next page

fehrest page

back page
اخوان اسم نوشتند. او مجالس سخنرانى تشكيل مىداد و نظرات ضدّ استعمارىِ اسلامى خود را تشريح مىكرد كه بسيار مؤثر بود. در يكى از اين نطقها گفت: «اسلام عقيده و عبادت و وطن و ملت و اخلاق و نيرو و سرمايه و فرهنگ و قانون همه مسلمانان است» و بدين طريق جدا نبودن سياست را از دين اعلام نمود. جريده يوميه الاخوان المسلمين كه ارگان رسمى جميعت بود، روزانه منتشر مىشد و مقالات آتشين و كوبنده شيخ و يارانش را عليه استعمار و دولت تحت الحمايه مصر چاپ مىكرد كه لرزه بر پايههاى تخت ملك فاروق مىافكند. دولت در صدد مبارزه با جمعيت اخوان برآمد ولى موفق نگرديد و بر وسعت دامنه فعاليت اخوان بخصوص بين افسران ارتش افزوده شد. در سال 1936 م كشمكش اعراب و اسرائيل در فلسطين شروع شد. كوماندوهاى اخوان دوشادوش ساير اعراب شجاعانه جنگيدند به طورى كه موجب اعجاب ساير مجاهدان گرديد. بعد از صلح دو طرف متخاصم، اخوان از آن خشنود نشدند و سلاح خود را حفظ كردند و در قاهره و اسكندريه دست به ترورهايى زدند. در جنگ دوم جهانى (1939 ـ 1945م) اخوان فرصت يافته، فعاليت خود را عليه استعمار انگليس شدت دادند و خواستار استقلال كامل مصر بودند. بعد از پايان جنگ در كابينه اسماعيل صدقى (فوريه تا دسامبر 1946 م) بر تظاهرات عليه انگليس افزودند و در 1948 م در جنگ اعراب و اسرائيل، با اتحاديه عرب (عرب ليگ) همكاريهاى مؤثر داشتند. عاقبت، محمود فهمى نخست وزير، (1946 ـ 1948 م) كه روابط دوستانهاى با انگلستان داشت، در تاريخ 8 دسامبر 1948 م جمعيت اخوان المسلمين را غير قانونى اعلام و مراكز آن را تعطيل و بعض زعماى جمعيت را زندانى نمود. روزنامه اخوان المسلمين را هم توقيف و كار را بر شيخ حسن بناء تنگ گرفت. بيست روز بعد نخست وزير به دست يكى از اخوان ترور شد ولى انتقام دولت از شيخ، سخت بود. يك شب (12 فوريه 1949 م) هنگامى كه در مقابل «خانه جوانان» ايستاده بود، چند ناشناس او را هدف قرار دادند و چون كسى براى كمك و بردن شيخ به بيمارستان نرسيد، بعد از دو ساعت بدرود زندگى گفت. بعد از مرگ شيخ حسن دوره جديدى در فعاليت جمعيت، شروع شد. نحاس پاشا در 1950 م از آنان دلجوئى كرد و در 1951 م از قسمتى از دفاتر و اموال جمعيت رفع توقيف بعمل آمد. در دوره جديد فعاليت جميعت، بيشتر جنبه معنوى و فرهنگى داشت و چند تن از زعماى ايشان تأليفات سودمندى درباره تاريخ و فلسفه گذشته و حال اسلا

1 ـ تجديد حماسه اسلامى و بازسازى افكار مسلمانان و مبارزه مسلحانه با استعمار و عمال استعمار و دشمنان اسلام.

2 ـ مبارزه با غرب گرائى و مظاهر تمدن اروپائى.

3 ـ مبارزه با ملى گرايى كه براى تفرقه مسلمانان و پاره پاره كردن وحدت اسلامى از سوى استعمار ترويج گرديده است.

4 ـ روحانيت با سياست در اسلام توأم و غير قابل تجزّى است.

5 ـ براى تجديد حيات اسلام بايد مسلمانان پيرو اصل اجتهاد باشند و خود را با زمان تطبيق و عقل خويش را در همه كار دخالت دهند.

6 ـ بهترين نوع حكومت در اسلام خلافت الهى است ـ نه جمهورى و نه سلطنتى ـ اما لازم نيست خليفه قرشى باشد، هر كس لايق و مورد قبول مردم است بايد زمامدار باشد و تا زمانى كه احكام خدا را اجرا مىكند مردم بايد از او اطاعت كنند.

