next page

fehrest page

back page

اَخَفّ:

نعت تفضيلى از خفيف. سبكتر. خفيفتر. مقابل اثقل. ابوبصير گويد: امام صادق (ع) به حمام رفت، صاحب حمام گفت: اجازه بده حمام را برايتان خلوت كنم. فرمود: نيازى به اين كار نيست «المؤمن اخفّ من ذلك» (مسلمان سبك حالتر و بى تكلفتر از اين است). (بحار:47/47 از كافى)

نيز از آن حضرت است: «ان اهل التقوى اخفّ اهل الدنيا مؤونة و اكثرهم معونة»: همانا خداى ترسان، سبك خرجترين مردم دنيا و سودمندترين آنهايند. (بحار:78/257)

اِخفاء:

پوشيده داشتن، پنهان داشتن. عن رسول الله (ص): «اعظم العبادة اجرا اخفاها»: بزرگ پاداشترين عبادت، پنهان داشتهترين آنها است . (بحار:70/251)

اميرالمؤمنين (ع): «من القوافر التى تقصم الظهر جارٌ: ان رأى حسنة اخفاها، و ان رأى سيئة افشاها»: از جمله بلاهاى سنگين كمرشكن، آن همسايه است كه اگر فضيلتى در تو ببيند، آن را پنهان دارد، و اگر وضع ناپسندى را در زندگى تو ببيند آن را فاش سازد. (بحار:78/370)

اِخفات:

آهسته. مقابل جهر.

اِخفاق:

بى مراد بازگشتن جوينده. تهى دست ماندن غازى از غنيمت. بال زدن مرغ. در دعاء مأثور آمده: «لا حال من دعاك و لا اخفق من رجاك»: نه آن كس كه تو را خواند به ديگر كس روى آورد، و نه آن كه به تو اميد بست، از درگاهت نامراد بازگشت. (بحار:91/271)

و در حديث قدسى آمده: «...فوعزّتى لا يتعدانى ظالم و لا يُخفق عندى مظلوم...»: به قدرتم سوگند كه هيچ ستمگر از كيفرم نگذرد و هيچ ستمديده داد نستده از درگاه من بازنگردد . (بحار:95/458)

اَخفَش:

خرد چشم، بد بين، كسى كه در تاريكى بهتر بيند كه به روشنائى، و در ابر بهتر كه در روز صافى.

اَخفَش:

نام سه كس از ائمه نحو، ج: اخافش. مؤلف روضات الجنات، بنقل از بغية الوعاة آرد كه اخافش يازده تن باشند.

اَخفَش:

سعيد بن مسعدة مجاشعى بالولاء خوارزمى بلخى مكنى به ابى الحسن. وى عالمى نحوى و ايرانى و از موالى بنى مجاشع بن دارم و از بصريين است.

ياقوت در معجم البلدان آرد: سعيد بن مسعدة ابوالحسن معروف به اخفش اوسط بصرى مولى بنى مجاشع بن دارم بطنى از تميم. يكى از ائمه نحاة بصريين است وى از سيبويه ادب آموخت و او اعلم كسانى است كه از سيبويه نحو فرا گرفتهاند و از استادان سيبويه نيز اخذ ادب كرده است چه سعيد بزاد، بر آمدهتر از سيبويه بود و سپس نزد سيبويه نيز بتعلم پرداخت و او واسطه كتاب سيبويه است چه كسى الكتاب را نزد سيبويه نخوانده و سيبويه خود نيز آن را بر احدى اقراء نكرده است بلكه پس از مرگ او ديگران نزد اخفش قرائت كردند، و از جمله كسانى كه الكتاب را نزد او خواندند ابو عمر الجرمى و ابو عثمان المازنى است، و اخفش كتاب سيبويه را بسيار مىستود و جرمى و مازنى توهّم كردند كه منظور اخفش آن است كه آن كتاب را به خود نسبت دهد، پس مشورت كردند و بر آن شدند تا اخفش را از اين ادّعا باز دارند و چنين نهادند كه كتاب را نزد او بخوانند و آنگاه اشاعه دهند كه كتاب از سيبويه است تا وى را انتساب آن به خويشتن ممكن نباشد، پس نزد اخفش شدند و او را مالى بدادند تا كتاب را برايشان اقراء كند، اخفش اجابت كرد و ايشان به قرائت آغاز كردند و همه را فرا گرفتند آنگاه اظهار كردند كه كتاب از سيبويه است. و اخفش مىگفت : سيبويه در كتاب خويش چيزى ننوشت مگر آنكه آن را بر من عرضه داشت و مىديدم كه وى بدان مسئله از من اعلم است و امروز من بدان علم، اعلم از اويم، و ثعلب حكايت كند كه فراء بر سعيد بن سالم درآمد و گفت: سيد اهل لغت و سيد اهلعربيتنزد شما آمد! سعيد گفت:تا آنگاه كه اخفش زنده باشد نه چنان است. و اخفش گويد چون سيبويه با كسائى مناظره كرد و بازگشت، متوجه من شد و واقعه خويش با كسائى باز گفت و سپس به اهواز شد. من به بغداد رفتم و در مسجد، كسائى را ديدم و نماز بامداد بدو اقتدا كردم چون از نماز فارغ شد بنشست و فراء و احمر و ابن سعدان نيز نزد او بودند و من سلام كردم و صد مسئله از وى بپرسيدم و او جوابها مىداد كه من همه آنها را تخطئه مىكردم و اصحاب او خواستند بر من افتند و كسائى ايشان را بازداشت و سخن من قطع نكرد و چون فارغ شدم مرا گفت: تو را بخدا آيا ابوالحسن سعيد بن مسعدهاى؟ گفتم: آرى. پس برخاست و مرا در بر گرفت و نزد خويش بنشاند، آنگاه گفت: مرا فرزندانى است كه دوست دارم از تو ادب آموزند و تو از من جدا نشوى و من اجابت كردم و سپس از من درخواست او را كتابى در معانى الق

