خمار پوشيدن زن و مقنعه برافكندن: عن رسول الله (ص): «لا يقبل الله صلاة جارية قد حاضت حتى تختمر». (بحار:83/188)
هر چند برخى گفتهاند: اين حالت خاصّه انسان است و ديگر حيوانات در آن سهمى ندارند و حيوانات در حركات و سكناتشان مقهور غرائز خويشند، لكن بالعيان اين صفت در آنها نيز مشاهده مىشود، دليل آن امكان تربيت نمودن حيوانات است، چنانكه مىدانيم حيوان را بر اثر تربيتوادار به مخالفت با غريزه مىسازند، كارهائى انجام مىدهد كه غريزه آن را نمىپسندد و اگر تخلف ورزيد ، مربى آن را تنبيه مىكند.
به هر حال صفت اختيار از جمله فطريات انسان و در عرض قوه عاقله او قرار دارد، نه اينكه از ثمرات و لوازم عقل باشد، آرى عقل تشخيص مىدهد كه اختيار در كنارش وجود دارد. اين صفت در انسان بخصوص آنچنان بديهى و واضح است كه به قول بلخى حيوانات نيز اين را درك مىكنند: سگى اگر سنگى به بدنش اصابت كند در صدد انتقام از سنگ برنمىآيد، چه در او اختيار نمىبيند، بلكه افكننده سنگ را مىجويد و در مقام مقابله با وى برمىآيد كه وى را مختار مىشناسد . انكار آن ، انكار بديهى است، آرى وجود اين قدرت در انسان بخواست خداوند است كه آن را در نهاد وى قرار داده، اما بكار گرفتن آن (كه همان حقيقت اختيار است) به دست آدمى است.اين از بُعد تكوينى اختيار، اما از بُعد تشريعى آن ; اختيار هر مكلَّف به مكلِّف واگذار شده، بدين معنى كه شخص، به مقتضاى تعهد بندگى و سر سپردگى، با اراده و اختيار، اختيار از خويشتن سلب نموده و به دست شارع مقدس سپرده است: (و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالا مبينا); هيچ مرد و زن مؤمن را در كارى كه خدا و رسول حكم كنند اختيارى نباشد... (احزاب:36) به «جبر» نيز رجوع شود.
... عن محمد بن الحسن الميثمى عن ابيه عن ابى عبدالله (ع) قال: «سمعته يقول: ان الله ادّب رسوله حتى قَوَّمَهُ على ما اراد، ثم فوض اليه فقال : (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا). فما فوض الله الى رسوله فقد فوّضه الينا»: امام صادق (ع) فرمود: خداوند، پيامبر خويش را ادب نمود، تا آن كه چنان كه خود مىخواست وى را استوار داشت، كار را بدو مفوض داشت و فرمود: «اى مردم هرآنچه را كه پيامبر شما را بدان امر كرد بپذيريد و از آنچه شما را نهى نمود باز ايستيد» پس خداوند، هرآنچه را كه به رسولش واگذار نمود به ما (امامان) واگذار كرد. (بحار:25/332)
اسحاق بن عمار عن ابى عبدالله (ع) قال: «ان الله ادّب نبيه حتى اذا اقامه على ما اراد قال له: (وأمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين) فلما فعل ذلك رسول الله (ص) زكّاه الله فقال: (انك لعلى خلق عظيم) فلما زكّاه فوض اليه دينه فقال: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)فحرم الله الخمر و حرم رسول الله كل مسكر، فاجاز الله ذلك له، و ان الله انزل الصلاة و ان رسول الله وقّت اوقاتها، فاجاز الله ذلك له»: اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: خداوند، پيامبر خود را آنچنان كه مىخواست مؤدّب ساخت، سپس به وى فرمود: «به كار شايسته فرمان بده و از جاهلان روى بگردان» و چون وى بدين دستور عمل كرد خداوند وى را پاك روان ساخت و فرمود: «تو داراى خلق و خوئى والائى» و پس از آن كه روانش را پاكيزه نمود، دين خود را بدو تفويض كرد و فرمود: «اى مردم هرآنچه را كه پيامبر به شما امر كرد بپذيريد و از هر چه نهيتان نمود بازايستيد» پس خداوند، مىرا حرام كرد و پيامبر، هر مست كنندهاى را، و خداوند، آن را تأييد كرد، و خداوند، نماز را واجب ساخت و پيغمبر، وقتهاى آن را معين كرد و خداوند بر آن مهر تأييد زد . (بحار:17/8)نقل است كه چون پيغمبر (ص) به مردم اعلام داشت كه خداوند حج را بر شما واجب نموده، مردى عرض كرد: آيا در هر سال؟ فرمود: چه چيز تو را ايمن داشته كه بگويم آرى؟! بخدا سوگند كه اگر بگويم آرى، واجب شود و چون واجب شود شما عصيان كنيد و چون عصيان كنيد كافر گرديد مگر نمىدانيد كه پيشينيان بر اثر سختگيرى هلاك شدند؟ بخدا سوگند كه اگر تمام زمين را بر شما حلال كنم و تنها به اندازه جاى سم شترى را بر شما حرام نمايم (عصيان ورزيد و) در آن بيفتيد. (كنزالعمال)
و اما آيه: (ليس لك من الامر شىء...)(آل عمران: 128) مراد از امر پيروزى است، بقرينه آيات قبل از آن.