7 ـ استقلال اقتصادى بدون استقلال سياسى مقدور نيست و اين هر دو لازم و ملزوم يكديگرند، اخوان اقدام به تأسيس بانكها و شركتها و كارخانههايى هم براى اجراى اين منظور نمودند.

8 ـ يك نهضت اخلاقى براى اصلاح افراد مسلمان بايد به وجود آيد، فرد شايسته، ملت شايسته و ملت شايسته، نسل و خانواده شايسته مىسازد و نسل لايق، حكومت لايق انتخاب مىكند.

9 ـ در نظر اخوان المسلمين، سياست و اقتصاد با تعليم و تربيت و بهداشت بايد دوشادوش هم پيش بروند، استعمار مردم را سرگرم سياست مىكند و از وظائف لازم باز مىدارد.

10 ـ كشاورزى صحيح و تأسيس تعاونيها و تأمين وسائل ورزش و پيشاهنگى (جَوّالَة) و توسعه مدارس و توسعه فرهنگ بانوان بر اساس عقايد اسلام جامعه اسلامى را به پيش مىبرد. اخوان المسلمين در سالهاى فعاليت علنى خود، مطبوعات كثير الانتشارى داشت كه در همه كشورهاى عربى منتشر مىشد، مانند: روزنامه اخوان المسلمين (ارگان جمعيت) و جرايد يوميه: الشهاب; التعارف; الشعاع; النذير; المباحث; ماهنامههاى: المنار; المسلمون و الشهاب و هفتهنامههاى: الدعوة; منزل الوحى و منير الشرق.

شعب اخوان المسلمين در 1937 م در دمشق و سپس ساير بلاد شام تأسيس شد و در 1944 م در پنجمين كنفرانس آن جمعيت كه در حلب تشكيل گرديد مصطفى سباعى، عالم و خطيب سورى، به رياست آن برگزيده شد. او در 1946 م برنامههاى جمعيت را تدوين نمود و در «مؤتمر عالم اسلامى» منعقد در پاكستان (1950 م) به رياست هيأت نمايندگى جمعيت از سوريه شركت جست. شعبه لبنان در 1946 م تشكيل شد و در جنگ اعراب و اسرائيل اقدام مؤثر نمود. در 1946 م همه شعب جمعيت اخوان المسلمين در سوريه و لبنان و اردن كنفرانس تشكيل داده، قطعنامهاى عليه صهيونيزم صادر نمودند و جنگ اعراب را عليه اسرائيل به حركت درآوردند كه تا كنون نيز پيش مىرود. در سودان به سال 1946 م جمعيت اخوان المسلمين
تشكيل شد و 25 شعبه در نقاط مسلمان نشين كشور داير نمود. در عراق اين جمعيت از عهد سلطنت هاشمى زير نظر شيخ محمد محمود الصواف تشكيل گرديد. در مشرق افريقا (اسمرا و اريتره) و در تطوان (مراكش)
نيز شعب انجمن اخوان تأسيس شد. مقامات اخوان المسلمين همواره مدعى بودند كه در ايران و اندونزى و پاكستان نيز شعب زير زمينى داير كردهاند كه به فعاليتهاى چشمگيرى توفيق يافتهاند. تاريخ ثابت كرد كه اين ادعا عارى از حقيقت نبوده است. چنانكه گفته شد اخوان المسلمين در ساير كشورهاى اسلامى از جمله در ايران و پاكستان نيز قرينهاى داشتهاند كه در چهارچوب همان اصول اخوان حركت مىكردهاند. همتاى ايرانى اخوان المسلمين، فدائيان اسلاماند. بنيانگذار جنبش فدائيان اسلام سيد مجتبى نواب صفوى بود كه در سال 1335 ش در رژيم محمد رضا پهلوى، محاكمه صورى و محكوم به اعدام شد. فدائيان در آغاز از حمايت آيت الله سيد ابو القاسم كاشانى بهرهمند بودند و به فعاليت شديد پنهانى خود تا پايان حكومت پهلوى ادامه مىدادند. پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، فعاليت خود را علنى كردند و از حمايت رژيم جمهورى اسلامى برخوردار شدند. به تصريح حميد عنايت، فدائيان اسلام «روابط آموزشى و عقيدتى و حتى چنانكه گفتهاند سازمانى با همتاى سنىشان (اخوان المسلمين) در جهان عرب داشتهاند». همتاى ديگر اخوان المسلمين «جماعت اسلامى» پاكستان است كه مؤسس و نظريه پرداز آن ابو الاعلى مودودى (م 1979 م) است و بسيارى از آراء و پيشنهادهاى او و ساير متفكران «جماعت اسلامى» در قوانين اساسى سابق و جديد پاكستان ملحوظ گرديده است. (دائرةالمعارف تشيع)

