اِحليل:
سوراخ قضيب، مخرج بول از شرم مرد. مخرج شير از پستان. قضيب را نيز احليل گويند. عمارة بن الوليد، امر النجاشى بقتله، فاخذوه و نفخوا فى احليله الزيبق، فصار مع الوحوش ... (بحار$18/414)
و فى الحديث$ «ان ترك رجل ولدا خنثى فانه ينظر الى احليله اذا بال، فان خرج بوله مما يخرج من الرجال ورث ميراث الرجال، و ان خرج البول مما يخرج من النساء ورث ميراث النساء ...»$ اگر مردى بميرد و فرزند خنثائى از او بجاى ماند، جهت شناخت وى كه مرد است يا زن، احليل او را هنگام ادرار كردن زير نظر بدارند، اگر ادرارش از مخرج مردان بيرون آيد مرد است، و اگر از مخرج زنان خارج شود زن است و سهم يك زن از ارث مىبرد... (بحار$104/359)
اَحماء :
جِ حَمو و حَمُو و حما و حم . به معنى پدر شوى . خويشاوند شوى و زوجه .
اِحماء :
قرق كردن . ممنوع كردن . حمايت كردن . گرم و سوزان گردانيدن .
اَحِمّاء :
خويشاوندان . اقرباء . كسان .
اَحمال:
جِ حِمل$ بارها. (و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس)$ اين چهارپاياناند كه بارهاى گران شما را به بلادى منتقل مىسازند كه جز به سختى بدانجا نتوانستيد رسيدن. (نحل$7)
احمد:
نعت تفضيلى از حمد، ستودهتر. يكى از نامهاى رسول صلوات الله عليه. (مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد)$ در حالى كه من (عيسى بن مريم) مژده دهندهام به پيامبرى پس از خود به نام احمد. (صف$6)
و عنه (ص)$ «انا فى السماء احمد و فى الارض محمد»$ نام من در آسمان، احمد و در زمين، محمد است .
احمد بن ابراهيم:
ابو حامد مراغى، از ياران امام عسكرى (ع) به شمار آمده، ابن داود او را ممدوح عظيم الشأن توصيف نموده، شيخ كشى روايتى از وى نقل كرده متضمن نامهاى از حضرت ولى عصر (عج) كه در مورد او به ابو جعفر قمى عطار رسيده و آن حضرت درباره وى دعاى خير فرموده$ ولى آية الله خوئى اين روايت را در توثيق او كافى ندانسته. (دائرة المعارف تشيع)
احمد بن ابراهيم:
بن اسماعيل بن داوود بن حمدون النديم. مكنى به ابى عبدالله. ابو جعفر طوسى در مصنفين اماميه ذكر او آورده است و گويد وى شيخ اهل لغت و وجه آنان و استاد ابى العباس ثعلب بود. ثعلب در اول شاگردى احمد مىكرد و سپس نزد ابن الاعرابى تلمذ كرد و تخريج ثعلب بدست احمد بوده است و او از خواص ابو محمد حسن بن على عليهما السلام و پيش از آن از اصحاب ابو الحسن عليهالسلام بود و او را با ابو الحسن (ع) مسائل و اخبارى است. احمد را كتبى است و از جمله$ كتاب اسماء الجبال و المياه و الأودية ; كتاب بنى عبدالله بن غطفان ; كتاب طيىء ; كتاب شعر العجير السلولى و صنعته ; كتاب شعر ثابت ابن قطنة و صنعته ; كتاب بنى مرة بن عوف ; كتاب بنى نمر بن قاسط ; كتاب بنى عقيل.
