next page

fehrest page

back page

20 ـ مجتهدان اطاعت عوام را از مجتهد در فروع دين مثل اطاعت از امام حىّ حاضر واجب مىدانند اما اخباريان آن را واجب نمىدانند.

21 ـ اكثر مجتهدان عمل به اجماع منقول را گرچه از متأخرين فقها بلكه غير فقها (به شرطى كه موثق باشند) نقل شده باشد جايز مىشمارند، به خلاف اخباريان.

22 ـ مجتهدان اگر اجماعى محقق شود به مخالفت حديثى با آن، گرچه معلوم النسب باشد، اعتنا نمىكنند در صورتى كه اخباريان مىگويند اگر حديثى اعم از معلوم يا مجهول النسب با اجماع مخالف باشد به آن اجماع نمىتوان استناد نمود، زيرا در چنان اجماعى مسلم نيست كه قول امام همراه باشد. به نظر اخباريان اجماع مطلقاً حجيت ندارد.

23 ـ مجتهدان همه احاديث كتب اربعه يعنى اصول كافى و من لايحضره الفقيه و تهذيب و استبصار را صحيح نمىشمرند. به خلاف اخباريان كه همه را صحيح مىدانند.

24 ـ مجتهدان با استناد به حديث «لا تنقض اليقين الا بيقين مثله» و «لا تنقض اليقين بالشك» استصحاب را مطلقاً حجت مىدانند. اما اخباريان مىگويند استصحاب وقتى جايز است كه نصى از ائمه بر آن دلالت داشته باشد.

25 ـ مجتهدان تأخير بيان را از وقت حاجت به سبب قبح آن جايز نمىدانند اما بعض اخباريان مثل استرآبادى به استناد به پارهاى اخبار آن را جايز مىشمارند.

26 ـ اكثر مجتهدان شهادت يك شاهد عادل را بر تزكيه راوى، كافى مىدانند ولى اخباريان در اين باره نه تنها دو شاهد عادل را لازم مىشمرند بلكه تا قطع به صدور خبرى از معصوم نكنند آن را به حجيت نمىپذيرند.

27 ـ اخباريان دليل عقلى را مانند «قبح تكليف به امر خارج از طاقت» و «قبح عقاب بدون بيان تكليف» كافى براى صدور حكم نمىدانند مگر آنكه با دليلى از اخبار ائمه (ع) تأييد شده باشد، بر عكس مجتهدان.

28 ـ انديشيدن در مدلول نصوص و كند و كاو در آنها از نظر اخبارى تأويل شمرده مىشود كه حتى المقدور بايد از آن اجتناب نمود و به دنبال قرينه و سياق عبارت و حيثيات كلامى نرفت تا مبادا تأويل پيش بيايد. فى المثل در آيه (فكلوا مما امسكن...)چنين فهميدهاند كه محل اصابت دهان سگ شكارى با شكار پاك است به عبارت ديگر در قوانين به حجيت لفظ و ظاهر كتاب و سنت قائلند، به عكس مجتهدان.

29 ـ اخباريان به تنقيح مناط قطعى عمل نمىكنند ولى مجتهد عمل مىكند.

30 ـ در تعارض اخبار از نظر اصولى، اگر فهم عرفى علاج تعارض مىكند مقدم بر مرجحات سندى است ولى اخبارى از همان ابتداء امر به مرجحات سندى متوسل مىشود.

