اِجْماع :
عزم و تصميم به كارى، بدين جهت كه گوئى خود را براى انجام آن كار جمع كرده است . اجمع القوم على كذا: اتفقوا عليه. (فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابة الجب) هنگامى كه برادران ، يوسف را بردند و مصمم شدند كه وى را در تكِ چاه قرار دهند . (يوسف:15)
(و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون): تو به نزد آنها نبودى هنگامى كه متفق الكلمه به مكر و توطئه مصمم گشتند . (يوسف:102)
(فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمّة): شما هم به اتفاق خدايان باطل خود هر مكر و تدبيرى داريد فراهم سازيد تا امر بر شما پوشيده نباشد . (يونس:71)
اجماع، اصطلاح اصولى وآن يكى از ادله اربعه است كه عبارتند از : كتاب ، سنت ، عقل واجماع . ادله اربعه بنابر مذهب قدما ومتأخرين همواره موضوع علم اصول بوده است . مسأله اجماع بسيار مهم وحجيت اجماع پيش عامه وخاصه از مسلمات است ودر هر مسأله فقهى وقتى كه به كتاب (قرآن) وسنت (روايت) نتوان استناد كرد به اجماع استناد مىكنند ومىگويند مسأله اجماعى است . مخصوصاً شيخ طوسى در كتاب
خلاف در هر مسأله مىفرمايد : «دليلنا الاجماع» . اجماع در لغت به معنى عزم واتفاق است ودر اصطلاح اصوليين اتفاق خاصى است يعنى اتفاق اهل فن است ودر هر فنى وقتى كه دانشمندان آن فن به يك مسأله اتفاق كردند وهمگى به آن قائل شدند آن مسأله از مسلمات مىشود . در اصطلاح شيعه اگر مجتهدين ومتخصصين علم فقه بر يك مسأله اتفاق داشته باشند آن را بايد قبول كرد ومسلم دانست ولكن در اصطلاح عامه چنانچه از دليلهاى آنها استفاده مىشود مطلق اتفاق است .
در مسأله اجماع دو چيز مهم قابل بحث است : يكى بحث در تحقق اجماع است وديگرى در حجيت آن كه جهت حجيت اجماع در نظر عامه وخاصه چيست ؟ اما تحقق اجماع به قول شيخ انصارى : هو اتفاق جميع العلماء فى عصر واحد (عبارت از اتفاق جميع علما در عصر واحد بر يك امر دينى است) . بعد مىافزايد : كما ينادى بذلك تعريفات كثير من الفريقين (چنانكه از تعريفات كثيرى از علماى شيعه وسنى برمىآيد) . حال چطور ممكن است ما اطلاع به رأى وفتواى جميع علما كه در شهرهاى مختلف پراكندهاند پيدا كنيم ؟ اين اشكال مهمى بر مسأله اجماع است . چنانچه مرحوم شيخ اسدالله معروف به محقق كاظمى در كتاب بى نظير خود : كشف القناع عن وجوه حجية الاجماع كلمات عده زيادى از بزرگان فقها واساتيد فن را نقل مىكند كه ادعاى استحاله كردهاند بر اينكه چگونه ممكن است به فتاواى جميع علما علم پيدا كرد. ابن ادريس در سرائر در احكام مياه وسيد مرتضى علم الهدى با همه اقتدارى كه داشت در مسائل رسيه اعتراف به محال بودن چنين چيزى مىكند ومىگويد : چطور ممكن است به رأى همه علما در همه اقطار
دنيا علم پيدا كرد. شيخ طوسى هم در كتاب عدة الاصول اصل اتفاق را انكار مىكند كه همه علماى عصر به يك مسأله اتفاق داشته باشند ونظير آن را در تهذيب نيز آورده است واعتراض علماى اهل سنت وجماعت را راجع به اختلاف اخبار شيعه وآراء آنها نقل مىكند . دليل آن را هم خود شيخ در كتاب فهرست خويش گفته است : «بان تصانيف اصحابنا واصولهم لاتكاد تضبط لانتشار اصحابنا فى البلدان واقاصى الارض» (چرا كه آثار وكتب ياران ما از آن روى كه در شهرهاى مختلف ودور افتاده پراكندهاند، در يك جا ضبط نشده است) وبعد حكايت صاحب بن عباد را نقل مىكند كه يكى از سلاطين او را دعوت كرد كه پيش او برود و او اعتذار نمود بر اينكه من اگر بجائى مسافرت كنم بايد شصت شتر كتابهاى ادبى مرا نقل كند ومىگويد وقتى كتب ادبيات به اين اندازه باشد كتابهاى ديگر در فنون متعدده به چه اندازه است . پس ما چگونه مىتوانيم علم به آراء جميع علما پيدا كنيم ؟ اما جواب اين اشكال آن است كه البته اجماع در اصطلاح عامه اتفاق جميع علماى امت است ودر ميان علماى شيعه اجماع عبارت از اتفاقى است كه كاشف از قول و رأى امام معصوم عليهم السلام باشد يا كشف از رضا وتصويب رئيس مذهب بكند ، چه از قبيل تضمن يا التزام باشد يا به قاعده لطف وتقرير وغيره . توضيح اينكه قاعده تضمن آن است كه يكى از مجمعين (= اجماع كنندگان) خود امام باشد والزام آن است كه قول ورأى مجمعين فراگيرنده رضا وقول معصوم باشد . قاعده لطف هم كه شيخ طوسى به آن قائل است عبارت است از اينكه خداوند متعال از باب لطف وعنايتى كه به بندگان خود دارد نبايد آنها را به ضلالت وگمراهى بياندازد . اگر علما به يك امر دينى اتفاق كنند وبرخلاف واقع باشد براى خدا لازم است كه مانعى ايجاد كند ونگذارد آنها اتفاق كنند كه همه به ضلالت بيفتند ، و قاعده تقرير آن است كه در حضور معصوم كسى كارى بكند كه بر خلاف واقع باشد بايد او را ردع و ردّ كند واگر رد نكرد دليل است بر اينكه به آن فعل وعمل راضى است . حالا نسبت به مجمعين هم همين قاعده جارى است ، زيرا ولو اينكه به حسب ظاهر امام (ع) ظاهر نيست ، ولكن امكان مداخله در مسأله براى او ممكن است و او نبايد راضى باشد كه همه امت به ضلالت بيفتد . به عقيده شيعيان حضور وغيبت امام فرق ندارد ، وهمان طورى كه در زمان حضرت صادق (ع) ما از اتفاق اصحاب آن حضرت مثل زراره ومحمد بن مسلم وابى بصير وبريد عجلى وغيره مىف
حاصل مطلب اين است كه اجماع عبارت از اتفاق جماعتى است كه از رأى ورضاى امام كشف كند چنانكه مرحوم ميرزا در قوانين مىفرمايد چه اتفاق همه باشد وچه اتفاق عده زيادى از آنها كه كاشف از رأى معصوم باشد . علت حجيت اجماع هم همين كاشف بودن اتفاق آنها از رأى معصوم است . پس اجماع بنفسه وبه تنهايى ومستقلاً حجت نيست . سپس مرحوم ميرزا قولى را كه از قديم مشهور است مىآورد كه : «اذا اجتمع علماء امة النبى (ص) على قول ، فهو قول الامام المعصوم لانه من جملة الامة وسيدها» (هرگاه علماى امت پيامبر (ص) بر قولى اجماع كردند ، آن قول در حكم قول امام معصوم است ، چه صادر از همه امت وسرور آنهاست) . فرق اجماع با روايت وحديث آن است كه در حديث علم تفصيلى به قول امام داريم وبطور معين مىدانيم ومىشناسيم ودر اجماع علم اجمالى به قول امام داريم ومىدانيم كه در ميان اقوال مجمعين يكى هم قول امام است ، از اين جهت شرط كردهاند كه در ميان مجمعين بايد شخص مجهول الحال ومجهول النسبتى باشد يا همهشان معلوم النسب نباشند يا خروج معلوم النسب از اجماع مضر به حال اجماع نيست . علماى عامه براى حجيت اجماع آيات قرآن وروايات عديده استناد كردهاند از جمله اين آيه شريفه : (ومن يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى ويتبع غير سبيل المؤمنين نولّه ما تولّى ونصله جهنّم)(نساء:115) . در اين آيه شريفه خداوند متعال مخالفت سبيل مؤمنين را با مخالفت ومشاقت پيغمبر اكرم (ص) يكى قرار داده است . آيه ديگر : (فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول) (نساء:59) . از مفهوم آيه شريفه برمىآيد كه اگر تنازع واختلاف در ميان نباشد واتفاق كرده باشند واجماع داشته باشد رد بر خدا ورسول لازم نيست . آيه ديگر (كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس) (بقره:143) خداوند متعال توصيف كرده است اين امت را به خير وصلاح ومعتدل بودن اگر اين امت به خطاء وخلاف واقع رفتار مىكرد واجماع بر حق واتفاق بر نيكى نمىكرد هر آينه خداوند متعال آن را تمجيد وتحسين نمىنمود . همچنين به دو حديث از پيغمبر اكرم (ص) استناد كردهاند :
1 ـ «لا تجتمع امتى على الخطأ» ودر بعض اخبار «لا تجتمع امتى على ضلالة»;
2 ـ «لم يكن الله ليجمع امتى على خطاء» ودر روايتى «كونوا مع الجماعة ويدالله على الجماعة» . نظائر اين تعبيرات بسيار است حتى ادعاى تواتر شده است وجواب از اينها اين است كه اولاً اين روايتها بلاشبهه متواتر نيست بلكه از قبيل خبر واحد است وبا خبر واحد اينگونه مسائل اصلى وكلى را نمىشود اثبات نمود وحجيت خبر واحد خود محل بحث است حتى در مسائل فرعيه چه رسد به مسأله اصولى ومعلوم نيست كلمه لاتجتمع نفى است يا نهى ، به هر معنى بگيريم صحيح نيست زيرا اختلاف وخطاء در ميان اصحاب پيغمبر اكرم (ص) چه در زمان حيات آن بزرگوار وچه بعد از رحلت ايشان اتفاق افتاده است اما دليل عقلى آنها بر حجيت اجماع اين است كه مىگويند علما اتفاق به تخطئه مخالف اجماع دارند واتفاق اين همه علما بر تخطئه مخالفت اجماع كاشف است از مسلم بودن حجيت اجماع كه آن هم اگر دقت كنيم استدلال با اجماع بر اجماع است واين دور صريح است ودور عقلاً محال است . اجماع اقسام زياد دارد : اجماع محصل ، اجماع منقول ، اجماع بسيط ، اجماع مركب وغيره . (دايرة المعارف تشيع)
اين بود خلاصهاى از نظرات بزرگان درباره اجماع، در حدى كه بتوان در اين مختصرات گنجانيد.
