استصباح:
چراغ افروختن. روشنى خواستن.
استصحاب:
با خود داشتن، بهمراه آوردن، بصحبت خواندن، يار خواستن. و در اصطلاح اصول فقه: «إبقاء ما كان على ما كان عليه»، حالت كنونى چيزى را مانند گذشته آن گرفتن و به احتمال دگرگونى
ترتيب اثر ندادن. و بقول صاحب كفايه: «هو الحكم ببقاء حكم او موضوع ذى حكم شكّ فى بقائه». حاصل، اين كه: اگر كسى علم به وجود چيزى يا كيفيت خاصّى در چيزى داشت، تا گاهى كه علم به نابود شدن يا دگرگون گشتن آن پيدا نكرده آن چيز را باقى و بحال نخست پندارد، و هر حكمى كه داشته همچنان بر آن بار كند، و احتمال نيست شدن يا دگرگون گشتن را به چيزى نگيرد.
اين اصل از اصول عقلائيه، بلكه فطريّه است، كه نهاد حيوانى نيز گواه آن است: شما كه در زمانى خانه زيد را در فلان محله و فلان كوچه مىدانستى، تا گاهى كه يقين نكردهاى كه وى از آنجا بجاى ديگر منتقل شده، هر گاه خواستى به زيارت وى روى رهسپار همان محله و همان كوچه مىشوى.
حيوانى كه ديروز در آبشخور معينى آب خورده، امروز نيز در وقت معهود جهت نوشيدن آب به همان جا مىرود، و احتمال فرو ريختن چاه يا خشكيدن آب آن را به چيزى نمىگيرد.
شرع اسلام ـ كه دين فطرت است ـ نيز بر اين اصل مهر تأييد نهاده: زراره گويد: به امام (ع) عرض كردم: گمان كردم كه جامهام به خون يا منى آلوده شده، اما يقين نكردم، چون به جامه نگاه كردم چيزى نديدم، در آن جامه نماز خواندم جامه را آلوده (بنجاست) يافتم. فرمود: آن را بشوى ولى نمازت را اعاده مكن. گفتم: چرا (نمازم را اعاده نكنم)؟ فرمود: بجهت اينكه تو (پيش از احتمال اصابت جامه بخون) بطهارت خويش يقين داشتى و سپس شك نمودى و هرگز نسزد تو را كه يقين را به شك بشكنى... (بحار:2/281)
به «اصول عمليه» نيز رجوع شود.
اِستِصراخ:
فرياد خواستن. فرياد خواهى. قرآن كريم: (فاصبح فى المدينة خائفا يترقب فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه قال له موسى انك لغوىّ مبين). (قصص:17)
استصعاب:
دشوار شدن كار بر كسى، صعب شدن. عن الصادق (ع): «اذا دُقّ العِرض استصعب جمعه» آبرو چون ريخت جمع كردنش دشوار باشد. (بحار:78/277)
استصلاح:
صلاح خواستن. در صدد اصلاح و سامان دادن كسى يا كارى بودن. خير كسى خواستن. توقع نيكى و درستى كسى داشتن. در وصيت لقمان آمده: «يا بنى استصلح الاهلين و الاخوان من اهل العلم ان استقاموا لك على الوفاء، و احذرهم عند انصراف الحال بهم عنك، فان عداوتهم اشد مضرة من عداوة الاباعد، لتصديق الناس اياهم، لاطلاعهم عليك»: اى فرزندم! با افراد فاميل و نيز با دوستان دانشمند، اگر با تو سر ميلى داشته باشند در كارهايت صلاحجوئى و مشورت كن، و اگر اوضاع و احوال ايجاب نمود كه آنان از تو روىگردان شدند، روى از آنها برگردان، كه دشمنى اين گروه زيان بارتر است از دشمنى اجانب، كه ديگران سخن اينها را در باره تو تصديق مىكنند زيرا مىپندارند كه به حال تو آگاهند (بحار:13/419). اميرالمؤمنين (ع): «لا يترك الناس شيئا من امر دينهم لاستصلاح دنياهم الاّ فتح الله عليهم ما هو اضرّ منه»: مردمان، هيچگاه تكليفى از تكاليف دينشان را از دست ندادند كه از جهات دنيوى بر آنها خوش بگذرد جز اين كه به بدتر از آن دچار گرديدند . (نهج : حكمت 106)
اِستِصواب:
صواب جستن و صواب خواستن. صوابديد. راست يافتن فعل كسى را .
