چون به ابوسفيان وغطفانيان اين خبر رسيد با هم گفتند والله كه آنچه نعيم گفت راست گفت وبه بنى قريظه پيغام نمودند كه ما هيچكس را به رسم گرو به شما نفرستيم اگر ميل جنگ داريد قدم پيش نهيد و الاّ شما دانيد . بناء عليهذا بر يكديگر نا اعتماد شدند واتفاق ايشان از هم بگسيخت وتزلزل تمام به حال اهل ظلام راه يافت .
از جابر بن عبدالله انصارى رضى الله عنه مروى است كه رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم سه روز متصل بر احزاب دعا بر انهزام ايشان كرد و از حق تعالى مسئلت فرمود ، روز آخر بين الصلوتين چهارشنبه بود كه آن دعا مستجاب گشته حضرت وهاب بى منت، باد صبا را بفرستاد تا زلزله در لشكر كفار انداخت واساس اجتماع احزاب را خراب وويران ساخت وبه روايتى ملائكه عظام اوتاد خيام اهل ظلام را بركنده آتشهاى ايشان را كشتند چنانچه آن لشكر نكبت اثر چاره منحصر در فرار دانستند وهر قبيله در غايت خذلان روى به اوطان خود آوردند واهل سير مدت اقامت احزاب را در نواحى مدينه جهت محاصره از بيست وچهار روز تا بيست ونه روز گفتهاند ، و در آن ايام سه كس از مشركان به دوزخ شتافتند; عمرو بن عبدود ، نوفل بن عبدالله مخزومى ، عثمان بن منية وشش نفر از انصار سيد ابرار در آن غزوه عنان به جانب رياض جنان تافتند واسامى پنج نفر از ايشان اين است سعد بن معاذ كه به تير يكى از مشركان رگ اكحل او منقطع گشته بود وبعد از فيصل مهم بنى قريظه سعد از اين عالم درگذشت ، ديگر انس بن اوس وعبدالله بن سهل وطفيل بن النعمان وكعب بن زيد رضى الله عنهم.
القصه، چون جنود احزاب انهزام يافتند وحضرت خير البرية منصور ومظفر از دامن كوه به نفس مدينه مراجعت فرمود ، و به روايت ابن عباس رضى الله عنهما به خانه فاطمه زهرا سلام الله عليها در آمد واندام همايون از گرد معركه پيكار شسته به اداى نماز پيشين قيام نمود ودر همان ساعت جبريل امين دستارى سفيد بر سر بسته وبر استرى نشسته ظاهر شد وگفت : اى محمد ! خداى از تو عفو كناد كه سلاح از خود باز
كردى وهنوز ملايكه مسلح و مكمل ايستادهاند فرمان پروردگار عالميان چنان است كه هم امروز به جنگ بنىقريظه توجه نمائى .
اِحزان : اندوهگين كردن. امام صادق(ع): «كان ابى اذا احزنه امر جمع النساء و الصبيان ثم دعا و امّنوا»: پدرم را هرگاه حادثهاى غمگين مىساخت، زنان و كودكان را جمع مىكرد و خود دعا مىنمود و آنها آمين مىگفتند. (بحار:46/297)
اَحْزان: جِ حُزن، اندوهها، غمها .عن ابى عبدالله(ع): «انّ صاحب الدين فكّر فعلته السكينة، واستكان فتواضع، وقنع فاستغنى، و رضى بما اُعطِى، وانفرد فكفى الاحزان و رفض الشهوات، فصار حرّا ...»: از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود: ديندار راستين مىانديشد و در نتيجه، وقار و آرامش وى را دست مىدهد، و با آرامش و جا افتادگى فروتن مىگردد، و به داده خدا بسنده مىكند لذا حالت بى نيازى مىيابد، و از تعلقات مىگسلد از اين رو هر غم و اندوهى از دلش مىزدايد، و از بند هوسرانى رها مىگردد پس آزاد مىشود... (بحار:69/277). در حديث است كه «ثمرة القناعة قلة الاحزان»: نتيجه و محصول قانع بودن، كم شدن اندوهها است . (بحار:78/7)
اَحساب : جِ حَسَب، گوهرها. اصالتهاى نژاد آنچه از مفاخر پدران كه برشمارى. عناوين و حيثيات اعتباربخش. در حديث است: «العلم اشرف الاحساب»: دانش بهترين مايه مباهات است. (بحار:1/183)اِحساس: درك كردن، دريافتن، درك چيزى با يكى از حواس; اگر احساس با حس ظاهرى بود آن را مشاهدات گويند، و اگر با حسّ باطن، وجدانيات نامند. (تعريفات جرجانى)
(فلما احسّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله) ; چون عيسى احساس كفر از آنها نمود گفت: ياران من بسوى خدا كيانند؟ ... (آل عمران:52)از اميرالمؤمنين(ع) نقل است كه فرمود: خرد رهبر فكر، و فكر رهبر دل، و دل رهبر احساس، و احساس رهبر اعضاء بدن است.