احمد بن ادريس:
ابو على اشعرى قمى از فقهاى موثق شيعه، كثير الحديث بوده. وى بسال 306 در قرعاء وفات نمود. (جامع الرواة)
احمد بن اسحاق:
بن عبدالله بن سعد بن مالك احوص اشعرى قمى مكنى به ابو على از شخصيتهاى معتبر و معتمد و موثق شيعه قم و رابط بين مردم قم و حضرات ائمه و از امام جواد (ع) و امام هادى (ع) حديث نقل نموده و از خاصان امام عسكرى (ع) بوده و حضرت ولى عصر (عج) را ملاقات كرده، مردى جليل القدر و عظيم الشأن بوده است (جامع الرواة). وى توسط حسين بن روح نوبختى نايب خاص امام عصر (عج) جهت رفتن به حج از حضرت اجازه گرفت و حضرت در اجازهاى كه به وى داد از مرگش نيز خبر داد و در بازگشت از حج در منزل حلوان بدرود حيات گفت. (پاورقىبحار$50/286)
داستان او با يكى از علويين، به «سادات» رجوع شود.
احمد بن حنبل:
احمد بن محمد بن حنبل يكى از ائمه اربعه اهل سنت است كه در مرو به سال 164 متولد شده و مادرش او را در دوران شيرخوارگى به بغداد آورده و به نقلى وى در شكم مادر بوده و چون مادر به بغداد آمد در آنجا بزاد.
وى در مصر نزد امام شافعى درس خوانده و در آنجا در مسئله خلق قرآن كه زمان مأمون مطرح بوده مخالفت ورزيد و بر آن شكنجه و تعذيب شد و پس از فراگيرى فقه به بغداد بازگشت و امامت اهل سنت را به عهده داشت و نزد اهل آنجا احترامى بسزا داشت و گويند$ وى جهت جمعآورى حديث از بغداد كه محل زندگى او بود به كوفه و بصره و مكه و مدينه و شام و يمن شتافت و باز به بغداد بازگشت.
و زمرهاى از بزرگان محدثين سنت از او حديث گرفتند از قبيل محمد بن اسماعيل بخارى و مسلم بن حجاج نيشابورى.
كتابهاى زيادى را تأليف نمود كه از آن جمله است$ مسند كه مشتمل بر سى هزار حديث است و كتاب مناقب على بن ابيطالب.
وى در سال 241 در بغداد بدرود حيات گفت و در آنجا به خاك سپرده شد. (لغتنامه دهخدا)
احمد بن خضيب:
از فرمانداران دولت متوكل عباسى بوده و چون متوكل كشته شد و منتصر بجاى وى نشست او را وزير خود نمود و عبدالله بن يحيى بن خاقان را كه در دولت پدرش وزير بود طرد نمود، و چون مدت خلافت منتصر شش ماه بيش نبود وزارت او نيز به مرگ منتصر سپرى گشت و غلامان دربار، وى را پس از اينكه اموالش را مصادره نمودند به روستاى قريطش تبعيد نمودند، و به نقلى بر اثر جسارتى كه به امام هادى (ع) نمود و حضرت او را نفرين كرد به قتل رسيد. (بحار$50/139)
احمد بن طولون :
به «ابن طولون» رجوع شود .
احمد بن محمد:
بن ابى نصر بزنطى كوفى از ياران حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد (ع) بوده و از آن بزرگواران حديث نقل نموده. وى در آغاز واقفى مذهب بود كه امامت را به حضرت كاظم (ع) ختم مىدانست، سپس با ديدن معجزات و براهين قاطع از حضرت رضا (ع) به مذهب حق بازگشت. او مردى جليل القدر و نزد علماى شيعه به وثاقت مشهور و او را از اصحاب اجماع دانستهاند.
نقل است كه وى شبى در خدمت حضرت رضا (ع) بود پس از صرف طعام حضرت او را به نزد خويش نگاه داشت و فرمود$ بستر مخصوص خود را برايش بگسترانند، چون احمد به اتاق خواب درآمد بخود باليد و با خود گفت$ چه كسى مانند من كه در خانه ولى خدا و بر بستر او قرار دارم؟! همان دم حضرت او را صدا زد كه اى احمد! اميرالمؤمنين (ع) از صعصعه عيادت كرد و به وى فرمود$ عيادت مرا مايه افتخار بر خويشانت قرار مده و براى خدا متواضع باش تا خداوند تو را بلند سازد. اوراست$ كتاب الصلواة ; كتاب الزكاة و كتاب النوادر. (شرح مشيخة الفقيه و بحار)
احمد بن محمد:
بن سعيد بن عبد الرحمن، مكنى به ابن عقده. به «ابن عقده» رجوع شود.
