اِزدِجار : بازداشتن . بازايستادن .
اِزدِحام : زحام . انبوهى كردن بر . فراهم آمدن .اِزدِراء : حقير داشتن . كم شمردن . (ولا اقول لكم عندى خزائن الله ولا اعلم الغيب ولا اقول انّى ملك ولا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤتيهم الله خيراً الله اعلم بما فى انفسهم انّى اذاً لمن الظالمين): پيغمبر نوح به قوم خود مىگفت: من نمىگويم كه گنجهاى خدا در اختيار من است، و نه مدعيم كه از غيب آگاهم، و نه مىگويم كه من فرشتهام، و نه در باره كسانى (مؤمنانى) كه در چشم شما حقيرند: خداوند هيچ خير و پاداشى به آنها نمىدهد، خدا به درون ايشان آگاهتر است، كه در اين حال من از ستمكاران خواهم بود . (هود:33)
از دست رفته: فايِت. از دستورات اسلام و ادب قرآن است كه بر آنچه از دست رفته نبايد افسوس خورد. (ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الاّ فى كتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلك على الله يسير * لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور) ; هر رنج و مصيبتى كه در زمين يا در وجود خودتان بشما برسد، از پيش در كتابى ثبت گرديده است، اين كار بر خدا آسان است. تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نگرديد و بر آنچه به شما عايد مىشود دلشاد نشويد، و خدا هيچ متكبر خودستا را دوست ندارد. (حديد:21 ـ 22)اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر شايسته بدانى كه بر آنچه از دست دادهاى بى تابى كنى (و بر آن افسوس خورى) پس مىبايست بر آنچه كه بدست نياوردهاى نيز بى تابى كنى (و دلتنگ گردى). (نهج : نامه 31)
امام سجاد(ع) فرمود: كسى كه از دست رفتههاى خود را به حساب خدا نهد و آن را بپاداش اخروى بدل سازد در حقيقت چيز حقيرى را به چيزى بزرگ عوض كرده، و از اين مهمتر آنكه از دست رفته خود را يك سلامتى براى خويش داند كه بدان نائل آمده و غنيمتى كه بلطف خدا بدان دست يافته است. (بحار:82/132)اِزدِلاف : فراپيش شدن ، پيشى كردن ، تقدم گرفتن . نزديكى جستن . تقرب جستن. سرزمين مشعرالحرام را مزدلفه گويند كه حاجيان در آنجا به خدا تقرب جويند يا به منى نزديك شوند.
گرد آمدن. امام سجّاد (ع) ـ ضمن حديثى ـ: «لا يوم كيوم الحسين (ع) ازدلف اليه ثلاثون الف رجل يزعمون انهم من هذه الامّة، كلّ يتقرب الى الله عز و جل بدمه»: هيچ روزى سختتر از روز حسين (ع) نبود، كه سى هزار مرد پيرامون وى گرد آمدند كه همه به گمان خود مسلمان بودند و هر يك به كشتن آن حضرت به خدا تقرب مىجستند. (بحار:22/274)اِزدِلام : ازدلام انف : از بيخ بريدن بينى.
