اخلاق وفرهنگ انسانى كه بخش اعظم آن آگاهانه وبا كوشش كسب مىشود ، با گوهر جان آدمى پيوند مىيابد وكارنامه او را تشكيل مىدهد ودر اين نشأة ونشأة آخرت هم قرين جدائى ناپذير او بلكه خود اوست . البته بايد گفت هر نوع محفوظات واطلاعات پراكنده وطوطى وارى كه شخص مىآموزد
با نفس او يگانه نمىگردد . بلكه مراد معارفى است كه بر اثر تأملات ومراقبتهاى ژرفكاوانه جذب قواى دراكه او مىشود وغذاى روحانى او را تشكيل مىدهد ومجموعهاى از دانش وبينش وفرهنگ وفرزانگى است كه تحول خلاق در شخصيت پديد مىآورد ، وبا عمل صالح قرين است وبلكه زاينده آن است واين همان است كه غايت قصوى از نظريه اتحاد عاقل ومعقول است . (دايرة المعارف تشيع)
اِتّخاذ :
گرفتن. برگرفتن. فراگرفتن. قرآن كريم: «و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل...»: و ياد كنيد آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت: شما به خويشتن ستم نموديد كه گوساله را به خدائى گرفتيد پس به خداى خويش بازگرديد... (بقره:54)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در نصيحت به فرزند ـ: «لا تتخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك»: دشمن دوستت را به دوستى مگير كه با اين كار، با دوست خود دشمنى ورزيدهاى. (نهج نامه 31)
اَتْراب:
ج ترب، همزادان، همسالان، همسران، اقران. اين كلمه سه بار در قرآن كريم در وصف حوران بهشتى آمده است. (و عندهم قاصرات الطرف اتراب) در خدمت آنها است حوران جوان همسال شوهر دوست باعفت . (ص:53)
اَتراح :
جِ تَرَح، غمها. اميرالمؤمنين (ع): «ثم قرن بسعتها عقابيل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج افراحها غصص اتراحها»: سپس (خداى) روزى وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، و تندرستى را با حوادث دردناك توأم نمود، و دوران شادى و سرور را با غمها و اندوهها مقرون ساخت. (نهج خطبه 91)
اِتراف :
اصرار بر نافرمانى كردن. به نعمت پروردن. نعمت دادن كسى را چندان كه به غلبه نشاط انجامد. در نعمت فيريده گردانيدن. نعمت دادن. قرآن كريم: «و اترفناهم فى الحيوة الدنيا»: آنان را در دنيا به نعمت پرورديم. (مؤمنون:33)
اُتراق :
اوتراق، اطراق ، توقف كوتاه در سفرى بجائى، اقامت موقت در يكى از منازل بين راه .
اُترُج :
معرب ترنج. در حديث است: «كلوا الاترج قبل الطعام و بعده»: ترنج را پيش از غذا و پس از غذا بخوريد. (بحار:10/110)
«كان رسول الله (ص) يعجبه النظر الى الاترج الاخضر»: پيغمبر (ص) نگاه كردن به ترنج سبز را دوست مىداشت. (بحار:16/267 از كافى)
اِتِّساع :
فراخ شدن. گشادگى. فراخى. مكنت و ثروت. اميرالمؤمنين (ع): «كل وعاء يضيق بما جُعِلَ فيه الاّ وعاء العلم، فانه يتّسع به»: هر ظرفى با ريختن چيزى در آن از فراگيريش كاسته گردد جز پيمانه دانش، كه هر چه دانش در آن جاى دهى وسعتش افزون شود. (نهج: حكمت 205)
اِتِّساق :
راست و تمام شدن. انتظام يافتن. از «وسق». قرآن كريم: «و القمر اذا اتّسق»: و سوگند به ماه هنگامى كه قرص آن تمام شود. (انشقاق:18)
اِتِّسام :
داغ و نشان پذيرفتن. خود را به چيزى نشان كردن. به چيزى نشان شدن .
اِتِّصال :
پيوسته شدن. پيوستن. پيوستگى .
اِتِّضاح :
روشن شدن. آشكار شدن.
اِتِّضاع :
فرومايه شدن. پست شدن. از رتبه فرود آمدن.