احمد بن محمد:
بن عيسى بن عبدالله بن سعد بن مالك بن احوص اشعرى مكنى به ابو جعفر شيخ القميين و وجههم و فقيههم، و چهره درخشان و رئيس شيعه قم و نزد حكام عصر خود نيز موجه بوده، وى حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) و حضرت هادى (ع) را درك نموده، در نقل حديث ثقه بوده، هم او بوده كه احمد بن ابى عبدالله برقى و سهل بن زياد آدمى و محمد بن على صيرفى را به جرم نقل احاديث دروغ از قم اخراج نمود. (جامع الرواة و بحار)
احمد بن موسى:
بن جعفر (ع)، شخصيتى والا مقام و جليل القدر و پرهيزگار و مورد عنايت و محبت خاص پدر بزرگوارش بوده چه آن حضرت در حال حياتش باغ خود را كه به يسره معروف بود به وى بخشيد و او از دارائى خود هزار بنده را آزاد نمود.
و چون خبر وفات امام موسى بن جعفر(ع) به مدينه رسيد اهل مدينه به لحاظ شخصيتى كه آن بزرگوار داشت به در خانه او رفتند و با او بيعت نمودند و او در پيشاپيش جمعيت به مسجد پيغمبر (ص) رفت و خطبهاى بليغ ادا كرد و به مردم گفت$ اى كسانى كه با من بيعت نمودهايد! بدانيد كه من خود با برادرم على (ع) بيعت كردهام و او امام واجب الاطاعه است بر من و شما و همه مردم. سپس از منبر بزير آمد و به اتفاق همان جمعيت به در خانه برادرش حضرت رضا(ع) رفته و با آن حضرت بيعت نمودند.
وى تا گاهى كه حضرت رضا (ع) در مدينه اقامت داشت در خدمت آن جناب بود و چون مأمون، آن حضرت را به مرو احضار نمود پس از چندى با جمعى از خويشان خود به قصد پيوستن به برادر عازم ايران شد و چون به محل خان زنيان، هشت فرسخى شيراز رسيد و در آنحال عدهاى از شيعه نيز
به وى پيوسته بودند، قتلغ خان، استاندار مأمون بر شيراز خبردار شد و لشكرى را به جنگ او فرستاد و در آنجا جنگ برپا گرديد و در اثناى گير و دار يكى از لشگريان قتلغ خان فرياد زد$ اگر شما مىخواهيد به نزد على بن موسى برويد او درگذشته است.
ياران احمد چون چنين شنيدند از دور او پراكنده شده و جز خويشانش كسى با او نماند لذا چون امكان بازگشت نداشت به همين حال به شيراز رسيد و در آنجا او را شهيد كردند.
و بعضى از تاريخ نگاران گفتهاند$ وى در شيراز مخفى شد و پس از چندى از دنيا رفت.
سالها قبر او مخفى بود تا در زمان اتابك سعد زنگى، يكى از وزراى او به نام مقرب الدين مسعود بن بدرالدين بر محل دفن آن بزرگوار اطلاع يافت و چون قبر را نبش نمود جسد را تازه يافت در حال به سعد خبر داد وى دستور داد$ خانهاى بر آن بنا كردند و در حدود سال 750 كه حرم سيد احمد رو به انهدام مىرفت تاشى خاتون، مادر سلطان ابو اسحاق بن سلطان محمود ساختمان حرم را تجديد نمود و گنبد بلندى را بر آن بنا كرد و مدرسهاى را در كنار آن ساخت و قبر خود را نيز در جوار آن مرقد مطهر قرار داد و در سال 1243 فتحعلى شاه قاجار ضريحى از نقره خالص بر قبر نصب نمود.
