next page

fehrest page

back page

آداب :

جِ ادب ، در حديث از معصوم(ع) آمده : «العقول مواهب والآداب مكاسب» خردها خدادادى وادبها اكتسابى است (بحار:1/160) . «الآداب تلقيح الافهام ونتايج الاذهان» ادبها بارور سازنده فهمها ومولود ذهنها است . (بحار:2/58)

آداب :

رسوم وقواعد وسنن . به «عرفيات» و «فرهنگ» رجوع شود .

آداب معاشرت :

روش شايسته و مطلوب در معاشرت آدميان با يكديگر، آنچه كه بعد انسانيت او را تشكيل مىدهد و از ديگر حيوانات جدا مىسازد . مطالب در اين باره ـ اعم از آيات و روايات و سخن بزرگان ـ فراوان است كه به برخى از آنها ذيل واژههاى : آميزش ، اخلاق ، اخلاق پيغمبر اسلام ، ادب و معاشرت ملاحظه خواهيد نمود .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «العلم وراثة كريمة والآداب حلل مجدّدة والفكر مرآة صافية» دانش ميراثى گرانبها و ادبها زيورهائى نوين و انديشه آينهاى شفاف است (نهج حكمت 5) . «ولا تكونن ممن لاتنفعه العظة الاّ اذا بالغت فى ايلامه ، فان العاقل يتعظ بالآداب ، والبهائم (والجاهل) لاتتعظ الاّ بالضرب» از كسانى مباش كه پند
واندرز او را سود ندهد جز آن كه سخت وى را سرزنش كنى ، كه عاقل به آداب پند پذيرد اما چهارپايان جز به ضرب چوب براه نيايند. (نهج نامه 31)

به «ادب» نيز رجوع شود .

آدَم :

وصف ، بر وزن احمر ، از مادّه «اَدَِمَ» به فتح يا كسر دال : گندمگون . آدِم ، بر وزن ناصِر ، اسم فاعل نيز به همين معنى است .

نام نخستين پدر آدميان ، ابوالبشر ، با قصد تنكير ، ج : اَوادِم .

نام آدَم 17 بار و در هفت سوره از سور مباركه قرآن كريم : بقرة ، اعراف ، حجر ، بنى اسرائيل ، كهف ، طه ، و ص ذكر شده است .

مطالبى كه ذيل اين واژه نگاشته مىشود عبارتند از :

1 ـ «مبدأ آفرينش آدم» .

2 ـ «آفرينش آدم و اعتراضگونه ملائكه» .

3 ـ آدم و سجده ملائكه و تمرد ابليس» .

4 ـ «آدم وبهشت» .

5 ـ «آدم پيغمبر بوده» .

6 ـ «عمر آدم و مرگ و مدفن او» .

7 ـ «فرزندان آدم و نحوه ازدواج آنها» .

8 ـ «آدمها و عالمها» .

«مبدأ آفرينش آدم»

قرآن كريم آغاز آفرينش آدم را از خاك بيان مىدارد : (انّ مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب) . (البته هر حيوان اعم از ناطق و صامت عناصر جسميش را خاك تشكيل مىدهد ، اما در مورد آدم با سرعت بيشتر و وسائط كمتر و طى مراحل سادهترى اين كار انجام شده) گرچه به موجب آيات ديگر ، اين خاك را مراحلى مىبايد تا كالبد آدم گردد و سپس روح در آن دميده شود ، اين خاك ، گل است : (من طين) گل سرشته متماسك چسبندهاى است : (طين لازب) اين گل ، ساخته و تربيت مىشود : (حمأ مسنون) (لاى سالخورده) سپس به شكل اندام انسان در
مىآيد و از بافتهاى لازم و اعضاء و جوارح متناسب و مورد نياز وى در اين عالم متشكل مىگردد : (فأذا سويته)(مراحل آفرينش او را تكميل نمودم ، حتى روح حيوانى به وى دادم ، به صورت بشرى كامل الخلقه در آمد) مرحله نهائى ، ورود روح انسانى در اين كالبد است : (ونفخت فيه من روحى)اضافه تشريفى است مثل «بيتى» يعنى روح ويژهاى كه مورد عنايت خاص خودم بود در آن كالبد قرار دادم .

(خلقكم من نفس واحدة وخلق منها زوجها) ; همه شما ـ آدميان ـ را از يكتن ـ آدم ـ آفريد و جفتش ـ همسرش حوا ـ را از خودش آفريد .

