گردآورى خراج، متعهد جمع آورى جزيه نيز بودند. غير از مقاسمه كه سهمى از محصول بود، نوع ديگرى از خراج نيز رواج داشت كه بر پايه مساحت اراضى گرفته مىشد. در منابع گاه ميان جزيه و خراج اراضى فرقى نمىتوان گذاشت و اين دو اصطلاح به جاى يكديگر به كار مىروند. عبارات «جزيه بر اراضى» و «خراج بر رؤس» فراوان در منابع ديده مىشود و فقط در عهد عباسيان بود كه اين اصطلاحات مفهوم ثابتى پيدا كردند. خراجگزاران ماليات مقرر را يا در محل مىپرداختند يا خود به ديوان مىآوردند. خراج نقدى را سالى دو بار در بهار و پاييز مىگرفتند، اما خراج جنسى به هنگام برداشت محصول اخذ مىشد . خراج در دوره نخست اسلامى به مالياتى اطلاق مىگشت كه از ذميان
گرفته مىشد، اما اين اصطلاح رفته رفته توسعه يافت و در سده دوم هجرى، مالياتهاى ارضى روستائيان مسلمان را نيز خراج مىگفتند. ميزان خراج ارضى به سياست اجتماعى دولت و نيز به سنتهاى محلى بستگى داشت و داراى نرخ ثابتى نبود. در فقه شيعى اراضى خراج متعلق به تمامى مسلمانان است، اما در دورههاى اخير كه خراجگزار ذمى كمتر وجود داشت، برخى از علماى شيعه اراضى خراج را ملك تام و كامل متصرفان آن دانستند و معتقد بودند كه فرقى ميان زمينهاى خراجى و اراضى ديگر نيست جز آنكه از آنها مالياتى بعنوان خراج ستانده مىشود. خراج بايد به دست امام معصوم (ع) برسد و به دست او در مصالح مسلمانان خرج شود، اما چون ائمه(ع) در حيات خود تصرف خلفا و واليان ايشان را در خراج جايز دانستهاند ازينرو در زمان غيبت پرداخت خراج به فرمانروايان مسلمان غير شيعه مجاز است.
اِراقة:
ريختن مايع، مانند آب و خون. عن ابى جعفر (ع): «ان الله يحب اراقة الدماء و اطعام الطعام و اغاثة اللهفان» يعنى خداوند، ريختن خون (بسمل حيوان حلال گوشت) و خوراك دادن و محنت زده را پناه دادن دوست دارد . (بحار:74/365)
اَراك:
درختى است كه به چوب آن مسواك مىكنند. عن منصور بن حازم انه سأل أبا عبدالله (ع) عن الاراك يكون فى الحرم فاقطعه؟ قال: «عليك فدائه». (بحار:13/18)
اَراك:
وادىاى است نزديك مكه، و بقولى: موضعى است از نمره كه قسمتى از سرزمين عرفه است. (معجم البلدان)
در روايات شيعه از اكتفاء بوقوف در اراك براى حاج در روز نهم ذيحجه نهى شده، و اين كه چنين وقوفى مُجزى نيست.
اَرامِل:
جِ ارمل و جِ ارملة. مردان بىزن. زنان بى شوهر. درويشان و مستمندان.
اِرْب:
حاجت. ج: آراب. در حديث آمده : «انّ الله ـ عز و جل ـ يبغض الضحّاك من غير عجب ، و المشّاء الى غير اِرَب» : خداوند دشمن دارد كسى را كه بدون تعجب خندان بود ، و كسى كه بدون اين كه در پى كارى بود به اين سوى و آن سوى رود . (بحار:78/309)
اِرْب :
اربة : چارهجوئى و زيركى و هوشمندى و سياستمدارى ، غائلة . فى الحديث انه ذكر الحيّات ، فقال (ص) : «من خشى اربهنّ فليس منّا» اى من خشى غائلتها و جبن عن قتلها . (نهاية)
اِرْب :
عضو . تقطّع ارباً ارباً ، اى عضواً عضواً . ج : آراب .
اَرَب :
مهارت در كار ، صفت آن اريب و اَرِب . حاجت ، خواسته .
اَرباع:
جِ ربع. ارباع كوفه: چهار محله يا قبيله بزرگ اين شهر است، و آنها عبارتند از مدينه و كنده و مذحج و تميم، و قبيله ربيعه با كنده و اسد با مذحج و همدان با تميم منضمّ است، و ديگر قبايل در جوف اين قبايل محسوب آيند. (ابصار العين)
اَربَع:
چهار. عن الصادق (ع): «اربع من سنن المرسلين: التعطّر و السواك و النساء و الحنّاء» . (بحار:2/10)
به «چهار» نيز رجوع شود.
