next page

fehrest page

back page

اِثِيل :

محكم، استوار. مجد اثيل: شرافتى اصيل .

اَجّ :

دويدن. هرولة. افروختن.

اِجابت :

جواب دادن، پاسخ گفتن، دعا و دعوت و خواهش را قبول كردن ، برآوردن، رواكردن ، پذيرفتن . (منتهى الارب)

اجابت دعوت برادر مسلمان از جمله دستورات اسلام است : از رسول خدا(ص) روايت شده كه مسلمان را بر برادر مسلمانش سى حق است كه بهيچ وجه نتواند شانه از آنها خالى كند، از آنها اين است كه دعوتش را اجابت نمايد. (بحار:74/236)

از امام باقر(ع) روايت است كه حضرت رسول (ص) فرمود : به حاضران وغايبان امتم سفارش مىكنم كه دعوت مسلمان را اجابت نمايند هر چند به پيمودن پنج ميل مسافت باشد (ميل يك سوم فرسخ است) كه اين از جمله دستورات دين است .

امام صادق (ع) فرمود : از جمله حقوق واجبه مسلمان بر مسلمان آن است كه دعوتش را اجابت كند . (بحار : 75/447)

اجابت دعاء :

پذيرفتن خداوند دعاى بنده را و روا ساختن حاجت او را: (و قال ربكم ادعونى استجب لكم انّ الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين) ; خدايت فرموده مرا بخوانيد كه پاسختان گويم هر آنكس از بندگى من سربتابد و استنكاف ورزد خوار و ذليل به دوزخ درآيد (غافر:60). مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه گفته: وعده خداوند به اجابت بدين معنى است كه اگر مصلحت اقتضا كند، و هر كه از خدا حاجتى بخواهد مىبايست به شرط مصلحت بخواهد، خواه اين شرط را به زبان آورد و يا در دل بگذراند، وگرنه چنين دعائى قبيح است ، زيرا بسا چيزى از خدا بخواهد كه فسادى بر آن مترتّب گردد.

سپس مرحوم طبرسى در تفسير آخر آيه (ان الذين يستكبرون عن عبادتى ...)، مىگويد: اين كه خداوند، دعا نكردن را استكبار و سرپيچى از بندگى خويش توصيف نموده است دليل بر عظمت قدر دعا بنزد خداوند و دليل بر فضيلت وابستگى كامل بنده به خداى خويش است .

(و اذا سألك عبادى عنّى فانّى قريب اجيب دعوة الداعى اذا دعان، فليستجيبوا لى وليؤمنوا بى لعلهم يرشدون) ; و اگر بندگانم درباره من كه از آنها دور و يا به آنها نزديكم از تو بپرسند بگو من نزديكم، چون خواننده مرا بخواند وى را پاسخ مىگويم ، پس دعوت مرا (به اسلام) بپذيرند و مرا باوركنند، باشد كه به سعادت راه يابند. (بقره:186)

در كافى از امام صادق(ع) روايت شده كه شخصى به آن حضرت گفت: مگر نه خداوند خود فرموده: (ادعونى استجب لكم) ; مرا بخوانيد تا شما را اجابت نمايم؟ پس چگونه است كه ما مىخوانيم و اجابتى نمىبينيم؟! فرمود: شما فكر مىكنيد خداوند به وعده خويش تخلف نموده باشد؟! گفت: نمىدانم . فرمود: ولى من مىدانم ، هر آنكس خدا را در اوامرش اطاعت كند و سپس از راه صحيح او را بخواند دعايش به اجابت مقرون گردد ، عرض شد: راه صحيح دعا چيست؟ فرمود: خداى را حمد و ستايش مىكنى و نعمتهايش را كه بتو ارزانى داشته بياد مىآورى و پس از آن بر آن نعمتها سپاس مىگذارى و سپس بر محمد و آلش درود مىفرستى و بعد از آن بياد گناهانت مىافتى و بدانها اعتراف مىورزى و از پيامدهاى آنها به خدا پناه مىبرى. اين است راه صحيح ورود به دعا.

در تفسير قمى از آن حضرت روايت شده كه از او پرسيدند: خداوند مىفرمايد: (ادعونى استجب لكم) ما دعا مىكنيم و به اجابت نمىرسد؟ فرمود: زيرا شما به عهد خدا (كه بندگى باشد)وفا نمىكنيد، و خداوند فرموده: (اوفوا بعهدى اوف بعهدكم) ; به عهدم وفا كنيد تا به عهدتان وفا نمايم ، بخدا سوگند اگر به عهدش وفا مىكرديد به عهدتان وفا مىكرد.

در كافى از آن حضرت روايت شده كه فرمود: هر كه دوست دارد خدا دعايش را مستجاب گرداند ، ممرّ درآمد و كسب و كارش را از حرام پاك گرداند.

نيز از آن حضرت است كه فرمود: اگر يكى از شما بخواهد حاجتى را از خدا درخواست ننمايد مگر اين كه به اجابت برسد بايستى از همه مردم نوميد گردد و تنها اميدش به خدا باشد، كه چون خداوند، اين حالت را از دل او آگاه گردد چيزى از او نخواهد مگر اين كه بدو عطا كند . (تفسير صافى: 1 / 223 ـ 224)

اجابت دعوت :

پذيرفتن درخواست به ميهمانى . از امام باقر (ع) روايت است كه حضرت رسول (ص) فرمود : به حاضران و غايبان امتم سفارش مىكنم كه دعوت مسلمان را اجابت نمايند هر چند به پيمودن پنج ميل مسافت باشد (ميل يك سوم فرسخ است) كه اين از جمله دستورات دين است .

امام صادق (ع) فرمود : از جمله حقوق واجبه مسلمان بر مسلمان آن است كه دعوتش را اجابت كند . (بحار:75/447)

اجابت دعوت به خوردن روزه:

مستحب است كه چون مسلمانى برادر روزهدار خويش را به افطار روزه مستحبى خود دعوت كند وى را اجابت نموده روزهاش را افطار كند. به «روزه» رجوع شود.

