اسم يكى از سه قسم كلمه در قبال فعل و حرف ، و آن كلمهاى است كه دلالت كند بر معنى مستقل بى اقتران به يكى از
اسماء بنت عُمَيس: خثعميه از بانوان با شخصيت اسلام است كه دوران زندگى عجيبى دارد، وى ابتدا به همسرى جعفر بن ابى طالب درآمد و در آغاز بعثت اسلام اختيار كرد و به همراه همسرش جعفر به حبشه هجرت نمود و در دورانى كه در حبشه بود سه فرزند آورد: عبدالله و محمد و عون. و در سال ششم يا هشتم هجرت باتفاق همسر بمدينه بازگشت، پس از آنكه جعفر در موته به شهادت رسيد به همسرى ابوبكر درآمد و از او محمد بن ابىبكر آورد و پس از مرگ ابوبكر با اميرالمؤمنين على(ع) ازدواج نمود و از آن حضرت ، يحيى و محمد اصغر بزاد.
اسماء در مراسم زفاف فاطمه (ع) و نيز هنگامى كه آن حضرت فدك را از ابوبكر مطالبه نمود، و در قابلگى وى از حسنين عليهماالسلام مواقف شايانى داشته است .موقعى كه خبر شهادت جعفر به پيغمبر(ص) رسيد حضرت جهت دلدارى خانواده جعفر به خانه او رفت و به اسماء فرمود: فرزندانت كجايند؟ وى عبدالله و عون و محمد را حاضر ساخت. حضرت دست محبت بسر آنان كشيد.
اسماء گفت: چنين مىدانم كه آنها يتيم گشتهاند؟ حضرت از فراست اسماء تعجب نمود و فرمود: گريه مكن كه خداوند مرا خبر داده كه وى را دو بال عطا كرده در بهشت به بال خويش پرواز مىكند. اسماء عرض كرد: اى كاش اعلان مىنمودى مردم گرد آيند و فضايل جعفر را به آنها مىگفتى كه فضايل جعفر فراموش ناشدنى است. (اسد الغابة و بحار:21/55)
و يا اينكه مفضل عليه خارج از اسماء خداوند است، يعنى همه نامهاى خداوند نيكوتريناند نسبت به ديگر نامها، وجه دوم قوىتر بنظر مىرسد، چه لذت بردن بندگان دليل بر نيكوتر بودن آن نام نيست، زيرا درك و تشخيص بنده محدود و صفات خداوندى نامحدود، بنده محاط و اسماء الله محيط بر او، بسا اگر معنى آن نام ديگر را درك مىكرد از آن لذت بيشترى مىبرد. (نگارنده)
در حديث آمده كه خداى را نود و نه نام است، هر كه آنها را احصاء نمايد به بهشت رود، چه ذات احديث وتر (تك) است و وتر را دوست دارد. اين حديث را مسلم در صحيح خود آورده است. اسماء خداوند كه همه نيكو و متضمن معانى نيكو مىباشند، بعضى از آنها به صفات ذات حضرت عزت برمىگردند ; مانند عالم، قادر، حىّ، اله، قديم، سميع و بصير. و برخى صفات فعلند ; مانند خالق، رازق، مبدع، محيى و مميت . و بعضى مفيد تنزيه و نفى صفات نقص از ذات بارى تعالى مىباشند ; مانند غنىّ، واحد، قدوس و مانند اينها. (مجمع البيان)اسماء حسنى در قرآن مجيد بنا بر نقل الميزان 127 است بترتيب ذيل:
أ ـ اله، احد، اوّل، آخِر، اعلى، اكرم، اعلم، ارحم الراحمين، احكم الحاكمين، احسن الخالقين، اهل التقوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى.ب ـ بارىء، باطن، بَرّ، بصير، بديع.
ت ـ توّاب.ج ـ جبّار، جامع.
ح ـ حكيم، حليم، حَىّ، حقّ، حميد، حسيب، حفيظ، حفىّ.خ ـ خبير، خالق، خلاّق، خَير، خير الماكرين، خير الرّازقين، خير الفاصلين، خير الحاكمين، خير الفاتحين، خير الغافرين، خير الوارثين، خير الراحمين، خير المُنزلين.
ذ ـ ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظيم، ذو الرحمة، ذو القوة، ذو الجلال و الاكرام، ذو المعارج.ر ـ رحمن، رحيم، رؤوف، ربّ، رفيع الدرجات، رزّاق، رقيب.