از امام باقر (ع) روايت شده كه حوا را خداوند از باقىمانده گل آدم خلق نمود . اكثر مفسرين قائلند كه وى از يكى از دندههاى آدم آفريده شده ، به استناد روايت معروف از رسول خدا (ص) : « خلقت المرأة من ظلع آدم (ع) ان اقمتها كسرتها ، وان تركتها وفيها عوج استمتعت بها» . (مجمع البيان)

اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود فرمود : ... پس خداوند (جهت آفرينش آدم) از (جاهاى گوناگون زمين) جاى سنگلاخ و هموار ، جاى قابل كشت و شورهزار پاره خاكى را فراهم نمود ، آن را به آب شستشو داد و سپس آن خاك آميخته به اجزاء گوناگون را به هم فشرد تا گل شد و پس از آن ، آن را به شكلى كه داراى اطراف و اعضاء و پيوستگى و گسستگىها بود در آورد ، آن را جمودت داد تا اجزائش از هم متلاشى نگردد و محكم و نرم قرار داد تا براى مدتى معين دوام كند ، آنگاه جان در آن دميد كه به صورت انسانى شد .

داراى قواى مدركه كه در معقولات تصرف كند ، و انديشهاى كه كارها را سامان بخشد و اعضائى كه در خدمت خويش گمارد و ابزارى كه در شئون زندگيش به كار برد و نيروى شناختى كه حق و باطل را و چشيدنيها و بوئيدنيها و رنگها و جنسها را تميز دهد ، خلقت و طينتش به رنگهاى گوناگون آميخته ، داراى خويهائى متناسب و حالاتى متضاد است ، آميزههائى در وجودش به كار رفته كه در عين آميختگى ضد يكديگرند : چون گرمى و سردى و ترى و خشكى و اندوه و شادى ووو ... (بحار:11و122)

«آفرينشآدمواعتراضگونه ملائكه»

(واذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ...) . (بقرة:30)

هنگامى كه خدايت به فرشتگان فرمود : من جايگزينى را در زمين قرار خواهم داد . جانشينى يا جايگزينى آدم به چه معنى ، و آيا او در زمين به جاى كيست ؟ برخى گفتهاند : او خليفةالله ، به جاى خداوند است كه به حق حكمرانى مىكند . اما اين معنى بعيد به نظر مىآيد ، زيرا خداوند در شئون خداونديش جاى خالى ندارد تا ديگرى به جاى او بنشيند ، خداوند پيامبران مىفرستد و كتب مشتمل بر احكام و تكاليف نازل مىفرمايد ، پيغمبران و هر كه در خط آنها است احكام و وحى دريافتى را به ديگر مكلفين مىرسانند ، عنوان منطبق بر اينها سفارت ، رسالت و نبوت است نه خلافت.

قول دوم آن كه آدم و نسل او جانشينان فرشتگانند كه آنها پيش از آن سكنه روى زمين بودهاند . اين قول نيز مخدوش است ، زيرا كيفيت خلقت زمين با كيفيت خلقت ملائكه متناسب و سازوار نيست ، و چنين كارى از حكيم صادر نشود .

قول سوم اين كه آدم و فرزندانش جايگزين جنيان باشند كه بر اين زمين مىزيسته و عامل تبهكارى و خونريزى بودهاند . اين قول نيز به قول دوم شبيه است .

قول چهارم كه صحيحترين قول به نظر مىرسد آن كه آدم و نسلش جايگزين آفريدهاى مكلّف و داراى حالات و صفاتى مشابه حالات و صفات آدميان كه بر اين زمين زندگى مىكرده و قيامتشان فرارسيده است چنان كه اين نسل نيز چون دوران خود را سپرى سازد جاى خود را به نسلى مشابه اين نسل ـ كه آفرينش آنها سازوار آفرينش زمين باشد ـ بسپرد . به «آدمها و عالمها» نيز رجوع شود . و بسا سخن ملائكه :(قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك) ; آيا كسى (يا كسانى) را در زمين جاى مىدهى كه در آن تبهكارى كند و خونريزى و كشتار نمايد؟! در حالى كه ما تو را تسبيح و تقديس مىكنيم و هرگز سر از اطاعت و بندگيت برنتابيم . اشاره به همان آفريده مشابه باشد .