اِستِضائَة:
روشنى جوئى. ابو جعفر (ع): «... نحن السراج لمن استضاء بنا»: ما (خاندان نبوت) چراغيم براى آن كس كه از ما روشنائى جويد (بحار:26/248). اميرالمؤمنين (ع): «مثلى بينكم كمثل السراج فى الظلمة يستضىء به ...»: من در ميان شما به چراغ در تاريكى مىمانم، كه هر كه بخواهد به تاريكى درآيد از آن بهره گيرد . (نهج:خطبه 187)
اِستِضافة:
فريادخواهى. مهمانى خواستن.
اِستِضحاك:
خنديدن. خنديدن خواستن.
استضعاف:
ناتوان شمردن، حقير داشتن. قرآن كريم: (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين) ; مىخواهيم كه بر تحقير شدگان در زمين منت نهاده و ايشان را به پيشوائى برسانيم و وارث پيشينيانشان كنيم. (قصص:5)
استضعاف: ناتوانى به درك و دريافت احكام و تكاليف دينى. چنانكه در حديث آمده: «و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاه قلبه...»: استضعاف بر كسى كه ججت حق را شنيده و به قلبش آن را درك نموده باشد صدق نكند (بحار:69/227). عن زرارة، قال: سألت أباجعفر (ع) عن المستضعف، فقال: «هو الذى لا يهتدى حيلة الى الكفر فيكفر، و لا يهتدى سبيلا الى الايمان، لايستطيع ان يؤمن و لايستطيع ان يكفر، فهم الصبيان و من كان من الرجال و النساء على مثل عقول الصبيان، مرفوع عنهم القلم»: زرارة گويد: از امام باقر (ع) در باره مستضعف پرسيدم، فرمود: وى كسى است كه نه توان دريافت معنى كفر را دارد كه كافر شود، و نه از ايمان آگاهى دارد تا مؤمن شود، همچون كودكان و مردان و زنانى كه از حيث عقل و شعور به مانند كودكان باشند . (كافى:2/404)
اِستطابة:
استطياب. پاكى جستن. پاك يافتن. خوش آمدن.
اِستِطار:
نوشتن.
اِستِطارَة:
پراكنده شدن. شكافته شدن بن ديوار. منتشر شدن روشنى. فاش شدن خبر.
استطاعت:
توانستن. (و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا); حق خداوند است بر مردم كه خانه (كعبه) را زيارت كنند، آنان كه توان رفتن و رسيدن به آن را داشته باشند. (آل عمران:97)
رسول الله (ص): «من رأى منكرا فلينكره بيده ان استطاع، فان لم يستطع فبلسانه، فان لم يستطع فبقلبه، فحسبه ان يعلم الله من قلبه انه لذلك كاره»: هر كسى كه عمل خلاف شرعى را ببيند بايستى اگر بتواند با دست و قدرت خود با آن مبارزه كند، و اگر نتواند با زبانش، و اگر آن هم نتواند با قلبش آن را محكوم و مردود گيرد، و اين كه خداوند بداند وى با اين كار مخالف است در اين صورت او را بس است (بحار:100/85). و قال(ص): «يا معشر الشباب، من استطاع منكم الباه فليتزوّج، و من لم يستطعها فليدمن الصوم، فانه له وجاء»: اى گروه جوانان! هر كدام از شما كه بتواند ازدواج كند، بدين امر اقدام نمايد، و اگر توان ازدواجرا ندارد مدام روزه بگيرد كه اين كار از شدّت شهوتش مىكاهد. (بحار:103/220)
استطاعت به حج: به «حج» رجوع شود.
