next page

fehrest page

back page

هر يك از پدر پدر و پدر مادر و يا مادر مادر و مادر پدر را پدرى است و مادرى است كه
اجداد و جدات ثمانيه را به وجود مىآورند و در درجه بعد كه جد جد جد و جده جده جده باشند شانزده شوند ... (از شرح لمعه:2/261)

اَجْدَر:

سزاوارتر، (و اجدر ألاّ يعلموا حدود ما انزل الله) (توبه: 97). عن الصادق(ع): «ما من ذنب اجدر ان يعجل الله لصاحبه العقوبة فى الدنيا ـ مع ما يدّخر له فى الآخرة ـ من البغى و قطيعة الرحم» يعنى : هيچ گناه به سرعت عقوبت در اين جهان براى گناهكار ، سزاوارتر از تجاوز به مقدرات مردم و قطع رحم نباشد ، علاوه بر آنچه در آن جهان براى وى مقرر گشته است. (بحار:75/276)

اَجْدَل:

چرخ ، صقر ، پرنده شكارى معروف . ج : اَجادِل.

لما انصرفت فاطمة(ع) من عند ابىبكر اقبلت على اميرالمؤمنين(ع) فقالت له: «يا ابن ابى طالب اشتملت شيمة (شملة) الجنين و قعدت حجرة الظنين، فنقضت قادمة الاجدل، فخانك ريش الاعزل ...» . (بحار:43/148)

اَجدى :

سودمندتر. انفع. امام موسى بن جعفر (ع): «ليس شىء اسرع اجابة من الصدقة، ولا اجدى منفعة على المريض من الصدقة»: هيچ چيزى جهت گرفتن حاجت از خداوند، سريعتر، و هيچ چيزى جهت شفاى بيمار، سودمندتر از صدقه نباشد. (بحار:62/265)

اَجْر :

پاداش عمل، مزد، پاداش نيك. (قل ما سألتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الاّ على الله): بگو (اى محمد) هر آنچه را كه به عنوان مزد (دوستى خاندان) از شما خواستم همان نيز به سود خود شما است، من مزد خود را فقط از خدا مىستانم . (سبأ:47)

از رسول خدا(ص) روايت شده: «العالم و المتعلم شريكان فى الاجر، للعالم اجران و للمتعلم اجر، و لا خير فى سوى ذلك» : دانشمند و دانشآموز هر دو در پاداش شريكاند ، كه آموزگار را دو مزد و دانشآموز را يك مزد باشد ، و ديگر شيوه را (جز فراگيرى دانش) اجر و ارجى نباشد (بحار:1/173) . از امام صادق(ع) رسيده: «ايّما رجل اشتكى فصبر واحتسب، كتب الله له من الاجر اجر الف شهيد» : هر آن كس كه دچار رنج و مصيبتى گردد و او بر آن رنج شكيبائى ورزد و آن را به حساب خدا نهد ، خداوند مزد وى را به اندازه مزد هزار شهيد قرار دهد . (وسائل:2/403)

بعض الصادقين(ع): «من دخل على اخيه و هو صائم تطوعا، فافطر، كان له اجران: اجر لنيّته لصيامه و اجر لإدخال السرور عليه» : هر كسى كه روزه مستحبى باشد و به نزد برادر دينى خود رود ، و به خوشايند دوست ، روزه خويش را افطار نمايد ، او را دو مزد باشد : مزدى در قبال روزه كه نيت كرده بود ، و مزدى در ازاء آن شادى كه به قلب دوستش وارد نموده است . (وسائل:10/154)

اِجراء :

راندن. روان كردن. امضاء .

اِجرام :

گناه كردن. رسول خدا (ص): «من مشى مع ظالم فقد اجرم»: هر آن كس با ستمگرى راه برود گناه كرده است. (بحار:75/377)

قرآن كريم: «ان افتريته فعلّى اجرامى و انا برىء مما تجرمون»: اگر به دروغ دعوى وحى كرده باشم عقوبت گناهم را خود به عهده مىگيرم، و من از كفر و گناه شما بيزارم. (هود:35)

اَجْرام:

جِ جِرم: تنها، بدنها، اجسام (و اكثر استعمالاجرامدر لطيفاست واجسام در كثيف)اكثر اطلاقاينلفظ بر كواكب و جواهرات واحجار كنند وبر اجسامحيوانى و نباتىرواندارندمگربندرت...(غياث اللغات)

اَجْرام ابداعى:

افلاك، و اگر بصورت مفرد: «جرم ابداعى» گفته شود مراد فلك الافلاك است.