اوراست:

كتاب الاربعة ; كتاب الاشتقاق; كتاب الاصوات ; كتاب الاوسط فى النحو ; كتاب تفسير معانى القرآن ; كتاب صفات الغنم و الوانها و علاجها و اسبابها ; كتاب العروض ; كتاب القوافى ; كتاب المسائل الكبير ; كتاب المسائل الصغير ; كتاب معانى الشعر ; كتاب المقاييس ; كتاب الملوك ; كتاب وقف التام. (معجم الادباء چاپ مارگليوث:4/242 ـ 244)

اَخگَر:

آتش بُوَد كه چون آب زنى اَنگِشت (زغال) شود. به عربى : جمر . امام باقر (ع): اين خشم اخگرى است از شيطان كه در دل آدمى مشتعل مىگردد ... (بحار:63/265)

اِخلاء:

خالى كردن. تهى كردن. اخلاء سرب: آزاد گذاشتن راه. اخلاء مكان: خالى شدن جاى.

اَخِلاّء:

جِ خليل، دوستان. (الاخلاّء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ المتقين): دوستان در آن روز (قيامت) دشمنان يكدگر بوند جز خداى ترسان. (زخرف: 67)

اِخلاد:

مقيم گرديدن در جائى. (و لكنه اخلد الى الارض و اتّبع هواه)(اعراف:176). در حديث رسول خدا (ص) با ابن مسعود آمده: «...يا ابن مسعود ما يغنى من يتنعم فى الدنيا اذا اخلد فى النار؟!» : اى پسر مسعود ! آن را كه سرانجام جاويدان دوزخ بُوَد كامرانى اين جهان چه سود ؟! (بحار:77/94)

اِخلاص:

خالص كردن، بى آميغ گردانيدن. در اصطلاح شرع، علم اخلاق: خالص كردن بنده است عمل خود را از غير خدا، منظور نداشتن غير خدا در عمل، ضد رياء. خالص ساختن بنده، خويشتن را از بندگى غير خدا، يا خالص نمودن خداوند بنده خود را از شائبه شرك، چنانكه از كلمه مُخلَص (به صيغه اسم مفعول) كه به تكرار در قرآن ذكر شده مىتوان استفاده نمود.

و گاه مراد از اين كلمه امر اعتقادى باشد، يعنى خالص داشتن و خالص دانستن بنده، خداى خويش را از صفاتى كه شايسته مقام خداوندى نباشد، كه تعبير ديگر آن تنزيه است. چنانكه در كلام امير المؤمنين (ع) آمده: «و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه...» (نهج : خطبه 1). و به تعبير ديگر: معانى را از حضرتش سلب نمودن.