اما حق مطلب آن است كه اجماع بمعنى اتفاق همه فقها اگر وقوعا ممكن باشد، اطلاع به چنين اجماعى عادة محال است، زيرا علاوه بر اين كه دسترسى به همه مؤلفات فقها ميسر نمىباشد ـ كه در متن مقاله بدان اشاره شد ـ چنان كه مىدانيم اكثر فقها داراى تأليف نمىباشند، چه مؤلفين در هر عصرى معدودى بيش نيستند، در حالى كه فقها در هر زمان فراوان بوده و هستند، بنابراين چگونه مىتوان به آراء فقهائى كه در بلاد پراكندهاند و اثر علمى از آنها در دست نيست اطلاع حاصل نمود؟!
و اما از حيث حجيت (حسب مباحث سنتى كه در اين باره مطرح است): اگر بدانيم يا حتى احتمال بدهيم كه اقوال مجمعين مستند به نصّ و روايتى است، ملاك اعتبار همان روايت خواهد بود و چنين اجماعى بما هو اجماع از اعتبار ساقط است. و اگر اقوال آنها به هيچ دليل لفظى استناد ندارد اين سؤال پيش ميآيد كه چگونه يك يك مجمعين پيش از انعقاد اجماع بدين حكم نظر و فتوى دادند، در حالى كه آنها دستشان از دليل حكم تهى بود؟!
لكن اجماع حجت و معتبر است، چنان كه خبر واحد حجت و معتبر است. آرى احراز اتفاق به معنى فوق ناميسر است، اما اتفاق جمعى معتدبه از علما مورد اعتماد: علماً و ديناً، بر حكمى از احكام ـ بدون علم بقول بخلاف ـ ميسر و ممكن است، و چنين اتفاقى قهرا موجب وثوق به صدور حكم از معصوم خواهد بود، بدين معنى كه ـ برحسب علم عادى ـ يا مجمعين، بروايتى معتبر دالّ بر آن حكم دست يافته كه ما به آن دست نيافتهايم، و يا شفاهاً، سينه به سينه و دهان به دهان حكم مسئله را از معصوم دريافتهاند، و احتمال اينكه مجمعين ـ با خصوصياتى كه بيان شد ـ اين حكم را به شرع انور افتراء بسته، يا همه آنها در فهم روايت مربوطه مرتكب اشتباه شده باشند احتمالى غير عقلائى و غير قابل اعتناء است. اين اجماع حجت است به همان دليل كه مثبت حجيت خبر واحد است، زيرا عمده دليل حجيت خبر واحد سيره عقلاء بر پذيرفتن خبر ثقه است كه در اين مورد به نحو احسن محقق است، مؤيّدا بما فى مقبولة عمر بن حنظلة عن الصادق(ع): فان المجمع عليه لاريب فيه .
شايان ذكر است كه اهل سنت پيش از شيعه به اجماع تمسك جستند، در دورانى كه از نظر شيعه نيازى به استدلال به اجماع نبوده، چه در آن روزگاردستيابى به نصّ صريح ميسر بوده است.
آنها توسل به اجماع را محض اعتبار خلافت ابوبكر ضرورى و لازم ديدند، كه دليلى از كتاب و سنت بر آن نيافتند، و چون ديدند همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر نداشتند برخى از علماى آنها گفتند: اتفاق اهل مدينه و مكه كافى است. و بعضى ديگر چون ديدند حتى اهل اين دو بلد، بلكه مشاهير آنجا بر اين امر موافق نبودند گفتند: اتفاق اكثر مسلمين در تحقق اجماع كافى است.
و اينك شاهد مدعى به نقل كسى كه خود خلافت ابوبكر را مستند به اجماع مسلمين مىداند:
ابن ابى الحديد معتزلى مىگويد: عمر آن كسى است كه اركان بيعت ابوبكر را استوار ساخت و مخالفين بيعت را سركوب نمود، شمشير زبير را كه وى آن را از نيام بيرون كشيده بود از او بستد و بشكست، و به سينه مقداد بن اسود زد و او را به دور ساخت، و سعد بن عباده را در سقيفه لگدمال كرد و گفت: بكشيد سعد را، خدا او را بكشد، و بينى حُباب بن منذر را كه در روز سقيفه با سخنانى اظهار مخالفت مىنمود بشكست، و آن گروه از بنىهاشم را كه به خانه فاطمه پناه برده بودند مورد تهديد قرار داد و آنان را از آنجا بيرون راند، و اگر او نبود كار خلافت بر ابوبكر راست نمىآمد. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:1/174) . (نگارنده)
اِجْمال:
مقابل تفصيل.
اِجْمام:
آسايش دادن. در حديث آمده كه پيغمبر(ص) درباره به (ميوه معروف) فرمود: «تُجِمُّ الفؤاد» دل را آسايش مىبخشد. (نهاية ابن اثير)
اَجْمَع:
همه، همگى، مؤنث آن جمعاء . ج : اجمعون . عن ابن عباس، قال : قال رسول الله(ص) لعلى بن ابىطالب : «... و من احبك بقلبه و لسانه و يده كان له ثواب العباد اجمع»: از ابن عباس روايت است كه پيغمبر(ص) به على (ع) فرمود: هر آن كس تو را به قلب و زبان و دست دوست بدارد، وى را ثواب همه بندگان خدا باشد . (بحار:39/288)
اَجْمَل:
زيباتر، احمد بن عمر الحلبى، قال: قلت لابى عبدالله(ع): «اى الخصال بالمرء اجمل؟ قال: وقار بلا مهابة و سماح بلا طلب مكافاة، و تشاغل بغير متاع الدنيا»: حلبى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چگونه صفاتى به آدمى زيبندهتر است؟ فرمود: وقارى كه با هيبت توأم نباشد، و گذشت و بخششى كه انتظار تلافى به همراه نداشته باشد، و سرگرمىاى كه به غير كالاى دنيا باشد . (بحار:69/369)
اَجْمَه:
درختستان، درختان بسيار بهم پيچيده.
