next page

fehrest page

back page
1 ـ در چهار كلمه: دنيى، بنيان، قِنوان و صِنوان چون نون ساكن در وسط كلمه واقع شده است ادغام آن در ياء و واو جايز نيست (حتى بعضى اين قاعده را عموميت داده و در كلمه عنوان و امثال آن هم جارى كردهاند و برخى ديگر فقط منحصر به چهار مورد مذكور كردهاند).

2 ـ حفص در نون (من راق) اظهار و سكت را قايل است.

3 ـ تمام قرّاء سبعه معتقدند كه نون (يس و القرآن الحكيم) با وجود اينكه به واو كه از حروف ششگانه (يرملون) است رسيده بايد اظهار شود. (تاج المصادر بيهقى)

اَدغَم : ديزه . ستور ديزه . ديزج . سياهبينى . سياه چرده .

اَدَقّ : باريكتر . نازكتر . دقيقتر .

اَدقَع : خاك . جوع ادقع : گرسنگى سخت كه درد سر آرد .

اِدِّكار: بياد آمدن، اصل آن اذدكار و اصل اذدكار ، اذتكار است، پس از تبدّل تاء به دال بلحاظ فاء الفعل كه ذال است، سپس ادغام ذال در دال بلحاظ قرب مخرج. (و قال الذى نجا منهما و ادّكر بعد امة انا انبئكم بتأويله فارسلون) . (يوسف:45)

اَدَلّ : راهنمايندهتر . دالّتر . رساتر در دلالت .

اِدلاء: بچاه فرو رها كردن دَلْو. (فادلى دلوه) . (يوسف:19)

واگذار كردن كار به كسى. اميرالمؤمنين(ع) ـ در خطبه شقشقية ـ «حتى مضى الاول لسبيله، فادلى بها الى فلان بعده»: تا آن كه اولين خليفه راه آخرت گرفت، كار خلافت را به فلان (عمر) واگذاشت. (نهج خطبه 3)

ادلاء به حجت خود: دليل آوردن: امام مجتبى (ع) ـ در وصف دوست برگزيده خود ـ «لا يدلى بحجة حتى يرى قاضيا»: و تا گاهى كه داورى را نمىديد، جهت مدعاى خويش دليلى نمىآورد. (كافى:2/237)

اَدِلاّء: جِ دليل: راهنمايان. فى حديث ابى جعفر (ع): «... (الائمة) فجعلهم علما لعباده و ادلاّء لهم على صراطه»: آنها (ائمة) را براى بندگانش مرجع مراجعات، و راهنمايان راه راست خود قرار داد. (بحار:26/255)

اِدلاج: به آخر شب رفتن. عن ابى عبدالله (ع): كان اميرالمؤمنين (ع): «اذا اراد سفرا ادلج» (بحار:76/278). رسول الله(ص): «من خاف البيات ادلج، ومن ادلج المسير وصل». (بحار:77/180)

اِدلال : ناز و كرشمه كردن . حمله بردن. ادلال به محبت : از حد گذشتن در دوستى .

اَدِلَّة: جِ دليل، راهنمايان، حجتها.

