next page

fehrest page

back page

الهوى التى تشبه بنار الغضا. (تعريفات جرجانى)

اِستِخراج:

بيرون آوردن.

اِستِخفاف:

سبك شمردن كسى را يا چيزى را. عن الصادق (ع): «لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة» (بحار:47/7). عن رسول الله (ص): «من استخفّ بفقير مسلم فقد استخف بحق الله، و الله يستخف به يوم القيامة، الاّ ان يتوب»: كسى كه فقير مسلمانى را سبك شمرد، حق خدا را سبك شمرده است، و خداوند در روز قيامت بدو اعتنائى نكند جز آن كه توبه1 نمايد . (بحار:72/37)

اِستِخلاص:

رهانيدن. رهائى جستن. رهائى يافتن . چيزى را ويژه و خالص خود كردن . (و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى) ; پادشاه (مصر) گفت: يوسف (ع) را (از زندان) بنزد من آريد كه وى را ويژه خويشتن سازم . (يوسف:54)

جدا ساختن نيكو و نفيس از ميان بدان و زبونان : اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن خطبهاى در ملاحم ـ «و تستخلص المؤمن من بينكم استخلاص الطير الحبّة البطينة من بين هزيل الحبّ» . (نهج : خطبه 108)

اِستِخلاف:

كسى را جانشين خود كردن. ايستادن خواستن به جاى كسى . جايگزين نمودن . (وعدالله الذين آمنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنّهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمنا يعبدوننى لايشركون بى شيئا ومن كفر بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون); خداوند آن گروه از شما را كه خداباور و درست كردارند وعده داده كه آنان را در زمين جايگزين (كفار و بدكاران) سازد چنان كه پيش از اين نيز كسانى (بنىاسرائيل) را جايگزين (جبّاران) ساخت، و آنان را در عمل به دينشان كه برايشان برگزيد توانمند و متمكن كند و پس از آن كه دورانى در بيم بسر مىبردند آنها را در امن و ايمنى بدارد ، تا دگر چيزى را انباز خدا نگيرند . (نور:55)

استخوان:

صلبترين بخش از بافتهاى بدن حيوان و نبات. عظم. (قال ربّ انّى و هن العظم منّى و اشتعل الرأس شيبا)زكرياى پيغمبر عرض كرد: خداوندا استخوانم سست گشت و فروغ پيرى بر سرم بتافت (مريم:4). (... فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما...); انسان را از گل خالص آفريديم آنگاه او را نطفه گردانيده در جاى استوار قرار داديم. سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه (گوشت پاره) و مضغه را استخوان و سپس بر استخوان گوشت پوشانيديم و پس از آن خلقتى دگر ايجاد نموديم. (مؤمنون:12 ـ 14)

در حديث امام صادق (ع) آمده كه نوشيدن شير جهت سفت شدن استخوان سودمند است. (بحار:66/102)

در حديث حضرت رضا (ع) همين خاصيت براى انجير ذكر شده است (بحار:66/185). در حديث ديگر از آن حضرت همين خاصيت درباره چغندر ذكر شده است. (بحار:66/217)

اِستِدانَة:

وام خواستن، وام گرفتن. عن على بن الحسين (ع): «الذنوب التى تكشف الغطاء، الاستدانة بغير نية الاداء و الاسراف فى النفقة على الباطل و البخل على الاهل و الولد و ذوى الارحام و سوء الخلق و قلة الصبر و استعمال الضجر و الكسل و الاستهانة باهل الدين»: گناهانى كه پرده آبرو را به كنار مىزنند عبارتند از: اين كه كسى مالى را از كسى به وام بستاند و نخواهد آن را بپردازد، و بيهوده هزينه كردن مال در راههاى نامشروع، و دريغ داشتن مال از خانواده و فرزندان و خويشان، و بدى اخلاق، و كمصبرى، و سستى و تنبلى در كارها و وظائف محوله، و توهين و تحقير به متدينين . (بحار:73/375)

