اِذراء: به خشم آوردن. ترسانيدن. مضطر كردن به. برداشتن و پرانيدن و بردن چنان كه باد خاك را، در حديث اميرالمؤمنين (ع) ـ در نكوهش عالِم بى باك ـ «يذرى الروايات اذراء الريح الهشيم». تخم در زمين افشاندن.
اَذرِعات: شهرى است به شام (منتهى الارب) نزديك بلقاء مجاور زمين بلقاء و عمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعىّ است: خمرٌ اذرعية. و ايرانيان بدانجا روميان را شكست دادهاند و گويند كه مراد از ادنى الأرض در آيه كريمه (الم غلبت الروم فى ادنى الارض) همين اذرعات است و به زمان طغتكين ملك شام در سال 512 هجرى قمرى اين شهر به دست مسيحيان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ويران كردند. از مشاهير صلحاء و محدثين عده منسوب بدين شهر باشند و از جمله اسحاق بن ابراهيم اذرعى است. (قاموس الاعلام تركى)اِذعان: اقرار، اعتراف، پذيرش، گردن نهادن. از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در خلقت آدم: «...و عهد وصيته اليهم فى الاذعان بالسجود له و الخنوع لتكرمته...»: سپس خداوند از فرشتگان خواست كه سپرده خويش را كه به نزدشان بود، و پيمانى كه با آنها بسته بود در مورد پذيرش سجود به آدم و خضوع به عنوان بزرگداشت او ادا نمايند... (بحار:11/122)
(و ان يكن لهم الحق يأتوا اليه مذعنين): و اگر داورى به سود آنان بود با كمال انقياد سر به حكم فرود مىآوردند. (نور:49)اَذفَر : تيز بوى .
اَذكر: به يادتر. يادآورندهتر. عن بكير بن اعين، قال: قلت له (ع): الرجل يشكّ بعد ما يتوضّأ؟ قال: هو حين يتوضأ اذكر منه حين يشّك. (وسائل:1/471)رسول الله (ص) فى حديث لبعض كتّابه: «ضع قلمك على اذنك اليسرى، فانه اذكر لك». (بحار:2/152)
اَذكى: زيركتر. تيز خاطرتر. پاكتر. پاكيزهتر.اَذكِياء: جِ ذكى، زيركان. مردان تيز خاطر. پاكان.
اَذَلّ: ذليلتر. خوارتر. رامتر. قرآن كريم:(يقولون لان رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل...). (منافقون:8)اميرالمؤمنين (ع) در صفت مؤمن: «نفسه اصلب من الصلد وهو اذلّ من العبد»: (نهج حكمت 333)
اِذلال: خوار داشتن، خوار پنداشتن، خوار شمردن.اَذلال: مجارى، مسالك. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقه، و ادّى الوالى اليها حقها عزّ الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن...»: پس آنگاه كه رعيت حق حكومت را ادا كند و حاكم نيز حق رعيت را مراعات نمايد حق در ميانشان قوّت گيرد و جادههاى دين هموار گردد و نشانهها و علامتهاى عدالت اعتدال پذيرد و راه و رسمها به درستى در مجراى خويش به كار افتد . (نهج:خطبه216)
اَذِلَّة: جِ ذَلول: نرم شوندگان. جِ ذليل: خوار شدگان. (قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّة): آن زن (ملكه سبا) گفت: چون سلاطين به شهرى درآيند آن را تباه سازند و عزيزان آن ديار را خوار و بىمقدار كنند (نمل:34) . از معنى نخست : (اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين): در برابر مؤمنان رام و نرم بوند و در برابر كافران سرفراز و نيرومند . (مائده:54)اَذَمّ: مذمومتر. نكوهيدهتر. عن ابى الحسن الثالث (ع): «الجهل و البخل اذمّ الاخلاق». (بحار:1/94)
اَذِمَّة: جِ ذِمام: حرمتها، حقوق، آبروها.اِذن: صاحب قاموس گفته: اگر اذن به «باء» متعدى شود بمعنى علم. و اگر با «لام» متعدى شود بمعنى دستورى و رخصت، و اگر به «الى» يا «لام» متعدى شود بمعنى گوش دادن است. (فأذنوا بحرب من الله و رسوله) ; يقين كنيد بجنگ با خدا و رسول او (بقره:279). (قل آلله اذن لكم ام على الله تفترون) ; بگو آيا خدا به شما دستورى داده يا بر خدا افتراء مىبنديد. (يونس:59)