كمال فضل و فتواى استرآبادى سبب شد كه تأليفات او در بين فقهاى شيعه مرغوب افتد و مشرب اخباريه مورد توجه آنان قرار گيرد. در قرن يازدهم و دوازدهم هجرى اين طريقت در بلاد شيعه، مخصوصاً عراق عرب و سواحل خليج فارس و ايران توسعه يافت و فاصله بين تشيع و تسنن عميقتر گشت. علماى اخبارى مشرب، مجموعههاى بزرگى از اخبار اهل بيت را ثبت و تدوين نمودند كه اهم آنها كتاب الوافى تصنيف ملا محسن فيض كاشانى (م 1091 ق) و كتاب تفصيل وسائل الشيعة الى احكام الشريعة تأليف شيخ حرّ عاملى (م 1104 ق) بود كه مؤلف اين دو كتاب اخبارى صرف بودند و كتاب مبسوط بحار الانوار تأليف علامه محمد باقر مجلسى (م 1111 ق) كه مشرب معتدل اخبارى داشت. بعد از استرآبادى مكتب اصولى رو به ضعف نهاد و كتابهاى بسيارى در تأييد مشرب اخبارى نوشته شد كه از آن جمله است: احياء معالم الشيعة، تأليف عبد على احمد بن دراز بحرانى (م 1177 ق) ; منية الممارسين فى اجوبة سؤالات الشيخ ياسين، تأليف شيخ عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى (م 1135 ق) ; سفينة النّجاة، تأليف ملا محسن فيض كاشانى ; الفوائد الطوسية، تأليف سيد محمد محدث عاملى ; هداية الانوار، تأليف شيخ حسين شهاب الدين عاملى (م 1076 ق) ; الفوائد الغروية، تأليف شيخ ابو الحسن غروى (م 1138 ق) و لسان الخواص، تأليف رضى الدين قزوينى و مؤلفات ميرزا محمد اخبارى است. سماهيجى در مقدمه كتاب رياض الجنان قصيدهاى از خود در مدح اهل حديث و ذم مجتهدان نقل نموده و طى آن آورده است كه احياء كنندگان مشرب اخبارى، شيخ حر عاملى و ميرزا محمد امين استرآبادى و ملا محسن فيض كاشانى بودهاند اين قصيده بيانگر عقايد و طرز فكر علماى اخباريه و نمونهاى از ادبيات اين طايفه است كه مطلع آنها چنين است:

يا قائلاً بالاجتهاد تجاف عنسبل الخطا و عليك بالمسموع

من آل بيت محمد وثقاتهماذ ليس حكم الظن كالمقطوع

يعنى: اى كه به اجتهاد قائلى، دورى گزين از راههاى خطا و همراه با احاديثى باش كه از آل بيت محمد (ص) و معتمدان ايشان شنيدهاى زيرا حكم ظن مثل حكم قطعى نيست. از جمله اخباريان ميانهرو بايد از ملا محمد تقى بن مقصود على، معروف به مجلسى اول (م 1070 ق) نام برد كه از ميرزا محمد امين استرآبادى با تأييد و احترام ياد كرده است. وى در شرحى كه به عربى بر من لا يحضره الفقيه نوشته طريقت استرآبادى را در عدم حجيت عقل، صواب شمرده و گفته است: «...دلائل عقلى كه بعضى از اصحاب ذكر نموده و احكامى را بر آن مترتب نمودهاند غالباً غير قابل اعتماد است و حق در اكثر انتقاداتى كه بر اين ادله آمده با فاضل استرآبادى رضى الله عنه است» و در فائده ششم از شرح فارسى بر من لا يحضره الفقيه گويد: «ديگر از امورى كه ذكر آن لايق نيست، اختلافاتى است كه در ميان شيعه به هم رسيده و هر يك به موجب دريافت خود از قرآن و حديث عمل مىنمودهاند و مقلدان متابعت ايشان مىكردند. تا اينكه سى سال تقريباً قبل از اين فاضل متبحر مولانا محمد امين استرآبادى رحمه الله مشغول مقابله و مطابقه اخبار ائمه معصومين (ع) شد و مذمت آراء و مقاييس را مطالعه نمود و طريقه اصحاب حضرات ائمه معصومين (ع) را دانست. فوايد المدنية را نوشت و به اين بلاد فرستاد و اكثر اهل نجف و عتبات عاليات طريقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق آنچه مولانا محمد امين گفته است حق است». (روضات الجنات: 48)