اَخوَف: نعت تفضيلى از خوف. خائفتر. ترسانتر. اميرالمؤمنين (ع): ان اخوف ما اخاف عليكم خصلتان: اتباع الهوى و طول الامل، امّا اتباع الهوى فيصدّ عن الحق، و اما طول الامل فينسى الآخرة. (بحار:32/354)

رسول الله (ص): ان اخوف ما اخاف عليكم بعدى كلّ منافق عليم اللسان. (بحار:2/110)

اِخوة: جِ اخ: برادران. اخوة يوسف: برادران يوسف.

اُخُوَّة: برادرى. در حديث آمده: «الهدية تورث المودة و تجدّد الاخوة و تُذهب الضغينة». يعنى هديه دادن ، موجب محبت و دوستى مىگردد ، و برادرى را نو مىسازد ، و كينه را از دلها مىزدايد . (بحار:77/166)

اَخيار: جِ خير ، نيكان. عن اميرالمؤمنين(ع): «...العلم حياة القلوب و نور الابصار من العمى و قوّة الابدان من الضعف، و ينزل الله حامله منازل الابرار و يمنحه مجالسة الاخيار فى الدنيا و الآخرة...»: دانش، مايه زندگى دلها و بينش ديدگان از كورى، و نيروى بدنها از سستى است، و خداوند، دانشمندان را به جايگاه نيكان جاى مىدهد و در دنيا و آخرت به همنيشينى برگزيدگان موفق مىدارد. (بحار:1/166)

(و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار)آنها (ابراهيم و اسحاق و يعقوب) نزد ما از برگزيدگان نيكان بودند. (ص:47)

اَخِير: پسين. واپسين. آخِر. مقابل اول و مقدم.

اَخيَل: خالناك. كبر. بزرگمنشى.

اِدّ: كار دشوار و منكر، سخت و زشت (لقد جئتم شيئا اِدّا): همانا كارى زشت و ناپسند انجام داديد. (مريم:89)

اُدّ: بن اُدد، پدر عدنان، يكى از اجداد رسول الله (ص).

اُدّ: بن طابخة بن الياس بن مضر: نام پدر قبيلهاى است از يمن.

اَداء: گزاردن دين و حق و پيام و رسالت و زكوة را، كارسازى كردن، پرداختن. در حديث رسول (ص) آمده: «...و ما ادّى العاقل فرائض الله حتى عقل منه...»: شخص خردمند، تا گاهى كه به حقيقت يك فريضه واجب پى نبرد، آن را برگزار نكند (بحار:1/91). «من عمل بعلمه ادّى امانته»: هر آن كس به علم خود عمل نمود، دَين خويش را ادا نموده است (بحار:2/36). «من ادّى الى امتى حديثا يقام به سنة او يثلم به بدعة فله الجنة»: هر كسى كه حديثى را به امت من برساند كه بدان حديث سنّتى بپا گردد يا بدعتى ريشه كن شود، بهشت او را پاداش باشد. (بحار:2/152)

اداء شهادت: گزاردن گواهى. اداء دين مسلمان، به «وام مسلمان پرداختن» رجوع شود.

اداء عبادت: بجاى آوردن عبادت در وقت محدود شرعى، مقابل قضاء كه آوردن عبادت است در خارج وقت، پس اداء و قضاء ـ حسب اين اصطلاح ـ متضايفين و خاصّ عبادات موقته باشند.

ادات : اداة ، آلت، افزار، ابزار. در اصطلاح نحو: حرف، يكى از اقسام سه گانه كلمه، در مقابل اسم و فعل. ج: ادواة.

اَدارِسة: يا آل ادريس يا ادريسيون. به «ادريسيان» رجوع شود.