اَجْرام اثيرى:

اجسام فلكيه يا آنچه در او است، و من حيث المجموع آن را به عالم بالا تعبير كنند.

اجرام بسيطه:

هر يك از عناصر اربعه و هر يك از افلاك و كواكب.

اجرام سماويه:

ستارگان.

اجرام عنصرى:

اجسام خاكى.

اجرام فلكى:

اجسام فوق عناصر، از قبيل افلاك و كواكب.

اجرام مُرَكّبَة:

اجسامى كه مركب از عناصر مختلفة الطبايع باشند.

اَجْرَب:

گر. عن رسول الله(ص) «يذود (علىّ) عنه (الكوثر) يوم القيامة من ليس من شيعته كما يذود الرجل البعير الاجرب من ابله ...» يعنى رسول خدا (ص) فرمود : على(ع) در روز قيامت ، غير شيعيان خود را آن چنان از حوض كوثر براند كه شتربان، شتران گر را از شتران خويش بيرون كند . (بحار: 8/21)

اَجرَد:

كسى كه موى بر بدن ندارد. مؤنث آن جرداء. در اصطلاح فقه كسى كه موى بر صورت ندارد و وقت روئيدن آن گذشته باشد، كه قبل از آن را امرد گويند.

اُجْرَة :

مزد، دست مزد، از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود: آنكس كه مردمان به وى نيازمند باشند تا احكام دينشان به آنها ياد بدهد و او از آنها اجرت بخواهد شايسته است كه خداوند وى را به آتش دوزخ درآورد. (بحار: 2 / 78)

اُجْرَةُ المِثل:

اجرتى كه براى تعيين مقدار آن، اجرت امثال موضوع اجاره مورد نظر قرار مىگيرد. در مواردى كه عقد اجاره بسبب فقدان شرطى باطل و يا اصلا عقدى منعقد نشده ، و شخص هم از شىء منتفع شده باشد بر عهده او است كه اجرة المثل آن را به موجر يا مالك بپردازد.

اُجْرَةُ المسمّى:

اجرتى كه در عقد اجاره معين شده است.

اَجرى :

اجرأ، گستاختر. جراتمندتر. امام باقر(ع): «اذا وقع امرنا و جاء مهدينا كان الرجل من شيعتنا اجرى من ليث و امضى من سنان»: (بحار:2/189)

اَجْزاء:

جِ جزء; پارهها، بخشها، بهرهها . از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «... ولا يوصف (الله) بشىء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء ...»: خداوند سبحان به صفتى كه مربوط به اجزاء و جوارح باشد وصف نگردد . (بحار:77/312)

اِجزاء: (از باب افعال) :

كفايت، اِغناء، بىنياز نمودن ; مكفى بودن كار از مطلوب و هدف ، هر چند زايد بر مطلوب نياورد، چنان كه گوئى: دو بار ريختن آب مجزى در طهارت از بول است.

در اصطلاح علم اصول، كفايت كردن انجام مأمور به است باتمام اَجزاء و شرائط، از انجام و اتيان مجددّ آن.

اين عنوان در مورد كفايت نمودن و يا ننمودن اتيان مأمور به به امر ثانوى از مأمور به امر اوّلى مطرح مىشود، بدين توضيح كه آيا انجام مأمور به امر ظاهرى يا اضطرارى موجب سقوط تكليف از امر واقعى مىشود يا نه كه فرضاً بر حسب اضطرار انسان مأمور باشد به امرى وآن را بر آن وجه كه در آن حال بايد انجام دهد با رعايت شرائط انجام دهد وبعد رفع اضطرار شود ويا پس از استفراغ وسع تكليف خود را دانست ومأمور به را احراز كرد وآن را با شرايط لازم به نظر خودش انجام داد وبعد معلوم شد كه امر ومأمور به واقعى طورى ديگر بوده است آيا انجام همان مأمور به ، به امر اضطرارى يا ظاهرى كافى است يا نه و اداءاً يا قضاءاً بايد پس از رفع محظور يا كشف واقع انجام داد يا
نه ؟ البته در مبحث تكرار ومرة هم در صورت قول به دلالت امر بر تكرار عدم اجزاء به يك معنى درست است لكن تصوير مسئله به طريق فوق است . (فرهنگ معارف اسلامى)

اَجزاء اصليه :

اصطلاح كلامى. متكلمان و بعضى از فلاسفه اسلامى (به منظور رفع بعضى شبهات و اشكالات از قول به معاد جسمانى، از جمله شبهه آكل و مأكول) مىگويند: پس از مفارقت روح از بدن و تلاشى جسم، چيزى از اجزاء جسم باقى مىماند و نفس، آن را با خود مىدارد كه دستخوش حوادث نمىگردد، و جسم در قيامت از آن اجزاء عود مىكند.

