هر يك از پدر پدر و پدر مادر و يا مادر مادر و مادر پدر را پدرى است و مادرى است كه
اجداد و جدات ثمانيه را به وجود مىآورند و در درجه بعد كه جد جد جد و جده جده جده باشند شانزده شوند ... (از شرح لمعه:2/261)
از رسول خدا(ص) روايت شده: «العالم و المتعلم شريكان فى الاجر، للعالم اجران و للمتعلم اجر، و لا خير فى سوى ذلك» : دانشمند و دانشآموز هر دو در پاداش شريكاند ، كه آموزگار را دو مزد و دانشآموز را يك مزد باشد ، و ديگر شيوه را (جز فراگيرى دانش) اجر و ارجى نباشد (بحار:1/173) . از امام صادق(ع) رسيده: «ايّما رجل اشتكى فصبر واحتسب، كتب الله له من الاجر اجر الف شهيد» : هر آن كس كه دچار رنج و مصيبتى گردد و او بر آن رنج شكيبائى ورزد و آن را به حساب خدا نهد ، خداوند مزد وى را به اندازه مزد هزار شهيد قرار دهد . (وسائل:2/403)
بعض الصادقين(ع): «من دخل على اخيه و هو صائم تطوعا، فافطر، كان له اجران: اجر لنيّته لصيامه و اجر لإدخال السرور عليه» : هر كسى كه روزه مستحبى باشد و به نزد برادر دينى خود رود ، و به خوشايند دوست ، روزه خويش را افطار نمايد ، او را دو مزد باشد : مزدى در قبال روزه كه نيت كرده بود ، و مزدى در ازاء آن شادى كه به قلب دوستش وارد نموده است . (وسائل:10/154)
قرآن كريم: «ان افتريته فعلّى اجرامى و انا برىء مما تجرمون»: اگر به دروغ دعوى وحى كرده باشم عقوبت گناهم را خود به عهده مىگيرم، و من از كفر و گناه شما بيزارم. (هود:35)
اين عنوان در مورد كفايت نمودن و يا ننمودن اتيان مأمور به به امر ثانوى از مأمور به امر اوّلى مطرح مىشود، بدين توضيح كه آيا انجام مأمور به امر ظاهرى يا اضطرارى موجب سقوط تكليف از امر واقعى مىشود يا نه كه فرضاً بر حسب اضطرار انسان مأمور باشد به امرى وآن را بر آن وجه كه در آن حال بايد انجام دهد با رعايت شرائط انجام دهد وبعد رفع اضطرار شود ويا پس از استفراغ وسع تكليف خود را دانست ومأمور به را احراز كرد وآن را با شرايط لازم به نظر خودش انجام داد وبعد معلوم شد كه امر ومأمور به واقعى طورى ديگر بوده است آيا انجام همان مأمور به ، به امر اضطرارى يا ظاهرى كافى است يا نه و اداءاً يا قضاءاً بايد پس از رفع محظور يا كشف واقع انجام داد يا
نه ؟ البته در مبحث تكرار ومرة هم در صورت قول به دلالت امر بر تكرار عدم اجزاء به يك معنى درست است لكن تصوير مسئله به طريق فوق است . (فرهنگ معارف اسلامى)
برخى محققين كه اين نظريه را بىپايه مىدانند پس از رد آن، قائل به بقاء هيولاى مخصوص به ابدان شدهاند، و برخى ديگر گفتهاند: آنچه باقى مىماند جوهر فرد است. محى الدين عربى گويد: بعد از مفارقت نفس از بدن همه موادّ و اجزاء بدن متلاشى مىگردد و معاد روحانى است. (اسفار:4/158)
«... الله الله معشر العباد! و انتم سالمون ... فاسعوا فى فكاك رقابكم ... و خذوا من اجسادكم فجودوا بها على انفسكم ...» . (نهج: خطبه 183)