اَجْن :
مزه و رنگ بگردانيدن آب. اُجون.
اِجناء :
اِجناء الشجرة: رسيده شدن ميوه درخت. بسيار شدن گياه زمين و سماروغ.
اِجناب :
دور داشتن. دور كردن. جنب شدن.
اِجناح :
ميل كردن . ميل دادن و برگردانيدن به سوئى.
اَجناد :
جِ جند، لشكرها.
اَجنادَين :
موضعى است به شام از نواحى فلسطين. در كتاب ابى حذيفه اسحاق بن بشر به خط ابوعامر عبدرى آمده است كه اجنادين از رمله و از بلوك بيت جبرين است كه در آن جاميان مسلمانان و روميان بيرنطى جنگى سخت اتفاق افتاد كه در تاريخ مشهور است. خبرگان و آگاهان به وقايع و فتوح گفتهاند: سربازان روم در اين واقعه صد هزار تن بوده كه بيشتر آنها را هرقل سلطان روم فراهم نموده و بخشى از آنها را اعراب آن ديار تشكيل مىدادهاند.
مسلمانان در اين نبرد به فرماندهى خالد وليد به پيروزى عظيمى دست يافته لشكر انبوه روم را هزيمت داده آنچنان كه هول و هراسى سخت در دل هرقل افتاد تا جائى كه از مقر خود حمص به انطاكيه گريخت .
از روميان جمع بسيار به هلاكت رسيد و از مسلمانان نيز گروهى به شهادت رسيدند، از آن جمله: عبدالله بن زبير بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، و عكرمة بن ابى جهل، و حارث بن هشام را مىتوان نام برد.
اين واقعه به سال 13 هجرى دوازده روز به آخر جمادى الاولى يك ماه پيش از مرگ ابى بكر اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
اَجْناس:
جِ جنس. سأل الصادق(ع) سائل فقال: كم جهات معايش العباد
التى فيها الاكتساب و التعامل بينهم،
و وجوه النفقات؟ فقال: «جميع المعايش كلها من وجوه المعاملات فيما بينهم
مما يكون لهم فيه المكاسب اربع جهات
من المعاملات» . فقال له: أ كلّ هؤلاء
الاربعة اجناس حلال أو كلّها حرام أو بعضها حلال و بعضها حرام؟ فقال(ع): قد يكون فى هؤلاء الاجناس الاربعة حلال من جهة، حرام ...» . (بحار:75/347)
اَجْنَبِىّ:
بيگانه، غريب، ج : اجانب. فى الحديث: و لم يجوّز (رسول الله «ص») الغناء الاّ فى النياحة اذا لم تقل باطلا ... و فى الاعراس اذا لم يسمعها الرجال الاجانب و لم تغن بباطل: در حديث آمده است كه پيغمبر(ص) آوازخوانى را تجويز ننموده است جز در نوحهسرائى بر مردگان بدين شرط كه آن زن نوحهخوان گفتار ناروائى را به زبان نراند، و در مراسم عروسى بدين شرط كه مردان اجنبى صداى آن زن را نشنوند و به گفتارهاى ناشايست آواز نخواند . (مستدرك: 13/215)
اَجْنِحَة :
جِ جناح، بالها.(جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة): خداوندى كه فرشتگان را داراى بالها قرار داد (فاطر:1) . عن رسول الله(ص): «... والمرأة اذا خرجت من باب دارها متزينة متعطرة و الزوج بذلك راض يُبنى لزوجها بكل قدم بيت فى النار، فقصّروا اجنحة نسائكم و لاتطولوها، فان فى تقصير اجنحتها رضى و سرورا و دخول الجنة بغير حساب ... يعنى اگر زن ، آرايش كرده و عطر زده از درب خانه خويش پا بيرون نهد و شويش از اين كار او خوشنود باشد ، براى چنان شوهرى به ازاء هر گامى كه آن زن برمىدارد خانهاى از آتش بنا شود، پس بالهاى زنانتان را كوتاه كنيد و به آنها مجال مدهيد ، كه كوتاه كردن بالهاى آنان مايه شادى و سرور و موجب رفتن به بهشت است بدون حساب . (بحار:103/249)
اَجِنَّة:
جِ جنين. (هو اعلم بكم اذ انشأكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم): او (خداوند) خود به حال شما آگاهتر بود، آن روزگار كه شما را از زمين آفريد و روزگارى كه جنين در رحم مادر بوديد . (نجم:32)
اَجواد :
جِ جواد، سخاوتمندان.
اَجواف :
جِ جوف به معنى درون. ميانها. شكمها. امام صادق (ع) ـ ضمن حديثى ـ: «لو ان الطير يعلم ما فى اجواف النحل ما بقى منها شىء الاّ اكلته»: اگر پرندگان مىدانستند چه چيزى در درونهاى زنبوران عسل مىباشد هيچ از آنها باقى نمىگذاشتند. (بحار:75/426)
اَجوِبَة :
جِ جواب، پاسخها .