اُجاج :

شور و تلخ ، سخت شور ، آب شور. (و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج); هرگز آن دو دريا كه آب اين يك گوارا و شيرين و آن دگر تلخ و شور است يكسان نباشند . (فاطر: 12)

اِجادَة :

جيّد گردانيدن. نيك گفتن. نيك كردن. اميرالمؤمنين (ع): «من اكل الطعام على النقاء، و اجاد الطعام تمضغا، و ترك الطعام وهو يشتهيه، ولم يحبس الغائط اذا اتاه، لم يمرض الاّ مرض الموت»: كسى كه تا معدهاش تهى نباشد غذا نخورد، و غذا را نيك بجود، و هنوز ميل به غذا داشته باشد كه دست از غذا بكشد، و چون حالت دفع به وى دست دهد فورا تخليه كند و فضلات را در معده حبس ننمايد، چنين كسى جز به بيمارى مرگ بيمار نگردد. (بحار:66/422)

اِجاره:

زينهار دادن، پناه دادن. «انَّك (يا رب) اعزّ من اجار المظلومين»: تو ـ اى خداوندگارم ـ توانمندترين كسى هستى كه ستمديدگان را به خود پناه داده است .

مطعم بن عدىّ بن نوفل بن عبد مناف الذى اجار النبى(ص) لمّا انصرف من الطائف: مطعم بن عدى همان كسى است كه پيغمبر (ص) را ـ هنگام بازگشت از طائف ـ به خود پناه داد . (بحار:102/180 و 35/91)

اِجاره :

به مزد دادن خانه و جز آن.

اجاره از عقود شرعيه است، و آن عبارت است از تمليك منفعت معين چيزى يا شخصى در مقابل مزدى معين چنانكه كسى خانه يا وسيله نقليه خود را به ديگرى اجاره دهد به اجرتى معين يا خود را مزدور ديگرى كند به مدتى معلوم به مزدى معلوم اجاره از عقود لازمه است و بايستى به صيغه و لفظى صريح انجام شود و مىبايد اجاره دهنده و اجاره گيرنده و اجير بالغ و عاقل و مجازالتصرف شرعى در منفعت مورد معامله باشند . مدت و مزد بايستى معين باشد .

و اگر عينى منافع گوناگونى داشته باشد بايستى منفعت مورد نظر مشخص گردد و اگر آن عين وسيله نقليه باشد مىبايد مسافت نيز تعيين شود .

اجاره گيرنده ضامن تلف يا نقص عين نيست مگر اينكه در نگهدارى آن بىتفاوتى كند يا بيش از حق خود در آن تصرف نمايد و همچنين مزدور در آنچه كه به وى سپرده شده در آن كار كند ضامن نخواهد بود .

به محض اينكه عقد اجاره واقع شد مالك و همچنين اجير مستحق اجرت و مستاجر مستحق منفعت مىگردد و پس از تسليم عين و انجام عمل پرداخت اجرت واجب مىشود .

مستاجر مىتواند عين مورد اجاره را به ديگرى اجاره دهد مگر اينكه موجر اول شرط كرده باشد كه وى خود بهرهبردارى كند .

مىبايد منفعت ، شرعى و مباح بوده باشد پس اگر وسيلهاى را جهت نقل شراب اجاره دهد و يا يكى را اجير كند كه قمار به وى تعليم دهد اين اجاره باطل خواهد بود .

اگر در منفعت ، عيبى ظاهر شد مستاجر مىتواند آن را فسخ كند . و همچنين اگر شرط خيار شده باشد .

اجاره به فروختن عين مستاجره باطل نشود . در اينكه اجاره به مرگ موجر يا مستاجر باطل مىشود يا نه محل خلاف است . (لمعه دمشقيه و ديگر كتب فقهيه)

اِجازه:

قطع مسافت، بگذشتن از جائى. دستورى، اذن، رخصت، روا داشتن.

اجازه در اصطلاح فقه: انفاذ عقد است. توضيح آن كه: اگر فرد بالغ و عاقلى فضولا (در امر يا مال ديگرى بدون اذن يا وكالت يا ولايت) عقدى از عقود شرعيه ـ مانند نكاح و بيع ـ واقع ساخت اين عقد باطل نيست (به «فضولى» رجوع شود) ولى نفوذ و مؤثر بودن آن موكول و مراعى باجازه من له الامر (مالك يا زوجين يا ولى) است. اجازه به اين معنى در قبال اذن است، كه اذن مقدم بر عمل و اجازه لاحق و متاخر برآن است. اجازه در اصطلاح محدثان: اذن در روايت است كه چون شخص مورد اعتماد از حيث صدق و دقت نظر بود. به وى اجازه داده مىشود كه نقل حديث كند. اين كار از قديم الزمان ميان علماى شيعه بخصوص و حتى علماى سنت نيز معهود و متداول بوده، بدين منظور كه نقل حديث تحت ضابطه خاصى قرار گيرد و از دستخوش جعل و تحريف مصون ماند.

اجازههاى مدونه، الاجازات :

نام يك رشته كتابها كه محدثان شيعى امامى وفقهاى جعفرى در باره «اجازه» (اجازههاى) فقيهان ومحدثان ايشان تأليف كردهاند . گويا نخستين كسانى كه در اين مورد به نگارش جداگانه مستقل برخاسته آن را بدل به رشتهاى در خور پژوهش كردهاند ، عالمانى مانند سيد رضى الدين على بن طاووس (م 664 ق) وشيخ شهيد (م 786 ق) وسپس شهيد دوم (م 966 ق) بودهاند . ابن طاووس اثر خود در اين زمينه را كتاب الاجازات لكشف طرق المفازات فيما يحصى من الاجازات نام نهاده است . اين گونه كتابها بر پايه آگاهى نويسندگان وگسترش يا كوتاهى دامنه دانستههاشان ، مفصل يا مختصر است . برخى از نويسندگان اين عنوان نام برده مىشوند :