اُداف: نره. آلت تناسلى مرد. در حديث آمده: «فى الاداف الدية» (قطع نره موجب ديه كامل مىشود). (نهايه ابن اثير)

اِدالَة: دولت دادن. غنيمت دادن. چيره گردانيدن.

اِدام: نان خورش. ج: اُدُم و آدمة و آدام. از سخنان امير المؤمنين (ع) درباره حضرت عيسى بن مريم (ع): «و كان ادامه الجوع» نان خورشش گرسنگى بود (نهج : خطبه 160). عن رسول الله (ص): «سيد ادام الجنة اللحم» سرور نانخورشهاى بهشت گوشت است (بحار:66/60). و فى حديثه: «نعم الادام الخل ; يكسر المرّة و يحيى القلب» : نيكو نانخورشى است سركه : صفرا را مىشكند و دل را زنده مىسازد . (بحار:10/113)

اِدامة: هميشه داشتن، پيوسته گردانيدن. عن رسول الله (ص): «دخلت الجنه فرايت فيها قصرا من ياقوت احمر، يرى داخله من خارجه و خارجه من داخله من نوره، فقلت: يا جبرئيل لمن هذا القصر؟ قال: لمن اطاب الكلام و ادام الصيام و اطعم الطعام و تهجد بالليل و الناس نيام» : رسول خدا (ص) فرمود : چون به بهشت درآمدم كاخى از ياقوت سرخ ديدم كه از فرط درخشش ، درونش از برونش و برونش از درونش ديده مىشد ، از جبرئيل پرسيدم : اين كاخ از آن كيست ؟ گفت : از آنِ كسى كه
پاك و نيكو سخن گويد و بسيار روزه بدارد و گرسنگان را طعام دهد و شبها را آنگاه كه ديگران در خواباند به عبادت زنده بدارد . (بحار:18/291)

اِدانَة: وام دادن. وام گرفتن. جزا دادن. عن رسول الله (ص): «اصناف لا يستجاب لهم، منهم من ادان رجلا دينا الى اجل فلم يكتب عليه كتابا ولم يشهد عليه شهودا. (بحار:93/354)

اَدانِى: جِ ادنى . نزديكتران . مقابل اقاصى .

اِداوَة: ج: اداوى: آبدستان، مطهرة، قمقمه، آفتابه، ظرف آب، ظرف كوچكى از پوست جهت حمل آب در سفر. «و كان (رسول الله) يشرب قائما و ربما شرب راكبا و ربما قام فشرب من القربة او الجرة او الاداوة»: رسول خدا(ص)، گاه در حال ايستادن آب مىنوشيد، و گاه سواره، گاه مىايستاد و از مشك و يا از كوزه و يا از ظرف مخصوص آب مىنوشيد. (بحار:66/472)

اَدَب: كردار و گفتار شايسته و بايسته و متناسب با شئون انسان (نگارنده). الادب حسن الاخلاق (مجمع البحرين). الادب: التهذيب (المنجد)

«بخشى از آيات ادبيه قرآن كريم»

در قرآن كريم آيات بسيارى درباره ادب معاشرت و بايسته زيستى آمده كه بلحاظ رعايت اختصار به آيات ذيل بسنده مىشود:

(و اذا حييتم بتحية فحيّوا باحسن منها او ردّوها ان الله كان على كل شىء حسيبا)(نساء:86) ; هرگاه كسى شما را بنوعى ستايش (و خوش آمد) بستايد شما به بهترين يا مانند ستايش او وى را بستائيد كه خداوند هر چيزى را به حساب مىآورد. (نساء:86)

از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در تفسير اين آيه روايت شده كه مراد از تحيت در اين آيه سلام تنها نيست، بلكه مراد، هر نوع سخن نيك و گفتار مبنى بر خوشامد است كه متعارف باشد. (مجمع البيان)

(يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلّموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون * فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و الله بما تعملون عليم) (نور:28). اى اهل ايمان چون به خانه ديگران ميرويد تا بار نيافته و به اهل خانه سلام نكردهايد وارد نشويد، كه اين روش به سود شما است، باشد كه به خود آئيد و متذكر گرديد. و تا ندانستهايد كه كسى در خانه است به آن خانه درنيائيد تا گاهى كه بار يابيد، و اگر به شما گفته شد برگرديد، برگرديد كه اين كار بسلامتى خانوادگى شما نزديكتر است، و خداوند به كردار شما آگاه است. (نور:28 ـ 27)