ابو عبدالله الصادق (ع): «السرّاق ثلاثة: مانع الزكاة، و مستحلّ مهور النساء، و كذلك من استدان و لم ينو قضائه»: دزدان سهاند: دريغدارنده زكات، و خورنده مهرهاى زنان، و آن كس كه وام بستاند و تصميم به ادامه آن نداشته باشد . (بحار:96/12)

فى الحديث: «من استدان دينا و نوى قضائه فهو فى امان الله حتى يقضيه، فان لم ينو قضائه فهو سارق»: هر كه وامى را بستاند و نيت پرداخت آن را داشته باشد، وى در امان خدا باشد تا روزى كه بپردازد، و اگر قصد اداء دين خود را نداشته باشد وى دزد به شمار آيد . (بحار:103/150)

اِستِدبار:

پشت كردن، ضد استقبال. استدبار امر: در آخر كار نگريستن چيزى را كه در اول آن نديده بود. عن الصادق (ع): من قال: «سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظيم» ثلاثين مرة استقبل الغنى و استدبر الفقر و قرع باب الجنة. (بحار:93/177)

اِستِدراج:

كسى را پله پله به بالا بردن يا بزير كشيدن، اندك اندك كسى را بسوئى و بجائى بردن.

(و الذين كذّبوا بآياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون) ; ما درباره كسانى كه آياتمان را دروغ پندارند و با ما عناد ورزند بدين گونه انتقام گيريم كه بتدريج آنان را بسوى هلاكت كشيم آنچنان كه غافلگير شوند. (اعراف:181)

از امام صادق (ع) معنى اين آيه سؤال شد ، فرمود: اين بدين گونه است كه بنده مرتكب گناهى شود و پس از آن به نعمتى دست يابد كه آن گناه و استغفار از آن را از ياد او ببرد.

و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: اگر خدا خير بندهاى را بخواهد چون مرتكب گناهى شود بلافاصله وى را ببلائى دچار سازد و او را بياد توبه و استغفار آرد، و چون بد بنده بخواهد چون وى به گناهى دست زند از پى آن نعمتى ارزانى او كند كه استغفار را از يادش ببرد و به گناهش ادامه دهد و اين است معنى (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون). (صافى:209)

امام حسين (ع) فرمود: استدراج از خدا درباره بندهاش اينچنين است كه خداوند پياپى به وى نعمت دهد و توفيق سپاس را از او بستاند. (بحار:78/117)

اِستِدراج:

امر خارق عادتى كه از كافر يا فاجرى موافق دعوى او بروز كند (مجمع البحرين). چنانكه گويند: مسيلمه آب دهان بچاه افكند در حال آب آن بخشكيد.

استدراك:

دريافتن. تدارك كردن، غلط گرفتن، رفع توهمى كه از سخن پيشين پديد آمده باشد، چنانكه گوئى: اين گرمك است، ليكن شيرين است.

اِستِدعاء:

خواندن به خود، درخواست كردن، خواهش كردن.

اِستِدفاء:

گرم شدن به آتش و مانند آن را خواستن .

اِستِدلال:

دليل جستن، دليل آوردن، اقامه حجت نمودن. تقرير دليل براى اثبات مدلول، خواه از اثر به مؤثر پى برند كه آن را استدلال انّى گويند، و بالعكس كه آن را استدلال لمّى خوانند، يا از يكى از دو اثر به ديگرى پى برند. (تعريفات جرجانى)

برخى پى بردن از علت به معلول را تعليل ناميده و از معلول به علت را استدلال.

