اَژدَر : اَژدها . مار بزرگ. بعربى تِنّين. ثعبان. از سخنان رسول خدا (ص) خطاب به على (ع): اى على اگر دستم را تا آرنج به دهان اژدها فرو كنم به از آن دانم كه درخواست حاجت از كسى كنم كه نبوده و به تازگى بر سر كار آمده است. (بحار:77/61)
اُسّ : بنياد . شالوده . اصل چيزى . اصل بناء . ج : اُساس و آساس . عن احدهم عليهم السلام انّه قال : «الدين و السلطان اخوان توأمان ، لابدّ لكلّ واحد منهما من صاحبه ، و الدين اسّ و السلطان حارس ، و مالا اسّ له منهدم ، و مالا حارس له ضايع»: دين و دولت دو برادر همزادند كه هر يك به ديگرى نيازمند خواهد بود، دين شالوده است و دولت حافظ و نگهبان، و آن ساختمان كه شالوده ندارد فرو ريختنى، و آن كه نگهبان ندارد ضايع شدنى است (بحار:75/354) . امام هادى (ع) : «المغالبة اسّ اسباب القطيعة»: در صدد پيروزى بر يكديگر بودن پايه و اساس عوامل جدائى است . (بحار:78/369)اَسا : اساً . اندوه . حزن .
اِساءَة: بدى، بدى كردن. (من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها): هر آن كس شايسته عمل كند به سود خود، و آن كه بدى كند به زيان خويش عمل كرده است (فصلت:46). (ثمّ كان عاقبة الذين اساءوا السوأى ان كذّبوا بآيات الله): سپس سرانجام كسانى كه بدكار بودند آن شد كه آيات خدا را دروغ شمردند . (روم:10)عن ابى جعفر (ع): «اربعة اسرع شىء عقوبة: رجل احسنت اليه و يكافيك بالاحسان اليه اسائة ...»: چهار عمل است كه پيامدشان از هر عملى سريعتر است: آن كس كه تو به وى خوبى كنى و او در برابر خوبى تو بدى كند. و آن كس كه تو بدو تجاوز ننمائى و او در باره تو تجاوز كند. و آن كه با وى پيمانى بسته باشى و تو در پيمانت وفادار باشى ولى او با تو نيرنگ بزند. و كسى كه با خويشانش پيوند برقرار كند ولى آنها پيوندشان را از او بگسلند. (بحار:73/373)
اِسار: (مصدر)، اسير كردن. بردگى. اميرالمؤمنين (ع) ـ درباره ابن ملجم، قاتل خويش ـ فرمود: «احبسوا هذا الاسير و اطعموه و اسقوه و احسنوا اساره ...»: اين اسير را در جائى بازداشت كنيد و آب و غذا به وى دهيد و در اسارت او را به نيكى اداره كنيد . (مستدرك:11/79)اِسارت: دستگير شدن، به بند كشيده شدن. در تداول فارسى زبانان بمعنى اسار و اسيرى و بردگى است، و به اين معنى در لغت عرب اِسار بدون تاء است. (دهخدا)
اُسارى: جِ اسير، بردگان، اسير شدگان. قرآن كريم: (و ان يأتوكم اسارى تفادوهم و هو محرّم عليكم اخراجهم) . (بقره:85)اَساس: پى، پايه، بنياد. عيسى بن مريم(ع): «يا معشر الحواريين بحق اقول لكم، ان الناس يقولون انّ البناء باساسه، و انى لااقول لكم كذلك». قالوا فماذا تقول يا روح الله؟ قال: «بحق اقول لكم ، انّ آخر حجر يضعه العامل هو الاساس» . قال ابوفروه: «انما اراد خاتمة الامر»: اى گروه ياران! بدين حقيقت گوش دهيد: مردم مىگويند: مهمترين بخش ساختمان، پايه آن است، ولى من مىگويم: آخرين سنگى كه بنّا در آن بكار مىبرد همان مهمترين بخش ساختمان است. كه به پايان رسانيدن كار به شايستگى به كار ارزش مىدهد . (بحار:71/364)
اساطير: به «اسطوره» رجوع شود.اَساف: نام بتى است كه آن را عمرو بن لُحَىّ بر صفا نهاد، و نائله را كه بتى ديگر است بر مروه، و به نام اين هر دو بت روبروى خانه كعبه ذبح مىكردند.