اِستطالَة:
گردنكشى كردن. در حديث است كه: «من تكبر على اخوانه و استطال عليهم فقد ضادّ الله»: هر كه بر دوستان و آشنايانش تكبر ورزد و بر آنان گردنكشى كند، وى با خدا به مبارزه برخاسته است (بحار:1/154). و فيه: «من نال استطال»: هر كه توانا شد، به گردنكشى روى آورد . (بحار:77/282)
استطراد:
شمول خواستن. در محاورات بمعنى بالتبع: الاستطراد سوق الكلام على وجه يلزم منه كلام آخر و هو غير مقصود بالذات بل بالعرض. (تعريفات جرجانى)
استطراف:
نو گرفتن، مستطرف: نوين. علم مستطرف: دانش نوين.
اِستِطراق:
فال سنگك خواستن از كاهن. استطرق الشىء: آن چيز را راه خود ساخت.
استطعام:
خوردنى خواستن. (فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها) ; آن دو (موسى و يار همسفرش) به راه خويش ادامه دادند تا اينكه به روستائى رسيدند از مردم آن روستا غذا طلبيدند، آنها دريغ نمودند ... (كهف:77)
استطلاع:
آگاهى خواستن، طلب آگاهى كردن.
استظلال:
سايه گرفتن. رسول الله(ص) فى حديث : «ما انا و الدنيا الاّ كراكب استظلّ تحت شجرة ثمّ راح و تركها»: من و دنيا به سوارى مىمانيم كه ساعتى در سايه درختى غنوده باشد و سپس برخيزد و آن را رها ساخته از آنجا كوچ كند (بحار:73/68) . استظلال ، يكى از محرمات احرام است .
استظهار:
احتياط، استظهار به چيزى: حقيقتى را بدان چيز بدست آوردن.
اين اصطلاح فقهى است كه در مورد حيض بكار برند: اگر خون حيض از ايام عادت بگذرد بر او است كه پيش از رسيدن به روز دهم (از اول حيض) يك يا دو يا سه روز (به اختلاف اقوال و روايات) همچنان به ترك عبادت خود ادامه دهد تا معلوم گردد كه خون از ده روز مىگذرد تا ايام پس از عادت را استحاضه قرار دهد يا نمىگذرد تا همه ايام عادت و پس از آن را حيض محسوب دارد. (كتب فقهيه)
اِستعادَة:
تكرار طلبيدن.
اِستعاذَة:
پناه جستن و در اصطلاح گفتن «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» سه بار در قرآن به استعاذه از شيطان امر شده كه يكبارش در خصوص هنگام تلاوت قرآن است. (و اذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم) باتفاق شيعه و سنى گفتن آن هنگام شروع به قرآن خواه در نماز و خواه در غير نماز مستحب است و اين امر از جمله اوامر استحبابى قرآن است.
ابو سعيد خدرى گفته كه پيغمبر (ص) پيش از خواندن حمد در نماز مىگفت: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و از امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده.
و از امام باقر (ع) حديث شده كه فرمود: چون «بسم الله الرحمن الرحيم» گفتى تو را از نگفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم باكى نباشد.