اذن خداوند گاه تكوينى است بمعنى تصرف مستقيم خداوند در كارى چون (ما كان لنفس ان تموت الاّ باذن الله) ; كسى نميرد جز به اذن خدا (آل عمران:145) . و گاه تشريعى كه دستور از جانب خداوند صدور مىيابد و به اختيار بنده محول مىشود مانند (و ما كان لنفس ان تؤمن الاّ باذن الله) ; كسى ايمان نيارد جز به اذن خدا (يونس:100) و چون آيه موهم معنى اول اذن بوده روايت ذيل آن را توضيح مىدهد:حضرت رضا (ع) در تفسير اين آيه فرمود: اين بدين معنى نيست كه خداوند جلوگير مردم باشد از ايمان و هر گاه خود بخواهد مردم ايمان آرند بلكه بدين معنى است كه هر كه ايمان آرد به اذن خدا ايمان آورده، و اذن خدا در اينجا امر او است به ايمان ]چنانكه فرموده آمنوا بالله[ زيرا امر جز به مكلف تعلق نگيرد و آنكس كه ايمان به وى تحميل شود (بنابر اينكه اذن تكوينى باشد) وى تكليف ندارد زيرا يكى از شرائط تكليف اختيار است. (بحار:5/201)
اُذُن: گوش، ج : آذان (و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل هو اذن خير لكم...): برخى از آنها (منافقان) كسانىاند كه پيغمبر را بيازارند و گويند: وى گوشى مىباشد، بگو: اين صفت در او به سود شما است ... (توبه:61) . (ام لهم آذان يسمعون بها): آيا آنان را گوشهائى باشد كه بدآنهابشنوند ؟ (اعراف:195)از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه، فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة...»: كسى كه دلباخته چيزى گرديد ديدهاش را كور و دلش را بيمار مىسازد، با چشمى ناسالم مىنگرد و با گوشى ناشنوا مىشنود ... (نهج : خطبه 109). «احضروا آذان قلوبكم تفهموا»: گوشهاى دل خويش را آماده سازيد كه بفهميد . (نهج:خطبه187)
اِذَن: كنون، اين هنگام.اَذناب: جِ ذنب: دمها. دنبالهها. فى الحديث: «لا بأس بما ينتف من الطير و الدجاج، ينتفع به للعجين و اذناب الطواويس»: در پرهاى پرندگان و مرغ خانگى كه از آنها كنده شود و گاه در مورد خمير بكار رود، و نيز پرهاى طاووسها و موى يال و دم اسبان اشكالى نيست . (بحار:66/49)
اذن دخول خواستن: اجازه ورود به خانه طلبيدن. استيذان. از دستورات اكيده دين مبين اسلام، كه در بعضى موارد بنحو وجوب و در مواردى بنحو استحباب بدان امر شده است: قرآن كريم: (يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلّموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكّرون * فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و الله بما تعملون عليم); اى مسلمانان! هرگز به خانه كسى جز خانه خودتان تا اجازه نگرفته و به اهل خانه سلام نكردهايد وارد نشويد، اين روش، شما را بهتر است، باشد كه متذكر شده بخودآئيد. و تا ندانستهايد كسى در خانه هست وارد خانه مشويد مگر پس از آن كه بار يابيد. و اگر به شما گفته شد باز گرديد، برگرديد كه اين كار به پاكى و ادب و نزاكت شما نزديكتر است و خداوند به كردار شما آگاه است. (نور:27 ـ 28)
(يا ايها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلاة العشاء ثلاث عورات لكم ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهنّ طوّافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبيّن الله لكم الآيات و الله عليم حكيم); اى مسلمانان! بايستى بردگانتان و (نيز) كودكانتان كه هنوز بحدّ
بلوغ نرسيدهاند در شبانه روز سه موقع از شما اجازه ورود بخواهند، يكبار پيش از نماز بامداد و ديگر هنگام ظهر كه جامهها را از تن برمىگيريد، سوم پس از نماز خفتن كه اين سه وقت هنگام عورت و خلوت شما است، و پس از اين سه بار اجازه، ديگر باكى و اشكالى بر شما و آنها نيست كه بى دستور (و سرزده) با بندگان و اطفال خود گرد يكديگر جمع شويد... (نور:58)
نقل است كه مردى از حضرت رسول(ص) پرسيد آيا هنگامى كه بنزد مادرم مىروم از او اجازه ورود بگيرم؟ فرمود: آرى. وى گفت: آخر او جز من خدمتكارى ندارد مىفرمائيد هر بار كه بر او
وارد مىشوم بى اجازه وارد نشوم؟ فرمود: آيا دوست دارى كه او را برهنه بيابى؟ آن مرد گفت: نه. فرمود: پس اجازه بگير آنگاه بر او دراى. (مجمع البيان)
و فرمود: هنگام ورود كفش خود را به صدا در آور و سلام كن. (بحار:76/14)