س ـ سميع، سلام، سريع الحساب، سريع العقاب.ش ـ شهيد، شاكر، شكور، شديد العقاب، شديد المحال.
ص ـ صمد.ظ ـ ظاهر.
ع ـ عليم، عزيز، عفوّ، على، عظيم، علاّم الغيوب، عالم الغيب و الشهادة.غ ـ غنىّ، غفور، غالب، غافر الذنب، غفّار.
ف ـ فالق الاصباح، فالق الحب و النّوى، فاطر، فتّاح.ق ـ قوىّ، قدّوس، قيّوم، قاهر، قهّار، قريب، قادر، قدير، قابل التّوب، قائمٌ على كلّ نفس بما كسبت.
ك ـ كبير، كريم، كافى.ل ـ لطيف.
م ـ مَلِك، مؤمن، مهيمن، متكبّر، مصوّر، مجيد، مُجيب، مُبين، مولى، محيط، مقيت، متعال، محيى، متين، مقتدر، مستعان، مبدىء، مالك الملك .ن ـ نصير، نور.
و ـ وهّاب، واحد، ولىّ، والى، واسع، وكيل، ودود.هـ ـ هادى.
از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: «نحن و الله الاسماء الحسنى الذى لا يقبل من احد طاعة الا بمعرفتنا» بخدا سوگند كه مائيم اسماء حسنى كه خداوند جز به اعتراف بما هيچ طاعتى را از كسى قبول نكند.در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود: چون سختى و شدتى به شما روى آورد از ما كمك بگيريد و خداى را بتوسل بما بخوانيد. (صافى:209)
اسماء: دختر ابوبكر بن ابى قحافه. به «ذات النطاقين» رجوع شود.اسمائىكهخداوندبهآدمآموخت: كه در آيه كريمه (و علّم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة...)(بقره:31) ، آمده است. يعنى خداوند همه نامها را به آدم (ابو البشر) آموخت، سپس آنها را در معرض ديد فرشتگان (كه آفرينش آدم از نظر آنان مبهم بود) نهاد...
مراد از اسماء در اينجا چيست و چگونه خداوند آنها را به آدم آموخت و چگونه آنها را در معرض ديد ملائكه قرار داد و امتياز آدم در اين رابطه چه بوده؟مرحوم طبرسى ذيل اين آيه چنين مىگويد: خداوند همه اشيائى را كه در زندگى آدم و نسل او آفريدنى بوده با نام آنها به هر زبانى كه تا قيامت بدان تكلم كنند و نيز خاصيت آنها را به آدم آموخت (مثلاً درخت خرما را با بر و بار آن در ديد او قرار داد) و نوع بهرهبردارى آدميان از آن را به وى فهماند و سپس زبانش را به نامهاى آن به هر لغتى جارى ساخت. و بقولى صورت آنها با نام و نشان به دل او افكند. آنگاه هر آنچه را كه به آدم ياد داده بود بمعرض ديد ملائكه يا آينه دل آنها قرار داد تا بدانند كه اين امور جز توسط آدم و نسل او اداره نشود و آبادانى زمين كه بدين امور صورت مىبندد جز به آفريدهاى با اين ويژگيها سامان نيابد.
و لذا در جمله بعد (عرضهم) ضميرى را كه به اسماء برميگرداند جمع مذكر است در صورتى كه بمقتضاى فن ادب ضميرى كه به آن برمىگردد بايستى مفرد مؤنث«ها» باشد، معلوم مىشود مراد از اسماء ، اسماء نيست بلكه آن اشاره به صاحبان اسماء است، و هر چند صاحبان اسماء از ذوى العقول و غير ذوىالعقول تشكيل مىگردند ولى قانون تغليب مذكر بر مؤنث آن را تصحيح مىكند. و اگر صرف آموزش نام بود نه امتيازى براى آدم معلوم مىشد و نه ابهام خلقت او بر ملائكه مرتفع مىگشت.از ابن عباس و مجاهد و اكثر متاخرين از علماى تفسير نقل شده كه خداوند سبحان نامهاى اشياء و صنايع گوناگون و آنچه كه مايه آبادانى زمين بود و نيز انواع غذاها و داروها و چگونگى استخراج معادن و كيفيت نشاندن درختها و منافع و بر و بار آنها و هرآنچه كه آبادانى دين و دنياى مردم بدان بستگى داشت به آدم آموخت.