امام سجّاد(ع) فرمود: كسى كه عقلش بر احساسش غالب نباشد رهسپار هلاكت است.(بحار: 1/94)
اِحْسان : نيكى، خوبى، نيكو ساختن، نيكو انجام دادن كارى، حسب احصاء موارد استعمال، اگر بدون ذكر مفعول استعمال شد بمعنى نيكى، مانند: (و احسن كما احسن الله اليك) و (و بالوالدين احسانا) و اگر با ذكر مفعول پس از آن استعمال شد بمعنى نيكو ساختن، مانند (احسن صوركم) و نيكو انجام دادن كار، مانند: (الذى احسن
كل شىء خلقه) و (انا لانضيع اجر من احسن عملا)باشد.
(انّ الله يأمر بالعدل و الاحسان) ; خداوند امر مىكند به عدالت و نيكوكارى (نحل:90). (و احسن كما احسن الله اليك); نيكى كن چنانكه خداوند به تو نيكى كرد (قصص:77) . (و احسنوا انّ الله يحبّ المحسنين) ; نيكى كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد. (بقره:195) (للّذين احسنوا الحسنى و زيادة); مردم نيكوكار به نيكوترين پاداش عمل خويش و زيادت فضل خدا نائل گردند. (يونس:26). (هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان) ; آيا پاداش نيكى جز نيكى مىتواند باشد. (رحمن:60) . (و وصّينا الانسان بوالديه احسانا) ; به انسان سفارش نموديم كه به پدر و مادرش نيكى كند. (احقاف:15)
از سخنان نبى اكرم (ص) : «زينة العلم ، الاحسان» : زيور دانش ، نكوكارى است (بحار: 2/26) . امام موسى بن جعفر (ع) به على بن يقطين فرمود: «كفّارة عمل السّلطان الاحسان الى الاخوان» : كفاره كار براى سلطان جائر نيكى به برادران دينى است. (بحار:10/247)رسول الله (ص) فى خطبة: «الا اخبركم بخير خلائق الدّنيا و الآخرة؟ العفو عمّن ظلمك ، و ان تصل من قطعك، و الاحسان الى من اساء اليك و اعطاء من حرمك ...»: رسول خدا(ص) در يكى از خطبههاى خود فرمود: مىخواهيد به بهترين اخلاقى كه در دنيا و آخرت كاربرد دارد آگاهتان سازم؟ گذشت نمودن از كسى كه به تو ستم نموده است، و پيوند برقرار نمودن با كسى كه از تو گسسته است، و نيكى نمودن به كسى كه به تو بدى كرده است، و بذل و بخشش نمودن به كسى كه هنگام نياز، مال خويش را از تو دريغ داشته است . (بحار:69/397)
اميرالمؤمنين (ع): «لا يكوننّ اخوك على قطيعتك اقوى منك على صلته، و لا يكوننّ على الاسائة اقوى منك على الاحسان»: چنين نباشد كه برادر دينى تو (كه از تو بريده و رويگردان شده است در جدائى از تو) نيرومندتر باشد از تو به پيوند و تجديد رابطه دوستى (بلكه سزد كه تو در اين خلق و خوى انسانى از او نيرومندتر باشى) . (بحار:74/400)الرّضا (ع): «استعمال العدل و الاحسان مؤذن بدوام النّعمة»: به كار بردن عدالت و نيكوكارى، مژده بخش پايدارى نعمت است. (بحار:75/26)