و بر ضريح آن بزرگوار قرآنى بخط كوفى كه بر پوست آهو نوشته شده، ديده مىشود كه نيمى از قرآن است و نيم ديگر آن در كتابخانه حضرت رضا (ع) مىباشد و در آخر آن نوشته$ «كتبه على بن ابو طالب» و لذا بعضى گمان كردهاند كه آن قرآن به خط اميرالمؤمنين (ع) است و چنين به نظر مىرسد كه آن قرآن به خط على بن ابيطالب مغربى است كه وى در نوشتن خط كوفى معروف بوده است . (تحفة العالم فى شرح خطبة المعالم)
احمد بن هلال:
عبرتائى كرخى بغدادى از اهل عبرتاء كه شهركى در نواحى بغداد است بوده و سپس به كرخ بغداد سكونت گزيد و در آغاز از ياران امام هادى(ع) بوده وسپس به غلو و تصوف منحرف و مورد لعن امام عسكرى شد. وى كه پنجاه و چهار بار به حج رفته و حتى در بعضى از آنها پياده بوده آخر الامر به بدبختى و سوء عاقبت دچار گرديد چنانكه تفصيل حالات او در كتب مفصله آمده است. وى در سال 180 متولد و به سال 267 از دنيا رفت.
احمد بن وليد گويد$ شنيدم از سعد بن عبدالله كه مىگفت$ نه ديدم و نه شنيدم كه شيعهاى ناصبى شده باشد جز احمد بن هلال... (بحار$47/339)
احمد بن يوسف كاتب:
(م 213 يا 214 ق)، ابو جعفر احمد بن يوسف بن قاسم بن قاسم بن صبيح عجلى (بالولاء) كوفى. اجدادش قبطى نژاد و از موالى بنى عجل بودند، بدين سبب به نام عجلى معروف شده است. چون جد اعلاى او صبيح در ده «دبا» نزديك كوفه مىزيسته، خاندانش را كوفى خواندند. خاندان صبيح به داشتن شعرا و نويسندگان بزرگ معروف بودند. قاسم بن صبيح جد احمد، رئيس ديوان عرب و از رجال بزرگ دربار هشام بن عبد الملك بود، چنانكه شاعرانى كه خليفه اموى را مدح مىگفتند قاسم را نيز مىستودند. از جمله آن شاعران، يزيد بن ضبه (يزيد بن مقسم ثقفى، م ح 130 ق) و ابو النجم عجلى (فضل بن قدامه، م 130 ق) بودند. پدر احمد ـ يوسف بن صبيح ـ ، بعد از انقراض خلافت اموى در دربار عباسى به خدمت پرداخت و كاتب عبدالله بن على عم منصور عباسى و يوسف بن يعقوب، وزير مهدى خليفه بود. سه پسر او قاسم و على و احمد از شاعران نامدار زمان بودند و دو پسر ابو جعفر يعنى عبدالله و محمد نيز نويسنده و شاعر بودند و در دربار عباسى به شغل كتابت اشتغال داشتند. ابو جعفر احمد از اعيان و ثروتمندان بغداد و مشهورترين دولتمرد و كاتب عهد خود بود. ابتدا رياست ديوان رسائل مأمون عباسى را عهدهدار بود و بعد از مرگ احمد بن ابى خالد به توصيه حسن بن سهل، خليفه او را به وزارت بركشيد كه تا پايان عمر درين مقام باقى بود. علاوه بر مقام علمى و ادبى، شغل مهم دولتى او سبب شده كه در تذكرهها شرح احوال و نوادر و بديههگوييها و توقيعات و رسائل و حكايات بسيار از حاضر جوابيهاى او و مناسبات او با رجال زمان و حرمتى كه نزد خليفه داشته نقل كنند. شعرش در فصاحت و ملاحت، ممتاز و در سطح شعراى درجه اول زمان است. اين بيت ازو در زبان عرب مثل شده است$