ادلّه اربعه: اصطلاح اصولى و آن عبارت از كتاب و سنت و عقل و اجماع است. كتاب يعنى قرآن مجيد; سنت در اصطلاح اصوليين عبارت از اخبار و احاديث است كه از پيغمبر اكرم (ص) و خلفاى آن بزرگوار از حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) و يازده فرزندان او به ما رسيده است (به «سنت» و «حديث» رجوع شود) ، عقل همان قوه مدركه است كه انسان خير و شر و حسن و قبح را به وسيله آن درمىيابد (به «عقل رجوع شود) ، اجماع يعنى اتفاق نظر همه يا اكثريت علماى اماميه بطورى كه كاشف از رأى معصوم باشد (به «اجماع» رجوع شود) . ادله اربعه كه مبناى استنباط احكام فقهى است تا زمان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى موضوع علم اصول بود، ولى نظر به اينكه در موضوع بودن ادله اربعه اشكال مهمى است و از قديم الايام نيز آن اشكال از نظر علمى مورد توجه بود، آخوند خراسانى براى فرار از اين اشكال موضوع علم اصول را چيز
ديگر دانست. اشكال اين است كه تمايز علوم به حسب تمايز موضوعات آنهاست و موضوع هر علم آن چيزى است كه در آن علم از عوارض ذاتيه آن بحث مىكنند. در صورتى كه در علم اصول نه از عوارض ذاتيه «ادله اربعه» بلكه از خود «ادله اربعه» بحث مىكنند كه آيا كتاب (قرآن) حجت و دليل است يا نه؟ و مىتوانيم به ظواهر قرآن عمل كنيم يا نه؟ و همچنين سنت و اخبار احاد آيا حجيت دارد يا نه؟ در تمام اين موارد بحث از دليل بودن آنها مىكنيم. پس در واقع همه مباحث اصول بحث در وجود دليل است مگر فقط خاتمه علم اصول كه مبحث تعادل و تراجيح و تعارض است يعنى در پايان آن از عوارض ادله اربعه بحث مىشود كه آيا در صورت تعارض ادله چه بايد كرد، كدام مقدم است و كدام يك مؤخر و به كدام يك بايد عمل نمود و خاتمه علوم هم به حسب اصطلاح خارج از آن علم است. پس علم اصول به اين طول و عرض اصلاً موضوع ندارد يعنى علمى به نام اصول نداريم و اين اشكال در قوانين و رسائل و جاهاى ديگر نيز محل بحث بوده است و جوابهائى به آن اشكال دادهاند. فقط مرحوم آخوند خراسانى براى فرار از اين اشكال موضوع علم اصول را «ما يصلح للدليلية» گرفته، يعنى در علم اصول بحث از آن چيزى مىشود كه صلاحيت دليل بودن در مسائل فقهيه را دارد و آن يك امر كلى است و هر چيزى كه ممكن است در فقه دليليت داشته باشد آن موضوع علم اصول است نه فقط كتاب و سنت و عقل و اجماع. بعد از آخوند هم عدهاى تبعيت از او نمودهاند. (از دائرةالمعارف تشيع)

اِدلِهمام : كلان سال شدن . پير شدن . سخت تاريك شدن . تاريكى شب .

اَدم: اصلاح كردن ميان دو تن. سازگار كردن. نان با نان خورش خوردن.

اِدماء: خون آلود كردن. عن ابى عبدالله(ع): «للمحرم ان يستاك و ان ادمى». (بحار:99/180)

اِدماج: محكم گردانيدن، محكم خلق كردن. امير المؤمنين (ع): «...سبحان من ادمج قوائم الذرّة...»: پاك و منزه خداوندى كه پاهاى مورچه را محكم و استوار آفريد (بحار:65/30). درپيچيدن چيزى به جامه . باريك ميان شدن .

اِدمان: پيوسته كارى كردن. فى الحديث: «من ادمن اكل الزبيب على الريق رزق الفهم و الحفظ و الذهن»: هر كه كشمش را پيوسته ناشتا بخورد فهم و درك و قوّت حافظه نصيبش گردد (بحار:62/271). و عن حسن بن على (ع): «من ادمن الاختلاف الى المساجد لم يعدم واحدة من سبع ; اخا يستفيده فى الله، او علما مستطرفا، او رحمة منتظرة، او آية محكمة تدل على هدى، ...او رشدة تصده عن ردى، او يترك ذنبا حياء او تقوى»: هر آن كس پيوسته به مسجدها آمد و شد كند خواه ناخواه به يكى از اين هفت خصلت دست يابد: دوستى كه در پويش راه خدا از او بهرهبردارى كند، دانشى نوين، رحمتى از جانب خداوند كه در چنين جاهائى بايد منتظر آن بود، و يا آيه واضحة الدلالهاى را از قرآن به سمع وى مىرسد كه وى را به امرى سودمند هدايت كند، و يا حلال زادهاى وى را از فروافتادن به مهلكهاى بازمىدارد، يا به سبب شرم و حيا از مردم، گناهى را ترك مىكند، و يا به صفت تقوى متصف مىگردد . (بحار:83/386)

اُدمة: گندمگونى.

اِدناء: نزديك شدن.