اَربَعاء:
چهارشنبه.
اربعين:
(در حال نصبى و جرّى)، چهل. حديث معروف: «من حفظ عنى اربعين حديثاً» . به «چهل» رجوع شود.
اربعين:
چهل روز از عاشورا رفته، بيستم صفر. در حديث زيارت قبر امام حسين (ع) در روز اربعين (كه ظاهراً مراد چهل روز پس از واقعه شهادت آن حضرت است) از علائم مؤمن شمرده شده و آنچه نزد ارباب مقاتل مسلم است زيارت جابر بن عبدالله انصارى روز بيستم صفر سال شهادت آن حضرت بوده اما آيا اهلبيت امام حسين (ع) نيز در همان روز از شام به كربلا بازگشتهاند چنانكه سيد بن طاووس نقل كرده نزد محققين مورد شك و ترديد بوده بلكه آن را بسى بعيد شمردهاند زيرا مسير راه آنان از كوفه به شام شارع عام بوده كه از بلاد معروفه مىگذشته و مسافت آن چهل منزل است و اقلا بيست روز به طول مىكشيده و ارباب سير بقاء آنها را در شام يك ماه مىدانند و ديگر اينكه شيخ مفيد و شيخ طوسى و كفعمى گفتهاند كه حرم حضرت ابى عبدالله (ع) را روز بيستم صفر از شام بمدينه كوچ دادند، و از سوئى كسانى كه مىگويند اهلبيت روز اربعين به كربلا بازگشتند آن را همزمان با زيارت جابر مىدانند پس مدركى دال بر اينكه اين واقعه در سال بعد باشد به دست نيامده است. والعلم عندالله.
از امام عسكرى (ع) روايت شده كه نشانههاى مؤمن پنج است: نماز پنجاه و يك ركعت (واجب و نوافل شب و روز) و زيارت اربعين و انگشتر بدست راست نمودن و پيشانى به خاك سودن و بسمالله را بلند گفتن . (بحار:98/248)
سند زيارت اربعين كه از «السلام على ولى الله» شروع مىشود مرحوم شيخ در تهذيب چنين آورده: جماعتى از يارانمان (شيعه) از ابو محمد هارون بن موسى بن احمد تلعكبرى از محمد بن على بن معمر از ابو الحسن على بن محمد بن مسعده و حسن بن على بن فضال از سعدان بن مسلم از صفوان بن مهران جمّال از امام صادق (ع). (بحار:101/331)
اِربِلى:
بهاء الدين على بن عيسى. صاحب كتاب الامل ، نام و نسب او را چنين آرد: الشيخ بهاء الدين ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح الاربلى. وى عالمى فاضل و محدثى ثقه و شاعرى اديب و دبير وجامع فضائل و محاسن بود. اوراست: كتاب كشف الغمّه من معرفة الائمة، كه در رمضان سال 687 از تأليف آن فراغت يافته است اين كتاب با شرح محمد على الخوانسارى در طهران بسال 1294 بطبع رسيده است. و نيز رساله الطيف و ديوان شعر و عده رسائل. و او ببغداد در ديوان الانشاء خدمت مىكرد و بسال 692 درگذشت. (معجم المطبوعات)
اِربَة:
حاجت، نياز. (غير اولى الاربة من الرجال) . (نور:31)
يعنى مردانى كه به نكاح حاجت و نيازى ندارند. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «و الله ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية اربة»: به خدا سوگند كه نه مرا در امر خلافت، ميل و رغبتى، و نه در رياست و سرورى نياز و حاجتى بود . (نهج:خطبه303)
اِربِيان :
روبيان . ملخ دريائى . ميگو .
اُربِيَة:
بُن ران كه به شكم پيوسته است.
اِرتِباط:
ربط بستن، بستگى. ارتباط دو انسان با يكديگر: پيوستگى و اتصال در عالم دوستى. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: قطع ارتباط از عاقل مساوى است با برگزار نمودن ارتباط با جاهل (كه در ناروا بودن ، هر دو در يك سطحند). (بحار:10/94)
اِرتِباك:
درافتادن و فرو رفتن در كارى آنچنان كه برون آمدن از آن دشوار بود. ارتبك فى الوحل: در گل فرو رفت. ارتباك در كلام: در ماندن در سخن. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «...فمن شغل نفسه بغير نفسه تحير فى الظلمات و ارتبك فى الهلكات...»: هر آن كس توجهش را از خود بازدارد و به ديگران بپردازد، در تاريكيهاى زندگى سرگردان بماند و در مهلكهها فرو رود . (نهج : خطبه 157)
اِرتِتاج:
بسته شدن، بسته شدن در كلام و عاجز گشتن. در سخنان اميرالمؤمنين(ع): «ارتتجت عليك الامور» يعنى درهاى چاره برويت بسته شود. (نهج : نامه 65)
اِرتِثاث:
فراهم آوردن. زخمدار را از نبردگاه به در آوردن، حمل الجريح من المعركة و به رمق.