اِذهاب: بردن. (الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن): سپاس مر خداوندى كه اندوه از دلمان بزدود (فاطر:34) . رسول خدا (ص) در روز فتح مكه: «ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم نخوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها...»: اى مردم! خداوند (به دين خود) تكبر دوران جاهليت و افتخاراتى كه در آن روزگار به نام پدران مىشد از ميان برد . (بحار:21/137)اَذهان: جِ ذهن. اميرالمؤمنين (ع) در وصف خلقت انسان: «...فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها». (بحار:77/302)
اَذى: بر وزن فرس: آزار، رنج. پليدى. خس و خاشاك راه و جز آن. اندك آزار. قرآن كريم: (يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى): اى مسلمانان! صدقههاتان را به منت نهادن و آزار (به گيرنده) رسانيدن باطل مسازيد (بقره:264). اميرالمؤمنين (ع): «ثلاث من ابواب البرّ: سخاء النفس و طيب الكلام و الصبر على الاذى»: سه چيز از دربهاى ورودى به نيكوكارى است: سخاوت ذاتى، و خوشسخنى، و شكيبائى بر اذيت و آزار ديگران (بحار:71/89). جبرئيل (ع): «يا محمد(ص) شرف المؤمن صلاته بالليل و عزّه كفّه الاذى عن الناس»: اى محمد! شرافت مسلمان به نماز شبانه وى، و عزتش در خوددارى از اذيت و آزار به مردم است (بحار:71/267). امام صادق (ع): «افضل ما يوصل به الرحم كفّ الاذى عنها»: بهترين چيزى كه آن را وسيله پيوند با خويشان سازى، خوددارى از آزار رسانيدن به آنها است (بحار:74/88). اميرالمؤمنين (ع): «لا يحل اذى المسلم الاّ بما يجب»: اذيت و آزار به مسلمان جايز نباشد جز در آن مورد كه به حكم قانون واجب باشد . (نهج : خطبه 167)اذيّت: اذيّة، آزار، رنج، زحمت. آيات و روايات عديدهاى در اين باره آمده، از جمله (لتبلونّ فى اموالكم و انفسكم و لتسمعنّ من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اذىً كثيرا و ان تصبروا و تتقوا فانّ ذلك من عزم الامور) ; شما (مسلمانان) به محنت و رنج و بلاء در مال و تن و جانتان دچار خواهيد گشت و از جهودان و ترسايان و مشركان رنج و آزار بسيار خواهيد دهيد و اگر استقامت ورزيد و در ميدان ابتلاء خويشتن را از گناه پاك داريد، كه اين شيوه از امورى است كه بايستى دربارهاش تصميم جدّى گرفت (آل عمران: 186) ; (الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منّاً و لا اذىً لهم اجرهم عند ربّهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون); آنانكه مالشان را در راه خدا انفاق كنند و در پى انفاق منتى ننهند و آزارى نرسانند آنها را پاداش نيكو نزد خداى خويش باشد و بيم و اندوهى به آنها نرسد. (قول معروف و مغفرة خير من صدقه يتبعها اذىً و الله غنىّ حليم); يك حرف خير و يك گذشت ، به از دهشى كه اذيت در پى داشته باشد و خداوند بى نياز و بردبار است. (يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يؤمن بالله و اليوم الآخر فمثله كمثل صفوان...) ; اى اهل ايمان! صدقاتتان را به منت و آزار تباه مسازيد مانند آنكس كه مال خويش را از روى ريا انفاق كند در حالى كه به خدا و روز جزا ايمان ندارد، اين كار بدين ماند كه دانه را بر روى سنگ سخت ريزد كه اندك خاكى بر آن باشد پس تند بارانى بيايد و آن خاك را از بين ببرد كه نتواند هيچ حاصلى از آن به دست آورد... (بقره: 262 ـ 264)
از امام هادى (ع) روايت شده كه در مناجاة موسى بن عمران با خداوند آمده كه خداوندا پاداش آنكس كه آزار خود را از مردم بازدارد و سود به مردم برساند چيست؟ خداوند فرمود: اى موسى دوزخ در روز قيامت وى را ندا كند كه من راهى به سوى تو ندارم (بحار:75/52). ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: هر كه آزار خود را از همسايهاش بازدارد خداوند در قيامت از لغزشهاى او درگذرد. (بحار:74/150)به «آزار» نيز رجوع شود.