امام هادى(ع): «و انه ـ الله ـ ليس بجسم و لاصورة، و لاعرض و لاجوهر، بل هو مجسِّم الاجسام و مصوّر الصور، و خالق الاعراض و الجواهر...»: خداوند، نه جسم است و نه صورت است و نه عرض و نه جوهر، بلكه او سازنده حجم و ترسيم كننده صورت و آفريننده اعراض و جواهر است (بحار: 3 / 268). اميرالمؤمنين(ع): «عباد الله! اوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم و ان لم تحبوا تركها، والمبلية لاجسامكم و ان كنتم تحبون تجديدها ...»: اى بندگان خدا! شما را به قطع علاقه از اين دنيا ـ كه خواه ناخواه شما را رها مىسازد هر چند شما جدائى او را نخواهيد ـ سفارش مىكنم، دنيائى كه بدنهاتان را مىپوساند و فرسوده مىسازد با اين كه دوست داريد هميشه تازه و شاداب باشيد (نهج : خطبه 99). زين العابدين(ع): «حجّوا واعتمروا تصحّ اجسامكم و تتّسع ارزاقكم و يصلح ايمانكم ...» يعنى امام سجاد (ع) فرمود : حج كنيد و عمره بجاى آوريد تا (علاوه بر پاداش معنوى) بدنهاتان سالم گردند و روزيهاتان وسعت يابند و ايمانتان صالح و شايسته گردد . (بحار:62/267)
قاموس آن را مدت شىء وآخر مدت معنى كرده . بنابر اين ، اجل دو معنى دارد : مدت معين و آخر مدّت . وشايد استعمال آن در آخر مدت بطور مجاز باشد ، و مىشود گفت كه معناى اصلى آن تمام مدت است ، و اغلب استعمال آن در اين معنى است ، در آياتى نظير : (ليقضى اجلٌ مسمّى ـ لكلّ امة اجل ـ لكلّ اجل كتاب ـ فلمّا قضى موسى الاجل ـ ايما الاجلين قضيت) و ... مراد تمام مدت است .
در آيه (اذا تداينتم بدين الى اجل مسمّى فاكتبوه) (بقره:282) وآيه (من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لآت)(عنكبوت: 5) در الميزان فرموده هر دو به معنى آخر مدت است (7/6) ولى به نظر مىآيد كه مراد از اجل الله روز قيامت باشد يعنى هر كه اميدوار لقاء الله است زمان لقاءالله حتماً خواهد آمد چنانكه در الميزان : 16/105 فرموده است .در آيه كريمه (وان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم) (اعراف : 185) ممكن است مراد آخر مدت باشد يعنى آخر عمرشان نزديك است وشايد مراد تمام مدت باشد يعنى نزديك است كه اجلشان (عمرشان) تمام شود ، در مجمعالبيان آن را وقت مرگ گرفته يعنى: مدتى كه با مرگ شروع مىشود.
روشنترين محلّى كه اجل را به معنى آخر مدت گرفتهاند آيه (فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف)(طلاق : 2) است گفتهاند : يعنى چون زنان به آخر وقت عدّه رسيدند آنها را به شايستگى نگاه داريد (رجوع كنيد) ويا به شايستگى از آنها جدا شويد ، ناگفته نماند : اگر «اجلهنّ» را آخر وقت عدّه بدانيم لازم مىآيد كه پيش از آن رجوع جايز نباشد ، حال آنكه آيه (والمطلّقات يتربّصن بانفسهنّ ثلثة قروء ... وبعولتهنّ احقّ بردِّهن فى ذلك) (بقره : 228) دال بر جواز رجوع در تمام اوقات عده است «ذلك» اشاره به «ثلثة قروء» است ومعنى آيه اين است: زنان مطلّقه بايد تا سه پاكى از شوهر كردن خوددارى كنند ... وشوهرهايشان سزاوارترند كه در اين مدت آنها را به نكاح اول برگردانند ورجوع كنند .وانگهى از (فامسكوهن ... او فارقوهن)استفاده مىشود كه شخص در يك زمان ميان امساك ومفارقت مخيّر است ولى چنانكه مىدانيم در آخر وقت فقط اختيار رجوع دارد وبعد از انقضاء عده فقط اختيار جدا شدن . مگر آنكه بگوئيم : چون به آخر مدّت رسيدند يا رجوع كنيد ويا منتظر باشيد تا عده منقضى شود وآن وقت جدا شويد ، اين هم احتياج به تقدير دارد .
به نظر مىآيد كه مراد از «اجل» در آيه تمام مدت ومراد از «بلوغ اجل» تمام شدن آن ومراد از «فامسكوهن» نگاه داشتن با عقد جديد است يعنى چون مدتشان تمام شد به شايستگى با عقد جديد آنها را نگاه داريد ويا جدا شويد .