ديگر از جمله اخباريان معتدل، ملا عبدالله بن حاج محمد تونى بشروى (م 1071 ق) و شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى صاحب كتاب نور الثقلين و سيد نعمة الله جزايرى (م 1112 ق) و شيخ محمد حر عاملى و سيد صدر الدين همدانى و شيخ يوسف بحرانى (م 1186 ق) بودهاند كه گرچه تمايل به مسلك اخبارى داشتند ليكن خود نيز نظرات مستقلى ابراز نمودهاند. وحيد بهبهانى ملقب به استاد الكل فى الكل كه به سبب مبارزه شديد با اخباريان نزد مجتهدان به مروج يا «مروج رأس مأة» مشهور است با تأليف كتاب الاجتهاد و الاصول موفق شد مشرب اصولى را كه دو قرن تحت الشعاع مكتب اخبارى بود جان تازه بخشد و اخباريه را مغلوب كند. بهبهانى در كربلا علناً اخباريان را تخطئه و مذمت نمود و خواندن نماز پشت سر شيخ يوسف بحرانى را جايز ندانست و كار را براو چنان تنگ گرفت كه شاگردانش از بيم عوام از حوزه او دست كشيده به حوزه وحيد بهبهانى روى آوردند و حتى خواهر زاده وحيد، سيد على صاحب رياض نيز در تاريكى شب و پنهانى از خال خود به درس شيخ يوسف مىرفت. از آن ايام بود كه اصوليان چيره شدند و اخباريان را حشوى و ظاهرى خواندند و چه بسا كه آنان را تكفير كرده موجب برخوردهاى شديدى بين طرفداران ايشان مىشدند. ميرزا محمد اخبارى معروف به خاتم فقهاى اخباريه درباره رفتار تند بهبهانى با اخباريان چنين گفته است: «او مجتهدى صرف و خالى از تحصيل بود چنانكه كتابهاى او بر اين امر گواه صادق است. با اهل حديث شديداً مخالف بود و علمهاى اخبار ائمه (ع) در عهد او مدروس و كهنه گرديد. زبان دشمنان بر محدثين دراز گشت تا جائى كه اخباريان و اهل حديث را در زمره اهل بدعت شمرد و فتوى به اخراج ايشان صادر كرد و اگر مىتوانست همه را مىكشت. در نتيجه محدث ماهرى كه عمر خود را در قال الله و قال رسول گذرانده بود از يهود و مجوس و اصحاب حلول ذليلتر شد...» . (روضات الجنات: 629)

آخرين كوشش براى حفظ موقع اخباريان يا اعاده شوكت ايشان توسط ميرزا محمد بن عبدالنبى نيشابورى معروف به اخبارى (1178 ـ 1233 ق) به عمل آمد. وى در اكبر آباد هند متولد شد و بعد از تحصيلات معمول و سفر حج، به سال 1198 ق در عتبات عراق ساكن گرديد او به مسلك اخبارى روى آورد و با حرارت به دفاع از آن و مخالفت با اصوليين پرداخت. اصوليين نيز با او به مخالفت شديد پرداختند و مخصوصاً سيد محمد مجتهد معروف به مجاهد و شيخ جعفر نجفى حمله پىگيرى را عليه او آغاز نمودند. كار چنان بر اخبارى تنگ شد كه اقامت در نجف براى او غير ممكن گرديد و ناچار به ايران آمده به دربار فتحعليشاه متوسل شد. رقيب سرسخت او شيخ جعفر كتابى به نام كشف الغطاء عن معايب ميرزا محمد عدو العلماء نوشته نزد فتحعليشاه فرستاد و در آن ميرزا محمد را به تهمتهائى شبيه آنچه خود او مجتهدين را متهم مىكرد منسوب نمود. ميرزا محمد اخبارى سرانجام در كاظمين كشته شد .

مكتب اخبارى بعد از ميرزا محمد تقريباً منقرض شد و كربلا و كاظمين كه مركز آن جماعت بود به دست علماى اصولى افتاد. در ايران نيز از آن پس عالم اخبارى بزرگى برنخواست و كرمان كه از مراكز اخباريه بود تحت سلطه شيخيه، پيروان شيخ احمد احسائى (م 1241 ق) افتاد. هنوز بقاياى اخباريه در خرمشهر و آبادان و بصره ديده مىشوند.