اِزدواج: جفت شدن، جفت گرفتن، زن كردن، شوهر كردن. (و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون); و باز يكى از نشانههاى (حكمت) پروردگار آنكه از جنس خودتان جفتى برايتان آفريد تا در بر او آرامش يافته با وى انس گيريد و ميان شما (دو همسر) مهر و محبت افكند و در اين امر (ازدواج) مر انديشمندان را نشانههائى است (بر وجود خداوندى حكيم و مدبر) (روم:21). (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع) ; هر تعداد از زنان كه شما را خوش آيد از دو و سه و چهار به كابين آريد (نساء:3) . (و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم)بر شما است كه مردان بى زن و زنان بى شوهر و بندگان و كنيزان شايسته خويش را به ازدواج يكديگر درآوريد (تا در ميان مسلمانان مرد بى زن و زن بى شوهر نماند و از فقر مهراسيد كه) اگر مرد و زنى تهيدست بودند خداوند آنان را بى نياز و مستغنى سازد كه خداوند بحال بندگان آگاه و رحمتش وسيع است. (نور:31)
نبى اكرم (ص) فرمود: ازدواج كنيد تا روزيتان فراوانتر شود. و فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم: زنان و عطريات و نماز كه نور چشم من است. و فرمود: ازدواج از جمله سنتهاى پيامبران است. و فرمود: «من سنتى التزويج فمن رغب عن سنتى فليس منى» و فرمود: هر كه ازدواج كند نيمى از دين خود را حفظ نموده در نيم ديگر از خدا بترسد و مراقب باشد. و فرمود: «تنكاحوا و تناسلوا تكثروا ، فانى اباهى بكم الامم يوم القيامة و لو بالسقط» و فرمود: كسى كه ازدواج كرده هر چند شب را تا به صبح بخواب بگذراند نزد خداوند بهتر است از آن عزبى كه روزها را به روزه و شبها را به عبادت بسر برد. و فرمود: درهاى رحمت پروردگار در چهار وقت به روى بندگان گشوده است: هنگام فرود آمدن باران و هنگامى كه فرزند با مهر و محبت به چهره پدر و مادر مىنگرد و هنگامى كه درب كعبه گشوده مىشود و موقعى كه ازدواجى صورت مىبندد. و فرمود: هر كه خواهد هنگام مرگ پاك و پاكيزه بلقاى پروردگار نائل آيد زندار از دنيا برود. و
فرمود: «شرار امتى عزابها» بدان امت من مردان و زنانىاند كه به عزوبت بسر برند. (سفينة البحار)
از حضرت رضا (ع) نقل است كه روزى جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و گفت: اى محمد پرورگارت سلامت مىرساند و مىفرمايد: دختران باكره به ثمر درخت مىمانند كه چون برسد جز چيدن چاره نباشد وگرنه آفتاب آن را فاسد كند و باد دگرگونش سازد ، و چون دختر باكره درك كند آنچه را كه زنان درك مىكنند جز به شوهر دادن آنها چارهاى نباشد وگرنه از فساد ايمن نخواهند بود. پيغمبر (ص) محض دريافت اين پيام به منبر رفت و خطبهاى ايراد نمود و مردم را از پيام خداوند آگاه ساخت. مردم گفتند: دخترانمان را به چه كس دهيم؟ فرمود: به همتايانتان. گفتند: شما چه كسى را همتا مىدانيد؟ فرمود: مسلمانان همتاى يكديگرند. آنگاه حضرت همانگونه كه بر منبر بود دختر عموى خويش ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب را به كابين مقداد بن اسود بست و فرمود: اين عمل بدين هدف انجام دادم كه سطح ازدواج پائين آيد.
امام صادق (ع) فرمود: روزى مردى بنزد پدرم آمد، حضرت از او پرسيد: همسر دارى؟ گفت: نه. فرمود: من نخواهم دنيا و هر چه در آن است از آن من باشد و يك شب بدون همسر بخسبم. سپس فرمود: دو ركعت نماز مرد زندار نزد خدا بهتر است از آنكه مرد مجرد همه شب را بنماز بگذراند و روزش نيز روزه باشد. آنگاه پدرم هفت دينار به وى داد و فرمود: اين را در ازدواج خود هزينه ساز. سپس فرمود: رسول اكرم(ص) فرموده: ازدواج كنيد تا روزيتان فراوان گردد.از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: در هر چيز اسراف هست جز در ازدواج كه خداوند فرموده: (فانكحوا ما طاب لكم...) ; هر چند زن كه بخواهيد دو و سه و چهار بستانيد. فرمود: هر چند كنيز كه مالك باشيد بر شما حلال است. (بحار:22/46 و 103 و 104)
پيغمبر (ص) فرمود: چه مانع است شما را كه زنى اختيار كنيد؟ باشد كه خداوند فرزندى به شما عطا كند كه زمين را به «لا اله الاّ الله» گرانبار سازد.از امام صادق (ع) روايت است كه چون يوسف برادرش (بنيامين) را (پس از سالها) ملاقات نمود به وى گفت: اى برادر چگونه پس از من توانستى با زنان همبستر شوى؟! وى گفت: پدرم مرا امر فرمود و گفت: اگر بتوانى نسلى از خويش بجاى گذارى كه زمين را به تسبيح پروردگار گرانبار سازد چنين كن.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هيچ چيزى نزد خداوند عزوجل ستودهتر و محبوبتر از آن نباشد كه در اسلام خانهاى به ازدواج آباد گردد، و هيچ چيز نزد خداوند مبغوضتر از آن نبود كه خانهاى در اسلام بجدائى و طلاق ويران شود. (وسائل:14/2)از آن حضرت رسيده كه فرمود: هرگز با زنى بخاطر زيبائيش ازدواج مكنيد كه بسا همان زيبائى وى را به دام فساد كشد، و براى مال و ثروتشان آنها را مگزينيد كه بسا ثروت آنان را به سركشى و تمرد وادارد، بلكه ملاك گزينش شما دين آنها باشد كه يك كنيز سياه چرده، بينى شكافته، ديندار به از زن زيباى بى دين باشد.