اِتعاب :
رنجانيدن. در رنج افكندن. مانده گردانيدن. در تعب انداختن. اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف متقين ـ: «اتعب نفسه لآخرته»: خويشتن را براى آخرتش به رنج تعب مىافكند. (نهج خطبه 193)
اِتِّعاد :
با يكديگر وعده نهادن. وعده پذيرفتن.
اِتِّفاق :
با هم يكى شدن. هم پشتى كردن. متفق شدن. صدف. حادثة. پيشآمد.
اِتِّفاقيّة :
قضيه متصله شرطية، قضيهاى كه در آن حكم شود به صدق تالى بر فرض صدق مقدم و علاقهاى ميان آنها نباشد بلكه به مجرد صدق آن دو اين قضيه اتفاق افتد، مثل: ان كان الانسان ناطقا فالحمار ناهق .
اِتّقاء :
پرهيزيدن. پرهيزكارى. حذر گرفتن. ترسيدن. اتقاء الله: از خدا ترسيدن. رسول خدا (ص): «انّ شرّ الناس عندالله يوم القيامة من يكرم اتّقاء شرّه»: بدترين مردم به نزد خدا در قيامت آن كس است كه مردمان جهت پرهيز از شرش وى را احترام كنند. (بحار:7/217)
اِتِّقاد :
افروخته شدن آتش .
اِتقان:
كارى محكم كردن ، استوار كردن كار، استوارى . (صنع الله الذى اتقن كل شىء) ; صنعت خداوند است كه هر چيزى را در كمال استحكام و استوارى آفريده است . (نمل:88)
در ذكر قنوت حضرت رضا(ع) آمده: «... و قدّر فأحسن، و صوّر فأتقن ...» خداوند سبحان (موجودات عالم را) اندازه گرفت و نيكو اندازهگيرى كرد، و (اشياء را) چهرهنگارى كرد و چه استوار و محكم صورت بخشيد ... (بحار:85/257) . رأى رسول الله(ص) فرجة فى لبن قبر ابراهيم ابنه، فأمر أن تسد، و قال : اما انها لاتضر و لاتنفع ، ولكن العبد اذا عمل عملا احب الله ان يتقنه (ربيع الابرار) يعنى : هنگامى كه رسول خدا(ص) شكافى را در خشت قبر فرزندش ابراهيم مشاهده نمود دستور داد آن را بستند و سپس فرمود : مىدانم كه اين كار را نه سودى باشد و نه زيانى ، ولى خداوند دوست دارد كه چون بندهاى كارى انجام مىدهد آن را استوار و محكم انجام دهد . ابونواس در آن قصيده كه در وصف حضرت رضا(ع) سروده ، مىگويد:
والله لما برى خلقا فاتقنهصفاكم واصطفا كم ايها البشر
(بحار:49/236)
اَتقى :
متقىتر. پارساتر. پرهيزكارتر. قرآن كريم: «انّ اكرمكم عندالله اتقيكم»: همانا گرامىترين شما به نزد خدا پرهيزكارترينتان است . (حجرات:13)
رسول خدا (ص): «اعمل بفرائض الله تكن اتقى الناس»: بدانچه خداوند بر تو واجب نموده است عمل كن كه در اين صورت تو پرهيزكارترين مردم خواهى بود . (بحار:69/368)
نيز از آن حضرت است: «اتقى الناس من قال الحق فيما له و عليه»: پرهيزكارترين مردم كسى است كه آنچه حقيقت است بگويد، خواه به سودش باشد يا به زيانش. (بحار:70/288)
اَتقِياء :
جِ تقى، پرهيزكاران. ترسكاران. على (ع): «سادة الناس فى الدنيا الاسخياء، و فى الآخرة الاتقياء»: سروران مردم در دنيا سخاوتمندان، و در آخرت پرهيزكاراناند. (بحار:78/50)
اِتّكاء :
تكيه كردن. اعتماد نمودن. تكيه زدن. قرآن كريم: «و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكئون»: و براى خانههاشان (كفار) درهاى متعدد قرار مىداديم و تختهائى نيز كه بر آنها تكيه زنند. (زخرف:34)
رسول خدا (ص): «ساعة من عالم يتكىء على فراشه ينظر فى عمله (علمه ظ) خير من عبادة العابد سبعين عاما»: يك ساعت كه دانشمندى به بستر خويش تكيه زند و در كردار (دانش) خود بينديشد به از آن كه پارسائى هفتاد سال به عبادت بپردازد. (بحار:2/23)
اِتِّكال :