در قرآن كريم بتكرار سخن از استدلال ـ به تعابير مختلف همچون: برهان، حجت و محاجّه ـ به ميان آمده است. عملاً نيز اين كتاب آسمانى در موارد عديده در مقام استدلال برآمده، از جمله: (ام خلقوا من غير شىء ام هم الخالقون): آيا بىسببى آفريده شدهاند، و يا خود خويشتن را آفريدهاند؟!(طور:35). (و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم * قل يحييها الذى انشأها اول مرة و هو بكل شىء عليم): آدمى در مقام انكار وجود ما، در اين باره مثالى آورده و گفته است: چه كسى اين استخوانها را پس از پوسيدن زنده مىسازد؟ بگو: همان كسى كه از كتم عدم آنها را ايجاد كرد، و او به هر چيزى آگاه است (يس:78 ـ 79). و استدلال مؤمن آل يس: (و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين * اتبعوا من لا يسألكم اجراً و هم مهتدون): در اين حال (كه مردمان فرستادگان خدا را اذيت و آزار مىدادند) مردى از دورترين نقطه شهر، شتابان آمده و گفت: اى مردم! فرستادگان خدا را پيروى كنيد، بپذيريد سخن كسانى را كه از شما مزدى نمىخواهند و خود در راه صحيح مىباشند و به گفته خويش عمل مىكنند . (يس:20 ـ 22)

و استدلال مؤمن آل فرعون: (و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جائكم بالبينات من ربكم و ان يك كاذبا فعليه كذبه و ان يك صادقا يصبكم بعض الذى يعدكم...): موقعى كه فرعون و فرعونيان قصد قتل موسى را داشتند، مرد مؤمنى از خاندان فرعون ـ كه ايمان خويش را پنهان مىداشت ـ گفت: شما كسى را مىكشيد كه مىگويد آفريدگار جهان خداى من است، و شواهد گويائى هم بر مدعاى خويش نشان داده است؟! وى اگر در اين دعوى دروغگو باشد، خود مسئول دروغ خويش است، و اگر راست بگويد نمىترسيد كه مبادا ـ اقلا ـ بخشى از تهديداتش به شما اصابت كند؟! (مؤمن:28). و استدلال حضرت ابراهيم (ع) بر وجود آفريدگارى ازلى و ابدى، بنفى الوهيت ستاره و ماه و خورشيد بدليل متغير بودن و در نتيجه به حادث بودن آنها، كه اين دليل است بر نياز آنها به محدث و موجدى قديم و ذاتى الوجود: (فلما جنّ عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الآفلين * فلما رأى القمر بازغا قال هذا ربى...انى وجّهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين): چون شب تار او را فرا رسيد ستارهاى را به چشم ديد، گفت: اين خداى من است، و چون ناپديد گرديد گفت: آن كه ناپديد شود شايسته خدائى نباشد. و هنگامى كه ماه تابان را ديد گفت: اين است خداى من، ولى هنگامى كه ماه غروب كرد گفت: اگر خدايم، خود مرا هدايت نكند همچنان به گمراهى خواهم ماند. و چون خورشيد را درخشان يافت گفت: اين خداى من است كه اين از همه بزرگتر است. و هنگامى كه خورشيد به غروب نشست گفت: اى مردم! من از آنچه شما آن را شريك خدا مىدانيد بيزارم. من با ايمان كامل و با تسليم به تمام وجود به آن كس روى آوردم كه آسمانها و زمين بدست تواناى او آفريده شده است و هيچ چيزى را شريك او نمىدانم (انعام:76 ـ 79). و سپس احتجاج حضرت ابراهيم (ع) به ناتوانى آنچه مشركان عصرش آن را شريك به خدا مىدانستند: (و حاجّه قومه قال اتحاجونّى فى الله و قد هدانِ ولا اخاف ما تشركون به...و كيف اخاف ما اشركتم ولا تخافون انكم اشركتم بالله ما لم ينزّل به عليكم سلطانا فـاىّ الفريقين احق بالامن ان كنتم تعلمون)(انعام:80 ـ 81) . كه خداوند در دو آيه بعد مىفرمايد: اين طرز استدلال را ما به وى الهام نموديم: (و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه...). (انعام:83)

در كتب تاريخ و حديث شيعه فراوان از استدلال سخن رفته و تاريخ شيعه وقايع فراوانى از صحنههاى محاجّه و احتجاج ثبت نموده است، چه اين مذهب اصولاً بر مبناى منطق و دليل پى ريزى شده، نه بر مبناى چماق و جنجال چنانكه روز رحلت رسول گرامى اسلام در سقيفه آن وضع شرم آور رخ داد.