و از آن حضرت حديث شده كه بهترين ازدواج آسانترين آن است (كه انسان را به تكلف نيفكند). (كنزالعمال: 44608 و 44562)
«زنانى كه ازدواج با آنها حرام است»
با مادر و مادر مادر هر چه بالا رود و دختر و دختر دختر هرچه پائين آيد و خواهر و دختر خواهر و دختر برادر و عمه و خاله نسبى يا رضاعى ابدا نتوان ازدواج نمود و همچنين مادر زن و معقوده پدر و منكوحه پسر و دختر زن كه بمادرش دخول كرده باشى، و با خواهر زن تا گاهى كه زن نمرده يا طلاق داده نشده و با خواهر زاده يا برادر زاده همسر بى اجازه او نتوان ازدواج كرد. (لمعه دمشقيه) امام صادق (ع) فرمود: مرد زناكار مىتواند با زنى كه با وى زنا كرده و نيز با مادر و دخترش ازدواجكند.و فرمود: اگر كسى با مادر زن يا خواهر زن خود زنا كند زنش بر او حرام نشود. (بحار:104/8)
«عيوب مجوز فسخ ازدواج»
حلبى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اگر كسى با زنى ازدواج كند و بعداً معلوم گردد كه آن زن يكچشم (يا چپ چشم) است مىتواند ازدواج را بهم زند؟ فرمود: نمىتواند، تنها در مورد پيسى و جذام و جنون و اگر در فرج زن چيزى (مانند گوشت و استخوان) باشد كه مانع دخول گردد مىتوان ازدواج را فسخ نمود.امام باقر (ع) فرمود: مرد عنين (كسى كه آلت تناسليش توان دخول ندارد) را بايد تا يكسال مهلت داد و پس از آن همسرش مىتواند از او جدا شود و به كابين ديگرى درآيد. (بحار:103/364)
در ساير احكام فسخ به كتب فقهيه رجوع شود.
«كمك كردن در امر ازدواج»
پيغمبر (ص) فرمود: هر كسى كه در امر ازدواج دو مسلمان وساطت نمايد تا اينكه آندو را بهم رساند خداوند هزار زن از حور العين به وى تزويج كند كه هر يك آنها در كاخى از در و ياقوت ساكن باشند. امام صادق (ع) فرمود: خداوند در قيامت به چهار كس نظر لطف كند: كسى كه چون طرف معامله خويش را پشيمان ديد به فسخ معامله موافقت كند، و كسى كه به داد گرفتارى برسد، و كسى كه بردهاى را آزاده سازد، و كسى كه امكانات ازدواج مرد بى زنى يا زن بى شوهرى را فراهم كند.حسن بن سالم گويد: روزى امام موسى بن جعفر (ع) نامهاى به دست من داد كه به عمهاش دهم. بعداً معلوم شد آن حضرت در اين نامه از عمهاش (كه زنى شايسته و مالدار بود) خواسته كه از مال خود وجهى بابت كمك به مهر زن محمد بن جعفر برادر حضرت بدهد. من نامه را بنزد آن محترمه بردم چون نامه را بخواند خنديد. عرض كردم: مگر در نامه چه نوشته بود؟ وى نامه را به من داد ديدم نوشته است: خداوند در قيامت سايهاى به زير دست خود دارد كه در آن سايه نباشد جز پيغمبر و وصى پيغمبر و يا مؤمن كه بدهى مؤمنى را پرداخته باشد يا مؤمنى كه عزبى را از عزوبت بدر آورده باشد. (بحار:8/192 و 75/19 و74/356)
به «داماد كردن» و «وساطت» نيز رجوع شود.