درباره مقدمات سياسى و اجتماعى ظهور فقهاى اخبارى و تاريخ تكامل اين مسلك و موجبات نزاع اخبارى و اصولى و اسباب عروج و انحطاط اخباريه و علل غلبه مجتهدان و مطلق العنان شدن ايشان از زمان قاجاريه به بعد و ارزشيابى خدمات اخباريان به حديث و فقه شيعه تا كنون تحقيق دقيقى به عمل نيامده است ، وحيد بهبهانى و ساير اصوليان بعد از غلبه بر اين طايفه آنان را حشوى و ظاهرى و قشرى و اشعرى و عقب افتاده و مخالف عقل و منطق خواندند و از دشنام و تكفير درباره آنان كوتاهى نكردند. شك نيست كه اغلب فقهاى اخبارى به خصوص شيخ حرّ عاملى و ميرزا محمد امين استرآبادى و فيض كاشانى و مجلسى و جزايرى و شيخ يوسف بحرانى، از علماى متبحر و محدثين متقى موثق بودند و در قوت استدلال و نفوذ كلمه سرامد معاصران به شمار مىآمدند و محضر درس و مساجد ايشان از سوى طلاب علوم و مؤمنان نمازگزار به گرمى استقبال مىشد. اين طبقه از فقها كلام معصوم (ع) و احاديث ائمه (ع) را بر ساير ادله برتر مىشمردند. در صورتى كه مجتهدان با اتكاء به قواعد اصولى و استفاده از براهين عقلى و پيروى از روشهاى استدلالى مىكوشيدند حكم عقل را اساس قرار دهند و حكم شرع را با آن منطبق سازند و اگر حكم عقل با اخبار آل محمد سازش نداشت اخبار را يا تأويل و يا طرح مىكردند و به عبارت ديگر بيشتر عقلگرا بودند. سيد نعمت الله جزايرى در اينباره گويد: «...مجتهدين گفتهاند هرگاه دليل عقلى با دليل نقلى سازگار نباشد يا دليل نقلى را طرح مىكنيم و يا آن را به دليل عقلى توجيه مىنماييم. آنان در مسائل اصول مطالبى را پذيرفتهاند كه دلايل نقلى خلاف آن را مىگويد مانند نظريه نفى احباط...و انكار سهو النبى...در حالى كه دلايل زيادى در اخبار ائمه (ع) براى آنها وجود دارد...هيچ دليلى عقلى تا كنون نيامده است كه مورد قبول همه عقلاء باشد چنانكه گروهى از محققان اعتراف كردهاند كه هيچ يك از ادله عقليه بر اثبات واجب تمام نشده است».

اخباريه وقتى ديدند كه اثبات اصول دين از طريق عقل و اجماع و قياس ميسر نيست راه صواب را در اعتماد به كلام معصوم دانستند و اخبار آل محمد را مفسر قاطع متشابهات قرآن گفتند. در دو قرن يازدهم و دوازدهم هجرى كه دولت مستقل صفوى غالباً علاوه بر ايران بر قسمتهاى عمدهاى از افغانستان و سند و بلوچستان و عراق و آسياى مركزى نيز تسلط داشت حفظ مقام زمامداران و استقلال كشور ايجاب مىكرد كه شيعيان حساب خود را كاملاً از سنيان جدا كنند و از عامه تبرا جويند و مذهب اثنى عشرى مانند كشور شيعه، هويت و استقلال خود را حفظ كند به خصوص كه جنگهاى ايران و عثمانى جريان داشت و ايرانيان براى حفظ وحدت ملى و شور و حماسه عقيدتى به «ايدئولوژى» و هدف نياز داشتند و اين «هدف» را چيزى بهتر از محبت على و اولاد او و اطاعت محض از كلام معصوم كه به وسيله علماى دين ابلاغ و تفسير مىشود تأمين نمىنمود و فداكارى در راه رهبر و مرشد كامل (كه شاه صفوى بود) جز از اين طريق تامين نمىگرديد. از اينرو طبعاً مشرب اخبارى بر مشرب اصولى غلبه كرد و علماى بزرگ آن دوره به مسلك اخبارى اقبال نمودند. در همان ايام اشاعره و اهل حديث بنا به عللى ـ كه اينجا محل شرح آن نيست ـ بر حوزههاى علمى حرمين در حجاز مسلط شده بودند و ظواهر كتاب و سنت و اصول مذهب مالك و ابن حنبل اساس فقه و فتوى بود. عقيدت ظاهريان يعنى حجيت ظاهر آيات و احاديث و مخالفت با اجتهاد و رأى و قياس كه ابو سليمان داوود اصفهانى (م 270 ق) و پسرش محمد بن داوود (م 297 ق) در بغداد بنيان نهاده و بعض علماى مصر و اندلس چون ابن تيميه و ابن حزم آن را استوار نموده بودند در حجاز رواج داشت و بيشتر محدثين آن خطه به اين رويه عقيده داشتند. شيخ محمد بن عبد الوهاب نجدى (1115 ـ 1206 ق) و شاه ولى الله احمد بن عبد الرحيم فاروقى دهلوى (1110 ـ 1176 ق) تحت تأثير همان جو علمى قرار گرفتند كه
اولى مكتب و فرقه وهابى را در نجد و دومى مكتب اهل حديث را در هند بنيان نهادند. ميرزا محمد استرآبادى و شاگردش ميرزا محمد امين استرآبادى نيز به احتمال قوى تحت تأثير محيط حرمين بود كه طريقت اخبارى را بنيان نهادند. اما در عهد قاجاريه با پيشرفت و رواج علوم مثبته عقلى، دوران قبول بى چون و چراى منقولات سپرى شده بود و مراجع شيعه در عراق و ايران ناگزير بودند براى حفظ محور جامعه خود احاديث را با دلائل عقلى تطبيق يا تأويل و توجيه وگرنه طرح كنند تا بتوانند اعتقاد مردم را از
انحراف مصون دارند و با استفاده از اجتهاد و حكم عقل و صدور احكام ثانويه تشيع را «پويا» و قابل انطباق با هر عصر و زمان سازند. اتفاقاً اين نظريه مورد تأييد جهات سياسى و قدرتهاى حاكم قرار گرفت بخصوص كه مجتهدان بزرگ شيعه از عصر خواجه نصير الدين طوسى وعلامه حلى گرفته تا مجلسى وميرداماد وشيخ بهايى وشيخ جعفر نجفى وسيد محمّد مجاهد وحاج ملا على كنى ... همه پشتيبان دولتهاى شيعه بودند واز سوى حكام تأييد مىشدند ومجتهدان آنان را تأييد مىكردند.