از جمله: استدلالهاى امير المؤمنين على(ع) بر اولويت خويش به مقام زعامت مسلمين كه پس از درگذشت پيغمبر (ص) و نيز در شوراى شش نفرى كه عمر جهت انتصاب عثمان دستور داده بود، و چندين بار پس از قتل عثمان و دوران زمامدارى ظاهرى آن حضرت، به سمع مردم رسانيد، كه همه آنها در كتب مفصله مندرج است.

از باب نمونه: حضرت در پاسخ يكى از نامههاى معاويه ـ كه وى افضليت عمر و ابوبكر را بر آن حضرت در آن نامه خاطر نشان كرده بود ـ پس از آن كه امتيازات شاخه بنى هاشم ـ از قريش ـ را بر شاخه بنىاميه بيان مىدارد و سپس به پيشتازى خود و اهل بيتش در اسلام و پيروى از رسول خدا (ص) اشاره مىكند ـ مىفرمايد:

دوران اسلام ما به گوش همه رسيده، و كارهاى ما به روزگار جاهليت نيز بر كسى پوشيده نيست، كتاب خدا قرآن آنچه را كه برنشمرديم در يك آيه خلاصه كرده و بيان داشته است، آنجا كه مىفرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله). و
نيز فرمود: (ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبىّ و الذين آمنوا و الله ولىّ المؤمنين)پس ما از يك سوى به جهت قرابت با پيغمبر(ص) بر ديگران مقدميم و به جانشينى رسول خدا سزاوارتريم و از سوى ديگر به اين كه از ديگران در گروش به اين دين و پيروى از پيامبر ، جلوتريم بدين امر اولويت داريم. و آن روز كه مهاجرين در سقيفه با انصار بحث كردند توانستند با ذكر قرابت و خويشاوندى با پيغمبر، بر آنها پيروز شوند; حال اگر قرابت دليل برترى است پس حق با ما است نه با شما ـ كه ما به پيغمبر نزديكتر از شمائيم ـ و اگر اين دليل نارسا است، و دليل ديگرى بايد تا حق پيشوائى بر مسلمين را به ثبوت رساند پس ادعاى انصار بقوت خود باقى است... (نهج : نامه 28)

و هنگامى كه ماجراى سقيفه را به آن حضرت گزارش دادند، از بعضى مهاجرين پرسيد: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: انصار گفتند: «منا امير و منكم امير» يك زمامدار از ما باشد و يكى از شما. فرمود: چرا در برابر آنها به اين استدلال نكرديد كه پيغمبر درباره انصار وصيت نموده كه «با نيكان آنها به نيكى رفتار كنيد و از بدانشان درگذريد». گفتند: اين سخن چگونه آنها را محكوم
مىكند؟ فرمود: اگر حكومت و زمامدارى به آنها مربوط مىبود سفارش درباره آنها معنى نداشت (چه پيغمبر آنها را رعيت فرض كرده تا اين كه به ديگران درباره آنها توصيه نموده) سپس فرمود: قريش براى اولويت خود چه دليلى آوردند؟ گفتند: آنها گفتهاند: ما از درخت رسالتيم. فرمود: «احتجّوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة» به درخت استدلال مىكنند اما ميوه را از دست مىدهند. (نهج : كلام 67)

اِستِذلال:

خوار پنداشتن كسى را. امام صادق (ع): «من استذل مؤمنا او حقّره لقلة ذات يده و لفقره، شهره الله يوم القيامة على رؤوس الاشهاد»: هر كه مسلمانى را به علت تهيدستى و فقر، خوار و بى مقدار پندارد، خداوند در روز قيامت در جمع خلايق وى را رسوا سازد. (بحار:75/146)

اَستَر:

چارپائى باركش و سوارى كه پدرش خر و مادرش اسب است، قاطر. بعربى بغل و بغله. از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) را دو استر بوده: يكى بنام دلدل و ديگرى بنام شهباء.