برخى محققين كه اين نظريه را بىپايه مىدانند پس از رد آن، قائل به بقاء هيولاى مخصوص به ابدان شدهاند، و برخى ديگر گفتهاند: آنچه باقى مىماند جوهر فرد است. محى الدين عربى گويد: بعد از مفارقت نفس از بدن همه موادّ و اجزاء بدن متلاشى مىگردد و معاد روحانى است. (اسفار:4/158)

اِجزال :

بسيار دادن. اجزال عطا: اكثار بخشش .

اَجزَل :

جزيلتر، عظيمتر، بزرگتر. اميرالمؤمنين(ع): «كلما كانت البلوى و الاختبار اعظم كانت المثوبة و الجزاء اجزل»: هر قدر امتحان و آزمايش (از جانب خداوند) بزرگتر و مشكلتر، ثواب و پاداش گرانقدرتر و عظيمتر خواهد بود. (نهج خطبه 192)

اَجساد :

جِ جَسَد، بدنها، جسمها، تنها. اميرالمؤمنين(ع) : «العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد» : شگفت از غفلتى كه حسودان در امر سلامتى بدنهاى خويش دارند (چه بيمارى حسد نه تنها روان آدمى را كه جسم وى را نيز زيان مىرساند) . (نهج: حكمت 225)

«... الله الله معشر العباد! و انتم سالمون ... فاسعوا فى فكاك رقابكم ... و خذوا من اجسادكم فجودوا بها على انفسكم ...» . (نهج: خطبه 183)

اَجسام :

جِ جسم : تنها، كالبدها. (و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم): هنگامى كه آنها (منافقان) را ببينى تن و اندامشان مورد اعجاب تو قرار مىگيرد. (منافقون:4)

امام هادى(ع): «و انه ـ الله ـ ليس بجسم و لاصورة، و لاعرض و لاجوهر، بل هو مجسِّم الاجسام و مصوّر الصور، و خالق الاعراض و الجواهر...»: خداوند، نه جسم است و نه صورت است و نه عرض و نه جوهر، بلكه او سازنده حجم و ترسيم كننده صورت و آفريننده اعراض و جواهر است (بحار: 3 / 268). اميرالمؤمنين(ع): «عباد الله! اوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم و ان لم تحبوا تركها، والمبلية لاجسامكم و ان كنتم تحبون تجديدها ...»: اى بندگان خدا! شما را به قطع علاقه از اين دنيا ـ كه خواه ناخواه شما را رها مىسازد هر چند شما جدائى او را نخواهيد ـ سفارش مىكنم، دنيائى كه بدنهاتان را مىپوساند و فرسوده مىسازد با اين كه دوست داريد هميشه تازه و شاداب باشيد (نهج : خطبه 99). زين العابدين(ع): «حجّوا واعتمروا تصحّ اجسامكم و تتّسع ارزاقكم و يصلح ايمانكم ...» يعنى امام سجاد (ع) فرمود : حج كنيد و عمره بجاى آوريد تا (علاوه بر پاداش معنوى) بدنهاتان سالم گردند و روزيهاتان وسعت يابند و ايمانتان صالح و شايسته گردد . (بحار:62/267)

اَجَل :

گاه، هنگام ، زمان، انتهاى مدت، سررسيد . راغب گفته: اجل مدتى است كه براى هر چيزى معين شود، و اجل آدمى مدت حيات او است.

قاموس آن را مدت شىء وآخر مدت معنى كرده . بنابر اين ، اجل دو معنى دارد : مدت معين و آخر مدّت . وشايد استعمال آن در آخر مدت بطور مجاز باشد ، و مىشود گفت كه معناى اصلى آن تمام مدت است ، و اغلب استعمال آن در اين معنى است ، در آياتى نظير : (ليقضى اجلٌ مسمّى ـ لكلّ امة اجل ـ لكلّ اجل كتاب ـ فلمّا قضى موسى الاجل ـ ايما الاجلين قضيت) و ... مراد تمام مدت است .

در آيه (اذا تداينتم بدين الى اجل مسمّى فاكتبوه) (بقره:282) وآيه (من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لآت)(عنكبوت: 5) در الميزان فرموده هر دو به معنى آخر مدت است (7/6) ولى به نظر مىآيد كه مراد از اجل الله روز قيامت باشد يعنى هر كه اميدوار لقاء الله است زمان لقاءالله حتماً خواهد آمد چنانكه در الميزان : 16/105 فرموده است .