اَجوَد :
بهتر، نيكوتر. جوادتر، بخشندهتر، سخاوتمندتر. حسين بن على(ع): «انّ اجود الناس من اعطى من لا يرجوه»: سخاوتمندترين مردم كسى است كه به آن كس بخشش كند كه از او اميدوار نباشد. (بحار:74/400)
رسول الله (ص): «اجود الناس من جاد بنفسه»: بخشندهترين مردم كسى است كه جان خود را در راه خدا ببخشد (بحار:76/12). فى الحديث: «كان الحسن بن على (ع) اذا قام الى الصلاة لبس اجود ثيابه»: امام مجتبى (ع) هرگاه به نماز مايستاد بهترين جامههاى خود را مىپوشيد. (بحار:83/175)
اُجوُر :
جِ اجر، مزدها. قرآن كريم: «فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم»: و اما آنان كه به خدا ايمان آوردند و رفتار نيكو داشتند خداوند مزد آنها را به نحو كامل خواهد پرداخت. (نساء:173)
حنان از شعيب روايت كند كه ما جمعى كارگر را جهت كار در باغى از باغهاى امام صادق (ع) به مزد گرفته بوديم كه تا عصر در آن باغ كار كنند، چون از كار بپرداختند حضرت به غلامش معتب فرمود: پيش از آن كه عرقشان بخشكد اجورشان (مزدهاشان) را بپرداز. (بحار:47/57 از كافى)
اَجوَع :
گرسنهتر.
اَجْوَف:
ميان تهى، در اصطلاح صرفيين: اسم و فعلى كه حرف دوم اصلى آن از حروف عله باشد، مانند بَيْع و قال.
اجوفان :
دو ميان تهى. كنايه از شكم و شرم، «سُئِل رسول الله(ص): ما اكثر مايدخل النار؟ فقال: الاجوفان: البطن و الفرج» يعنى از رسول خدا (ص) سؤال شد : چه چيزى بيش از هر چيز آدمى را به دوزخ مىبرد ؟ فرمود : دو ميان تهى : شكم و فرج . (بحار:66/314)
اِجهاد :
رنجانيدن. به تعب افكندن. بار كردن فوق طاقت و توان .
اِجْهاد:
كوشش كردن، باركردن فوق طاقت. عن الصادق(ع) عن آبائه، قال: «قال اميرالمؤمنين(ع) لرجل من شيعته: اجهد ان لايكون لمنافق عندك يد، فان المكافى عنك و عنهم الله عزوجل ...»: اميرالمؤمنين (ع) به يكى از پيروان خود فرمود: بكوش كه هيچ منافق بر تو حقى نداشته باشد، كه پاداش دهنده تو و آنها خداوند بزرگ است . (بحار:75/383)
اِجْهار:
آشكارا كردن سخن، بلند گفتن، عن ابى جعفر(ع): «ليس على النساء اجهار بالتلبية ...»: بلند گفتن لبيك بر زنان نباشد . (بحار:99/189)
اِجهاز:
شتاب كردن. اميرالمؤمنين(ع) ـ در باره عثمان بن عفان ـ «... الى ان انتكث عليه فتله، و اجهز عليه عمله» سرانجام، رشتههايش پنبه شده و كردارش به نابوديش شتاب كرد (نهج : خطبه 3). شتاب به كشتن مجروح در جنگ ... عن عبدالله بن شريك عن ابيه، قال: لما هزم اميرالمؤمنين(ع) الناس يوم الجمل، قال(ع): «لاتتبعوا مدبرا و لاتجهزوا على جرحى، و من اغلق بابه فهو آمن; فلما كان يوم صفين قتل المدبر و اجهز على الجرحى» . قال ابان بن تغلب: قلت لعبدالله بن شريك: ما هاتان السيرتان المختلفتان؟! قال: ان اهل الجمل قتلوا طلحة و الزبير، و ان معاوية كان قائما بعينه و كان قائدهم. (بحار: 100/27)
اِجْهاض:
دور كردن، غالب كردن، بچّه بيفكندن شتر يا زن، لغزانيدن. و منه الحديث: «فاجهضوهم عن اثقالهم» اى نحّوهم عنها و ازالوهم. يقال اجهضته عن مكانه: اى ازالته. والاجهاض: الازلاق. (نهاية ابن اثير)
اَجهَل :
نادانتر .
اَجْياد:
نام كوهى است در مكه.
اَجيال :
جِ جيل، گروهى از مردم. قوم. طائفة.
اَجِير :
مزدور، ج : اُجَراء، از
امام صادق(ع) روايت است كه
فرمود: كثيفترين گناه سه است:
كشتن حيوان (بىسببى) و نپرداختن
مهر زن، و دريغ داشتن از اجير ،
اجرتش را (بحار:64/268). رسول الله(ص): «ظلم الاجير اجره من
الكبائر» . (بحار:103/170)
عن سماعة، قال: سألته(ع) عن رجل استأجر اجيرا فاخذ الاجير متاعه فسرقه. فقال(ع): «هو مؤتمن» . ثم قال: «الاجير و الضيف امينان ليس يقع عليهما حد السرقة»: سماعه گويد: از امام(ع) درباره مردى كه شخصى را به مزد گرفته باشد و آن مزدور، كالاى وى را به سرقت برده باشد، پرسيدم، فرمود: وى از سوى مالك امين شناخته شده است. سپس فرمود: مزدور و مهمان هر دو از سوى مالك، امانت دار مىباشند، حدّ سرقت بر آنها اجرا نمىشود . (بحار: 79/183)
اجير از نظر قانون فقهى بر دو قسم است: اجير خاص، و آن اجيرى است كه متعهد مىشود عملى را شخصا در مدت معين انجام دهد، چنين كسى حق ندارد كه براى شخص ديگرى عملى را انجام دهد، و در صورت تخلف ، مستأجر حق خواهد داشت كه عقد اجاره را فسخ و يا تعهد اجير را لغو و اجرةالمثل عمل انجام نشده را مطالبه و يا به اخذ منافع حاصل از عمل اجير قناعت نمايد. قسم دوم اجير مطلق است و آن
اجيرى است كه انجام عملى را متعهد مىشود در مدت معين ولى بدون تعهد مباشرت، يا با تعهد اجير ولى بدون تعيين مدت، يا بدون هيچيك از آنها. چنين كسى مىتواند عملى را غير از عمل تعهد شده انجام دهد مگر در صورتى كه عمل مزبور منافى با عمل تعهد شده باشد.
