next page

fehrest page

back page
از امام كاظم (ع) رسيده كه پيغمبر (ص) مىفرمود: «بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها» ; رسالت من از جانب خدا رساندن اخلاق كريمه و خويهاى پسنديده به مردم است .

بحر سقّا گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى بحر! اخلاق نيكو چه لذت بخش است!

سپس فرمود: مىخواهى تو را حديثى گويم كه مردم مدينه بدان آشنايند؟ عرض كردم: بفرمائيد . فرمود: روزى پيغمبر (ص) در مسجد نشسته بود ناگهان دختركى از انصار بيامد و گوشه عباى حضرت را كشيد و خود بكنارى ايستاد. حضرت برخاست كه شايد دخترك رازى دارد ولى دختر چيزى نگفت و پيغمبر نيز چيزى به وى نفرمود و بجاى خود نشست. اين عمل سه بار تكرار شد تا در مرتبه چهارم حضرت به راه افتاده و دخترك از عقب حضرت همى رفت تا بالاخره دختر رشته نخى از عباى حضرت كند و رفت. مردم به دخترك گفتند: اين چه كارى بود كه تو كردى؟! وى گفت: ما بيمارى داشتيم، خانوادهام مرا فرستادند كه رشتهاى از عباى پيغمبر (ص) جهت شفاى بيمار ببرم، هرگاه مىخواستم رشته را بكنم پيغمبر متوجه من مىشد و من شرم مىكردم و عبا را رها مىساختم تا سرانجام موفق شدم.

امام باقر (ع) فرمود: چهار صفت است كه چون در كسى بود، اسلامش كامل باشد و بر ايمانش (از جانب خدا) يارى شود و گناهانش پاك گردد و هنگام مرگ ، خداى را از خود خوشنود يابد ، و اگر سراپاى وجودش گناه باشد خداوند گناهانش را محو سازد ، و آن چهار عبارتند از: وفا نمودن به تعهداتى كه با خدا دارد، و راستى و صداقت با مردم ، و شرم و حيا از آنچه كه نزد خدا و مردم قبيح است، و اخلاق نيكو با خانواده و مردم.

امام صادق (ع) فرمود: خلق و خوى (نيك) آدمى به دو گونه است: يكى تصميمى و كسبى و ديگرى ذاتى. عرض شد كداميك بهتر است؟ فرمود: تصميمى و كسبى ، زيرا آنكه خلق نيكو ذاتى او باشد، جز آن را نتواند ولى كسى كه به اخلاق نيك تصميم مىگيرد چنين كسى اطاعت و بندگى خدا را با شكيبائى انجام مىدهد. (بحار:1 و 71 و 73 و 62 و 70 و 75 و 16 و 78 و 10)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سبحان الله! چه بى رغبتند بيشتر مردم در كار خير!؟ شگفت از آن كسى كه برادر مسلمانش به وى عرض نياز مىكند و او خود را شايسته انجام آن نمىيابد، گيرم كه او به پاداش خدائى اميدوار و از عقوبت پروردگار بيمناك نبود، شايسته مىبود كه خود را به اخلاق نيك مىآراست و بدان مىشتافت.

مردى كه اين سخن را از حضرت شنيد عرض كرد: پدر و مادرم بفدايت اين را از پيغمبر (ص) شنيدى؟ فرمود: آرى و عجبتر از آن اينكه هنگامى كه اسراى قبيله طى را نزد پيغمبر (ص) آوردند. دختر حاتم كه به زيور جمال و كمال آراسته بود به حضرت عرض كرد: اگر صلاح بدانيد مرا آزاد سازيد تا مورد سرزنش قبايل عرب
قرار نگيرم زيرا پدر من كسى بوده كه بى پناهان را پناه مىداده و اسيران را آزاد مىساخته و گرسنه را سير مىنموده و برهنه را مىپوشانده، و از مهمانان بشايستگى پذيرائى مىكرده و اطعام طعام و افشاى سلام مىنموده و هيچگاه حاجتمندى را رد نكرده ، من دختر حاتمم. پيغمبر (ص) چون اين سخنان را از او شنيد فرمود: اى دختر آنچه تو گفتى صفات مؤمنان حقيقى است ... حال كه چنين است او را رها سازيد كه پدرش اخلاق نيكو را دوست مىداشته. سپس فرمود: سوگند به آنكه جانم به دست او است كه كسى به بهشت نرود جز به اخلاق نيك . (كنزالعمال:3/663)

به «معاشرت» نيز رجوع شود.