مرحوم طريحى گفته صاحب اخدود، ذو نواس حميرى پادشاه نجران است كه خود بر دين يهود بوده و نصاراى نجران را كه بر دين صحيح عيسى (ع) بودند تهديد نمود و گودالهائى پر از آتش در منظر آنها قرار داد كه اگر از كيش خود دست برندارند آنان را در آنها بيفكند، عدهاى از آنها به دين خويش وفادار ماندند و به آن آتش افكنده شدند و بقول ابن عباس روحشان پيش از افتادن به آتش به بهشت عروج كرد.
مرحوم مجلسى داستان را چنين نقل مىكند: روزى اسقف نجران بر اميرالمؤمنين(ع) وارد شد، در آن حال از اصحاب اخدود سخن به ميان آمد. حضرت فرمود: پيغمبرى حبشى به حبشه مبعوث شد، وى مردم را به خداپرستى دعوت نمود (جمعى اندك به وى پيوستند و اكثر آنها) او را تكذيب نمودند و به جنگ با او برخاستند و سرانجام بر او غالب آمده پيروانش را در محلى گرد آوردند و گودالهائى آكنده به هيزم فراهم نموده آتش در آنها افروختند و چون آتش شعلهور گشت به آنها گفتند: دست از كيش خود برداريد وگرنه شما را به اين آتش بسوزانيم. جمعى از دين برگشتند ولى گروهى استقامت ورزيدند، آنها را به آتش افكندند، تا نوبت به زنى رسيد كه كودك دو ماهه خود را به آغوش داشت، مىخواست خود را به آتش افكند ولى نگاهى به كودك مىكرد و برمىگشت، كودك به زبان آمد و گفت: اى مادر! خود را با من در آتش انداز كه اين در راه خدا اندك است. (مجمع البحرين و مجمع البيان و بحار:14/439)
انّ بنىّ ضرّجونى بالهرمشنشنة اعرفها من اخزم
بعداً مصراع اخير آن مثل شد، چنانكه در كلام امير المؤمنين (ع) نيز آمده است. در جائى بكار برند كه بخواهند بگويند اين جنايت سابقه دارد.
فى الحديث: ان اخسر الناس صفقة و اخيبهم سعيا رجل اخلق بدنه فى طلب آماله، لم تساعده المقادير على ارادته فخرج من الدنيا بحسرته وقدم على الآخرة بتبعته. (بحار:103/38)
اخشيد عنوان رسمى و عام امراى فرغانه است كه اين دوده نيز از آن خاندان بودهاند و فاطميان مصر اين سلسله را منقرض كردند.
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) ـ در مقام بيان اولويت خود به زمامدارى ـ وقد قال قائل: انك على هذا الامر ـ يا ابن ابى طالب ـ لحريص، فقلت: بل انتم والله لا حرص ابعد، و انا اخصّ و اقرب. (نهج: خطبه 172)
الاهل من فتى كأبى ترابامام طاهر فوق التراب؟
يعنى: آيا هيچ جوانمردى چون امام پاك، ابو تراب، بر روى خاك پيدا مىشود؟اصلش از مكه بود ولى بيشتر زندگى را در خوارزم به سر برد و همانجا تحصيل علم نمود و به تدريس و خطابه و تأليف پرداخت. سالها در مسجد جامع خوارزم وظيفه خطابه را بر عهده داشت و در سخنگويى توانا و مورد توجه همگان بود. ازينرو او را اخطب الخطباء و به اختصار اخطب خوارزم لقب دادند. يوسف الياس سركيس در كتاب معجم المطبوعات العربية و المستعربة (مصر 1346 ق) به نقل از الجواهر المضيئة فى طبقات الحنفية (تأليف عبد القادر بن محمد قرشى) نام 35 تن از مشايخ اجازه و اساتيد او و هفت تن از شاگردانش را ذكر كرده است.
