next page

fehrest page

back page

راستى كرد . رسول خدا گفت : اگر امروز به راستى از عهده جنگ برآمدى ، «سهل بن حنيف» و «أبو دجانه» نيز همراه تو در جنگ راستى كردند .

ابن هشام روايت مىكند كه : روز اُحُد منادىيى ندا كرد : «لاسيف إلاّ ذوالفقار ، ولا فتى إلا على» . در همين غزوه بود كه رسول خدا به على گفت : «إنّ علياً منى ، وأنا منه» : همانا على از من است ومن از اويم .

قصايد واشعارى را كه شعراى مسلمين ومشركين در باره اُحُد گفتهاند در سيرة النبى بنگريد .

به گفته ابن اسحاق ، شصت آيه از سوره آل عمران در باره روز أحد ، نزول يافته است . (حبيب السير وتاريخ پيامبر اسلام)

اَحْداث:

جِ حدث ; وقايع روزگار. سختيهاى زمانه . عن كليب بن معاويه، قال: قلت لابى عبدالله(ع) شيعتك تقول: الحاج اهله و ما له فى ضمان الله و يخلف فى اهله، و قد اراه يخرج فيحدث على اهله الاحداث؟! فقال: «انما يخلفه فيهم بما كان يقوم به، فاما ما كان (لو كان هو) حاضرا لم يستطع دفعه فلا»: كليب بن معاويه گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: پيروان شما بر اين باورند كه كسى كه به سفر حج مىرود خود و خانواده و مالش همه در ضمانت و تعهد خدا مىباشند و خداوند از اينها حفاظت مىكند تا وى برگردد، در حالى كه مىبينيم بسا خانواده يا مالش دچار حادثه مىگردند؟! فرمود: خداوند، جان و مال و خانوادهاش را در مورد حوادثى نگهبانى مىكند كه اگر خودش حضور داشت آن حادثه را دفع مىساخت، نه آن حوادثى كه اگر خودش هم حضور مىداشت امكان دفعش نمىبود . (بحار:99/17)

عن الحسين بن على(ع): «ايها الناس اتقوا هؤلاء المارقة الذين يشبهون الله بانفسهم، يضاهؤون قول الذين كفروا من اهل الكتاب، بل هو الله ليس كمثله شىء و هو السميع البصير... لاتتداوله الامور و لاتجرى عليه الاحوال و لاتنزل عليه الاحداث ...»: امام حسين(ع) فرمود: اى مردم! فاصله بگيريد از اين خوارج (از دين بيرون شدگان) كه خدا را مانند خود مىپندارند، چنان كه اهل كتاب نيز بر اين عقيده باطل مىباشند، خير، ذات احديت را مثل و مانندى نباشد، او ذاتا شنوا و بينا... مىباشد، معرض عوارض قرار نگيرد، حالات مختلف بر او عارض نشود، حوادث روزگار بر او فرود نيايد... (بحار: 4/301)

احداث جِ حدث: جوانان، نوجوانان. ابان گويد: از امام صادق(ع) شنيدم مىفرمود: «يا معشر الاحداث اتقوا الله و لاتاتوا الرؤساء، دعوهم حتى يصيروا اذنابا ...» اى گروه جوانان از خدا بترسيد و دنبالهرو اين رؤساء مباشيد، بگذاريدشان به زمين بخورند، و دُم گردند، اشخاص را دوست رازدار مگيريد، كه به خدا سوگند، بخدا سوگند من براى شما بهتر از آنهايم. سپس حضرت به دست خود به سينه خويش زد ... (بحار:24/246)

اِحْداث:

نو ايجاد كردن، بدعت آوردن. عن رسولالله(ص): «ياتى على الناس زمان يذوب فيه قلب المؤمن فى جوفه كما يذوب الآنك فىالنار، يعنى الرصاص، و ما ذاك الا لما يرى من البلاء و الاحداث فى دينهم لايستطيع له غيرا»: از رسول خدا(ص) روايت شده كه فرمود: روزگارى بر مردم بيايد كه آنچنان دل مؤمن در درونش آب شود كه سرب آب شود، و اين بدين سبب باشد كه آفاتى بر دينش عارض مىشود و او نتواند آنها را دفع سازد. (بحار:28/48)

اِحداد :

اِحداد المرأة . سوك داشتن زن بشوهر. به «حداد» رجوع شود.