در تفسير امام عسكرى (ع) از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: اين كه حسب دستور هنگام خواندن قرآن گفته مىشود «اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم» معنايش اين است كه: از خود مىرانم بيارى آنكه سخن بدان و نيكان و هر شنيدنى را از پنهان و آشكار شنوا و به كارهاى بدان و نيكان و بدانچه بوده و آنچه مىباشد و هر آنچه بودنى است آگاه است شيطان را كه از هر خيرى بدور و از هر جايگاه خير به لعن خدا مطرود است. (بحار:85/5 و 92/214)
اِستعارَة:
بعاريت خواستن چيزى را. در اصطلاح ادب: استعمال لفظ است در غير معنى حقيقى آن بدون ذكر مشبهٌ به بدعوى حقيقى بودن معنى بجهت مبالغه در تشبيه، چنان كه گوئى: شيرى را ملاقات نمودم. در حالى كه مرد شجاع را بدان اراده كنى. و چون مشبهٌ به را بوسيله ذكر قرينه تفهيم كنى آن را استعاره تصريحيه و تحقيقيه نامند، چنانكه بگوئى: شيرى را در حمام ديدم. و يا بگوئى: چنگال مرگ بفلان كس فرو رفت.
استعاره تخييليه: اضافة لازم المشبّه به الى المشبّه.
استعاره بالكناية: اطلاق لفظ المشبّه و ارادة معناه المجازى و هو لازم المشبه به.
استعانت:
استعانة، يارى جستن، مدد خواستن. استعانت جز به خداوند سبحان نشايد، كه مددرسان جز او نباشد، زيرا يارى و مدد از هر كسى و هر چيزى به او منتهى مىگردد و به مشيت او صورت مىگيرد، به مقتضاى: «لا حول و لا قوة الاّ بالله» و چنانكه ـ مبناى اعتقاد توحيدى ما است و حسب دستور ـ مىگوئيم: (اياك نعبد و اياك نستعين): تنها تو را بندگى مىكنيم و تنها از تو مدد مىجوئيم . گرچه مستعان (مرجع استعانت) در بعضى موارد، مستقيما و بلا واسطه خداوند است و در بعضى موارد بواسطه مخلوقين مىباشد.
توضيح اينكه: استعانت، گاه در مورد حوائجى تحقق مىيابد كه از مخلوقين به هيچوجه برآورده نمىشود و منحصراً بايستى در مورد آنها از خداوند استعانت نمود، مانند شفاى بيمار از طرق غيبيه، و قرار دادن شفا در دارو، و عزت و عافيت و توفيق و از اين قبيل امور. و گاه در مورد امورى است كه وسيله و ابزار آن را خداوند در اختيار بندگان قرار داده است، مانند كارهائى كه بوسيله دست و ديگر اعضاء بدن انجام مىگيرد، يا امورى كه بوسيله فرد ديگرى، مانند پزشك و ميكانيك و راننده و نجار و حدّاد برآورده مىشود، كه خداوند مىفرمايد: (تعاونوا على البرّ و التقوى) و اين نوع استعانت با حصر استعانت در خداوند منافات ندارد، چه در حقيقت اين نيز ـ بواسطه ـ استعانت بخداوند است.
استعانت بواسطه، گاه به امورى تحقق مىيابد كه تأثير واسطه، محسوس مستعين است، چنانكه (در مثالهاى بكارگيرى اعضاء بدن و بهرهبردارى از ارباب صنايع و حِرَف) گذشت، و گاه به امورى صورت مىگيرد كه تاثيرشان در برآورده شدن حاجت، نامحسوس است، مانند استعانت بنماز و صبر، طبق آيه مباركه: (استعينوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرين). (بقره:153)
اميرالمؤمنين (ع): «اكثر الاستعانة بالله يكفك ما اهمك و يعنك على ما ينزل بك ان شاء الله»: فراوان از خداوند يارى بخواه، كه اگر بخواهد تو را از هر مددكارى كفايت كند و در حوادث روزگار، بازويت را بگيرد . (بحار:33/593)
استعباد:
به بندگى گرفتن. اميرالمؤمنين(ع) ـ در عظمت ذات ذوالجلالـ : «خلق الخلائق بقدرته و استعبد الارباب بعزته و ساد العظماء بجوده» با قدرتش مخلوقات را آفريد، با عزتش خدايان را به بندگى درآورد و با جود و سخايش بر همه بزرگان برترى جست. (نهج: خطبه 183)
اِستِعبار:
اشك فرود آوردن. خواب گزاردن با كسى جهت تعبير كردن وى .
