next page

fehrest page

back page
اَردَبيلى: احمد (1294 ـ 1350 ق) فرزند آقا بابا اردبيلى، از فقهاى شيعه. وى مقدمات و سطوح را از محضر درس برادر خود شيخ ميرزا على (م 1327 ق) در اردبيل اخذ كرد. سپس در سال 1313ق به تهران رفت و به حوزه درس ميرزا محمد تقى گرگانى پيوست. در سال 1316 ق نجف اشرف را مسكن خود قرار داد و مدارج عالى اجتهاد را نزد آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و شيخ الشريعه اصفهانى پيمود. در سال 1326 ق به موطن خود اردبيل بازگشت و از مراجع امور شرعيه و علماى آن سامان شد. از مشهورترين آثار اوست: تكملة المتألمين فى شرح تبصرة المتعلمين، در چند جلد ; تنزيه العلل فى احكام الخلل در مسائلى كه در نماز خللى ايجاد مىكند ; غنائم الدهر فى احكام الايام و الاسبوع و الشهر ; وظيفة الحجاج در مستحبات اعمال حج مكه و مدينه و زيارتگاههاى حجاز و شام و ديگر اماكن مقدسه.

اردشير : نام دو تن از شاهنشاهان هخامنشى : اول ، ملقب به دراز دست پسر خشايارشاه (466 ـ 424 ق م) . دوره سلطنت وى جز چند سال اول ، به آرامى گذشت . در زمان او «ويشتاسب» كه در باختر دعوى سلطنت مىكرد در دو جنگ مغلوب گرديد (462 ق م) و «ايناروس» كه در مصر علم طغيان برافراشته بود و آتنيان او را يارى مىكردند به دست حاكم سوريه بغابيش (مگابيز) مغلوب شد و آن فتنه فرو نشست ، ولى همين حاكم ياغى گرديد و دو بار لشكر شاه را شكست داد و در پايان با اردشير صلح كرد . هم در زمان اردشير بين ايران و آتن معاهده «سيمون» بسته شد و آتنيان قبرس را جزو خاك شاهنشاهى ايران شناختند .

دوم ، پس از «اخس» شاهنشاه گرديد (383 ـ 379 ق م) . وى را به سبب حافظه قوى يونانيان خوش حافظه ناميدند . برادر او كورش جوان (صغير) كه حكمرانى آسياى صغير را داشت به كمك سپاهيان يونانى ضد اردشير قيام كرد ، ولى در جنگ «كوناكسا» نزديك بابل كشته شد و 10000 سپاهى يونانى به رهبرى «گزنفون» به يونان مراجعت كردند . همراهى اسپارتيان ، با كورش آتن را به ايران نزديك كرد و بحريه آن با بحريه ايران متحد شد . عاقبت اسپارتيان چاره جز اين نديدند كه خود را به ايران نزديك كنند و در صلح «آنتال سيداس» (پاييز 387 ق م) كليه مستملكات يونانى در آسيا و جزيره قبرس مجددا به دست ايرانيان افتاد ، و شاهنشاه ايران در منازعات شهرهاى يونان حَكَم گرديد .

اردشير : نام سه تن از شاهنشاهان ساسانى ، اول : اردشير بابكان پسر بابك مؤسّس سلسله ساسانى (224 ـ 241 م) .

وى پس از تسخير فارس و كرمان و جزائر خليج فارس بر اردوان پنجم ، آخرين پادشاه اشكانى در دشت هرمزدگان (نزديك شوش) غلبه كرد و اردوان كشته شد (224 م) . دو سال پس از اين تاريخ تيسفون به دست اردشير افتاد . چون ممالك ايران بر اردشير مسلّم شد ، وى تصميم گرفت كه با روميان بجنگد . او از دجله گذشت و ايالت رومى بينالنهرين را تسخير كرد . الكساندر سوروس امپراتور روم به مقابله او شتافت . با اين كه فتح نصيب ايرانيان شد نتايجى كه اردشير مىخواست به دست نياورد . ولى در 237 نصيبين و حران را فتح كرد . سپس متوجه ارمنستان شد و پادشاه آن را با تدبير مخصوصى به قتل رسانيد و آن كشور را جزو ايران كرد . وى سردارى مقتدر و كشور ستان و پادشاهى مدبّر بود .