آيه ( لكلّ امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون )(اعراف : 34) كه چندين بار در قرآن مجيد تكرار شده صريح است در اينكه امتها نيز مدت معيّن دارند وچون مدتشان سرآمد از بين خواهند رفت مانند قوم نوح ، عاد ، ثمود واقوام ديگر كه نامشان در تاريخ مانده است ممكن است مدت ملّتى تا آخر دنيا باشد مانند امت اسلام واين امر آن را از داراى مدّت بودن خارج نمىكند النهايه مدتش دراز است . در تفسير الميزان است آيه
(فالقينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيمة) (مائده : 64) دلالت دارد كه امت يهود تا قيامت باقى خواهد ماند . نگارنده گويد نظير آن ، آيه (فاغرينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيمة)(مائده:14) است كه راجع به نصارى مىباشد . على هذا قوم يهود ونصارى تا قيامت خواهند ماند زيرا بودن دشمنى ميان آنان تا روز قيامت ، مستلزم آن است كه تا قيامت بمانند . در دوران حكومت جهانى اسلام كه به دست امام زمان عليه السلام تشكيل خواهد شد ، يهود ونصارى قهراً به صورت اقليت خواهند ماند نه اينكه بكلى برچيده خواهند شد والله العالم .
در كتاب «آغاز وانجام جهان» تأليف آقاى محمد امين رضوى ، عمر زمين وهفت آسمان آن ، با استفاده از قرآن مجيد هيجده ميليارد سال احتمال داده شده است . (164 و 167)
«اجل معلّق واجل حتمى»
مسئله اجل معلّق واجل حتمى در زبانها شايع است ، ومراد آن است كه انسان دو اجل دارد ، يكى اجل مشروط كه اگر شرطش موجود شود خواهد آمد والاّ نه ، وديگرى اجل حتمى كه بالاخره در وقتش مىآيد وبرو برگرد ندارند ، در نتيجه اجل اوّل قابل محو واثبات ودوّمى ثابت وپايدار است .اينك بعضى از آيات را در اين زمينه بررسى مىكنيم : پيامبران در جواب آنانكه انكارشان مىكردند مىگفتند (افى الله شك فاطر السموات والارض يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ويؤخركم الى اجل مسمّى)آيا در خدا كه آفريننده آسمانها وزمين است شكّى است . شما را به وسيله ما مىخواند تا از گناهانتان بيامرزد وتا اجل تعيين شده شما را به تأخير اندازد (ابراهيم:10). حضرت نوح به مردم مىگفت : (ان اعبدوا الله واتقوه واطيعون * يغفر لكم من ذنوبكم ويؤخّركم الى اجل مسمّى انّ اجل الله اذا جاء لا يؤخَّر لو كنتم تعلمون); عبادت خدا كنيد و از عذاب او بپرهيزيد ومرا اطاعت كنيد تا از گناهانتان بيامرزد وشما را تا مدت معين به تأخير اندازد ، راستى چون اجل خدا بيايد مؤخّر نمىشود اى كاش اين مطلب را مىدانستند (نوح:4 ـ 5) . ممكن است «من» در هر دو آيه بيانيّه باشد ونيز به قومش مىگفت (استغفروا ربكم انه كان غفاراً يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال وبنين ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهارا)يعنى از خداى خود آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است ، تا به شما باران فراوان بفرستد . وشما را به مالها وفرزندان كمك كند وبرايتان باغها وجويبارها پديد آورد . (نوح:10)
از اين آيات چند مطلب استفاده مىشود يكى اينكه عبادت واستغفار واطاعت خدا سبب وفور نعمت وآمرزيدن گناهان است . دوم اينكه استغفار واطاعت سبب تأخير تا اجل معيّن است واگر اطاعت واستغفار نكنند تأخير نخواهد بود ومرگ زودتر از وقت معيّن خواهد رسيد ، چون مىگويد : استغفار كنيد تا مرگ شما را به تأخير اندازد يعنى اگر استغفار نكنيد زودتر خواهد رسيد وآيه ( يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ويؤخركم الى اجل مسمّى )صريح است كه خدا با اين دعوت مىخواهد از گناهان بيامرزد وهمچنين شما را تا اجل معين به تأخير اندازد يعنى در صورت عدم اطاعت ، مغفرت وتأخير نخواهد بود وقهراً مرگتان زودتر خواهد رسيد .در بسيار جاها پس از ذكر عذاب وهلاكت اقوام نافرمان نظير اين آيه (وما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون)(نحل : 118) را مىخوانيم ونيز نظير آيه (ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا)(يونس : 13) آمده است از اين آيات صريحاً فهميده مىشود كه اگر ستم نمىكردند هلاك نمىشدند ، ستم بود كه مرگشان را جلو انداخت .