استعتاب:
آشتى و صلح خواستن، رضايت جوئى. (و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين) اگر (كفار پس از مرگ) رضايت خدا را بجويند (بدان دست نيابند و) عذرشان پذيرفته نگردد. (فصلت:24)
اميرالمؤمنين (ع) در مسير خود به بصره بدين مضمون نامهاى به اهالى كوفه نوشت: «اما بعد، فانى خرجت من حيّى هذا اما ظالما و امّا مظلوما، و اما باغيا و اما مبغيا عليه، و انّى اذكر الله من بلغه كتابى هذا لما نفر الىّ، فان كنت محسنا اعاننى، و ان كنت مسيئاً استعتبنى» من از سرزمين خودم بدين ناحيت عزيمت كردهام، كار من از دو حال بيرون نيست: يا ستمكارم يا مظلوم، يا متجاوزم يا به من تجاوز شده، لذا من به تمام كسانى كه نامهام به آنها مىرسد به خاطر خدا تأكيد مىكنم فوراً بسوى من حركت كند، تا اگر نيكوكارم ياريم دهد، و اگر بدكارم مرا به صلاح و صلح و درستى بخواند. (نهج : نامه 57)
استعجاب:
به شگفت آمدن از چيزى.
استعجال:
شتابانيدن. قرآن كريم: (ولو يعجّل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى اليهم اجلهم...). (يونس:11)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «عجبت للبخيل الذى استعجل الفقر الذى منه هرب و فاته الغنى الذى اياه طلب ...» : در شگفتم از بخيل ، كه (با صفت بخل خود) به سوى فقر مىشتابد كه خود از آن گريزان است ، و حالت بىنيازى را از دست مىدهد كه وى به دنبال آن است . (بحار: 78 / 94)
استعداء:
يارى خواستن. استدعى زيد على عمرو: زيد خواستار شد كه وى را عليه عمرو مدد كنند.
استعداد:
آماده شدن. جناده گويد: به امام مجتبى (ع) ـ در مرض موت آن حضرت ـ عرض كردم : عظنى يا ابن رسول الله. قال(ع): «نعم، استعد لسفرك و حصّل زادك قبل حلول اجلك ...» : مرا پندى ده اى فرزند رسول خدا ! فرمود : آرى ، براى سفر خويش آماده شو و پيش از آن كه عمرت به پايان رسد توشهات را به دست آور (بحار:44/138) . اميرالمؤمنين (ع): «من تذكّر بُعد السفر استعد» هر كه دورى سفر را به ياد آرد آماده گردد . (بحار:71/189)
استعذاب:
پاكيزه و شيرين يافتن. پاكيزه شمردن. عن المعصوم (ع): «لا يتم مروة الرجل حتى يتفقه فى دينه و يقتصد فى معيشته و يصبر على النائبة اذا نزلت به، و يستعذب مرارة اخوانه»: شخصيت يك شخص به كمال نمىرسد تا آن كه به احكام دينش آگاه گردد و درگذران روزمرهاش ميانهرو باشد و در برابر حوادث روزگار شكيبا بود و تلخيهائى را كه از دوستان به كامش مىرسد شيرين و گوارا شمارد. (بحار:78/63)
اِستِعراب:
سخن زشت آوردن. غير عربى را عربى كردن. در ميان عربان درآمدن و خود را عرب خواندن.
اِستِعراض:
فربه گرديدن ماده شتر. كشتن هر كه را كه پيش آيد بىپرسش حال. عرضه كردن خواستن. متهم شدن. عريض پنداشتن. پرسيدن.
اِستِعزاز:
سخت گشتن بيمارى بر كسى. استعزاز به حق كسى: چيره شدن بر او. استعزّ الله به: خداوند او را بميراند.
اِستِعسار:
دشوار گشتن كار. استعسر الامر: آن كار را سخت پنداشت. استعسر الامر عليه: كار بر او پيچيده گشت.
