next page

fehrest page

back page
اَرقَش: چيزى كه داراى خالهاى سياه و سفيد باشد.

اَرقَط : پيسه . سياه و سفيد . سياه با خالهاى سپيد . پلنگ . مار به نقطهها .

اَرقم: مار سياه و سفيد. در وصيت امام كاظم (ع) بعبدالله بن جندب در ستايش دوستان خود آمده: «... و انما كانت الدنيا عندهم بمنزلة الشجاع الارقم ...»: دنيا به چشم آنها به مار ارقم مىماند . (بحار:78/279)

اَرقم: بن ابى الارقم (عبد مناف) بن اسد بن عبدالله بن عمر بن مخزوم مخزومى، صحابى رفيع الشأن هفتمين نفرى كه اسلام اختيار كرد و سراى او بمكه «دار الاسلام» خوانده مىشد و رسول الله (ص) در آنجا مردم را به اسلام دعوت مىفرمود و عمر بن خطاب هم بدانجا اسلام آورد و ارقم در همه مشاهد با رسول الله (ص) حاضر بود و به مدينه در گذشت. (اعلام زركلى)

اَركان: جِ ركن، مبانى، پايهها. فى الحديث: «ان اوضع العلم ما وقف على اللسان و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان»: پستترين دانش آن دانش است كه تنها بر سر زبان باشد، و والاترين آن دانشى است كه خود را در اعضاء و جوارح بدن نشان دهد . (بحار:2/56)

اركان اربعه فقه : كتاب ، سنّت ، اجماع و عقل .

اركان نماز : قيام ، نيت ، تكبيرةالاحرام ، ركوع و دو سجده .

اِرَم: سنگهائى كه روى هم مىچينند براى نشان دادن راه در بيابانها. (نهايه ابن اثير)

(الم تر كيف فعل ربّك بعاد * ارم ذات العماد * التى لم يخلق مثلها فى البلاد) ; آيا ندانستى كه خدايت با قوم عاد، با آن بناى ستوندار كه نظير آن در شهرها ساخته نشده بود چه كرد؟ (فجر:6 ـ 8)

از اين آيات چنين استفاده مىشود كه ارم عمارت مخصوص و يا شهرى با شكوه بوده كه مانندى نداشته، و آن شهر يا آن عمارت در اثر خشم خداوند ويران گشته است .

بعضى گفتهاند: ارم نام قبيلهاى است، و تقدير آيه «اِرَمُ صاحب ذات العماد» است يعنى قبيلهاى كه داراى چنان ساختمانهائى بود. آيا آن ساختمان يا آن شهر در كجا بوده معلوم نيست، در اينباره افسانهها آورده شده است .