اِرتِجاع:
فروختن شتر و به بهاى آن ديگرى خريدن، عطا كه داده باشى باز ستدن، وا گردانيدن، بازگشت. الوليد بن صبيح عن ابى عبدالله (ع) ـ فى رجل تزوج امرأة حرة فوجدها امة، دلست نفسها له ـ قال: «ان كان الذى زوجها اياه من غير مواليها فالنكاح فاسد». قلت: كيف يصنع بالمهر الذى اخذت منه؟ قال: «ان وجد مما اعطاها شيئا فليأخذه، و ان لم يجد شيئا فلا شىء له عليها، و ان كان زوّجها اياه ولىّ لها ارتجع على وليّها بما اخذت منه، و لمواليها عليه عشر قيمة ثمنها ان كانت بكرا، و ان كانت غير بكر نصف عشر قيمتها بما استحل من فرجها...»: وليد بن صبيح از امام صادق(ع) روايت كرده ـ در مورد مردى كه با زنى به عنوان آزاده ازدواج كند و سپس معلوم شود وى كنيز بوده و به دروغ خود را آزاد معرفى كرده است ـ كه فرمود: اگر كسى كه اين زن را به وى تزويج نموده است از مالكان كنيز نبوده، اين نكاح فاسد است. وليد گويد: عرض كردم: مهرى كه از او گرفته شده چه مىشود؟ فرمود: اگر چيزى از آن به نزد زن باقى مانده از او بستاند، و گرنه چيزى بر او نيست. و اگر يكى از اولياى آن زن وى را به نكاح آن مرد درآورده باشد، مهر پرداخته شده را از آن ولى باز ستاند، و اگر آن زن باكره بوده است مالكان آن حق دارند يك دهم قيمت آن را، و اگر ثيّبة بوده يك بيستم را در قبال همخوابگى از آن مرد بستانند. (استبصار:3/216)
اِرتِجال:
پاى كسى گرفتن. بى انديشه و تأمل سخنى يا شعرى گفتن، به بديهه خطبه يا سخن گفتن. عن عامر الشعبى قال: تكلم اميرالمؤمنين (ع) بتسع كلمات ارتجلهن ارتجالا فقأن عيون البلاغة و ايتمن جواهر الحكمة و قطعن جميع الانام ...» . (بحار:77/402)
به «بلاغت» رجوع شود.
اِرتِحال:
از جائى بجائى شدن، كوچ كردن. عن النبى (ص): «ان العلم يهتف بالعمل، فان اجابه و الا ارتحل عنه»: دانش، صاحب خود را به عمل مىخواند، اگر پاسخ مثبت داد و گرنه از او كوچ مىكند . (بحار:2/33)
فى حديث جمل عن عمر بن سعد الاسدى، ان امير المؤمنين (ع) دخل على عائشة ـ لما ابت الخروج ـ فقال لها : «يا شعيرا ارتحلى و الاّ تكلمت بما تعلمينه. فقالت: نعم ارتحل. فجهّزها و ارسلها و معها اربعين امرأة من عبد القيس ...»: در داستان جمل آمده است كه پس از پايان جنگ، اميرالمؤمنين (ع) عايشه را به بازگشت به مدينه امر نمود، وى امتناع مىورزيد، حضرت به وى فرمود: اى عايشه! به زودى كوچ كن و گرنه در بارهات سخنى بگويم كه خود بدان آگاهى. عايشه گفت: آرى، كوچ مىكنم. آنگاه حضرت، وسائل سفر برايش فراهم ساخت و دويست زن از قبيله عبد قيس با وى همراه نمود و به مدينهاش اعزام داشت ... (بحار:32/275)
عن رسول الله (ص) : «الضيف يأتى القوم برزقه، فاذا ارتحل ارتحل بجميع ذنوبهم»: ميهمان با روزى خود بر ميزبان وارد مىشود و با همه گناهان اهل خانه از آنجا كوچ مىكند . (بحار:75/461)
اِرتِداء:
رداء بر دوش افكندن، چادر بر افكندن زن.