«حكمت اين گفتگو و پرسش و

پاسخ چيست ؟»

راز اين معما چه كه مقام عظمت و جلال خداوندى ، بندگان محدود الفكر خويش را در امر آفرينش كه از شئون خاصّه او تعالى است ـ زيرا او است كه به علم ازلى نامحدود و محيط خويش به اطراف و جوانب و خفايا و زواياى هر كار آگاه است ـ طرف مشورت قرار داده به حسب ظاهر از آنها نظرخواهى مىكند؟! و از اين عجبتر آن كه فرشتگان خداى شناس معصوم چگونه از اين امر اظهار تعجب يا به تعبير ديگر «استنكار» مىكنند ؟!!

محققين در جهت حل اين معما وجوهى بيان داشتهاند كه خلاصهاى از آنها عرضه مىشود :

1 ـ خداوند دوست دارد كه بندگانش در عين محدوديت عقل و انديشه تا حدى به اسرار و حكم كارهاى او آگاه شوند ، لذا باب گفتگو و پرسش و كنكاش را برايشان مىگشايد و آنها را به تحقيق و تفحص در اين راستا واميدارد .

2 ـ افراد بشر را به اين امر متذكر مىسازد كه اسرار و حِكَم كارهاى خداوند آنقدر ژرف و شگفت است و براى يك كار اهداف بعيده ظريفهاى ملحوظ مىدارد كه حتى ملائكه وسائط وحى نيز در درك آن اسرار به خطا مىافتند تا چه رسد به بشر ، پس ما را نرسد كه طمع در فهم و درك همه اسرار كارها و يا احكام و قوانين خداوند ببنديم ، بلكه از خداوند بخواهيم كه خود به ما عنايت فرموده ، گوشهاى از آن اسرار به عقل محدودمان برساند .

3 ـ چون خداوند در آغاز ، ملائكه را به خضوع و تسليم ارشاد نمود كه فرمود : (انى اعلم ما لا تعلمون) و سپس از پرسش آنها پاسخ گفت كه فرمود : (وعلّم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة ...) بسا خداوند خود انگيزه اين اعتراض را در دل فرشتگان افكند تا اين صحنه پديد آيد و ديگران را درسى باشد كه آنگاه مىتوان به بخشى از اسرار كارهاى خداوند آگاه گشت كه حالت تسليم و انقياد به خود گرفت ، كه دل گستاخ شايسته تابش انوار نباشد .

4 ـ خداوند با نقل اين ماجرا ، پيغمبر خود را كه با تكذيب معاندان و بحث و جدال بى دليل و برهان نابخردان قوم خويش مواجه بود تسليت و دلدارى كند و به وى بفهماند : در صورتى كه در عالم ملكوت و ملأ اعلى چنين مسائلى مطرح باشد دگر از موجود خاكى چه توقعى مىرود ؟! ، پس بدان كه هر صاحب دركى چون با صحنه شگفتآورى روبرو شد حس كنجكاويش بىحساب و كتاب تحريك مىشود و حالت گستاخى به وى دست مىدهد . وظيفه اين كه بر اين برخوردها شكيبا باشى و گمراهان را صبورانه ارشاد نمائى .

«ملائكه به چه دليل بشر را

تبهكار شناختند ؟»

محققين در اين باره چنين گفتهاند : چـون ملائكه به خميرمايه انسان پى بـردند و دريافتنـد كه وى داراى اراده و اختيـارى نامحدود و از سوئى دانش و انديشـهاى محدود است كه به حكمت و مصلحت كارهاى خويش آگاهى كامل ندارد ، موقعى كه بر سر دوراهى خير و شر ، نيكى و بدى قرار مىگيـرد ، خواه ناخواه غرائز نفسانى ، او را بدان سوى كه صلاح حال او و همزيستان او نباشد متمايل سازد و از اختيار نامحدود بر وفق ميل خود بهرهبردارى كند ، در نتيجه وى به تباهى و تبهكارى دست زند.

قول ديگر اين كه فرشتگان طبق آگاهى كه از موجود پيشين و مشابه آنها را بدان مقياس پنداشتند بدين صفت مىشناختند .

قول سوم اين كه خداوند خود ، آنها را بدين امر مطلع ساخت .