دوم : يازدهمين شاهنشاه ساسانى (379 ـ 383 م) وى برادر شاپور بزرگ است و مورخان ايرانى او را نكوكار و تازيان او را «جميل» لقب دادهاند . اردشير پادشاهى دادگستر بود . از وقايع ايام سلطنت او جنگ با هونها و كشمكش بر سر ارمنستان است .

سوم : بيست و پنجمين شاهنشاه ساسانى (628 ـ 629 م) فرزند شيرويه . وى در خردسالى به سلطنت برگزيده شد و به دست شهروراز سردار معروف كشته گرديد . (فرهنگ دكتر معين)

اُردُن: كشور اردن يا اردن هاشمى، در جنوب غربى آسيا و شرق فلسطين واقع است. از شمال به سوريه، از شمال شرقى به عراق، از مشرق و جنوب به عربستان سعودى، و از مغرب به اسرائيل محدود مىگردد. مساحت آن، منهاى ساحل غربى رود اردن كه فعلاً در اشغال رژيم اسرائيل
است، 290،92 كيلومتر مربع (و با احتساب اراضى ساحل غربى، 940،97 و يا بنا بر منبع ديگرى 740،97 كيلومتر مربع) و پايتخت آن عمان (در برخى از منابع فارسى امان) و حكومت آن مشروطه سلطنتى است. تنها راه اين كشور به دريا از طريق بندر عقبه در بحر احمر است. قدس يا اورشليم در ساحل غربى رود اردن واقع است. جمعيت اين كشور، بنا بر تخمين سازمان ملل متحد، در ميانه سال 1360ش حدود 4/3 ميليون نفر، و جميعت ساحل شرقى رود اردن، بنا بر
سرشمارى رسمى 20 آبان 1358 ش، 273،152،2 نفر بوده است. قريب نيمى از جمعيت اين كشور را آوارگان فلسطينى تشكيل مىدهند. اكثريت قريب به اتفاق مردم اردن عرب (عمدتاً از دو تيره قيس ]ابن عيلان[ در شمال و يمنى در جنوب) هستند. زبان رسمى ايشان عربى، دين رسمىشان اسلام و مذهب رسمىشان تسنن است. بالغ بر 93 (و يا بنا بر منبع ديگرى 80) درصد مسلمانان اين كشور سنى مذهبند. دين اسلام در همان قرن اول هجرى به اين سرزمين راه يافت. عمان، پايتخت كنونى اين كشور، در سال 15 ق توسط يزيد بن ابى سفيان فتح شد.

شيعيان اقليت كوچكى از مسلمانان اين كشور را تشكيل مىدهند و بر خلاف شيعيان سوريه و لبنان، همبستگى و تجمعى براى اقامه مراسم مذهبى ندارند. بسيارى از مردم عمان شيعه را بدرستى نمىشناسند. در سال 1328 ش شمار شيعيان اين كشور به حدود 000،10 نفر (يعنى حدود 94/2 درصد كل جمعيت، يك سىام اهل سنت و يك سوم مسيحيان اين كشور) مىرسيده است. امروزه اطلاع دقيقى از شمار شيعيان
اين كشور در دست نيست، برخى منابع عده ايشان را تا دهها هزار نفر تخمين زدهاند. گروهى از دروزها (يا موحدون) كه خود را از اسماعيليه جدا مىدانند ولى عقايدشان رنگ و بويى از اسماعيليه و باطنيه دارد، در اين كشور زندگى مىكنند، مركز اين گروه در صفد فلسطين است. امروزه رنگ سبز پرچم سه رنگ اين كشور نمادى از علويان و فاطميان به حساب مىآيد. (دائرةالمعارف تشيع)

از حضرت رضا (ع) روايت شده است : هنگامى كه حضرت ابراهيم (ع) از خدا خواست كه اهل مكه را از انواع ميوهجات بهرهمند سازد ، خداوند قطعهاى از سرزمين اردن را فرمود با درختان ميوه خود از جا كنده شود ، آن قطعه بيامد و خانه را طواف نمود و به همين موضع كه اكنون به طائف موسوم است قرار گرفت . (بحار:12/109)

اردى بهشت: مانند بهشت، چه ارد به معنى مانند است. نام ماه دوم از ماههاى شمسى، چه اين ماه وسط فصل بهار است.

اَرذَل : رذيلتر . خوارتر . زبونتر . دونتر . ارذل العمر : زبونترين دوران عمر كه زمان پيرى است ، كه در آن عقل از كلانسالى بازگردد .

