر بياميزد واز آميزش آن دو با يكديگر چيزى تازه پديد آيد ; ب ـ اتحاد يعنى يك چيز شدن دو چيز . مقصود از اتحاد در اين معنى آن است كه دو چيز يك چيز گردد ودو ذات مختلف به ذاتى يگانه بدل شود ودر جريان اين دگرگونى نه چيزى بر آن دو ذات بيفزايد ونه چيزى از آن دو بكاهد .
2 ـ اتحاد در معنى مجازى : آن است كه چيزى در اثر دگرگونى ] = استحاله [وتركيب شدن يا تأليف گرديدن با چيزهاى ديگر ويا به سبب اشتراك در امرى با ديگر چيزها وسرانجام در اثر خلع ولبس به چيزى ديگر تبديل گردد . بنابر اين اتحاد مجازى ، خود به چند قسم تقسيم مىگردد :الف ـ استحاله : آن است كه يك چيز از طريق تغيير وانتقال به چيزى ديگر تبديل شود وحالت وكيفيتى ديگر بيابد ، اين دگرگونى ] = استحاله [ ممكن است به صورت دفعى يعنى از راه كون وفساد صورت گيرد ونيز ممكن است به صورت تدريجى ، يعنى از طريق حركت انجام پذيرد . تبديل شدن آب به هوا ، دگرگون شدن سياهى به سپيدى وبدل شدن موجود بالقوه به موجود بالفعل را مىتوان دگوگونى يك چيز از راه استحاله به شمار آورد .
ب ـ تركيب ] = امتزاج [ : چنان است كه چيزى به چيزى ديگر بپيوندد وبا آن بياميزد وبدينگونه چيز تازهاى پديد آيد، چنانكه آب با خاك مىآميزد واز تركيب آن دو گل پديد مىآيد .
ج ـ تأليف ] = اجتماع [ : چنان است كه اجسام گوناگون گرد هم آيند وبدين ترتيب متحد گردند واز تأليف واجتماع آنها با يكديگر ـ كه خود گونهاى اتحاد است ـ چيزى تازه پديد آيد . ابنسينا بر آن است كه اين اجتماع ] = اتحاد [ به سه شكل صورت مىپذيرد : 1 ـ در كنار هم بودن پارهها ] = تتالى اجزاء [ ، مثل اجتماع چيزهاى مختلفى كه از آن يك شهر به وجود مىآيد ; 2 ـ برخورد پارهها ]= تماس اجزاء[ ، مثل تماس اجزاى مختلف صندلى يا تخت با يكديگر وپديد آمدن تخت وصندلى ;
3ـپيوند پارهها ]= اتصال اجزاء[، مثل پيوند اجزا ، يا اندامهاى مختلف جانور وپديد آمدن جانور از اين پيوند .
هـ ـ خلع ولبس : وآن چنان است كه موجودى به صورت موجودى ديگر پديدار گردد . چنانكه فرشته به صورت انسان پديدار مىشود . از آنجا كه در جريان خلع ولبس ، موجود صورتى را فرو مىگذارد وصورتى ديگر به خود مىپوشد ، از اين گونه اتحاد بدين نام تعبير شده است . متكلمان ظاهر شدن جبرئيل بر پيامبر به صورت دحيه كلبى ، يكى از ياران خوش سيماى محمد(ص)، ونيز پديدار شدن فرشتگان بر ابراهيم (ع) به صورت انسان وبه عنوان مهمان را نمونهاى از اتحاد از طريق خلع ولبس به شمار مىآورند وبدين گونه روى دادن اين گونه اتحاد را روا مىشمرند .
امكان اتحاد : اتحاد مجازى ، از ديدگاه متفكران اماميه ممكن ، اما اتحاد حقيقى محال است . در مورد خدا ، به نظر آنان اتحاد به هيچ روى روا نيست ; زيرا خداوند ذاتى است واجب ، بسيط ولايتغير كه دگرگونى وكون وفساد ونيز تأليف وتركيب از ساحت مقدس او به دور است واشتراك وى در امرى با ديگر موجودات محال . چرا كه اين همه صفت ممكنات است و او وجودى است واجب وبى انباز . اتحاد حقيقى نيز ، ضرورتاً نادرست است ، زيرا ـ به گفته ابنسينا ـ يك چيز بدون آنكه استحاله يابد ، يا با چيز ديگر تركيب گردد ، هيچگاه به چيز ديگرى تبديل نمىشود . همچنين ـ به گفته متكلمان ـ دو چيز به هيچ روى يگانه نمىگردد واين از آن رو است كه پس از اتحاد آن دو ، وضع از سه حالت بيرون نتواند بود : 1 ـ هر يك از دو موجود همچنان داراى وجودى مستقل است ;