زمخشرى گويد : ارم بلادى است كه اسكندريه در آن واقع است و ديگران گفتهاند (ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد) در يمن است بين حضرموت و صنعاء و آن بناى شداد بن عاد است و روايت شده كه شداد بن عاد جبارى بود و او چون نام بهشت شنود و از آنچه خداى تعالى در آن مؤمنان را مهيا كرده ، از كاخهاى زرين و سيمين و نهرهاى جارى و غرفهها بالاى غرفهها آگاه شد ، بزرگان دولت خويش را گفت من در زمين جائى همچون بهشت برگزينم پس صد تن از كارگزاران و قهرمانان بدين كار گماشت و در فرمان هر
يك از ايشان هزار تن از اعوان خود را قرار داد و بديشان فرمود تا فلاتى در سرزمين يمن بجويند و جائى كه خاك آن خوشتر باشد برگزينند ، و ايشان را اموال بسيار داد و مختار كرد تا هرگونه صلاح بينند كار كنند ، آنگاه به عمال سهگانه خود غانم بن عُلوان و ضحاك بن عُلوان و وليد بن ريّان نامه نوشت و ايشان را بفرمود تا به عاملان خويش در آفاق بلدان نامه نويسند تا هر چه از زر و سيم و درّ و ياقوت و مشك و عنبر و زعفران در سرزمين ايشان است ، گرد آورند و به وسيله آنان نزد شدّاد فرستند ، آنگاه كسان به همه معادن گماشت و هر چه طلا و نقره در آنها بود استخراج كرد ، سپس عاملان ثلاثه وى غواصان به درياها فرستادند و جواهر استخراج كردند و به اندازه كوهها از گوهران گرد آوردند و همه آنها را به سوى شدّاد فرستادند ، پس حفاران را در معادن ياقوت و زبرجد و ديگر گوهرها به كار گماشتند و بخش بسيار از آنها جمع آوردند و خشتها از طلا بساختند آنگاه شهر ارم را با آنها بنياد نهاد و ديوارها را به درّ و ياقوت و جزع و زبرجد و عقيق مرصّع كرد و غرفهها بالاى غرفهها بساخت و
ستونها از زبرجد و جزع و ياقوت برآورد و در زير شهر واديى ساخت ، به شكل قناتى عظيم كه چهل فرسنگ از زير ارم امتداد دارد و از آن وادى جويهاى خرد به كوچهها و شوارع و كوىها كشيد و آب صافى در آنها جارى كرد و بفرمود تا كرانههاى نهر و همه جويها را با زر سرخ مطلى كردند و به جاى ريگها انواع جواهر سرخ و زرد و سبز بكار برد و بر دو كرانه نهر و جويها درختان از زر برآورد و ميوه آنها را ياقوتها و جواهر قرار داد و طول مدينه 12 فرسنگ و عرض آن نيز همين مقدار بود و سور آن مرتفع و مشرف بر شهر بود و در ارم 300 هزار قصر كه بيرون و اندرون آنها به اصناف جواهر مرصّع بود ، ساختند و شدّاد در ميانه شهر ، بر ساحل نهر قصرى منيف و عالى مشرف بر همه كاخها برآورد و در آن به سوى وادى ، به مكانى وسيع باز مىشد و آن داراى دو لنگه (مصراع) از طلا و مرصع به انواع ياقوت بود و شداد فرمود تا گويها از مشك و زعفران در شوارع و طرق انداختند و ارتفاع سرايها در همه شهر سيصد ذراع و ارتفاع سور سيصد ذراع بود و از داخل و خارج به انواع ياقوت و جواهر ظريفه مرصع بود سپس در بيرون سور شهر ، پشتهاى
برآورد دائر بر 300 هزار منظره كه خشت آنها از زر و سيم و سر به آسمان كشيده و محيط به سور مدينه بود و آن را فرودگاه لشكريان خويش كرد و پانصد سال در بناى شهر سپرى شد و خداى تعالى خواست از او
و عساكر وى به رسالت و دعوت به توبه و انابه حجت گيرد پس هود(ع) را كه از بزرگان قوم بود ، به جانب شداد فرستاد و او به روايت بعضى هود بن خالد بن الخلود بن العاص بن عمليق بن عاد بن ارم بن سام بن نوح (ع) است و جز اين نيز آوردهاند و ما متعرض آنها نمىشويم پس هود (ع) به سوى او رفت و او را به خداى تعالى دعوت كرد و از او ايمان و اقرار به ربوبيت و وحدانيت درخواست ولى شداد در كفر و طغيان پايدار ماند و اين وقتى بود كه از پادشاهى او هفتصد سال گذشته بود ، پس هود او را از عذاب ترسانيد و از زوال ملك برحذر داشت اما شداد از انديشه خود بازنگشت و دعوت هود را اجابت نكرد . موكلان شداد بناى شهر را به اتمام رسانيدند و او را خبر كردند ، پس وى با 300000 تن از خدم و حشم و موالى خود بدانجا شد و پسر خويش مَرثَد بن شداد را در حضرموت و ديگر نواحى عرب جانشين خود كرد و گويند كه مرثد به هود (ع) ايمان آورده بود ، پس چون شداد به ارم نزديك شد و به يك منزلى آنجا رسيد صيحهاى از آسمان نازل گرديد و او و اصحاب وى همگى را بكشت و حتى يك تن از ايشان نماند تا خبر باز رساند ، و همه كسانى كه در شهر ارم بودند از كارگران و پيشهوران و وكيلان و قهارمه بمردند و شهر خالى گشت و در زمين فرو رفت و ديگر كسى داخل نشد مگر يك تن در عهد معاويه ، كه او را عبدالله بن قلابة مىگفتند و او را داستانى طويل است و تلخيص آن چنين است : وى از صنعاء در طلب شتر خويش كه گم شده بود بيرون رفت و به شهرى رسيد كه صفت آن پيشتر گفته شد . عبدالله از آن شهر مقدارى از گوىهاى مشك و كافور و ياقوت برگرفت و به شام نزد معاويه شد و او را از آنچه ديده بود خبر داد و جواهر و بنادق را كه به مرور زمان ديگرگون و زرد رنگ گشته بود ، بنمود ، پس معاويه كعبالاخبار (كعب الخبر) را احضار كرد و از او داستان آن شهر بپرسيد كعب گفت اين شهر ارم ذات العماد است كه خداى تعالى در كتاب كريم ذكر او
آورده و آن بناى شداد بن عاد و به قولى شداد بن عمليق بن عويج بن عامر بن ارم است و در نسب او جز اين هم گفتهاند ، و راهى بدان شهر نيست و كسى بدانجا نتواند شدن جز يك تن كه وصف او چنين و چنان است و صفت عبدالله بن قلابة بگفت پس معاويه عبدالله را گفت : يا عبدالله اما انت فقد احسنت فى نُصحِنا ولكن مالا سبيل اليه لا حيلة فيه و بفرمود او را جائزهاى دادند و وى
بازگشت ... و گويند كسانى به دخمه شداد در حضرموت شدند و آن خانهاى بود كه در كوه كنده بودند و وسعت آن 100 ذراع در 40 ذراع بود و در صدر آن دو سرير بزرگ زرين نهاده بود ، بر يكى مردى بزرگ پيكر بود و نزديك سر وى لوحى بود كه بر آن اين بيتها نوشته بودند :