و گويند: اساف پسر عمرو و نائله دختر سهل است و از قبيله جرهم بودند، كه در خانه كعبه زنا كردند پس به سنگ مسخ شدند و به منظور پند گيرى، اساف را بر صفا و نائله را بر مروه نهادند، و بعد از مرور ايام قريش هر دو را پرستش كردند. (دهخدا)در حديث آمده كه از اميرالمؤمنين (ع) درباره اساف و نائله و پرستش قريش آن دو را پرسيدند، فرمود: آرى، دو جوان زيبا روى بودند كه يكى از آن دو، حالت مادگى داشت، خانه را طواف مىكردند، چون خانه را خلوت يافتند بدرون رفته آن عمل شنيع مرتكب گشتند، خداوند آن دو پسر را بصورت دو سنگ مسخ نمود، قريش چون چنين ديدند گفتند: اگر خدا راضى نبود كه اين دو با خود پرستش شوند آنها را به صورت مجسمه سنگى درنمىآورد. (بحار:3/249)
اِسالَة: نرمى توأم با اعتدال و كشيدگى، همچون اسالة خدّ.اَساليب: جِ اسلوب. شيوهها راهها. طرزها. گونهها.
اِسامَة: گران كردن بها را. پرسيدن بهاى چيزى را. نظر انداختن بر كسى. چرانيدن: (هو الذين انزل من السماء ماءً لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون): او خداوندى است كه آبى را از فرازتان برايتان فرو فرستاد كه بخشى از آن بنوشيد و از بخشى درختى برويانيد كه حيواناتتان را در آن بچرانيد. (نحل:10)اُسامَة: شير بيشه. اسد.
اُسامة: بن زيد بن حارثه بن شراحيل بن كعب بن عبد العزّى كلبى، مادرش ام ايمن. از صحابه پيغمبر اسلام و مورد علاقه و محبت و محل اعتماد آن حضرت بوده كه در سن هيجده سالگى او را امير سپاهى كرد كه بزرگان صحابه افراد آن سپاه بودند، حضرت او را به جنگ با روميان اعزام داشت ولى افراد سپاه تمرد جسته به بهانههائى سر از فرمان برتافتند و چون پيغمبر (ص) در آن روزگار بيمار بود كه در آن بيمارى رحلت نمود عزيمت تا به دوران خلافت ابوبكر تأخير افتاد و پس از چهل روز با پيروزى و به اسارت گرفتن عدهاى از روميان بازگشت و همواره مورد احترام ابوبكر و عمر بود.
پيغمبر (ص) در بازگشت خود از خيبر اسامه را با جمعى به نواحى فدك فرستاد كه آنان را به اسلام دعوت كند، يكى از جهودان آن منطقه بنام مرداس بن نهيك چون متوجه شد كه سپاه پيغمبر (ص) از آنجا مىگذرد خانواده و اموال و احشام خود را در دامنه
كوهى پناه داد و خود بنزد اسامه آمد و اظهار شهادتين كرد، اسامه به اظهار اسلام او اعتنا ننمود و نيزهاى به وى زد و او را كشت. چون بنزد پيغمبر (ص) آمد حضرت به وى فرمود: چرا كسى را كه اظهار اسلام نموده بكشتى؟! اسامه گفت: وى از بيم جان خويش اظهار اسلام كرد. حضرت فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى به ظاهرش نيز اعتنا ننمودى؟! و بالجمله پيغمبر (ص) او را توبيخ نمود. اسامه
آنجا سوگند ياد كرد كه تا زنده است با هيچ گوينده شهادتين نجنگد، و همين سوگند او سبب شد كه وى در جنگهاى اميرالمؤمنين(ع) شركت نكند و لذا چون اسامه سهم خويش را از بيت المال از آن حضرت مطالبه نمود فرمود: اين اموال خاصه مجاهدان است من خود اموال و املاكى در مدينه دارم هر چه خواستى از آنها بردار.