«پاسخ خداوند از پرسش ملائكه»

خداوند سبحان در پاسخ فرشتگان كه گفتند : از وجود آدميان بر زمين جز فساد و خونريزى نيايد ، و ما تو را تسبيح و تقديس و تحميد مىكنيم ، ابتداء فرمود : من مىدانم آنچه را كه شما نمىدانيد . آنها را به دروغ و اشتباه متهم نساخت ، بلكه با اين جمله كوتاه به آنها فهماند كه شما ظاهر امر مىبينيد و من باطن آن را ، شما يك بُعد آفرينش آدم را درك مىكنيد و من ابعاد گوناگون آن را ملحوظ مىدارم.

سپس عملاً به پاسخ پرداخت : (وعلّم آدم الأسماء كلها ثم عرضهم ...)خداوند نامهاى اشياء و اشخاصى را كه پرتو وجود آدم به وجود مىآيند و خيرات و بركاتى كه جز به دست بنىآدم سامان نمىيابد از : صناعات و آبادسازى زمين و انواع اطعمه و ادويه و استخراج معادن و فرآوردههاى علوم و به طور كلى هر آنچه كه از دو استعداد بالقوه انسان و زمين امكان فعليت دارد ، به آدم آموخت و سپس به وى فرمود : اينها را در پيشگاه ملائكه عرضه كن .

روى عن الصادق (ع) انه سُئِل عن هذه الآية ، فقال : «الارضين والجبال والشعاب والاودية» ، ثم نظر الى بساط تحته فقال : «وهذا البساط مما علّمه» .

آنگاه خداوند صورت اجمالى همه آن اشياء را (فيلم گونه) از نظر آنها گذراند ، و فرمود : اگر راست مىگوئيد كه به زعم خويش به نتيجه خلقت آدم آگاهيد نام اينها را بگوئيد .

ملائكه در مقام پوزش و اعتراف به جهل خود در برابر خداوند عرض كردند: خداوندا تو پاك و منزهى از اين كه كارى جز از روى حكمت و مصلحت به دست توانايت صدور يابد ، يا آفريدگان تو در كارت دخالت كنند، ما جز آنچه كه تو خود به ما ياد داده و آموختهاى ندانيم (و اين امر از امورى نيست كه علم آن را به ما ارزانى داشتهاى) كه تنها تو دانا و حكيم بالذات و على الاطلاقى .

سپس آدم را فرمود كه ملائكه را از نامهـاى اين اشيـاء آگـاه سـاز . و چـون آدم اسماء همه آنها را به سمع ملائكه رسانيـد خداوند فرمـود : (الم اقل لكـم انـى اعلم ...); مگـر به شمـا نگفتـم كـه مـن امـور نهانـى آسمانها و زمين را مىدانـم و به كارهاى آشكار و پنهان شما آگاهم ؟! .

«آدم و سجده ملائكه و تمرّد ابليس»

خداوند به منظور تجليل و تكريم حضرت آدم و معرفى وى به ملائكه ، آنها را به سجده به آدم فرمان داد (برخى همين امر را مبيّن امتياز انبياء بر ملائكه دانستهاند) .

(واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين)(بقرة : 34) . هنگامى كه فرشتگان را گفتيم آدم را سجده كنيد (در برابر او به خاك افتيد) پس همه سجده كردند جز ابليس كه از سر خودخواهى سر از طاعت برتافت وبدين دليل كه خود از آتش و آدم از خاك و آتش برتر از خاك است عصيان ورزيد و آدم را سجده نكرد .

امام صادق (ع) فرمود : اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود كه گفت : (خلقتنى من نار وخلقته من طين) ; مرا از آتش و آدم را از گل آفريدى . و اگر او به حقيقت خلقت آدم آگاه بود بر او فخر نمىنمود ، خداوند عز و جل ملائكه را از نور و جنيان را از آتش و صنفى از جن را از باد و صنف ديگر را از آب آفريده و (اما) آدم را از گل (ى آميخته) بيافريد و سپس نور و آتش و باد و آب را در وجودش قرار داد كه به نور ببيند و بداند و تعقل نمايد و به آتش بخورد و بياشامد ، كه اگر آتش در معده نبود غذا گوارش نمىيافت و اگر باد در اندرون نبود آتش معده افروخته نمىگشت و اگر آب در جوف آدمى نمىبود آتش معده اندرون را مىسوزاند ، پس خداوند در آدم پنج عنصر گرد آورد : (خاك ، آتش ، آب ، باد ، نور) و در ابليس يك عنصر (آتش) بيش نبود و خود را بر آدم برتر مىدانست! (بحار:11/102)