اذا ضاق صدر المرء عن سر نفسهفصدر الذى يستودع السرّ اضيق
يعنى$ اگر سينه انسان از راز خود او تنگى بگيرد، بى گمان سينه ديگرى كه راز را بدو مىسپارند تنگتر است. ابو جعفر به احتمال قوى مذهب تشيع داشته است. درباره عقايد او سند روشنى در دست نيست. اما از سويى برادرش قاسم بن يوسف مسلماً شيعى بوده كه نشانه تشيع خانواده او تواند بود. همچنين وى اهل كوفه بوده و كوفيان غالباً شيعهاند چنانكه بنى عجل موالى بيت صبيح نيز شيعه بودند. به علاوه
قاسم بعد از مرگ احمد او را مرثيه گفته است كه اين هم مؤيد تشيع او تواند بود. (دائرة المعارف تشيع)
احمد بن يوسف كاتب:
(م 334 ق) ابو جعفر احمد بن ابى الحسن (يا ابى يعقوب) يوسف بن ابراهيم كاتب معروف به ابن دايه. او و پدرش يوسف از شاعران و نويسندگان دربار طولونى بودند و از بغداد به مصر منتقل شدند. مادر يوسف دايه پسر مهدى عباسى (م 169 ق) بود. به اين جهت به او و پسرش احمد بن دايه گفتند. يوسف بعد از مرگ پسر مهدى خدمت دربار عباسى را رها كرده و بعد از يكسال به دمشق و سپس به مصر رفت و آنجا در دربار احمد ابن طولون (220 ـ 270 ق) امير مصر و سوريه به شغل كتابت و حسابدارى منصوب گرديد. او در آن شهر و آن شغل باقى بود و در همانجا درگذشت. تأليف كتاب اخبار الاطباء و اخبار المهدى بدو منسوب است. وى مردى محتشم و خيّر و نيكوكار بود، حرمتش تا بدان پايه بود كه چون مورد خشم ابن طولون قرار گرفت و زندانى شد سى مرد به هيأت اجتماع نزد پادشاه رفتند و گفتند سى سال است كه پرورده نعمت يوسف عجلى هستيم اگر او بايد كشته شود ما سى نفر را هم بكش و اين تقاضا را چنان با سوز و گريه مطرح ساختند كه احمد بن طولون را بر سر شفقت آوردند و او را عفو نمود. ابو جعفر احمد در مصر تحصيل علم و ادب كرد و علاوه بر شعر و ترسّل ، در طب و نجوم و تاريخ و حساب نيز تبحر يافت. وى بعد از مرگ پدر به شغل او پرداخت و تا آخر عمر به همان كار اشتغال داشت. به روايت سيد على بن طاووس در كتاب فرج الهموم و ابن شهرآشوب در مناقب (به نقل اعيان الشيعة) مذهب تشيع داشت. ابن شهرآشوب قطعه ذيل را از او در مدح امير المؤمنين على(ع) نقل كرده است$
خير من صلى و صام و منمسح الاركان و الحجبا
و وصى المصطفى و اخدون ذى القربى و ان قربا
و امير المؤمنين بهناثر الاخبار و الكتبا
يعنى على (ع) بهترين كسى بود كه نماز گزارد و روزه گرفت و (در حج بيت الله) اركان كعبه و پردههاى آن را مسح نمود. او وصى مصطفى و برادرى بود كه از همه خويشان نزديك نزد او گراميتر بود. او امير مؤمنان بود، ما اخبار و كتابها را از او روايت مىكنيم.