اَدنى: نعت تفضيلى از دنو يا دنائه، نزديكتر. پستتر. كمترين. عن الصادق (ع): «اوحى الله الى داود قل لعبادى لا يجعلوا بينى و بينهم عالما مفتونا بالدنيا، فيصدهم عن ذكرى و عن طريق محبتى و مناجاتى، اولئك قطاع الطريق من عبادى، ان ادنى ما انا صانع بهم ان انزع حلاوة عبادتى و مناجاتى من قلوبهم»: خداوند به داود پيغمبر وحى نمود: بندگانم را بگوى: هيچگاه عالم فريفته دنيا را ميان من و خود واسطه قرار مدهيد، كه شما را از ياد من و از پيمايش راه محبت و مناجاتم بازدارد، همانا كمترين كارى كه من با اين علما بكنم آن است كه شيرينى بندگى و مناجاتم را از دل اينها بردارم (بحار:1/154). (قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير): آيا پستترين را به جاى بهترين تقاضا مىكنيد ؟!(بقره:61) . (فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الادنى): پس از درگذشت آنان، اخلافشان وارث كتاب خداى گرديده متاع پست اين جهان را گزيدند و مىگويند خداوند ما را خواهد آمرزيد . (اعراف:169)

اَدواء: جِ داء: دردها. فى الحديث: «كلوا التمر فانه شفاء من الادواء»: خرما بخوريد كه آن، دردها را شفا است (بحار:10/92). و عن رسول الله (ص): ان الذى خلق الادواء جعل لها دواء»: از رسول خدا(ص) روايت شده كه فرمود: آن كه بيماريها را آفريد، درمان را نيز براى آنها مقرر داشت. (بحار:62/73)

اَدَوات: جِ اداة: آلتها، ابزارها، دست افزارها. امير المؤمنين (ع) در وصف خلقت انسان: «...ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها و ادوات يقلبها...»: سپس از روح خويش در آن بدميد كه وى انسانى گرديد داراى ذهنهائى كه وى را به اين سوى و آن سوى جولان دهد و انديشهاى كه به وسيله آن در اشياء تصرف نمايد، و جوارحى كه آنها را در نيازهاى خويش به خدمت گيرد، و ابزارهائى كه به هر سوى بخواهد بگرداند. (بحار:77/302)

اَدوار: جِ دور، گردشها.

اَدوَء: نعت تفضيلى از داء. بدترين بيمارى. عن رسول الله (ص): «اىّ داء ادواء من البخل؟!». (بحار:22/130)

اَدوَم: نعت تفضيلى از دوام: بادوامتر، پايدارتر. فى الحديث: «...و لا تملك المرأة من امرها ما جاوز نفسها، فان ذلك انعم لحالتها و ارخى لبالها و ادوم لجمالها...»: دست زن را در زندگى بيش از آنچه كه به خود او مربوط است باز مگذار، كه اين شيوه به حال وى متناسبتر و او را موجب فراغ بال بيشتر و به زيبائيش دوام بخشتر است. (بحار:77/235)

اَدوى: نعت تفضيلى از داء: سختتر بيمارى. در حديث رسول (ص): «اى داء ادوى من البخل» ؟!: كدام درد سختتر از بخل است ؟!(بحار:79/70)

اَدوِيَة : جِ دواء . داروها . عقاقير .

اِدهاش: در حيرت افكندن.

اِدهان : ظاهر كردن خلاف باطن . نفاق كردن . پوشيدن .

اِدِّهان : روغن به خود ماليدن . عن النبى (ص) : «كلوا الزيت و ادّهنوا به ، فانه من شجرة مباركة»: روغن زيتون را بخوريد و بدان خويشتن را مالش دهيد كه آن درختى خجسته گرفته شده است . (بحار:62/282)

اَدهَم: سياه، تيره گون. رنگى از رنگهاى اسب. در حديث رسول (ص) در وصف اسب آمده: «خير الخيل الادهم الاقرح المحجل ثلاثا طلق اليد اليمنى»: بهترين اسب اسبى است كه داراى رنگى تيره و پيشانىاى سفيد بوده و دو پا و دست چپش سفيد باشد . (بحار:64/180)

اَدهى: نعت تفضيلى از دهاء: داهىتر، زيركتر. دشوارتر، مكروهتر، سختتر. (بل الساعة موعدهم و الساعة ادهى و امرّ): بلكه هنگامه قيامت وعدهگاهشان است، و آن ساعت سختترين و تلخترين ساعت است (قمر:46) . از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «لولا كراهية الغدر كنت من ادهى الناس»: اگر مسئله پرهيز از فريب و نيرنگ در كار نبود من زيركترين مردم بودم . (بحار:33/197)

اَديان: جِ دين.