آيات و رواياتى كه درباره اخلاص بمعنى اول آمده، بلحاظ اهميت اين صفت بسيار است كه زبدهاى از آنها بيان مىشود:

(و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين) . آنان مأمور نشدند جز به اينكه با پاك ساختن نيت در دين (و پرداختن نيت از هر چه جز خدا است) خداى را بندگى كنند (بينه:5) . (الا لله الدين الخالص); اين را بدانيد كه دينى كه از آن خدا است تنها آن دينى است كه از شرك خالص باشد). (زمر:3). (الاّ الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله...); مسلمان نمايان در پستترين جاى دوزخ جاى دارند و دادرسى نخواهند داشت. جز آنان كه به خدا بازگردند و خود را اصلاح كنند، و به خدا در آويزند و دين خويش را براى خدا خالص سازند كه چنين كسان در زمره مؤمنان درآيند و خداوند مؤمنان را پاداشى بزرگ خواهد داد (نساء:145). (فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرك بعبادة ربه احدا); و هر كه به لقاى پروردگار اميد و اعتقاد دارد بايستى عملى شايسته (پذيرش خدا) انجام دهد و هرگز در پرستش خدا كسى را با او شريك نسازد. (كهف:110)

پيغمبر (ص) فرمود: عمل را خالص براى خدا انجام ده كه اندكش هم تو را بس باشد.

و فرمود: هر كه چهل روز عمل خويش را براى خدا خالص گرداند خداوند چشمه حكمت (ودانش) از دل و زبانش بجوشاند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خوشا بحال آنكه بندگيش را به خدا و درخواستش را از خدا خالص گرداند و به آنچه ـ از زر و زيور دنيا ـ كه مىبيند دل نبندد و بدانچه ـ از حوادث روزگار ـ كه مىشنود خداى را از ياد نبرد، و به اينكه ديگران به مال و ثروت رسيدهاند و او نرسيده، غمگين نشود.

امام صادق (ع) فرمود: اخلاص فراگير و جامع همه اعمال نيك است...

و آن حضرت در ذيل آيه (ليبلوكم ايكم احسن عملاً) فرمود: مراد خداوند اين نيست كه عمل بيشتر بُوَد بلكه مراد آن است كه عمل درستتر باشد و درستى عمل به ترس از خدا و نيت راستين است ـ كه تنها خدا را منظور دارى ـ سپس فرمود: به عمل خويش آنچنان بپردازى كه خالص گردد، از انجام عمل سختتر است، و عمل خالص آن است كه خواستار ستايش كسى جز خداى عزوجل نباشى ... (جامع السعادات:2/313)

پيغمبر (ص) فرمود: اعمالتان را خالص براى خدا انجام دهيد كه خداوند جز آنچه خالص خود باشد، نپذيرد.

و فرمود: خوشا بحال آنانكه خود را براى خدا خالص نمودهاند، آنانند چراغهاى هدايت كه هر فتنه تاريكى بوجود آنها روشن شود. (كنزالعمال:3/24)

امير المؤمنين (ع) فرمود: كسى كه ظاهرش بر باطنش راجح بود ، كفه ترازوى او در قيامت سبك باشد، و هر كه باطنش را بر ظاهرش فزونى بود ، كفه ترازويش در قيامت سنگين باشد. (كنزالعمال:3/674)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسى كه در شهادتش به «لا اله الاّ الله» خالص بود و چيز ديگر با آن نياميزد به بهشت رود. در اين حال على بن ابى طالب بپاخاست و عرض كرد: يا رسول الله گفتن «لا اله الاّ الله» به اخلاص را برايمان تفسير فرما. فرمود: آرى، به حرص بدنيا و گرد آورى مال حرام و دلبستگى بدنيا سرگرم نباشد زيرا كسانى هستند كه گفتارشان گفتار نيكان ولى كردارشان كردار جباران است، پس كسى كه بچنين صفاتى متصف نبوده و «لا اله الاّ الله» بگويد به بهشت رود.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اخلاص است كه آدمى را از مهالك نجات مىدهد.

امام صادق (ع) فرمود: مؤمن هر چيزى در برابرش رام است و هر چيزى هيبت او را دارد. سپس فرمود: اگر او خود را براى خدا خالص گرداند خداوند همه چيز را از او بترساند حتى حشرات زمين و درندگان (صحرا) و پرندگان هوا را.

از حضرت رسول (ص) آمده كه در قيامت شهيدى را حاضر سازند و خداوند نعمتهاى خود را كه به اختيارش نهاده بوده بيادش آرد و او اعتراف نمايد، پس به وى بفرمايد: تو با اين نعمتها چه كردى؟ وى گويد: در راه تو جنگيدم تا به شهادت رسيدم. خداوند فرمايد: دروغ گفتى كه تو بدين هدف جنگيدى كه مردم بگويند: وى مردى دلير و شجاع بود. پس دستور دهد او را كشان كشان به دوزخ برند.