اَرّ : جماع . آميزش جنسى . مِئَرّ : كثيرالجماع . در كلام اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف طاووس ـ آمده : «و يَؤُرّ بملاقحه ارّ الفحول» : با مادينه خويش مىآميزد چنان كه حيوانات نر هنگام طغيان شهوت بياميزند. (نهج : خطبه 165)اَرائِك : جِ اريكة . سريرها . تختها . به «اريكة» رجوع شود .
اِراث : آتش . اريث نيز بدين معنى است. تأريث : آتش افروختن .اَراجيف : جِ اِرجاف . خبرهاى موحش و مدهش . خبرهاى نادرست . شايعات . اكاذيب .
اِرادَة: خواستن، آهنگ كارى نمودن. (انما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون): ما چون بخواهيم چيزى را به وجود آوريم بگوئيم: بشو، پس او بشود (نحل:40) . (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون) (يس:82) . (و اذا اراد الله بقوم سوءً فلا مردّ له): و اگر خداوند در مورد قوم و ملتى بدىاى بخواهد هيچ چيز بازدارنده آن نخواهد بود . (رعد:11)اراده در بشر چنانكه مىدانيم توأم با انقلاب و شوق و تغيير فكر و غيره است ولى خداوند ثابت و لا يتغير است و حتماً اراده خدا مثل اراده بشر نيست تعالى الله عن ذلك علوّاً كبيراً. در اين صورت اينكه مىگوئيم: خدا اراده فرمود. خدا مريد است يعنى چه؟
تدبّر در آيات قرآن نشان مىدهد كه اراده خدا به معنى حكم و دستور خداست و حكم و اراده هر دو يكى هستند مثلاً (و اذا اراد الله بقوم سوءً فلا مردّ له) (رعد:11) ، روشن مىكند كه اراده همان دستور و حكم است كه توأم با وقوع خارجى است و اگر مثل اراده و فكر بشرى بود «فلا مرّد» صحيح نبود بلكه لازم بود گفته شود: «اذا اوصل الله سوءاً بقوم فلا مردّ له» ايضاً آيه (فاراد ربّك ان يبلغا اشدّهما و يستخرجا كنزهما)(كهف:82) ، كه اراده خدا همان دستور به آن عالم بود كه ديوار را مرمّت كرد.دو آيه زير (انّما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون) (نحل:40) و (انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون)(يس:82) ، نشان مىدهد كه اراده خدا سابق بر امر خداست ولى بايد گفت: كه اين اعتبارى است وگرنه قول و امر و اراده هر سه يكى است.
راغب در مفردات گفته: اراده در خدا بمعنى حكم و امر است. در الميزان ذيل آيه 40 سوره نحل بعد از بررسى آيات فرموده: با اين روش معلوم مىشود كه اراده و حكم خدا هر دو يكى است و آن بحسب اعتبار بر قول و امر مقدم است.