نقل است كه امام موسى بن جعفر (ع) در سفر حج بر استرى سوار بود، هارون الرشيد چون آن حضرت را بديد گفت: آيا شايسته است كه شخصيتى چون تو بر استر سوار شود؟! فرمود: از خود نمائى اسب سوارى فروكش كردم و از زبونى خر سوارى برستم.

در كافى از حماد بن عيسى روايت شده كه در موسم حج موسى بن عيسى عباسى در خانهاش كه مشرف بر صفا و مروه بود نشسته بود از آنجا بديد كه امام موسى بن جعفر بر استرى سوار است و از آنجا
مىگذرد. به ابن هياج كه متوارى بود و به وى پناهنده شده بود گفت: برو و استر را به دعوى مالكيت از موسى بن جعفر بستان و بيا. وى برفت و به مهار استر بياويخت و گفت: اين استر از آن من است. حضرت بى درنگ پا از ركاب بيرون كرد و از استر بزير آمد و غلامان را فرمود: زين را برداريد و استر را به وى دهيد. ابن هياج گفت: زين نيز از آن من است. حضرت فرمود: اما استر را من به تازگى خريدهام و تو خود به دعوى خويش آگاهترى ولى در مورد زين شهودى حاضر دارم كه گواهى مىدهند از جدم محمد بن على (ع) به من رسيده است . (بحار:64 و 16 و سفينة البحار)

داستان ابو ولاّد حنّاط و كرايه كردن استر و قضاوت ابو حنيفه، به «قضاوت باطل» رجوع شود.

اِستِرابَة:

در شك افتادن. چيز به گمان افكننده از كسى. گذشتن موقع حيض بر دختر و حائض نشدن او. ولو استرابت، بان لم تحض و هى فى سنّ من تحيض فخمسة و اربعون يوما (لعدة نكاح المتعة). ولو رأت الحرة الدم فى الاشهر الثلاثة مرة او مرتين ثم احتبس الى ان انقضت الاشهر، انتظرت تمام الاقراء، لانها قد استرابت بالحمل غالبا. (شرح لمعه كتاب طلاق فصل عِدَد)

استراحت:

آسودن، برآسودن، آسايش يافتن. از امير المؤمنين (ع) روايت است كه هرآنكس به قسمت خدائى راضى بود بدنش در استراحت و آسايش است (بحار:71/139). در حديث رسول (ص) آمده: «الناس اثنان: رجل اراح و آخر استراح، فاما الذى استراح فالمؤمن، استراح من الدنيا و نصبها، و افضى الى رحمة الله و كريم ثوابه، و اما الذى اراح فالفاجر، استراح منه الناس و الشجر و الدواب، و افضى الى ما قدّم»: مردم دو دستهاند: يك دسته آنان كه چون بميرند ديگران را از شر خود آسوده مىسازند، و دسته ديگر كسانى كه خود به آسايش ابدى دست مىيابند، آن كه خود آسوده مىگردد، مؤمنى است كه از رنج و محنت دنيا آسوده مىشود و در آن جهان بر رحمت خدا و پاداشهاى ارزنده او وارد مىشود. و اما آن كه ديگران را به مرگ خود آسوده مىسازد، آن فاسق بىدينى است كه مردمان و درختان و حيوانات از شر او آسوده مىگردند و خود در آن جهان به كيفر اعمال خويش وارد مىشود . (بحار:82/174)

استراحت بيمار: در حديث از معصوم رسيده كه رأس پرهيز مدارا نمودن با بدن است. (بحار:62/148)

استراق سمع:

دزديده گوش بداشتن، گوش داشتن پنهانى سخن كسى را. قرآن كريم: (وحفظناها من كل شيطان رجيم * الاّ من استرق السمع فأتبعه شهاب مبين)(حجر:17 ـ 18). استراق سمع: دزدانه به سخن كسى گوش فرا دادن در اصل حرام و گناه است، چه اسرار شخصيه اشخاص، محترم است و كشف و استكشاف آن جايز نيست، و پيغمبر اكرم (ص) صريحا از آن نهى فرموده است: «من استمع الى حديث قوم و هم له كارهون، او يفرون منه صبّ فى اذنيه الآنك يوم القيامة»: هر كه به سخن كسانى گوش فرا دهد كه آنان نخواهند سخنشان را بشنود و از او گريزان باشند، خداوند در روز قيامت سرب ذوب شده در گوشهايش بريزد . (عون المعبود:4/432 چاپ هند، شرح نووى بر صحيح مسلم: 16 / 119 چاپ المطبعة المصرية، فتح البارى:10/396 چاپ البهيّة المصريه)