اَديب: فرهنگور، خداوند ادب، سخندان. نگاهدارنده حد هر چيز. در تاريخ پيغمبر اسلام (ص) آمده: پس از فتح مكه پيغمبر (ص) گروههائى را جهت تبليغ (نه جنگ) به اطراف مكه اعزام داشت، از جمله غالب بن عبدالله را به قبيله بنى مدلج فرستاد، آنها گفتند: ما نه با شما مخالفت مىكنيم و نه به شما دست بيعت مىدهيم، اين خبر به حضرت رسول (ص) رسيد، اصحاب گفتند: بفرمائيد با آنها بجنگيم، فرمود: اينها سرور و رئيسى اديب واريب (فرهنگمند و خردمند) دارند، و از سوئى شهدائى از اين قبيله در راه اسلام بودهاند... (بحار:21/140)

اديب نيشابورى: عبدالجواد ابن ملاعباس نيشابورى. متولد به سال 1281 قمرى. يك چشم وى به چهار سالگى از آبله كور شد و از چشم ديگر به قول خود او جز ربعى نماند. پدرش كه از دهقانان متوسط الحال نيشابور بود به سبب كورى فرزند را از تحصيل بازمى داشت ولى چون قوت حافظه و شوق او به دانش معلوم گرديد او را به مكتب سپرد اديب تا 16 سالگى در نيشابور به خواندن مقدمات مشغول بود آنگاه به مشهد رهسپار شد در 1297 در مدرسه خيرات خان و بعد در مدرسه فاضل خان و مدرسه نواب منزل اختيار كرد فنون ادبى را چنانكه در سابق معمول بود فراگرفت و با وجود ضعف چشم بيشتر اوقات را در مطالعه كتب ادبى عرب چون مقامات حريرى و بديع الزمان و معلقات سبع و كتب تاريخ صرف مىكرد حافظه او به حدى بود كه در هر موضوع ادبى هزاران شعر و مثل از عربى و فارسى مىخواند علاوه بر فنون ادبى در معقول نيز صاحب نظر بود و فنون رياضى را مانند نجوم و هندسه و هيئت و جبر و مقابله مىدانست از طب و فقه و اصول و رجال بهره داشت. از آثار او چيزى به طبع نرسيده است رسالهاى در جمع بين عروض فارسى و عربى و رساله در شرح معلقات سبع و چند جزوه در تلخيص شرح خطيب تبريزى بر حماسه ابى تمام نوشته است اديب داراى اخلاق فاضله و شرافت ذاتى و قناعت و مناعت طبع بود و تا پايان عمر مجرد زيست و جز به جمع نوادر و ذخاير ادبى به فراهم آوردن مالى همت نگماشت عشق و ميل بسيار به تعليم داشت غالباً محضر او از جوانان دانش طلب پر بود اكثر جوانان فاضل خراسان به واسطه يا بى واسطه در ادب شاگرد اين اديب بودهاند مدت عمرش 63 وفاتش در 12 ذيقعده 1344 اتفاق افتاده است در آغاز به روش قاآنى سخن مىگفت ولى بعد شيوه خراسانى را اختيار كرد و در شعر فارسى و عربى از استادان مسلم زمان است ديوانش قريب 6000 بيت جمع شده ولى به طبع نرسيده است .

اِدِيسُن: (تماس اَلوا) عالم طبيعى آمريكائى متولد به ميلان، وى مخترع آلات متعدد الكتريكى و نخستين كسى است كه فتوگراف كه قبلا، ش كُر كشف كرده بود، بساخت، و همچنين وى سازنده آكومولاتُر است. تولد وى به سال 1847 وفات 1931.

اَديم: چرم، پوست دباغى شده. فارسى است . روى . ظاهر . ج : اُدُم .