در آيه كريمه (وان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم) (اعراف : 185) ممكن است مراد آخر مدت باشد يعنى آخر عمرشان نزديك است وشايد مراد تمام مدت باشد يعنى نزديك است كه اجلشان (عمرشان) تمام شود ، در مجمعالبيان آن را وقت مرگ گرفته يعنى: مدتى كه با مرگ شروع مىشود.

روشنترين محلّى كه اجل را به معنى آخر مدت گرفتهاند آيه (فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف)(طلاق : 2) است گفتهاند : يعنى چون زنان به آخر وقت عدّه رسيدند آنها را به شايستگى نگاه داريد (رجوع كنيد) ويا به شايستگى از آنها جدا شويد ، ناگفته نماند : اگر «اجلهنّ» را آخر وقت عدّه بدانيم لازم مىآيد كه پيش از آن رجوع جايز نباشد ، حال آنكه آيه (والمطلّقات يتربّصن بانفسهنّ ثلثة قروء ... وبعولتهنّ احقّ بردِّهن فى ذلك) (بقره : 228) دال بر جواز رجوع در تمام اوقات عده است «ذلك» اشاره به «ثلثة قروء» است ومعنى آيه اين است: زنان مطلّقه بايد تا سه پاكى از شوهر كردن خوددارى كنند ... وشوهرهايشان سزاوارترند كه در اين مدت آنها را به نكاح اول برگردانند ورجوع كنند .

وانگهى از (فامسكوهن ... او فارقوهن)استفاده مىشود كه شخص در يك زمان ميان امساك ومفارقت مخيّر است ولى چنانكه مىدانيم در آخر وقت فقط اختيار رجوع دارد وبعد از انقضاء عده فقط اختيار جدا شدن . مگر آنكه بگوئيم : چون به آخر مدّت رسيدند يا رجوع كنيد ويا منتظر باشيد تا عده منقضى شود وآن وقت جدا شويد ، اين هم احتياج به تقدير دارد .

به نظر مىآيد كه مراد از «اجل» در آيه تمام مدت ومراد از «بلوغ اجل» تمام شدن آن ومراد از «فامسكوهن» نگاه داشتن با عقد جديد است يعنى چون مدتشان تمام شد به شايستگى با عقد جديد آنها را نگاه داريد ويا جدا شويد .

آيه ( لكلّ امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون )(اعراف : 34) كه چندين بار در قرآن مجيد تكرار شده صريح است در اينكه امتها نيز مدت معيّن دارند وچون مدتشان سرآمد از بين خواهند رفت مانند قوم نوح ، عاد ، ثمود واقوام ديگر كه نامشان در تاريخ مانده است ممكن است مدت ملّتى تا آخر دنيا باشد مانند امت اسلام واين امر آن را از داراى مدّت بودن خارج نمىكند النهايه مدتش دراز است . در تفسير الميزان است آيه
(فالقينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيمة) (مائده : 64) دلالت دارد كه امت يهود تا قيامت باقى خواهد ماند . نگارنده گويد نظير آن ، آيه (فاغرينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيمة)(مائده:14) است كه راجع به نصارى مىباشد . على هذا قوم يهود ونصارى تا قيامت خواهند ماند زيرا بودن دشمنى ميان آنان تا روز قيامت ، مستلزم آن است كه تا قيامت بمانند . در دوران حكومت جهانى اسلام كه به دست امام زمان عليه السلام تشكيل خواهد شد ، يهود ونصارى قهراً به صورت اقليت خواهند ماند نه اينكه بكلى برچيده خواهند شد والله العالم .

گذشته از اينها به تصريح قرآن ، زمين ، آسمان ، خورشيد وتمام عالم داراى اجل ومدت معيناند ودر انقضاء آن ناقوس مرگشان بصدا در خواهد آمد (ما خلق الله السموات والارض وما بينهما الا بالحق واجل مسمّى) ; خدا آسمانها وزمين وآنچه در ميان آن دو است جز به حق ومدت معين نيافريد (روم : 8) . نظير اين آيه در سوره احقاف : 3 ، لقمان : 29 ، رعد : 2 ، فاطر : 13 وسوره زمر : 5 نيز آمده است .

در كتاب «آغاز وانجام جهان» تأليف آقاى محمد امين رضوى ، عمر زمين وهفت آسمان آن ، با استفاده از قرآن مجيد هيجده ميليارد سال احتمال داده شده است . (164 و 167)

«اجل معلّق واجل حتمى»

مسئله اجل معلّق واجل حتمى در زبانها شايع است ، ومراد آن است كه انسان دو اجل دارد ، يكى اجل مشروط كه اگر شرطش موجود شود خواهد آمد والاّ نه ، وديگرى اجل حتمى كه بالاخره در وقتش مىآيد وبرو برگرد ندارند ، در نتيجه اجل اوّل قابل محو واثبات ودوّمى ثابت وپايدار است .