مرحوم مجلسى (بحار:4 جديد/137) ذيل حديث صفوان بن يحيى كه خواهد آمد فرموده: اكثر متكلمين اماميّه برآنند كه اراده خدا همان علم اوست به خير و نفع و اصلح ، و متكلمين در خدا جز علم اثبات نمىكنند. علامه طباطبائى در پاورقى آن فرموده: اين تصوير اراده ذاتيّه است كه عين ذات مىباشد (اگر تصويرشان صحيح باشد) و اما ارادهاى كه در اخبار است آن ارادهاى است كه از صفات افعال است مثل رزق و خلق و
آن عين موجود خارجى است مثل زيد و عمرو و زمين و آسمان چنانكه شيخ مفيد رحمه الله گفته است. در نهج البلاغه خطبه 177 فرموده: «متكلّمٌ لا برويّة ، مريدٌ لا بِهِمَّة، صانعٌ لا بجارحة» . (قاموس قرآن)
هى فى اللغة نزوع النفس و ميلها الى الفعل بحيث يحملها عليه. و النزوع الاشتياق. و الميل المحبة و القصد. فعطف الميل على النزوع للتفسير. قيل و فائدته الاشارة الى انها ميل غير اختيارى. و لايشترط فى الميل ان يكون عقيب اعتقاد النفع كما ذهب اليه المعتزلة ، بل مجرّد ان يكون حاملا على الفعل بحيث يستلزمه لانه مُحَضِّضٌ للوقوع فى وقت و لا يحتاج الى محضض آخر. و قوله بحيث متعلق بالميل و معنى حمل الميل للنفس على الفعل جعلها
متوجهةً لايقاعه. و تقال ايضا للقوة التى هى مبدأ النزوع و هى الصفه القائمة بالحيوان التى هى مبدأ الميل الى احد طرفى المقدور. و الارادة بالمعنى الاوّل اى بمعنى الميل الحامل على ايقاع الفعل و ايجاده تكون مع الفعل و تجامعه و ان تقدم عليه بالذّات. و بالمعنى الثانى اى بمعنى القوة تكون قبل الفعل. و كلا المعنيينِ لا يتصور فى ارادته تعالى. و قد يراد بالارادة مجرّد القصد عرفا. و من هذا القبيل ارادة المعنى من اللفظ. و قال الامام لا حاجة الى تعريف الارادة لانها ضرورية. فان الانسان يدرك بالبداهة التفرقة بين ارادته و علمه و قدرته و المه و لذته. و قال المتكلمون انها صفة تقتضى رجحان احد طرفى الجائز على الآخر لا فى الوقوع بل فى الايقاع و احترزوا بالقيد الاخير عن القدرة، كذا ذكر الخفاجى فى حاشية البيضاوى فى تفسير قوله تعالى: ماذا اراد الله بهذا مثلا، فى اوائل سورة البقرة. و قال فى شرح المواقف ، الارادة من الكيفيات النفسانية فعند كثير من المعتزلة هى اعتقاد
النفع او ظنه. قالوا انّ نسبة القدرة الى طرفى الفعل على السوية، فاذا حصل اعتقاد النفع او ظنه فى احد طرفيه ترجح على الآخر عند القادر و اثرت فيه قدرته. و عند بعضهم الاعتقاد او الظن هو المسمى بالداعية. و اما الارادة فهى ميل يتبع ذلك الاعتقاد او الظن. كما انّ الكراهة نفرة تتبع اعتقاد الضرر او ظنه. فانا نجد من انفسنا بعد اعتقاد انّ الفعل الفلانى فيه جلب نفع او دفع ضرر ميلا اليه مترتباً على ذلك الاعتقاد. و هذا الميل مغاير للعلم بالنفع او دفع الضرر ضرورة و ايضا فان القادر كثيراً ما يعتقد النفع فى فعل او يظنه و مع ذلك لا يريده ما لم يحصل له هذا الميل و اجيب على ذلك بانا لا ندعى ان الارادة اعتقاد النفع او ظنه مطلقاً بل هى اعتقاد نفع له او لغيره ممن يؤثر خيره بحيث يمكن وصوله الى احدهما بلا ممانعة مانع من تعب او معارضة. و الميل المذكور انما يحصل لمن لايقدر على الفعل قدرة تامة بخلاف القادر التام القدرة. اذ يكفيه العلم و الاعتقاد على قياس الشوق الى المحبوب. فانه حاصل لمن ليس و اصلا اليه دون الواصل. اذ لا شوق له . و عند الاشاعرة هى صفة محضضة لاحد طرفى المقدور بالوقوع فى وقت معين. و الميل المذكور ليس ارادة. فانّ الارادة بالاتفاق صفة محضضة لاحد المقدورين بالوقوع. و ليست الارادة مشروطة باعتقاد النفع او بميل يتبعه. فانّ الهارب من السبع اذا ظهر له طريقان متساويان فى الافضاء الى النجاة فانه يختار احدهما بارادته و لايتوقف فى ذلك الاختيار على ترجيح احدهما لنفع يعتقده فيه. و لا على ميل يتبعه. انتهى
ثم اعلم انه قال الشيخ الاشعرى و كثير من اصحابه: ارادة الشىء كراهة ضده بعينه. و الحق ان الارادة و الكراهة متغايرتان و حينئذ اختلفوا. فقال القاضى ابوبكر و الغزالى ان ارادة الشىء مع الشعور بضده يستلزم كون الضد مكروها عند ذلك المريد. فالارادة مع الشعور بالضد مستلزمة لكراهة الضد. و قيل لا تستلزمها : كذا فى شرح المواقف. و عند السالكين هى استدامة الكدّ و ترك الراحة. كما فى مجمع السلوك . قال الجنيد الارادة ان يعتقد الانسان الشىء ثم يعزم عليه ثم يريده. و الارادة بعد صدق النية. قال عليه الصلوة و السلام; لكل امرىء ما نوى. كذا فى خلاصة السلوك و قيل الارادة الاقبال بالكلّيّة على الحق و الاعراض من الخلق. و هى ابتداء المحبة. كذا فى بعض حواشى البيضاوى.