1 ـ ابراهيم بن محمد بن على بن احمد حرفوشى عاملى (م 1080 ق در مشهد) ;
2ـ علامه سيد احمد بن حسين موسوى تسترى نجفى معروف به «سيد آقا» كه اجازات گذشتگان ومعاصرانش را براى خود گرد آورده است ; 3 ـ احمد بن زين الدين احسايى (م 1241 ق) ; 4ـ سيد محمد باقر بن محمد تقى موسوى اصفهانى (م 1260 ق) ; 5 ـ علامه مجلسى (م 1110 ق) كه يكى از مجلدات بحار را ويژه اين عنوان
گردانيده است ; 6 ـ ميرزا محمد باقر بن علامه شيخ محمد تقى مشهور به «آقا نجفى اصفهانى» كه اثر خويش در اين زمينه را در سه جلد به سال 1320 ق نگاشته است ;
7 ـ جمال الدين حسن بن شهيد ثانى ;
8 ـ محمد حسن بن محمد على استرآبادى كه «اجازاتى» در سال 1096 ق تأليف كرده است ; 9 ـ سيد عزالدين حسين بن حيدر بن قمر حسينى كركى ، شيخ روايت محمد تقى مجلسى ومحقق سبزوارى ; 10 ـ علامه محمد حسين بن محمد على مرعشى حسينى شهرستانى حايرى (م 1315 ق); 11 ـ آقا محمد رضا بن محمد باقر درخشى قاينى از نوادگان ملا عبدالله تونى ;
12 ـ شيخ زين الدين شهيد ثانى ;
13 ـ علامه سيد محمد صادق بن حسن بن ابراهيم آل بحرالعلوم كه در سال 1353 ق از نگارش اثر خود فراغت يافته است ;
14 ـ علامه عبدالحسين بن على تهرانى حايرى (م 1286 ق) ; 15 ـ علامه مير عبدالصمد بن احمد بن محمد بن طيب بن محمد ابن نورالدين بن محدث جزايرى ;
16 ـ سيد غياث الدين بن عبدالكريم بن احمد بن موسى بن طاووس حلى ( 648 ـ 693 ق) ; 17 ـ علامه عبدالله بن عيسى تبريزى اصفهانى ، مشهور به افندى ، نويسنده رياض العلماء ، (م 1130 ق) ;
18 ـ سيد علامه امير شرف الدين على بن حجة الله حسينى شولستانى غروى (م ح 1060 ق) ; 19 ـ شيخ محمد محسن بن شيخ عبدعلى عاملى نجفى كه در اين مورد كتابى در سال 1125 ق نگاشته است ; 20 ـ علامه محدث محمد بن حسن بن على بن محمد حر عاملى (م 1104 ق) ; 21 ـ علامه حجت ميرزا محمد بن رجب على شريف تهرانى عسكرى ، او را در اين باب اثر چهار جلدى بزرگى است ; 22 ـ امام الحرمين محمد بن عبدالوهاب همدانى كاظمى (م 1303 ق) ; 23 ـ شيخ محمد على تبنينى عاملى كه ملا محمد تقى مجلسى از او نقل روايت مىكند ; 24 ـ آية الله بحرالعلوم سيد محمد مهدى بن مرتضى بن سيد محمد طباطبائى بروجردى نجفى (م 1212 ق) ; 25 ـ علامه ابوالفتح سيد نصرالله بن حسين بن على بن اسماعيل موسوى فايزى حايرى مدرس ، شهيد در نزديكى قسطنطنيه در حدود سال 1168 ق ونيز الاسناد المصفى از آقا بزرگ طهرانى (نجف ، 1356 ق) . (الذريغة 1 / 123 ـ 131)

اجازه ورود:

به «اذن دخول» رجوع شود.

اَجّاص:

آلوى سياه. در حديث آمده: «الاجّاص يطفىء الحرارة و يسكن الصفراء» : آلو حرارت مزاج را فرو مىنشاند و صفرا را آرام مىكند . (بحار:62/282)

اُجاق (اين كلمه ظاهراً تركى است):

آتشدان. كانون. نشيمن مستراح، دهانه مبرز.

اِجالة:

گردانيدن، جولان دادن. اميرالمؤمنين (ع) : «الظفر بالحزم ، و الحزم باجالة الرأى ، و الرأى بتحصين الاسرار» : پيروزى در پرتو تدبير و پيشبينى بدست آيد ، و پيشبينى به بركت جولان دادن انديشه پيرامون كار مورد نظر تحصيل گردد، و انديشه به نگهدارى اسرار و پنهان داشتن رازها عايد گردد . (نهج : حكمت 48)

اِجّانة:

تغار، تغارچه.

اِجبار :

به ستم بر كارى داشتن. اجبار در دين اسلام كه دين آزادى است اصولا منفى است، چه اجبار در اصل پذيرش دين بتاتاً نفى شده است، كه قرآن كريم مىفرمايد: (لا اكراه فى الدين): در پذيرش دين اجبارى نباشد (بقرة: 256). و شايسته آنكه مردمان، پس از شناخت حقيقت دين، خود، اختيارا به احكام مقرره و وظائف محوله عمل كنند.

آرى آنجا كه تخلف از قانون موجب تضييع حق ديگرى گردد وظيفه حاكم اسلامى است كه بعنوان دفاع از مظلوم و حفظ حقوق عامّه، متخلف را به اداء وظيفه خويش اجبار سازد; از باب مثال:

1 ـ حكومت اسلامى به منظور اداره امور مملكت و تأمين مصالح عامه، وجوهى را به عهده آحاد رعيت (هر كس به فراخور حال و وضع و شرائط خاص خود) مفروض مىدارد، كه در مصلحت دهنده و ديگران هزينه گردد، و اگر در پرداخت آناموال، اهمال و تأخير و يا عصيان شود، خواه ناخواه، امور رعيت، اعم از بهداشت و آموزش و امنيت و غيره مختل ميماند; لذا حكومت موظف است كه متخلف را بپرداخت آن اجبار نمايد.

2 ـ در اسلام تأمين نفقه (هزينه زندگى) همسر (زوجه) و پدر و مادر و فرزندى كه از تامين معاش خويش ناتوان باشند واجب مىباشد; اگر چنانچه مكلف در انجام وظيفه خويش تهاون ورزد و نفقه واجب النفقه خويش را نپردازد حاكم اسلامى وى را به پرداخت آن اجبار مىكند.

3 ـ اگر كسى حيوانى را در ملك خويش داشته باشد شرعا موظف است آب و علف و ديگر نيازهاى آن حيوان را تامين نمايد، و اگر در اين وظيفه كوتاهى نمود، حاكم وى را بپرداخت هزينه و در صورت عدم امكان به فروش آن مجبور مىنمايد.