اخلاق پيغمبر اسلام: موضوعى بس گسترده و پر دامنه كه درياها مطلب در آن نهفته و بحثها و سخنها با ابعاد مختلف در آن مىگنجد، امرى كه قرآن كريم آن را به عظمت ياد كرده و فرموده: (انك لعلى خلق عظيم)، مفسرين در ذيل اين آيه مباركه گفتهاند: از اين جهت خداوند سبحان، اخلاق پيغمبر را عظيم خوانده كه آن حضرت در همان حال كه با خلق نيكوى خويش با مردم معاشرت مىكرد، به قلب خود از آنها جدا بود و در عالم ديگر سير مىنمود، پس بظاهر با خلق مىزيست و به باطن با حق بود. و برخى گفتهاند: بدين سبب بود كه حضرتش كارنامه تأديب خداوند سبحان را بكار بست، آنجا كه فرمود: (خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين) (اعراف:199) . بزرگ ديگر گفته: از اين رو خداوند اخلاق پيامبرش را به عظمت نام برده كه وى جامع مكارم الاخلاق بود، چنانكه خود فرمود: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» . و فرمود: «ادّبنى ربّى فاحسن تأديبى» . و فرمود: «ان المؤمن ليدرك بحسن خلقه درجة قائم الليل و صائم النهار» .

در حديث از آن حضرت روايت شده كه فرمود: روح الامين جبرئيل از جانب پروردگارم بر من نازل شد و گفت: اى محمد بر تو باد به اخلاق نيكو، زيرا بد خلقى خير دنيا و آخرت را از بين مىبرد ـ سپس حضرت فرمود ـ اين را بدانيد كه شبيهترين شما به من كسانى هستند كه اخلاقشان از همه نيكوتر باشد.

حسن بن زيد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم آيا رسول خدا با كسى مزاح مىنمود؟ فرمود: خداوند او را به «خلق عظيم» ستوده است، و در همه پيامبرانى كه خداوند متعال برانگيخته اندكى انقباض وجود داشت ولى محمد(ص) را با مهر و عطوفت كامل مبعوث ساخت، از رأفت و مهر آن حضرت اين بود كه با اصحاب خود مزاح مىكرد تا عظمت و بزرگيش دل آنها را نگيرد كه مانع نگاه آنها به حضرتش شود. سپس امام صادق (ع) فرمود: پدر بزرگوارم از آباء گراميش از على عليهم السلام روايت كرده كه فرمود: پيغمبر(ص) هر گاه يكى از ياران خويش را اندوهناك مىديد وى را با مزاح مسرور مىساخت، و مىفرمود: خداوند دشمن دارد كسى را كه به ترشروئى با برادرانش روبرو شود.

در كتاب مكارم الاخلاق از زيد بن ثابت روايت شده كه گفت: چون با رسول خدا(ص) مىنشستيم اگر از آخرت سخن مىگفتيم آن حضرت نيز با ما راجع به آن صحبت مىكرد، و اگر از دنيا سخنى به ميان مىآورديم او نيز با ما در آن باره سخن مىگفت، و اگر راجع به خوردنيها و آشاميدنيها صحبتى پيش مىآمد او نيز با ما هم سوئى نشان مىداد.

و در آن كتاب آمده كه آن حضرت فرمود: من از جانب خداوند برانگيخته شدم كه مركز حلم، معدن علم و مسكن صبر و استقامت باشم.