ارذل العمر: پستترين دوران عمر. متخذ از آيه كريمه: (و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئاً): برخى از شما (بر اثر زيادى سن) به پستترين دوران زندگى مىرسند، آنچنان كه دگر چيزى ندانند . (نحل:70)

در تعيين اين دوران از عمر، در حديث باختلاف روايت شده است: در حديثى از حضرت رسول (ص) و نيز از اميرالمؤمنين(ع) 75 سالگى. و بقول قتاده از مفسرين معروف 90 سالگى. و از امام صادق (ع) 100 سالگى. و در روايتى به دورانى از عمر كه عقل آدمى بمعيار هفت سالگى و دوران كودكى برگردد. (بحار:6/118 و 119)

اَرذَلون : جِ ارذل . زبونتران . ناكسان . (قالوا انؤمن لك و اتّبعكالارذلون): قوم نوح به وى گفتند: آيا ما به مانند توئى كه زبونترين مردم پيرويت مىكنند ايمان بياوريم؟! (شعراء:111)

اَرز : خود را در هم كشيدن . منقبض گرديدن ، چنان كه بخيلى آنگاه كه از وى عطائى خواهند . پناه گرفتن در جائى . برگشتن به جائى كه از آنجا بيرون شده . ارز الحيّة : مار به سوراخ خود بازگشت و از شر حمله دشمن به سوراخ خود پناه برد . در حديث رسول (ص) آمده : «انّ الاسلام ليأرز الى المدينة كما تأرز الحيّة الى جحرها»: روزگارى اسلام آنچنان به مدينه پناه آورد كه مار به سوراخ خود (منتهى الارب) . اى ينقبض و يجتمع الى جحرها .

در سخنان اميرالمؤمنين (ع) نيز آمده است : «انّ فى سلطان الله عصمة لامركم ، فاعطوه طاعتكم غير ملوّمة ولا مستكره بها».

والله لتفعلنّ او لينقلنّ الله عنكم سلطان الاسلام ، ثم لا ينقله اليكم ابداً حتّى يأرز الامر الى غيركم»: همانا حاكميت خدا (حكومت اسلامى) بر شما حافظ شئون شما مىباشد، پس به چنين حكومتى با طوع و رعبت دست اطاعت دهيد. و به خدا سوگند اگر اين كار نكنيد خداوند اين حكومت را از شما برخواهد گرفت و دگر هرگز به شما برنگرداند تا اين كه امر زمامدارى به ديگران منتقل گردد . (نهج : خطبه 170)

اَرز: بها، ارزش. قيمت.

اُرُزّ : برنج . دانه معروف . ابوعبدالله (ع) : «نعم الطعام الارزّ ، يوسّع الامعاء و يقطع البواسير ، و انّا لنغبط اهل العراق باكلهم الارزّ و البسر ...»: نيكو غذائى است برنج، رودهها را وسعت مىبخشد و بواسير را از ميان مىبرد، و ما (مردم مدينه) بر مردم عراق كه به خوردن برنج و خارك دست دارند رشك مىبريم . (بحار:47/42)

اَرزاق: جِ رزق: روزيها. عن ابى عبدالله(ع): «ان الله جعل ارزاق انبيائه فى الزرع و الضرع، لان لا يكرهوا شيئا من قطر السماء»: خداوند روزى پيامبرانش را در كشت و دام قرار داده تا هيچگاه از باريدن باران نرنجند . (بحار:11/68)

اَرزان: آنچه ارزنده باشد ببهاى وقت، كم بها، بعربى رخيص. عن رسول الله (ص): «اذا احب الله عبدا فى دار الدنيا يرجعه». قالوا يا رسول الله و كيف يرجعه؟ قال: «فى موضع الطعام الرخيص و الخير الكثير» چون خداوند خير كسى را در دار دنيا بخواهد او را بدانجا برگرداند كه مواد غذائى ارزان و سود فراوان باشد. (بحار:72/46)

اَرزانى: كم بهائى. بعربى رُخص. از امام صادق (ع) ذيل آيه (انى اريكم بخير)(شعيب بقوم خود گفت: اكنون شما در وضع خوبى به سر مىبريد) فرمود: خوبى وضع آنها از آن جهت بود كه بهاى اجناسشان ارزان بوده. (بحار:1/174)

در حديث ديگر آمده كه ارزانى و گرانى اجناس بدست خدا است (حسب استحقاق مردم ارزان يا گران مىشود).