4 ـ اگر كسى مالى بدهكار ديگرى باشد و وقت اداء آن رسيده باشد و بتواند دين خويش را ادا كند و در عين حال اهمال ورزد و مسامحه نمايد، بر حاكم است كه وى را به پرداخت بدهى خويش اجبار نمايد.

5 ـ اگر كسى اجناس مورد نياز عموم را احتكار نمايد (به اين واژه در اين كتاب رجوع شود) حاكم اسلامى وى را به عرضه كردن آن كالا به عموم، و نيز به فروش آن به قيمت عادله (باختلاف فتاوى) اجبار نمايد.

6 ـ از موارد اجبار، شفعه است، به اين واژه در اين كتاب رجوع شود.

7 ـ در فقه اسلام، مواردى از تضييع حق همسر، مشمول قانون اجبار مىباشد، از آن جمله مورد ذيل است: در حديث امام صادق(ع) ـ درباره كسى كه همسر خود را ايلاء كرده، يعنى سوگند خورده باشد كه با وى همبستر نگردد ـ آمده است: وى تا چهار ماه مهلت دارد كه از تصميم خويش برگردد، اگر ضمن اين مدت با همسر خود آشتى نمود، وگرنه بايستى وى را بطلاق اجبار نمود. (بحار:104/171)

اَجبَن :

ترسندهتر. جبانتر.

اِجْتِباء :

برگزيدن.(الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب); خداوند خود هر كه را بخواهد به سوى خود برمىگزيند و هر كه را كه به حضرتش بازگردد به سمت خويش راهنمائى مىكند . (شورى: 13)

(هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج) ; خداوند خود شما (مسلمانان) را (از ميان ديگر امتها) برگزيد ، بار گرانى را در رابطه با دين بر دوش شما ننهاد . (حج:78)

اِجْتِثاث:

از بن بركندن. (و مثل كلمة خبيثة كشجرة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار) ; سخن پليد به درختى پليد مىماند كه از روى زمين بركنده شده ثبات و قرارى نداشته باشد . (ابراهيم:26)

اِجْتِراح:

اكتساب، كسب كردن، مرتكب شدن.(ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات) ; آيا آنان كه مرتكب اعمال زشت و تبهكارى گرديدند گمان كردند ايشان را با آنها كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند برابر گيريم ؟! (جاثيه: 21) . از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «مازالت نعمة و لا نضارة عيش الا بذنوب اجترحوا، ان الله ليس بظلام للعبيد» : هيچ نعمتى و هيچ رفاه و كامروائى دستخوش زوال نگشت جز بر اثر گناهانى كه مرتكب شدند ، كه خداوند به بندگان ظلم و ستم روا ندارد (كه بى سببى نعمت از آنها بستاند) . (بحار:93/289)

اِجتِرار :

كشيدن. امام صادق(ع):
«رحم الله عبدا اجترّ مودة الناس الينا، فحدثهم بما يعرفون و ترك ما ينكرون»:
خدا رحمت كند آن بنده را كه دوستى مردم را به ما (خاندان نبوت) بكشاند، سخنى از قول ما به آن بگويد كه آن را بپذيرند،
و رها كند گفتارى كه در خور پذيرش آنها نباشد. (بحار:2/65)

اِجْتِزاء:

بسنده كردن، طاهر بن حاتم بن ماهويه، قال: كتبت الى الطيب يعنى اباالحسن(ع): ما الذى لا يجتزى فى معرفة الخالق جل جلاله بدونه؟ فكتب (ع): «ليس كمثله شىء، لم يزل سميعا و عليما و بصيرا، و هو الفعّال لما يريد» طاهر بن حاتم گويد: به امام موسى بن جعفر(ع) نوشتم: كمترين چيزى كه مىتوان در شناخت خدا بدان بسنده كرد چيست؟ در پاسخ نوشت: بدانى كه او مانندى ندارد و از ازل شنوا و دانا و بينا بوده، و هيچ كارى از حيطه قدرت او خارج نيست. (بحار:3/269)

اِجْتِماع :

فراهم آمدن، گرد آمدن . نزديكى جسمى به جسم ديگر يا چندين جسم را بهم اجتماع گويند.

فلاسفه در ضمن بحث از اخلاق وفلسفه عملى ، اجتماع را مورد توجه قرار دادهاند خواجه طوسى گويد به حكم آنكه هر مركّبى را حكمى وخاصيتى وهيأتى بود كه بدان متخصص ومتفرّد باشد واجزاء او را با او در آن مشاركت نبود ، اجتماع اشخاص انسانى را نيز از روى تأليف وتركيب حكمى وهيأتى وخاصيتى بود بخلاف آنچه در هر شخصى از اشخاص موجود بود وچون افعال ارادى انسانى منقسم است به دو قسم ; اول خيرات دوم شرور پس اجتماعات نيز منقسم باشد بدين دو قسم ; اول آنكه سبب آن از قبيل خيرات بود دوم آنكه سبب آن از قبيل شرور بود اول را مدينه فاضله خوانند دوم را مدينه غير فاضله ، ومدينه فاضله يك نوع بيش نبود چه حق از تكثر منزه باشد .

اما مدينه غير فاضله سه نوع بود .

1 ـ آنكه اجزاى مدينه يعنى اشخاص انسانى از استعمال قوت ناطقه خالى باشند... وآن را مدينه جاهله خوانند .

2 ـ آنكه از استعمال قوت نطقى خالى نباشند اما قواى ديگر استخدام قوت نطقى كرده باشند وموجب تمدن شده وآن را مدينه فاسقه خوانند .