استادان معروف او نجم الدين عمر نسفى (م 537 ق) و محمود بن عمر جار الله زمخشرى (م 538 ق) و عبد الملك بن ابى القاسم كروخى هروى (م 548 ق) و ابو الحسن برهان غزنوى (م 551 ق) بودهاند.شاگردان مشهور او نيز برهان الدين مطرزى خوارزمى (م 610 ق) و مسلم بن على بن الاخت و طاهر بن ابى المكارم خوارزمى و ابن شهرآشوب سروى مازندرانى (م 588 ق) بودهاند كه آثار اخطب خوارزم بيشتر به وسيله ايشان روايت شده است. تأليفات اخطب خوارزم به ترتيبى كه در الغدير (4: 402) ذكر شده از اين قرار است:
كتاب فضائل امير المؤمنين (ع) معروف به مناقب كه در سال 1324 ق به چاپ رسيده و علماى شيعى و سنى اخبار آن را در كتب خويش روايت كردهاند; مناقب امام ابو حنيفه (چاپ حيدر آباد، 1321 ق); رد الشمس لامير المؤمنين (ع) كه ابن شهرآشوب در مناقب آل ابى طالب از آن روايت كرده است; الاربعين فى مناقب الامين و وصية امير المؤمنين (ع) كه خود اخطب در كتاب فضائل امير المؤمنين (ع) و نيز ابن شهرآشوب از آن روايت كردهاند;از خطب و كلمات و اشعار تازى اخطب خوارزم جز آنچه خود او در دو كتاب المناقب و مقتل الامام السبط نقل نموده يا آنچه ابن شهرآشوب ساروى در مناقب و بياضى در الصراط المستقيم و ياقوت حموى در معجم الادباء (3: 41) در ترجمه ابو العلاء همدانى آوردهاند، اطلاعى در دست نيست. از خطب فارسى او (كه به حكم وظيفهاى كه در مسجد جامع خوارزم داشته ناگزير هر هفته مىبايست خطبهاى به فارسى ايراد كند) نيز اثرى بر جاى نمانده است.
لعن الآله من اليهود عصابةبالجزع بين صليصل و صرار
و چون خلافت به عبدالملك بن مروان رسيد، اخطل را مقرب داشت و اكرام كرد، عبد الملك در شعر بصير بود و به شعر اخطل اعجاب داشت و از قول او به طرب مىشد تا آنجا كه وى را شاعر بنى اميه ناميد. او راست:1 ـ ديوان الاخطل ـ و اين ديوان را اب آنطوان صالحانى از روى نسخه دار الكتب پطرسبورگ كه توسط رزق الله حسون استنساخ شده بود منتشر ساخت ـ مطبعة اليسوعيين بيروت سال 1891. و نيز اب مذكور ديوان وى را از روى نسخهاى كه در بغداد بود با چاپ عكس انتشار داد. بيروت سال 1909. و چاپ سنگى ديوان توسط دكتر غريفينى از روى نسخهاى كه در يمن بود در بيروت بسال 1907 و با تعليقاتى چاپ شد.
2 ـ قصيدة الاخطل فى مدح بنى اميه. و سبب انشاء قصيده آن است كه اخطل شيفته خمر بود و بطلب آن نزد عبد الملك بن مروان شد، خليفه بر او خشمگين گرديد و گفت: لولا حرمتك لفعلت بك و فعلت. و او از آنجا بيرون شد و نزد خمّارى رفت و باده نوشيد و بازگشت و در اين وقت قريحت او به هيجان آمده بود، پس بر عبدالملك درآمد و او را به قصيدهاى كه مطلع آن چنين است مدح گفت:خف القطين فراحوا منك و ابتكرواو ازعجتهم نوى فى صرفها غير
قصيده مزبور با ترجمه لاتينيه بكوشش هوتسما در ليدن بسال 1878 به طبع رسيده است. (معجم المطبوعات)راويان شعر من در مدح اوسخره بر اعشى و اخطل كردهاند
خاقانى
كو خطيب و كو اميه كو حطيئه كو كميتاخطل و بشار برد آن شاعر اهل يمن
منوچهرى
مولد او بسال (19) قمرى و وفات بسال (90) قمرى بوده است. و رجوع به : الموشح چاپ مصر صفحه 37، 50، 65، 99، 115، 116، 124، 125، 130، 131، 132، 142، 148، 16، 166، 171، 227، 239، 240، 309 و 380 ; و المرصع و الجماهر بيرونى صفحه 138 ; روضات الجنات صفحه 520 ; قاموس الاعلام و الشعر و الشعراء ابن قتيبه صفحه (189) چاپ دوم و الاعلام زركلى شود.اصمعى گويد: روزى اخطل بر عبد الملك مروان وارد شد، به وى گفت: مستى را برايم توصيف نما. اخطل گفت: «اوله لذة و آخره صداع، و بين ذلك حالة لا اصف لك مبلغها». آغاز آن لذت است و آخرش سر درد، و بين اين دو، حالتى شگفت است كه به وصف نيايد. عبد الملك گفت: آن حالت چه باشد؟ اخطل گفت: حالتى است كه سلطنت تو ـ اى امير المؤمنين ـ بنزد آن از بند نعلينم بى مقدارتر است. سپس اين دو بيت شعر بخواند:
اذا ما نديمى علّنى ثمّ علّنىثلاث زجاجات لهنّ هديرخرجتاجرّ الذيل تيها كانّنىعليك اميرالمؤمنين! امير
(تاريخ الخلفاء:241)