«سجده به آدم»

سجده در لغت به معنى تذلّل و خضوع و اظهار فروتنى در حدّ به خاك افتادن در برابر آنكه در نزد سجده كننده مستوجب تعظيم است . اين كار ، گاه به عنوان عبادت و پرستش باشد ، و آن خاص خداوند است كه جز در برابر ذات اقدس الهى چنين نتوان و نشايد سجده كرد . و گاه به منظور تأدب يا صِرف احترام و تجليل است چنان كه يعقوب و فرزندان در برابر يوسف انجام دادند : (وخرّوا له سجدا) . (يوسف:100)

در مورد سجده ملائكه به آدم نيز اصحّ اقوال همين است ، يعنى سجده به خود حضرت آدم بوده اما نه سجده عبادت ، بلكه سجده تعظيم و تكريم . قول ديگر اين كه سجده به خدا بوده و آدم قبلهگاه ملائكه در

اين سجده بوده .

«تمرّد ابليس»

ابليس از جنس ملائكه نبود : (كان من الجن) وى جنّى نژاد بود . اگر به عقيده بعضى مفسرين بتوان اين آيه را تأويل برد و جن را به معنى پنهان از ديدگان معنى نمود ، (خلقتنى من نار)به ضميمه : (والجان خلقناه من قبل من نار السموم) به كدام معنى مىتوان تأويل برد ؟! بنابر اين ، استثناء: (الاّ ابليس ابى ...) استثناى منقطع است ، نه متصل . شايان ذكر است كه حسب قرائن مُظِنّه ، عصيان ابليس هر چند به اختيار خود او بود نه به جبر خداوند ، اما خداوند اين واقعه را مانند صحنه عصيان آدم كه آن نيز اختيارى آدم بود (و تنها خداوند مقدمات و مبادى اختيار را فراهم ساخت) در ساختار آفرينش نسلى جديد و نحوه صدور افعال از او دخالت داد ، بدين معنى كه : ابليس با القاء وسوسه در قلب بشر دو كفه اختيار وى را (كه يكى از آن دو توسط ملك رجحان مىيابد) تعادل و توازن مىدهد . وشايد سخن خداوند : (انك من المنظرين) (تو خود از جمله مهلت داده شدگانى) پس از درخواست مهلت از جانب ابليس : (انظرنى الى يوم يبعثون) ناظر به همين معنى باشد ، يعنى از پيش مقرر بوده كه تو در كنار انسان زندگى كنى ، گرچه به حسب ظاهر ، اين مهلت ، اجابت خواسته تو و به پاداش عبادات گذشته تو باشد . (قال فاهبط منها ...) خداوند فرمود پس از اين عصيان از آسمان يا از درجه مطيعان فرود آى ، تو را نرسد كه تكبر ورزى ، از اينجا بيرون شو كه از اين پس از جمله خواران و زبونان خواهى بود .

ابليس كه خويشتن را براى هميشه رانده درگاه ديد در صدد برآمد كه انتقام خود را از آدم و نسل او كه وجود آنها موجب بدبختى ابدى او شده برگيرد و آنها را نيز مانند خود به شقاوت بكشاند . وى كه مىدانست خداوند سبحان اعمال هيچ بندهاى را بى اجر نمىگذارد از مقام اقدس ربوبى درخواست نمود كه او را تا قيامت اين نسل زنده بدارد : (قال انظرنى الى يوم يبعثون)خداوند بخشى از خواسته وى را اجابت نمود كه فرمود : (انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم) . (حجر:38)

بقيه داستان را ذيل واژه «ابليس» ملاحظه فرمائيد .

«آدم و بهشت»

آدم در باغ آزمايشگاه : در اين مرحله نمونهاى از همراهى انسان با ابليس و چگونگى دشمنى ابليس با آدم و فرزندانش عملاً به آدم ارائه مىشود تا او خود و فرزندانش در اين دشمن زخم ديده ، به ديده دشمنى نگريسته ، اين سوء سابقه به گونه خاطرهاى تلخ و احساس برانگيز براى اين نسل ثبت تاريخ گردد و در همه كتب آسمانى آينده ، مندرج شود و دست به دست تا قيامت به اطلاع عموم برسد ، باشد كه در برابر كيد و مكر و فريب وى هشيار و مهيا باشند .