اميرالمؤمنين (ع): «عاتب اخاك بالاحسان اليه، واردد شرّه بالانعام عليه»: برادرت را (كه خطائى از او در بارهات سر زده) به احسان به وى عتاب و سرزنش كن، و شرش را به وسيله بخشش از خودت دفع ساز . (نهج البلاغه ، حكمت: 158)در نامه آن حضرت به مالك آمده: «و ايّاك و المنّ على رعيّتك باحسانك...فانّ المنّ يبطل الاحسان»: مبادا به احسانى كه به رعيت كرده باشى بر آنها منت نهى، كه منت، احسان را خنثى مىسازد . (نهجالبلاغه:نامه53)
احسان: به نيكى دانستن، «قيمة كلّ امرىء ما يحسنه» : ارزش هر كسى بدانچه است كه به نيكى آن را مىداند . (بحار:1/165)اَحسَن : بهتر، نيكوتر. «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم»: همانا انسان را در بهترين اعتدال آفريديم. (تين:4)
على (ع): «تعلموا القرآن فانه احسن الحديث»: قرآن بياموزيد، كه آن بهترين حديث است. (نهج خطبه 110)اِحشاش : شل شدن و خشك شدن دست. يارى دادن كسى را در بريدن حشيش. يارى كردن. در حديث است كه «سأل اميرالمؤمنين (ع) ابنه الحسن (ع) يا بنىّ ما السؤدد؟ قال: اِحشاش العشيرة و احتمال الجريرة»: اميرالمؤمنين (ع) از فرزندش حسن (ع) پرسيد: سرورى به چيست؟ عرض كرد: مددكارى نمودن، خويشان و افراد قبيله را، و بار جرائم آنها را به دوش كشيدن. (بحار:72/193)
اَحشام : جِ حَشم، نوكران و خدمتكاران.اِحشام : خجل كردن، شرمنده گردانيدن. سخن آزار دهندهاى را شنوانيدن.
اِحصاء: شماره كردن ، به شمار درآوردن، ضبط كردن، اتمام شمارش . (لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصاها) ; هيچ ريز و درشتى را (در عالم خلقت) به جاى نگذاشته (خداوند) جز اينكه آن را به شمار آورده است (كهف:49) . (و ان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها) ; و اگر نعمتهاى خدا را بشمريد ، نخواهيد توانست آنها را كاملاً به شمارش درآوريد. (ابراهيم:34).از سخنان امير المؤمنين (ع): «...فالطّير مسخرة لامره، احصى عدد الرّيش منها و النّفس، و ارسى قوائمها على النّدى و اليبس، قدّر اقواتها و احصى اجناسها، فهذا غراب و هذا عقاب و هذا حمام و هذا نعام...» : اين پرندگانند كه مسخّر فرمان اويند و او تعداد پرها و شمار نفسهاى آنها را احصاء نموده، ساق پاهاى آنها را آنچنان استوار و متناسب ساخته كه در آب و خشكى بتوانند زندگى كنند . روزى آنها را مقدّر فرموده و اصناف و انواع آنها را تحت ضابطهاى دقيق به شمارش آورده است . (نهج : خطبه 185)
نيز از سخنان آن حضرت: «...فاخشوا الله خشية ليست بسمعة و لا تعذير، فانّه لم يخلقكم عبثا و ليس بتارككم سدى، قد احصى اعمالكم و سمّى آجالكم»: از خداوند آنچنان بترسيد و قوانينش را مرعى بداريد كه نه در حد رعايت ظاهر و يا به منظور انجام وظيفه، چه حضرتش شما را بيهوده نيافريده است و سرسرى شما را رها نخواهد كرد، اعمالتان را دقيقاً زير نظر دارد و فرصت عمرتان را مشخص نموده است . (بحار:78/1)در دعاء مأثور آمده: «...انت احصى لذنوبى منّى فاغفرها لى»: خداوندا! تو بيش از خودم گناهانم را احصاء نمودهاى، پس آنها را برايم صرف نظر فرما. (بحار:89/373)