عالمى را بياورند و خداوند نعمتها و توفيقات خود را بياد او آورد و وى اعتراف كند پس خداوند به وى بفرمايد: تو با نعمتهاى من چه كردى؟ گويد: براى رضاى تو درس خواندم و به مردم آموختم و براى تو قرآن خواندم. خداوند بفرمايد: دروغ گفتى، درس خواندى كه به تو بگويند وى دانشمند است و قرآن خواندى كه بگويند قارى قرآن است. پس دستور دهد كشان كشان وى را به دوزخ برند.

امام صادق (ع) فرمود: براى خدا دانش بياموزيد و براى خدا عمل كنيد و براى خدا دانش به ديگران تعليم دهيد. (بحار:76 و70)

حذيفة بن يمان گويد: از حضرت رسول(ص)، حقيقت اخلاص را پرسيدم فرمود: من همين را از جبرئيل سؤال نمودم، وى گفت: من اين سؤال را بحضور ربّ العزّة مطرح نمودم، فرمود: اين رازى است از رازهاى من كه تنها در دل آن يك از بندگانم نهم كه او را دوست داشته باشم.

و از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: كسى به حقيقت اخلاص نرسد مگر اينكه آنچنان (دل را از غير خدا پرداخته) باشد كه دوست نداشته باشد او را به عملى كه مربوط به خدا است، ستايش كنند. (مجمع البيان)

اَخلاط:

جِ خِلط. داروهاى خوشبو. اخلاط اربعه: هر چهار مزاج بدن، خون و بلغم و صفراء و سوداء. اخلاط قوم: كسانى كه از قوم نباشند و در آن گروه مداخلت كنند، گروه هر جنس مردم بهم آميخته.

اِخلاف:

بوى دهن متغير شدن، بوى گرفتن دهان چنانكه از روزه.

اِخلاف وعد:

وعده خلاف كردن، وعده دادن و بدان وفا ننمودن، از محرّمات اخلاقى و از صفات رذيله است. (قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا) (طه:87). (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه): پس خداوند به كيفر خلف وعد و دروغپردازيشان، دلهاشان را تا پايان عمر، ظلمتكده نفاق گردانيد. (توبه:77)

اَخلاف:

جِ خَلَف ، جانشينان. جِ خِلف: سرهاى پستان شتر، يا هر پستان، از اين معنى است حديث رسول (ص): «تزوّجوا الابكار، فانهنّ اطيب شىء افواها، و ادّر شىء اخلافا و احسن شىء اخلاقا...». (بحار:103/236)

اِخلاق:

كهنه شدن، فرسوده شدن جامه و مانند آن.

اَخلاق:

جمع خُلق يا خُلُق ، روشهاى آدمى در كارهاى روزمرّه، شيوههاى متخذ آدمى در زندگى خويش. (نگارنده)

علم اخلاق عبارت است از علم معاشرت با خلق، و آن از اقسام حكمت عمليه است، و آن را تهذيب اخلاق و حكمت خلقيه نيز نامند. (كشاف اصطلاحات الفنون)

علم اخلاق عبارت است از آگاهى به سيرتهاى فاضله و شيوههاى ستوده و چگونگى به دست آوردن آنها تا روان آدمى بدانها آراسته گردد، و نيز آگاهى به صفات پست و نكوهيده و كيفيت ورود آنها در نفس انسان و چگونگى پيراستن جان از آنها تا روان را از آنها پاكيزه دارد.

در اينجا يك شبهه مطرح شده، و آن اين است كه در صورتى اين علم نتيجه مىدهد كه اخلاق قابل تبدل و تغيير باشد تا تحصيلِ بخش نيكوى آن ميسّر و ممكن بود، ولى ادله و آثار بر خلاف آن است، زيرا از رسول خدا (ص) روايت شده كه: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة، خياركم فى الجاهلية خياركم فى الاسلام» و نيز از آن حضرت آمده كه اگر شنيديد كوهى از جاى خود كنده شده باور بكنيد ولى اگر شنيدى كسى از خلق و خوى خويش بركنده شده و بر خلاف آن گرائيده باور مكنيد، كه وى پس از اندى به خوى جبلّى خود باز خواهد گشت.

پاسخ اين شبهه آن است كه خُلق ملكه (خو)ئى است كه بسبب آن كارهائى از نفس آدمى به آسانى سر مىزند بدون اينكه به انديشه و تدبيرى نياز داشته باشد، و ملكه كيفيت ثابتى است در نفس كه به زودى از بين نمىرود، و آن بر دو قسم است: يك قسم طبيعى و مربوط به طبيعت و سرشت آدمى است و قسم ديگر عادى و به عادت بستگى دارد.