در حديث ـ ذيل اين آيه ـ آمده كه مردى به رسول خدا (ص) عرض كرد: آيا هنگامى كه به نزد مادرم مىروم و هر گاه كه بر او وارد مىشوم از او اجازه بگيرم؟ فرمود: آرى. وى گفت: آخر او خدمتكارى جز من ندارد، آيا بدون اذن بنزد او نروم؟! فرمود: آيا دوست دارى او را برهنه ببينى؟! آن مرد گفت: نه. فرمود: پس بى خبر و بى اجازه بر او وارد نشو. (مجمع البيان)

(يا ايها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر و...و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستأذنوا...و الله عليم حكيم) ; اى اهل ايمان! غلامان و كودكان نابالغتان در سه وقت از اوقات شب و روز كه گاه خلوت شما است، نبايد سرزده و اجازه ناگرفته بر شما درآيند: پيش از نماز بامداد و هنگام ظهر كه جامههاتان را از تن برمىگيريد و پس از نماز خفتن، و در غير اين سه وقت بر شما و آنها ايرادى نيست كه به يكديگر سرزنيد و به نزد هم آمد و شد كنيد، خداوند اينچنين دستوراتى را به شما بيان مىدارد و خداوند آگاه و حكيم است. و چون كودكانتان بحد بلوغ رسيدند بايستى با اجازه بر شما (پدران و مادران) وارد شوند ... (نور:59)

(يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا
تشعرون * ان الذين يغضون اصواتهم...); اى اهل ايمان! (ادب را رعايت نموده) صداى خود را بالاتر از صداى پيغمبر نكنيد كه ناخود آگاه اعمالتان محو و باطل گردد. آنانكه نزد رسول خدا به صداى آرام و آهسته سخن مىگويند كسانى هستند كه خداوند دلهاشان را براى مقام رفيع تقوى آزموده و آمرزش و اجر عظيم، نصيب فرموده است. (حجرات:2 ـ 3)

(و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير); در راه رفتن ميانهروى اختيار كن و آرام و آهسته سخن گوى (صداى خود را بلند مكن) كه زشتترين صداها صداى دراز گوشان است. (لقمان:19)

(يا ايها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا...) ; اى اهل ايمان! (هنگام تكلم با پيغمبر) مگوئيد رعايت ما بكن (كه نوعى بى ادبى و مشعر به اين است كه آن حضرت رعايت حال شنونده نكرده) بلكه بگوئيد ما را مهلت ده (يا ما را بنظر آر كه مشعر به نقص در شنونده باشد) اين سخن را بشنويد ... (بقره:103)

«رواياتى در باره ادب»

امير المؤمنين (ع) فرمود: دين و ادب، محصول عقلند.

و فرمود: هيچ رتبتى رساتر از ادب نباشد.

و فرمود: ادب، رياست است.

و فرمود: ادب، آدمى را از اصالت خانوادگى بىنياز مىسازد.

و فرمود: آداب، زيورهائى نوينند.

و فرمود: عاقل، به ادب براه آيد و حيوانات، به ضرب چوب.

امام مجتبى (ع) فرمود: كسى كه عقل ندارد ادب ندارد.

امير المؤمنين (ع) فرمود: اگر از ادب بىبهرهاى (لا اقل) سكوت پيشه خود ساز.

امام عسكرى (ع) فرمود: تو را در ادب اين بس، كه هرآنچه از ديگران به نظرت ناپسند آمد از آن اجتناب كنى.

اميرالمؤمنين (ع) به كميل بن زياد فرمود: پيغمبر (ص) را خدا ادب نمود و آن حضرت مرا ادب كرد و من مؤمنان را ادب مىكنم و ادب را به شايستگان، به ميراث مىنهم.

عيسى بن مريم را گفتند: چه كسى ترا ادب نمود؟ فرمود: كسى مرا ادب ننمود بلكه زشتى جهالت (و بى ادبى) را دريافتم پس از آن دورى كردم.