ارزش: بها، قيمت. از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: در كتاب على (ع) ديدم نوشته بود: ارزش و اندازه هر كسى به معيار شناخت و معرفت او است، كه خداوند تبارك و تعالى مردمان را به حسب عقل و خردشان محاسبه مىكند. (بحار:1/106)

در حديث رسول (ص) آمده: ارزشمندترين مردم داناترين آنها، و كم بهاترين مردم كم دانشترين آنها است. (بحار:1/163)

اَرزَن : نوعى از حبوب ، نوعى غلّه ، به عربى دُخن گويند . در حديث محمد بن مسلم ثقفى از امام صادق (ع) اين نوع غلّه از متعلقات زكاة آمده است . (وسائل:9/69)

اَرزيز : نوعى قلع است و به عربى رصاص خوانند . قلعى .

اِرساء: استوار كردن. قرآن كريم: (و الجبال أرساها): و كوهها را استوار ساخت . (نازعات:32)

اِرسال: فرستادن. (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات...): پيامبرانمان را با دليلهاى واضح و روشن فرستاديم . (حديد:25)

ارسال از اصطلاحات حديثيه است، و بمعنى نقل حديث است بدون ذكر سند آن، چنانكه راوى بگويد: پيغمبر (ص) چنين فرمود، بى آنكه بگويد: فلان از پيغمبر (ص) چنين نقل كرد.

اَرَسطو: حكيم مشهور يونانى ملقب به معلم اول، او را ارسطاليس و ارسطاطاليس نيز گويند و ابن نديم گويد معنى اين كلمه محبّ الحكمه است. مولد او شهر اسطاغاريا و پدر او نيفوماخس طبيب فيلبس پدر اسكندر بود و او از شاگردان افلاطن بود كه بوحى در هيكل بوثيون او بحلقه شاگردان افلاطون پيوست و آنگاه كه افلاطن بصقليه رفت ارسطو در دار التعليم خليفه او گشت. او در سى سالگى به آموختن فلسفه آغازيد و در آخر روزگار اسكندر و گويند در اول سلطنت بطلميوس لاغوس به شصت و شش سالگى در گذشت. كتب او: منطقيات، الهيات و خلقيات است. (دهخدا)

اَرسلان : شير درنده . اسد .

اَرَش: (فارسى)، قسمتى از دست، از آرنج تا سر انگشتان.

اَرش: رشوه، ديه. و در اصطلاح فقها بدل مادون النفس يعنى بدل هر نقصى كه در مال يا بدن كسى حادث شده باشد جز قتل نفس. اگر كسى بر بدن برده ديگرى جنايتى وارد كند يا در كالاى ديگرى كه بغصب در آن تصرف كرده و آنرا معيوب كرده باشد يا مالى به ديگرى بفروشد و مشترى آنرا معيوب بيابد و نخواهد يا بجهتى نتواند معامله را فسخ كند يا پيش از قبض عيبى در آن احداث كند بايد تفاوت ما بين صحيح و معيب عبد يا كالا را به مالك يا مشترى بپردازد و اين ما به التفاوت را ارش گويند. (كتب فقهيه)

اَرش الخدش: تاوان خراشيدن روى، يا پوست بدن. جملهاى معروف در حديث. عن الصادق (ع): «ما خلق الله حلالا و لا حراما الاّ و له حدّ كحدود دارى هذه، ما كان منها من الطريق فهو من الطريق، و ما كان من الدار فهو من الدار، حتى ارش الخدش فما سواه، و الجلدة و نصف الجلدة» (بحار:2/170) . و فى حديث الجفر الاكبر و الجفر الاصغر الذين عند الائمة عليهمالسلام: «ان فيهما جميع العلوم حتى ارش الخدش ...»: خداوند هيچ حلال و حرامى (حكمى از احكام) مقرر نفرموده جز آن كه آن حكم را حد و مرزى است مانند حد و مرز خانه من كه مشخص است تا كجا خانه من و تا كجا كوچه مىباشد، حتى تاوان خراشى كه يكى بر بدن ديگر وارد سازد، و جز آن، و اين كه در چه مورد يك تازيانه كامل زد و كجا نيم تازيانه . (بحار:25/116)

و در حديث جفر اكبر و جفر اصغر ـ كه به نزد ائمه مىباشند ـ آمده است كه در آنها همه علوم موجود است، حتى تاوان خراش.