تأليفات او را بدين شرح نام بردهاند$ المكافاة (به چاپ رسيده است) ; حسن العقبى ; سيره احمد بن طولون ; سيره ابى الجيش خمارويه (پسر ابن طولون) ; سيره هارون بن ابى الجيش ; اخبار غلمان بنى طولون ; اخبار الاطباء ; مختصر المنطق ; اخبار المنجمين ; السياسة لافلاطون (به چاپ رسيده است) ; الثمرةً و كتاب الطبيخ. (دائرة المعارف تشيع)
احمد بن يوسف كاتب:
(م 437 ق) ابو نصر احمد بن يوسف السُّليكى المنازى الكاتب، سليك به صيغه تصغير نام مردى بوده كه صاحب ترجمه بدو منسوب است و از هويت او اطلاعى در دست نيست، منازى منسوب است به منازگرد (ملازجرد) كه شهرى مشهور بين خلاط و نخجوان (معجم البلدان ياقوت) يا شهرى نزديك خرت برت (حصن زياد) بوده نه نزديك خلاط (وفيات الاعيان). از خاندان و سرگذشت ايام كودكى و جوانى او اطلاعى در دست نيست. از بعض اشعار و رسائل او كه باقى مانده معلوم است كه از اعيان فضلا و مشاهير شعراى زمان خود بوده است. به همين سبب ابو نصر مروان كردى او را به وزارت انتخاب نمود. بعضى نامههايى كه به قلم او به امپراطور روم شرقى نوشته شده سرمشق كتابت زمان بوده است. منازى كتابخانه بزرگى نيز جمع آورى كرد كه آنرا به مسجد جامع ميافارقين (نزديك ديار بكر در عراق) كه ظاهراً مقر فرمانروايى ابو نصر كردى بوده، وقف كرده و به نام كتابخانه منازى معروف بوده است. وى در شهر معرة النعمان (سوريه) با ابو العلاء معرى شاعر (م 449 ق) ملاقات كرد و طرفين بعض اشعار
خود را براى يكديگر خواندند. ابو العلاء نزد او شكايت كرد كه مردم دنيا او را آزار مىدهند. بدين سبب از خلق كناره گرفته و دنيا را براى اهل دنيا گذاشته است. منازى گفت$ تو دنيا و آخرت، هر دو را در براى مردم گذاشتهاى. ابو العلاء ازين سخن رنجيد و چند بار گفت$ «آخرت را هم؟» سپس سر را به زير افكند و ديگر با سليكى سخن نگفت تا برخاست و برفت. گويند وقتى ابو العلاء اشعار خويش را براى سليكى مىخواند او گفت$ تو از همه اهل شام شاعرترى. ابو العلاء گفت$ من از همه اهل شام و اهل عراق شاعرترم كه تعريضى به سليكى بود. ازينرو سليكى آن سخن سخت را گفت و ابو العلاء را رنجانيد. نمونه اشعار و رسائل او در كتب ادب نقل شده ليكن ديوانش مفقود است. گويند قاضى فاضل عبد الرحيم (529 ـ 596 ق) صاحب ديوان سلطان صلاح الدين ايوبى يكى از ادبا را
مأمور كرد در شهرهاى مختلف بگردد و ديوان سليكى را يافته براى او بفرستد. او مدتها گشت ولى پيدا نكرد، پس قصيدهاى درين باره ساخته نزد قاضى فاضل فرستاد كه اين مصرع از آن است «اقفر من شعر المنازى المنازل». ابن شهرآشوب در المناقب و صاحب الطليعة (به روايت امين عاملى) منازى را شيعى مذهب نوشتهاند. (دائرة المعارف تشيع)
احمد احسائى:
(1166 ـ 1241 ق) فرزند شيخ زين الدين بن شيخ ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر آل صقر مطيرفى احسائى از مشاهير علما و مؤسس فرقه شيخيه به «شيخيه» رجوع شود . شيخ احمد در احساء متولد گشت و خاندان وى از عشاير حدود احساء بودهاند و داغر، فرزند راشد، سنى مذهب بود و به دنبال اختلافى كه ميان او و پدرش پديد آمد ناگزير به ترك خاندان گرديد و در مطيرفى سكونت گزيد. مردم اين منطقه شيعى مذهب بودند و داغر به تشيع گرائيد، از اين بابت است كه شيخ احمد تنها در برابر نام داغر نخستين نياى شيعى خود جمله «غفر الله لهم اجمعين» را اضافه مىكند.