اسامه بسال 54 يا 58 يا 59 درگذشت. (اسد الغابه و بحار و اعيان الشيعه)
اُسامة: بن مرشد بن على بن مقلد بن نصر بن منقذ كنانى كلبى شيزرى ملقب به مؤيد الدولة مجدالدين و مكنّى به ابىالمظفر، از اكابر بنى منقذ اصحاب قلعه شيزر (شمالى حماة) متولد به شيزر و متوفى پس از سال 580 در دمشق. اديب و مورخ و از دلير مردان عرب، كه به نبردهاى خود با صليبيين شهرت دارد.از تأليفات اوست: «كتاب الاعتبار» و «البديع» و «لباب الآداب». (اعلام المنجد، دهخدا)
اَساوِر: جِ اَسوار (على حذف الزيادة، چه اصل اساور اساوير بوده) و بقولى جمع اسورة است كه اسورة جمع سوار است: دست برنجنها. (اولئك لهم جنات عدن تجرى من تحتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب...): آنان راست باغهاى جاويدان كه جويبارها از كنارشان روان باشند، و آنان با دست برنجها مزيّن بوند ... (كهف:31)اَسب: چارپائى از جانوران ذو حافر كه سوارى و بار و كار را بكار است. بعربى فرس. نر آن: بِرذَون. اسبان: خيل.
در حديث آمده كه نخستين كسى كه بر اسب سوار شد اسماعيل (ع) بوده و پيش از آن اسب جزء حيوانات وحشى بوده و چون اسماعيل عربى زبان بوده است اسبان نجيب را عراب گويند.از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: تا قيامت در جبين اسب خير (و بركت) نهاده شده، پس اسبى برگزين كه بينى و لب بالا و پائين پيشانى و پاهايش جز پاى راستش سفيد باشد كه سوار بر چنين اسبى سالم و بهرهمند است.
در حديث ديگر از آن حضرت : بور دست و پا سفيد، مبارك، و اسب نيلگون نامبارك آمده است. و در حديث ديگر اسب قزل گون گزيده شده. در كنز العمال آمده كه پيغمبر (ص) را اسبى بود مرتجز نام و اسبى بنام لحيف و اسبى بنام ظرب و اسب چهارم بنام لزار.و در امالى اسب ديگرى از آن حضرت بنام سكب ذكر شده. (بحار:12/107 و 64/159 و 21/361 و كنز)
اسباب: جِ سبب، وسائل. فى الحديث: «و املك نفسك عند اسباب القدرة، فانك ان تفعل كل ما تقدر عليه كنت كمن شفى غيظا او ابدى حقدا ...»: هنگامى كه به وسائل قدرت دست يافتى (از انتقامگيرى) خوددارى كن و بر خود مسلط باش، كه تو اگر تمام قدرتت به كارگيرى تازه در حدّ كسى باشى كه بيمارى كينهتوزى خود رادرمان كرده و يا عقدهاى را تهى كرده باشد ... (بحار:10/216)(يا هامان ابن لى صرحا لعلّى ابلغ الاسباب * اسباب السماوات...) ; فرعون به وزيرش هامان گفت: كاخى جهت من بنا كن باشد كه به وسائل رسيدن به آسمانها دست يابم و به خداى موسى (ع) آگاه گردم. (غافر:36 ـ 37)
راغب گفته: اصل معنى سبب ريسمانى است كه با آن به درخت خرما بالا مىروند. قال رسول الله (ص) : «يقول الله عزوجل: ما من مخلوق يعتصم بمخلوق دونى الا قطعت اسباب السماوات و الارض من دونه، فان سالنى لم اعطه و ان دعانى لم اجبه ...» . (بحار:71/143)اِسبات: به شنبه درآمدن.
اَسباط: جِ سبط: فرزندان فرزند. اسباط يعقوب: نفوسى كه از دوازده فرزند او: يوسف، بنيامين، يساخر، يهودا، شمعون، لاوى، جاديه، اَزّير، زبولون، نفتالى، روبن، دان بوجود آمدند. اسباط بنى اسرائيل نيز گويند.و بقولى: نسل اسحاق را اسباط و نسل اسماعيل را قبائل گويند: اين كلمه پنج بار در قرآن كريم ذكر شده و در هر پنج مورد مراد اسباط يعقوب است.