اِحصاد : احصاد حبل : سخت تافتن رسن را . احصاد زرع : به هنگام درو رسيدن كشت و به درو آمدن .اِحصار: بازداشتن . الاحصار: المنع و الحبس . يقال: «احصره المرض او السّلطان، اذا منعه عن مقصده، فهو مُحصَر، و حصره اذا حبسه، فهو محصور» . (نهاية ابن اثير)
واماندن از عمل حج، خواه بواسطه دشمن يا حبس يا مرض. در حديث امام صادق (ع) آمده: و اما احصار (در حج) ، پس آن عبارت است از بيمارى ; چنانكه خداوند فرمود: «فان احصرتم فما استيسر من الهدى». (بحار:99/329)
محصور ، مكلفى را گويند كه براى انجام مراسم حج به مكه رفته و قبل از رسيدن به شهر مكه و يا عرفات و مشعر (موقفين) در اثر بيمارى و مانند آن و پس از پوشيدن احرام ، نتواند اعمال عمره يا حج را انجام دهد، در اين صورت حج او تبديل به عمره مفرده شده و بايد قربانى خود را به دوستانش سپرده تا آن را در وقت معينى، مثلاً در روز عيد قربان در قربانگاه منى (در صورتى كه سفر حج باشد) و يا در مكه (در صورتى كه سفر عمره باشد) ذبح نمايند، و هر گاه حيوانى براى قربانى نداشته باشد ، بايد معادل قيمت آن را به دوستان خود داده
تا پس از خريد حيوان، آن را قربانى كنند و در صورت عاجز بودن از پرداخت قيمت حيوان ، بايد 10 روز روزه با ترتيب خاصى (3 روز در سفر حج و 7 روز پس از بازگشت از سفر) بگيرد، چنانكه در قرآن مجيد تصريح شده است: (فان احصرتم فما استيسر من الهدى و لا تحلقوا رؤوسكم حتى يبلغ الهدى محله فمن كان منكم مريضاً او به اذى من راسه ففدية من صيام او صدقة او نسك فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة) ; و تا قبل از پايان يافتن مراسم قربانگاه، مريض در حال احرام بوده و بايد از محرمات دورى كند و تنها پس از ذبح قربانى است كه بايد طواف و سعى ميان صفا و مروه و تقصير (كوتاه كردن قسمتى از موى سر و صورت) را انجام داده و از حالت احرام خارج شود، در اين حال ، انجام تمام محرمات ، بجز نزديكى به همسر ، بر او حلال خواهد شد ، و اين ممنوعيت تا انجام سعى و طواف نساء، چه توسط خود مكلف و يا نائب و اجير او ادامه دارد. (بقره:195)
اِحصان: استوار گردانيدن، محكم و مستحكم كردن، نگاهداشتن. از ماده حصن (قلعه). مُحصَن: محفوظ و نگاهداشته شده ، مرد استوار، مرد پارسا، مرد زن گرفته و نكاح كرده . در اصطلاح فقه: مرد بالغ و عاقلى كه زنى را به عقد دائم به حباله نكاح دارد و از آميزش با او مانعى ندارد. مُحصَنه: زن پارسا، زن شوهر كرده. در اصطلاح شرع: زن بالغ و عاقلى كه به عقد دائم، زوجه شخصى شده است و زوج از نزديكى با وى متمكّن است. مجازات محصن و محصنه كه مرتكب زنا شود ، رجم (سنگسار) است.