3 ـ آنكه نقصان قوت فكرى با خود قانونى در تخيل آورده باشند وآنرا فضيلت نام نهاده وبنابر آن تمدن ساخته وآن را مدينه ضالّه خوانند وهر يكى از اين مدن منشعب شود به شعب نامتناهى ، چه باطل وشرار را نهايتى نبود . (فرهنگ معارف اسلامى)

اجتماع امر و نهى :

يكى از مسائل مهم اصولى مسئله اجتماع امر ونهى وامتناع آن است كه در فقه اسلامى نتايج وثمرات زيادى دارد . به اين معنى كه شارع مقدس به يك شىء واحد از جهتى امر كند ومطلوب او باشد و آن را بخواهد ، و از جهتى نهى كند ومبغوض او باشد وآن را نخواهد وترك آن را بخواهد. مانند نماز در مكان غصبى كه از جهت اينكه نماز مطلوب خدا است وسبب
تقرب بنده است به اقامه آن امر شده ، ولى از جهتى اقامه آن در چنين مكانى تصرف در ملك غير است كه مبغوض خدا است واز آن نهى گرديده است . حال اگر كسى در مكان غصبى با اراده واختيار وبدون عذر شرعى نماز بخواند آيا نماز او صحيح است وثواب دارد وسبب تقرب عبد است نسبت به مولى يا نه موجب غضب او است ؟ يا شق سوم است كه از جهتى ثواب دارد چون عبادت خدا را به جاى آورده واز جهتى عقاب دارد چون به سبب خواندن اين نماز تصرف عدوانى در ملك غير نموده كه موجب سخط خداست ؟ پس روى اين فرض ، هم ثواب برده واطاعت امر خدا را نموده وهم عقاب
دارد كه چرا اين عبادت را در ملك مردم به جاى آورده است . در چنين مواردى كدام طرف مسئله را بايد انتخاب واختيار كنيم ؟ عدهاى مىگويند اين عمل جائز است مانند ميرزاى قمى در قوانين الاصول كه از عدهاى هم مثل سيد مرتضى علم الهدى وسلطان العلماء صاحب حاشيه ومدقق شيروانى ومحقق خوانسارى وفاضل كاشانى وغيره نقل مىكند . ديگران مىگويند اين گونه عبادت باطل است وثوابى ندارد مثل آخوند خراسانى وشيخ انصارى بلكه اغلب علماى عصر حاضر وعصر گذشته.

براى تبيين بيشتر از بيان دو مقدمه ناگزيريم : يكى اينكه چنانكه مىدانيم احكام مقدسه اسلام كه از جانب خداوند حكيم وعليم توسط پيامبران عظام وسفراى الهى به افراد بشر ابلاغ شده ، تابع مصالح ومفاسد واقعى وكامنه در اشياء است : چه احكام الزاميه مانند وجوب وحرمت يا رجحانيه مثل استحباب وكراهت يا متساوى الطرفين مانند اباحه ، وچه مصالح ومفاسد دنيوى يا أخروى يا هر دو ; دوم اينكه تعلق احكام بر موضوعات خارجيه آيا به نحو كلى است يعنى شارع مقدس كه فرموده : (اقيموا الصلوة) يا (كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم)حكم را روى كليات وماهيات برده است يا روى افراد متصوره ؟ البته حكم روى كليات طبيعى تعلق گرفته به اعتبار وجود آن در افراد ، نه كليات محض ، زيرا هميشه كلى در ضمن افراد موجود است . روى اين اصل كه حكم روى كليات وماهيات مرسله رفته است ، ميرزاى قمى در قوانين اجتماع امر ونهى را جائز وممكن دانسته است . به علت اينكه شارع فرد معينى را نخواسته و از فرد معينى نهى نكرده تا يك فرد خارجى ، هم مأمورٌ به باشد وهم منهى عنه ، بلكه كلّى صلاة مأمورٌ به است وكلّى غصب منهى عنه است وعبد به سوء اختيار خود اينها را در
ضمن يك فرد كه محل اجتماع آنها است به جا آورده است . جواب اين اشكال آن است كه عبد به سوء اختيار خود اين دو كلى را در ضمن يك فرد جمع كرده ، الاّ اينكه اين يك فرد فعلاً هم مأمورٌ به است وهم منهى عنه ، هم مطلوب مولى وهم مبغوض مولى است ،
پس چگونه مىتوان امتثال نمود ، ودر اين جهت فرق ندارد چه بگوئيم حكم روى ماهيات مرسله رفته است يا روى افراد بالخصوص ، بالاخره در اين فرد هر دو جمع
شده است ومصداق هر دو كلى است . خصوصاً در مسئله عبادات كه عبادت بايد مقرب يعنى سبب تقرب عبد به خدا باشد وچيزى كه مبغوض ومنهى عنه است چگونه مىتواند سبب تقرب باشد . بلى در عبادات اين اشكال وارد است ولى در معاملات وتوصليات ممكن است امر ونهى از دو جهت جمع شود واما از جهت واحد كه هم مأمورٌ به باشد وهم منهى عنه باشد امكان ندارد ، ميرزاى قمى از اين اشكال جوابى داده است وخواسته است مسأله را از راه توصّليات درست كند . بارى قطع نظر از اينكه جمع دو حكم مولوى در يك موضوع واحد در زمان واحد محال است وبايد امر يا نهى را ارشادى بگيريم ، در هر يك از موارد اجتماع هم مىتوانيم جوابهاى بالخصوص بدهيم ومىتوانيم غائله اجتماع را برطرف كنيم . (دايرة المعارف تشيع)

اجتماع ساكنين:

قرار گرفتن دو حرف ساكن در كنار يكديگر، و آن بر دو قسم است: على حده، كه آن جايز است; و على غير حده، كه جايز نيست. نخست چنان است كه ساكن اول از حروف مد باشد و ساكن دوم در حرف پس از خود ادغام شده باشد، مانند دابّة و خويصّة كه مصغر خاصه است. دوم آن است كه بر خلاف اول بود، كه يا حرف اول از حروف مدّ نباشد و يا اگر باشد حرفدوم مُدغَم فيه نباشد. (تعريفات جرجانى)

اجتماع سالم:

مردمى كه در جائى ـشهر يا روستا يا بازار ـ مجتمع بُوَندو همه يا اكثريت قاطع آن انجمن به اخلاق و اوصاف اسلامى متخلق باشند، و جوّ برادرى و صداقت و اعتماد و محبت بر آنها حاكم باشد، و چنان كه قرآن در وصف مسلمانان فرموده: (رحماء بينهم) براستى يكديگر را دوست دارند، آنها همان مدينه فاضله فرضى افلاطونى را تحقق بخشيده و همان وضعى كه شايسته جامعه اسلامى است به خود گرفته باشند.