عن اميرالمؤمنين (ع): «فلما توفى رسول الله (ص) اشتغلت بدفنه و الفراغ من شأنه، ثم آليت يمينا انّى لا ارتدى الا للصلاة و جمع القرآن، ففعلت ...»: از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: هنگامى كه رسول خدا (ص) وفات يافت من به تجهيز جسد مبارك پرداختم و سپس سوگند ياد كردم كه رداء به دوش نيفكنم جز براى نماز و فراهم ساختن قرآن. پس همين كار كردم . (بحار:22/328)
اِرتداد:
برگشتن از دين و جز آن. (فلما ان جاء البشير القاه على وجهه فارتدّ بصيرا): و چون آن مژدهآور (به نزد يعقوب) آمد جامه را به رخسارش افكند در حال، بينائيش بازگشت (يوسف:96). از اسلام برگشتن، «الكفر بعد الاسلام» انكار يكى از دو اصل توحيد و نبوت و يا تصريح به امرى كه لازمه انكار يكى از اين دو اصل باشد (مانند انكار ضروريات اسلام، چون نماز و زكوة) ارتداد است و مرتكب اين امر مرتد خوانده مىشود. ارتداد به دو بار اقرار صريح و يا به گواهى دو مرد عادل كه اقرار صريح از او شنيده باشند ثابت مىشود. اين اقرار بايد به لفظ باشد نه به كتابت و بايد حمل بر اصطلاح و فهم اقرار كننده شود نه بر فهم شاهد يا قاضى. ارتداد فقط در مورد اشخاص بالغ و عاقل و مختار كامل (نه مجبور) مصداق پيدا مىكند. حد شرعى مرتد اعدام است و حكم اعدام در مورد
مردان جارى مىگردد و زنان مرتد به حبس ابد با اعمال شاقه از قبيل وادار كردن به كارهاى سخت و پوشانيدن لباسهاى خشن و دادن خوراكهاى بد محكوم مىشوند ; و مادام كه توبه نكرده و از كفر خود باز نگردند محكوميت مزبور ادامه خواهد داشت. در صورتى كه به مرتد قبل يا بعد از حكم اعدام جنون عارض گردد اجراى حكم تا صحت كامل او متوقف مىماند. ولايت مرتد بر فرزندان و ساير افرادى كه به آنها ولايت يا قيمومت دارد ساقط مىشود. ارث مرتد به وارث مسلمان مىرسد و اگر وارث مسلمان نداشته باشد اموال او متعلق به امام بوده و در بيت المال مسلمين قرار خواهد گرفت. مرتد از مسلمان ارث نمىبرد.
ارتداد بر دو قسم است: فطرى، ملى .
1 ـ مرتد فطرى، كسى است كه در خانواده مسلمان زاده و تربيت شده و نخست مسلمان بوده و آنگاه از دين برگشته و كفر ورزيده است، درين حال زنش فوراً از او جدا مىشود و عده وفات نگاه مىدارد و مالش نيز مانند مال متوفى قسمت مىشود، توبه مرتد فطرى قبول نمىشود.
2 ـ مرتد ملى، كافرى است كه در خانواده غير مسلمان به دنيا آمده و پرورش يافته است و بعد به اسلام گرائيده و پس از اين گرايش دوباره از اسلام برگشته به كفر روى آورده است در اين حال زنش از او جدا مىشود و عده طلاق نگاه مىدارد.
استتابه، صيغهاى از باب استفعال به معنى تقاضاى توبه است. اين تقاضا اصطلاحى است كه فقها در مورد مرتد ملى به كار مىبرند و آن موقعى است كه مرتد ملى به دستور حاكم شرع دستگير شده استتابه نمايد يعنى طلب توبه كند و بعضى گفتهاند كه استتابه از او (يعنى خواستن توبه از او) واجب است و حاكم شرع بايد به او فرصت كافى براى برگشت از ارتداد بدهد و اين فرصت به عقيده بعضى نه روز است و به نظر گروهى مقدار فرصت مدتى است كه احتمال برگشت او از ارتداد به اسلام مىرود، لذا در صورت برگشت از ارتداد توبه او قبول مىشود و زنش از آن او خواهد
بود. تصرفات مالكانه مرتد در مال خويش همچنين ولايتش بر فرزندان و ديگران در طول مدت استتابه ممنوع خواهد بود و حاكم شرع با تصرف در اموال او مىتواند قروض و نفقه زن و فرزندان و حقوق مالى ديگر او را ادا نمايد و در صورت قبول توبه او مالكيت و ولايتش به حال اول برمىگردد. توبه مرتد وقتى قبول مىشود كه آنچه را انكار نموده بود از قبيل توحيد،
نبوت، امامت، عدالت و غيره، به آنها اقرار نمايد و از گفتار يا كردار سابق خود اظهار پشيمانى كرده بازگردد. چنين كسى اگر سه بار كافر شد و سپس توبه كرد بار چهارم توبهاش قبول نمىشود و حكم اعدام او صادر مىگردد.