اِحْداق:

گرد چيزى درآمدن، در دعاى جوشن صغير آمده: «و كم من عبد امسى و اصبح قد دنى يومه من حتفه و قد احدق به ملك الموت فى اعوانه ...»: چه بسيار كسانى كه هم امشب يا همين بامداد اجلش فرا رسيده باشد و ملك الموت با اعوانش گرداگردش حضور داشته باشند...

اَحدَب :

كج پشت. كوزپشت. مؤنث آن: حدباء.

اَحدَث :

تازهتر. مؤنث آن: حدثى. ج: حُدث .

اَحَد عَشَر :

يازده .

اُحْدُوْثَة :

افسانه، سخن عجيب، حديث. سليم بن قيس، قال: سمعت اميرالمؤمنين(ع) يقول: «احذروا على دينكم ثلاثة ; رجلا قرأ القرآن حتى اذا رأيت عليه بهجته اخترط سيفه على جاره و رماه بالشرك» . قلت: يا اميرالمؤمنين ايّهما اولى بالشرك؟ قال: «الرامى و رجلا استخفته الاحاديث: كلما حدثت احدوثة كذب مدّها باطول منها ...»: سليم بن قيس گويد: از اميرالمؤمنين(ع) شنيدم مىفرمود: از سه كس بر دين خويش حذر كنيد: آن كه در سلك قاريان قرآن مىباشد و آنچنان بدين امتياز به خود مىبالد و مغرور است كه بسا همسايه خود را (كه مانند او تظاهر به وابستگى به قرآن ندارد) مشرك مىخواند. در حالى كه او خود به اتهام سزاوارتر است. و كسى كه دلباخته بدعتها گشته آنچنان به اين بازار رونق مىدهد كه اگر افسانهاى از افسانههاى خرافى بنام دين در افواه و السنه پديد آيد، وى دروغهائى بر آن بيفزايد و به ديگران منتقل سازد.

و آن كه به قدرت و سلطنتى دست يافته است و بعنوان زعيم و زمامدار دينى بر مردم حكومت مىكند، و چنين مىپندارد كه اطاعت او اطاعت خدا و مخالفت با وى مخالفت با خداست، در صورتى كه «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» . (بحار:92/179)

اِحدى :

مؤنث احد. يكى. «احدى الحسنيين»: يكى از دو بهترين.

اَحْرار:

جِ حر; آزادان . اميرالمؤمنين(ع): «انى لأعجب من اقوام يشترون المماليك باموالهم و لايشترون الاحرار بمعروفهم»: عجب دارم از كسانى كه بردگان را به مال خويش مىخرند ولى آزادگان را به احسان خود نمىخرند . (بحار:41/34)

اِحْراز:

فراهم آوردن، جمع كردن، دارا شدن و به دست آوردن، ضبط كردن . الصادق(ع): «من يتق الله فقد احرز نفسه من النار»: هر آن كس از معصيت خدا بپرهيزد، خويشتن را از آتش دوزخ ضبط كرده است (بحار:24/286) . اميرالمؤمنين(ع): «لا معقل احرز من الورع»: پناهگاهى ضبط كنندهتر از پرهيز از گناه نباشد . (بحار:70/305)

اِحراق:

سوزانيدن

اِحْرام :

بازداشتن و بىبهره كردن از چيزى، احرام حاج و معتمر; به كارى درآمدن او كه به سبب آن حرام شود چيزى كه حلال بود.