كار به كسى واگذاشتن. اتكال به خدا: توكل كردن به او تعالى. امام صادق(ع): «قال ابليس: خمسة اشياء ليس لى فيهن حيلة و سائر الناس فى قبضتى: من اعتصم بالله عن نية صادقة و اتكل عليه فى جميع اموره...»: ابليس گفته كه من در مورد پنج گروه بيچاره و دست بستهام، كه در باره مردم ديگر كاملا مسلط مىباشم: از جمله آنها كسانى هستند كه با نيت راستين به خدا پناه برده و در همه امورشان به او تكيه زده باشند. (بحار:63/248)
اِتلاف :
تلف كردن ، نابود كردن ، نيست كردن . از امام صادق(ع) روايت شده : «انما الاسراف فيما اتلف المال و اضرّ البدن» اسراف تنها در آنجا است كه موجب اتلاف مال و زيان به بدن گردد. (بحار:2/38)
آن حضرت در مورد ضمان شاهد زور (گواه ناحق) در صورتى كه شهادتش موجب گردد مالى بناحق از مالكش گرفته شود، فرمود: «ان كان الشىء قائما بعينه، ردّ على صاحبه، و ان لم يكن قائما ضمن بقدر ما اتلف من مال الرجل» اگر آن مال كه بر اثر گواهى ناحق از مالكش گرفته شد بر جا باشد، بايستى شخص گواه ، آن مال را به صاحبش برگرداند ، و اگر از بين رفته باشد بقدر مالى كه تلف شده براى صاحبش ضامن است . (بحار:27/11)
اِتْلاف:
در فقه از موجبات ضمان است كه فقها حسب موارد مختلف در روايات ، اين قاعده «من اتلف مال غيره فهو له ضامن» اصطياد نموده وطبق اين قاعده هر كسى بعمد يا غير عمد مال ديگرى را تلف كند ضامن خواهد بود ; و فرق آن با قاعده يد آنكه قاعده يد ناظر است به تلف مالى كه در دست متلف باشد واين قاعده اطلاق دارد . اين در صورت مباشرت ، اما در مورد تسبيب شرط است كه از روى عمد باشد .
يكى از فروع اين قاعده آن است كه اگر صاحب حيوان در نگهدارى حيوان خود اهمال ورزد وحيوانش به خانه يا كشت ديگرى در آيد وخسارتى وارد سازد صاحب حيوان ضامن است زيرا تلف عرفا به وى مستند است وحيوان به مثابه آلت است . (كتب فقهيه)
اَتم :
دو چيز را با هم جمع كردن. فراهم نمودن. از اين معنى است مأتم: فراهمجاى مردمان. اتم بالمكان: در آنجا مقيم گشت و ماندگار شد .
اَتَمّ:
تمامتر ، كاملتر. «كان رسولالله(ص) اتمّ الناس صلاة و اخفّهم عملا ...» (بحار:77/390)
اِتْمام:
انجام دادن ، بپايان رسانيدن ، در يكى از توقيعات صادره از ناحيه مقدسه حضرت بقية الله (عج) آمده: «... ابى الله عز و جل للحق الا اتماما، و للباطل الاّ زهوقا»: خدا نخواسته در مورد جز اين كه آن را به كمال و تمام برساند و در مورد باطل جز اين كه آن را از بيخ و بن بركند (بحار:53/193). از سخنان اميرالمؤمنين(ع) در مذمت اختلاف علما در فتوى: «ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه»؟!: مگر خداوند سبحان، دين ناقصى را فرستاده و از اين اشخاص (كه دعوى دانش دارند) استمداد نموده كه آن را تكميل نمايند؟!(نهج:خطبه 18)
اِتْمام حجّت:
تمام كردن حجت بر خصم ، حق استدلال ادا نمودن، دليل و برهان كامل آوردن. (قل فلله الحجة البالغة) ; بگو (اى محمد) خداى را حجت كامل و رسا است . (انعام:149)
از سخنان اميرالمؤمنين(ع) : «بعث الله رسله بما خصّهم به من وحيه، و جعلهم حجة له على خلقه، لئلاّ تجب الحجة لهم بترك الاعذار اليهم...» خداوند پيامبران خويش را با (سلاح) وحى كه ويژه انبياء است مبعوث نمود و آنان را دليل و برهان خود بر آفريدگانش قرار داد تا اين كه بهانهاى در برابر خداوند، بعنوان نفرستادن راهنما نداشته باشند. (نهج : خطبه 144)
به «حجت» نيز رجوع شود.