وآيه (وما تحمل من انثى ولا تضع الا بعلمه وما يعمر من معمّر ولا ينقص من عمره الا فى كتاب) (فاطر : 11) (يعنى هيچ مادهاى جز با علم او بار برندارد ونگذارد وهيچ عمردارى عمر نمىكند واز عمر احدى كاسته نمىشود مگر آنكه در كتابى است) در بيان مطلب ابهامى باقى نمىگذارد . در تفسير الميزان ذيل آيه (هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا واجل مسمّى عنده)(انعام : 2) اجل اول را كه نكره است ، اجل مشروط واجل دوم را اجل محتوم گرفته ودر اين زمينه به تفصيل سخن گفته ووجود دو اجل را اثبات فرموده است .در خصوص اين مطلب روايات زيادى هست كه عدهاى از آنها را مرحوم مجلسى در بحارالانوار ج 5 طبع آخوندى ص 136 ـ 143 نقل كرده است واز جمله از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه حمران از آن حضرت از آيه (ثم قضى اجلا واجل مسمّى عنده) پرسيد ، فرمود آنها دو اجلاند ; اجل مشروط ، خدا در آن هر چه بخواهد مىكند واجل محتوم .
ناگفته نماند با در نظر گرفتن آيات وروايات ، زيادت ونقصان عمر وتغيير وتبديل آن جاى گفتگو نيست ولى تحليل آن براى نگارنده دشوار است زيرا در علم خداوند براى افراد مردم بيشتر از يك اجل نمىتوان فرض كرد ، مثلا خدا مىداند كه فلانى با اختيار خود ستم خواهد كرد وآن ستم سبب مرگ او در فلان وقت خواهد شد پس براى اين شخص يك اجل بيشتر وجود ندارد ، اگر گوئى ، در صورتيكه ستم نمىكرد زياد عمر مىنمود ؟ گوئيم : خدا مىدانست كه به اختيار خود ستم كرده ودر آن وقت خواهد مرد ، پس يك اجل بيشتر نداشته است ، وضع اشخاص ديگر اعم از خوب وبد از اين فرض معلوم مىشود .در تحقيق اين مطلب آنچه به نظر مىآيد اين است كه مراد از اجل محتوم ومسمّى قابليت بقاء انسان است ومراد از اجل مشروط زوال آن ويا اضافه شدن بر آن ، مثلاً به چراغى يك ليتر نفت ريختهايم مىگوئيم: مدّت روشن بودن اين چراغ دو ساعت است ، به شرط آنكه باد آن را در اثناء خاموش نكند ويا نفت تازه بر آن نريزند . يا مىگوئيم اين عمارت مىتواند تا صد سال باقى بماند مشروط بر آنكه زلزله ويرانش نكند ويا هر سال تعمير نكنند . معلوم است آمدن باد واضافه شدن نفت ، همچنين آمدن زلزله ويا تعمير عمارت ، دو ساعت وصد سال را كم ويا زياد خواهد كرد اما قطع نظر از آنها مدّت چراغ دو ساعت ومدت عمارت صد سال است .
هكذا مىگوئيم : يك فرد انسان كه خدا آفريده ، وجودش استعداد آن را دارد كه به طور عادى هفتاد سال زندگى كند ، به شرط اينكه مرض وبا نگيرد و ... بنابر اين سخن ، اجل حتمى قابليت بقاء واجل مشروط بر هم خوردن آن قابليت در اثر عوامل است ، واما اينكه اين شخص در علم خدا با اجل حتمى خواهد مرد يا با مشروط ، مسئله ديگرى است مثلا در آيه (ويؤخركم الى اجل مسمّى) منظور اين است : شما مىتوانيد با پيروى از دستورات حق ، طورى زندگى كنيد كه تا پايان استعداد وجودتان ، زنده ودر رفاه باشيد به شرط آنكه با ايجاد عوامل ناروائى ، اين استعداد را از بين نبريد .اين احتمال بسيار قانع كننده است ، ولى باز جاهاى مبهمى براى نگارنده باقى است ان شاء الله خدا روشن خواهد فرمود .