«ازدواج با زن يهوديه و نصرانيه»
معاوية بن وهب گويد: از امام صادق (ع) راجع به ازدواج مرد مسلمان با زن يهوديه و نصرانيه پرسيدم، فرمود: در صورتى كه دسترسى به زن مسلمان داشته باشد چرا با غير مسلمان ازدواج كند؟! عرض كردم: آخر دلباختهاش شده. فرمود: حال كه چنين است اگر با وى ازدواج نمود او را از نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك منع كند، و در عين حال باعث شكست دين خود شده است. (بحار:103/376)«ازدواج با خويش يا با بيگانه»
حديثى در اين باره از رسول خدا (ص) آمده كه مرحوم سيد رضىّ در كتاب المجازات النبوية آن را نقل نموده است : «اغتربوا لا تُضووا» : با غريبه ازدواج كنيد و فرزندانتان را ضعيف و نحيف به دنيا نياوريد. (المجازات:88)اَزر : احاطه كردن . يارى كردن . قوّت . ضعف . پشت ، ظهر . ج : أُزور . (واجعل لى وزيرا من اهلى * هارون اخى * اشدد به ازرى). (طه:29 ـ 31)
اُزُر : جِ اِزار . لُنگها .اِزراء : عتاب كردن . ازرى عليه : بر او خشم گرفت . عيب كردن . عيب بر كسى افكندن ، كسى را لكهدار نمودن . حقير داشتن . عيبناك نمودن . اميرالمؤمنين (ع) : «ازرى بنفسه من استشعر الطمع» : آن كس كه آز و طمع در درون خويش بدارد ، خود را حقير داشته (يا عيبناك نموده) است . (نهج : حكمت 2)
اَزرار : جِ زرّ . تكمهها .اِزرار : دُم فرو بردن ملخ به زمين تا بيضه نهد . بند بكردن پيراهن را . تكمه بر جامه نهادن .
اِزرام : قطع كردن كلام كسى را . قطع كردن بول بر كسى . از اين معنى است حديث رسول (ص) : «لا تزرموا ابنى» : بول فرزندم را قطع مكنيد .اَزرق: نيلگون، كبود. ج: زرق. عن رسول الله (ص): «تزوجوا الزرق فان فيهن يمنا». (بحار:103/237)
اُزرِى: حاج عبدالحسين (بغداد 1298 ـ نجف 1374 ق) فرزند حاج يوسف بن محمد بغدادى، از شعراى شيعه و مشاهير ادباى عراق. وى در اوائل عمر خود با پدرش به شغل تجارت پرداخت و پس از تكميل مقدمات علوم عربى و ادب نزد فضلاى خاندان خود، شيفته شعر و ادب شد و زمانى از حوزه درس شيخ شاكر بغدادى از علماى بغداد بهرهمند گشت. قبل از سن پانزده سالگى اشعار بليغى سرود. وى زبان فارسى و تركى و فرانسه را به خوبى مىخواند و مىنوشت و تكلم مىكرد. سپس به كارهاى سياسى پرداخت و روزنامه الروضة را در سال 1327 ق منتشر كرد كه پس از يك سال دولت عثمانى كه در آن هنگام عراق را در تصرف داشت آن را تعطيل كرد. در سال 1328 ق روزنامه مصباح الشرق را تأسيس كرد كه آن نيز مجدداً پس از يك سال از طرف دولت عثمانى توقيف شد. بعد مديريت مجله العلم را كه توسط علامه مشهور سيد هبة الدين