اِذ: چون، زيرا. آنگاه، گاهى كه، اين كه، ناگهان. (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا): خداوندا دلهامان را پس از آن كه هدايت فرمودى (بر اثر گناهانمان) به باطل سوق مده (آل عمران:8). از حضرت رضا (ع) در وصف حضرت بارى تعالى: «...عالم اذ لا معلوم، و خالق اذ لا مخلوق، و رب اذ لا مربوب، و اله اذ لا مألوه...»: دانا بود گاهى كه دانستنى نبود، آفريدگار بود به روزگارى كه آفريدهاى وجود نداشت، خدا بود هنگامى كه مملوكى نبود، و معبود بود هنگامى كه پرستندهاى نبود . (بحار:4/284)

اِذا: چون، وقتى، ناگاه. و گاه زايده باشد، مانند: (حتى اذا اتوا على واد النمل)اى حتى اتوا. عن رسول الله (ص): «اذا بلغكم عن رجل حسن حال فانظروا فى حسن عقله، فانما يجازى بعقله»: وقتى كه از حالات نيكوى كسى خبردار شديد از عقل نيكويش نيز پى بگيريد، كه وى برطبق عقلش پاداش داده مىشود (بحار:1/93). الصادق (ع): «اذا اراد الله ان يزيل من عبد نعمة كان اول ما يغير منه عقله»: چون خدا بخواهد نعمتى را از كسى بستاند اولين چيزى كه از او دگرگون سازد عقل او خواهد بود . (بحار:1/94)

اِذابَة : گداختن . آب كردن . غارت كردن .

اِذاعَة: آشكار كردن، فاش كردن. عبدالله بن سنان گويد: عرض كردم: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟! فرمود: آرى. عرض كردم مرادتان دو شرمگاه او است؟ فرمود: خير، «اذاعة سرّه» فاش كردن راز او. (بحار: 75/169)

اِذاقَة : چشانيدن . (فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف): آنان نعمتهاى خدا را كفران ورزيدند از اين رو خداوند لباس گرسنگى و خوف بر آنها پوشانيد . (نحل:112)

اَذان: آگاهى، آگاهى دادن، آگاهانيدن، اعلام. اصل آن ايذان است، بر وزن افعال، چون امان بمعنى ايمان و عطاء بمعنى اعطاء; يا فعال است بمعنى تفعيل، مانند سلام و كلام بمعنى تسليم و تكليم. (مجمع البحرين)

(و اذن فى الناس بالحج يأتوك رجالا
و على كل ضامر يأتين من كل فج عميق) ; و مردم را به انجام مناسك حج اعلام كن تا مردمان پياده و سواره از راههاى دور
بسوى تو آيند (حج:27). آيا مخاطب بفرمان اعلام، حضرت ابراهيم (ع) بوده
كه سبق ذكر داشته، يا حضرت محمد (ص) كه آيه بر او نازل شده است، ميان
مفسرين اختلاف است، بيشتر وجه اول را اختيار كردهاند. (و اذان من الله و رسوله
الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برىء من المشركين و رسوله...) ; و در بزرگترين
روز حج خدا و رسولش به مردم اعلام مىدارند كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند ... (توبه:3)

و در اصطلاح شرع: الفاظ مخصوصى است كه جهت اعلام وقت نماز يا پيشاپيش آن گفته مىشود. (مجمع البحرين)

همه مذاهب اسلامى اذان را سنت و مستحب مؤكد مىدانند جز حنبليان كه مىگويند واجب كفائى است.

«اذان در چه زمانى مقرر شد؟»

عموم فرق اسلامى از شيعه و سنى متفقند كه اذان در سال اول هجرت تشريع شد، اما شيعه مىگويد: در اين سال اذان به امر خداوند و توسط جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل گرديد، از امام صادق (ع) روايت است: هنگامى كه جبرئيل اذان را بر پيغمبر (ص) نازل نمود سر مبارك آن حضرت در دامان على (ع) بود، پس جبرئيل فصول اذان و اقامه را بيان داشت، و چون حضرت از خواب وحى سربرداشت فرمود: اى على شنيدى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: آن را از بر كردى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: بلال را بنزد من بخوان. پس على (ع) بلال را بخواند و آن را به وى آموخت. (وسائل: 4 / 612)