لقمان به فرزندش گفت: اى فرزندم! اگر در كودكى ادب آموختى در بزرگى تو را سود دهد، و هر آنكس ادب را براى خويش امرى ضرورى دانست به فراگيرى آن مصمم گشت، و چون تصميم گرفت بار گران آموزش را به دوش كشد و در طلب آن بكوشد و رفته رفته ادب، خوى و عادت وى گردد. مبادا در اين راه سستى كنى و چيز ديگرى بجاى آن برگزينى.

از جمله وصاياى پيغمبر (ص) به على(ع) اين بود كه اى على! هشت كسند كه اگر اهانت شوند، نشايد جز خود كسى را سرزنش كنند ; آن كه ناخوانده به سفرهاى حاضر شود، و آن كه به ميزبانش امر و نهى نمايد، و كسى كه از دشمن خود توقع نيكى كند، و آن كه از فرومايگان چشم طمع داشته باشد، و آن كس كه در ميان راز دو نفرى درآيد كه وى را در راز خود نخوانده باشند ، و كسى كه زمامدار زمان خود را تحقير نمايد ، و آن كه در مجلسى نشيند كه شايستگى شركت در آن مجلس را نداشته باشد ، و آن كه روى سخن خود به كسى كند كه به سخنش توجهى نداشته باشد.

از محمد حنفيه پرسيدند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت: پروردگارم از درون خودم مرا به ادب وادار ساخت زيرا هرآنچه از خردمندان و بينايان به نظرم پسنديده آمد از آن پيروى كردم و آنرا بكار بستم، و آنچه كه از بى خردان و نادانان به نزدم زشت آمد از آن اجتناب نمودم. اين روش مرا به گنجهاى دانش رسانيد و راهى براى زيركان با ايمان سالمتر از پيروى از نيكان نباشد كه خداوند به عزيزترين بندگانش (حضرت ختمى مرتبت) فرمود: (اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده) و فرمود: (اتبع ملّة ابراهيم حنيفا) و اگر دين خدا را راهى
استوارتر از پيروى مىبود همان را براى دوستان و پيامبرانش برمىگزيد.

روزى پيغمبر اكرم (ص) نشسته بود كه حارث بن عبد العزّى، همسر حليمه سعديه، (دايه آن حضرت) وارد شد. حضرت گوشه رداى خويش بگسترد و او را بر آن نشانيد، لحظاتى بعد حليمه وارد شد، حضرت گوشه ديگرِ عبا را براى او بگسترد، در اين حال پسرش نيز رسيد حضرت وى را بجاى خود در وسط نشاند و خود به روى زمين روبروى پدر و مادر رضا عيش نشست.

از امام صادق (ع) رسيده كه حضرت رسول (ص)، على (ع) را در رأس سپاهى بجائى اعزام داشت، بعداً كارى پيش آمد كه حضرت خواست به على پيغامى دهد. مقداد بن اسود را پيك اين امر، تعيين نمود و به وى فرمود: چون به على رسى از پشت سر و از سمت راست و چپ او را صدا مزن بلكه از او بگذر سپس بسويش برگرد و به وى بگو: پيغمبر چنين سفارشى بشما نموده است.

از امام باقر (ع) روايت است كه امام حسين (ع) آنقدر امام حسن (ع) را احترام مىنمود كه در حضورش سخنى نمىگفت، و محمد حنفيه در برابر امام حسين (ع) نيز اين چنين بود.

پيغمبر اكرم آنقدر عمويش عباس را گرامى مىداشت و در برابرش ادب مىكرد كه فرزند در برابر پدر، او را تعظيم مىكرد و از او تجليل بعمل مىآورد. (بحار:13 و 96 و 78 و 2 و 14 و 71 و 69 و سيره حلبيه و كنز العمال)

پيغمبر اكرم هر گاه كسى بر او وارد مىشد وى را گرامى مىداشت و از جا برمىخاست كه او را جاى دهد، روزى يكى وارد شد در حالى كه حضرت، خود بتنهائى در مسجد نشسته بود، حضرت چون او را ديد از جاى خويش برخاست، وى گفت: يا رسول الله جا فراوان است؟! فرمود: آرى; اما ادب چنين اقتضا مىكند. همواره آن حضرت به سلام و مصافحه، ابتدا مىكرد، پايش را در مجلس دراز نمىكرد و زانوى خود را وقت نشستن از زانوى ديگران پيشتر نمىبرد. چون يكى وارد مىشد تشكچهاى كه به زير پايش بود به وارد مىداد و اگر او نمىپذيرفت به اصرار به وى مىداد، و چون كسى از كنارش برمىخاست او نيز به احترام آن شخص از جا برمىخاست. هر كه او را به طعامى دعوت مىنمود مىپذيرفت خواه دعوت كننده ، آزاد بود يا برده، فقير باشد يا غنى.