اعتبر يا ايها المغــرور بالعمر المديد

انا شداد بن عادصاحب الحصن المشيد

و أخو القوة و البأساء و المُلك الحشيد

دَان اهلُ الارض طرّاًلى من خَوف وعيدى

فأتى هود و كنّافى ضلال قبل هود

فدعانا لو أجبناهُ الى الامر الرشيد

فعَصَيناه و نادىما لكم هل من محيد ؟

فأتتنا صيحة تهــوى من الأفق البعيد

ياقوت در پايان داستان گويد گمان بريمكه اين قصه پرداخته قصهگويان است و صحت آن را تضمين نمىكنيم. (معجم البلدان)

و مؤلف قاموس الاعلام تركى گويد : در باره ابنيه و باغها و آبادى ارم ذات العماد روايات مبالغهآميز و حيرتانگيز بسيار در كتب عرب نقل شده است البته اين اغراق گوئىها مولود ترقى و عمران بسيار است كه در ازمنه قديمه در اين سامان موجود بوده و در زمان ما هم بقيه آثار عتيقه و ويرانههاى جسيم آن شاهد اين مدعاست . (دهخدا)

اَرمَغان: تحفه كه مسافر براى كسان و آشنايان آرد، سوغات. در حديث است كه ارمغان روزهدار عطر است. ارمغان مؤمن مرگ است. (بدين سبب كه وى در دار دنيا جز رنج و محنت چيزى عايدش نشده، و خوشى و شادى او به مرگ فرا مىرسد). (مجمع البحرين)

اَرمَل: مرد بى زن. مرد بى توشه. ج، ارامل.