اِرشاد: راه نمودن. راه حق نمودن. راهنمائى. براه آوردن. ضد اضلال. الهداية و الدلالة، يقال: ارشده الى الشىء و عليه: دلّه. (لسان العرب)

امر ارشادى (اصطلاح اصولى): در قبال امر مولوى، آن بخش از اوامر شرع را گويند كه يكى از امور دنيوى را تعليم كند، مانند: (و استشهدوا شهيدين من رجالكم) . (بقره:182)

و اما در فقه و علم الاخلاق، مراد از ارشاد، هدايت نمودن براه حق از آن اراده مىشود، عملا بقوله تعالى: (و لتكن منكم امة يدعون الى الخير): مىبايست كه از ميان شما گروهى باشند كه ديگران را به كار خير و راه خير بخوانند . (آل عمران:104)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: در هنگامى كه موسى با خدا مناجات مىكرد عرض كرد: پروردگارا پاداش آنكس كه كافرى را به اسلام دعوت كند چيست؟ فرمود: در قيامت او را اجازت دهم كه هر كس را خواهد شفاعت نمايد.

و نيز از امير المؤمنين (ع) رسيده كه فرمود: كسى كه ناتوانى را كه در شناخت دينش قاصر و در معارف مذهبيش ضعيف است توانا كند و او را به دليل و برهان آشنا سازد كه بتواند دشمنان دين را محكوم نمايد خداوند هنگام ورود به قبر زبانش را به پاسخهائى كه در آنجا لازم است گويا سازد آنچنان كه به وى بفرمايد: پاسخ كافى آوردى، بالاترين درجات بهشت از آن تو
باشد، و قبرش را به زيباترين باغهاى بهشت مبدل سازد. (بحار:2/15 و 6/228)

به «امر به معروف» و «وعظ» و «تبليغ» نيز رجوع شود.

اَرشَد : رشيدتر . راه راست يابندهتر . راه راستتر .

اَرشِمِيدِس : ارشميدوس . از مردم سوراقوسا از جزيره صقليه، مولد او بسال 287 قبل از ميلاد، و وفات وى در سال 212، بزرگترين مهندس و حكيم رياضى قديم. وى در جوانى براى كسب علم نزد اقليدس به اسكندريه رفت و چون به وطن خويش بازگشت به تحقيقات و مطالعات پرداخت و اختراعات گرانبها كرد و به فرضيه اهرم چندان اعتقاد داشت كه مىگفت: اگر نقطه اتكائى به دست آرم زمين از جاى خويش بجنبانم. وى روزى در گرمابه دريافت مقدارى از وزن اعضاى او كه در آب فرو رفته بود كاسته شده و ديد كه با سهولت بسيار مىتواند يكساق خويش را
بلند كند. نبوغ وى او را به كشف «اصل ارشيمدس» هدايت كرد و با كمال شوقى كه در او ايجاد شده بود، برهنه از گرمابه بيرون شد و فرياد كرد: يافتم! يافتم! و اين كلمه از آن پس چون مثلى زبانزد گرديد. آنگاه كه روم به سوراقوسا قشون كشيد، ارشميدس بدفاع وطن خويش پرداخت و مدت سه سال با اعمال علوم طبيعى خود عساكر مارسلوس را شكست مىداد و منجنيقهائى براى پرتاب كردن تير و سنگ بفواصل بعيده بساخت و بوسيله مرايا المحرقة كشتيهاى دشمن را محترق مىكرد معهذا روميان پيروزمند شدند و بسوراقوسا درآمدند. ارشميدس آنگاه چندان در مسئلتى هندسى مستغرق بود كه از اوضاع خبر نيافت و در اينحال به دست سربازى رومى كشته شد. مارسلوس از قتل او بسيار متأسف شد و براى او مقبرهاى بساخت. آثار عمده ارشميدس به ما رسيده است. قفطى در تاريخ الحكماء گويد: ارشميدس حكيم رياضى دان يونانى. وى در مصر مىزيست و در آنجا كسب علم كرد و از مصريان انواع
فنون هندسه را بياموخت زيرا آنان از قديم در اين فن دست داشتند. ارشميدس را كتابهاى نيكو و ارجمند است كه خطيب امين الدين ابوالحسن على بن احمد بن جعفر ابن عبد الباقى الابانى العثمانى الاموىّ القفطى كه در نباهت و فضل و بلاغت و مشاركت بزرگترين كسى است كه من ديدهام، مرا حكايت كرد كه:

گروهى از اجله مشايخ بلاد خود را درك كردم و همه متفق بودند بر آنكه آنكس كه اراضى اكثر قراى مصر را خشك كرد و پلها بكرد و بدانها قريهها را بهنگام طغيان نيل به هم پيوست ، ارشميدس بود ، او اينكار را براى يكى از پادشاهان انجام داد و سبب آن بود كه اكثر ساكنين مصر بوقت طغيان نيل، ترك قريههاى خود كرده از ترس غرق شدن به كوهستان مقابل مىرفتند و در آنجا تا بهنگام فروكش شدن نيل مىماندند و سپس به سرزمين خود بازمىگشتند و زراعت را آغاز مىكردند و قسمتهاى فرو رفته زمين بسبب آبى كه در آنها مانده بود مانع آن مىشد كه به قسمتهاى بالا برسد مگر آنكه زمين خشك گردد و بدين جهت زراعت ممكن نبود و در نتيجه محصول بسيار از دست مىرفت و چون ارشميدس از آن آگاه شد اراضى اكثر قرى را نسبت بسطحى بالاتر از سطح نيل مقياس گرفت و بين قريهها جسرها ساخت و در وسط جسرها پلهائى بست كه آب قريهاى بتوسط آنها به قريه ديگر مىرسيد پس مردم در وقت خود به زراعت مشغول مىشدند و از هر ضيعه، زمين معين را وقف كرد تا محصول آن به مصرف اصلاح اين جسرها رسد و تا كنون نيز اين عمل مجراست و در مصر ديوانى خاص براى آن موجود است كه بنام «ديوان فدن الجسورة» ناميده مىشود و مورد توجه و اعتناء تام است. انتهى.

ليبنيتز مىگفت: «كسانى كه ارشميدس را شناختهاند بعظيمترين اكتشافات نوين وقعى نمىنهند». و او را اختراعات و اكتشافات غريب بوده است. ابن النديم گويد كه روميان از كتب او پانزده بار بسوختند و ظاهراً كتبى را كه ابن النديم نام مىبرد آن قسمت از كتابهاى ارشميدس است كه به عربى نقل شده است.

اوراست: كتاب ارشميدس (كشف الظنون). كتاب تربيع الدائرة، يك مقاله (ابن النديم). (كشف الظنون). كتاب تسبيع الدائرة، يك مقاله (ابن النديم). رساله تكسير دائره، و آن در ضمن مجموعه گرانبها در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد طهران موجود است. كتاب الخطوط المتوازية (ابن النديم). (كشف الظنون). كتاب خواص المثلثات القائمة الزوايا (كشف الظنون). كتاب الدوائر المماسة، يك مقاله (ابن النديم) (كشف الظنون) كتاب الساعات الآلات الماء التى ترمى بالبنادق (كشف الظنون). كتاب عمل الالة التى تطرح البنادق، يك مقاله (ابن النديم). كتاب الكرة و الاسطوانة، دو مقاله (ابن النديم). (كشف الظنون). كتاب المأخوذات فى الاصول الهندسة، اصل آن يك مقاله است و ثابت بن
قرة پانزده شكل آنرا ترجمه كرده است. (ابن النديم) (كشف الظنون). كتاب المثلثات، يك مقاله (ابن النديم). (كشف الظنون). كتاب المسبع فى الدائرة (كشف الظنون). كتاب المسبع فى الدائرة (كشف الظنون). (ظاهراً همان تسبيع الدائرة) كتاب المفروضات، يك مقاله (ابن النديم). (كشف الظنون). از كتب او، الاجرام القائمة در مجله آسيائى (فرانسوى) بسال 1879 ميلادى بطبع رسيده است. مؤلف برهان گويد: ارشميدس نام حكيمى بوده انيس و جليس اسكندر .

اِرصاد: آماده چيزى شدن، مهيا داشتن، انتظار. (و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون); و آن مردم منافقى كه مسجدى را بمنظور زيان به اسلام و به انگيزه كفر و عناد و تفرقه ميان مسلمانان و به انتظار كسى كه از پيش در جنگ با خدا و رسول بود (ابو عمرو راهب) بپا كردند و سوگند مىخوردند كه ما جز نيت خير نيتى نداشتيم و خدا ميداند كه آنها دروغگويند. (توبه:107)

اَرض : زمين . غبرا . مؤنث و اسم جنس است . ج : ارضون ، ارضين ، ارضات ، اُروض ، اراض . دست و پاى ستور . اسفل قوائم الفرس و نحوه . هر جاى پست . سرزمين و منطقه .