اينك بعضى از آيات را در اين زمينه بررسى مىكنيم : پيامبران در جواب آنانكه انكارشان مىكردند مىگفتند (افى الله شك فاطر السموات والارض يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ويؤخركم الى اجل مسمّى)آيا در خدا كه آفريننده آسمانها وزمين است شكّى است . شما را به وسيله ما مىخواند تا از گناهانتان بيامرزد وتا اجل تعيين شده شما را به تأخير اندازد (ابراهيم:10). حضرت نوح به مردم مىگفت : (ان اعبدوا الله واتقوه واطيعون * يغفر لكم من ذنوبكم ويؤخّركم الى اجل مسمّى انّ اجل الله اذا جاء لا يؤخَّر لو كنتم تعلمون); عبادت خدا كنيد و از عذاب او بپرهيزيد ومرا اطاعت كنيد تا از گناهانتان بيامرزد وشما را تا مدت معين به تأخير اندازد ، راستى چون اجل خدا بيايد مؤخّر نمىشود اى كاش اين مطلب را مىدانستند (نوح:4 ـ 5) . ممكن است «من» در هر دو آيه بيانيّه باشد ونيز به قومش مىگفت (استغفروا ربكم انه كان غفاراً يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال وبنين ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهارا)يعنى از خداى خود آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است ، تا به شما باران فراوان بفرستد . وشما را به مالها وفرزندان كمك كند وبرايتان باغها وجويبارها پديد آورد . (نوح:10)

از اين آيات چند مطلب استفاده مىشود يكى اينكه عبادت واستغفار واطاعت خدا سبب وفور نعمت وآمرزيدن گناهان است . دوم اينكه استغفار واطاعت سبب تأخير تا اجل معيّن است واگر اطاعت واستغفار نكنند تأخير نخواهد بود ومرگ زودتر از وقت معيّن خواهد رسيد ، چون مىگويد : استغفار كنيد تا مرگ شما را به تأخير اندازد يعنى اگر استغفار نكنيد زودتر خواهد رسيد وآيه ( يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ويؤخركم الى اجل مسمّى )صريح است كه خدا با اين دعوت مىخواهد از گناهان بيامرزد وهمچنين شما را تا اجل معين به تأخير اندازد يعنى در صورت عدم اطاعت ، مغفرت وتأخير نخواهد بود وقهراً مرگتان زودتر خواهد رسيد .

در بسيار جاها پس از ذكر عذاب وهلاكت اقوام نافرمان نظير اين آيه (وما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون)(نحل : 118) را مىخوانيم ونيز نظير آيه (ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا)(يونس : 13) آمده است از اين آيات صريحاً فهميده مىشود كه اگر ستم نمىكردند هلاك نمىشدند ، ستم بود كه مرگشان را جلو انداخت .

وآيه (وما تحمل من انثى ولا تضع الا بعلمه وما يعمر من معمّر ولا ينقص من عمره الا فى كتاب) (فاطر : 11) (يعنى هيچ مادهاى جز با علم او بار برندارد ونگذارد وهيچ عمردارى عمر نمىكند واز عمر احدى كاسته نمىشود مگر آنكه در كتابى است) در بيان مطلب ابهامى باقى نمىگذارد . در تفسير الميزان ذيل آيه (هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا واجل مسمّى عنده)(انعام : 2) اجل اول را كه نكره است ، اجل مشروط واجل دوم را اجل محتوم گرفته ودر اين زمينه به تفصيل سخن گفته ووجود دو اجل را اثبات فرموده است .

در خصوص اين مطلب روايات زيادى هست كه عدهاى از آنها را مرحوم مجلسى در بحارالانوار ج 5 طبع آخوندى ص 136 ـ 143 نقل كرده است واز جمله از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه حمران از آن حضرت از آيه (ثم قضى اجلا واجل مسمّى عنده) پرسيد ، فرمود آنها دو اجلاند ; اجل مشروط ، خدا در آن هر چه بخواهد مىكند واجل محتوم .