اَرمَلَة: زن بى شوهر، زن بى شوى فقير و بدبخت، درويشان و ضعيفان از مردان و زنان . ج : ارامل . امير المؤمنين (ع) در نامهاى كه به عامل خويش زياد بن ابيه نگاشته مىنويسد: «...اترجو ان يعطيك الله اجر المتواضعين و انت عنده من المتكبرين؟! و تطمع ـ و انت متمرغ فى النعيم، تمنعه الضعيف و الارملة ـ ان يوجب لك ثواب المتصدقين؟!...»: آيا اميد دارى كه خداوند ثواب فروتنان به تو دهد در حالى كه در پيشگاهش از متكبران باشى؟! و آيا در حالى كه در عيش و نوش بسر مىبرى و مستمندان و بيوهزنان از داد و دهشت محرومند، كه خداوند ثواب انفاق كنندگان به تو عطا كند؟!(نهج : نامه: 21). فى الحديث: «لكل شىء حيلة و حيلة السرور فى الآخرة اربع خصال: مسح رؤوس اليتامى و التعطف على الارامل و السعى فى حوائج المؤمنين...»: هر چيزى را چارهاى باشد و چاره شادمانى در آخرت چهار عمل است: دست مهر و محبت بر سر يتيمان كشيدن، و بر بيوهزنان رحم آوردن، و در راه برآوردن حوائج مؤمنان تلاش ورزيدن، و از درويشان و بينوايان تفقد نمودن . (بحار:8/144)

ارميا: از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل است كه در عناتوث در حدود 650 ق م متولد و در حدود 590 ق م در شهر دفنه به نقلى به دست يهودان شهيد شد. وى به تورات عمل مىكرد و آن را در ميان مردم نشر مىداد و گويند هنگامى كه بخت نصر به شهر بيتالمقدس دست يافت وى در بند بنى اسرائيل بود كه آنان از نصايح و مواعظ او رنجيده بودند و او را به زندان افكنده بودند; بخت نصر او را از بند رها ساخت و با خود به بابل برد و پس از چندى به همراه اسيران قوم خود به موطن خويش بازگشت و مدت چهل و دو سال از جانب خدا بر ضد امت طاغى و ياغى خود (بنى اسرائيل) ايستادگى كرد، وى اگرچه حليم و باهوش و خوددار بود ولى هنگامى كه تكليف اقتضا مىكرد از خطر پروائى نداشت و تهديدهاى خلق او را خاموش نمىكرد و رفتارهاى ناخوش آنها او را رنجه نمىساخت.

برخى گويند او همان عزير پيغمبر است كه صد سال به خواب رفت و سپس بيدار شد و به عمارت بيتالمقدس پرداخت و گويند وى در عهد كورش كبير بوده و كورش بفرمان او عمل مىكرده است .

اخبار ارميا در كتب تاريخ چون كامل ابن اثير و قاموس كتاب مقدس و ديگر كتب آميختهاى از حقيقت و افسانه آمده كه بدين مختصر اكتفا مىشود.

اَرَن: شادمان شدن. شادمانى.

اِرنب: خرگوش. از حيوانات حرام گوشت است (بحار:65/170). از مسوخ است. (بحار:65/220)

كفاره كشتن آن در حال احرام ذبح يك گوسفند است. (بحار:99/145)

اَرنَبَة : سر بينى . ديه قطع ارنبه پانصد دينار است .

اِرواء : سيراب كردن . به روايت شعر داشتن .

اَرواث : جِ روث و روثة به معنى سرگين اسب و ديگر ستوران .

اِرواد : نرم رفتن . اندك اندك رفتن . نرم راندن .

اَرواق : جِ روق به معنى شاخ . باران بزرگ قطره . آب صافى .