استعصاء:
نافرمانى كردن.
استعصام:
چنگ در زدن، دست در چيزى زدن از بيم افتادن.
رسول خدا (ص) در وصف عاقل مىفرمايد: «... و اذا عرضت له فتنة استعصم بالله»: چون با صحنه آزمونى مواجه گردد به خدا پناه برد . (بحار:1/129)
استعطاء:
عطا خواستن، طلب دهش از كسى كردن.
استعطاف:
مهربانى خواستن، استمالت، مهر كسى را به خود جلب نمودن.
اِستِعظام:
بزرگ شمردن. بزرگ منشى نمودن. اميرالمؤمنين (ع): «من نسى خطيئته استعظم خطيئة غيره»: آن كه گناه خود را از ياد ببرد گناه ديگرى را بزرگ شمارد. (بحار:78/90)
استعفاء:
استدعاء كناره گيرى از شغل.
اِستِعفاف:
باز ايستادن از حرام. رسول الله (ص): «من استغنى اغناه الله، و من استعف اعفّه الله»: هر آن كس خود را از ديگران بىنياز شمرد خداوند وى را بىنياز ساخت، و آن كس كه از حرام باز ايستاد خداوند وى را در پرهيز از گناه مدد كرد. (بحار:96/158)
استعلاء:
بلند شدن، بزرگوار شدن. استعلاء جستن: تفوّق يافتن.
(و قد افلح اليوم من استعلى) ; طرفداران فرعون ـ هنگام آماده شدن صحنه مبارزه ساحران با موسى ـ گفتند: امروز كسى رستگار است كه در اين معركه پيروز آيد. (طه:64)
استعمار:
آبادان كردن خواستن. در اصطلاح كنونى: تصرف عدوانى دولتى قوى مملكتى ضعيف را. (و استعمركم فيها)پيغمبر صالح به قوم خود گفت: اى قوم، خداى را بندگى كنيد كه جز او خدائى نداريد، اوست كه شما را از زميـن ايجاد نمود و شما را به آبادانى آن گماشت. (هود:61)
استعمال:
به كار داشتن. بگماشتن. اميرالمؤمنين (ع) در وصف راهروان بسوى خدا مىفرمايد: «... ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه فى قرار الامن و الراحة، بما استعمل قلبه و ارضى ربه»: بدين سبب كه وى (سالك راه خدا) دل خويش را به كار بسته و خداى خويش را خوشنود ساخته است، با ثبات قدم از نظر جسمى نيز احساس آسايش و ايمنى مىكند (نهج : خطبه 220). روى عن النبى (ص): «انه نهى عن استعمال اوانى الذهب و الفضة»: از رسول خدا (ص) روايت شده كه آن حضرت از به كار بردن ظروف طلا و نقره نهى نموده است . (بحار:66/542)
استغاثة:
فرياد خواهى، فرياد رسى خواستن. طلب الغوث و النصر. (و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه فوكزه موسى): موسى بدون اطلاع قبلى، وارد شد دو نفر را ديد كه آويز يكديگر بودند، يكى از طرفداران وى و ديگرى از دشمنانش، آن كه از پيروان او بود از او مدد خواست، موسى مشتى سخت بدو زد كه در دم جان باخت ... (قصص:15)
«حكم شرعى استغاثه»
استغاثه از اين نظر به چهار قسم تقسيم شده است:
1 ـ اباحه، و آن استغاثه به انسان زنده است در مورد نيازهاى متعارف زندگى، كه در قرآن كريم آمده: (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه) (قصص:15). و رسول خدا (ص) فرمود: «و تغيثوا الملهوف و تهدوا الضالّ» (سنن ابى داود بتحقيق
محمد محى الدين عبد الحميد:4/355 مطبعة السعادة) و اميرالمؤمنين (ع): «من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب» . (نهج : حكمت 24)
البته نبايستى استغاثه در اين مورد توام با كرنش و حالت ذلت و خضوع باشد، چه اين حالت خاص بنده است در برابر خداوند.