ناگفته نماند با در نظر گرفتن آيات وروايات ، زيادت ونقصان عمر وتغيير وتبديل آن جاى گفتگو نيست ولى تحليل آن براى نگارنده دشوار است زيرا در علم خداوند براى افراد مردم بيشتر از يك اجل نمىتوان فرض كرد ، مثلا خدا مىداند كه فلانى با اختيار خود ستم خواهد كرد وآن ستم سبب مرگ او در فلان وقت خواهد شد پس براى اين شخص يك اجل بيشتر وجود ندارد ، اگر گوئى ، در صورتيكه ستم نمىكرد زياد عمر مىنمود ؟ گوئيم : خدا مىدانست كه به اختيار خود ستم كرده ودر آن وقت خواهد مرد ، پس يك اجل بيشتر نداشته است ، وضع اشخاص ديگر اعم از خوب وبد از اين فرض معلوم مىشود .

در تحقيق اين مطلب آنچه به نظر مىآيد اين است كه مراد از اجل محتوم ومسمّى قابليت بقاء انسان است ومراد از اجل مشروط زوال آن ويا اضافه شدن بر آن ، مثلاً به چراغى يك ليتر نفت ريختهايم مىگوئيم: مدّت روشن بودن اين چراغ دو ساعت است ، به شرط آنكه باد آن را در اثناء خاموش نكند ويا نفت تازه بر آن نريزند . يا مىگوئيم اين عمارت مىتواند تا صد سال باقى بماند مشروط بر آنكه زلزله ويرانش نكند ويا هر سال تعمير نكنند . معلوم است آمدن باد واضافه شدن نفت ، همچنين آمدن زلزله ويا تعمير عمارت ، دو ساعت وصد سال را كم ويا زياد خواهد كرد اما قطع نظر از آنها مدّت چراغ دو ساعت ومدت عمارت صد سال است .

هكذا مىگوئيم : يك فرد انسان كه خدا آفريده ، وجودش استعداد آن را دارد كه به طور عادى هفتاد سال زندگى كند ، به شرط اينكه مرض وبا نگيرد و ... بنابر اين سخن ، اجل حتمى قابليت بقاء واجل مشروط بر هم خوردن آن قابليت در اثر عوامل است ، واما اينكه اين شخص در علم خدا با اجل حتمى خواهد مرد يا با مشروط ، مسئله ديگرى است مثلا در آيه (ويؤخركم الى اجل مسمّى) منظور اين است : شما مىتوانيد با پيروى از دستورات حق ، طورى زندگى كنيد كه تا پايان استعداد وجودتان ، زنده ودر رفاه باشيد به شرط آنكه با ايجاد عوامل ناروائى ، اين استعداد را از بين نبريد .

اين احتمال بسيار قانع كننده است ، ولى باز جاهاى مبهمى براى نگارنده باقى است ان شاء الله خدا روشن خواهد فرمود .

خواننده عزيز اين سخن را از من ياددار ، هر وقت مطلبى را ندانستى احتمال نقص در امور دين وكارهاى خدا (معاذ الله) نده ونقص را از خودت بدان وبگو :مطلب حق است ولى من نمىدانم . ودر مقام تسليم ، هر مطلبى كه بر تو مشكل ماند بگو : من به آنچه پيش خدا وبه آنچه حقيقت است ايمان دارم واز خدايم ودينم مىپذيرم ، اين سخن براى يك مسلمان كنجكاو بهترين محل اتكاء است .

* * * *

لازم است در اينجا از آيه (يمحوالله ما يشاء ويثبت) نيز صحبت كنيم اين آيه وما قبل آن در قرآن مجيد چنين است (ولقد ارسلنا رسلا من قبلك وجعلنا لهم ازواجا وذرية وما كان لرسول ان يأتى بآية الا باذن الله لكل اجل كتاب * يمحوالله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب) (رعد:38 ـ 39) . محو به معنى ازاله رسم وصورت چيز است گويند محوتُ الكتاب : يعنى خطوط ونقوش آن را از بين بردم . «اُمّ» به معنى ريشه واصل است چنانكه در «امّ» خواهد آمد، معناى آيه چنين است . پيش از تو پيامبرانى فرستاديم وبراى آنها ازواج وفرزندانى قرار داديم ، به هيچ پيامبرى نرسد كه جز به اذن خدا آيهاى بياورد براى هر مدت كتابى هست . خدا آنچه بخواهد محو واثبات مىكند واصل كتاب در نزد او است .