اَرواح: جِ روح: جانها. فى الحديث: «ما خلت الجنة من ارواح المؤمنين منذ خلقها (الله) و لا خلت النار من ارواح الكفار العصاة منذ خلقها عز و جلّ ...»: بهشت از روزى كه آفريده شده است هرگز از ارواح مؤمنان خالى نبوده، چنان كه دوزخ نيز از روزى كه خداوند آن را آفريده هرگز از ارواح كفار گنهكار خالى نبوده است . (بحار:8/133)

اُرومَة : بيخ درخت و جز آن . اصل . اساس . ج : اُرُوم و ارومات . اميرالمؤمنين(ع) در وصف رسول الله (ص) : «فاخرجه من افضل المعادن منبتاً ، و اعزّ الارومات مغرسا» . (نهج : خطبه 94)

اَروى: دختر حارث بن عبد المطلب و دختر عموى رسول خدا (ص) صحابيه بود، و او پس از رحلت امير المؤمنين (ع) زنده بود و رفتار معاويه و عمرو عاص و مروان حكم را نسبت به اهل بيت طهارت سخت انتقاد و تقبيح و ملامت مىكرد.

وى در حدود سال 50 هجرى درگذشت. (قاموس الاعلام و اعلام زركلى)

اَروى: بنت عبد المطلب عمّه رسولالله(ص)، صحابيه و شاعره بود. اين دو بيت از مرثيهاى است كه در رثاء پدر خويش عبد المطلب سروده:

بكت عينى و حق لها البكاءعلى سمح سجيته الحياء

على سهل الخليقة ابطحىكريم الخيم نيته العلاء

وفات او در حدود سنه 15 هجرى بود. (اعلامزركلى)

اَرّه: ابزار درودگرى معروف. بعربى منشار. در حديث از خباب بن ارت روايت شده كه گفت: به دورانى كه در مكه بشدت تحت شكنجه كفار قريش بوديم، روزى بنزد پيغمبر (ص) رفتم و آن حضرت رداء خويش را جمع كرده و بزير سر نهاده كنار كعبه استراحت كرده بود، عرض كردم: يا
رسول الله، آيا وقت آن نشده كه ما را دعا كنى تا شرّ اينها از سرمان دفع شود؟ حضرت نشست و آنچنان به خشم آمده بود كه چهره مباركش سرخ شد، فرمود: پيشينيان (كه در راه هدفى چون شما بودند) بعضيشان گوشت بدنشان را با شانه آهنين شانه مىكردند و گوشتشان را از استخوانشان جدا مىنمودند و اين كار آنها را از مسيرشان باز نمىداشت، و بعضى را ارّه بر سرش مىنهادند و او را دو شقه مىكردند و ناظرين صحنه را از راه دين منصرف نمىساخت ... (بحار:18/209)

اِرهاص: إفعال است از «رهص» بمعنى شالوده ديوار نهادن. ارهص الحائط: شالوده ديوار نهاد; چه اين كه رهص شالوده ديوار باشد. برخى ارهاض گفتهاند، و اين غلط است، كه اين واژه را در زبان عرب اصلى نباشد.

در اصطلاح كلام امر خارق عادت است كه از طرف پيغمبر اظهار شود پيش از بعثت. از آن جهت ارهاص نامند كه بدان تأسيس قاعده نبوت شود، كه دلالت كند وى در آينده مبعوث مىگردد.

ارهاص در مورد پيغمبر اسلام (ص) مانند: شكافته شدن ديوار كاخ مدائن، و فرو رفتن درياچه ساوه، و خاموش شدن آتشكده فارس، و ملازمت ابر با آن حضرت جهت سايبانى، و سلام كردن سنگريزه بر آن حضرت، و جز آن.

اِرهاف : تنگ و باريك و تيز كردن شمشير و كارد و جز آن .