اَحصى : اِحصا كنندهتر. ضبط و حفظ كنندهتر. شمرندهتر. قرآن كريم: «ثم بعثناهم لنعلم اىّ الحزبين احصى لما لبثوا امدا»: پس از آن آنان (اصحاب كهف) را برانگيختيم تا معلوم گردانيم كداميك از دو گروه دوران درنگشان در آن غار را ضبط كنندهترند. (كهف:12)اِحضار : حاضر كردن. فراخواندن. قرآن كريم: «و اذا الجنة ازلفت. علمت نفس ما احضرت»: هنگامى كه بهشت نزديك شود. هر كسى بداند چه توشهاى را با خود حاضر نموده است. (تكوير:14)
«ثم لنحضرنّهم حول جهنم جثيّا»: آنگاه آنان را پيرامون دوزخ فراخوانيم در حالى كه به زانو درآمده باشند. (مريم:68)اميرالمؤمنين (ع): «من در ميان شما به چراغى مىمانم كه در تاريكى افروخته باشند، آن كس را نورش بهرهمند مىگردد كه در كنار آن درآيد، اى مردم! بشنويد و فراگيريد و گوشهاى دل خويش را حاضر كنيد تا سخنان مرا نيك دريابيد. (نهج خطبه 187)
اِحضان : بردن حق كسى. عيب كردن كسى را .اَحضان : جِ حِضن. اطراف. كرانها جوانب. نواحى.
اَحظى : خوشبختتر.اِحفاء : مهربانى كردن . احفاء سؤال : بار بار پرسيدن و مبالغه در سؤال نمودن . از اين معنى است «فاحفها السؤال» كه در خطاب على (ع) به روح رسول الله (ص) در باره فاطمه (ع) آمده است . (نهج : خطبه 202)
اَحفاد: نبيرگان. جِ حافد و حَفَد.اَحفَظ : حافظتر. از بر كنندهتر. يادگيرندهتر. نگهدارندهتر. على (ع): «المرء احفظ لسرّه»: آدمى اسرار خويش را نگهدارندهتر از هر كسى است. (نهج نامه 31)
اَحَقّ : سزاوارتر . (اتخشونهم فالله احقّ ان تخشوه ان كنتم مؤمنين): آيا از آنها مىترسيد؟! خداوند سزاوارتر است كه از او بيمناك بود (توبة:13) . علىّ(ع) : «ليس بلد باحقّ من بلد ، خير البلاد ما حملك»: هيچ شهرى براى سكونت سزاوارتر از شهر ديگر نباشد، بهترين شهر براى تو آن شهر است كه تو را به خود بپذيرد . (نهج:حكمت 442)اَحِقّاء : جِ حقيق. سزاواران. حق داران.
اَحقاب: جِ حُقُب و حُقب . روزگارها ، سالهاى هشتاد هشتاد، زمانهاى دراز پى در پى. (لابثين فيها احقابا): كه روزگارانى در آن (دوزخ) ماندگار خواهند بود . (نبأ:23)اَحقاد : جِ حِقد. كينهها. على (ع): «اَطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبيّة و احقاد الجاهليّة...»: اى مردم! شرارههاى تعصب و كينههاى دوران جاهليت را از دلهاتان بدر آريد و فرو نشانيد... (نهج خطبه 192)
اِحقاد : به كينه آوردن. على (ع): «ايّاكم و التحاسد و الاحقاد، فانها من فعل الجاهلية»: سخت برحذر باشيد از اين كه به يكديگر حسد ورزيد و يا ديگرى را به كينه و عداوت برانگيزيد. (بحار:77/408)اَحقاف: جِ حِقف . ريگهاى توده، تلهاى ريگ، ريگ پشتها، باريكه شن. (و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف) ; ياد كن آن عادى نسب (هود پيغمبر) را كه قوم خويش را در احقاف از عذاب خدا بيم داد. (احقاف:21)