اَسباع: جِ سبع، هفتيكها. اسباع قرآن: هفت سُبع قرآن. درگذشته قرآن را هفت قسمت كرده در هر روز يك سبع و در هفته يك بار قرآن را ختم مىكردهاند.اِسباغ: كامل نمودن. تمام كردن. اسبغ وضوئه: اذا بلغه مواضعهو فى كل عضو حقه. قرآن كريم: (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة) ; خداوند نعمتهاى ظاهر و باطن خويش را بر شما تمام كرد. (لقمان:20)
در حديث رسول (ص) آمده: «يا اباذر! اسباغ الوضوء فى المكاره من الكفارات ...»: اى اباذر، كامل ساختن وضو در سختيها از كفارات گناهان خواهد بود . (بحار:77/86)اِسبال: جارى كردن. اسبال مطر: پياپى آمدن باران. اسبال دمع: پياپى ريختن اشك. حضرت رضا (ع): «ان يوم الحسين (ع) اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذلّ عزيزنا»: همانا روز (قتل) حسين (ع) اشكهاى ما را پياپى ريخت و عزيزمان را خوار ساخت . (بحار:44/283)
فرو گذاشتن و آويختن جامه و ازار و پرده و مانند آن. امام صادق (ع) در پاسخ سفيان ثورى : «... و هذا زمان قد اسبل كل شىء عزاليه»: و امروز روزگارى است كه هر چيزى هرآنچه در خود داشته فرو نهاده است (بحار:47/221). رسول الله(ص): «اياك و اسبال الازار، فانه من المخايلة ...»: مبادا ازار خويش را فرونهى (سرازير كنى) كه اين كار نوعى تكبر است . (بحار:76/354)اُسبُوع: هفته. ج: اسابيع. طاف بالبيت اسبوعا: هفت بار بر گِرد خانه گرديد. عن الصادق (ع): «اف للرجل المسلم ان لا يفرغ نفسه فى الاسبوع يوم الجمعة لامر دينه فيسأل عنه»: اف بر مرد مسلمانى كه در هفته روز جمعه را دست از كار نكشد كه احكام دينش را فرا گيرد . (بحار:59/36)
ابوعبدالله (ع): «ان الله تبارك و تعالى اوحى الى نوح (ع) و هو فى السفينة ان يطوف بالبيت اسبوعا، فطاف بالبيت اسبوعا كما اوحى الله اليه»: خداى تبارك و تعالى به نوح (ع) كه در كشتى بود وحى نمود كه هفت بار كعبه را طواف كن، وى به دستور عمل نمود . (بحار:11/268)اِست: اصل، پايه. سرين و كفل انسان و اسب.
اُستاد: معرّب آن استاذ، ج : اساتيذ . ماهر، حاذق، نيك دان. در تداول: معلّم.امير المؤمنين فرمود: هرگز در حضور كسى كه (مقام استادى تو را دارد و) سخن بتو آموخته زبان درازى مكن و گويائى و نطاقى خويش را به كسى كه تو را پرورده به نمايش منه . (بحار:2/44)
به «آموزگار» نيز رجوع شود.اَستار: جِ ستر به معنى پرده.
اُستاندار: حاكم استان، والى يا عامل و كاردار منصوب از طرف حكومت مركز به زمامدارى ايالات و ولايات و نواحى. شايان ذكر است كه مطالب مندرج در ذيل اين واژه مطالبى است كه در كتب حديث يا تاريخ قديم تحت عنوان «والى» بيان شده، و اين كلمه ـ حسب استعمال اصل ـ هم به استاندار و هم به فرماندار اطلاق مىگردد،و چنانكه مقتضاى اين فرهنگ است آنچه كه در ذيل واژه نگاشته مىشود مطالب مربوط به متن اسلام است كه آيهاى يا روايتى در آن باره آمده و يا در تاريخ زندگى و سنت معصومين مسطور باشد.
