تعريف اتحاد عاقل ومعقول : در اينكه عاقل (نفس = ذهن) چيست چندان اختلافى بين حكما ، اعم از قائلان ومنكران اين نظريه ، وجود ندارد ومراد از آن قوه (قواى) دراكه آدمى است ، يعنى گوهر بسيط مجردى كه در باره مجرد (غير مادى) بودن آن ـ نيز در باره بقاى آن بعد از فساد بدن ـ تقريباً در ميان فلاسفه ومتكلمان اسلامى اتفاق نظر است . اما در باره معناى «اتحاد» و «معقول» اختلاف نظر بسيار است . اتحاد به چندين قسم منقسم مىگردد كه بعضى از انواع آن صريحاً باطل (محال) دانسته شده است . از نظر آقاى حسن زاده آملى كه تحقيقات وافى در اين مسأله كرده است اتحاد بر پنج قسم است: 1 ـ اتحاد دو وجود مستقل وممتاز در هويت ، مثل زيد وعمرو كه در عرض همند ; 2 ـ اتحاد دو معنى ومفهوم متغاير از يكديگر ، مثل ضحك وقيام كه در عرض همند ; 3 ـ اتحاد دو ماهيت متخالفه مثل گاو وگوسفند ، اين سه نوع اتحاد محال است ; 4 ـ اتحاد نظير جنس وفصل كه دو معنى ومفهوم متفاوتند در وجود نوع ، يا اتحاد صفات كماليه خداوند با ذات او ; 5 ـ اما اتحادى كه در نظريه اتحاد عاقل ومعقول مطرح است عبارت از اتحاد اندكاكى است ، به اين معنى كه دو امر در طول هم بوده باشند كه يكى ناقص در وجود است وديگرى صورت كماليه آن ناقص است به حسب وجود ، مانند اينكه هسته نهال شود يا نطفه انسان شود يا انسان دانا گردد . مراد از «معقول» طبق تعريف آيت الله سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى كه صاحب يكى از بهترين رسالهها در شرح اين نظريه است ، «معقول بالذات» است . از آنجا كه شناخت معقول بالذات كليد دريافت نظريه اتحاد عاقل ومعقول است، لذا تعاريف وآراى چند تن از صاحبنظران را در اين زمينه نقل مىكنيم.
مرحوم رفيعى مىنويسد : «معقول بالذات آن است كه موجود به وجود عقلى باشد و وجودى غير اين وجود نداشته باشد. (به تعبير ديگر) نفس ناطقه در علم وادراك حقايقى كه از ذات خود بيرون مىباشد محتاج است به صورتى ومثالى از آن حقايق كه آن صورت يا حقايق خارجيه در ماهيت يكى باشد ودر وجود وهستى مغاير ومخالف ، وآن صورت را علم وصورت علميه ومعقول بالذات گويند . اين صورت علميه معقول به خودى خود بدون واسطه چيز ديگر در نزد نفس حاضر ومتمثل است ومثل خود نفس عاقله مجرد وغير محسوس است وقائم به ماده وجسم نيست ، ووجودى غير وجود ارتباطى واتصالى به جوهر نفس ندارد واز اين جهت است كه گويند صورت علميه ـ كه معقول بالذات است ـ وجود واقعى آن همان وجود اوست براى نفس . يعنى هرگز اضافه واتصال آن به نفس از وجودش زائل نخواهد شد» . به عبارت امروزين عنصر نفسانى (ذهنى ، سوبژكتيو) ادراكات انسان ـ در مقابل عنصر خارجى (عينى ، اوبژكتيو) ـ همان معقول بالذات است . آقاى مهدى حائرى يزدى مىنويسد : «فرق معقول بالعرض با معقول بالذات اين است كه معقول بالعرض صورت عينى ومادى است وبه ماده وطبيعت تعلق دارد واز قواى دراكه ما به كلى مستقل است وتعلق حقيقى به عقل ما ندارد . معقول بالذات از احكام وصفات ماده از قبيل وضع ومكان وزمان و از لوازم ماده تجريد شده ودر يكى از مدارك ذهن ما جاى مىگيرد ، حال اگر اين تجريد كامل شد عقل آن را درك مىكند و از هر جهت تحت نفوذ وقدرت خلاقه ذهن مىباشد» . طبق نظر استاد مطهرى : «معلوم اصلى وذاتى من ، علم من است وآن معلوم خارجى به تبع علم من معلوم است . از اين جهت است كه معلوم خارجى را «معلوم بالعرض» ومعلوم ذهنى را «معلوم بالذات» ] = معقول بالذات [مىنامند» . حاصل آنكه معقول بالذات عبارت است از صورت عقليه مجرد كه قائم به ذهن است ، در مقابل معقول بالعرض كه عبارت است از صورت عينى شىء در خارج كه قائم به ماده است . براى تقريب به ذهن مىتوان گفت معقول بالذات همان معلوم يا علمى است كه در فلسفه ، على الخصوص در ايدهئاليسم مطرح است ومعقول بالعرض همان معلوم يا علمى است كه در علم جديد على الخصوص در علوم تجربى وطبيعى مقصود است . در نظريه اتحاد ، چنانكه ملاصدرا واصحاب او مىگويند، علم يا معقول ، ماهيت يا عرض يا كيف نفسانى نيست ، بلكه «وجود» است . ملاصدرا عبارت معروفى در اين باره مىگويد «وجود وعلم از يك پستان شير مىنوشند» و وزان وجود با وزان علم يكى است .سابقه بحث : اين نظريه فلسفى ، نه دقيقاً با همين اصطلاح ، نخست بار در ميان حكماى اسلامى در آثار فارابى وابن سينا پيشنهاد شده است . ابن سينا سابقه اين بحث را به فرفوريوس (223 ـ ح 304 م) حكيم نو افلاطونى ، شاگرد افلوطين ونويسنده شرح حال ومدون آثار او وصاحب شرح ومدخل بر قاطيغورياس ارسطو ـ كه در ترجمه عربى به ايساغوجى معروف است ـ نسبت مىدهد ومىگويد : «پيشواى آنان شخصى بود كه به نام فرفوريوس شناخته مىشد . او كتابى در باره عقل ومعقولات نوشته كه فلاسفه مشاء از آن ستايش مىكردند در حالى كه آن كتاب سراپا ياوه وبى ارزش است . آنان خود مىدانند كه آن را درك نمىكنند وخود فرفوريوس نيز از آن چيزى نمىدانست . مردى از معاصرانش به نقض و رد آن كتاب پرداخته . اما او هم نيز به رد ونقض اين شخص مخالف پرداخته است ولى مطالب آن در اين نقض از حرفهاى قبلى او هم بى ارزشتر است» .
نظر ابن سينا : اغلب فلاسفه پس از ابن سينا وشارحان آثار او تصريح كردهاند كه ابن سينا مىگفته است محال است ذات نفس همان معقولات او باشد . ابن سينا در فصل هفتم تا دوازدهم از نمط هفتم اشارات اين نظريه را طرح و ردّ مىكند : «جمعى از بزرگان گمان كردند كه جوهر عاقل وقتى كه صورت عقلى را دريابد ، با صورت يكى مىشود . فرض مىكنيم كه جوهر عاقل الف را تعقل كرد ، وبنابر سخن آنان ، عاقل با عين صورت معقول از الف يكى شد . پس در اين وقت آيا جوهر عاقل ، وجود پيش از تعقل خود را دارد ، يا آنكه هستى قبل از تعقلش باطل مىشود ؟ اگر هستى او باقى باشد همان طورى كه پيش از تعقل بود ، پس حال او يكسان است ، چه الف را تعقل كند يا نكند واگر هستى پيش از تعقل باطل مىشود (از دو حال بيرون نيست) آيا حالى از احوال جوهر عاقل باطل مىشود يا آنكه به تمام ذات معدوم مىگردد ؟ اگر حالش تغيير مىكند وذاتش باقى ماند اين مانند ساير دگرگونيهاست (چنانكه سياهى به سفيدى تغيير يابد) وآن طورى كه مىگويند اتحادى نيست واگر ذاتش باطل وتباه گردد، پس موجودى تباه شد وموجود ديگرى حادث گرديد ، باز چيزى با چيز ديگر يكى نشده است . علاوه بر اين وقتى در اين فرض تأمل كنى خواهى دانست كه چنين حالى هيولاى مشترك مىخواهد وپديدار گشتن (تجدد) مركب است نه بسيط (در صورتى كه گفت وگوى ما در باره بسايط است) ... ونيز هنگامى كه الف را تعقل كرد ، وسپس ب را دريافت ، آيا همان حالى را خواهد داشت كه الف را دريافت به قسمى كه تعقل ب وعدم آن برابر باشد ؟ يا آنكه عاقل چيز ديگرى مىشود ؟ و لازمه آن همان اشكال پيشين است ...» . منتقدان بعدى ابن سينا برآنند كه ابن سينا رابطه عاقل (نفس) ومعقول (علم) را مانند رابطه موضوع با عرض مىداند واز نظر او علم يك كيف نفسانى است . حال آنكه علم چه بسا فوق مقولات است . يا اگر فوق مقولات هم نباشد، از مقوله جوهر است . چه اگر علم عرض باشد علم آموختن (يعنى افزايش اعراض) نبايد تحول خلاقه در ذات نفس را ايجاد كند . استاد حسن زاده آملى بر آن است كه ابن سينا پس از اين انكار صريح ، در مواضع ديگر يا آثار بعدىاش به تصريح وتلويح قائل به صحت نظريه اتحاد عاقل ومعقول شده است . از جمله در فصل نهم از نمط هشتم اشارات ودر فصل سابع از مقاله اولى كتاب مبدأ ومعاد ، همچنين در چند جاى فصل هفتم مقاله نهم الهيات شفا كه در معاد است وهمچنين در نجات در فصل «فى معاد ال
گر گُلست انديشه تو گلشنىور بود خارى تو هيمه گلخنى
ودر جاى ديگر :جان نباشد جز خبر در آزمونهركرا افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حيوان بيشتراز چه زان رو كه فزون دارد خبرودر جاى ديگر :
چون سر وماهيت جان مخبرستهر كه او آگاهتر با جانترستاقتضاى جان چو اى دل آگهيستهر كه آگهتر بود جانش قويست
حافظ هم گويى به اين نظريه نظر دارد كه مىگويد :گوهر معرفتاندوز(آموز)كهبا خود ببرىكه نصيب دگرانست نصاب زر وسيم
گوسفندان خود حاضر ساخت ولى قابيل مقدارى از محصول ناپاك كشت خود را ، و قربانى هابيل قبول شد و قربانى قابيل مردود گشت و قانون قربانى چنين بود كه قربانى را به آتش نزديك مىبردند اگر آتش آن را مىخورد قبول بود ، پس قابيل به آتش متوسل شد وخانهاى را بعنوان آتشكده بساخت ، و اين اولين آتشكدهاى بود كه ساخته شد . (بحار:23و63)
در دعاى مأثور از امام حسين (ع) در روز عرفه آمده : «متى بعدت حتى تكون الآثار هى التى توصل اليك ...»: اى خداوندگارم! مگر تو كى دور بودى كه تا نشانهها ما را به شناخت تو برسانند؟! (بحار:67/139)
عن اميرالمؤمنين (ع) فى اثبات الصانع : «البعرة تدل على البعير والروثة تدل على الحمير وآثار القدم تدل على المسير ، فهيكل علوى بهذه اللطافة ومركز سفلى بهذه الكثافة، كيف لا يدلان على اللطيف الخبير؟!» . (بحار:3/55)از سخنان آن حضرت است در وصيت به فرزند : «واعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولرأيت آثار ملكه وسلطانه ...». (بحار:4/317)
فى حديث زرارة عن ابى جعفر (ع) : ... قلت: البيض فى الآجام ؟ قال : «ما استوى طرفاه فلا تأكل وما اختلف طرفاه فكل»: زراره گويد از امام باقر (ع) راجع به تخم پرندهاى كه در بيشه و نيستانها ديده مىشود پرسيدم، فرمود: آن تخم را كه دو طرفش مانند يكديگرند مخور، و آن را كه دو سويش از يكديگر تفاوت دارند بخور . (بحار:65/182)
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه 38 قصص : (... فاوقد لى يا هامان على الطين) (فرعون به وزيرش هامان گفت : آتش بر گل بيفروز «از گل پخته آجر شده» براى من كاخى بساز ، باشد كه به خداى موسى آگاه شوم) از قتاده روايت كرده كه فرعون ، نخستين مبتكر آجر بوده .