ولى اهل سنت سبب تشريع اذان را اينچنين بيان مىدارند:

موقعى كه پيغمبر (ص) وارد مدينه شد شناخت اوقات نماز براى مسلمانان مشكل بود، با يكديگر مشورت كردند كه بايستى علامت و نشانهاى معين كنيم كه همگان به آن نشان، وقت نماز را بدانند و جماعت از آنها فوت نشود، برخى نظر دادند كه ناقوس بنوازيم، پيغمبر (ص) فرمود: اين شيوه ترسايان است، برخى گفتند: بوق بزنيم، فرمود: اين روش جهودان است، بعضى گفتند: دف بزنيم، فرمود: اين سنت روميان است، عدّهاى گفتند: آتشى بيفروزيم كه همگان ببيند، فرمود: اين رسم مجوس است، گروهى گفتند: پرچمى بر فراز مرتفعى نصب كنيم كه همه كس آن را ببيند، اين را نيز پيغمبر (ص) نپسنديد، به هر حال اتفاق نظرى بدست نيامد و رسول خدا (ص) غمگين از آنجا برخاست. عبدالله بن زيد كه او نيز مانند پيغمبر (ص) شب را در حال غم و اندوه مىگذراند فرشتهاى به خواب ديد و اذان به وى تعليم كرد، خواب خود را به پيغمبر (ص) باز گفت، آن را پسنديد و دستور اجراء آن را داد. (الفقه على المذاهب الاربعة:1/281)

مؤلف اين كتاب ذيل اين روايت اين جمله اضافه مىكند:

«و قد وافقت الرؤيا الوحى» كه من (نگارنده) نتوانستم بفهمم، زيرا تا اينجاى مطلب، وحيى در كار نبود تا با رؤيا وفق دهد.

مرحوم شهيد اول در كتاب «ذكرى» از ابن ابى عقيل (فقيه معروف شيعى) روايت مىكند كه امام صادق (ع) لعنت نموده گروهى را كه مىگويند: پيغمبر (ص) اذان را از عبدالله بن زيد اخذ نموده، و فرموده: وحى بر پيغمبرتان نازل مىشود و شما مىگوئيد كه او اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است؟! (وسائل:4/612)

«فصول اذان و احكام آن»

كيفيت اذان آنچنان كه از حضرات معصومين عليهم الصلوة و السلام رسيده اينچنين است:

چهار بار الله اكبر و هر يك از فقرات اشهد ان لا اله الاّ الله، اشهد ان محمدا رسول الله، حىّ على الصلواة، حىّ على الفلاح، حىّ على خير العمل، الله اكبر، لا اله الاّ الله بترتيب دو بار.

اذان و اقامه سى و پنج فصلاند كه اذان هيجده و اقامه هفده فصل باشد . (شيخ طوسى : تهذيب:2/59)

محمد بن يعقوب كلينى از علىّ بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از ابان بن عثمان ، از اسماعيل جعفى ، گفت : از امام باقر (ع) شنيدم فرمود : اذان و اقامه جمعا 35 فصل مىباشند : اذان 18 و اقامه 17 فصل ، و حضرت يك يك آن فصول را با انگشتان خود برشمرد . (وسائل الشيعة:5/413 ، كافى:3/302 ، تهذيب:2/59 ، استبصار:1/305)

شيخ طوسى ، از احمد ، از حسين ، از فضالة ، از سيف بن عميرة ، از ابوبكر حضرمى و كليب اسدى ، هر دو اينها از امام صادق (ع) روايت نموده كه آن حضرت فصول اذان را بدينگونه براى آنها بيان داشت : الله اكبر ، الله اكبر ، الله اكبر ، الله اكبر ، اشهد ان لا اله الاّ الله ، اشهد ان لا اله الاّ الله ، اشهد انّ محمّدا رسول الله ، اشهد انّ محمدا رسول الله ، حىّ على الصلاة ، حىّ على الصلاة ، حىّ على الفلاح ، حىّ على الفلاح ، حىّ على خيرالعمل ، حىّ على خيرالعمل ، الله اكبر ، الله اكبر ، لا اله الاّ الله ، لا اله الاّ الله ... (وسائل الشيعة:5/416 ، تهذيب:2/60 ، استبصار:1/306)