2 ـ ندب (استحباب)، و آن استغاثه به خداوند است، كه فرمود: (امّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء)(نمل:62). (و اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين) . (انفال:9)
3 ـ وجوب، آنجا كه ترك استغاثه تلف جانى يا مال محترم مسلمانى را در پى داشته باشد.
4 ـ حرمت، استغاثه مبتنى بر در خواست تأثير معنوى و غيبى از مخلوقى كه فاقد قدرت اينچنين تاثيرى باشد، خواه مستغاث، انسان باشد يا ملك يا جن و يا جمادى از جمادات مانند بتان و انواء و غيره، چنان كه خداوند از قول مشركان مىفرمايد: (و يقولون هؤلاء شفعائنا عند الله)(يونس:18). (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا). (جن:6)
«استغاثهبهپيامبرانواولياءخداوند»
استغاثه به مخلوق ـ عموما ـ به چهار صورت متصور است:
«صورت اول»
استغاثه بنحو توسل، بدين معنى كه استغاثه كننده، پيغمبر يا ولىّ را بدرگاه خداوند وسيله قرار دهد، چنان كه بگويد: خداوندا به جاه و منزلت پيامبرت يا فلان وليت، گره از كار من بگشا. اين نوع استغاثه بحقيقت استغاثه به خداوند است نه بشخص ديگرى; همه فقها و دانشمندان دينى از همه فرق اسلامى، استغاثه به اين كيفيت را شرك نمىدانند، آرى حليت و حرمت و جواز و عدم جواز آن ميان علما محل اختلاف است:
شيعه عموما و از دانشمندان عامه ; مالك، و سبكى، و كرمانى، نووى، و قسطلانى، و سمهودى، و ابن الحاج، و ابن الجزرى قائل بجواز آن مىباشند، خواه استغاثه در حال حيات آن نبى و ولى صورت گيرد يا پس از ممات وى. دليل آنها بر اين مدّعى:
1 ـ آيه شريفه: (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّابا رحيما). (نساء:64)
پيدا است كه خداوند اين امتياز را بلحاظ تعظيم و تكريم پيغمبرش به وى عطا نموده است، و عظمت و شموخ منزلت رسول به مرگ او منقطع نمىگردد.
2 ـ اين نوع استغاثه در دعاهاى مأثوره مكرّر ديده مىشود، كه در آنجا خداى را به مقربان درگاهش سوگند مىدهند، مانند: «اسألك بحق السائلين عليك، و بحق ممشاى هذا اليك». (سنن ابن ماجه بتحقيق محمد فؤاد عبدالباقى:1/256 چاپ عيسى الحلبى) . و «اسألك بحق من حقه عليك عظيم ان ...» (كافى:2/553). و در دعاء رسول اكرم (ص) براى فاطمه بنت اسد آمده: «اغفر لامى فاطمة بنت اسد، و وسع عليها مدخلها، بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى، فانك ارحم الراحمين». (مجمع الزوائد:9/256 نشر مكتبة القدسى)
3 ـ داستان آن نابينا كه جهت بينا شدنش به پيغمبر (ص) متوسل گشت، راوى حديث عثمان بن حنيف است، «ان رجلا ضرير البصر اتى النبى (ص) فقال: ادع الله ان يعافينى، قال: ان شئت دعوت، و ان شئت صبرت فهو خير لك، قال: فادعه، قال: فامره ان يتوضأ فيحسن وضوئه، و يدعو بهذا الدعاء: اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبى الرحمة...». (فيض القدير:2/134 چاپ مكتبه تجارية)
قول دوم: نظريه برخى دانشمندان عامه، از جمله عزّ بن عبد السلام است كه مىگويند: استغاثه بنحو توسل به پيغمبر، تنها در حال حيات او صحيح است، كه داستان آن نابينا كه بر اثر توسل به آن حضرت بينا گرديد شاهد اين مدعى مىباشد، ولى پس از درگذشت پيغمبر شاهدى بر صحت اين نوع استغاثه نداريم.