نياكان احسائى پيش از داغر چندان علم و معرفتى نداشته و باديه نشين بودند. وى در پنج سالگى قرآن را نزد پدر فرا گرفت و اجروميه و عوامل را نزد شيخ محمد فرزند شيخ محسن احسائى و ديگران در احساء آموخت و در سال 1186 ق به قصد حوزه علميّه بزرگ شيعه در عراق از بحرين عازم كربلا گشت و به حوزه درس آقا باقر بهبهانى (م 1205 ق) راه يافت و همچنين از حوزه درس سيد على طباطبائى صاحب رياض و ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحر العلوم و شيخ جعفر صاحب كشف الغطاء بهرهمند گشت و از آنان نيز داراى اجازاتى هست. احسائى علاوه بر فقه، و اصول و حديث در طب، و نجوم، و رياضى قديم، و علم حروف، و اعداد، و طلسمات و فلسفه مطالعاتى كرد و در سال 1209 ق به سبب بروز وبا از عتبات به مسقط راس خويش احساء بازگشت و در سال 1212 ق به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد و در محله جسر العبيد رحل اقامت افكند. در اين هنگام بود كه براى اولين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معما گونه و مرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت و بين وى و شيخ محمد بن شيخ مبارك قطيفى احسائى حاكم آن سامان برخورد تندى رخ داد. ولى شيخ احمد احسائى با متانت و
هشيارى خاص و با رفتن از بصره به قرية الجبارات و بعد به قريه تنومه كه هر دو حومه بصره است به اين مقوله خاتمه داد. بعد سيد عبد المنعم بن سيد شريف جزائرى از اجلاء علماى آن سامان از وى خواست تا به قريه شخصى او هجرت نمايد و احسائى اجابت نمود و دو سال در انزواى كامل به رياضت پرداخت. سپس در سال 1221 ق به قصد زيارت عتبات، به كربلا و نجف سفر نمود وبعد به قصد زيارت حضرت رضا (ع) عازم خراسان گشت و در اين هنگام بود كه به يزد رفت و مردم اين شهر از وى خواستند كه نزد آنان بماند و او اجابت كرد و يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد. چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و نهايت احترام را در حق او مرعى داشت و استقبال گرمى از وى به عمل آورد و مبلغى هنگفت و يك عباى مرواريد دوزى به او هديه كرد و حقوق مستمرى برايش تعيين نمود. شاهزادگان نيز از رفتار شاه و ارادت وى به احسائى تبعيت مىكردند. محمد على ميرزا دولتشاه، فرزند فتحعلى شاه او را به كرمانشاه دعوت نمود و حقوق مستمرى ماهانه براى او تعيين كرد و مبلغ هزار تومان هزينه سفر به احسائى پرداخت و يك قريه بزرگ در حومه كرمانشاه به او اهدا داشت. احسائى كه كرمانشاه را مسكن اخير خويش قرار داده بود پس از مرگ دولتشاه در سال 1237 ق به قزوين رفت و مورد استقبال علماى اين شهر قرار گرفت و در منزلى كه از قبل براى وى تهيه شده بود با اهل و عيال و حاشيه خود رحل اقامت افكند. ميرزا عبد الوهاب قزوينى دائى قرة العين كه از بزرگان علماى اين شهر و از اكابر شاگردان وى و امام جماعت در مسجد شاه قزوين بود محراب و سجاده خود را تقديم استاد خويش نمود. احسائى نيز پس از ديد و بازديد، در مدرسه صالحيه مشغول تدريس گشت و از همان روز اول در مسجد شاه قزوين به امامت پرداخت.