اُزرى بغدادى: كاظم بن محمد (1143 ـ 11211 ق) از شعراى شيعى عراق در نيمه دوم سده دوازدهم و اوايل سده سيزدهم. خاندانش كه همه اهل فضل بودند مدتها پيش از تولد او در بغداد سكونت گزيده و در اين شهر آوازهاى بلند داشتند. كاظم تا هفت سالگى زمينگير بود و پس از آن بود كه راه رفتن آموخت. در كودكى علوم عربى و اندكى فقه و اصول فرا گرفت. وى قامتى كوتاه و فربه داشته و از بيم دشمنانش همواره سلاح به خود مىبست. به گفته ديوان بيگى، ازرى «مرد جليل القدر بزرگوارى بوده و طريق اخلاص و عقيدت در حضرت رسالت و خانواده نبوت و آل عصمت را به قدم صدق و حقيقت مىپيموده، به صورت ظاهر در لباس اوباش جلوه مىنمود و همانا مقصودش آن بوده كه در آن لباس و صورت بهتر مىتواند معاندين
را گوشمالى دهد». مردم از اشعارش استقبال فراوانى مىكردند و علماى شيعه عراق از جمله سيد بحر العلوم (م 1212 ق) به او و اشعارش ارج مىنهادند. از جمله اشعار او قصيده هائيه معروفى است كه در مدح و منقبت ائمه اطهار (ع) سروده است. اين قصيده در اصل بيش از هزار بيت بوده، اما مقدارى از آن از ميان رفته و اكنون كمتر از ششصد بيت آن در دست است . (دائرةالمعارف تشيع)
اَزَف : نزديك آمدن . نزديك شدن . (ازفت الآزفة) ; قيامت نزديك شد (نجم:57) . شتاب كردن .
اِزفاف : به شتاب راندن . فرستادن عروس به خانه شوهر .اَزكى : پاكيزهتر . صالحتر . (فلينظر ايّها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه)(كهف:19) . (و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم) (نور:28) . اميرالمؤمنين(ع): «يا ايّها الناس ! متاع الدنيا حطام موبىء فتجنّبوا مرعاه ، قلعتها احظى من طمأنينتها ، و بلغتها ازكى من ثروتها» . (نهج : حكمت 367)
اَزل : بازداشتن كسى را . بازداشتن چهارپاى از چراگاه از بيم . در تنگى و سختى افتادن . قحط سالى .
اَزَل: در برابر ابد، در لغت به معنى هميشگى و زمان بى آغاز و بى ابتدا است. در اصطلاح اهل فلسفه و كلام ازل در دو معنا به كار مىرود: معناى زمانى، معناى وجودى: 1 ـ معنى زمانى: ازل در معنى زمانى، بى آغازى، و نفى اوليت است. بدين معنا كه از اين ديدگاه، ازل، اول و آغاز نداشتن و مسبوق نبودن به غير خويش است، تعبيرهايى اينگونه كه ازل ماهيتى است كه اقتضاى نبودن به امر ديگر دارد نيز بيانگر همان بى آغازى و نفى اوليت است. از اين ديدگاه ازلى (منسوب به ازل) چيزى است كه آن را ابتدا و آغاز نيست. 2 ـ معنى وجودى : همانا استمرار وجود يا دوام هستى در زمان نامتناهى در سوى گذشته است، استمرار و دوامى كه آنرا بدايتى و آغازى نيست. بر بنياد اين ديدگاه، ازلى موجودى است مستمر الوجود كه هستى آن در زمان نامتناهى در سوى گذشته استمرار دارد و نيستى بر آن سبقت نگرفته است. حكماى مشائى گذشته از خدا، عقول و نفوس و افلاك را قديم زمانى مىدانند و ازلى مىشمارند، اما متكلمان ـ كه وجود