اِرهاق : رسانيدن . (ولا ترهقنى من امرى عسرا) ; در كار من بر من سختى مرسان ، بر من سخت مگير (كهف:73) . (فخشينا ان يرهقها طغيانا و كفرا) ; ترسيديم كه كفر و طغيان به آن دو (پدر و مادر) برساند . (كهف:80)

اميرالمؤمنين (ع) : «فليعمل العامل منكم فى ايّام مهله قبل ارهاق اجله» : آنان كه اهل عملند پيش از آن كه اجلش به وى در رسد و در ايامى كه فرصت دارد به عمل بپردازد . (نهج : خطبه 86)

اِرهان : به گرو نهادن . گرو بستن با كسى فرزند خود را . سلف دادن .

اَرى : عسل ، شهد . شهد نهادن زنبور عسل .

اَرِىّ ، ارِيّة : اخيه كه چهارپايان بدان بندند .

اَرِيب : خردمند . زيرك و دانا . در حديث آمده : «مؤاربة الاريب جهل و عناء»: با خردمند زيركى كردن ، نادانى و رنج بيهوده كشيدن است . (نهايه ابن اثير)

اَرِيحا: يا اريخا لغتى عبرانى است و آن نام شهر سركشان غور در سرزمين اردن شام است بمسافت 15 ميل شمال شرقى اورشليم و آن نخستين شهرى است كه يوشع بن نون وصى موسى (ع) از مملكت كنعان متصرف شد و سركشان آنجا را بقتل رساند و شهر را ويران ساخت. جرير شاعر آن را به كسر ياء و مدّ خوانده كه مىگويد: «و حبة اريحاء لى استجابا» و گويند: آن بنام اريحا بن مالك بن ارفخشد بن سام بن نوح مىباشد.

اَرِيك : جِ اريكة . سريرها .

اَرِيكة : تخت آراسته . سرير . هر چه كه بر آن تكيه زنند و بنشينند از تخت و منصّه و فراش . ج : اريك و ارائك . (متّكئين فيها على الارائك ...) ; آنان در آن باغها بر تختهاى آراسته تكيه زده باشند ، نيكو پاداشى و خوش آرامگاهى است . (كهف:31)

اَز: حرف اضافه و حرف ابتداء. مخفف آن «ز». بعربى «من» و «عن» البته اين دو حرف معادل معنى ابتداء «از» است. و معادل معنى اضافه، هيئت اضافه است.

اَزّ : سخت جوشيدن ديگ و به صدا درآمدن آن . برآغاليدن .

قرآن كريم: (الم تر انّا ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤزّهم ازّاً): مگر نديدى كه ما شياطين بر كافران فرستاديم كه آنها را سخت برانگيزانند. (مريم:87)

اِزاحة: دور گردانيدن از جاى. از ميان برداشتن. دگرگون ساختن.

اِزار: لُنگ، جامهاى كه بميان بندند. يكى از دو جامه احرام، و يكى از سه قطعه واجب كفن ميت.

عن ابى جعفر (ع) و ابى عبدالله (ع): «لا بأس بالصلاة فى الازار او فى السراويل اذا رمى المصلى على كتفيه شيئا و لو مثل جناحى الخطاف»: اشكالى ندارد كه تنها با يك لنگ يا يك شلوار نماز خواند، اگر نمازگزار پارچهاى را هر چند به اندازه دو بال پرستو بر دو كتف خود بيفكند . (بحار:83/210)

اَزارِقَة : جِ ازرقى ، منسوب به ازرق ، قومى از خوارج و از ياران نافع بن ازرق مىباشند . ايشان ـ لعنهم الله ـ اميرالمؤمنين(ع) را در مسئله تحكيم كافر شناخته ، ابنملجم را در كشتن آن حضرت ذيحق دانند ، كسانى را كه در خانه خود نشسته به جهاد نروند ، در رديف كفار قرار دهند گرچه با آنها در دين موافق باشند . تقيه را در قول و عمل حرام شمارند . كشتن فرزندان و زنان مخالفان خود را جايز دانند . زانى محصن را از رجم معاف دانند و براى قذف نساء حدّ را قائل نباشند . مرتكب گناه كبيره را كافر شناسند .