احرام يكى از اركان مراسم حج وعمره مىباشد كه ترك آن به اجماع علماى شيعه باعث بطلان حج وعمره خواهد شد ، ووظيفه هر مسلمان است كه هنگام ورود به مكه با حالت احرام وارد شود . كسى كه مكرراً بايد رفت وآمد كند مانند راننده ، از حكم وجوب احرام مستثنى است وهمچنين كسى كه يك بار احرام نموده ومراسم حج او پايان يافته است كه مىتواند پيش از يك ماه بدون احرام وارد حرم شود . احرام از ماده «ح ر م» گرفته شده كه به معنى حرمت وممنوعيت مىباشد و در قرآن نيز در آيات متعددى از آن ياد شده است : (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلى الصيد وانتم حرم ...)(مائده:1) . (لا تقتلوا الصيد وانتم حرم ...)(مائده:96) . علت اين نامگذارى بدان جهت است كه مسلمان پس از پوشيدن لباس احرام ، انجام كارهاى زيادى كه قبل از احرام آزاد بوده است بر او حرام وممنوع مىگردد . نحوه احرام بدين صورت است كه شخصى كه به قصد بجاى آوردن عمره يا حج به خانه خدا سفر كرده است به محلهائى در اطراف مكه ويا در مسير آن كه «ميقات» نام دارد وارد مىشود . اين ميقاتها عبارتند از : 1 ـ ذوالحليفه ، در راه مدينه كه در آن مسجد شجره قرار دارد ; 2 ـ جحفه ، براى مسافران از راه شام ومصر ومغرب ;
3 ـ وادى العقيق ، براى مسافران از راه عراق; 4 ـ يلملم ، براى مسافران از راه يمن ; 5 ـ قرن المنازل ، براى مسافران از راه طائف; 6 ـ مكه مكرمه ، كه ميقات حج تمتع است ; 7 ـ منزل خود شخص ، براى كسى كه منزلش به مكه نزديكتر از ميقات باشد ;
8 ـ جعرانه ، كه ميقات اهل مكه است ;
9 ـ ادنى الحل ، كه ميقات عمره مفرده است . در اين اماكن پس از انجام كارهاى مستحبى كه عبارتند از گرفتن ناخن وتراشيدن موى بدن وغسل ، بر او سه كار واجب است : اول ـ نيت ، يعنى قصد بجاى آوردن آنچه در حج وعمره بر او واجب شده است ودورى از آنچه كه بر او انجامش حرام شده قربة الى الله تعالى ، همچنين است كه مسلمان هنگام نيت احرام نوع حج خود را معين كند كه آيا احرام او براى حج است يا عمره واين كه حج او تمتع است يا قران يا افراد وتعيين اين كه حجش حَجَّةالاسلام است (كه براى اولين بار به استطاعت بر او واجب شده) يا حج نذرى است يا براى ديگرى است ، يا حج مستحبى است وغيره ، از اين رو اگر بدون تعيين نيت احرام نمود عملش باطل خواهد بود ; دوم ـ تلبيه ، يعنى گفتن اين چند جمله است : «لبيك اللهم لبيك ، لبيك لا شريك لك لبيك ان الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك» ومستحب است اين چند جمله را هم تكرار كند : «لبيك ذا المعارج لبيك ، لبيك ذا الجلال والاكرام لبيك ، لبيك مبدىء الخلق ومعيده لبيك ، لبيك غافر الذنب لبيك ، لبيك قابل التوب لبيك ، لبيك كاشف الكرب العظام لبيك ، لبيك فاطر السموات لبيك ... الخ» اين تلبيه در احرام در حكم تكبيرة الاحرام در نماز است ، از اين رو احرام بدون تلبيه ويا اشعار وتقليد (نسبت به حج قرآن) انجام نمىپذيرد وبايد همزمان با احرام تلبيه انجام گيرد ;
سوم ـ پوشيدن دو قطعه پارچه ندوخته وپاك كه نماز خواندن در آنها شرعاً حرام يا مكروه نباشد اين دو جامه احرام «ازار» و «رداء» است ومردان بايد اين دو را پس از كندن رختهايى كه پوشيدنش بر مرد محرم حرام است بدين نحو بپوشند : يكى را مانند لنگ به دور كمر خود بسته و آن را «ازار» گويند وديگرى را مانند عباء بر دوش خود بياندازد وآن را «رداء» گويند . ازار بايد به اندازهاى باشد كه از ناف تا زانو باشد ورداء بايد شانه او را بپوشاند . اما زنان مىتوانند در رختهاى عادى خود (با داشتن شرايط شرعى) احرام ببندند . پس از آن كه مكلف احرام خود را بست كارهاى زير كه بعضاً انجام آنها بر او حلال وآزاد بوده است حرام وممنوع مىگردد ، اين محرمات را «تروك احرام» گويند كه عبارتند از : 1 ـ شكار حيوان صحرايى ; 2 ـ نزديكى با زنان;
3 ـ بوسيدن زن ; 4 ـ دست زدن به زن از روى شهوت ; 5 ـ نگاه كردن به زن از روى شهوت ; 6 ـ استمناء ; 7 ـ عقد نكاح ;
8 ـ استعمال بوى خوش ; 9 ـ پوشيدن لباس دوخته بر مردان ; 10 ـ سرمه كشيدن ;
11 ـنگاه در آيينه ; 12 ـ پوشيدن چكمه وجوراب بر مردان; 13 ـ دروغ گفتن بر خدا وپيامبر (ص) وامامان (ع) ; 14 ـ مجادله ، يعنى بگو مگو كردن وقسم خوردن به لفظ جلاله (الله) ; 15 ـ كشتن شپش ونظاير آن ; 16 ـ روغن مالى بدن ; 17 ـ زينت كردن; 18 ـ كندن موى بدن ; 19 ـ پوشاندن سر بر مردان ; 20 ـ پوشاندن صورت بر زنان ;
21 ـ زير سايه رفتن بر مردان ; 22 ـ ناخن گرفتن ; 23 ـ خارج نمودن خون از بدن ;
24 ـ دندان كشيدن ; 25 ـ همراه داشتن سلاح ; 26 ـ سر را زير آب فرو بردن ;
27 ـ گرفتن بينى از بوى ناخوش ودر صورت ارتكاب هر يك از اين محرمات ، شخص محرم ملزم است كه جريمه اين كار خود را كه «كفاره» نام دارد به صورت قربانى نمودن شتر يا گاو ويا گوسفند ويا پرداخت كفاره نقدى بپردازد . علاوه بر تروك ياد شده دو چيز هست كه انجام آن در مكه مكرمه بر محل ومحرم حرام است وارتكاب آن مستلزم كفاره خواهد شد . اين دو عبارتند از: 1 ـ شكار در حرم كه بر محرم وغير محرم و زن و مرد حرام است چنانكه در قرآن مجيد آمده است : (يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد وانتم حرم)(مائده:95) ، (وحرم عليكم صيد البر مادمتم حرماً)(مائده:96) ; 2 ـ كندن وبريدن درخت وهر گياهى كه در حرم روئيده است ، به استثناء چند گياه كه تفصيل آن در كتب فقهى آمده است .