اَحابيش:
جِ احبوش، جماعات مردم از هر قبيله. ابوسفيان در جنگ احد دو هزار تن از احابيش را به مزدورى گرفته بود.
احابيش قريش: گروهى از قريش و كنانه و خزيمه و خزاعه بودند كه در حُبشى; كوهى در پايين شهر مكه گرد آمده بودند و با هم پيمان بسته بودند كه تا روز روشن و شب تاريك و كوه حُبشى برپا است متفق و متحد باشند و از يكديگر منفصل نگردند. (دائرةالمعارف فريد وجدى)
اَحاديث:
جِ حديث; خبرها، روايات، (و يعلّمك من تأويل الاحاديث): و تو (اى محمد) را به علم به بعضى احاديث آگاه سازد (يوسف:6) ، (فجعلنا هم احاديث)اى ابدناهم : آنها را منقرض نموديم، يا آنها را افسانه افسانهسرايان كرديم ، كه گويند: تفرقوا ايادى سبا.
اِحاطة :
گرد چيزى درآمدن، گرد چيزى گرفتن، درك كردن چيزى بطور كامل (انّ الله قد احاط بكل شىء علما): همانا علم خداوند، همه چيز را فراگير است (طلاق:12) ، (و احيط بثمره)(كهف:42) ، اى احيط العذاب باشجاره و نخيله فهلكت عن آخرها (مجمع البيان)
اِحالَة:
تمام كردن سال، برات دادن، حواله دادن، دگرگون شدن، محال گفتن.
اَحَبّ :
محبوبتر. به دوستى گرفتهتر. قرآن كريم از قول حضرت يوسف: «قال ربّ السجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه»: خداوندا زندان مرا محبوبتر است از آنچه اينان مرا بدان مىخوانند. (يوسف:33)
على (ع): «رأى الشيخ احبّ الىّ من جلد الغلام»: تدبير پير به نزد من محبوبتر و پسنديدهتر است از تردستى جوان. (نهج حكمت 86)
اِحِبّاء :
جِ حبيب، دوستان.
اَحباب :
جِ حبيب. جِ حِبّ. دوستان .
اَحْبار:
جِ حِبْر و حَبْر; دانايان ، دانشمندان، علماء يهود و نصارى.
(لولا ينهاهم الربّانيّون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت ...): چرا پيشتازان دينى و دانشمندانشان آنان را از گفتار خلاف و خوردن مال حرام باز نمىدارند؟!(مائدة: 63) ، (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله): جهودان و ترسايان، دانشمندان و راهبانشان را در عرض خدا به پرستش پذيرفتند (توبة:31)، (يا ايها الذين آمنوا انّ كثيرا من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل): اى مسلمانان! بسيارى ااز علماى يهود و راهبان مسيحى، اموال مردم را به ناروا مىخورند . (توبة: 34)
به «حبر» نيز رجوع شود.
اِحْباط :
به هدر دادن، باطل گردانيدن، بىثمر و بىنتيجه ساختن عمل، در اصطلاح متكلمين: باطل كردن خداوند، عمل را و محو و نابود ساختن ثواب آن را. تكفير خلاف آن است، يعنى درگذشتن خداوند از گناه و محو ساختن اثر آن يعنى عقاب.