«آياتى از قرآن در باره ارتداد»
1 ـ (.. و من يرتدد منكم عن دينه فيمت وهو كافر فأولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الآخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون): هر آن كس كه از دين خود برگردد و به حالت كفر از دنيا برود چنان كسانى دوزخيان بوند كه در آتش جاودان خواهند بود. (بقره:117)
2 ـ (يوم تبيضّ وجوه و تسودّ وجوه فاما الذين اسودّت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون): روزى كه چهرههائى سفيد گردند و چهرههائى سياه شوند، و اما سياه چهرگان به آنها گفته شود: آيا شايسته بود كه پس از ايمان كافر شويد؟! حال به كيفر كفرتان عذاب بچشيد. (آل عمران:106)
3 ـ (من كفر بالله من بعد ايمانه الاّ من اكره و قلبه مطمئنّ بالايمان ولكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله ولهم عذاب عظيم): هر آن كس پس از آن كه به خدا ايمان آورده باز كافر شود ـ نه آن كه به زبان از روى اجبار اظهار كفر كند و دلش به ايمان ثابت باشد، بلكه دلش آكنده به كفر بُوَد ـ بر آنها خشم و غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود. (نحل:106)
4 ـ (ان الذين ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدى الشيطان سوّل لهم و املى لهم): آنان كه پس از بيان شدن راه هدايت بر آنها باز به دين پشت كرده و مرتد شدند، شيطان كفر را در نظرشان جلوهگر ساخته و به آمال و آرزوهاى دور و دراز فريبشان داده است. (محمد:25)
«رواياتى در باره ارتداد»
جابر جعفى از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: چون زنى از اسلام برگردد از او تقاضاى توبه كنند، اگر توبه كرد فبها وگرنه او را زندان ابد كنند، و او را نكشند، چنانكه مرد به ارتداد كشته مىشود; آرى او را (در زندان) به اعمال و خدمات سخت وادارند و او را از آب و غذا به اندازه سدّ رمق دهند، و جز غذاى ناگوار در اختيارش ننهند، و لباس زبر بر او بپوشانند، و بر نماز و روزه او را بزنند. (بحار:79/220)
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: هر كه دينش را تغيير دهد يا از دينش برگردد او را بكشيد ولى بندگان خدا را به عذاب خدا يعنى آتش معذب مسازيد.
و نيز فرمود: اگر مردى از دين مرتد شود او را به اسلام بخوانيد اگر توبه نمود از او بپذير وگرنه گردنش را بزن، و اگر زنى مرتد شد او را به اسلام بخوان اگر توبه كرد از او بپذير وگرنه او را به توبه بخوان.
و نيز از آن حضرت است كه كسى از ايمان بدر نرود جز به انكار آنچه كه از دين است. و نيز فرمود: هر كه آيهاى را از قرآن منكر شود زدن گردنش روا باشد. (كنزالعمال:1/91)
به «مرتد» نيز رجوع شود.
اِرتِداع:
آلوده شدن. باز ايستادن. رسول الله (ص) ـ در بيان نشان جاهل ـ: «... لا يخاف ذنوبه القديمة، ولا يرتدع فيما بقى من عمره من الذنوب»: از گناهان گذشتهاش بيم ندارد، و در باقيمانده عمر خويش از گناه باز نمىايستد. (بحار:1/129)
اميرالمؤمنين (ع): «من لا يتحلّم لا يحلم، و من لا يرتدع لا يعقل، و من لا يعقل يُهَن»: آن كه خويشتن را به حلم و بردبارى وادار نسازد به صفت حلم دست نيابد، و آن كه از كرده ناسزاى خويش باز نايستد خردمند نباشد، و آن كه خردمندانه عمل نكند مورد اهانت قرار گيرد، و آن كس كه مورد اهانت ديگران باشد بدو وقعى ننهند... (بحار:77/282)
اُرتُدُكس:
كلمه فرانسوى (مأخوذ از مزيد مقدم يونانى «اُرت» بمعنى راست، و كلمه يونانى «دُكسا» بمعنى عقيده): راست دين، حنيف. مذهب ارتدكس شعبهاى از مذاهب مسيح كه روسها بيشتر پيرو آن باشند. كنيسه ارتدكس: عنوان رسمى كليساى روس است. (دهخدا)
ارتدكس: عنوان كليساهاى مسيحيان خاورى بيزنطى است كه در سال 1054 ميلادى بروزگار ميخائيل كارولاريوس بطريرك قسطنطنيه از كليساى كاتوليك منفصل گشت، اين مجموعه كليساها در روسيه و بلاد بالكان و يونان و بعضى از كشورهاى خاور نزديك يافت مىشود، كه تحت سلطه بطركهاى اين مذهب اداره مىشوند. پيروان اين مسلك حدود 185 ميليون مىباشند. (اعلام المنجد)
اِرتِزاق:
روزى يافتن، روزى ستاندن.