رسول الله ـ أيضاً ـ : «من استمع الى حديث قوم و هم له كارهون يصب فى اذنيه الآنك يوم القيامة» . (بحار:76/340)

استرجاع:

بازگرفتن چيزى را از كسى كه به وى داده. گفتن: «انا لله و انا اليه راجعون» متخذ از آيه مباركه: (و لنبلونّكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين * الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا لله و انّا اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون) . (بقره:155 ـ 157)

اِستِرحام:

بخشايش خواستن. رحم طلبيدن.

اِستِرخاء:

سست شدن. فروهشتگى. نرمى.

اِستِرداد:

داده را واپس خواستن.

استرسال:

خودمانى شدن با كسى و مؤانست جستن به وى. از كسى خاطر جمع بودن و از زيانش پرهيز ننمودن.

در حديث امام صادق (ع) كه به يكى از ياران خود سفارش مىنمود ، آمده كه فرمود: مبادا كسى را كه «مسترسلا» (با خاطر جمعى) با تو معامله مىكند مغبون سازى (كالا را گران به وى دهى يا ارزان از او بستانى) كه غبن مسترسل ربا است. (بحار:103/101)

استرسال شَعر: فروهشته شدن موى. حريز بن عبدالله، قال: رأيت رسول الله (ص) يلوى ناصية فرس باصبعه، و هو يقول: «الخيل معقود فى نواصيها الخير الى يوم القيامة ...» .

و المراد بالناصية الشعر المسترسل على الجبهة. (بحار:64/180)

اِستِرشاد:

راه جستن. به راه شدن. طلب هدايت كردن. در حديث آمده: «ما ضلّ من استرشد». (بحار:78/11)

اِستِرضاء:

طلب خوشنودى كردن. رضامندى خواستن.

اِستِرضاع:

شير دادن خواستن. دايه گرفتن فرزند را. شير ده خواستن. على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر (ع)، قال: سألته عن الرجل المسلم هل يصلح له ان يسترضع لولده اليهودية و النصرانية وهن يشر بن الخمر؟ قال: امنعوهن من شرب الخمر ما ارضعن لكم. (بحار:103/323)

اِستِرفاد:

يارى خواستن.

استرقاق:

بنده گرفتن كسى را، شخصى را برده خويش ساختن. عن الرضا (ع): «اذا ولى الظالم الظالم فقد انصف الحق، و اذا ولى العادل العادل فقد اعتدل الحق، و اذا ولى العادل الظالم فقد استراح الحق، و اذا ولى العبد الحرّ فقد استرقّ الحق»: اگر ستمگر بر ستمگر حكومت كند با حق به انصاف رفتار شده است، و اگر عادلى بر عادلى حكومت كند حق در محور خويش قرار گرفته است، و اگر عادلى بر ظالم حكومت كند حق آسوده گشته است، و اگر برده بر آزاد حكومت كند، حق به بردگى كشيده شده است . (بحار:75/342)

اُستُره:

آلتى كه بدان موى تراشند. به عربى موسى.

استرهاب:

ترسانيدن. قرآن كريم: (و استرهبوهم...) . (اعراف:116)

اِستِزادة:

فزونى خواستن. عن ابى الحسن موسى (ع): «ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم، فان عمل خيرا استزاد الله منه و حمدالله عليه، و ان عمل شرّا استغفرالله منه و تاب اليه». (بحار:70/72)

اِستِزلال:

لغزيدن. لغزانيدن. قرآن كريم: (ان الذين تولوّا منكم يوم التقى الجمعان انّما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا...). (آل عمران:155)

اِستِسخار:

استهزاء. فسوس كردن. قرآن كريم: (و اذا راوا آية يستسخرون). (صافات:14)

اِستِسراج:

روشن كردن و گيراندن چراغ.