يكى از اهالى مدينه، آن حضرت را با پنج نفر از اصحاب به غذائى دعوت نمود، در بين راه نفر ششمى پيدا شد كه مىخواست در آن طعام شركت كند، حضرت فرمود: ميزبان تو را نام نبرده، همينجا بايست تا ما از او اجازه بگيريم اگر اجازه داد بيا. (سفينة البحار)

ابو امامه گويد: روزى مردى از كنار پيغمبر (ص) گذشت (وى ضعيف و نحيف بود و آثار بيمارى در رخسارش ديده مىشد) حضرت فرمود: او را چه شده؟ يكى از ياران عرض كرد: وى بيمار بوده. فرمود: پس چرا به او نگفتى: پاكيزگيت از گناه تو را مبارك باد؟! (كنز العمال: 25690)

موقعى كه پيغمبر اكرم معاذ بن جبل را به ولايت يمن اعزام داشت به وى فرمود: اى معاذ آنها را كتاب خدا بياموز و به اخلاق شايسته بدرستى تاديبشان نما. (تحف العقول)

زيد شحام (از ياران كوفى امام) گويد: (هنگامى كه عازم بازگشت به كوفه بودم) امام صادق (ع) به من فرمود: سلام مرا به آن دسته كه مرا پيروى مىكنند و سخن مرا بر خود حجت مىدانند برسان و به آنها بگو: من از شما مىخواهم كه همواره خدا را بر خويش ناظر بدانيد و در وظائف دينى كوشا باشيد و در سخن راستگو و در امانت امين بوده و سجدههايتان طولانى باشد و با همسايهتان، همسايهاى نيك باشيد كه محمد (ص) به اين دستورات مبعوث گشته، امانت را به هر كسى كه به شما سپرد برگردانيد، خواه نيك و خواه بد، كه رسول خدا بدين امر بسى تأكيد داشت و مىفرمود: حق امانت را رعايت كنيد هر چند نخى يا سوزنى باشد، با افراد فاميل هم پيوند و مرتبط باشيد و بر جنازههاشان حضور يابيد و بيمارانشان را عيادت كنيد و حقشان را ادا نمائيد كه چون يكى از شما (جعفرى مذهبان) در دينش پرهيزكار و در زبان راستگو و در امانت امين بود و با مردم به حسن خلق رفتار نمود و مردم او را جعفرى مذهب شناختند، اين مژده مرا شاد سازد كه گويند: اين است ادب جعفر (و ادب يافتگان مكتب جعفرى) و اگر (خداى ناكرده) مطلب، غير از اين بود (و مردم پيروان ما را بر خلاف اين اوصاف ببينند) ننگ و عار آن دامن مرا نيز بگيرد كه در آن صورت نيز مردمان گويند: اين است ادب جعفر. بخدا سوگند كه پدرم مىفرمود: در گذشته چون يكى از پيروان على (ع) در ميان قبيلهاى مىزيست وى زينت قبيله بود، از همه افراد قبيله امينتر و از همه راستگوتر بود، اگر كسى وصيتى يا سپردهاى داشت به وى مىسپرد، مىگفتند: چه كسى مانند فلانى كه از همه ما امينتر و از همه راستگوتر است؟! (وسائل:8/398)

الامام الهادى (ع) فى كلامه لابى هاشم الجعفرى: «الادب كلفة، فمن تكلّف الادب قدر عليه»: ادب، يك بار گران است، هر كه اين بار را به دوش كشيد سرانجام بدان دست يافت . (بحار:78/342)