احقاف نام واديى است ميان عُمان و مَهَره ، بنا بر قول ابن عباس. ابن اسحاق گفته: «ريگزارى است كه از عمان تا حضرموت امتداد دارد» . و به قول قتاده: «ريگزارى است مشرف بر دريا از سمت يمن. اين سرزمين ، بعثتگاه حضرت هود (ع) بوده» .و چون هود (ع) آنان را به پرستش و بندگى خدا دعوت نمود ، سر برتافتند و گفتند: «تو مىخواهى كه ما از پرستش خدايانمان دست برداريم؟!» هود آنها را به خشم خدا تهديد نمود . باز هم تسليم نشدند تا اينكه غضب پروردگار به صورت ابرى سياه نمودار گشت . آنان در آغاز شادمان شدند كه باران مىآيد و مزارع و مراتعمان را آباد مىسازد . ولى پس از لحظاتى معلوم شد كه طوفان غضب است و بادى ويرانگر . هود و بستگانش به كنارى رفتند و باد وزيدن گرفت و آنچنان آن منطقه را نابود كرد كه به تعبير قرآن ، جز آثار مساكن آنها چيز ديگرى نماند و همه آنها با مال و احشامشان نابود شدند. (مجمع البيان)
اَحقاف: نام سوره 46 از قرآن كريم، مكّيّه و مشتمل بر 35 آيه است. از امام صادق (ع) روايت شده : «هر كس كه سوره احقاف را هر روز يا هر هفته تلاوت نمايد ، در دنيا هيچ چيز او را وحشت ندهد و از هراس قيامت ايمن باشد». (بحار:192/301)اِحقاق : برحق بداشتن . غلبه كردن كسى را به حق . واجب كردنِ چيزى را . اثبات . اِحكام . احقاق حق : رسانيدن حق به مستحق . حكم به محق بودن او كردن . (ويحقّ الله الحقّ بكلماته و لو كره المجرمون): تا خداوند، با بيانات خويش، حق را استوار دارد هر چند، جنايتكاران را ناخوشايند بُوَد. (يونس:82)
اِحكام: محكم كردن، استوار گردانيدن. محكم: استوار شده . آيات محكمات: آياتى از قرآن كه مضامين آنها روشن و واضح باشد.اَحكام: جِ حكم . فرمانها، آراء. مقرّرات شرع، از عبادات و معاملات و جز آن.
اعتقاد ما (شيعه) بر اين است كه احكام اسلام ـ اعم از واجب و حرام و جز آن ـ همه بر وفق مصلحت بندگان است ; مصلحتى كه در خود افعال وجود دارد، اگر كارى داراى مصلحت ملزمه بود ، خداوند آن را واجب مىكند و اگر داراى مفسده كامل بود ، از آن نهى مىكند و اگر مصلحت راجحى در آن
و نيز مىگوئيم بر خداوند قبيح است كه به كارى امر كند كه داراى مفسده باشد يا از كارى كه داراى مصلحت است ، نهى فرمايد. گرچه بعضى از فرق اسلامى مىگويند: «حسن و قبح ، تابع حكم خداست . بدين معنى كه قبيح آن است كه خدا از آن نهى كند و حسن (نيكو) آن كه خدا بدان امر فرمايد» . و اين عقيده بر خلاف ضرورت عقل است، چنانكه آنها بر خدا جايز مىدانند كه مرتكب قبيح گردد: به كارى كه داراى مفسده است امر ، و از كارى كه داراى مصلحت است ، نهى كند . اين عقيده مستلزم
نسبت جهل يا ناتوانى است به خداوند ـ سبحانه تعالى علوّا كبيرا ـ حاصل سخن اينكه : مصلحت و مفسدهاى كه باعث صدور حكم از خداوند است ، به ما مكلفين عايد است ، نه به خداوند . چه ، او غنى بالذّات است، و اينكه هر امر و نهيى كه از حضرتش صدور مىيابد ، ناشى از مصلحتى يا مفسدهاى است كه در متعلق حكم وجود دارد . چه ، او ـ تعالى ـ كار گزاف و عبث نكند.