(وقلنا يا آدم اسكن انت وزوجك الجنة وكلا منها رغدا حيث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين). (بقره:35)

و گفتيم اى آدم تو و همسرت در اين باغ سرسبز و پر نعمت سكنى گزينيد و از نعمتهاى آن گوارا هر چه خواهيد بخوريد اما به اين درخت (گندم يا انگور يا انجير ، به اختلاف اقوال) نزديك نشويد كه در اين صورت از ستمكاران به خويش خواهيد بود.

اين بهشت كه از آن در قرآن به (جنة)(باغ سرسبز) تعبير شده بهشت جاويد قيامت نيست ، به «بهشت آدم» در اين كتاب رجوع شود .

آيا اين نهى : (لا تقربا هذه الشجرة)نهى تحريم بوده يا نهى تنزيه ، خداوند خوردن ثمر آن درخت را بر آدم و همسرش حرام كرده يا مكروه دانسته ؟ و آيا در صورت نخست ارتكاب اين كار با عصمت انبياء منافات دارد يا خير ؟

اقوال و آراء در اين باره مختلف است . آنچه كار را آسان مىكند و مشكل را تا حدّى حلّ مىسازد اين كه آدم در آن مرحله هنوز به مقام نبوت نائل نگشته بوده ، و ضرورت عصمت در انبياء ـ طبق ادله عقليه ـ از لوازم اين منصب مقدس است ، به هر حال تفصيل اين اجمال را جاى ديگر و حلّ اين معما را صحيفهاى گستردهتر بايد .

(فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وُرِىَ عنهما من سوآتهما وقال ...)(اعراف:20) . ابليس (كه از راز اين كار آگاه بود) در دل آنها مطلبى افكند كه با عملى شدن آن عورت آنها برايشان مكشوف مىگشت و كسى كه عورتش منكشف مىشد دگر ماندنش در آن باغ ممنوع مىبود. و به آنها گفت : خداوند شما را از خوردن اين ثمر نهى فرموده تا مبادا به خوردن آن ماهيت شما دگرگون گشته به صورت ملك درآئيد يا جاويد بهشت شويد، در صورتى كه خداوند مىخواهد شما در نوع بشر بمانيد و از اين باغ بيرون آئيد . و بر گفته خويش سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم .

پس ابليس آن دو را بفريفت . (فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما ...); و چون از آن درخت چشيدند زشتيهاشان آشكار گرديد و بر آن شدند كه از برگ درختان باغ خود را بپوشانند . و خداوند آنها را ندا داد كه مگر نه من شما را از اين درخت منع كرده بودم و به شما گفته بودم كه شيطان دشمن آشكار شما است ؟! آنها گفتند : خداوندا به خود ستم كرديم و اگر تو بر ما نبخشائى و مشمول رحمت خويش نسازى از زيانكاران خواهيم بود .

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مىگويد: همه علما متفقند كه آدم و حوا با اين كار خود مستوجب عقاب نگشتند (كه ترك اولائى بيش نبود ، يا بدين سبب كه در راستاى مشيت خداوند به زيست در زمين گام نهادند) و اين كه در مقام پوزش برآمدند بدين سبب بود كه : «من جلّ فى الدين قدمه كثر على يسير الزلل ندمه» (هر كه در امر دين و ديندارى مقامش والاتر بود پشيمانيش بر اندك لغزشى بيشتر باشد) و به اصطلاح معروف : «حسنات الابرار سيأت المقربين» .

(وقلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ولكم فى الارض مستقر ومتاع الى حين)(بقرة:36) ; خداوند (به آدم و حوّاء و ابليس) فرمود : (از باغ) فرود آئيد و (از اين پس آدم و فرزندان با ابليس و نسل او) دشمن يكديگر خواهيد بود و شما را در زمين قرارگاه و كامرانىاى موقت خواهد بود .