تاريخ در اين باره داستانهائى از مسلمانان صدر اسلام نقل مىكند، كه ذيل واژه «ايثار» به برخى از آنها اشاره شده است.

زمخشرى در ربيع الابرار مىنويسد: مسلمانان در كوفه هنگامى كه نماز بامداد را تمام مىكردند يكى از آنها رو به جمعيت مىايستاد و مىگفت: چه كسى به وام نياز دارد؟ چون مىشنيدند هر كسى كه به وامى نياز داشت مىگفت و وام مورد نياز خود را مىستاند. (ربيع الابرار:3/632)

اجتماعى بودن يا عزلت جستن:

علماى علم اخلاق اختلاف دارند كه آيا عزلت و كنارهگيرى بهتر يا اجتماعى بودن و در ميان اجتماع زيستن ستودهتر است ؟ اخبار و احاديث نيز در اين باره به اختلاف آمده . از جمله احاديثى كه در رجحان عزلت آمده : رسول اكرم (ص) فرمود : خداوند آن بنده را دوست دارد كه پرهيزكار بوده و در كنج عزلت زندگى كند . و فرمود : بهترين مردم كسى است كه به جان و مال خويش در راه خدا جهاد كند و در مرتبه بعد از او كسى كه به ميان شكاف كوهى جدا از مردم زندگى كند و چون يكى از آن حضرت راه نجات را پرسيد فرمود : به خانهات بمان و دينت را نگهدار و بر گناه خويش بگرى . امام صادق(ع) فرمود : روزگار تباه گشت و دوستان دگرگون شدند و تنها زيستن دل را مايه آرامش بيشتر گرديد .

و فرمود : از آشنايانت بكاه و آن را كه مىشناسى ناشناس گير .

و از آن سوى رواياتى در ذم عزلت و ترغيب به مخالطت و اجتماعى بودن آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود :

از حضرت رسول (ص) آمده كه مؤمن انسگير و مأنوس است و كسى كه نه خود با ديگران انس و الفتى دارد و نه محل الفت ديگران است خيرى در او نيست . و در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود : «من فارق الجماعة مات ميتة الجاهلية» : هر كه از جماعت مسلمانان جدا گردد به مرگ جاهليت مرده است .

و نيز از آن حضرت آمده : «اياكم و الشعاب و عليكم بالعامة و الجماعة و المساجد» . (جامع السعادات)

و در حديث قدسى آمده كه روزى داود خود به تنهائى سر به صحرا نهاد ، به وى وحى شد : چرا از اجتماع جدا گشتى ؟ عرض كرد : شوق لقاى تو ميان من و مردم پرده شده . خداوند فرمود : به سوى آنها بازگرد كه اگر يك بنده فرارى مرا به من برگردانى نامت را در لوح محفوظ ستوده ثبت نمايم .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : پيروان ما در راه ولايت و محبت ما بذل مال كنند و محض دوستى ما يكديگر را دوست دارند و جهت زنده داشتن آئين ما با يكديگر اختلاط و آميزش و انجمن كنند ... (بحار:14/40 و 68/190)

و با توجه به مضمون هر دو دسته از روايات چنين برمىآيد كه هر يك از اين دو به جاى خود ستوده و پسنديده است : كسى كه بتواند در ميان اجتماع باشد و گمراهى را هدايت و گرفتارى را از گرفتارى نجات دهد و در عين حال دينش سالم ماند وظيفه دارد در ميان جامعه باشد ، و اگر وضع محيط اجتماع به گونهاى بود كه نه تنها ارشاد ديگران ناميسر بلكه خود انسان نيز در خطر اين بود كه دينش از كَفَش برود قهراً اعتزال راجح و ستوده خواهد بود . علاوه بر فوائدى كه بر عزلت مترتب است از خلوت با پروردگار و كسب صفاى نفس و آسوده زيستن از گناهان اجتماعى چون غيبت و دروغ و حسد ووو .

اِجْتِناء:

ميوه چيدن، در حديث است: «من غرس اشجار التُقى اجتنى ثمار المنى» هر كه درختان تقوى بكارد ثمرهاى آرزوها بچيند. (بحار:78 / 79)

اِجْتِناب:

دورى كردن ، پهلو تهى كردن ، گرد چيزى نگشتن . (والذين يجتنبون كبائر الاثم) (نجم:32) . (والذين اجتنبوا الطاغوت) (زمر:17) . (فاجتنبوا الرجس من الاوثان). (حج:30)

از پيغمبر (ص) رسيده كه هر آن كس از چهار چيز اجتناب ورزد به بهشت رود : خونها (ى محترم كه مبادا دستش به ريختن خونى آلوده گردد) واموال (كه مبادا به مال حرامى دست زند) وفروج (مبادا دامنش به گناهى جنسى آلوده شود) وآشاميدنيها (ى حرام) . (كنزالعمال:43424)

از اميرالمؤمنين(ع) روايت است كه: «من اشفق من النار اجتنب المحرمات» هر كه از آتش دوزخ بيمناك بود از محرمات اجتناب ورزد. (بحار:68/347)

عن موسى بن جعفر(ع): «من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يُسأل عن الصغائر». يعنى : هر آن مسلمان كه از گناهان بزرگ اجتناب نمايد ، از گناهان كوچك بازخواست نگردد . (بحار:8/351)

و عن جعفر بن محمد(ع): «من اقام فرائض الله واجتنب محارم الله و احسن الولاية لاهل بيت نبى الله و تبرّأ من اعداء الله عزوجل فليدخل من اى ابواب الجنة الثمانية شاء». يعنى : هر كسى كه فرائض و واجبات محوله را به جاى آورد و از محرّمات اجتناب ورزد و رابطه مودت خويش را با خاندان نبوت به نيكى محفوظ بدارد و از دشمنان خدا بيزارى جويد ، از هر در از درهاى هشتگانه بهشت كه بخواهد درآيد . (بحار:27/88)

اِجْتِهاد :