مُحرم پس از احرام در ميقات تلبيه گويان وارد مكه وحرم شده وپس از غسل وارد مسجدالحرام مىشود وطواف زيارت بجاى آورده وسعى ميان كوه صفا ومروه را انجام مىدهد ودر اين هنگام است كه از
احرام خارج شده واصطلاحاً «مُحلّ» مىشود وانجام تمام آن محرمات (تروك) باستثناى شكار وكندن درخت وگياه حرم بر او حلال وآزاد گردد . گذشته از مواردى كه به عنوان «تروك الاحرام» از آن ياد شد ، در كتابهاى فقهى از انجام 10 كار ديگر به نام «مكروهات الاحرام» ياد شده است كه براى آگاهى از آنها به منابع فقهى مراجعه شود . (دايرة المعارف تشيع) ، (نگارنده)

اَحرَص : حريصتر. آزمندتر. «و لتجدنهم احرص الناس على حيوة»: آنان (يهود) را حريصتر از هر كسى به زندگى مىيابى. (بقره:96)

اَحرى :

سزاوارتر .

اَحْزاب:

جِ حِزب، گروهها.

اَحْزاب:

نام سوره سىوسوم قرآن مجيد، مدنيه و داراى 73 آيه است. از امام صادق(ع) روايت شده كه هر آنكس سوره احزاب را بسيار تلاوت نمايد در قيامت همجوار محمد(ص) باشد. (بحار:92/288)

اَحْزاب :