وسايط را در آفرينش مردود مىشمارند و ما سوى الله را حادث زمانى مىدانند ـ برآنند كه تنها ذات حق، ازلى و قديم است و قديمى جز خدا وجود ندارد. تنها هستى خداست كه در زمان نامتناهى در سوى گذشته و نيز در جهت آينده استمرار دارد، يعنى ازلى و ابدى است. به «ابد» و «قديم» رجوع شود . (دائرةالمعارف تشيع)
اَزلام: جِ زَلَم و زُلَم: تيرهاى بى پر. اين كلمه دو بار در قرآن كريم ذكر شده: (انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه...): همانا مىو قمار و انصاب و ازلام (به اين دو واژه رجوع شود) انواعى از پليدى و از عمل شيطان است، پس از اينها دورى گزينيد (مائده:90). (حرّمت عليكم الميتة و الدم و... و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق...): بر شما حرام گرديد مردار و خون و ... و آنچه كه بنام بتان ذبح مىشود، و نيز حرام شد كه اشياء را با ازلام قسمت كنيد، اين كار نوعى فسق است ... (مائده:3)
گويند: عرب جاهليت را دو نوع ازلام بوده: ازلام امر و نهى و ازلام قمار. 1 ـ ازلام امر و نهى سه چوب تير مانندى بود كه بر يكى نوشته بود «امرنى ربّى» پروردگارم امر كرد . و بر ديگرى «نهانى ربى» پروردگارم نهى كرد . و سومى خالى بود و نوشتهاى نداشت.چون يكى اراده سفر مىكرد و يا مىخواست كار مهمّى انجام دهد تيرها را به هم ميزد اگر اولى مىآمد آن كار را مىكرد و اگر دومى مىآمد منصرف مىشد و اگر سومى مىآمد دوباره آنها را به هم ميزد تا اولى يا دومى بيايد. (حاشيه سيره ابن هشام:1/95)
مجمع و زمخشرى و بيضاوى (و ان تستقسموا بالازلام) به اين معنى گرفته و گفته: حرام است كه قسمت روزى و ديگر مقاصد خود را با ازلام بطلبيد ولى اين از سياق آيه خيلى بعيد است زيرا كه آيه محرمات اكل را مىشمارد كه مىگويد: ميته، خون، و گوشت خوك و... بر شما حرام است. جا نداشت كه اين مطلب را در ضمن آنها بميان بكشد بلكه منظور قسمت گوشت با ازلام قمار است كه ذيلا نقل خواهد شد. ضمناً در بعضى نقلها هست كه بجاى جملههاى «امرنى ربى» و «نهانى ربى» ، «افعل ـ لا تفعل» مىنوشتند. و اين به عادت عرب جاهلى مناسب است.2 ـ ازلام قمار عبارت بود از 10 چوب تير (چنانكه قاموس زلم را تير بى پر گفته است) و نام آنها چنانكه مجمع از صادقين عليهما السلام نقل كرده بدين قرار است:
فذّ، توأم، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيح، منيح، رغد.هفت تاى اولى داراى سهم بود بترتيب از يك تا هفت سهم. و سه تاى اخير سهمى نداشتند. و كيفيت آن چنانكه الميزان در ذيل آيه 219 بقره مىگويد آن بود كه: شترى را سر بريده و 28 قسمت مىكردند و قمار بازان ده نفر بعدد تيرها بودند آنگاه تيرها را بهم زده و برمىداشتند صاحب تير فذّ يك قسمت از گوشت را تصاحب مىكرد صاحب تير توأم دو قسمت تا آنكه تير معلى به نام او آمده بود هفت سهم ميبرد و آنانكه سه تير اخير بدست آنها آمده بود نه تنها چيزى نمىبردند بلكه پول شتر را هم مىپرداختند.