(فائدة) الارادة مغايرة للشهوة فان الانسان قد يريد شرب دواء كريه فيشربه و لا يشتهيه بل يتنفر عنه. و قد تجتمعان فى شىء واحد، فبينهما عموم من وجه. و كذا الحال بين الكراهة و النفرة اذ فى الدواء المذكور وجدت النفرة دون الكراهة المقابلة للارادة. و فى اللذيذ الحرام يوجد الكراهة من الزاهد دون النفرة الطبعية. و قد تجتمعان أيضاً فى حرام منفور عنه.(فائدة) الارادة غير التمنى. فانها لاتتعلق الا بمقدور مقارن لها عند اهل التحقيق. و التمنى قد يتعلق بالمحال الذاتى و بالماضى. و قد توهم جماعة ان التمنى نوع من الارادة. حتى عرفوه بانه ارادة ما علم انه لا يقع او شك فى وقوعه. و اتفق المحققون من الاشاعرة و المعتزلة على انهما متغايران.
(فائدة) الارادة القديمة توجب المقصود اى اذا تعلقت ارادة الله تعالى بفعل من افعال نفسه لزم وجود ذلك الفعل و امتنع تخلفه عن ارادته اتفاقاً من الحكماء و اهل الملة و اما اذا تعلقت بفعل غيره، ففيه خلاف المعتزلة القائلين بان معنى الامر هو الارادة. فان الامر لا يوجب وجود المأمور به كما فى العصاة. و اما الارادة الحادثة فلا توجبه اتفاقاً. يعنى ان ارادة احدنا اذا تعلقت بفعل من افعاله فانها لاتوجب ذلك المقصود عن الاشاعرة و ان كانت مقارنة له عندهم. و وافقهم فى ذلك الجبّائى و ابنه و جماعة من المتأخرين من المعتزلة و جوز النظام و العلاف و جعفر بن حرب و طايفة من قدماء معتزلة البصرة ايجابها للمقصود اذا كانت قصداً الى الفعل. و هو أىّ القصد ما نجده من انفسنا حال الايجاد لا عزماً عليه ليقدم العزم على الفعل، فلايتصور ايجابه اياه. فهؤلاء اثبتوا ارادة متقدمة على الفعل بازمنة هى العزم و لم يجوزوا كونها موجبة ، و ارادة مقارنة له هى القصد و جوّزوا ايجابها اياه. و اما الاشاعرة فلم يجعلوا العزم من قبيل الارادة، بل امراً مغايراً لها. اعلم ان العلماء اختلفوا فى ارادته تعالى. فقال الحكماء ارادته تعالى هى علمه بجميع الموجودات من الازل الى الابد. و بانه كيف ينبغى ان يكون نظام الوجود حتى يكون على الوجه الاكمل و بكيفية صدوره عنه تعالى حتى يكون الموجود على وفق المعلوم على احسن نظام من غير قصد و شوق و يسمون هذا العلم عناية. قال ابن سينا العناية هى احاطة علم الاول تعالى بالكل و بما يجب أن يكون عليه الكل حتى يكون على احسن النظام، فعلم الاول بكيفية الصواب فى ترتيب وجود الكل منبع لفيضان الخير و الجود فى الكل من غير انبعاث قصد و طلب من الاول الحق. و قال ابو الحسين و جماعة من رؤساء المعتزلة كالنظام و الجاحظ و العلاف و ابى القاسم البلخى و محمود الخوارزمى: ارادته تعالى علمه بنفع فى الفعل. و ذلك كما يجده كل عاقل من نفسه ان ظنه او اعتقاده لنفع فى الفعل يوجب الفعل و يسميه ابو الحسين بالداعية. و لما استحال الظن