اِستِسرار:

پنهان شدن. سريه گرفتن.

اِستِسعاء:

كار كردن خواستن. بنده را به كسب داشتن تا به كسب خود آزادى خويش باز خرد. طلب شتاب كردن.

اِستِسعاد:

سعادت خواستن. نيكبختى جستن.

استسقاء:

آب خواستن، باران از خدا خواستن. (و اوحينا الى موسى اذ استسقاه قومه ان اضرب...) ; و چون امت موسى(ع) در آن بيابان بى آب از او آب طلبيدند به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش را بر سنگ بزن (چون زد) دوازده چشمه آب از آن جارى شد ... (اعراف:160)

عن ميمونة و ام سلمة ، زوجى النبى(ص) قالتا: «استسقى الحسن (ع) فقام رسول الله(ص) فجدع له فى غمر كان لهم، يعنى قدحا يشرب فيه، ثم اتاه به ...»: ميمونه و امسلمه: همسران پيغمبر (ص) گويند: روزى حسن (ع) ـ كودك ـ آب خواست، پيغمبر خود برخاست و با قدحى كه خود از آن آب مىنوشيد شربت سويق بساخت و به حسن داد . (بحار:37/77)

محمد بن عبيدالله قمى گويد: در محضر حضرت رضا (ع) بودم، سخت تشنه بودم ولى شرم داشتم كه آب طلب كنم، در اين حال، حضرت آب طلبيد و خود چشيد و سپس ظرف آب را به من داد و فرمود: اى محمد بنوش كه آبى سرد است. (بحار:49/31)

و اما استسقاء بمعنى طلب باران از خدا، طبق نقل متواتر، در ميان انبياء و اولياء خدا معهود و متداول بوده، چنانكه از امام صادق(ع) روايت شده كه حضرت سليمان بن داوود روزى با اصحاب خود به طلب باران از شهر بيرون شدند، مورچهاى را ديد كه يكى از پاهاى خود را بسوى آسمان برداشته و مىگويد: خداوندا ما نوعى از انواع آفريدگان توئيم، ما را از روزى تو بى نيازى نباشد، پس ما را به گناهان آدميان هلاك مگردان. سليمان (ع) چون شنيد بياران فرمود: بازگرديد كه حاجت شما به دعاى ديگرى برآورده شد. (من لا يحضر:1/524)

نيز از امام صادق (ع) روايت است كه روزى جماعتى بنزد رسول خدا (ص) آمده عرض كردند: يا رسول الله، منطقه ما را خشكسالى فرا گرفته و چند سالى است كه در آنجا باران نيامده، از خداوند تبارك و تعالى بخواه كه باران رحمتش را بر ما فرود آرد. حضرت دستور داد منبر را از مسجد بيرون آوردند، مردمان گرد آمدند، پيغمبر(ص) به منبر رفت و دعا كرد و فرمود تا حاضران آمين گفتند، در حال جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد (ص) به مردم بگوى كه خداى شما به شما وعده داده است
كه در فلان روز و فلان ساعت باران بر شما نازل كند. پيغمبر (ص) پيام را ابلاغ نمود. همه در وقت موعود به انتظار نشستند، و چون ساعت مقرر فرا رسيد بادى وزيدن گرفت و ابرى عظيم برفراز محيط آورد و بارانى شديد بباريد، باز همان مردم و همان جمعيت به حضور رسول (ص) آمده عرض كردند: اى پيغمبر از خدا بخواه كه باران را بازدارد كه نزديك است همه در آب فرو رويم، پس حضرت دعا كرد و فرمود حاضران آمين گفتند...و باران باز ايستاد. (كافى:8/217)

دعاء اميرالمؤمنين (ع) به استستقاء: نهج البلاغه، بخش خطب، شمارههاى: 115 و 143. به «باران» نيز رجوع شود.