نام يكى از غزوات رسولخدا(ص) كه نام ديگرش خندق است. خواندمير در حبيبالسير آرد كه: به قول اكثر اهل سير هم در اين سال (سال پنجم از هجرت) غزوه خندق كه آن را حرب احزاب نيز گويند وقوع يافت ودر آن غزوه عمرو بن عبدود به دست اميرالمؤمنين على كشته گشت وبه قعر جهنم شتافت مفصل اين مجمل آنكه چون يهود بنى نضير از وطن مألوف جدا شد ، در قلاع خيبر رحل اقامت انداختند بعضى از اشراف ايشان مثل حيىّ بن اخطب وسلام بن ابى الحقيق وكنانة بن الربيع شب وروز در اين انديشه بودند كه آيا به چه كيفيت از اهل اسلام انتقام كشند آخر الامر بيست نفر از آن قوم به مكه رفته با
ابوسفيان وموافقان او بر مخالفت حضرت رسالت صلّى الله عليه وآله وسلّم عهد بستند بعد از آن به قبيله غطفان وبنى قيس غيلان شتافته آن قوم را نيز با خود متفق ساختند وهمچنين به قبايل ديگر توجه نموده همين عمل به جاى آوردند وابوسفيان لشكر شيطان را جمع كرده با چهار هزار كس كه هزار وپانصد شتر وسيصد اسب داشتند از مكه بيرون آمدند ودر مر الظهران نزول نموده عتبة بن حصين سردار غطفان وفراره ، و طيفة بن خويلد پيشواى بنى اسد وحارث بن عوف سردار بنى مره و برة بن ظريف مقتداى قوم اشجع وامثال ايشان با لشكرهاى آراسته به قريش پيوستند وبه اتفاق متوجه مدينه شدند . چون اين خبر به
سمع اشرف خير البريه صلى الله عليه وآله وسلم رسيد بعد از تقديم مشورت به استصواب سلمان فارسى رضى الله عنه خاطر انور بر كندن خندق قرار يافت وبا سه هزار نفر از مهاجر وانصار به دامن كوه سلع كه به مدينه متصل است رفته حفر خندق را پيشنهاد همت عالى نهمت ساخت ومسلمانان به جِدّ تمام كمر اهتمام واجتهاد بر ميان بسته حضرت نيز گاهى به آن امر مشغولى نمود ودر عرض شش روز آن كار اتمام يافت ودر ايام مذكوره معجزات غريبه از حضرت خير البريه عليه السلام والتحيه به حيّز ظهور آمد از جمله آنكه در آن اثنا كه اهل اسلام به حفر خندق قيام مىنمودند روزى سنگى بزرگ پيدا شد كه در غايت صلابت بود چنانچه هر تيشه كه بر آن سنگ زدند بشكست رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم از اين صورت آگاهى يافته به نفس نفيس بدان مكان تشريف برد وميتين را بر سنگ زده برقى از آن بدرخشيد وسنگ شكافته گرديد رسول صلى الله عليه وآله وسلم تكبير گفته مسلمانان موافقت كردند ودر ضربت دويم برقى از آن لامع گشته باز رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم زبان تكبير گشاد باز اصحاب نيز تكبير گفتند ودر ضربت سيم سنگ قطعه قطعه شده برقى بدرخشيد باز رسول صلّى الله عليه وآله وسلم زبان تكبير گشادند آنگاه حضرت رسالت پناه به سلمان فارسى ملتفت گشته سلمان گفت يا رسول الله چيزى مشاهده كردم كه هرگز مثل آن نديده بودم رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم صحابه را گفت آنچه سلمان ديد شما ديديد ؟ گفتند بلى يا رسول الله آن حضرت فرمود كه در وقت لمعان برق اول قصرهاى مداين را مشاهده كردم كه مانند دندانهاى كلاب به من نمودند جبرئيل به من خبر داد كه امت تو بر آن استيلا خواهند يافت ، و در روشنى دويم قصور شام را به صفت مذكوره ديدم جبريل مرا خبر داد كه آن موضع در طرف امت من قرار خواهد گرفت ، و در وقت جستن برق سيم قصرهاى يمن را هم بدان صفت به من نمودند ، جبرئيل گفت كه امت من بر آن غالب خواهند شد ، اهل اسلام از استماع اين بشارت مبتهج ومسرور گشته منافقان به زبان آوردند كه محمد به فتح عراق وشام ويمن اصحاب خود را مغرور مىسازد وحال آنكه از خوف مشركان قريش در گرد مدينه خندق فرو مىبرد ، و به عقيده شيخ سعيد كازرونى آيه (واذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله الا غروراً) در آن باب نازل شد ، و از آن جانب چون كفار در جانب مدينه منزل گزيدند حيى ابن اخطب به قلعه بنى قريظه كه در عهد وپي