بعضى از فضلا در مجله مكتب اسلام شماره اول سال 13 ص 55 از لسان العرب و غيره ازلام سوّمى نقل كردهاند بنام ازلام احكام كه نزد بعضى از كاهنان نگاهدارى مىشده است المنار نيز آن را از سدّى نقل كرده ولى ظاهراً مراد همان ازلام امر و نهى مىباشد كه گذشت . (قاموس قرآن)اَزَلى: سرمدى، آنكه ابتدا ندارد، آنچه كه مسبوق بعدم نباشد. موجودات را سه حالت است و بس كه حالت چهارمين غير متصور است: يا ازلى و ابدى است و آن خداوند سبحان است. و يا نه ازلى است و نه ابدى و آن اين جهان است، و يا آنكه ابدى است و ازلى نيست و آن جهان ديگر است كه آخرت باشد. و عكس آن كه ازلى باشد و ابدى نباشد محال است زيرا اين اصل مسلم است كه «ما ثبت قدمه امتنع عدمه». (تعريفات جرجانى)
به «خدا» نيز رجوع شود.اَزم: امساك از غذا، ترك الاكل.
اَزم : گرفتن به دندان . بريدن به دندان نيش . تافتن رسن و رشته . ملازم جائى يا كسى شدن . سخت شدن قحط . تنگ شدن روزگار بر كسى .اَزمِنَة : جِ زمان . روزگارها . زمانها .
اَزمَة : يك بار خوردن به سيرى . سختى. قحطى . سنة ازمة : سالى قحطناك .اَزِمَّة: جِ زمام. مهارها.
اَزواج : جِ زوج . جفتها . زنان . شوهران. (والله جعل لكم من انفسكم ازواجا): خداوند براى شما از جنس خودتان جفتهائى آفريد (نحل:72) . (سبحان الذى خلق الازواج كلّها مما تنبت الارض ...): پاك و منزه خداوندى كه همه جفتها را از رستنيهاى زمين آفريد . (يس:36)اَزواد : جِ زاد . توشهها .
اَزوَر : لشكر . مايل . كج . آن كه يك جانب سينهاش برآمده و جانب ديگر در آمده باشد . سگ باريك سينه و يك رويه و به دنباله چشم نگرنده (منتهى الارب) . آن كه گاه شتافتن يك سوى سينه خويش پيش اندازد .اُزُوف : نزديك آمدن وقت كارى . نزديك شدن .
اِزهاء : تكبر كردن . ناز كردن .اِزهار : شكوفه بيرون آوردن گياه .
اَزهار : جِ زهر . شكوفهها .اِزهاق : نيست و ناپيدا گردانيدن . ازهق الله الباطل . شتافتن در رفتار . درگذرانيدن تير از نشانه .
اَزهَر : روشن . روشنتر . درخشان . سپيد روشن . سپيد روى . شير بيشه سپيد رنگ . روز جمعه . ماه . تأنيث آن زهراء .ازهر مصر: جامع مشهور و نخستين مسجدى كه در قاهره بدست قائد جوهر نماينده معزّ الدين خليفه فاطمى بسال 359 شروع و بسال 361 به اتمام رسيد (و بنام ازهر كه از نام فاطمه زهرا (س) مشتق است موسوم گشت) سپس عزيز بن معز و پس از او الحاكم بامر الله بتجديد آن كوشيدند و حاكم اوقاف معتنابهى جهت آن تعيين كرد كه هر سالى به 1067 دينار بالغ ميشد و پس از آن هر يك از خلفا و حكام حتى صلاحالدين ايوبى چيزى بر آن افزود تا اينكه اميريلبك خازندار مقصوره بزرگى در آن بنا كرد و جماعتى از فقها را بتدريس فقه شافعى و محدثى را به اسماع حديث و هفت قارى را به قرائت قرآن گماشت و مدرسى را براى تدريس عربيت تعيين كرد، و اوقاف جزيلهاى به جامع تخصيص داد و امرا و علما در اقامه مراسم جمعه در جامع مذكور اتفاق كردند و مكتوبى شرعى در اين باب نوشتند. و در سال 702 هجرى اين جامع بر اثر زلزله ويران شد و امير سلار عمارت آن را به عهده گرفت و ساختمان آن بدست قاضى نجم الدين محمد بن حسين بن على اسعردى بسال 725 تجديد شد و بار ديگر بسال 761 بروزگار ناصر بن قلاوون بدست بشير جامدار كاملاً اصلاح گرديد. اين جامع همچنان مركز درس و نشر معارف اسلامى بود تا بسال 818 كه عده مجاورين ملازم مسجد از ايرانى و مغربى و افريقائى و مصرى بومى به 750 مرد رسيد و هر طايفهاى را رواقى بود و در جامع به درس علوم و تلاوت قرآن مىپرداختند و در اين سال قاضى حاجبالحجاب به توليت آن منصوب گشت، وى مجاورين را از اقامت در مسجد منع و اخراج كرد و صندوقها و خزينهها و كراسهها و مصاحف را بيرون برد و آن محل بيتوته منقطعين گرديد.