خواننده عزيز اين سخن را از من ياددار ، هر وقت مطلبى را ندانستى احتمال نقص در امور دين وكارهاى خدا (معاذ الله) نده ونقص را از خودت بدان وبگو :مطلب حق است ولى من نمىدانم . ودر مقام تسليم ، هر مطلبى كه بر تو مشكل ماند بگو : من به آنچه پيش خدا وبه آنچه حقيقت است ايمان دارم واز خدايم ودينم مىپذيرم ، اين سخن براى يك مسلمان كنجكاو بهترين محل اتكاء است .
* * * *
لازم است در اينجا از آيه (يمحوالله ما يشاء ويثبت) نيز صحبت كنيم اين آيه وما قبل آن در قرآن مجيد چنين است (ولقد ارسلنا رسلا من قبلك وجعلنا لهم ازواجا وذرية وما كان لرسول ان يأتى بآية الا باذن الله لكل اجل كتاب * يمحوالله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب) (رعد:38 ـ 39) . محو به معنى ازاله رسم وصورت چيز است گويند محوتُ الكتاب : يعنى خطوط ونقوش آن را از بين بردم . «اُمّ» به معنى ريشه واصل است چنانكه در «امّ» خواهد آمد، معناى آيه چنين است . پيش از تو پيامبرانى فرستاديم وبراى آنها ازواج وفرزندانى قرار داديم ، به هيچ پيامبرى نرسد كه جز به اذن خدا آيهاى بياورد براى هر مدت كتابى هست . خدا آنچه بخواهد محو واثبات مىكند واصل كتاب در نزد او است . از اين دو آيه فهميده مىشود كه به مقتضاى وضع زمان ، براى هر زمان كتابى وقانونى مخصوص هست وخداوند روى آن مقتضا كتابى را مىبرد وكتاب ديگرى به جاى آن مىگذارد بنابراين ، آيه (يمحوالله ...) توجيه آيه قبلى است وراجع به عوض شدن شريعتها واحكام است . مثلا يك تكّه موم را در نظر بگيريد آن را نرم كرده به صورت انسان در مىآوريم بعد از آن به صورت درخت در مىآوريم در اينجا يك شكل از بين مىرود وشكل ديگر جاى آن را مىگيرد ولى اصل آن كه موم است باقى است . در اين آيه نيز ممكن است مراد از «ام الكتاب» اصل تكليف باشد ومحو واثبات نسبت به مقتضاى زمان در كيفيت وشكل آن باشد ، يعنى خدا از كيفيت تكليف وحكم ، هر چه را بخواهد مىبرد ويا مىگذارد ولى اصل مكلّف بودن در نزد خداست يعنى : بشر بايد تحت تكليف زندگى كند ، اين اصل در هر زمان ثابت وحتمى است ومحو واثبات فقط در كيفيت وكمّيت آن است .
ولى آيه شريفه ، خود به خود اعمّ است ومنحصر به تكليف واحكام نيست، بلكه به همه چيز شامل است . احتمال قوى آن است كه مراد از «ام الكتاب» علت محو واثبات است وجواب «يمحو ويثبت» مىباشد . يعنى خدا محو واثبات مىكند واين محو واثبات روى علل بخصوصى است نزد خدا ومىداند چرا محو وچرا اثبات مىكند . بنا بر اين عموم ، مىتوان تغيير اجلها را نيز با در نظر گرفتن آيات ديگر وروايات ، از آيه شريفه فهميد ناگفته نماند در اين صورت
«ام الكتاب» در اين آيه غير از «ام الكتاب» در آيه (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلىّ حكيم)(زخرف:4) است كه در «ام»
خواهد آمد ومراد از آن لوح محفوظ
است . (قاموسقرآن)
«رواياتى در باره اجل»
از امام صادق(ع) ذيل آيه (و هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده) آمده كه اجل غير مسمى اجلى است غير حتمى كه (به عللى) از آن كاسته شود يا بر آن افزوده گردد، و اما اجل مسمى از جمله امورى است كه در شب قدر نازل مىشود تا شب قدر آينده، و اين همان است كه خداوند مىفرمايد: (اذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعة و لايستقدمون) ; چون اجلشان فرا رسد ساعتى پس و پيش نيابد. (اعراف:34)نيز از آن حضرت رسيده كه خداوند براى مؤمن سر رسيد خاصى معين نفرموده، تا گاهى كه خداوند دوست دارد وى زنده بماند به حياتش ادامه مىدهد، و چون ببيند مسائلى برايش رخ مىدهد كه موجب تباهى دينش مىشود بالاجبار قبض روحش مىنمايد.