عنوان «احباط و تكفير» كه مأخذ هر دو كلمه قرآن كريم است از جمله سرفصلهاى مباحث كلاميه است كه از قديم الزمان ميان دانشمندان اسلامى محل بحث و نظر و محطّ آراء و فِكَر بوده است. آيات متعددى درباره احباط آمده، از جمله: (و من يرتدد عن دينه فيمت و هو كافر فأولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الآخرة ...): كسى كه از دين خود برگردد و به حال كفر از دنيا برود، چنين كسانى در دنيا و آخرت اعمالشان به هدر مىرود و نابود مىگردد (بقرة: 217)، (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الآخرة و ما لهم من ناصرين): آنانند كه در دنيا و آخرت اعمالشان بى ثمر مىگردد و هيچ يار و ياورى نخواهند داشت (آل عمران: 22)، (والذين كذّبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم): آنان كه آيات ما و جهان بازپسين را تكذيب نمودند، اعمالشان نابود مىگردد و به چيزى گرفته نمىشود (اعراف: 147)، (و لاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم ...): با پيغمبر(ص) با صداى بلند چنان كه يكديگر را مىخوانيد صحبت مكنيد مبادا اعمالتان حبط گردد . (حجرات:2)
چنان كه در مورد تكفير نيز آيات عديدهاى آمده است، از جمله: (يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفّر عنكم سيّئاتكم و يغفرلكم والله ذوالفضل العظيم): اى مسلمانان! اگر قوانين خدا را رعايت كنيد خداوند به شما قدرت تشخيص ميان حق و باطل دهد و از گناهانتان چشم بپوشد و شما را بيامرزد و خداوند داراى لطف و كرمى بزرگ است . (انفال: 29)
(والذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ عنهم سيآتهم و لنجزينّهم احسن الذى كانوا يعملون): و آنان كه ايمان آورده و رفتارهاى شايسته دارند همانا از بديهاشان چشم خواهيم پوشيد و به بهترين وجه، كارهاى نيكشان را پاداش دهيم (عنكبوت: 7)، (ليكفّر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون): تا خداوند از بدترين گناهانشان چشم بپوشد و اعمال نيكشان را به بهترين وجه پاداش عطا كند (زُمَر: 35) ، (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم): اگر از گناهان بزرگ اجتناب ورزيد از گناهانتان صرف نظر خواهيم كرد . (نساء:31)
ظاهر آيات احباط بيانگر اين امرند كه خداوند عمل انجام شده را از اعتبار ساقط مىكند و ثواب مترتب بر آن را از ميان مىبرد. و ظاهر آيات تكفير حاكى از آن كه: خداوند، گناه تحقق يافته را خنثى مىسازد و اثر آن را كه عقاب است از ميان مىبرد.
معتزله آيات مزبوره را به ظاهر آن پذيرفته و قائل به احباط و تكفير به معنى حقيقى آنها شدهاند، ابوحنيفه نيز اين مسلك را اختيار نموده است .
اماميه كه آيات فوق را منافى با آيات ديگرى مانند: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره)(زلزال:7)، و (انّى لا اضيع عمل عامل منكم) (آل عمران: 195)، و (ليس بامانيّكم و لاامانىّ اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به) (نساء: 123)، و( انّ الله لايخلف الميعاد)(رعد:31)، و (وعدالله لايخلف الله وعده ولكنّ اكثر الناس لايعلمون)(روم: 6) ، ديدهاند آنها را تأويل برده و گفتهاند: احباط در اينجا به معنى كان لم يكن انگاشتن عمل است بدين سبب كه برخلاف وجه مأمور به صورت گرفته، مراد اين نيست كه صاحبان آن مستحق ثواب و اجر شده باشند و در عين حال از ثواب محروم گرديده باشند.
و اما تكفير را جايز دانستهاند، چه عقاب حق خداوند است و او را رسد كه از مجازات بندهاش درگذرد و به فضل خويش ببخشايد.
و به تعبير بعضى محققين: ثواب و عقاب به محض انجام عمل بر عمل مترتب نمىگردد، بلكه اين امر مراعى خواهد بود و مشروط به اين كه وى تا آخر عمر بر ايمان ثابت بماند و در مورد عقاب كه از گناه توبه نكند.
شارح مقاصد گفته: همه دانشمندان اتفاق نظر دارند كه اگر كسى پس از كفر و عصيان ايمان آورد وى اهل بهشت است و بمنزله كسى است كه معصيت نكرده باشد. و نيز همه قبول دارند كه اگر كسى پس از ايمان و عمل صالح كافر شود اهل دوزخ است و به كسى مىماند كه هرگز عمل نيكى انجام نداده باشد.
آنچه محل اختلاف است سرنوشت آن كسى است كه هم كار نيك انجام داده و هم عمل بد مرتكب گشته است ـ كه بيشتر مردم بر اين شيوهاند ـ ما اماميه مىگوئيم: چنين كسى عاقبت امرش به بهشت مىانجامد اگر بُرههاى در دوزخ بگذراند، چنين شخصى ـ به مقتضاى وعد و وعيد خداوند ـ به پيامد كردارش نائل مىگردد بىآنكه عملى از او حبط شود. و مشهور از مذهب معتزله در اين باره آن است كه چنين كسى اگر بدون توبه از دنيا برود جاويد دوزخ است. آنها با اين اشكال مواجهند كه پس ايمان و طاعت وى و استحقاق ثواب او چه شد؟ لذا آنها در اين مورد قائل به حبط طاعت شدند و گفتند: «السيّئات يذهبن الحسنات» تا جائى كه اكثر آنها بدين مقال قائل شدند كه يك گناه كبيره ثواب همه عبادات را حبط مىكند.
بطلان اين قول واضح است، هم عقلاً و هم نقلاً، اما نقلا به موجب آيات و رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه خداوند اجر كسى كه عملى را به وجه صحيح انجام داده باشد ضايع نمىگرداند. و اما عقلاً به جهت اين كه هيچ عاقل بر هيچ بزرگى روا نمىدارد كه اجر و پاداش بندهاى را كه به وى ايمان داشته و عمرى را خالصاً مخلصاً در طاعت او گذرانيده باشد، محض ارتكاب يك خلاف ضايع گذارد و وى را محروم سازد.