نيز در اين كتاب از ابوذر غفارى روايت شده كه آن حضرت در ميان اصحاب خود بدون هيچگونه امتيازى مىنشست، هر گاه شخص غريبى وارد مجلس مىشد حضرتش را نمىشناخت تا اينكه بپرسد، سرانجام از آن حضرت خواهش كرديم ـ جهت تسهيل امر بر واردين ـ برايش جايگاهى قرار دهيم كه اشخاص تازه وارد ايشان را بشناسند، پس از كسب اجازه سكوئى فراهم كرديم و حضرت بر آن مىنشست و ما در دو طرف آن مىنشستيم.

در كتاب محجةالبيضاء مرحوم فيض كاشانى و نيز در مجموعه ورّام از سعد بن هشام روايت شده كه گفت: روزى بر عايشه وارد شدم و از اخلاق رسول خدا (ص) از او پرسيدم، وى گفت: مگر قرآن نمىخوانى؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق رسول خدا قرآن است.

نيز در محجة البيضاء آمده كه پيغمبر(ص) پيوسته به درگاه خداوند متعال تضرع و زارى مىنمود و هميشه از حضرتش مىخواست كه وى را به آداب شايسته و اخلاق نيكو زينت دهد، و در دعاى خود مىگفت: «اللهم حسّن خلقى» خدايا خوى مرا نيكو گردان. و مىگفت: «اللهم جنبنى منكرات الاخلاق» خداوندا از اخلاق نكوهيده دورم ساز.

در كتاب مناقب روايت شده كه پيغمبر(ص) چون مسلمانى را ملاقات مىنمود خود به مصافحه با وى ابتدا مىكرد.

در احياء علوم الدين غزالى آمده كه آن حضرت به اصحاب خود مىفرمود: بدى يكديگر (يا اگر احياناً سخن بدى درباره من گفته باشد) را به من بازگو نكنيد زيرا من دوست دارم با دلى خالى از كدورت به نزد شما بيايم.

آن حضرت جامه خويش را مىدوخت و كفش خود را پينه مىزد و بيشتر كارى كه در خانه انجام مىداد دوزندگى بود.

هرگز برده و نوكر خود و غير آن را نزد، مگر در راه خدا، و براى شخص خود از كسى انتقام نگرفت جز اين كه بخواهد حدّى از حدود خدا را اجرا كند.

مرحوم صدوق در كتاب من لايحضر از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه فرمود: اگر مرا براى خوردن پاچه گوسفندى هم دعوت كنند اجابت مىكنم، و چنان كه آن را بعنوان هديه برايم بياورند مىپذيرم.

قال الحسين (ع) : سألت أبى عن مدخل رسول الله (ص) فقال: «كان دخوله لنفسه مأذوناً له فى ذلك، فاذا آوى الى منزله جزّأ دخوله ثلاثة اجزاء ; جزء لله و جزء لاهله و جزء لنفسه، ثمّ جزّأ جزئه بينه و بين الناس، فيرد ذلك بالخاصة على العامة، و لا يدّخر عنهم منه شيئاً; و كان من سيرته فى جزء الامة ايثار اهل الفضل باذنه و قسمه على قدر فضلهم فى الدين، فمنهم ذو الحاجة و منهم ذو الحاجتين و منهم ذو الحوائج، فيتشاغل بهم و يشغلهم فيما اصلحهم و الامة، من مسألته عنهم و اِخبارهم بالذى ينبغى، و يقول: ليبلغ الشاهد منكم الغائب و ابلغونى حاجة من لا يقدر على ابلاغ حاجته، فانه من ابلغ سلطانا حاجة من لايقدر على ابلاغها ثبّت الله قدميه يوم القيامة، لا يذكر عنده الاّ ذلك، و لا يقيد من احد عثرة، يدخلون روادا، و لا يفترقون الاّ عن ذواق، و يخرجون ادلة» .