قول سوم: حرمت اين نوع استغاثه است، قائل اين قول، ابن تيميه و پيروان او مىباشند، دليل آنها اين آيه مباركه است: (و من اضل ممن يدعو من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيامة و هم عن دعائهم غافلون)(احقاف:5) و آياتى بدين مضمون. پاسخ آنها ذيل «صورت چهارم» بيان مىشود.
«صورت دوم»
استغاثه به خداوند، و بهمراه آن استغاثه به ولى خدا كه او را در برآمدن حاجت مورد نظر دعا كند، چنانكه صحابه رسول (ص) هنگام طلب باران از خداوند بدين گونه عمل مىكردند، كه در آن حال از پيغمبر(ص) مىخواستند آنها را در اين باره دعا كند. و در حديث رسول (ص) آمده: «الا اخبركم باهل الجنة، كل ضعيف مستضعف، لو اقسم على الله لابرّه» (جامع الاصول:10/547 نشر مكتبة الحلوانى). «ربّ اشعث اغبر ذى طمرين مدقع بالابواب، لو اقسم على الله لابرّه». (بحار:72/36)
اين نوع استغاثه نيز خالى از اشكال و مورد تاييد همگان است.
«صورت سوم»
استغاثه به ولىّ خدا كه او از خداوند مسئلت نمايد حاجت مستغيث برآورده گردد. اين نوع استغاثه نيز بى اشكال است، چه در حقيقت استغاثه به خداوند است.
«صورت چهارم»
اينكه مستغاث (طرف استغاثه) پيغمبر و ولىّ بوده باشد، بدين گونه كه از وى بخواهد حاجتش را برآورده سازد. اين نوع استغاثه را عامّه علماى سنت و برخى از علماى شيعه مُنكَر و مردود مىدانند، بدين دليل كه شائبه شرك در آن مىباشد. علماى عامه به اين آيات استدلال مىكنند: (و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرّك فان فعلت فانّك اذا من الظالمين * و ان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له الاّ هو، و ان يردك بخير فلا رادّ لفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو الغفور الرحيم) (يونس:106 ـ 107). (ليس لك من الامر شىء او يتوب عليهم او يعذّبهم فانهم ظالمون). (آل عمران:128)
مرحوم طبرسى ذيل آيه اخير ـ پس از ذكر شأن نزول، و اينكه پيغمبر (ص) پس از آنكه در جنگ احد سخت مجروح گشت از خداوند جهت مشركان طلب آمرزش و هدايت نمود ـ مىگويد: از اين آيه استفاده مىشود كه امور متعلق به پيروزى مسلمانان بر مشركين و قبولى توبه و يا عدم قبول آن و تعذيب و عدم تعذيب خداوند، مشركان را، به خداوند و به خواست او بستگى دارد و پيغمبر را در اين امور اختيار و بهرهاى نمىباشد، و آنچه به او محوّل است تنها راهنمائى و دعا كردن است. (مجمع:2/832)
آن دسته از علماء شيعه كه قائل بجواز اين نحو توسل مىباشند مبناى سخنشان اعتقاد آنها به ولايت تكوينيه است درباره بعضى از انبياء و اوصياء آنها. آنها مىگويند: همچنان كه خداوند تأثيراتى را در اشياء فاقد روح و اراده قرار داده است، مانند تأثير رفع عطش در آب و شفا در دارو و رفع گرسنگى در نان، چه اشكالى دارد كه شمارى از بندگان خاص خود را نيروى تأثير در امورى بخشيده باشد و آن تأثير را منوط به اراده آنها كرده باشد، و بحقيقت، اراده آنها را در طول اراده خويش قرار داده نه در عرض آن كه مستلزم شرك گردد.