شايد مهمترين علت خصومت مجتهدان با اخباريان كه منجر به انقراض ايشان شد، آن بود كه وساطت مجتهد را بين امام غايب (عج) وشيعيان ووجوب تقليد عوام را از مجتهد ونيابت مرجع تقليد را از امام غايب (عج) انكار مىكردند وسبب سلب قدرت از مجتهدان شده بودند. اين يك واقعيت است كه شيعيان همواره احساس مىكنند به وجود رهبر روحانى نياز دارند كه با حضور عينى خود خلاء غيبت امام (عج) را جبران كند وبا استناد به عقل واستفاده از مدارك شرع بتواند سيستم قانونى وشرعى شيعه را قابل انعطاف وبا نيازهاى روز متناسب سازد. مكتب اخبارى اين نياز اجتماعى را كه يادگار سنت ديرين جامعه ايرانى است بر نمىآورد از اينرو محكوم به انقراض گشت وبه فراموشى سپرده شد. (دائرةالمعارف تشيع)

اَخبَث :

پليدتر. امام باقر (ع): «اخبت المكاسب كسب الربا»: پليدترين درآمدها درآمدى است كه از ممر ربا باشد. (كافى:5/147)

اَخبَثان، اَخبثين:

دو پليد، بول و غائط. قال العلاّمة فى المنتهى: يكره مدافعة الاخبثين. (تحمل فشار بول و غائط در نماز مكروه است). (بحار:84/203)

اَخبِيَة :

جِ خباء، خيمهها. امام صادق(ع) ـ در وصف شط فرات ـ : «اما لو علم الناس ما فيه من البركة لضربوا الاخبية على حافتيه»: اگر مردمان به بركات اين رود آگاه مىبودند از دو سوى آن خيمه و خرگاه به پاى مىكردند. (تهذيب:6/38)

اُخت:

خواهر. (ان امرؤ هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك) ; اگر يكى بميرد و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نيمى از اموال بازمانده او از آن خواهر خواهد بود. (نساء:176)

امام عسكرى (ع): «قبلة الام على الفم و قبلة الاخت على الخد ...» : يعنى بوسه زدن به مادر بر دهانش ، و بوسه زدن به خواهر بر گونهاش روا باشد . (بحار:78/344)

اِختِباء :

پنهان شدن. در پرده شدن.

اِختِبار:

آزمودن. اميرالمؤمنين (ع): «الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل، و التقصير فى حسن العمل اذا وثقت بالثواب عليه غبن، و الطمأنينة الى كل احد قبل الاختبار له عجز» : خاطر جمع گرديدن به دنيا با آنچه (از بىوفائى و ناكامى و رنجها) كه از آن مىبينى ، نادانى و جهالت است ; و كوتاهى در درست انجام دادن عمل ـ اگر به پاداش آن اطمينان حاصل كردهاى ـ غبن و خسارت است ; و اعتماد به هر كسى پيش از آن كه وى را بيازمائى دليل بر ناتوانى است . (نهج : حكمت 384)

اِختِباط :

احسان خواستن بىقرابت و سابقه احسان . اختباط ورق به عصا : با عصا برگ از درخت ريختن براى چارپا .

اِختِتام :

به پايان بردن . فرجاميدن .

اَختَر :

ستاره. جرم فلكى. نجم.