اعتقاد به شرعيت غير از اين فصول مذكوره مانند «اشهد ان عليا ولى الله» و «ان محمدا خير البريّة» جايز نيست و حتى بعضى فقها گفتن آنها را بدون قصد جزئيت نيز جايز ندانند. مرحوم شهيد گفته هر چند اين دو جمله حقند ولى هر حقى را نتوان در عبادتى كه از طرف خداوند بحدى معين تحديد شده درآورد، چنانكه كسى ركعتى يا تشهدى را در نماز بيفزايد. مرحوم صدوق گفته: آوردن اين دو جمله در ميان اذان و اقامه از بدعتهاى فرقه مفوضه كه يكى از فرق ضاله و از غلاة شيعهاند مىباشد.

و اما از نظر اهل سنت: طبق سه مذهب حنفى و شافعى و حنبلى، چهار بار «الله اكبر» و هر يك از «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد ان محمدا رسول الله» و «حى على الصلاة» و «حى على الفلاح» و «الله اكبر» دو بار، و «لا اله الا الله» يك بار. و اما طبق مذهب مالك: تكبير در اول اذان يك بار است. آنها مستحب مىدانند كه در اذان صبح پس از «حى على الفلاح» گفته شود: «الصلاة خير من النوم» دو بار، و ترك آن را مكروه مىدانند. (الفقه على المذاهب الاربعة)

امام باقر (ع) فرمود: «حى على خير العمل» در زمان پيغمبر (ص) جزء اذان بود و در عهد خلافت ابوبكر و همچنين اوائل خلافت عمر نيز بدان عمل مىشد ولى عمر دستور داد آن را از اذان و اقامه حذف كنند و چون از او سبب پرسيدند در جواب گفت: عوام الناس چون بشنوند كه نماز بهترين عملست دست از جهاد بكشند و در آن سستى كنند.

در كتاب جامع الاصول كه از كتب معروفه اهل سنت است از موطأ مالك نقل شده كه مؤذن عمر، هنگام نماز صبح ديد خليفه به خواب است، او را صدا زد و گفت: «الصلاة خير من النوم» (نماز بهتر از خواب است) عمر چون شنيد از اين جمله خوشش آمد و به وى دستور داد كه آن را جزء اذان صبح كنند. (بحار:84/156 و 8 قديم: 288 و شرح لمعه و سفينة البحار)

مرحوم علامه نورى در مستدرك گفته: اذان اعلام از مستحبات كفائيه است كه عمل مكلف به، يكى و مكلف (كسى كه مباشر عمل است) متعدد و عام است، بنابر اين اگر اين عمل توسط فردى انجام گرفت آنچنان كه اعلام را كفايت كند دگر حكمى و خطابى نمىماند، زيرا محل آن دگر باقى نمانده. و حتى اگر آن را مستحب عينى بدانيم نيز به فعل بعضى تكليف از ديگران ساقط مىشود. تا آنجا كه مىگويد: مؤيد اين مطلب است حكايت اذان، زيرا اگر به هر مكلفى گفتن اذان با وجود اذان ديگر مشروع بود وجهى نداشت كه گفته شود اذان را با مؤذن زمزمه كن; چرا خود اذان نگويد كه به ثواب عظيم اذان نائل گردد؟!

شاهد ديگر اين مدعى سيرت رسول الله است كه آن حضرت در حضر و سفر و در غزوات حتى در فتح مكه كه جمعيت مسلمانانِ همراه، جز اهل مكه بالغ بر ده هزار نفر بودند و در عين حال يك مؤذن به نام بلال اذان مىگفته، و در تاريخ ديده نشده كه يكى از ياران پيغمبر با آن همه تقيدشان به مستحبات همزمان با بلال اذان گفته باشد. آرى در مدينه ابن ام مكتوم پيش از اذان صبح بلال اذان مىگفته (كه از قرائن برمىآيد آن بجهت احتياط روزه داران بوده است).