لوكان قاتل عمرو غير قاتلهلكنتابكىعليهآخر الابد

لكن قاتله من لايعاب بهمنكانيدعىقديماًبيضةالبلد

القصه چون اميرالمؤمنين على خرمن زندگانى اهل ظلام را به شعله حسام خون آشام سوخته ورخساره فايض الانوارش بسان شمع فلك افروخته به خدمت حضرت رسالت بازگشت وسر عمرو را در زير پاى عرش ساى آن حضرت انداخته بيتى چند بگفت كه اواخر ابيات اين است :

عبدالحجارة عن سفاهة رايهوعبدت رب محمد بصواب

لا تحسبن الله خاذل دينهونبيّه يا معشر الاحزاب

وحضرت رسالت مآب جناب ولايت مآب را به نوازش بيكران اختصاص داده گفت : «لمبارزة على بن ابى طالب يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيمة» . چنانچه در كشف الغمه مسطور است ابوبكر وعمر به تقبيل سر مبارك اميرالمؤمنين حيدر قيام نمودند ، و به ثبوت پيوسته كه به واسطه قتل عمرو بن عبدود اهل اسلام مستظهر وارباب ظلام پريشان خاطر شدند اما جنگ همچنان قائم بود وكفار در اكثر ايام به كنار خندق آمده به انداختن تير وسنگ مىپرداختند واصحاب سيد ابرار جهت مدافعت وممانعت ايشان رايت مقاتلت ومحاربت مىافراختند . ودر آن اثناء به محض عنايت ربانى حب مسلمانى در دل نعيم بن مسعود غطفانى جاى گرفته پنهانى نزد حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم آمده وزبان به كلمه توحيد گويا گردانيده گفت : يا رسول الله هيچكس از كفار بر اسلام من اطلاع ندارند اگر اجازت فرمائى بروم وبه حيلهاى كه توانم جمعيت وموافقت مشركان را به پريشانى ومخالفت مبدل گردانم . و آن حضرت او را رخصت فرموده نعيم به ميان احزاب مراجعت نمود نخست با بنى قريظه ملاقات كرده گفت : از كمال محبت واتحادى كه به شما دارم نصيحتى به خاطر گذشته بايد كه به سمع قبول اصغا نماييد ، جواب دادند كه هر چه تو فرمائى چنان كنيم، نعيم گفت : در قضيه مخالفت محمد ، مهم شما آن صورت دارد كه قريش وغطفان اگر بر محمد ظفر نيافتند بى دغدغه به ديار خود شتابند وشما را به حسب ضرورت در يثرب مىبايد بود واين مقرر است كه هرگاه محمد شما را تنها يابد تيغ انتقام از نيام بيرون آورده شما را با وى طاقت مقاومت نباشد پس مناسب چنان مىنمايد كه چند كس از قريشيان وغطفانيان به گرو ستانده نگاه داريد تا هرگاه آن جماعت به منازل خود روند ومحمد قصد شما نمايد بالضرورة ايشان به معاونت شما حاضر شوند ، كلانتران بنى قريظه چون نعيم را از جمله مخلصان خود پنداشتند تصديق اين سخن نموده خاطر بر آن قرار دادند كه مادام كه از مشركان جمعى به گرو نستانند علم محاربت مرتفع نگردانند .

آنگاه نعيم نزد ابوسفيان ورؤساى قريش رفته گفت : خبرى از جانب يهود به من رسيده ووفور اخلاص مقتضى آن است كه شما را بر كيفيت آن مطلع گردانم به شرط آنكه آنچه درين باب از من بشنويد ظاهر نسازيد . گفتند : چنين كنيم ، بگوى كه چه شنيدهاى ؟ گفت يهود از نقض عهد پشيمان شده نزد محمد كس فرستادند قبول نمودند كه چند كس از مردم شما گرو ستانده پيش او فرستند تا محمد از ايشان راضى شده معاهده تازه گردانند ، اكنون بايد كه اگر از شما گرو طلب دارند كس بديشان ندهيد پس نزد اعيان غطفان رفته همين سخنان را با ايشان نيز در ميان آورد .

next page

fehrest page

back page