امام صادق (ع) فرمود: «نه، به خدا سوگند كه خداوند امر خلقش را جز به پيغمبر و پيشوايان معصوم واگذار ننمود ، چنانكه خداوند فرمود: (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله)ما كتاب را به حق بر تو نازل نموديم كه در ميان مردم بدانچه كه خداوند در آينه فكر تو منعكس سازد حكم نمائى» . سپس امام صادق (ع) فرمود: «خداوند پيغمبرش را بپرورد و او را ادب كرد آنچنان كه به خواست خود استوارش نمود و اراده و خواستش را با اراده و خواست خود هماهنگ ساخت آنگاه به وى فرمود: (و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين) و چون پيغمبر (ص) از عهده اين امر برآمد ، او را خالص نمود و او را از هر غل و غش پاك
ساخت ، تا جائى كه دربارهاش فرمود: (انك لعلى خلق عظيم) و چون بدين مرتبه رسيد امر دينش را به او محول كرد و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا). پس خداوند مى را حرام ساخت و پيغمبر هر مست كنندهاى را، و خداوند آنرا امضا نمود. و خداوند نماز را واجب كرد و پيغمبرش اوقات نماز را تعيين نمود و خداوند آنرا تأييد كرد. (بحار:17/8)
احكام تكليفيه: در قبال احكام وضعيه، احكامى كه مستقلاً از جانب شرع مقدس در جهت وظيفه مكلفين صادر شده باشد. به «احكام شرعيه» رجوع شود.
احكام شرعيه: احكامى كه از ناحيه شرع انور شرف صدور يافته باشد و آنها بر دو قسم است: تكليفى و وضعى; تكليفى عبارت است از وجوب، حرمت، استحباب، كراهت، اباحه. و از اين جهت اينها را تكليفيه گويند كه مايه كلفت و زحمتند زيرا بنده پايبند به دستورات مولى، خود را در برابر هر يك از آنها مقيد داند و خود قيد رنج است هر چند آن دستور مشقت نداشته باشد.و وضعى احكامىاند كه مستقلاً از جانب شارع مقدس تشريع نشدهاند، برخى تكوينى و برخى به تبع احكام تكليفيهاند، شمارى از آنها عبارتند از: صحت، بطلان، عزيمت، رخصت، تقدير، حجيت، سببيت، مانعيت، شرطيت، رافعيت، جزئيت، قاطعيت، عليت، علامت، مالكيت، مملوكيت.
احكام ظاهرى: احكامى كه در مقام فقد دليل قطعى يا غير قطعى كاشف از واقع، تعبداً بدانها عمل شود، مانند مؤديات اصول، چون استصحاب و برائت. مقابل احكام واقعى كه كاشف واقع مىباشند.اَحكام القرآن : عنوان چندين كتاب كه قديما و حديثا در بيان آياتى از قرآن كه در باره احكام آمده است، از جمله كتاب احكام القرآن از اسماعيل بن اسحاق قاضى. احكام القرآن بر مذهب مالك. احكام القرآن از احمد بن المعدل. احكام القرآن از ابوبكر رازى. بر مذهب اهل عراق. احكام القرآن از عبدالله بن محمد بن ادريس شافعى. مجرد احكام القرآن از يحيى بن آدم. احكام القرآن از كلبى كه آن را از ابن عباس روايت كرده. ايجاب التمسك باحكام القرآن از يحيى بن اكثم. احكام القرآن از ابوثور ابراهيم بن خالد. احكام القرآن از داوود بن على. الايضاح عن احكام القرآن. ابن النديم. آيات الاحكام از شيخ احمد جزائرى متوفى 1150 هـ .