كوشيدن، كوشش، جد و جهد. عن ابى عبدالله(ع) قال: «قام رجل يقال له همام، و كان عابدا ناسكا مجتهدا، الى اميرالمؤمنين(ع) و هو يخطب، فقال: يا اميرالمؤمنين صف لنا صفة المؤمن كاننا ننظر اليه ...»: از امام صادق(ع) روايت شده كه: در حالى كه اميرالمؤمنين (ع) مشغول سخنرانى بود، مردى به نام همام ـ كه مردى پارسا و كوشا در عبادت بود ـ بپاخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! صفات مؤمن را آنچنان برايمان بيان فرما كه گوئى او را مىبينيم... (بحار:67/356)

عبدالملك بن عتبة الهاشمى، قال: سألت اباالحسن(ع) عن الرجل يكون له امرأتان، يريد ان يؤثر احداهما بالكسوة و العطيّة ، أيصلح ذلك؟ قال: «لا بأس بذلك، واجتهد فى العدل بينهما»: عبدالملك بن عتبه گويد: از امام كاظم(ع) در باره مردى پرسيدم كه دو همسر دارد و مىخواهد يكى را بر ديگرى در پوشاك امتياز دهد پرسيدم، كه آيا اين كار رواست؟ فرمود: باكى نيست ولى بكوشد ميان آن دو عدالت برقرار كند . (استبصار:3/241)

و در اصطلاح فقها و اصوليين ـبتعريف حاجبى و علامه ـ «هو استفراغ الوسع فى تحصيل الظن بالحكم الشرعى» تمام توان خود را در راه بدست آوردن گمان بحكم شرعى مبذول داشتن.

ابن اثير گفته: الاجتهاد: بذل الوسع فى طلب الامر، و هو افتعال من الجهد: الطاقة. والمراد به: ردّ القضية التى تعرض للحاكم من طريق القياس الى الكتاب و السنة. (نهاية:1/319)

و به تعريف متأخرين: «ملكة يقتدر بها على استنباط الحكم الشرعى» خوى و تسلطى علمى كه بدان حكم شرعى را بتوان استنباط نمود.

تعريف اول (حسب تعريف حاجبى و علامه) به معنى لغوى نزديكتر، و تعريف اخير به مفهوم ثانوى «مجتهد» مناسبتر است.

شايان ذكر است كه معنى اصطلاحى اجتهاد، ريشه در حديث دارد: «روى ان النبى (ص) لما ارسل معاذا الى اليمن قال له: بماذا تقضى؟ قال: بكتاب الله. قال: فان لم تجد فى كتاب الله؟ قال: بسنة رسول الله. قال: فان لم تجد فى سنة رسولالله؟ قال: اجتهد رأيى. فقال ...»: روايت شده موقعى كه پيغمبر(ص) معاذ بن جبل را به ولايت يمن اعزام داشت به وى فرمود: در آنجا بر چه مبنائى قضاوت مىكنى؟ گفت: طبق كتاب خدا. فرمود: اگر مورد منظور، در كتاب خدا نبود، گفت: طبق سنت رسول. فرمود: اگر در سنت نيز آن را نيافتى، گفت: با رأى خود اجتهاد مىكنم. فرمود: سپاس مر خداوندى كه نماينده پيامبرش را بدانچه پسنديده خود است موفق داشت. (بحار:2/310)

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : چون والى اجتهاد كند وبه حق اصابت كند دو اجر دارد واگر خطا كند يك اجر دارد . (كنزالعمال:1411)

حضرت رضا (ع) به اصحاب خود فرمود: بر ما است كه اصول را به شما القاء كنيم وبر شما است كه شاخهها را از آن منشعب سازيد . (سفينة البحار)

مقدمات و معدّات اجتهاد:

علومى كه جهت تحصيل قوه اجتهاد بدانها نياز است عبارتند از: علم و اطلاع كافى به لغات عرب، صرف و نحو و ديگر علوم ادبى، مانند معانى و بيان، چه قرآن و حديث كه دو منبع اصلى اجتهادنـد و نيـز اقوال علمـا ، همـه به زبان عرب مىباشند، ديگر علوم كلامى كه بحث در تكليف و مكلف كنند، و منطق كه سبك استدلال را ياد مىدهد، و علم اصول فقه و علم درايه و رجال حديث، و تا حدى علوم رياضى.

هر كسى كه جامع اين علوم و واجد ملكه قدسيه استنباط گردد و بتواند احكام همه موضوعات مبتلى بها را بلااستثناء از مأخذ صحيحه استخراج كند او را مجتهد مطلق، و آن ملكه را كه در وى بوجود آمده است اجتهاد مطلق خوانند. لكن اگر قدرت استنباطش به آن درجه از كمال نرسيده باشد يعنى فقط بر استنباط برخى از احكام قادر باشد در اين صورت او را مجتهدى متجزّى، و قدرت ناقصه او را اجتهاد متجزّى گويند.

پس مجتهد واجتهاد بر دو قسم تقسيم مىشوند :

1 ـ مجتهد مطلق ـ واجتهاد مطلق .

2 ـ مجتهدمتجزى ـ واجتهاد متجزى.

استنباط مجتهد مطلق هم در باره خود وهم در باره مقلدينش به حكم اجماع حجت است يعنى اگر مجتهد مزبور با استفراغ وسع واعمال قواى استنباطيه خويش حكمى را از مآخذ اصليه استخراج نمود وبر صحت آن ظن قوى حاصل كرد اين ظن در باره شخص وى وهمچنين در باره عاميانى كه از وى تقليد كردهاند اجماعاً حجت ولازم الاتباع خواهد شد . ولى اگر مجتهد متجزى حكم يك يا چند مسئله را استنباط وبر صحت آن ظن پيدا كرد آيا اين ظن در باره شخص وى حجت خواهد بود يا خير ؟ يعنى شخص متجزى كه هنوز به درجه اجتهاد مطلق نرسيده آيا مىتواند به ظنون حاصله از استنباطات خويش عمل كند يا نه؟

علامه وجمعى از مشايخ متأخرين گفتهاند كه ظن مزبور در باره شخص وى حجت است زيرا هر چند كه او در استنباط كل مسائل با مجتهد مطلق برابر نيست ولى در حدود همان مسائل معدودى كه در استنباط آنها بذل جهد نموده با مجتهد مزبور مساوى مىباشد وهمانطورى كه استنباط مجتهد مطلق نسبت به كل مسائل در باره خود او حجت است همينطور استنباطات متجزى نيز نسبت به بعض آنها در باره وى حجت خواهد بود .