احسائى پس از فوت اساتيد و مشايخ اجازت خود ، ادعاى كشف و الهام و تفويض و غلو و موهمات و معميات نموده بود و اينهمه در مراكز شيعه و محافل علمى قيل و قال به راه انداخت و بويژه هنگام مسافرت وى به قزوين اين مسأله به اوج خود رسيد. البته بر اثر روابط صميمانه وى با فتحعليشاه و شاهزادگان در ايران و سلاطين عثمانى در عراق اكثر علماى عراق و ايران تقيه مىنمودند. هنگام مسافرت احسائى به قزوين، صدها نامه از مراكز علمى شيعه به
بيت شهيد ثالث برغانى و ملا محمد صالح برغانى رسيد كه حاكى از سؤال و دادخواهى بود. قزوين نيز مانند مراكز ديگر شيعه بين شيخى و متشرعه به دو قسمت تقسيم گشت و اختلافات حادّى رخ داد. لذا شهيد ثالث با تعيين وقت براى مناظره شيخ احمد احسائى، صاحب دعوت جديد، عدهاى از علما را به خانه خود دعوت نمود. سپس مناظره و مباحثه علمى ساعتها به طول انجاميد و در اين جلسه آخوند ملا آقاى حكمى و آخوند ملا يوسف حكمى متخصصين فلسفه الهى و ديگر علماى فن حديث و فقاهت به رهبرى شهيد ثالث، كوشيدند احسائى را مجاب نمايند. هنگامى كه وى اصرار به راى خويش كرد شهيد ثالث، احسائى را تكفير نمود و اين حكم را علماى اماميه در ايران و عراق و ساير مراكز شيعه تبعيت نمودند. احسائى از قزوين به مشهد عزيمت نمود و پس از زيارت به يزد رفت و از آنجا به اصفهان و بعد به كرمانشاه روى آورد. در تمام شهرها با سردى از او
استقبال شد و حتى شاگردان و برخى از اهل علم هم كه قبلاً نسبت به او ارادتى اظهار مىكردند و از وى ستايش مىنمودند تغيير روش دادند. فتحعليشاه و جمعى از شاهزادگان در وهله اول سعى نمودند كه اين حادثه را به ترتيبى تدارك نمايند، ولى از خشم علما و مردم كنار گرفتند. احسائى در عراق نيز با همان روش مردم ايران روبرو شد و ناچار از كربلا به مكه رفت و سپس از راه مكه عازم موطن خود گرديد و در اين سفر در قريه هديه، سه منزلى مدينه روز يكشنبه 21 ذى القعده سال 1241 ق
درگذشت و در قبرستان بقيع در جوار قبور ائمه اطهار (ع) نزديك بيت الاحزان به خاك سپرده شد. آثار و مؤلفات وى بيش از صد و سى و پنج كتاب و رساله ذكر شده كه اكثر آنها به چاپ رسيده، از جمله$ جوامع الكلم، شرح الزيارة ; شرح حكمة العرشية و شرح مشاعر. (دائرة المعارف تشيع)
احمد اردبيلى:
بن محمد، معروف به مقدس اردبيلى از علماى بزرگ و ثقات فقهاى شيعه است و شخصيتى كه به زهد و ورع و امانت و ديانت ضرب المثل بوده و مجلسى او را در شمار كسانى كه به ملاقات امام عصر عجل الله فرجه نائل آمدهاند آورده و از سيد نعمة الله جزائرى كه از شاگردان او بوده نقل شده كه مقدس اردبيلى در سالهاى قحط، خوراك خود را بين بينوايان پخش مىكرد و براى خود بخشى چون آنان مىگذاشت.
در يكى از سالها كه چنين كرد همسرش بر وى خشم نمود و گفت$ فرزندان ما را در چنين سالى فرو گذارى تا دست بسوى مردم دراز كنند؟! و مقدس، زن را ترك گفت و به قصد اعتكاف بسوى مسجد كوفه رهسپار شد و روز دوم مردى بارهاى گندم و آردى پاكيزه به خانه آورد و گفت$ صاحب خانه كه در مسجد معتكف است فرستاده. پس از آن كه اردبيلى به خانه بازگشت، همسرش به وى گفت$ آردى كه با آن عرب فرستادى آردى نيكو است، مقدس اردبيلى خداى را شكر گفت و از سرّ آن امر بى خبر بود.
و در حالات او آمده كه$ هر گاه هنگام زيارات مخصوصه به كربلا مىرفت، نماز را جمع مىخواند و مىگفت$ زيارت، سنت است و تحصيل علم، فريضه; مىترسم كه سنت چون با فريضه مزاحمت كند مورد نهى باشد و سفر، سفر معصيت، از اينرو تمام را هم مىخوانم.