استسقاء:

نوعى بيمارى كه در بيمار ورم و آماس آورد. بعربى «حَبَن» نيز گويند.

در حديث است كه روزى مردى را بنزد رسول خدا (ص) آوردند كه بيمارى استسقاء داشت آنچنان كه بدن ضعيف شده و رگهاى رانش نمايان بود، وى با زنى كه او نيز بيمار بود زنا كرده بود، حضرت فرمود خوشه درخت خرمائى را آوردند كه مشتمل بر صد تازيانه بود، يك بار به آن مرد و يك بار به آن زن زد و آنها را رها ساخت. طبق آيه مباركه: (و خذ بيدك ضغثا فاضرب به). (ص:44)

اِستسلاف:

سلف خواستن. بها پيشى گرفتن.

استسلام:

گردن نهادن كسى يا كارى را، انقياد. از سخنان امير المؤمنين (ع): «...و من استسلم لهلكة الدنيا و الآخرة هلك فيهما» (بحار:68/347). در دعاء مأثور آمده: «يا من استسلم كل شىء لقدرته». (بحار:94/385)

اِستِشارة:

مشورت خواستن. كنكاش خواستن از كسى. از على (ع) روايت شده كه فرمود: هنگامى كه پيغمبر (ص) مرا به يمن اعزام داشت مرا بدين جملات وصيت نمود: «يا على ما حار من استخار، ولا ندم من استشار»: اى على! آن كس كه از خدا بخواهد هرآنچه به صلاح او است برايش پيش آرد، هرگز سرگردان نگرديد، و آن كه در كارها با ديگران مشورت نمود پشيمان نشد. (بحار:75/100)

اِستِشاطَة:

بر افروختن از خشم.

استشراف:

دست بر بالاى چشم داشتن چنانكه عادت نگريستن است از دور، دست بر ابرو نهادن و نگريستن چيزى را. نيك نگريستن، بدقت در چيزى نگريستن: عن على (ع) قال: «امرنا رسول الله (ص) فى الاضاحى ان نستشرف العين و الاذن، و نهانا عن الخرقاء و الشرفاء و المقابلة و المدابرة» پيغمبر (ص) در مورد حيوان قربانى به ما دستور مىداد در چشم و گوش حيوان بدقت بنگريم (مبادا نقص و عيبى در آن باشد) و ما را از حيوان گوش سوراخ و حيوان گوش دراز و گوسفندى كه قطعهاى از جلو يا عقب گوشش بريده و جدا نشده بلكه آويز گوش باشد، بر حذر مىداشت. (بحار:99/298)

اِستِشزار:

باشگونه تافته شدن رسن يا ريسمان يا گيسو.

استشعار:

شعار پوشيدن. در دل داشتن، در دل گرفتن بيم. امير المؤمنين (ع): «و شرّ ما استشعر قلب المرء الحسد» بدترين چيزى كه آدمى به دل گيرد حسد است (بحار:73/255) . «... و ازرى بنفسه من استشعر الطمع» كسى كه آز و طمع به دل گيرد بحقيقت خويشتن را خوار و بى مقدار ساخته است (بحار:78/38). در دعاء مأثور آمده: «...تكبر (الله) بالمهابة و استشعر بالجبروت». (بحار:97/192)

استشفاء:

شفاء جستن، تندرستى خواستن. در حديث رسول (ص) آمده: «ما استشفى الناس بمثل العسل»: مردمان، به درمانى چون عسل شفاگيرى نكردهاند . (بحار:62/282)

و از آن حضرت درباره قرآن: «و من استشفى به شفاه الله». (بحار:92/31)

استشفاع:

شفاعت خواستن.

اِستِشفاف:

ماوراى چيزى را ديدن.

استشمام:

بو كردن، بوئيدن.

استشهاد:

گواهى خواستن. شهيد شدن. قرآن كريم: (و استشهدوا شهيدين من رجالكم): دو گواه از مردانتان به گواهى حاضر كنيد . (بقره:282)

next page

fehrest page

back page