خواندمير در حبيبالسير آرد : ذكر خروج طايفهاى از خوارج . در روضةالصفا مذكور است كه در زمان تسلط يزيد جمعى كثير از مَرَده بصره كه از فرط شقاوت محبت شاه ولايت را نداشتند و نسبت به بنىاميّه نيز رايت عداوت برمىافراشتند ، خروج كرده به طرف اهواز رفتند ، و چون اين طايفه نافع بن الازرق را بر خود امير ساخته بودند به ازارقه موسوم گشتند . عبدالله بن زياد ، عبيدالله بن مسلم را به تعقيب آنان فرستاد منهزم باز آمدند . پس از مرگ يزيد علم دولت نافع برافراشته گشته دو نوبت بر لشكرى كه از بصره به جنگ وى مبادرت نموده غالب آمد ، آنگاه بصريان از عبدالله زبير ـ كه در آن روز بر عراق حكومت مىكرد ـ اميرى طلبيدند تا به معاونت وى شر خوارج را مندفع گردانند ، عبدالله ملتمس آنان را اجابت كرده حارث بن عبدالله بن ربيعه مخزومى را به امارت آن ولايت فرستاد ، چون حارث به بصره رسيد پس از تقديم مشورت ، مهلّب بن ابىصفره ازدى را به حرب ازارقه نامزد ساخت ،
مهلب مكرّر با آن گروه نبرد نموده نافع بن ازرق را با اكثر سران ايشان به قتل رسانيد .

در عهد حكومت عبدالملك مروان اكثر اوقات سر در پى اين طايفه داشتند . (حبيب السير)

اِزاغَة : ميل دادن . بگردانيدن . از راه راست بگردانيدن . (ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا) ; خداوندا ! پس از آن كه ما را هدايت فرمودى ، از راه حق ما را مگردان (آل عمران:8) . (فلمّا زاغوا ازاغ الله قلوبهم); چون از حق روى گردانيدند خداوند نيز متقابلا دلهاى آنان را از حق بگردانيد . (صف:5)

اِزالة: دور كردن از جاى. برطرف كردن. از بين بردن. امام صادق (ع): «لازالة جبل عن موضعه ايسر من زوال ملك لم ينقض اجله»: كوه را از جاى خود بركندن آسانتر باشد از اين كه سلطنتى كه عمرش سپرى نشده از ميان بردن . (بحار:47/297 از كافى)

فى الحديث: «ازالة الرواسى اسهل من تأليف القلوب المتنافرة»: كوههاى استوار را از جاى كندن آسانتر است از الفت دادن دلهاى رميده از يكديگر (بحار:78/11). «ازالة الجبال اهون من ازالة قلب عن موضعه» (بحار:78/240). «لا ازالة للنعم اذا شكرت»: نعمت اگر بر آن سپاس آورده شود از ميان نرود . (بحار:78/239)

اَزَبّ : بسيار موى ابرو . عام ازبّ : سال فراخى و ارزانى . سال بسيار علف .

از بر داشتن: حفظ داشتن. عن ظهر القلب.

از بر نمودن: حفظ نمودن. بخاطر سپردن. در مصباح المتهجّد آمده: هر كه بخواهد قرآن را از بر كند، در شب جمعه چهار ركعت نماز (به دو سلام) گزارد، بدين كيفيت: در ركعت اول حمد و سوره يس، و در دوم حمد و سوره دخان، و در سوم حمد و الم سجده، و در چهارم حمد و تبارك الذى بيده الملك بخواند، و پس از فراغ از نماز حمد و ثناى الهى كند و بر پيامبر درود فرستد و جهت مؤمنان آمرزش طلب كند و بگويد:

«اللهم ارحمنى بترك المعاصى ابدا ما ابقيتنى، و ارحمنى من ان اتكلّف ما لايعنينى، و ارزقنى حسن النظر فيما يرضيك عنى، الّلهم بديع السماوات و الارض ذا الجلال و الاكرام و العزة التى لا ترام، اسئلك يا الله يا رحمن بجلالك و بنور وجهك ان تلزم قلبى بحفظ كتابك كما علّمتنى، و ارزقنى ان اتلوه على النحو الذى يرضيك عنى، و اسئلك ان تنوّر بكتابك بصرى و تطلق به لسانى و تفرّج به قلبى و تشرح به
صدرى و تستعمل به بدنى، و تقوّينى على ذلك و تعيننى عليه، فانه لا يعين على الخير غيرك و لا يوفّق له الاّ انت» . (بحار:89/288)

اُزبَك : اوزبك . طايفهاى از تاتار . عنوان شعبهاى از ايل جوجىخان مغول ، به نام طوايف اوزبك مشهور شدهاند ، اين طوايف نخست در نواحى واقع بين انهار اورال و چو سكونت داشتهاند و از امراى آنها اوزبكخان و پسرش جانىبيگ در تاريخ قبل از تيمور مشهورند . پس از عهد تيمور اين امراء در ماوراءالنهر قدرت يافتهاند .

در عهد صفويه اوزبك و اوزبكيان عنوان سلسله امراى شيبانى است كه به وسيله محمد شاه بخت مشهور به شاهىبك يا شيبك تأسيس شده (905 هـ ق) و غالبا به سبب تعصب در تسنّن و تجاوز به خراسان با سلاطين صفويه در زد و خورد بودهاند .

مركز امراى اين سلسله سمرقند بوده است ، و امراى مزبور با خانان خيوه و خانان بخارا و خوقند و امراى هشترخان خويشاوند و منسوب بودهاند و دولت آنها نيز عاقبت به وسيله امراى هشترخان (حاجى طرخان) منقرض شده است . (دائرةالمعارف)

اَزَجّ : شترمرغ دراز گام . آن كه ابرويش باريك و دراز و نيكو باشد . بطن اوسط دماغ .

اِزحاف : به نهايت مطلوب خود رسيدن. مانده شدن چهارپاى . وامانده كردن . ازحف بنو فلان : صاروا زحفا اى جيشا يزحفون الى العدوّ . (المنجد)

از خود راضى: خودپسند، خودخواه. معجب. در حديث امام صادق (ع) آمده كه فرمود: هر آنكس كه از خود راضى بود تباه شد، و هر كه از فكر و نظر خويش راضى بود هلاك گشت; عيسى بن مريم (ع) فرمود: هر بيمار را به فرمان خدا درمان كردم و شفا دادم، لال و پيس را به اذن پروردگار علاج نمودم، ولى احمق را نتوانستم از بيمارى حماقت برهانم. عرض شد: يا روح الله مرادتان از احمق چه كسى است؟ فرمود: آنكس كه از خود و از رأى و فكر خود راضى است و هر امتيازى را از آن خويش مىداند و هميشه خويشتن را طلبكار و حقدار ديگران مىداند، بى آنكه حقى را از كسى بر خود فرض و لازم بداند، چنين كسى آن احمقى است كه دردش درمان ندارد. (بحار:72/320)

اَزد : نام قبيلهاى از قبايل دهگانه عرب كه جميع انصار از آنند و به ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب قحطان منتهى مىگردند . اين قبيله نخست در يمن بودند و سپس از يمن هجرت نموده در بلاد پراكنده شدند . بنو نصر بن ازد در سراة و عمان مقيم گشتند و بنو ثعلبة بن عمرو موزيقياء در يثرب و بنوحارثة بن عمرو در مر الظهران مكه و بنوموزيقياء بين بلاد اشعريين و عك كنار آبى به نام غسان منزل گزيدند ... (دهخدا)

به سال دهم هجرت هيئتى از اين قبيله به رياست صرد بن عبدالله ازدى به حضور پيغمبر (ص) آمده و به نمايندگى از سوى قبيله اسلام آوردند .

next page

fehrest page

back page