اَرتِش:
مجموع سپاهيان مملكت (اين كلمه جزئى از كلمه «ارتيشدار» بمعنى سپاهى و لشكرى كه در اصل از «ارتشتار» پهلوى است بمعنى سپاهى. و مسعودى ارتشتاران سالار را بمعنى فرمانده سپاه ياد كرده است (دهخدا و پاورقى). به عربى جيش و جند.
ارتش در نظام اسلام با توجه به انتسابش به خدا چنانكه امير المؤمنين (ع) به «جنود الله» تعبير مىكند، بيش از آنكه به جنبه ظاهرى و ماديش توجه شود، به بُعد معنوى آن از حيث روش اخلاقى افراد ارتش و شيوه فرماندهى و نحوه برخورد سرباز با حريف نبرد، و برخورد سپاه اسلام با سپاه دشمن، و مانند آن عنايت خاصى مبذول گرديده آنچنان كه متناسب با مكتب انسان ساز اسلام باشد. (تفصيل اين اجمال به كتب فقهيه، باب جهاد و ديگر ابواب مربوطه رجوع شود).
در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالكاشتر آمده: «و اعلم ان الرعية طبقات لايصلح...فمنها جنود الله...فالجنود باذن الله حصون الرعية...». بدان اى مالك كه رعيت از گروههاى مختلف تشكيل يافته و هر گروه مكمّل گروه ديگر است و هيچكدام از ديگرى بى نياز نخواهد بود، بخشى از آنها لشكريان خدايند، بخش ديگر نويسندگان عمومى و خصوصى...اما لشكريان ـ به اذن پروردگار ـ دژهاى استوار رعيت و زينت زمامداران و مايه عزت و شوكت دين و راههاى تأمين امنيت (كشور)اند، رعيت جز بوجود ارتش بر پا نماند، و از سوى ديگر، ارتش نيز جز بوسيله خراج (ماليات دولتى) قوام و بقائى نخواهد داشت، زيرا آنها با خراج براى جهاد با دشمن تقويت مىشوند، و جهت تأمين هزينه خويش بدان تكيه مىزنند و نياز زندگى خود را بدان برطرف مىسازند ...
پس كسى را به فرماندهى سپاهت بگمار كه با اعتماد كاملى كه از وى دارى وى را خيرخواه خدا و رسول خدا و خيرخواه پيشوايت تشخيص دهى، پاكدامنترين فرد و بردبارترين شخص باشد، كسى باشد كه دير بخشم آيد و عذر پذير بُوَد، نسبت به ضعفا مهربان و در برابر زورمندان قوى و نيرومند باشد، كسى باشد كه خشونتِ طرف، وى را تحريك نكند و مشكلات، وى را از پاى درنياورد.
...آنگاه از آنان آنگونه تفقد كن كه پدر و مادر از فرزندشان تفقد و دلجوئى مىكنند. و نبايد لطفى كه درباره آنها روا مىدارى در نظرت بزرگ جلوه كند، و نيز نبايد لطف و محبتى كه با بررسى وضع آنها مىنمائى هر چند اندك باشد خرد و حقير بشمارى، زيرا همين لطف و محبتهاى اندك آنان را به خيرخواهى و خوش بينى نسبت به تو وادار مىسازد.
هرگز به اعتماد كارهاى مهمى كه براى آنها انجام دادهاى از لطفهاى جزئى و محبتهاى موضعى نسبت به آنها چشم مپوش، زيرا همين محبتهاى جزئى جائى براى خود (در دل آنها) دارد كه بدان سود مىبرند، و كارهاى مهم كه اركان زندگى آنها را تشكيل مىدهد و ضروريات زندگى آنها را تأمين مىكند جاى ديگر دارد.