از حضرت رسول (ص) آمده كه مدت زيست آدم و حوا در بهشت از ورود تا خروجشان هفت ساعت از ساعات دنيا بوده كه همان روز از بهشت بيرون شدند . از حضرت رضا (ع) آمده كه هبوط آدم 25 ذيقعده بوده . سليمان بن عبدالله گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا فرزندان يعقوب (به علت جرمى كه در باره پدر و برادر مرتكب شدند) از ايمان خارج شدند ؟ فرمود : آرى . (و پس از توبه به ايمان بازگشتند) گفتم : در باره آدم چه مىفرمائيد؟ فرمود : به آدم كار نداشته باش (كه تو را توان درك آن نباشد) . (بحار:11/89)

اين بود خلاصهاى از داستان رفتن آدم به بهشت تا فرود آمدن وى از آن . اما چرا آدمى كه خداوند او را براى جانشينى پيشينيان در زمين آفريد به بهشت رود و سپس به عنوان تخلف از آنجا به زمين آيد مسئلهاى است كه با اين حديث پاسخ داده مىشود . امام باقر (ع) فرمود : اين قدرى مذهبان كه در (قدر الهى دخالت مىكنند و به زعم خود از اين امر چيزى مىدانند در باره آدم) چه مىگويند ؟! (خداوند در آغاز آفرينش آدم او را خليفه در زمين مىخواند ولى او را به بهشت مىبرد و سپس مىگويد : چون تخلف نمودى به زمين فرود آى ؟) به خدا سوگند كه خداوند آدم را براى زندگى در اين جهان آفريده بود ، وى را به بهشت جاى داد كه تخلف ورزد و به جايگاه اصليش برگردد (پس خلقت او براى زمين بوده و سرانجام نيز چنين شد ولى پس از آزمايشى كه خداوند خود مىداند در سازمان خلقت اين نسل آينده ، چه اثرى داشته ! آنچه مسلم است اين كار خدا مشتمل بر حكمتى بوده اما چه بوده؟ خدا خود مىداند) . (بحار:5 و 89)

«آدم پيغمبر بوده»

صحيحترين قول در اين باره آن است كه حضرت آدم نخستين پيامبر از اين نسل بوده، شواهدى از قرآن كريم ، مانند آيه مباركه : (ان الله اصطفى آدم ونوحا ...) (آل عمران:33) . و نيز رواياتى در اين باره آمده است ، از جمله : ابوذر غفارى گويد : از رسول خدا (ص) پرسيدم : نخستين پيامبر كه بود ؟ فرمود : آدم . گفتم : او پيغمبر مرسل بود ؟ فرمود : آرى ، خداوند وى را به يد قدرت خويش آفريد و از روح خود در آن بدميد و سپس وى را جامع الابعاد ساخت و در آغاز امر با وى سخن گفت ، او سريانى زبان بود . (كنزالعمال : حديث 44158)

«عمر آدم و مرگ و مدفن او»

از حضرت رسول (ص) نقل شده كه آدم 930 سال در اين جهان زيست .

از امام صادق (ع) نقل است كه چون آدم به مرض موت دچار گشت از فرزندش هبةالله (شيث) ميوهاى طلبيد ، شيث در جستجوى ميوه به جبرئيل برخورد ، گفت : به كجا مىروى ؟ شيث گفت : تا ميوهاى جهت پدر به دست آورم . جبرئيل گفت : بازگرد كه خداوند او را قبض روح نموده است . وى بازگشت و پدر را مرده يافت و فرشتگان او را غسل داده بودند ، وى به دستور جبرئيل به پنج تكبير بر جنازه پدر نماز گزارد در حالى كه ملائكه به وى اقتدا كرده بودند . (بحار:11/260)

زمخشرى از مصادرى نقل كرده كه چون آدم آثار مرگ در خود مشاهده نمود به فرزندش شيث وصيت نمود كه چون روح از تنم جدا گشت جسدم را با آن روغن و مُرّ و كندرى كه از بهشت به همراه من بود اندود و موميا كن كه اگر چنين كنى تا روز حشر جسد سالم ماند و متلاشى نگردد ، سپس جسدم را در تابوتى نهاده و در ميان دخمهاى در زمين جاى ده ; آدم در روز جمعه از جهان رفت و در سالروز فرود آمدنش از بهشت و در همان ساعت بر او نماز گزارده شد كه مصادف بود با ششم نيسان ، وى در آن روز 960 سال از عمرش گذشته بود ، و صد و چهل روز بر او نوحه سرائى كردند . از ابن عباس نقل شده كه قبر آدم در مسجد خيف در منى است . عطاء (فقيه معروف اهل سنت) گفته : به من رسيده كه قبرش در زير منارهايست كه در وسط مسجد خيف واقع است . (ربيعالابرار:4/210)

«فرزندان آدم و نحوه ازدواج آنها»