اَتو :
برآمدن بار خرمابن. شتاب كردن شتر در سير.
اُتوم :
در جائى ماندگار شدن .
اِتِّهاب :
هبه پذيرفتن. بخشش قبول كردن.
اِتِّهام:
تهمت نهادن ، گناهى به كسى نسبت دادن . تهمت پذيرفتن ، به كسى بدبين و بدگمان بودن. به «تهمت» و «بدبينى» رجوع شود.
اَتِىّ :
غريب. مسافرى كه وطنش معلوم نباشد .
اِتيان :
آمدن. آوردن. كارى را انجام دادن .
اِثابَة :
پاداش دادن. قرآن كريم: «فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار»: پس خداوند بر آنچه گفتند پاداش نيكو به آنها عطا فرمود، باغهاى انبوهى كه جويها از زير درختانش جارى بود. (مائدة:85)
اَثاث :
رخت خانه و قماش خانه، لوازم خانگى. (... و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين); و از پشم و كرك و موى چهارپايان جهت اثاثيه منزل و وسائل و اسباب زندگى موقت دنيوى شما قرار داد . (نحل:80)
(و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثا و رِئيا) ; چه بسيار نسلها پيش از اين كافران كه از حيث لوازم خانگى و جلب توجه بهتر از اينها بودند و آنها را هلاك گردانيديم . (مريم:74)
در باب زكات آمده : «عن ابى جعفر(ع) عن على(ع) : انّ رسولالله(ص) عفى عن الدور و الخدم و الكسوة و الاثاث مالم يُرَد بشىء من ذلك التجارة» (بحار:96/41) . يعنى : رسول خدا (ص) از زكات در مورد خانه و خدمتكار و پوشاك و رخت خانه صرفنظر نموده است جز آن كه اين اشياء به منظور تجارت تهيه شده باشند .
اِثارَة (مصدر) از (اثر) بر وزن فعالة :
برانگيختن ، گرد و غبار پراكنده ساختن . «... و انتشار الامر فى المؤمنين مع اثارة الفتن و ايقاع الحروب» (بحار:51/219) . اِثارة ، از (ثور) بر وزن افالة: بقيه علم ، مانده دانش (منجد) . (ايتونى بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم) (احقاف:4) . بيضاوى در تفسير اين آيه گفته : «اى بقية من علم بقيت عليكم من علوم الاولين».
اَثافِىّ:
جمع اُثفيه و اِثفيه ، پايه ديگدان، سه كلوخ يا سنگ كه به زير ديگ نهند.
از امام صادق(ع) روايت شده كه: «اثافى الاسلام ثلاثة: الصلاة و الزكوة و الولاية، لاتنفع واحدة منهن الا بصاحبتها». (بحار:68/386) ديگپايههاى اسلام سه است : نماز و زكات و ولايت ، هيچيك از اينها جز به آن دو ديگر كارساز نباشد.
اين حديث از اميرالمؤمنين(ع) نيز روايت شده است.
اِثالَة :
اصالت. مال مؤثل: مالى كه از ممر اصيل و صحيحى فراهم شده باشد. مجد مؤثل: عزّ و شأن و رفعتى كه پايهدار و ريشهدار باشد .