فسألته عن مخرج رسول الله (ص) كيف كان يصنع فيه؟ فقال: «كان يخزن لسانه الا عما يعنيه، و يؤلفهم و لا ينفرهم و يكرم كريم كل قوم و يولّيه عليهم، و يحذر الناس و يحترس منهم من غير ان يطوى عن احد بشره و لا خلقه و يتفقد اصحابه و يسأل الناس عما فى الناس، و يحسن الحسن و يقويه، و يقبح القبيح و يوهنه، معتدل الامر غير مختلف، لا يغفل مخافة ان يغفلوا او يميلوا، و لا يقصر عن الحق و لا يجوزه، الذين يلونه من الناس خيارهم، افضلهم عنده اعمهم نصيحة للمسلمين، و اعظمهم عنده منزلة احسنهم مواساة و موازرة» .

قال: و سألته عن مجلسه. فقال: «كان لايجلس و لا يقوم الا على ذكر، و لا يوطن الاماكن و ينهى عن ايطانها، و اذا انتهى الى قوم جلس حيث ينتهى به المجلس و يأمر بذلك، و يعطى كل جلسائه نصيبه، و لايحسب احد من جلسائه انّ احدا اكرم عليه منه. من جالسه صابره حتى يكون هو المنصرف عنه. من سأله حاجة لم يرجع الا بها او بميسور من القول. قد وسع الناس منه خلقه، و صار لهم ابا و صاروا عنده فى الحق سواء. مجلسه مجلس حلم و حياء و صدق و امانة، لا ترفع فيه الاصوات و لا تؤبن فيه الحرم، و لا تنثى فلتاته، متعادلين متواصلين فيه بالتقوى متواضعين، يوقرون الكبير و يرحمون الصغير و يؤثرون ذا الحاجة و يحفظون الغريب» .

فقلت: كيف كانت سيرته فى جلسائه؟ فقال: «كان دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظّ و لا صخّاب و لا فحّاش و لا عيّاب و لا مدّاح، يتغافل عما لا يشتهى، فلا يؤيس منه و لا يخيب فيه مؤمليه، قد ترك نفسه من ثلاث ; المراء و الاكثار و ما لايعنيه، و ترك الناس من ثلاث ; كان لا يذم احدا و لا يعيّره و لا يطلب عورته و لاعثراته، و لا يتكلم الا فيما رجا ثوابه، اذا تكلم اطرق جلسائه كانما على رؤوسهم الطير، و اذا سكت تكلّموا، و لا يتنازعون عنده الحديث، من تكلم انصتوا له حتى يفرغ حديثهم عنده حديث اوليهم، يضحك مما يضحكون منه و يتعجب مما يتعجبون منه. و يصبر للغريب على الجفوة فى مسألته و منطقه حتى ان كان اصحابه ليستجلبونهم، و يقول: اذا رأيتم طالب الحاجة يطلبها فارفدوه; و لا يقبل الثناء الا من مكافىء، و لا يقطع على احد كلامه حتى يجوز فيقطعه بنهى او قيام» .

قال: و سألته عن سكوت رسول الله(ص). فقال: «كان سكوته على اربع ; على الحلم و الحذر و التقدير و التفكير، فاما التقدير ففى تسوية النظر و الاستماع بين الناس، و اما تفكره ففيما يبقى و يفنى، و جمع له الحلم فى الصبر، فكان لا يُغضبه شىء و لا يستفزّه. و جمع له الحذر فى اربع ; اخذه الحسن ليقتدى به، و تركه القبيح لينتهى عنه، و اجتهاده الرأى فى صلاح امته و القيام فيما جمع لهم خير الدنيا و الآخرة» . (بحار:16/150)

از عايشه نقل است كه هر گاه سخنى (ناپسند) از كسى به سمع پيغمبر (ص) مىرسيد ، نمىفرمود: چرا فلان كس چنين گفت؟ بلكه مىفرمود: چرا بعضيها اين چنين مىگويند؟