اما قسم اول بدين گونه است كه مزاج شخص بحسب خلقت اوليش
آمادگى داشته باشد كه كيفيت مخصوصى در خود بپذيرد، آنچنان كه به كوچكترين سببى آن كيفيت در نفس حاصل شود، مانند مزاج گرم و خشك كه نسبت به حالت خشم آمادگى دارد، يا مزاج گرم و مرطوب نسبت به شهوت جنسى، يا مزاج سرد و مرطوب نسبت به حالت نسيان، يا سرد و خشك نسبت به كودنى.

و اما قسم دوم يعنى آن نوع ملكه كه به عادت بستگى دارد، اين چنين است كه كارى را به تكرار انجام دهى به حدّى كه بر اثر تكرار زياد، آن كار ملكه تو و خوى دوم تو گردد و از آن پس انجام آن كار به آسانى و بدون درنگ از تو سر زند. پس فايده علم اخلاق در مورد قسم اول به فعليت رسانيدن صفتى است كه بالقوه در نهاد شخص موجود
بود; و در مورد قسم دوم بدست آوردن و تحصيل صفتى است كه در اصل وجود نداشت. و بدين معنى اشاره مىكند آن حديث نبوى معروف كه فرمود: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» و از اين رو گفته شده كه: شريعت مصطفوى به بهترين وجه به كاربرد همه اقسام حكمت عملى پيش از خود خط بطلان كشيد.

«رواياتى در باره اخلاق»

رسول اكرم فرمود: روز قيامت در ترازوى عمل كسى به از خلق نيكو نهاده نشود.

و فرمود: خلق نيكو نيمى از دين است.

و فرمود: دو خصلت است كه در مسلمان جمع نشود: بخل و بدخلقى.

اميرالمؤمنين (ع) به ابو ايوب انصارى فرمود: اى ابا ايوب اخلاق نيكت تا چه حدى است؟ گفت: بحدى كه آزارم به همسايه و غير همسايه نمىرسد و تا بتوانم خيرم به مردم برسد. فرمود: هر گناهى را مىتوان از آن توبه نمود و هر توبه قابل پذيرش است جز بدخلقى كه بدخلق چون از گناهى توبه كند به گناهى بدتر آن در افتد.

و فرمود: فساد اخلاق بر اثر معاشرت با بى خردان و سلامت اخلاق به بركت معاشرت با خردمندان است.

و آن حضرت در وصيت به فرزندش محمد حنفيه فرمود: از سه خصلت بدور باش كه با داشتن آن سه، دوستى براى تو باقى نماند و دوستان از تو دورى گزينند ; خودبينى و بدخلقى و كم صبرى.

و نيز از آن حضرت است كه فرمود: خود را به اخلاق نيكو، رياضت دهيد چه مسلمانى كه داراى اخلاق نيك بود بمنزله كسى است كه روزها روزه باشد و شبها به عبادت قيام كند.

امام صادق (ع) فرمود: اخلاق بد آنچنان عمل را تباه سازد كه سركه عسل را.

و فرمود: هر آنكس خوى خود را بد كند، خويشتن را معذب ساخته است.

از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: هر كه بد خلق بود در گوشش اذان بگوئيد. امام صادق (ع) فرمود: مؤمن در روز قيامت پس از فرائض عملى، ارزشمندتر از اخلاقى كه همگان را در خود جاى دهد به پيشگاه خداوند تقديم ننمايد.

امام سجاد (ع) فرمود: پيغمبر اكرم در آخر هر خطبه مىفرمود: خوشا بحال كسانى كه خلق و خوئى پاكيزه و طبعى (از عيوب) پيراسته و درونى شايسته و برونى آراسته دارند، فزونى مالشان را در راه خدا انفاق كنند و زبان خويش را از زياده گوئى بازدارند و درباره مردم به انصاف عمل كنند.

امام صادق (ع) فرمود: هيچ زندگى گواراتر از اخلاق نيكو نباشد.

امام كاظم (ع) فرمود: عجب دارم از آنكه بردگان را به مال خويش مىخرد و آزاد مىسازد ولى آزادگان را به اخلاق خود نمىخرد.

رسول اكرم (ص) فرمود: بر شما باد به خلق نيكو زيرا اخلاق نيك خواه ناخواه در بهشت است و دورى كنيد از اخلاق بد، كه بدخلقى خواه ناخواه جايگاهش دوزخ است.

next page

fehrest page

back page