آن حضرت در باره گمراهان مىفرمايد : «آثروا عاجلا واَخّروا آجلا» دنيا را برگزيدند وآخرت را ترك گفتند . (نهج : خطبه 144)
(بدانيد كه) دو كس راه رستگارى پيمودند: آن كس كه با داشتن يار و ياور و نيروى كافى بپاخاست، و آن كه با نداشتن نيروى كافى كنارهگيرى كرد و مردم را راحت ساخت. اين (رياست، اگر به هدف كامرانى در طلب آن بوند) آب گنديده و لقمه گلوگيرى بيش نيست، آن كه ميوه را پيش از رسيدن چيند به كسى مىماند كه بذر را در زمين نالايق و شورهزار بپاشد . (نهج:خطبه5)
عن زرارة ، قال : قلت له (ع) : الرجل ينام وان حرّك فى جنبه شىء لم يعلم به . قال : «لا حتى يستيقن انه قد نام ـ الى ان قال ـ ولا ينقض اليقين ابدا بالشك ، ولكن ينقضه بيقين آخر»: زراره گويد: به امام (ع) عرض كردم: بسا شود كه يكى آن مقدار از حالت خواب به وى دست داده باشد كه اگر چيزى به كنارش حركت كند در نيابد، آيا وضويش باطل مىشود؟ فرمود: نه، تا آن كه يقين كند به خواب رفته است ـ تا اين كه فرمود: يقين را هرگز نشايد به شك شكست، بلكه آن را به يقين ديگر ميتوان شكست . (بحار:2/274)
اميرالمؤمنين (ع) در اندرز: «انّ الدنيا و الآخرة عدوان... وهما بمنزلة المشرق و المغرب و ماش بينهما، كلما قرب من واحد بَعُدَ من الآخَر»: دنيا و آخرت دو دشمن متضادّ و دو راه مختلفاند... اين دو بمنزله مشرق و مغرباند، و كسى كه ميان اين دو راه پيمايد، هر چه به يكى نزديك شود از ديگرى دور گردد...». (نهج حكمت 103)«انّما المرء فى الدنيا غرضٌ تنتضل فيه المنايا... لا ينال العبد نعمة الاّ بفراق اخرى ولا يستقبل يوما من عمره الاّ بفراق آخر من اجله»: آدمى در دنيا هدفى است كه تيرهاى مرگ پيوسته به سوى او نشانه مىرود، مال آماده به غارتى است كه مصائب همواره جهت دستيابى به آن از يكديگر سبقت مىجويند، هر جرعه از آب زندگى با گلوگيرى همراه و با هر لقمه استخوانى توأم است، هيچكس به نعمتى از آن دست نيابد جز آن كه نعمت ديگرى را از دست بدهد. (نهج: حكمت 191)
(دعواهم فيها سبحانك اللهم وتحيتهم فيها سلام * وآخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمين); ذكرشان (بهشتيان) در بهشت آن است كه پاك و منزهى معبودا ، و تحيت آنها در بهشت سلام است ، و پايان سخنشان اين كه ستايش ، همه از آن خداوند جهانيان است . (يونس:10)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «ورب مغبوط فى اول ليله قامت بواكيه فى آخره» چه بسيار كسانى كه در آغاز شب بر او رشك برند و در پايان همان شب بستگانش بر او بگريند (نهج : حكمت 380) . «ما لابن آدم والفخر ، اوله نطفة وآخره جيفة» آدمىزاد را چه و فخر و مباهات !! وى كه آغازش قطره آبى (ناپسنديده) و فرجامش مردارى گنديده است (نهج حكمت 454) . «ما اصف من دار اولها عناء وآخرها فناء» چه بگويم از خانهاى (دنيا) كه آغازش رنج و محنت و انجامش فنا و نيستى است؟! . (نهج : خطبه 82)در حديث رسول (ص) آمده: «المسألة آخر كسب المرء»: آخرين كسب آدمى، دست نياز به سوى ديگران دراز كردن است. (نهايه ابن اثير)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در اندرز: «تخفّفوا تلحقوا، فانما ينتظر باولكم آخركم»: سبكبار شويد تا به آسانى به كاروان رسيد، كه پيشينيان شما در انتظار پسينيانتاناند. (نهج خطبه 21)در مثل است كه: «آخر الدواء الكىّ»: آخرين درمان، داغ كردن است .