اَثام :
جزا دادن به گناه ، عقوبت ، پاداش بدى .(و من يفعل ذلك يلق اثاما); يعنى هر كه اين كارها (قتل نفس، زنا) بكند كيفرش را خواهد يافت (فرقان:68) . گفته شده : اثام نام درهاى است از درههاى دوزخ. (بحار: 8/289)
امام صادق (ع): «من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمة فى قلبه و انطق بها لسانه و بصّره عيوب الدنيا داءها و دواءها و اخرجه سالما الى دارالسلام»: هر آن كس كه دل از دنيا بركند خداوند، حكمت را در دلش جاى دهد و زبانش را به حكمت گويا سازد و ديدهاش را به عيبهاى دنيا از درد و درمان بينا گرداند و با سلامت كامل وى را از اين جهان به بهشت برد. (بحار:73/48 از كافى)
اِثبات :
پابرجاى كردن ، ثابت گردانيدن.(و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ...) ; و ياد آور اى محمد هنگامى را كه كافران (مكه) با تو مكر مىكردند تا تو را از مقصد خود باز دارند (تو را به زنجير كشند يا به زندان افكنند، يا آنچنان مجروحت كنند كه زمين گير شوى) يا تو را بكشند يا از مكه بيرونت كنند ... (انفال:30). امام صادق (ع): «من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمة فى قلبه و انطق بها لسانه و بصّره عيوب الدنيا دائها و دوائها و اخرجه سالما الى دار السلام»: هر آن كس كه دل از دنيا بركند خداوند، حكمت را در دلش جاى دهد و زبانش را به حكمت گويا سازد و ديدهاش را به عيبهاى دنيا از: درد و درمان بينا گرداند و با سلامت كامل وى را از اين جهان سلامت به سراى باقى منتقل سازد. (بحار:73/48 از كافى)
اثبات :
ايجاب مقابل نفى ، اثبات شىء نفى ما عدا نكند.
در اصطلاح تجويد: از اقسام نهگانه وقف مستعمل است كه در مورد وقف حركت را ثابت نگاه دارند و به سكون تبديل نكنند. ضد حذف. اثبات حق در محكمه قضاء به امورى صورت گيرد: اقرار، شهادت ، قسم ، نكول و قسامة . به اين واژهها رجوع شود.
اَثْبات :
جِ ثبت ، مردمان استوار داشته ، معتمدان .
اَثبَت :
استوارتر .
اِثر :
بعد. پس. پى .
اُثْر :
جاى زخم پس از خوب شدن .
اَثَر :
نشانه، نشانهاى كه از چيزى يا كسى باقى ماند ، خواه بنائى باشد يا دينى يا بدعتى يا جاى پائى و يا غير از اينها : (نحن نحيى الموتى و نكتب ما قدمو و آثارهم)(يس:12) ; مراد از آثار در اينجا اعمال و كارها و سنتهائى است كه از آنها بجاى مانده است . (قاموس قرآن)
(فقبضت قبضة من اثر الرسول ...)سامرى گفت: من چيزى از اثر قدم رسول حق (جبرئيل) ديدم كه آنها نديدند و كفى از خاك برداشته در گوساله (مجسم) ريختم و بدين سان نفسم مرا فريفت . (طه:96)
اَثَر :
پشت سر، پى : (هم اولاء على اثرى) . (طه:84)
در حديث است : «من سرّه ان يبسط الله فى رزقه و ينسأ فى اثره فليصل رحمه» يعنى هر كه دوست داشته باشد روزيش گسترده گردد و اجلش بتأخير افتد به خويشانش پيوند محبت كند. مراد از «اثر» در اينجا اجل است ، بدين جهت كه اجل عمر آدمى را دنبال مىكند. (نهايه ابن اثير)
اَثَر :
تأثير، چنان كه گويند: در گفتن اثرى است كه در نگفتن نيست. از اين باب است اثر وضعى اعمال آدمى در زندگى او. به اين واژه رجوع شود.