از اين دو آيه فهميده مىشود كه به مقتضاى وضع زمان ، براى هر زمان كتابى وقانونى مخصوص هست وخداوند روى آن مقتضا كتابى را مىبرد وكتاب ديگرى به جاى آن مىگذارد بنابراين ، آيه (يمحوالله ...) توجيه آيه قبلى است وراجع به عوض شدن شريعتها واحكام است . مثلا يك تكّه موم را در نظر بگيريد آن را نرم كرده به صورت انسان در مىآوريم بعد از آن به صورت درخت در مىآوريم در اينجا يك شكل از بين مىرود وشكل ديگر جاى آن را مىگيرد ولى اصل آن كه موم است باقى است . در اين آيه نيز ممكن است مراد از «ام الكتاب» اصل تكليف باشد ومحو واثبات نسبت به مقتضاى زمان در كيفيت وشكل آن باشد ، يعنى خدا از كيفيت تكليف وحكم ، هر چه را بخواهد مىبرد ويا مىگذارد ولى اصل مكلّف بودن در نزد خداست يعنى : بشر بايد تحت تكليف زندگى كند ، اين اصل در هر زمان ثابت وحتمى است ومحو واثبات فقط در كيفيت وكمّيت آن است .

ولى آيه شريفه ، خود به خود اعمّ است ومنحصر به تكليف واحكام نيست، بلكه به همه چيز شامل است . احتمال قوى آن است كه مراد از «ام الكتاب» علت محو واثبات است وجواب «يمحو ويثبت» مىباشد . يعنى خدا محو واثبات مىكند واين محو واثبات روى علل بخصوصى است نزد خدا ومىداند چرا محو وچرا اثبات مىكند . بنا بر اين عموم ، مىتوان تغيير اجلها را نيز با در نظر گرفتن آيات ديگر وروايات ، از آيه شريفه فهميد ناگفته نماند در اين صورت
«ام الكتاب» در اين آيه غير از «ام الكتاب» در آيه (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلىّ حكيم)(زخرف:4) است كه در «ام»
خواهد آمد ومراد از آن لوح محفوظ
است . (قاموسقرآن)

«رواياتى در باره اجل»

از امام صادق(ع) ذيل آيه (و هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده) آمده كه اجل غير مسمى اجلى است غير حتمى كه (به عللى) از آن كاسته شود يا بر آن افزوده گردد، و اما اجل مسمى از جمله امورى است كه در شب قدر نازل مىشود تا شب قدر آينده، و اين همان است كه خداوند مىفرمايد: (اذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعة و لايستقدمون) ; چون اجلشان فرا رسد ساعتى پس و پيش نيابد. (اعراف:34)

نيز از آن حضرت رسيده كه خداوند براى مؤمن سر رسيد خاصى معين نفرموده، تا گاهى كه خداوند دوست دارد وى زنده بماند به حياتش ادامه مىدهد، و چون ببيند مسائلى برايش رخ مىدهد كه موجب تباهى دينش مىشود بالاجبار قبض روحش مىنمايد.

اميرالمؤمنين(ع): اجل آدمى در نگهبانى او كافى است، زيرا هر كس را از جانب خداوند نگهبانانى است كه وى را از فرو افتادن به چاه يا رفتن به زير آوار و يا آسيب درندگان نگه مىدارند، و چون اجلش فرا رسيد او را رها مىسازند. (بحار:5/139 و 78 و 64)

امام موسى بن جعفر(ع): «لو ظهرت الآجال افتضحت الآمال» اگر پايان عمر هر كسى مشخص مىگشت آرزوها (ى موهوم) رسوا مىشدند. (بحار:78/333) اميرالمؤمنين(ع): «... فاتقوا الله عبادَ الله! و بادروا آجالكم باعمالكم، و ابتاعوا بما يبقى لكم بما يزول عنكم» اى بندگان خدا! خداى را داشته باشيد و به اعمال نيك خويش بر مرگتان پيشى گيريد (پيش از آن كه مرگتان فرا رسد خويشتن را مهيا كنيد) و بوسيله چيزى (عمر دنيا) كه از دستتان مىرود چيزى (آخرتى) بخريد كه برايتان جاودان مىماند. (نهج : خطبه 64)

اَجَل (حرف جواب) :

آرى، نعم، چرا . اجل در جواب تصديق بهتر است و نعم در جواب استفهام مناسبتر.

عن الحسين بن على(ع): «دخل رجل من اهل العراق على اميرالمؤمنين(ع)، فقال: اخبرنا عن خروجنا الى اهل الشام، أبقضاء من الله و قدر؟ فقال له اميرالمؤمنين(ع): اجل يا شيخ، فوالله ما علوتم تلعة و لاهبطتم بطن واد الاّ بقضاء من الله و قدر ...»: از حسين بن على (ع) روايت شده ـ موقعى كه اميرالمؤمنين(ع) عازم صفين بود ـ يكى از مردم عراق عرض كرد: بفرمائيد آيا اين حركت ما جهت نبرد با مردم شام، به قضا و قدر الهى است؟ فرمود: آرى اى مرد، به خدا سوگند بر هيچ پشته و مرتفعى برنيامديد و به هيچ درّه و جلگهاى فرود نيامديد جز به قضائى از خداوند و قدرى از او... (بحار:5/12)