والى و كاردارى كه در آن روزگار به فرمانروائى منطقهاى گماشته مىشده علاوه بر اينكه وى مسئوليت امور سياسى و ادارى بعهده داشته مناصب امور دينى و مذهبى نيز به او محول بوده، در مركز ايالت يا ولايت، خود او امام جمعه و جماعت بوده و بر اين مناصب در نواحى و حومه هم او نظارت داشته است و از اين رو شرائطى كه در اسلاممسئله گماشتن والى و گزينش كاردار در حكومت اسلامى از ظرافت و دقت خاصى برخوردار بوده زيرا حاكم مسلمين خود را در اينباره به پيشگاه خدا و در برابر مردم مسئول مىدانسته و اگر نه اين بود حكومت على (ع) خالى از دغدغه و آشوب پيش مىرفت، نه جنگ صفين پيش مىآمد و نه جنگ نهروان كه زائيده صفين بود رخ مىداد و حتى جنگ جمل نيز كه مخالفين به پشت گرمى معاويه يا لااقل بخاطر جمعى آنها از عدم مساعدت سپاه شام با حكومت مركزى به اين كار دست زدند اتفاق نمىافتاد همه اينها بدين جهت بود كه على (ع) سمت استاندارى معاويه را كه مربوط به خلفاى پيشين بود طبق موازين اسلامى نتوانست تمديد و تأييد كند با توجه به اينكه خود حضرت پيامد آن را مىديد وسياستمدارانى چون ابن عباس و مغيرة بن شعبه نيز به حضرت گوشزد نمودند و حتى گفتند: شما دو ماه ولايت او را تاييد كن و سپس او را عزل نما و على (ع) در پاسخ آنها فرمود: پاسخگوى جنايات او در اين دو ماه جز من چه كسى است؟
نكاتى كه در حكومت اسلامى در اين باره بيش از هر چيز ملحوظ بوده عبارتند از: 1 ـ نحوه گزينش والى. 2 ـ كارنامه مشتمل بر شرح وظائف او. 3 ـ مراقبت بر كار او از سوى حكومت مركز. 4 ـ تأمين هزينه زندگى او بقدر كافى.اين چهار نكته در تاريخ دو حكومت پيغمبر اسلام و امير المؤمنين على (ع) كه اين دو حكومت به اتفاق مسلمين حكومت صد در صد اسلامى بوده محسوس و كتب مفصله تاريخ و نيز مكاتيب اميرالمؤمنين(ع) كه بدست رسيده حاكى آنند.
از جمله در نامه آن حضرت به مالك اشتر، استاندار مصر چنين آمده: «ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا و لا تولهم محاباةً وأثرةً فانهما جماع من شعب الجور و الخيانة...» در مسئله گزينش كارگزارانت نيك بينديش كه ملاك گزينشت آزمايشى باشد كه از آنها بعمل آورده باشى، مبادا كسى را بدين جهت كه مورد علاقه تو است و بخواهى پست و مقامى به وى دهى ياوانگهى آنها را از حيث امور مالى در رفاه دار و در هزينه زندگيشان وسعت بخش كه اين كار آنها را به خودسازى خويش تواناتر مىكند و از دستبرد به اموالى كه زير دستشان است بىنياز مىسازد، و اگر احياناً از فرمان تو تمردى جستند يا در امانتت رخنهاى كردند در برابر تو محكوم خواهند بود.