اِختِراط :

بكشيدن. اختراط سيف: شمشير از نيام بركشيدن. اختراط عنقود: خوشه را در دهان نهادن و برهنه از دانه برآوردن.

اِختراع:

نوآوردن، نوآورى. عن محمد بن يزيد، قال: جئت الى الرضا (ع) اسأله عن التوحيد، فاملى علىّ: «الحمد لله فاطر الاشياء انشاءً و مبتدعها ابتداءً بقدرته و حكمته لا من شىء فيبطل الاختراع، و لا لعلة فلا يصح الابتداع ...»: محمد بن يزيد گويد: به محضر على بن موسى الرضا (ع) شرفياب گرديدم بدين هدف كه حقيقت توحيد و يكتاپرستى را از آن حضرت بپرسم، پس آن حضرت اين جملات را برايم بيان داشت: سپاس خداوند پديد آورنده اشيأ و آغاز كننده آنها به قدرت و بر مبناى حكمت و محاسبات دقيق، بى آن كه از جاى ديگر نشأت گرفته باشد كه آغازگرى را باطل سازد، و يا معلول علّتى بُوَد كه استقلال در آفرينش را نفى كند . (بحار:4/263)

اِختِراق :

گذشتن . رفتن . سخت وزيدن باد . دروغ گفتن .

اِختِرام :

اقتطاع . استيصال . بريدن . از بيخ بركندن . ربودن . مردن .

اِختِزال :

تنها و منفرد بودن . انداختن . بريدن . اقتطاع . پارهاى از چيزى بريدن . خيانت كردن . نزد اهل معانى نوعى از حذف باشد .

اِختِصاء :

خويشتن را خصى كردن.

اِختِصار :

كوتاه كردن سخن را. تلخيص. ايجاز.

اختصاص:

خاص گردانيدن، ويژه كردن به چيزى.

اِختِصام :

با يكديگر دشمنى كردن. جدال و خصومت نمودن. گفتگو و بحث و جدال حول مسئلهاى. قرآن كريم: «ما كان لى من علم بالملاء الاعلى اذ يختصمون»: مرا به گروه بالائيان (همچون فرشتگان) آگاهى نباشد، آنگاه كه با يكديگر به بحث و جدل نشسته بودند (ص:69). در باره اين بحث و جدل و اختصام اختلاف است: در مورد آفرينش بشر، كه در آيات بعد آمده است. و يا مراد اين باشد كه در جهان ديگر نيز ابهاماتى وجود دارد كه موجودات آن عالم نيز به اسرار هستى آگاهى كامل ندارند چنان كه ما اينچنين هستيم.

اِختِضاب :

رنگ كردن خود را. موى خود را رنگ كردن. حسن بن جهم، قال: «دخلت على علىّ بن الحسن (ع) وقد اختضب بالسواد» حسن بن جهم گويد: «روزى به حضور امام كاظم (ع) شرفياب گشتم، حضرت را ديدم كه موى خود را به رنگ سياه رنگين ساخته بود. (كافى، بحار:49/103)

امام صادق (ع): «اختضب الحسين (ع) و ابى بالحنّاء و الكتم»: امام حسين (ع) و پدرم با حنا و وسمه خضاب مىكردند. (بحار:76/98)

در جهان ديگر نيز ابهاماتى وجود دارد كه موجودات آن عالم نيز به اسرار هستى آگاهى كامل ندارند چنان كه ما اينچنين هستيم.

اِختِضاب :

رنگ كردن خود را. موى خود را رنگ كردن. حسن بن جهم، قال: «دخلت على علىّ بن الحسن (ع) وقد اختضب بالسواد» حسن بن جهم گويد: «روزى به حضور امام كاظم (ع) شرفياب گشتم، حضرت را ديدم كه موى خود را به رنگ سياه رنگين ساخته بود. (كافى، بحار:49/103)

امام صادق (ع): «اختضب الحسين (ع) و ابى بالحنّاء و الكتم»: امام حسين (ع) و پدرم با حنا و وسمه خضاب مىكردند. (بحار:76/98)

.در زمره اهل بدعت شمرد و فتوى به اخراج ايشان صادر كرد و اگر مىتوانست همه را مىكشت. در نتيجه محدث ماهرى كه عمر خود را در قال الله و قال رسول گذرانده بود از يهود و مجوس و اصحاب حلول ذليلتر شد...» . (روضات الجنات: 629)

next page

fehrest page

back page