اذان در نمازهاى پنجگانه واجب يوميه فرادا و جماعت، اداء و قضاء مستحب است و در عصر عرفه و جمعه و عشاء مزدلفه ساقط است. مرحوم شهيد ثانى گفته حكمت سقوط اذان در اين سه مورد آن است كه در اين سه مورد جمع بين دو نماز: ظهر و عصر و مغرب و عشاء مستحب است و نظر به اينكه اصل اذان براى اعلام است و در صورت جمع همگان آماده نماز دومند دگر نيازى به اذان نيست. سپس مىگويد: اذان براى هر نماز دوم كه با نماز اول جمع شود ساقط است.

اذان بر دو قسم است: اذان اعلام و اذان نماز، اذان اعلام بايستى اول وقت گفته شود و اذان نماز متصل به آن ادا شود هر چند آخر وقت باشد.

مستحب است در روز تولد كودك يا پيش از آنكه نافش بيفتد اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپش گفته شود.

«رواياتى در باره اذان»

در وصيتهاى پيغمبر (ص) به امير المؤمنين (ع) آمده كه اى على! جمعه و جماعت و اذان و اقامه بر زنان نباشد.

عمرو بن ابى نصر گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: مؤذن بدون وضو مىتواند اذان بگويد؟ فرمود: آرى. ولى اقامه را با وضو بگويد، عرض كردم: نشسته مىتواند اذان بگويد؟ فرمود: آرى، ولى اقامه را ايستاده بگويد.

امام صادق (ع) فرمود: از سنت (پيغمبر) است نشستن بين اذان و اقامه در نماز صبح و مغرب و عشاء و همچنين سنت است كه در نماز ظهر و عصر بين اذان و اقامه دو ركعت نماز خوانده شود.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مزد گرفتن مؤذن حرام است ولى از بيتالمال مىتوان براى او مقررى تعيين نمود.

از امام سجاد (ع) رسيده كه: چون پيغمبر(ص) اذان را مىشنيد آنچه مؤذن مىگفت همان را تكرار مىنمود و چون مىگفت: حى على الصلاة، حى على الفلاح، حى على خير العمل، حضرت مىگفت: «لا حول و لا قوة الا بالله» و چون اقامه تمام مىشد مىگفت: «اللهم رب هذه الدعوه التامه و الصلاة القائمة اعط محمداً سؤله يوم القيامة و بلغه الدرجة الوسيلة من الجنه و تقبل شفاعته فى امته» .

مردى بنزد امام صادق (ع) از فقر شكوه نمود، حضرت به وى فرمود: هر جملهاى را كه مؤذن مىگويد تو نيز همان را (آهسته) بگو.

امام باقر (ع) فرمود: هر كه هفت سال براى رضاى خدا اذان بگويد چون در صحنه قيامت حاضر شود گناهى بر او نباشد.

پيغمبر (ص) فرمود: هر كه يك سال در يكى از بلاد مسلمانان اذان بگويد بهشت او را واجب شود.

و نيز فرمود: مؤذن در ميان اذان و اقامه آنچنان مقامى پيدا كند كه همچون مقام شهيدى كه در راه خدا به خون خود غلتان باشد. امير المؤمنين (ع) گويد: من عرض كردم: يا رسول الله! پس زورمندان ضعفا را از اذان گفتن محروم كنند (كه خود بدين ثواب بزرگ برسند) فرمود: خير چنين نيست، زمانى بيايد كه اذان را بعهده ضعفا نهند و آنانند كه گوشتشان بر جهنم حرام باشد. (بحار:84/147)

امام صادق (ع) فرمود: سربلندترين مردم در قيامت اذان گويانند. از حضرت رسول (ص) رسيده كه دعا بين اذان و اقامه رد نشود. و از آن حضرت روايت است: هر نوزادى كه در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفته شود از شيطان محفوظ ماند. (بحار:84/115 ـ 162 و 7/303 و93/348)

اذانگوهاى پيغمبر اسلام: عبارت بودند از: بلال كه اولين مؤذن حضرت بود، و عمرو بن ام مكتوم كه نام پدرش قيس بود، و زياد بن حارث صدائى، و ابو محذوره اوس بن مغيره كه وى تنها اذان فجر را مىگفت، و عبدالله بن زيد انصارى، و سعيد قرظى كه فقط در قبا براى آن حضرت اذان گفت. (بحار: 22 / 248).

next page

fehrest page

back page