و الاعتقاد فى حقه تعالى انحصرت داعيته فى العلم بالنفع. و نقل عن ابى الحسين وحده انه قال الارادة فى الشاهد زائدة على الداعى و هو الميل التابع للاعتقاد او الظن. و قال الحسين النجار : كونه تعالى مريداً امر عدمى. و هو عدم كونه مكرهاً و مغلوبا، و يقرب منه ما قيل هى كون القادر غير مكره و لا ساه. و قال الكعبى هى فى فعلهو اعلم ايضاً انّ الارادة; أى الارادة الحادثة، لها تسعة مظاهر فى المخلوقات: المظهر الاول هو الميل و هو انجذاب القلب الى مطلوبه فاذا قوى و دام سمّى ولعاً و هو المظهر الثانى. ثم اذا اشتدّ و زاد سمّى صبابة. و هو اذا اخذ القلب فى الاسترسال فيمن يحبّ، فكانه انصبّ الماء اذا افرغ لا يجد بدّاً من الانصباب و هذا مظهر ثالث. ثم اذا تفرغ له بالكلية و تمكن ذلك منه سمّى شغفاً، و هو المظهر الرابع. ثم اذا استحكم فى الفؤاد واخذه من الاشياء سمّى هوى. و هو المظهر الخامس ثم اذا استولى حكمه على الجسد سمّى غراماً و هو المظهر السادس. ثم اذا نمى و زالت العلل الموجبة للميل سمى حبّاً و هو المظهر السابع. ثم اذا هاج حتى يفنى المحب عن نفسه سمّى ودّا و هو المظهر الثامن. ثم اذا طفح حتى افنى المحب و المحبوب سمّى عشقاً و هو المظهر التاسع. انتهى كلام الانسان الكامل. (كشاف اصطلاحات الفنون)
اَراذِل: جِ ارذل: ناكسان، زبونان، سَفَله، فرو مايگان. (و ما نراك اتبعك الاّ الذين هم اراذلنا بادى الرأى). (هود: 27)به «اوباش» نيز رجوع شود.
اراضى: جِ ارض. اراضى خراجية: زمينهاى مشمول ماليات در سرزمينهاى اسلامى كه در ايام فتوح به دست مسلمانان افتاده بودند. زمينهائى كه از آن خراج گرفته مىشد عبارت بودند از:1 ـ كليه زمينهائى كه بر اثر صلح با كفار به دست آمده بود. 2 ـ كليه زمينهائى كه با جنگ به دست آمده و تقسيم نشده بود. 3ـزمينهائى كه غير مسلمانان پيش از وقوع جنگ آنها را رها كرده بودند. اراضى سرزمينهائى كه به دست مسلمانان مىافتاد به حكومت اسلامى تعلق مىگرفت و حكومت كه مالك جديد اراضى بود، در برابر تعهد پرداخت خراج، اين اراضى را به سكنه اصلى آن وا مىگذاشت و خراج، حكم مال الاجارهاى را پيدا مىكرد كه مالك از مستأجر دريافت مىنمود. ذمّيانى كه در اين اراضى كار مىكردند گذشته از خراج مىبايست جزيه يا ماليات سرانه نيز بپردازند، اما در صورت قبول اسلام اين تعهد از آنان ساقط مىگشت. چون ذمّيان اسلام مىپذيرفتند مختار بودند كه در زمينهاى خود بمانند و به جاى خراج، عشر بپردازند كه يكدهم محصول بود (اما تبديل اراضى خراج به اراضى عشر جز با اجازه خليفه مقدور نبود) و اگر مىخواستند، مىتوانستند زمينها را رها سازند كه در اين صورت خليفه آن را به نام جامعه اسلام تصرف مىكرد يا در مقابل مبلغى مقرر به ديگرى تفويض مىكرد.
محصلان خراج همان كسانى بودند كه