و مىبايست مقربترين فرمانده ارتش به نزد تو آن فرمانده باشد كه در كمك به سپاهيان بيش از همه همدردى كند و از امكانات خود بيشتر در اختيار آنها نهد، آنچنان كه هم نفرات ارتش و هم كسانى كه تحت تكفل آنها هستند اداره شوند، تا همه آنها تنها به يك چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن باشد. چه محبت و مهربانى تو نسبت به آنها دلهاى آنان را بتو متوجه مىسازد. (نهج : نامه 53)
از نامههاى اميرالمؤمنين (ع) به فرمانداران و بخشداران شهرهائى كه در مسير عبور لشكر مىباشند:
اما بعد: من سپاهى را بسوى نبرد بسيج كردم كه با خواست خدا از آباديهاى شما مىگذرند، و آنها را بدانچه خداوند بر آنها واجب كرده سفارش نمودهام، به آنها گفتهام كه از آزار مردم و ايجاد ناراحتيها و مشكلات خوددارى كنند، و من بدين وسيله در برابر شما و كسانى كه در پناه شما هستند از مشكلاتى كه سپاهيان بوجود مىآورند از خود رفع مسئوليت مىكنم (كه آنها حق رساندن هيچگونه زيان را به كسى ندارند) مگر اينكه آنها سخت گرسنه شوند و راهى براى سير كردن خود نيابند. (كه در اين صورت مجازند بقدر ضرورت رفع نياز خويش سازند) بنابر اين اگر كسى از آنها چيزى را از روى ستم از افراد گرفت وظيفه داريد او را در برابر عملش كيفر كنيد، (و شما را نيز توصيه مىكنم كه) اشرار و بى خردان منطقه را از آزار و زيان زدن به آنها جلوگيرى كنيد، و در موارد ضرورت كه مجازند متعرض آنها مشويد. من خود به دنبال سپاه در حركتم، شكايات خود را به نزد من آريد; در مواردى كه آنها بر شما چيره شده و شما قدرت دفع آنها را جز به مدد خداوند و بواسطه من نداريد به من مراجعه كنيد. كه من به يارى پروردگار آنها را اصلاح مىكنم و روش اخلاقى آنها را دگرگون مىسازم. (نهج : نامه 60)
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود: جهان باغى است كه شريعت آن را آبيارى مىكند، و شريعت فرمانروائى است كه اطاعتش بر همگان واجب است، و اطاعت سياستى است كه حكومت بر مدار آن استوار است، و حكومت سرپرستى است كه ارتش بازوى آن است، و سرباز ارتش نيروئى است كه مال نگهدار آن است، و مال روزيى است كه رعيت گرد آورنده آن است، و رعيت انبوه جمعيتى است كه عدالت آن را به بندگى مىكشد، و عدالت پايهاى است كه جهان هستى بدان استوار مىماند.
از ابن عباس روايت شده كه پيغمبر(ص) فرمود: بهترين عدد گروهان اعزامى چهار صد، و بهترين عدد سپاه چهار هزار است و لشكرى كه مشتمل بر دوازده هزار رزمنده باشد اگر با استقامت و صداقت باشند شكست نخورد. (بحار: 78 و 83 و 100 و61)
اِرتِشاء:
رشوه گرفتن. به «رشوه» رجوع شود.
اِرتِضاء:
پسنديدن. (... و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون) ; و آنها (پيامبران) جز كسانى را كه پسنديده خدا بوند شفاعت نكنند و آنها پيوسته از خوف خداوند هراسانند . (انبياء:28)
محمد بن الفضيل عن زرارة، قال: سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: «ان الله ارتضى الاسلام لنفسه دينا، فاحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق»: زراره گويد: از امام صادق(ع) شنيدم مىفرمود: خداوند، اسلام را دين خويش پسنديد، پس اين دين را با سخاوت و اخلاق نيكو همراهى كنيد . (بحار:71/357)
اِرتضاع:
شير خوردن از پستان.
اِرتِطام:
در كارى افتادن كه نتوان از آن بيرون شد. اميرالمؤمنين (ع): «من اتجر بغير فقه ارتطم فى الربوا»: هر آن كس بدون آگاهى به احكام دين، به كسب و كار بپردازد، در ربا فرو رود . (بحار:103/93)
اِرتِعاد:
لرزيدن. بى آرام گرديدن. عن الصادق (ع) قال: «كان على بن الحسين (ع) اذا حضر الصلوة اقشعرّ جلده و اصفرّ لونه و ارتعد كالصعفة»: از امام صادق (ع) روايت شده كه امام سجاد (ع) هنگامى كه وقت نماز مىشد پوست بدنش فراهم مىگرديد و رنگش زرد مىشد و مانند شاخه درخت خرما به خود مىلرزيد. (بحار:46/55)
اِرتعاش:
لرزيدن.