اَحكَم : عادلتر. دادورتر. دانشمندتر. فرزانهتر. استوارتر. قرآن كريم: «اليس الله باحكم الحاكمين»: آيا خداوند دادورترين حكمفرما نيست؟! (تين:8)رسول خدا (ص): «احكم الناس من فرّ من جهّال الناس»: فرزانهترين مردم آن كسى است كه از مردم جاهل صفت بگريزد. (بحار:1/202)
اَحْلاس: جِ حِلْس و حَلَس، فرشهاى زيرين، جامه زير پالان يا زين ستور كه ملاصق بدن ستور بود.على بن محمد بن زياد، انه خرج اليه توقيع ابى محمد (ع): «فتنة تخصك، فكن حلسا من احلاس بيتك ...»: على بن محمد بن زياد گويد: نامهاى از سوى حضرت عسكرى (ع) براى من آمد بدين مضمون: مسئله آزمون بارى در پيش است كه تو را هدف دارد، وظيفه آن كه در خانه خود بمانى و از آن بيرون نيائى چنان كه فرش خانه در آن ماندگار است . (بحار:50/297)
عن ابى بصير عن ابى عبدالله (ع): «لما دخل سلمان الكوفة و نظر اليها ذكر ما يكون من بلائها، حتى ذكر ملك بنى امية و الذين من بعدهم، ثم قال: فاذا كان ذلك فالزموا احلاس بيوتكم حتى يظهر الطاهر ابن الطاهر المطهر، ذو الغيبة، الشريد الطريد»: موقعى كه سلمان فارسى (در مسير خود به مدائن) وارد كوفه گرديد و نگاهى به اين شهر كرد، در باره آينده كوفه و حوادثى كه در آينده در آن رخ مىدهد سخنانى بيان داشت، تا آن كه راجع به سلطنت بنى اميه و حاكمان پس از آنها سخن گفت، سپس گفت: چون چنان اوضاعى روى آورد شما (به حركتى دست نزنيد و) ملازم خانه خويش باشيد تا روزگارى كه آن پاكيزه پاكزاد و آن غايب دور از نظر، ظاهر گردد . (بحار:52/126)اَحْلاف: جِ حِلف و حَليف، همعهدان. شش قبيله از قريش: عبد الدار، كعب، جمح، سهم، مخزوم و عدى. و آن بدانگاه بود كه بنو عبد مناف در صدد برآمدند حجابت بيت و سقايت حاج را از بنى عبد الدار بستانند. اين شش قبيله هم پيمان شدند عليه بنى عبد مناف. به «مطيبين» نيز رجوع شود.
اِحلال: حلال كردن: (احلّ الله البيع و حرّم الربوا): خداوند، خريد و فروش را حلال، و ربا را حرام كرده است (بقره: 275). احلال به مكانى: فرود آمدن در جائى. احلال: بيرون آمدن از احرام.اَحلام: جِ حِلم: بردباريها. جِ حُلم، چيزهايى كه بخواب آيد. خوابهاى شيطانى: «اضغاث احلام»: خوابهاى پراكنده، پريشان.
اَحلَم : حليمتر . بردبارتر . خردمندتر . سُئِلَ اميرالمؤمنين (ع) : من احلم الناس ؟ قال : «الذى لا يغضب»: از على (ع) پرسيده شد: بردبارترين مردم چه كسى است؟ فرمود: آن كه خشم نورزد . (بحار:73/263)عن الصادق (ع) : «احلم الناس مَن فرّ مِن جهّال الناس»: امام صادق (ع) فرمود: خردمندترين مردم كسى است كه از نابخردان بگريزد . (بحار:77/113)
اَحلى : شيرينتر . علىّ (ع) : «تجرّع الغيظ ، فانّى لم أر جرعة احلى منها عاقبة ولا الذّ مغبّة ... خذ على عدوّك بالفضل ، فانّه احلى الظفرين»: جرعههاى خشم را سربكش كه هيچ جرعهاى را شيرين عاقبتتر و لذيذ انجامتر از آن نيافتم. در باره دشمنت راهِ گذشت و برترى در احسان برگزين، كه اين شيوه، شيرينترين از دو پيروزى است . (بحار:74/167)ابوعبدالله الصادق (ع) : «العدل احلى من الماء يصيبه الظمآن ، ما اوسع العدل اذا عدل فيه و ان قلّ»: عدالت از آبى كه تشنهاى بدان دست يابد شيرينتر است. چه گسترده است عدالت اگر آن به شايستگى برگزار گردد هر چند اندك باشد !. (بحار:75/36)