اَثَر :
در علم درايه ، اثر مترادف با سنت وحديث و روايت وخبر شمرده مىشود . بعضى آن را به آنچه از صحابه وتابعين نقل شود اختصاص دادهاند ، ولى اين قول مصطلح اكثريت اهل حديث وروايت نيست. به محدث ، اثرى گفته مىشود . شهيد ثانى مىنويسد: «گاه حديث به آنچه از معصوم (ع) رسيده اطلاق مىشود ، وخبر به آنچه از غير معصوم رسيده ، واثر اعم از آن دو است» (ــ خبر ; حديث ; سنت) . (دايرة المعارف تشيع)
اثر وضعى :
تأثير قهرى اعمال آدمى در زندگى او. در آيات و روايات مكررّ تذكر داده شده كه خداوند مقرر فرموده ، هر عملى; نيك يا بد، فردى يا اجتماعى در اين جهان پيامدى داشته باشد. در قرآن كريم به تكرار از اين سنت حتميه الهى يادآورى شده است : (ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير): هر تراژدى كه شما را رسد، بر اثر كارهائى است كه خود مرتكب آن گشتهايد، در حالى كه خداوند از بسيارى گناهان صرف نظر مىكند (شورى:30) . (انّ الله لايغير ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم): خداوند اوضاع ملتى را دگرگون نسازد مگر اين كه خود آنها اوضاع درونى و اخلاقى خويش را دگرگون كنند (رعد: 11) . (فلمّا آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين): پس آنگاه كه (فرعون و فرعونيان) ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را به غرقاب هلاك كشيديم . (زخرف:55)
امام صادق(ع) فرمود: بسا آدمى مرتكب گناهى مىشود و بر اثر آن از نماز شب محروم مىگردد، و همانا اثر كار بد در كننده آن سريعتر است از اثر كارد در گوشت. (بحار:73/330)
پيغمبر اكرم(ص) فرمود: بسا آدمى صله رحم كند و در آن زمان از عمر او سه سال بيش نمانده باشد و خداوند به سبب آن صله رحم عمر وى را به سى سال مقدر فرمايد، و بسا شخصى قطع رحم كند و خداوند، عمر سى ساله او را به سه سال يا كمتر تقليل دهد. (بحار:4/121)
در داستانهاى بنىاسرائيل به تكرار اين موضوع به چشم مىخورد : سرگردانى چهل سالهشان در بيابان بر اثر نافرمانى وسرپيچى آنها از فرمان موسى ، تسلط بخت نصر بر آنها وآن قتل عام در پى طغيان آنها وقتل پيامبرانى چون يحيى وزكريا ، مرگ هفتاد هزار تن از آنها به طاعون بر اثر شيوع زنا وفحشاء در ميان ايشان .
داستان قوم سبا وگرفتارى آنها به قحط وخشكسالى بر اثر كفران نعمت (به «سبا» رجوع شود) .
داستان آن باغ كه بر اثر برگشت نيت صاحبانش بخشكيد وقرآن به «اصحاب الجنة» از آن ياد كرده (به «باغ» رجوع شود).
داستان شيرويه كه پدر نابكارش خسرو را بكشت وپس از آن بر اثر قتل پدر هر چند بجا هم بود بيش از شش ماه عمر نكرد . ونيز معتصم عباسى كه پدر پليدش متوكل را محض جسارتى كه به حضرت صديقه نموده بود وگويند پس از كسب تكليف از امام هادى (ع) بوده به قتل رساند وپس از او شش ماه بيش نزيست وحضرت هم او را بدين پيامد هشدار داده بود .
ابن مسعود از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود : اى مردم از گناه بپرهيزيد كه گناهان خيرات وبركات را از ميان ببرند ، بسا بندهاى به گناهى دست زند ودانشى را كه به دست آورده بود از ياد ببرد ، ويا بندهاى مرتكب گناهى شود واز شب خيزى محروم گردد، ويا بندهاى گناهى بكند واز روزى باز ماند در حالى كه پيش از آن به
آسانى آن را به چنگ مىآورده . امام باقر(ع) فرمود : گناهان همه خطرناكند واز همه خطرناكتر گناهى است كه گوشت وخون بر آن رشد كرده باشد (كه صاحبش دورانى بر آن مداومت داشته) زيرا چنين گنهكارى يا به پيامد آن گناه در آخرت رسد ويا مشمول عفو خدا گردد ، خداوند به فضل خويش او را به بهشت برد ، اما جز پاكان به بهشت نروند (بايستى به انواع رنجها از پليدى آن گناه پاك گردد آنگاه به بهشت رود) . به «عاق» ، «صله رحم» و «پيامد» نيز رجوع شود .
اَثْرَم :
آنكه دندان پيشين و رباعيه او افتاده است . يا خاص است به افتادن دندان پيشين .
اَثْرَم :
حسين فرزند امام حسن مجتبى(ع) مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تيمى. گرچه وى را فضل و شرفى بوده اما در كتب حديث و تاريخ نامى از او برده نشده است . (منتهى الآمال)
اَثْرَم :
على بن المغيره ، مكنى به ابوالحسن ، صاحب اصمعى و ابوعبيده ، از علماى لغت و ادب . وى از جماعتى از علما و هم از فصحاء عرب روايت دارد. وفات او بسال 232 بوده است .