اِرتفاع:
برخاستن. بلند شدن. بالا آمدن. بلندى گرفتن. از سخنان اميرالمؤمنين(ع) در نعت پروردگار: «و ارتفع عن ظلم عباده»: حضرتش برتر و والاتر از آن است كه به بندگانش ستم روا دارد . (نهج : خطبه 185)
ارتفاع:
به دست آمدن، ظاهر شدن. الصادق (ع) : «قليل العمل مع التقوى خير من كثير بلا تقوى» ; يقول الراوى: قلت: كيف يكون كثير بلا تقوى؟ قال: «نعم، مثل الرجل يطعم طعامه و يرفق جيرانه و يوطىء رحله، فاذا ارتفع له الباب من الحرام دخل فيه، فهذا العمل بلا تقوى ...»: عمل اندكى كه با قانونمندى توأم باشد به از عمل بسيارى است كه با اين خصلت همراه نباشد. راوى گويد: عرض كردم: مرادتان از عمل بسيار بدون رعايت قانون چيست؟ فرمود: آرى، مىبينى يكى را كه به مردم خوراك مىدهد و درب خانهاش به روى همه باز است و با همسايگان محبت دارد، ولى چون درى از گناه به رويش گشوده مىشود (كار خلافى برايش ميسر مىگردد) بدان در وارد مىشود، اين است عمل بدون تقوى . (بحار:70/104)
اِرتِفاق:
تكيه زدن به آرنج خود. يارى جستن. سود بردن.
اَرتَق:
بستهتر. سالمتر. رسول الله (ص): «تزوّجوا الابكار فانهن اعذب افواها و ارتق ارحاما و اسرع تعلّما و اثبت للمودّة»: با دوشيزگان ازدواج كنيد، كه اينان خوشبودهانتر و سالم زهدانتر و زودآموزتر و پايدار دوستىترند. (بحار:103/237)
اِرتقاء:
بالا رفتن. مالك بن انس: ارتقى رسول الله (ص) على المنبر درجة فقال: «آمين»، ثم ارتقى الثانية فقال: «آمين»، ثم ارتقى الثالثة فقال: «آمين»، ثم استوى فجلس فقال اصحابه: على ما امّنت؟ فقال: «اتانى جبرئيل فقال: رغم انف امرىء ذكرت عنده فلم يصلّ عليك. فقلت: آمين. فقال: رغم انف امرىء ادرك ابويه فلم يدخل الجنة. فقلت: آمين. فقال رغم انف امرىء ادرك رمضان فلم يغفر له. فقلت: آمين»: مالك بن انس گويد: روزى پيغمبر (ص) به منبر بالا رفت، چون به پله اول برآمد فرمود: آمين. سپس به پله دوم بالا رفت، گفت: آمين. به پله سوم كه بالا رفت نيز گفت: آمين. اصحاب عرض كردند: اين آمينها چه بود؟ فرمود: جبرئيل آمد و گفت: به خاك ماليده باد بينى آن كس كه نام تو را بشنود و بر تو درود نفرستد.
گفتم: آمين. گفت: به خاك ماليده باد بينى آن كس كه پدر و مادر خود را درك بكند و با محبت به آنها به بهشت نرود. گفتم: آمين. گفت: بينى آن كس به خاك ماليده باد كه ماه رمضان را درك بكند و كارى نكند كه آمرزيده گردد، گفتم: آمين . (بحار:96/347)
اِرتِكاب:
كردن، ورزيدن گناه و هر چه بدان ماند. شروع بكار نامشروع كردن. عن الصادق (ع): «من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم»: كسى كه به كارهاى شبههناك دست زد خواه ناخواه مرتكب خلاف مىگردد و ناآگاهانه خود را تباه مىسازد (بحار:2/220). الباقر(ع): «من ارتكب الذنب فى الخلاء لم يعبأ الله به»: كسى كه در پنهانى مرتكب گناه مىگردد خدا به وى اعتنا نمىكند . (بحار:46/247)
اِرتماس:
به آب فرو شدن. ارتماس يكى از مفطرات روزه است، و بعضى آن را براى روزهدار مكروه دانستهاند.
اِرتِواء :
سيراب شدن . معتدل و ستبر شدن بندهاى مرد . عن ابىعبدالله (ع): «انّه شرب و تنفّس ثلاث مرّات يرتوى فى الثالثة»: در حديث آمده كه امام صادق (ع) هنگامى كه آب مىنوشيد در اثناء نوشيدن سه بار نفس مىكشيد و پس از نفس سوم سيراب مىگرديد . (بحار:66/467)
اِرتِياب:
شك كردن. به شك افتادن. قرآن كريم: (وما كنت تتلو من قبله من كتاب ولا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون): تو اى پيامبر پيش از نزول قرآن، سواد خواندن و نوشتن نداشتى، و اگر جز اين بودى همانا باطل كيشان به شك مىافتادند. (عنكبوت:48)
اِرتِياح:
شادمان شدن. شادمانى. آسايش و راحت يافتن.
اِرتِياد:
جستن، طلب كردن.