از ابوحمزه ثمالى نقل است كه گفت : مىشنيدم حضرت على بن الحسين (ع) با يكى از بيت قريش سخن مىگفت و مىفرمود : چون خداوند توبه آدم را پذيرفت و او با همسرش حوّا از بهشت فرود آمدند آدم با حوا همبستر گشت ـ تا آنجا كه فرمود ـ از اين دو چهل فرزند به وجود آمد : بيست پسر و بيست دختر ، بدين وجه كه هر پسر و دخترى از يك بطن متولد شدند ، نخستين شكم هابيل بود و دخترى به نام اقليما ، و شكم دوم قابيل و دخترى به نام لوزا ، و لوزا از همه فرزندان آدم زيباتر بود ، چون فرزندان بزرگ شدند و به سن رشد رسيدند آدم ترسيد مبادا به گناه بيفتند آنها را به حضور خواند و گفت : مىخواهم لوزا را به تو اى هابيل و اقليما را به تو اى قابيل تزويج كنم . قابيل گفت : من به اين ازدواج رضا ندهم چه لوزا كه با من توأم است به من سزاوارتر است . آدم گفت : پس من قرعه مىزنم . هر دو به قرعه راضى شدند ، چون قرعه افكند لوزا توأم قابيل به نام هابيل درآمد و اقليما توأم هابيل به نام قابيل ; آدم تزويج را برقرار نمود و از آن تاريخ (پس از تزويج فرزندان بلافصل آدم) خداوند نكاح خواهر با برادر را حرام كرد .

ابوحمزه گويد : آن مرد قرشى به امام عرض كرد : آيا از اين نسل فرزندانى هم به وجود آمدند ؟ فرمود : آرى . قرشى گفت : مجوس هم امروز همين كار مىكنند . فرمود : مجوس اين كار پس از حرام شدنش مىكنند; سپس فرمود : چرا تعجب مىكنى ؟ مگر نه حوّا از خود آدم آفريده شده و در عين حال با وى ازدواج نموده ؟! آرى اين كار در آن زمان مشروع و مباح بوده و پس از آن حرام گشته . (بحار:11/225)

در كيفيت ازدواج فرزندان آدم دو قول معروف است : يكى طبق همين روايت ، كه محققين از مفسرين همين وجه را اختيار نمودهاند ، و ظاهر قرآن : (انّا خلقناكم من ذكر وانثى) شما آدميان را از يك نر و يك ماده آفريديم (حجرات:13) . و نيز عدهاى روايات بر آن دلالت دارند .

قول دوم اين كه طبقه اول فرزندان حضرت آدم همه پسر بودند و برخى از آنها را خداوند حوريانى از بهشت به تزويجشان درآورد و برخى را زنانى از جن به كابينشان بست .

بنابر اين قول ، موضوع محل اختلاف دو برادر : قابيل و هابيل ـ كه به قتل هابيل به دست قابيل انجاميد ـ وصيت پدر بوده كه حضرت آدم هابيل را وصى خويش ساخت و قابيل بر او حسد برد و به آن جنايت دست زد .

آدم :

بن اسحق بن آدم اشعرى قمى . وى از رواة موثّق است . (جامع الرواة ، نقل از خلاصه ونجاشى وفهرست شيخ)

آدم :

بن حسين نخّاس كوفى ، مورد وثوق و از اصحاب امام صادق (ع) است . داراى « اصل » بوده كه اسماعيل بن مهران آن را از وى روايت كرده است . گفتنى است كه اصحاب ائمه عليهم السلام مروياتشان از امامان را با ذكر سند يكجا جمع مىنموده و نام «كتاب» يا «اصل» بر آن مىنهادند . البته «اصل» كتاب مخصوصى است كه يا از جهت صحت و يا جامع بودن همه يا بيشتر ابواب فقه امتياز دارد ، لذا «اصول اربعمائه = اصلهاى چهارصد گانه» از ميان انبوه كتابهاى اصحاب ائمه ، عليهم السلام از اهميت خاصى برخوردار است .

آدم :

بن متوكل ، ابوالحسين كوفى ، از اعيان و وجوه محدثان شيعه در كوفه . محضر امام صادق (ع) را درك و اخذ روايت نموده و در كتابى گردآورى كرده . وى به لؤلؤ فروش شهرت داشت .

آدم :

بن محمد قلانسى ، از اهل بلخ . گويند : قائل به تفويض بوده است . شيخ

next page

fehrest page

back page