از ابوهريره نقل شده كه گفت: روزى حسب معمول به اتفاق پيغمبر (ص) از مسجد بيرون شديم كه به خانههامان برگرديم ناگهان عربى بيابانى كه دو نفر شتر با خود داشت رداى پيغمبر (ص) را با فشار كشيد، آنچنان كه پشت گردنش از شدت فشار سرخ شد، حضرت رو به وى كرد، عرب گفت: شترانم را پر بار كن، كه آنچه به من دهى نه از مال خودت مىباشد و نه از مال پدرت. حضرت از روى مزاح به وى فرمود: چيزى به تو ندهم مگر اين كه بپذيرى ترا در قبال آسيبى كه به گردنم رسانيدهاى قصاص كنم. وى گفت: بخدا سوگند آماده قصاصم. همچنان حضرت با وى سخن مىگفت و در آن حال يكى را بخواند و فرمود: يكى از شترانش را گندم و ديگرى را جو حمل كن. (ربيع الابرار:2/48 و 17)

اِخلال: خلل آوردن. خلل رسانيدن. زيان رسانيدن.

اَخلَق: خوش خلق. فقير. سزاوارتر. كهنه و فرسودهتر.

اِخماد: فرو نشاندن، فرو نشاندن زبانه آتش.

اَخماس: جِ خمس، مانند اخماس غنائم و اخماس معادن. اخماس بصره: پنج قبيله بزرگ بصره را گويند، و آنها عبارتند از: عاليه و بكر بن وائل و بنى تميم و عبد قيس و ازد با كِنده. (ابصار العين)

اِخمال: گمنام كردن. خوابناك و پرزهدار كردن جامه را.

اَخمَص: آنجا از زير قدم كه به زمين ننشيند. ج: اخامص. اَخمص راحة، تعبير تأكيدى است.

اِخناء: هلاك كردن. اخنى عليهم: هلاك كرد آنان را. بسيار بيضه كردن ملخ.

اَخنَس: مرد كه بينى وى سپس رفته باشد و سر بينى اندك بلند باشد.

اَخنَس: بن شريق بن عمرو بن وهب بن علاج بن ابى سلمة بن عبدالعزّى بن نميره ثقفى. از شعراى جاهلى است و خصومت او با رسول اكرم (ص) و صحابه كرام مشهور است.

اَخنَس: بن شهاب بن ثمامة بن ارقم بن عدى بن معاوية بن عمرو بن غنم بن تغلب، از شعراى جاهلى و از اشراف و دليرمردان قبيله تغلب است. در حرب البسوس شركت نموده و در آن باره شعر سروده و پس از آن حدود سال 70 قبل از هجرت درگذشته است، وى صاحب قصيده معروف است كه از گزيدههاى شعر عربى به شمار مىآيد و اين دو بيت از آن قصيده است:

لابنة حطّان بن عوف منازلكما رقش العنوان فى الرقّ كاتب

تظل به ريد النعام كانهااماء تزجّى بالعشى حواطب

(اعلام زركلى و الموشح: 44)

اُخنُوخ: گويند: همان ادريس است. و اخنوخ نام عبرى او است، و او فرزند يارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم عليه السلام است. و صحف او سى صحيفه بوده است. و او در مصر، شهر منف تولد يافته. او در علم و فضل و حكمت و سلطنت و نبوت مرتبه جامع داشته و او را اورياى سوم خوانند يعنى معلم و مدرس ثالث، زيرا اورياى اول حضرت آدم و اورياى دوم حضرت شيث بوده است .

اَخُو: حالت رفعى اخ، برادر. ج: اخون، آخاء، اِخوان، اُخوان، اِخوة، اُخوة، اُخُوّ، اُخُوة.

اِخواء: گرسنه شدن. به نهايت فربهى رسيدن مواشى. آتش ندادن آتش زنه. گرفتن همه آنچه را كه نزد كسى است. اخواء نجوم: بى باران شدن ستارهها. ميل كردن ستارگاه به فروشدن و غروب كردن.