اوراست از كتب: كتاب النوادر ; كتاب غريب الحديث ; شعر نيز مىگفته ، و از جمله اشعار او است:
كبرت و جاء الشيب و الضعف والبلىو كل امرىء يبلى اذا عاش ماعشت
اقول و قد جاوزت تسعين حجةكان لم اكن فيها وليدا و قد كنت
وانكرت لمّا ان مضى جل قوتىو يزداد ضعفا قوتى كلما زدت
وصرت اخاف الشىء كان يخافنىاُعَدُّ من الموتى لضعفى و مامت
اَثْرَم ، فابجانى اصفهانى:
يكى از علماء لغت و از كسانى است كه بلدان عراق را بپيمود و لغت و شعر گرد كرد و بتوسط علماى آن بلاد لغات و اشعار را تصحيح كرد.
اُثْرَة :
بازگو كردن حديث، باقى مانده دانش ، فضيلت موروثى .
ابوبصير گويد: از آن حضرت (ظاهرا امام باقر ـ ع ـ) شنيدم مىفرمود: كتابهاى آسمانى پيشين به نزد ما است : صحف ابراهيم و موسى(ع). ضريس كناسى كه در مجلس حضور داشت عرض كرد: همان الواح (توراة) را مىفرمائيد؟ فرمود: آرى . ضريس گفت: اين است دانش! فرمود: اينكه دانش نيست، اين «اُثْره» (بقيهاى از دانش گذشتگان يا يك فضيلت) است ، دانش آن است كه (براى ما) در شب و روز و ساعت به ساعت پيوسته به ما مىرسد. (بحار:26/61)
اَثَرَه :
خود را ـ در چيزى ، امر مشتركى ـ بر ديگران برگزيدن ، بهترين را به خود اختصاص دادن ، خلاف ايثار، در حديث رسول(ص) آمده كه به انصار فرمود: «انكم ستلقون بعدى اثرة فاصبروا» شما پس از من با «اثره» (مقدم داشتن ديگران خويشتن را بر شما) برخورد خواهيد كرد، در اين صورت شكيبائى پيشه كنيد و استقامت وزريد. (نهايه ابن اثير)
اُثْفِيَه :
ديگ پايه ، ج : اثافى . عن الصادق (ع) قال : «اثافىّ الاسلام ثلاثة : الصلاة و الزكاة و الولاية ، لا تصحّ واحدة منهنّ الا بصاحبتها»: ديگ پايههاى اسلام سه است: نماز و زكات و ولايت. و هيچكدام اين سه بدون ديگرى به سامان نرسد . (بحار:68/330 از كافى)
اَثْقال:
جِ ثَقَل و ثِقْل . بارهاى گران (و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الاّ بشق الأنفس) ; اسبان و استران و درازگوشان بارهاى گران شما را بدان شهر و روستا كه جز به سختى بدان نرسيد حمل مىكنند. (نحل: 7)
اَثقَل :
گرانتر. امام صادق(ع): «كان فيما اوصى به لقمان ابنه: انى حملت الجندل و الحديد و كل حمل ثقيل، فلم احمل شيئا اثقل من جار السوء»: در نصايح لقمان به فرزند، آمده است: من بارهاى گران از سنگ و آهن به دوش كشيدم، امّا بارى گرانتر از همسايه بد به دوشم نيامد. (بحار:13/413)
اَثْل :
نوعى از درخت گز، گز شور. (و بدّلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط واثل وشىء من سدر قليل) ; و بجاى آن همه باغهاى پرنعمت (كه بقوم سبأ ارزانى داشته بوديم ، بر اثر گناه و كفران نعمت) دو باغ ديگرشان داديم كه بار درختانش تلخ و ترش و بدمزه ، و شوره گز و اندكى درخت كنار بود. (سبأ: 16)
اِثْم :
گناه ، كار غير مجاز، عمل نامشروع . ج: آثام ، صفت: اثيم و آثم، (يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما); از تو (اى پيغمبر) درباره شراب و قمار مىپرسند، بگو در آن دو گناهى بزرگ و نيز سودهائى مردمان را است و گناهشان بزرگتر از سودشان است . (بقره:219)