مراد، آن كه: وسائل صعب و دشوار آنگاه بكار برند كه چارههاى سهل و آسان بىاثر ماند .
آخر در اين استعمال به معنى بى پايان و بىنهايت بالذات است ، نه چون ابدى بودن نعيم بهشت و عذاب دوزخ كه ابديتشان بالغير است .
از امام صادق (ع) روايت شده كه : فاجران چون يكديگر را ملاقات كنند آنچنان دلهاشان از يكدگر دور است ـ هر چه به ظاهر با زبان خويش اظهار مودت و محبت نمايند ـ كه دلهاى چهارپايان ، گرچه در يك آخُر و با هم علف بخورند . (بحار:74/281)
در اصطلاح اديان آسمانى : جهان ابدى كه براى هر كسى پس از مرگش آغاز مىشود و هر كس در آنجا به پيامد كردار خويش دست مىيابد .
آخرة از اين جهت در لسان شرع مؤنث به كار رفته كه صفت حياة يا نشأة يا دار آمده است .اين واژه حدود 116 بار در قرآن كريم ذكر شده ، كه در بعضى آيات به عنوان ستايش از مؤمنان به آن و در برخى به عنوان نكوهش از منكران آن آمده، و در بخشى از آنها وصف آن جهان شده كه آنجا سراى جاويدان و محل زندگى حقيقى ; «لهى الحيوان» است .
در اين كتاب عزيز ، ايمان به آخرت يكى از سه اصل اعتقادى و يكى از سه ركن اساسى دين مقدس اسلام «توحيد، نبوت ، معاد» معرفى شده . چه عامّه فرق اسلامى ، ايمان به آخرت را از ضروريات عقايد مىدانند و منكر آن را خارج از اسلام به شمار مىآورند .جهان آخرت ـ حسب آيات قرآن و ديگر كتب آسمانى ـ جهان ابدى است : مرگ و فنائى در كار نيست «لهى الحيوان» وضعيت زندگى هر كسى به كردار و پندار وى در اين عالم بستگى دارد : آسايش و رنج ، خوشى و ناخوشى در آنجا مراحل گوناگون دارد چنان كه نيكى و بدى اشخاص و اعمال متفاوت است ، بهشتيان به بهترين لذت ـ كه توصيف وحتى تصورش براى ما در اين عالم ميسّر نيست ـ دست مىيابند ، (فيها ما تشتهيه الانفس وتلذ الاعين); در بهشت است آنچه كه دلها بدان ميل كند وديدگان از آن لذت برند . و به قول بزرگان : آنچه يك مؤمن به خدا در آخرت بدان نائل مىگردد در چهار چيز خلاصه مىشود : «بقاء بلا فناء ، وغنى بلا فقر ، وعز بلا ذل ، وعلم بلا جهل» . (مجمع البحرين ذيل كلمه فلح)
بهترين توصيف بهشت را از قرآن بشنويم كه از آن تعبير مىكند به دارالسلام : سراى سلامت ، سلامت مطلق هر نعمتى و هر لذتى و هر خوشى و شادى را شامل مىشود (به واژه «بهشت» رجوع شود) .دوزخيان به سختترين عذاب گرفتار مىشوند : (كلما نَضِجَت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) (به واژه «دوزخ» رجوع شود).