اَخَوات: جِ اخت، خواهران. مجازا مانندها.

اَخواست: نام پهلوان تورانى پسر پشند.

اَخوال:جِ خال، دائيها.

اِخوان:جِ اخ، برادران. قرآن كريم: (فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا). (آل عمران:103)

على (ع): «اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان» (نهج حكمت 12). «شرّ الاخوان من تكلف له» (نهج حكمت 474). «انما انتم اخوان على دين الله، ما فرّق بينكم الاّ خبث السرائر و سوء الضمائر». (نهج خطبه 113)

اِخوان الصفا: جماعتى سرّى، فلسفى، دينى، و سياسى كه در سده چهارم هجرى در بصره، و احتمالاً در بغداد، نشأت گرفت. اين گروه در معاشرت به الفت و در دوستى به صفا تأكيد داشتند و بر پايه «طهارت و نصيحت» اجتماع كرده بودند، و در ميان خود مذهبى وضع كرده بودند و گمان مىكردند كه بدان واسطه راه را براى رسيدن به خشنودى خدا نزديك كردهاند. سبب اين كار آنان اين بود كه مىگفتند: شريعت به نادانيها آلوده شده است و به گمراهيها درآميخته و پاك كردن آن را جز به فلسفه نمىتوان. زيرا فلسفه حاوى «حكمت اعتقادى و مصلحت اجتهادى» است. از اين
جهت پنجاه و يك رساله در همه اجزاء فلسفه علمى و عملى پرداختند و آنها را رسائل اخوان الصفاء و خلاّن الوفاء ناميدند، و آنها را در ميان مردم پراكندند و يا به مردم بخشيدند.

اسامى مؤلفان اين رسائل نيز دقيقاً معلوم نيست، اما ابوحيان توحيدى و ابن القفطى چند تن از آنها را نام بردهاند، از جمله: ابو سليمان محمد بن جعفر بستى معروف به مقدسى، ابو الحسن على بن هارون زنجانى، ابو احمد نهرجورى، عوفى و زيد بن رفاعه.

اخوانالصفاء براى تعليم اصول خويش شيوههاى خاصى بكار مىبردند و از جمله مراتب اخوان خود را به چهار مرتبه تقسيم مىكردند:

1 ـ مبتديان، يعنى كسانى كه از پانزده تا سى سال داشتهاند. 2 ـ اشخاصى كه سال عمرشان از سى تا چهل بوده. 3 ـ اعضائـى كه ميانه چهل تا پنجاه سال داشتهاند، اين سه گروه هر يك در شرح و نشر رسائل وظايفى خاص بر عهده داشتند. 4 ـ اعضائى كه از پنجاه سال بيشتر دارند و «كسانى هستند كه حق را آشكار مىبينند، و اين مرتبه، مرتبه حكيمان است و هر كس بدين مرتبه رسيده از طبيعت و قانون برتر است». اخوان در رسائل مدعى هستند كه در «ميان فضلا و امرا و اشراف و دهقانان و پيشهوران و اصناف پيروان و ياران بسيار دارند». و ياران خود را بويژه به دعوت كردن جوانان بيشتر از پيران سفارش مىكردند، زيرا معتقد بودند كه «تعليم و تلقين مبادى دينى ـ فلسفى ايشان به جوانان آسانتر از پيران
دست مىدهد، زيرا پيران بر آيينى كه برآمدهاند و در دلهايشان استوار گشته، بركندن آنها از آن معتقدات و آئين بسيار دشوار است، و به همين دليل خدا هيچ پيامبرى مبعوث نكرد مگر آنكه جوان بود، و نخستين كسانى كه پيامبران را دروغزن خواندند پيران قوم بودند». و در اين راه به آيات متعدد قرآنى استناد مىجويند.