فى الحديث: «ذكّ بالادب قلبك فنعم العون الادب»: دل خويش را به ادب اصلاح بكن، كه ادب نيكو ياورى است. «خير ما ورّث الآباء لابنائهم الادب»: بهترين چيزى كه پدران براى فرزندانشان به ميراث نهادند ادب است . «كان على (ع) يؤدّب اصحابه»: على (ع) ياران خود را ادب مىآموخت (مجمع البحرين). عن ابى عبدالله (ع): «خمس من لم يكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع ; الدين و العقل و الادب و الحرّيّة و حسن الخلق»: پنج خصلت است كه اگر كسى فاقد آنها بود چندان بهرهاى از او نتوان برد: دين و خرد و آزاد منشى و خوش خلقى(بحار:1/83). و قال (ع): «اربع خصال يسود بها المرء ; العفّة و الادب و الجود و العقل»: چهار خصلت است كه آدمى را به بزرگى و سرورى مىرسانند: عفت و ادب و سخاوت و خِرَد (بحار:1/94). اميرالمؤمنين (ع): «يا مؤمن! انّ هذا العلم و الادب ثمن نفسك، فاجتهد فى تعلّمهما، فما يزيد من علمك و ادبك يزيد فى ثمنك و قدرك ...»: اى مسلمان! اين دانش و ادب، بهاى شخصيت تواند، پس به فراگيرى آنها بكوش، كه هر چه بر علم و ادبت افزوده گردد به قدر و منزلتت مىافزايد (بحار:10/180). و كان (ع) يقول: «الصدق امانة و الكذب خيانة و الادب رياسة و الحزم كياسة...»: و آن حضرت مىفرمود: راستگوئى امانت است و دروغگوئى خيانت، ادب رياست است و هوشيارى و پيشبينى زيركى و فراست (بحار:69/379). و عنه (ع): «اذا فاتك الادب فالزم الصمت»: اگر چنانچه فرصت ادب آموزى را از دست دادى لااقل سكوت را از دست مده (بحار:71/293). و عنه(ع): «لا عزّ انفع من الحلم و لا حسب انفع من الادب و لا نسب اوضع من الغضب»: هيچ عزتى سودمندتر از بردبارى، و هيچ شخصيت، سودمندتر از ادب، و هيچ شهرت فاميلى پستتر از خشم نباشد (بحار:71/428). و عنه(ع): «الادب يغنى عن الحسب»: ادب تو را از شهرت شخصيت بى نياز مىسازد . و قال(ع): «الآداب تلقيح الافهام و نتايج الاذهان»: ادبها موجب بارورى فهمها و محصول ذهنها مىباشند . و قال(ع): «حسن الادب ينوب عن الحسب»: ادب مىتواند جايگزين شرافت خانوادگى گردد . (بحار:75/68)

رسول الله (ص): «الحرمات التى تلزم كل مؤمن رعايتها و الوفاء بها ; حرمة الدين و حرمة الادب و حرمة الطعام»: حرمتهائى كه هر مسلمان مىبايست رعايت آنها را لازم بداند و بدآنهاوفا كند عبارتند از: حرمت دين و حرمت ادب و حرمت طعام . (بحار:77/150)

فى الحديث: «ثلاثة ليس معهن غربة ; حسن الادب و كف الاذى و مجانبة الريب»: در حديث آمده كه با داشتن سه چيز، غربت بر تو اثر نكند: ادب نيكو، و آزار نرسانيدن به ديگران، و خويش را در معرض بدبينى قرار ندادن. (بحار:78/237)

عن ابىجعفر الجواد (ع) قال : «ما استوى رجلان فى حسب و دين قط الاّ كان افضلهما عندالله ـ عز و جلّ ـ آدبهما» . قال الراوى : قلت : قد علمت فضله عند الناس فى النادى و المجلس فما فضله عندالله ؟ قال : «بقراءة القرآن كما انزل ، و دعاءه من حيث لا يلحن، و ذلك الدعاء الملحون لا يصعد الى الله»: از امام جواد(ع) ـ در باره ادب گفتارى ـ آمده است: اين اصل كلّى را بدانيم كه: هر آن دو نفرى كه در شرافت خانوادگى و در تدين برابر بودند، برترين آنها ـ در نزد خداوند ـ آن يكى است كه اديبتر باشد. عرض شد: امتياز وى را به نزد مردم و در مجالس مىدانيم، امتياز وى به نزد خداوند چگونه است؟ فرمود: به اين كه وى قرآن را همانگونه كه نازل گرديده است (صحيح) مىخواند، دعا را غلط نمىخواند، و آن دعائى كه غلط و ناصحيح باشد به پيشگاه خداوند بالا نمىرود. (وسائل:6/220)

next page

fehrest page

back page