آنها گفتند: در قرآن كريم به احباط تصريح شده است ، از جمله: (و لاتجهروا له بالقول ... ان تحبط اعمالكم ...) . در پاسخ مىگوئيم: آرى، اما نه به آن معنى كه شما مىگوئيد (ثواب ثابت را خداوند محو مىكند) بلكه مراد آن است كه آن عمل به وجه صحيح صورت نگرفته، پس چنين عملى را خداوند كان لم يكن مىگيرد. (نداى پيغمبر(ص) اگر به وجه تعظيم صورت گيرد عبادت مقبول و موجب ثواب، و اگر بوجه تحقير و توهين انجام شود باطل و مستحق عقاب، چنان كه فرمود: (لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى)): صدقههاتان را به منت نهادن و اذيت و آزار، باطل منمائيد. و اما احباط طاعات به كفر، بدين معنى كه طاعت متعقب به كفر، بار ثواب به همراه نخواهد داشت، همه دانشمندان بر آن اتفاق نظر دارند... (بحار:5/331) (نگارنده)
اِحْبال:
آبستن كردن. «اتت امرأة الى على(ع) تستعدى على زوجها انه احبل جاريتى. فقال: انها وهبتها لى. فقال على(ع) للرجل: ائتنى بالبينة و الا رجمتك ...» زنى به محكمه اميرالمؤمنين(ع) آمد كه عليه شوى خود شكايت داشت، وى گفت: همسرم كنيزم را آبستن كرده، شوهر مدعى شد كه زن، او را به وى بخشيده است. حضرت به آن مرد فرمود: بينه (دو گواه) بر مدعاى خويش حاضر كن وگرنه تو را سنگسار مىكنم. زن چون دانست كه شويش سنگسار و كشته مىشود اقرار نمود كه كنيز را به وى بخشيده است. حضرت او را تازيانه زد و اجازهاش داد. (بحار:79/59)
اِحْتِباء:
بخود پيچيدن جامه و مانند آن. نوعى نشستن، كه بر نشيمنگاه خود بنشيند و رانها را به بغل بگيرد يا آنها را بجامهاى بخود بچسباند. از اين نشستن در حال مشغول بودن امام به خطبه جمعه نهى شده است. (بحار: 89/261)
چنانچه از اين نحو نشستن در مسجدالحرام نيز نهى شده است . (بحار:99/60)
اِحْتِباس :
بازداشته شدن، بازداشتن. «و لقد صلى(ص) باصحابه ذات يوم ، فقال ما ههنا من بنىالنجار احد و صاحبهم محتبس على باب الجنة بثلاثة دراهم لفلان اليهودى، و كان شهيدا » يعنى روزى رسول خدا چون نماز را به جماعت برگزار نمود پس از انجام نماز رو به جمعيت حاضر نمود و فرمود : آيا از قبيله بنىنجار كسى هست ؟ كه يكى از افراد اين قبيله ـ كه به مرگ شهادت از دنيا رفته ـ اكنون به درب بهشت به خاطر سه درهم كه بدهكار فلان يهودى مىباشد بازداشت است . (بحار:10/46)
اِحْتِجاب:
در پرده شدن. موسى بن جعفر (ع): «ملعون ملعون من احتجب عن اخيه»: دور است، دور است از رحمت خدا آن كه از برادر دينيش رويگردان باشد. (بحار:74/236)
اِحْتجاج:
حجت ودليل آوردن براى اثبات مطلبى واگر دو نفر در مقام استدلال به منظور اثبات و ردّ مطلبى باشند آن را محاجّه گويند در قرآن مشتقات اين مادّه از دو باب مفاعله وتفاعل در نه آيه آمده است كه يك آيه آن (غافر:47) در باره بحث وجدال كفار است در دوزخ ودو آيه (بقره:258) و (انعام:80) مربوط به حضرت ابراهيم (ع) و آيات 61 و 66 و 20 و 76 آل عمران و 76 و 139 بقره راجع به پيغمبر اسلام است .
مرحوم ابومنصور احمد بن على طبرسى از علماى شيعه قرن ششم هجرى كتابى را مشتمل بر احتجاجات حضرات معصومين در امر توحيد ونبوت ومعاد وعدل وامامت تدوين وبه «الاحتجاج على اهل اللجاج» موسوم ساخته است .
عن اميرالمؤمنين(ع) « لاتقل ما لمتعلم بل لاتقل كل ماتعلم، فان الله فرض على جوارحك كلها فرائض يحتج بها عليك يوم القيامة » آنچه نمىدانى مگو بلكه همه آنچه را كه مىدانى نيز مگو، زيرا خداوند بر اعضاء و جوارح تو وظائفى مقررداشته كه در قيامت بدانها عليه تو استدلال خواهد نمود. (نهج : حكمت 382)، «اوصيكم بتقوى الله الذى اعذر بما انذر، واحتجّ بما نهج» شما را وصيت مىكنم كه از عصيان خداوندى بپرهيزيد كه به بيم دادن خود شما
را (توسط پيامبران) راه عذر را بر شما مسدود ساخته، و با دليل روشن حجت را بر شما تمام كرده است ... (نهج : خطبه 83)، «... و لما احتج المهاجرون على الانصار يوم السقيفة برسول الله(ص) فلجوا عليهم، فان يكن الفلج به فالحق لنادونكم، و ان يكن بغيره فالانصار على دعواهم ...» آن حضرت در مقام اولويت خويش بر ديگران در امر زعامت مسلمين مىفرمايد: و چون مهاجران در واقعه سقيفه كه عليه انصار استدلال نمودند قرابت خود با رسول خدا را دليل تقدم خويش گرفتند بر آنها پيروز آمدند، اكنون اگر اين دليل حق است و به قوّت خود باقى است پس حق با ما است نه با شما، و اگر معيار اولويت چيز ديگرى است پس ادعاى انصار بجاى خود باقى است (و بايستى بر خلافت خلفاء ثلاثه كه بدين معيار به خلافت رسيدند خط بطلان