و سپس در كارهاشان كاوش و رسيدگى كن و بازرسان مخفى كه راستگو و (به حكومت) وفادار باشند بر آنان بگمار (كه اعمال آنها را زير نظر گيرند) كه اين مراقبت پنهانى تو بر كار آنها آنان را به امانت دارى در امور مربوطه و نرمش با رعيت وادار سازد... (نهج : نامه 53)آن حضرت در نامهاى به يكى از فرماندارانش مىنويسد: اما بعد، دهقانان (خوانين) محل فرمانداريت از خشونت و قساوت و تحقير و سنگدلى تو شكايت آوردهاند، و من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، چرا كه مشركند، و نه سزاوار راندن و طرد نمودن ديدم، چرا كه با آنان پيمان بستهايم، پس لباسى از نرمش همراه با كمى شدت و قاطعيت براى آنها بتن كن، با رفتارى حد وسط، بين سختگيرى و نرمش با آنها برخورد كن، اعتدال را در اين باره رعايت نما، نه بسيار آنها را به خود نزديك ساز و نه به زيادت آنها را بدور دار، ان شاء الله. (نهج : نامه 19)
و اميرالمؤمنين (ع) به استاندار خود در بصره عبدالله بن عباس بدينگونه مكتوب داشت:اما بعد، مبادا بهره و سود خود را از اين پست و مقام منافع مالى و (يا) تشفى عقدههاى درونى خويش دانى بلكه بايستى سهم تو از اين فرصت ريشه كن ساختن باطل و زنده نمودن حق باشد. (بحار:40/328)
و جهت حسن ختام به گونهاى از تاريخ رسول اكرم (ص) در اين باره اشاره كنيم:پيغمبر (ص) بسال دهم هجرت پس از بازگشت از تبوك معاذ بن جبل را به زمامدارى يمن معين فرمود، و در حال حركتش از مدينه پيغمبر (ص) با جمعى از اصحاب او را مشايعت نمود، معاذ سوار بود و حضرت در كنارش پياده راه مىرفت و سفارشات لازم به وى مىنمود. معاذ عرض كرد: من سوارم و شما پيادهايد! اجازه بفرما از مركب بزيرآيم. فرمود: من اين گامها كه برميدارم به حساب خدا (نه به حساب تو) مىنهم.
از جمله سفارشات حضرت به معاذ اين بود: اى معاذ مردم را به كتاب خدا آشنا ساز و قرآن به آنها بياموز و آنان را به اخلاق نيكو تأديب كن و هر كسى را از نيك و بد بجاى خويش بشناس و احكام خدا را در ميان آنها اجرا نما و در حكم خدا و مال خدا از هيچ كسى روى در بايستى مكن كه نه اين پست و مقام از آن تو و نه مال مال تو است، و در امور مالى خواه كم و خواه بيش امين آنهاو سنتها و روشهاى جاهليت را محو و نابود ساز جز آنچه كه اسلام آنرا تأييد كرده باشد، و همه احكام و قوانين اسلام را از ريز و درشت آشكارا پياده كن و در امر نماز بيش از هر چيز اهتمام ورز كه نماز پس از اعتراف به اصول دين در رأس دستورات اسلام است، و مردم را بياد خدا و روز جزا آر، و پيوسته پند و موعظه را دنبال كن كه موعظه بيش از هر چيز مردم را به وظائف شرعى خويش نيرومند مىسازد.
دگر اينكه معلمان و آموزگاران در ميان آنان پخش كن، و خداوندى را كه بازگشت تو به حضرت او است بنده و مطيع باش و از ملامت كسى باك مدار.و سفارش مىكنم تو را به راستى گفتار و وفاى به عهد و پيمان و امانتدارى و ترك خيانت و نرمش در سخن و بخل نورزيدن به سلام و رعايت حق جوار و ترحم بر يتيمان و رفتار شايسته و كوتاهى آرزو و توجه بعالم آخرت و ترس شديد از حساب خدا، و ملازمت ايمان و دانش ژرف در آيات قرآن و خوددارى خويشتن هنگام خشم، و فروتنى. و مبادا مسلمانى را فحش و ناسزاگوئى ... (بحار:77/126)
به «حاكم» نيز رجوع شود.اِستئذان: اذن خواستن.
به «استيذان» رجوع شود.اِستئمار: مشورت نمودن.
به «استيمار» رجوع شود.اِستئناس: خو گرفتن. اذن خواستن به «استيناس» رجوع شود.