عمر بن حنظلة، قال: قلت لابى جعفر(ع): انى اظن ان لى عندك منزلة. قال: اجل. قال: قلت: ...: عمر بن حنظله گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: پندارم مرا بنزد شما قرب و منزلتى باشد. فرمود: آرى. گفتم: مرا حاجتى است. فرمود: چه باشد؟ گفتم: دوست دارم اسم اعظم را به من ياد دهى... (بحار:27/27)

اَجْل:

از بهر، بخاطر، براى، بدين سبب، من اجلك ، لاجلك : از بهر تو. (من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا...); بدين سبب بر بنىاسرائيل چنين مقرر فرموديم كه هر كس يكى را بكشد بىآنكه وى مرتكب قتلى يا فسادى شده باشد مثل آن باشد كه همه مردم را كشته... (مائدة:32)

روى عن على(ع) انه قال: «انما اخذتهم (بنىاسرائيل) الرجفة من اجل دعواهم على موسى(ع) قتل اخيه هارون ...»: از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده كه بدين سبب بنى اسرائيل به عذاب زمين لرزه دچار گشتند كه موسى (ع) را به قتل برادرش هارون (ع) متهم ساختند . (بحار:13/205)

فى الحديث ان ياسرا و ابنه عمارا و امرئته سمية قبض عليهم اهل مكة و عذبوهم بانواع العذاب لاجل اسلامهم ...: در حديث آمده است كه ياسر و همسرش سميه و فرزندش عمار را مردم مكه به انواع شكنجه معذب ساختند بدين سبب كه اسلام اختيار كرده بودند. (بحار:75/412)

اَجَلّ:

نعت تفضيلى: جليلتر، بزرگوارتر، عظيم القدرتر . منصور بن حازم قال: قلت لابى عبدالله(ع): انى ناظرت قوما فقلت لهم: ان الله اكرم و اجلّ من ان يعرف بخلقه، بل العباد يعرفون بالله. فقال(ع): «رحمك الله»: منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: در بحث عقايدى با گروهى، به آنها گفتم: خداوند بزرگوارتر و عظيم القدرتر از آن است كه به وسيله آفريدگانش شناخته شود، بلكه بندگانند كه به خدا شناخته مىشوند. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كناد . (بحار:3/250)

عن على(ع): «ما من مسلم يذنب ذنبا فيعفو الله عنه فى الدنيا الاّ كان اجلّ و اكرم من أن يعود عليه بعقوبة فى الآخرة و قد اجّله فى الدنيا ...»: از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود: هيچ مسلمان مرتكب گناهى نشود كه در دنيا مشمول عفو خدا گردد، مگر اين كه خداوند بزرگوارتر و كريمتر از آن است كه در آخرت وى را مورد عقوبت قرار دهد، در صورتى كه خود، وى را در اين جهان مهلت داده است، سپس حضرت اين آيه تلاوت نمودند: (و ما اصابكم من مصيبة...) . (بحار:6/50)

اِجْلاء:

از خانمان بيرون كردن، نفى كردن.

اَجْلاف:

جِ جلف، مردمان فرومايه و سفله.

اِجْلال:

بزرگ داشتن، بزرگ شمردن. قال رسول الله(ص): «ان من اجلال الله اعظام ذى القربى فى الاسلام» رسول خدا (ص) فرمود : بزرگداشت خويش مسلمان بخشى از بزرگداشت خداوند است . (بحار:74/227)

و عنه (ص) : «بجّلوا المشايخ فان من اجلال الله تبجيل المشايخ» پيران را گرامى بداريد كه گرامى داشتن پيران ، خود بخشى از بزرگ داشتن خداوند است . (بحار:75/136)

اَجِلَّة :

جِ جليل. بزرگان .

اِجمار :

بازداشتن لشكر به دارالحرب و بازنگردانيدن آن. شتافتن. بخور دادن. شامل شدن .

اِجْمار:

گردآمدن بر كارى يا چيزى، در آداب احرام به حج يا عمره آمده: «فاذا اردت الخروج فوفر شعرك شهر ذىالقعدة و عشرا من ذىالحجة و اجمر اهلك وصل ركعتين...»: هنگام عزيمت، در ماه ذيقعده و ده روز از ذيحجه، موى سر خود را انبوه ساز و افراد خانواده را جمع كن و دو ركعت نماز بجاى آر... (بحار:99/87 از هداية)

next page

fehrest page

back page