در باب مذهب اخوان سخن بسيار گفتهاند. ولى با مطالعه دقيق رسائل شواهد زيادى مىتوان يافت كه دال بر تشيع آنان باشد. يك جا ضمن صحبت از «ولايت» درباره اهل بيت (ع) مىنويسند: «... و اين ولايت مخصوص، از آن اهل بيت رسالت است كه در اين ولايت خاصه نيازمند مدبران و عالمانى جز خودشان نيستند و
مردم بر اسرار ايشان مطلع نگردند». جاى ديگر مىنويسند : «بدان اى برادر كه خانهاى كه سر خلافت و علم نبوت در آن است آن خانهاى است كه معاندان آن خانه را به سحر عظيم نسبت كردند به سبب آيات و معجزاتى كه از خداوندان آن ظاهر شد...چه آنان از عمل بدانچه آن دودمان مىكرد عاجز ماندند، و علمى را كه آن دودمان مىدانست نمىدانستند...». باز مىنويسند: «گفتند: اى رسول خدا هر كس لا اله الا الله بگويد داخل بهشت گردد؟ گفت: آرى هر كس آن را مخلصانه بگويد به بهشت درآيد. گفتند: اخلاص آن چگونه است؟ گفت: شناخت حدود و اداء حقوق آن. گفتند: اى رسول خدا معرفت حدود و اداء حقوق آن چگونه است؟ گفت: دانستن اينكه من شهر علمم و على در آن است، و هر كس آنچه را كه در شهر است بخواهد، بايد از در آن درآيد. و اين چنين راهشان نمود به سوى كسى كه هدايت و ارشادشان كند» . و نيز چون از خلفاء سخن مىگويند ارادت خود را به مذهب شيعه و بزرگان آن كاملاً آشكار مىكنند. بر عامه مسلمانان عيب مىگيرند كه چرا خلفاء را وارثان انبياء مىدانند در حالى كه «خلفاء در عمل با جبابره فرقى ندارند و در حالى كه ديگران را از گناه منع مىكنند خود به بدترين گناهان دست مىآلايند. اولياء خدا و نوادگان پيامبر را مىكشند يا سب و نفرين مىكنند، حقوقشان را زير پا مىگذارند، شراب مىنوشند و فسق مىورزند...» . و از اين قبيل اشارات صريح در رسائل بسيار است. از اين روى، در
تمايلات شيعى اخوان ترديد نمىتوان كرد. اما آيا اينكه تشيع آنان تشيع دوازده امامى بوده است يا نه ، بدرستى نمىتوانم پاسخ دهيم. به احتمال زياد شيعه دوازده امامى نبودهاند. نخست بدليل اينكه انديشه مهدى منتظر (عج) را ـ با علم به اينكه آن نظريه يكى از پايههاى عمده مذهب اثنى عشرى است ـ انكار مىكنند، و عقيده كسى را كه مىگويد امام او از ترس مخالفانش پنهان گشته از «آراء فاسده» مىشمارند و اين نكته را آنچه مرحوم محسن امين (اعيان الشيعه: 2 / 51، 149) مىنويسد نيز تائيد مىكند كه: «...هر چه باشد انتساب اخوان الصفاء به تشيع ثابت نشده است و آنها جزو موضوعات ما نيستند و ما آنها را براى اين ذكر كرديم كه برخى از مردم آنان را به شيعه
نسبت مىدهند». البته بسيارى از محققان اخوان الصفاء را اسماعيلى مذهب مىدانند و در اين سخن ظاهراً اتفاق نظر وجود دارد. (دائرةالمعارف تشيع)

آنان در انواع علوم و فنون متداوله آن عصر و همچنين در معارف مذهبى و تاريخ ملل و شرايع و اديان دست داشتند و گرد هم نشسته مسائل عقلى و دينى و اجتماعى را مطرح و با دقت و تبادل نظر در آنها خوض مىكردند و در پايان بحث و كنجكاوى دقيق هرچه به نظرشان پسنديده و درست مىآمد بر آن اتفاق مىكردند و نتيجه افكارشان بصورت مقالات و رسالهها بيرون مىآمد كه امروز هم در دست است.