(و من يكتمها فانه آثم قلبه) ; هر كه شهادت را كتمان كند دلش گناهكار است (بقرة: 283) . (ويل لكل افاك اثيم) ; واى بر هر دروغگوى بدكار (جاثيه:7) . (قل حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق ...): بگو (اى محمد) خداى من هرگونه اعمال زشت را چه در پنهان و چه در آشكار و بزهكارى و تجاوز نابحق به ديگران و شر ورزيدن به خدا... حرام كرده است . (اعراف:33)
در وصيت خضر(ع) به موسى(ع) آمده : «و رضّ نفسك على الصبر تخلص من الاثم» خويشتن را به شكيبائى رياضت و عادت ده تا بر اجتناب از گناه قدرت يابى. (بحار:1/226)
در حديث رسول(ص) آمده: «ما عمر مجلس بالغيبة الاّ خرب من الدين، فنزّهوا اسماعكم من استماع الغيبة، فان القائل و المستمع لها شريكان فى الاثم» يعنى : هيچ محفل و مجلسى به غيبت آباد نگرديد جز آن كه از جنبه دينى ويران شد ، پس گوشهاتان را از شنيدن غيبت پاك و منزّه بداريد كه گوينده و شنونده هر دو در گناه شريكاند . (بحار:75/258)
در وصيت آن حضرت به ابوذر غفارى آمده: «يا اباذر ان الله تبارك و تعالى اذا اراد بعبد خيرا جعل ذنوبه بين عينيه ممثلة، والاثم عليه ثقيلا و بيلا...» : اى اباذر ! چون خداوند خير بندهاى را بخواهد گناهانش را پيش چشمش مجسم سازد و گناه را بر دوشش بارى گران جلوه دهد (بحار:77/75) . و فرمود: «عليكم بقيام الليل ، فانه دأب الصالحين قبلكم ، و ان قيام الليل قربة الى الله و منهاة عن الاثم و تكفير السيّئات ...» يعنى : بر شما باد به شبخيزى به عبادت ، كه آن شيوه شايستگان پيشين است ، و همانا شبخيزى موجب تقرب به خدا و بازايستادن از گناه و كفاره بدكرداريها است . (بحار:87/123)
اَثمار :
ميوهها. ججِ ثمر، كه جمع ثمر، ثِمار است. على بن الحسين (ع): «من اطعم مؤمنا من جوع اطعمه الله من اثمار الجنة...»: هر آن كس مسلمان گرسنهاى را غذا بدهد خداوند از ميوههاى بهشت به وى بخوراند. (بحار:74/373)
اَثمان :
جِ ثَمَن و جِ ثُمن و جِ ثَمين .
اِثْمِد :
سنگ سرمه. در حديث آمده : «و كان (رسولالله) كحله الاثمد»: سورمه مورد استفاده پيغمبر (ص) سورمه سنگ بود . (بحار:16/249)
اَثو :
اثى، سعايت. سخنچينى. اثوت بالرجل وَاَثيت به: در باره او سعايت كردم.
اَثواب :
جِ ثوب، جامهها. فى الحديث: يكفن الميت فى ثلاثة اثواب: لفافة و قميص و ازار. و ذكران عليا (ع) كفّن النبى (ص) فى ثلاثة اثواب: ثوبين صحاريين و ثوب حبرة يمنية. (فقه الرضا، بحار:81/316)
اُثول :
استوار شدن. اصيل بودن.
اَثير :
از يونانى اِتِر ، كره آتش كه بالاى كره هوا است.
اَثير:
بن عمرو بن هانى سلولى . ابوالفرج گويد : هنگام ضربت خوردن على (ع) پزشكان را جمع كردند و از همه حاذقتر اثير بن عمرو بن هانى سلولى بود كه وى داراى كرسى در طب جراحى بود و از جمله چهل نفرى بوده كه در عين التمر به دست خالد بن وليد اسير گشته بودند . اثير چون چشمش به زخم سر على (ع) افتاد دستور داد شُش گرم گوسفندى حاضر كردند ، وى رگى از آن بيرون كشيد وسپس شُش را به اندرون زخم فرو برد ودر آن بدميد وسپس آن را بيرون آورد ديد شُش به مغز رسيده ، به حضرت عرض كرد : يا اميرالمؤمنين وصيتت را بكن كه كار تمام شده است . (بحار:46/234)
اثيرالدين :
مفضل بن عمر بن مفضل ابهرى سمرقندى . از علماى علم منطق، وى به تحقيق در زمينههاى علومى چون حكمت و طبيعيات و فلكيات اشتغال داشته، از كتب او است : هداية الحكمة ; ايساغوجى ; و چند كتاب ديگر. وى بسال 663 از دنيا رفت . (اعلام زركلى)