اين واژه 461 بار در قرآن كريم آمده است كه در مواردى به معنى زمين : (الذى جعل لكم الارض فراشا) (بقرة:22) و در مواردى به معنى سرزمين : (اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا يخل لكم وجه ابيكم). (يوسف:9)

(قل ائنّكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين ... و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها فى اربعة ايّام سواء للسائلين) (فصلت:8 ـ 9) . المراد باليوم فى قوله : (خلق الارض فى يومين)برهة من الزمان ، كما فى قوله تعالى : (و تلك الايام نداولها بين الناس) و قوله : (فهل ينتظرون الاّ مثل ايّام الذين خلوا من قبلهم) . و هذا دليل على ان الارض لاقت زمان تكوّنها الاوّلىّ مرحلتين متغايرتين كمرحلة النىء و النضج ، او الذوبان و الانعقاد او نحو ذلك . و كذلك الكلام فى قوله : (و قدّر فيها اقواتها فى اربعة ايّام) ، و التقدير : «قدّر الاقوات فى تتمة اربعة ايّام من حين بدأ الخلق ...» .

اميرالمؤمنين (ع) ـ در نعت بارى عزّ اسمه ـ : «كبس الارض على موج اموار مستفحلة ، و لجج بحار زاخرة ...» (نهج : خطبه 91) . «انشأ الارض فامسكها من غير اشتغال ، و ارساهـا على غيـر قـرار ، و اقامها بغير قوائم ، و رفعها بغير دعائم ، و حصّنها من الاَوَد و الاعوجاج ، و منعها من التهافت و الانفراج ، ارسى اوتادها و ضرب اسدادها و استفاض عيونها و خدّ اوديتها ، فلم يهن ما بناه ولا ضعف ما قوّاه» . (نهج : خطبه 186)

كلّ ارض لا ينتفع بها لعطلته او لاستيجامه او لعدم الماء عنه او لاستيلاء الماء عليه ، فاحياها مسلم ، له ان يتملّكها المحيى مع غيبة الامام (ع) ، و الاّ افتقر الى اذنه (ع) .

ولا يجوز احياء العامر و توابعه كالطريق و الشرب . ولا احياء المفتوحة عنوة ، اذ عامرها للمسلمين و غامرها للامام (ع) ، و كذا كلّما لم يجر عليه ملك المسلم . ولو جرى عليه ملك مسلم فهو له و لوارثه بعده ، ولا ينتقل عنه بصيرورته مواتا .

و كلّ ارض اسلم عليها اهلها طوعا فهى لهم ، وليس عليهم سوى الزكاة مع الشرائط .

و كلّ ارض ترك اهلها عمارتها فالمحيى احقّ بها و عليه طسقها لاربابها .

و ارض الصلح التى بايدى اهل الذمّة فهى لهم ، و عليهم الجزية .

و يصرف الامام (ع) حاصل الارض المفتوحة عنوة فى مصالح المسلمين . ولا يجوز بيعها ولا هبتها ولا وقفها ولا نقلها ، و قيل انّه يجوز تبعا لآثار المتصرف ... (لمعه دمشقيّة)

به «اراضى» و «زمين» نيز رجوع شود .

اَرض (مصدر) : گياهناك شدن زمين . زكام گرفتن . تباه شدن جراحت . موريانه زدن .

اِرضاء : خوشنود كردن . (يحلفون (اى المنافقون) بالله لكم ليرضوكم والله و رسوله احقّ ان يرضوه ان كانوا مؤمنين): منافقان برايتان سوگند به خدا مىخورند كه شما را از خدو خوشنود خواهند ساخت، در حالى كه ايمان مىداشتند مىدانستند كه خوشنودى خدا و رسول سزاوارتر بود كه بدست آورند . (توبة:62)

حسين بن علىّ (ع) : «من ارضى الخالق لم يبال بسخط المخلوق ، و من اسخط الخالق فقمنٌ ان يسلط عليه سخط المخلوق»: هر آن كس خدا را از خود خوشنود سازد از ناخوشنودى مخلوق باكى ندارد، و آن كس كه آفريدگار را به خشم آورد سزد كه خشم مخلوق بر او چيره گردد . (بحار:4/290)

اِرضاع: شيردادن، شيردادن زن.