رسائل اخوان الصفا مشتمل بر 51 مقاله است، پنجاه مقاله هر كدام مربوط به يكى از فنون طبيعى و رياضى و الهى و مسائل عقلى و اجتماعى و غيره و مقاله پنجاه و يكم در اقسام مسائل به ايجاز و اختصار و در ذيل مقالات كيفيت معاشرات اخوان الصفا و خلاّن الوفا و شروط داخل شدن در انجمن آنها نوشته شده است.

بخشى از آن مقالات بحدى پخته و استوار است كه پس از حدود هزار سال اكنون هم مورد قبول و پسند علما است و حدود فكر و اطلاعات بشرى پس از ده قرن وارسى و كنجكاوى هنوز بجائى افزونتر از آنها نرسيده است.

آنان در نشر افكار و عقايد خويش ساعى بودند كه آن مقالات در حدود يك قرن بتمام ممالك اسلامى انتشار يافت و فكرها را به خود متوجه و در مجامع علمى و دينى گفتگوها برپا ساخت.

نخستين كسى كه اين رسائل را به بلاد اندلس برد ابو الحكم عمرو بن عبد الرحمن كرمانى بود كه در تمام بلاد اندلس منتشر ساخت. (دهخدا)

اِخوان مسلمين: نام جمعيتى سياسى و دينى كه توسط شيخ حسن بناء (1324 ـ 1368 ق) دبير دبيرستانهاى اسماعيليه و قاهره در مصر تأسيس شد و مبدأ تحولات سهمگين در تاريخ مصر و خاورميانه گرديد.

حسن بناء (البناء) در قصبه كوچكى به نام محموديه ـ نزديك اسكندريه ـ در يك خانواده متوسط به دنيا آمد. تحصيلات مقدماتى را در زادگاه خود گذراند و وارد دار العلوم قاهره گرديد. او به سال 1927 م دانشنامه خود را دريافت كرد و به خدمت دبيرى در شهر اسماعيليه پرداخت و به شهرهاى مصر سفر كرد و با طبقات گوناگون آشنا شد. فساد حكومت و مداخلات توهين آميز مأموران انگليسى در امور كشور و فقر عمومى و فشار طبقاتى او را به سختى متأثر نمود. مردم مصر را بيگانه از معنى اسلام و دستخوش عقايد باطل و تفرقه و دچار عقدههاى حقارت و فريفته ظواهر تمدن غرب ديد. از اينرو به فكر افتاد كه بايد يك جبهه اسلامى قوى عليه استعمار تشكيل دهد و مصريان را به مبارزه مسلحانه عليه استعمار و بازگشت به اسلام واقعى تشويق نمايد. او جمعيتى را بنام «اخوان المسلمين» براى اين منظور در اسماعيليه تأسيس كرد و مركزى براى آن داير نمود (دار الاخوان) و موجوديت جمعيت را در يازدهم آوريل 1929 م اعلام كرد. او خود را رهبر كل (المرشد العام) ناميد، شعب جمعيت را در شهرهاى ديگر مصر داير نمود و مراكزى نيز براى تربيت زنان تأسيس كرد (معهد امهات المسلمين). مجالس درس شيخ حسن و سخنرانيهاى حماسى او و يارانش كه با آيات قرآن و احاديث نبوى مزين بود و نيز نشرياتى كه از مراكز و شعب جمعيت انتشار مىيافت بزودى نام شيخ و جمعيتش را بر سر زبانها افكند و ساير نهضتها را در مصر تحت الشعاع قرار داد. در 1933 م شيخ حسن به قاهره منتقل شد و مركز رهبرى را از اسماعيليه به آنجا منتقل نمود، در پايتخت مردم با گرمى از او استقبال كردند و در مدتى اندك نيم ميليون نفر در جمعيت

next page

fehrest page

back page