اِستئناف: به «استيناف» رجوع شود.اِستِباحة: مباح كردن. حلال كردن. از بيخ كندن. روا كردن. اميرالمؤمنين (ع) ـ فى حديث ـ: «من ظلم المرءة صداقها الذى استحلّ به فرجها فقد استباح فرجها زنا». (بحار:103/352)
اِستباق: بر يكديگر، پيشى گرفتن. قرآن كريم: (و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات): هر كسى را راهى است به سوى حق (يا قبلهاى است در دين خود) كه بدان روى آورد پس به پيش بتازيد در كارهاى نيك (بقره:148). (و لو نشاء لطمسنا على اعينهم فاستبقوا الصراط فانى يبصرون): و اگر بخواهيم ديدگانشان را محو و نابينا سازيم، تا چون به راه سبقت گيرند كجا بصير يابند؟!. (يس:66)اِستِبانَة : پيدا و آشكار شدن . عن مسعدة بن صدقة عن ابىعبدالله (ع) قال : سمعته يقول : «كلّ شىء هو لك حلال حتّى تعلم انّه حرام بعينه فتدعه ... و الاشياء كلّها على هذا حتّى يستبين لك غير ذلك او تقوم به البيّنة»: هر چيزى بر تو حلال است مگر آن كه چيزى را بطور مشخص به حرام بودنش آگاه گردى و آن را رها كنى... و در همه مورد كار بدين منوال است تا آن كه خلاف آن بر تو آشكار گردد و يا دليل آشكارى بر آن ظاهر شود . (بحار:2/273)
اِستبداد: به خودى خود به كارى قيام كردن، خود كامگى، خود رائى. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «من استبد برأيه هلك» و هر آنكس در كارها برأى و نظر خود بسنده كند و از انديشه ديگران استفاده ننمايد تباه گردد. (نهج : حكمت: 161)اِستبدال: بدل گرفتن، گرفتن چيزى را بدل چيزى. (ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و آتيتم احديهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئا أتأخذونه بهتانا و اثماً مبيناً): و اگر خواستيد زنى را رها كرده ديگر زن اختيار كنيد و مال بسيارى مهر او كردهايد مبادا چيزى از مهر او بازگيريد، كه اين كار بهتان (به قانون) و گناهى آشكار است . (نساء:24)
در خطبه حضرت صديقه (س) آمده: «...استبدلوا الذنابى و الله بالقوادم و العجز بالكاهل...»: به خدا سوگند كه آنان (اهل سقيفه) پَرِ دم را بر شهپر، و دنباله را بر جلوه برگزيدند . (بحار:43/158)در يكى از خطب اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش و وصف بى وفائى دنيا آمده: «... و اعلموا عباد الله انكم و ما انتم فيه من هذه الدنيا على سبيل من قد مضى قبلكم...اصبحت اصواتهم هامدة ... و استبدلوا بالقصور المشيدة و بالنمارق الممهدة الصخور و الاحجار المسندة و القبور اللاطئة...»: اى بندگان خدا بدانيد كه شما با هر وضعى كه داريد، راهى را مىپيمائيد كه پيشينيانتان پيمودند، آنان كه عمرهاشان از شما طولانىتر، شهر و ديارشان از شهر و ديار شما آبادتر... ديرى نپائيد كه صداهاشان فرو نشست و شوكتهاشان از ميان رفت و آن كاخهاى سر به فلك كشيده و آن بستر و بالينهاى نرم و راحت به سنگ و صخرههاى گورستان مبدل گرديد و ... (بحار:73/82)
اِستبراء: طلب پاكى، كارى كه بمنظور حصول اطمينان بپاكى چيزى بر آن انجام دهند.استبراء به بول: كسى كه منى از او بيرون آمده بمنظور اينكه اگر پس از غسل رطوبت مشتبهى از او بيرون آيد مجدداً غسل بر او واجب نشود بايستى پيش از غسل ادرار كند.
استبراء به خرطات: كسى كه ادرار كرده براى اينكه اگر پس از وضو رطوبت مشتبهى كه احتمال بول در آن مىرود از مجرا بيرون آيد وضويش را باطل نكند بايستى پس از قطع كامل ادرار مجرا را پاك سازد، بدين كيفيت كه ابتدا از زير آن و كنار مخرج مدفوع به فشار تا بيضه سه بار انگشت بكشد و سپس از آنجا تا سر آلت چنين كند و پس از آن سه بار سر آلت را فشار دهد.استبراء كنيز: اگر كسى بخواهد كنيز خود را بفروشد بايد صبر كند كه يكبار حيض ببيند و يا پيش از فروش چهل و پنج روز با او نزديكى نكند.
استبراء حيوان نجاستخوار: حيوانى كه مدت مديدى غذايش تنها نجاست بوده فضلاتش نجس است و بايستى مدت زيادى علف طاهر به آن خوراند تا پاك گردد. تفاصيلِ استبراء به كتب فقهيه رجوع شود.