اميرالمؤمنين(ع): اجل آدمى در نگهبانى او كافى است، زيرا هر كس را از جانب خداوند نگهبانانى است كه وى را از فرو افتادن به چاه يا رفتن به زير آوار و يا آسيب درندگان نگه مىدارند، و چون اجلش فرا رسيد او را رها مىسازند. (بحار:5/139 و 78 و 64)امام موسى بن جعفر(ع): «لو ظهرت الآجال افتضحت الآمال» اگر پايان عمر هر كسى مشخص مىگشت آرزوها (ى موهوم) رسوا مىشدند. (بحار:78/333) اميرالمؤمنين(ع): «... فاتقوا الله عبادَ الله! و بادروا آجالكم باعمالكم، و ابتاعوا بما يبقى لكم بما يزول عنكم» اى بندگان خدا! خداى را داشته باشيد و به اعمال نيك خويش بر مرگتان پيشى گيريد (پيش از آن كه مرگتان فرا رسد خويشتن را مهيا كنيد) و بوسيله چيزى (عمر دنيا) كه از دستتان مىرود چيزى (آخرتى) بخريد كه برايتان جاودان مىماند. (نهج : خطبه 64)
عن الحسين بن على(ع): «دخل رجل من اهل العراق على اميرالمؤمنين(ع)، فقال: اخبرنا عن خروجنا الى اهل الشام، أبقضاء من الله و قدر؟ فقال له اميرالمؤمنين(ع): اجل يا شيخ، فوالله ما علوتم تلعة و لاهبطتم بطن واد الاّ بقضاء من الله و قدر ...»: از حسين بن على (ع) روايت شده ـ موقعى كه اميرالمؤمنين(ع) عازم صفين بود ـ يكى از مردم عراق عرض كرد: بفرمائيد آيا اين حركت ما جهت نبرد با مردم شام، به قضا و قدر الهى است؟ فرمود: آرى اى مرد، به خدا سوگند بر هيچ پشته و مرتفعى برنيامديد و به هيچ درّه و جلگهاى فرود نيامديد جز به قضائى از خداوند و قدرى از او... (بحار:5/12)
عمر بن حنظلة، قال: قلت لابى جعفر(ع): انى اظن ان لى عندك منزلة. قال: اجل. قال: قلت: ...: عمر بن حنظله گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: پندارم مرا بنزد شما قرب و منزلتى باشد. فرمود: آرى. گفتم: مرا حاجتى است. فرمود: چه باشد؟ گفتم: دوست دارم اسم اعظم را به من ياد دهى... (بحار:27/27)
فى الحديث ان ياسرا و ابنه عمارا و امرئته سمية قبض عليهم اهل مكة و عذبوهم بانواع العذاب لاجل اسلامهم ...: در حديث آمده است كه ياسر و همسرش سميه و فرزندش عمار را مردم مكه به انواع شكنجه معذب ساختند بدين سبب كه اسلام اختيار كرده بودند. (بحار:75/412)
عن على(ع): «ما من مسلم يذنب ذنبا فيعفو الله عنه فى الدنيا الاّ كان اجلّ و اكرم من أن يعود عليه بعقوبة فى الآخرة و قد اجّله فى الدنيا ...»: از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود: هيچ مسلمان مرتكب گناهى نشود كه در دنيا مشمول عفو خدا گردد، مگر اين كه خداوند بزرگوارتر و كريمتر از آن است كه در آخرت وى را مورد عقوبت قرار دهد، در صورتى كه خود، وى را در اين جهان مهلت داده است، سپس حضرت اين آيه تلاوت نمودند: (و ما اصابكم من مصيبة...) . (بحار:6/50)
و عنه (ص) : «بجّلوا المشايخ فان من اجلال الله تبجيل المشايخ» پيران را گرامى بداريد كه گرامى داشتن پيران ، خود بخشى از بزرگ داشتن خداوند است . (بحار:75/136)