لكن اين استدلال به چندين وجه مردود است : يكى آنكه چون متجزى محيط بر جميع ادله نيست لذا بر صحت استنباطات وى نمىتوان اعتماد كرد ، چه آنكه ممكن است ادلهاى را كه وى مناط استنباط خويش قرار داده با ادله ديگرى كه وى از آنها مطلع نيست معارض باشد ، ديگر آنكه قدرت استنباط يك مجتهد متجزى را نمىتوان با قدرت استنباط مجتهد مطلق مساوى دانست ، زيرا مجتهد مطلق كه بر علوم مقدماتى اجتهاد محيطتر است قدرت استنباطش نيز فزونتر مىباشد وچه بسا كلامى كه در نظر ظاهربين مجتهد متجزى مفيد حرمت بوده در نظر واقع بين مجتهد مطلق مفيد كراهت باشد ، سوم آنكه حجيت ظن مجتهد مطلق نه از باب حجيت ظن است تا ظن متجزى نيز از حيث وحدت مناط بر آن قياس شود بلكه فقط به حكم اجماع مىباشد وچون اين اجماع نسبت به حجيت ظن مجتهد متجزى حاصل نشده لذا نمىتوان آن را حجت دانست .

مسئله ديگرى كه در اينجا مطرح گرديده مسئله تخطئه وتصويب است بدين توضيح :

مسائلى كه اعمال نظرى اجتهادى در آنها لازم است بر دو قسم هستند يكى مسائل شرعيه عقليه وديگرى مسائل شرعيه فرعيه .

در مسائل شرعيه عقليه از قبيل اصول دين يا اصول مذهب ونظاير آنها هرگاه اختلافى بين مجتهدين پديد آيد يعنى گروهى از آنها بر ثبوت وگروهى ديگر بر نفى اصلى از اصول دينيه اظهار نظر كنند . در اين صورت مسلم است كه يكى از آن دو گروه مصيب ومأجور وديگرى مخطى ومعاقب خواهد بود .

دليل مصيب بودن گروه اول ومخطى بودن گروه دوم آن است كه مسائل عقليه حقايق ثابته هستند كه صورت آنها در عالم نفس الامرى محفوظ مىباشد پس هرگاه كسى آنها را بطورى كه هستند درك نمايد ، مصيب واگر طور ديگرى فرض كند مخطى خواهد بود .

واما دليل مأجور بودن مصيب ومعاقب بودن مخطى آن است كه :

بارى تعالى ، اولاً : درك صحيح آن حقايق را بر مجتهدين واجب فرموده ثانيا : دلائل روشن ورهبرى كنندهاى هم در اختيار آنان گذارده است ، پس هر كس كه به تبعيت از دلائل مزبوره ، واقع را بطور صحيحى درك كند چون تكليفش را كما هو حقّه بجا آورده است بالطبع مأجور خواهد بود ، وهر كس كه از دلائل مزبوره رو بتابد وبه همين جهت در تشخيص واقع خطا كند چون تكليفش را انجام نداده لذا معاقب خواهد بود . (فرهنگ معارف اسلامى)

اِجتِياح :

از بن بركندن. استيصال. هلاك گردانيدن.

اِجتِياز :

گذشتن از جائى و رفتن. گذر كردن. در حديث است: «اجتاز النبى (ص) بدار على بن هبّار فسمع صوت دفّ فقال: ما هذا؟ قالوا: على بن هبّار عرس باهله. فقال: حسن، هذا النكاح، لا السفاح...». (بحار:79/260)

اِجحاف :

كار بر كسى تنگ گرفتن. ايذاء و اضرار. استيصال. بردن و نابود ساختن. اميرالمؤمنين (ع): «اذا غلبت الرعية و اليها، او اجحف الوالى برعيته، اختلف هنا لك الكلمة، و ظهرت معالم الجور...»: آن گاه كه رعيت بر زمامدار خود چيره و گستاخ گردد، اختلاف پيش آيد و نظام از هم بگسلد... (نهج خطبه 216)

اجد :

اَجَد ، آجَدَ ، اَجَّدَهُ : قوّاه ، او را نيرو بخشيد ، نيرومند ساخت . در دعاء مأثور آمده : «الحمدلله الذى اجّدنى بعد ضعف» : سپاس خداوندى را كه پس از ناتوانى توانمندم ساخت . «ناقةٌ اَجِدٌ» : ماده شترى نيرومند . (مجمع البحرين)

اِجداء :

كفايت كردن. بى نياز نمودن. سود رسانيدن.

اِجداب :

خشك و بىگياه شدن زمين . قحطى رسيدن زمين را . روى انّ النبى (ص) لمّا نادى بالمشركين و استعانوا عليه دعا الله ان يُجدِبَ بلادهم ، فقال : الّلهمّ سنين كسنى يوسف ... (بحار:18/14)

اَجْداث :

جِ جَدَث . قبرها، (يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون) روزى كه شتابان سر از قبرها بدر آرند و گوئى به بتها (يا نشانههاى راه، كه ره گم كرده بسوى آن مىشتابد) رهسپارند. (معارج:43)

اجداد:

جِ جدّ . نياكان .

اجداد ثمانيه :

نياكان هشتگانه (اصطلاح فقهى است) عنوانى كه در كتب فقهيه باب ارث مطرح است، اين مسئله بدين طريق است كه هر انسانى را پدرى است و مادرى كه در درجه اول از اصول وارثاند و براى پدر هم پدرى است و مادرى و براى مادر هم پدرى است و مادرى كه مىشوند جدّ و جدّه پدرى (پدر و مادرپدر) و جدّ و جدّه مادرى (پدر و مادر مادر) . كه اين اجداد چهارگانه در درجه دوم از ارث و در درجه اول از اجدادند و در درجه سوم كه دوم از اجداد واقعاند اجداد ثمانيهاند كه فرض آن بدين طريق است كه

next page

fehrest page

back page