ارض المقدسة: كه در قرآن آمده، فلسطين، بيت المقدس، بزبان عبرانى: اورشليم يعنى دار السلام.

اَرضة: موريانه. فى الحديث : «ان الجنّ شكروا الارضة ما صنعت بعصا سليمان (ع) ...» . (بحار:14/139)

اَرضى : خوشنودتر ، راضىتر . نعت تفضيلى است از رَضِىَ .

اَرطاة : يك ارطى . درخت سنجد .

اِرعاد : ترسانيدن . تهديد كردن . لرزانيدن . غريدن .

اِرعِواء: باز ايستادن، باز ايستادن از بدى و نادانى. فى الحديث: «من لم يستح من العيب و يرعوى عند الشيب، و يخشى الله بظهر الغيب فلا خير فيه» يعنى آن كس كه از ننگ شرم ندارد و در پيرى از گناه بازنايستد و در پنهانى از خدا نترسد ، وى ارزشى نخواهد داشت . (بحار:78/206)

اِرغال: خطا كردن. مائل گرديدن به سوى. ارغلت الام ولدها: مادر بچه خود را شير داد. ارغال الزرع: نيك دانه آكنده شدن خوشههاى كشت. در غير جاى خود نهادن چيزى را.

اِرغام: به خاك رسانيدن، به خاك ماليدن. ارغم الله انفه: خداى بينى او را به خاك بمالد. سنت است كه هنگام سجود بينى به خاك رسانيده شود، و اين را ارغام گويند. (بحار:84/185)

اَرغنون: (مأخوذ از يونانى)، سازى است مشهور كه افلاطون آن را وضع كرده است.

اَرغوان: درختى است بغايت سرخ و رنگين، معرّب آن ارجوان. فى الحديث: «نهى النبى (ص) عن سبع ... و عن لباس الاستبرق و الحرير و القز و الارجوان». (بحار:83/253)

اُرَف: جِ ارفة، سامانها. حدهاى اشياء.

اِرفاء: نزديك كردن. نزديك آوردن كشتى به ساحل.

اِرفاد: يارى دادن.

اِرفاق: نرمى كردن با كسى. سود رسانيدن. فى الحديث: «الميت يُسَلّ من قبل رجليه و يرفق به اذا ادخل قبره»: مرده را چون به قبر نهند بايستى از سمت پاهايش به نرمى و آرامى كشيد (بحار:82/22). و فيه: «كان فى بنى اسرائيل رجل مؤمن و كان له جار كافر، فكان يرفق بالمؤمن ...»: در بنىاسرائيل مرد مؤمنى بود كه همسايه كافرى داشت و او با آن مؤمن با رفق و مدارا رفتار مىنمود ... (بحار:74/305)

اَرَق: خواب از سر رفتن، بى خوابى، بدخوابى. الاَرَق بالتحريك: السهر، و ارّقنى كذا تأريقا اى اسهرنى اى اذهب عنى النوم. اميرالمؤمنين (ع): «ان اخا الحرب الارق، و من نام لم يُنَم عنه»: جنگجوى راستين كسى است كه با بىخوابى آشنا باشد، و آن كه به خواب است دشمن از تعقيب او به خواب نيست (بحار:33/573). فى الحديث: «من خاف الاَرَق قال عند منامه: سبحان الله ذى الشأن، دائم السلطان، عظيم البرهان، كل يوم هو فى شأن ـ ثم يقول ـ يا مشبع البطون الجايعة، يا كاسى الجنوب العارية، يا مسكن العروق الضاربة، يا منوم العيون الساهرة، سكّن عروقى الضاربة و ائذن لعينى نوما عاجلا». (بحار:76/195)

اَرِق: بى خوابى كشيده، كسى كه به بدخوابى دچار شده باشد . اميرالمؤمنين(ع): «و انّ اخا الحرب الارق» : آن كس جنگجو است كه به بىخوابى خو گرفته باشد . (نهج: نامه 62)

اِرقاء: بلند گردانيدن و ارتقاء دادن. ايستادن اشك و خون.

اَرِقّاء: جِ رقيق. بندگان. مملوكان.

اَرقام: رقمها. خطها. نوشتهها. شمارهها.

next page

fehrest page

back page