در زمان محمد على پاشا معارف و علوم در اقطار مصر انتشار يافت و بر حسن و رونق و انتظام و عدّه طلاب كه از جميع اقطار اسلاميه و از همه مذاهب بدانجا روى مىآوردند افزود و انواع فنون شرعيه و لغويه و رياضيه تدريس شد و از آن پس تا كنون راه ترقى مىپيمايد. (ضميمه معجم البلدان)
اَزهَرى : محمد بن احمد بن الازهر طلحة بن نوح بن ازهر الازهرى الهروى اللغوى مكنى به ابومنصور ، امام مشهور در لغت . وى فقيه شافعى مذهب بود و علم او در لغت غلبه داشت و بدان اشتهار يافت و همگان بر فضل و ثقت و درايت و ورع او متفق بودند ، وى از ابىالفضل محمد بن ابى جعفر المنذرى اللغوى از ابىالعباس ثعلب و غيره روايت دارد . ازهرى به بغداد شد و بدانجا ابابكر بن دريد را بديد لكن ازو چيزى روايت نكرده است و از ابىعبدالله ابراهيم بن عرفة ملقب به نفطويه و از ابىبكر بن السرى معروف به ابنالسراج نحوى علم
آموخت و بعضى گفتهاند كه ازهرى از ابنالسراج چيزى فرا نگرفته است . ازهرى در طلب لغت بلاد عرب را بپيموده است و يكى از افاضل حكايت كرد كه نامهاى به خط ازهرى ديده است بدين مضمون : امتحنت بالاسر سنة عارضت القرامطة الحاج بالهبيز و كان القوم الذين وقعت فى سهمهم عرباً نشؤا فى البادية يتبعون مساقط الغيث ايام النجع و يرجعون الى اعداد المياه فى محاضرهم زمان القيظ و يرعون النعم و يعيشون بالبانها و يتكلمون بطباعهم البدوية و لا يكاد يوجد فى منطقهم لحن او خطاء فاحش فبقيت فى اسرهم دهراً طويلاً و كنا نشتى بالدهناء و نرتبع بالصمان و نقيظ بالستارين و استفدت من محاورتهم و مخاطبة بعضهم بعضاً الفاظاً جمّة و نوادر كثيرة اوقعت اكثرها فى كتابى يعنى التهذيب. و نيز در تضاعيف كلام خويش آورده است كه در صمان دو زمستان گذاشت . ابومنصور جامع شتات لغت عرب و مطلع بر اسرار و دقايق آن است و در لغت كتاب تهذيب را تصنيف كرده است و آن از كتب مختاره است شامل بيش از 10 مجلد و نيز او را تصنيفى است فى غريب الالفاظ التى استعملها الفقهاء ، در يك مجلد ، و آن سند فقها در تفسير مشكلات لغات متعلقه به فقه است و هم ازهرى را كتابى است در تفسير . وى در بغداد ابااسحاق الزجاج و ابابكر بن الانبارى را ديدار كرد و نگفتهاند كه چيزى
از آن دو فرا گرفته است يا نه . ولادت وى به سال 282 و وفات او در اواخر سال 370 و به قولى 371 در شهر هرات بوده است و ازهرى نسبت به نام جدّ وى ازهر است . (ابن خلكان چاپ طهران:2/79)
اَزيَب : نشاط . شادمانى . باد جنوب يا باد نكباء كه ميان صبا و جنوب وزد . خارپشت . دشمنى . بلا . ناكس . مال بسيار . پسرخوانده .
اَزيِب : طويل ، دراز .