از امام صادق (ع) معنى اين آيه سؤال شد فرمود: زمينها و كوهها و شيارهاى كوهها و درهها و ـ در آن حال حضرت به فرشى كه بزير خود گسترده بود نگاه كرد و فرمود ـ حتى اين فرش را نيز خداوند به آدم نشان داد. (مجمع البيان)
در خرايج راوندى آمده كه روزى پيغمبر(ص) در جمع اصحاب نشسته بود ناگهان ردا را از دوش بيفكند و به كنارى رفت و معلوم بود با كسى سخن مىگويد ولى آن كس ديده نمىشد، چون بجاى خود نشست اصحاب عرض كردند: آن كه بود؟ فرمود: اسماعيل فرشته باران بود كه از خداوند اذن گرفته بود مرا ملاقات كند. من از او پرسيدم كى باران بر ما مىبارد؟ وى گفت: فلان روز از فلان ماه. اصحاب گويند ما همچنان منتظر بوديم كه عصر همان روز موعود ابرى بيامد و باران باريدن گرفت. (بحار:18/15)
صاحب ترجمه همان سكونى معروف است كه اهل حديث و اخباريين شيعه او را از اصحاب اجماع مىشمرند. و روايتهاى او را در اكثر موارد و مسائل فقه نقل مىكنند و ليكن عدهاى از ناقدين احاديث و اصوليون او را ضعيف شمردهاند و در ميان ايشان مثلى درباره اخبار ضعيف السند مشهور شده بدين عبارت «الرواية سكونية» و روايات سكونى را بهترين نمونه ضعف قلمداد كردهاند. براى اطلاع بيشتر بر مطالب فوق به كتاب تنقيح المقال:1/127 تا 129 و ديگر كتب رجال مراجعه شود.
هو صاحب صحاح اللغة لم يتأخر فيها عن شرط اقرانه و لا انحدر عن درجة ابناء زمانه. اديب يعقوب بن احمد اين اشعار از جوهرى بر من بخواند و گفت: شيخ ابو اسحاق بن صالح وراق تلميذ جوهرى از او بر من انشاد كرده است:
يا ضائع العمر بالامانىاما ترى رونق الزمانفقم بنا يا اخا الملاهىنخرج الى نهر نشتقان
لعلنا نجتنى سروراًحيث جنى الجنتين دانكاننا و القصور فيهابحافتى كوثر الجنان (؟)
و الطير فوق الغصون تحكىبحسن اصواتها الاغانىو راسل الورق عندليبكالزير و البم و المثانى
و بركة حولها اناختعشر من الدلب و اثنتانفرصتك اليوم فاغتنمهافكل وقت سواه فان
اوراست از تصانيف:كتاب فى العروض موسوم به عروض الورقة ; كتاب الصحاح فى اللغة ; كتاب المقدمة فى النحو، و هذا الكتاب (اى الصحاح) هو الذى بايدى الناس اليوم و عليه اعتمادهم، احسن تصنيفه و جوّد تأليفه و قرب متناوله و اثر من ترتيبه على من تقدّمه، يدلّ وضعه على قريحة سالمة و نفس عالمة، فهو احسن من الجمهرة و اوقع من تهذيب اللغة و اقرب متناولا من مجمل اللغة. شيخ ابو اسماعيل بن محمد بن عبدوس نيشابورى درباره صحاح گويد:
هذا كتاب الصحاح احسن ماصنّف قبل الصحاح فى الادبيشمل ابوابه و يجمع مافرق فى غيره من الكتب
هر چند كه در مواردى در آن تصحيفى راه يافته و محققين بر آن خرده گرفتهاند و علما آنرا تتبع كردهاند. «و من ما ساء قط. و من له الحسنى فقط؟» فانه رحمه الله غلط و اصاب و اخطأ المرمى و اصاب كسائر العلماء الذين تقدّموه و تأخروا عنه فانى لااعلم كتاباً سلم الى مؤلفه فيه و لم يتبعه بالتتبع من يليه. ابو الحسن على بن فضال مجاشعى در كتاب خويش كه آن را شجرة الذهب فى معرفة ائمة الادب ناميده ذكر وى آورده گويد: جوهرى كتاب صحاح را براى استاد ابو منصور عبد الرحيم بن محمد بيشكى تصنيف كرد و تا باب ضاد معجمه عبد الرحيم آن را از وى سماع كرد و در اين هنگام او را وسوسهاى فرا گرفت و به جامع قديم نيشابور رفت و بر فراز بام شد و گفت: مردم! من در دنيا كارى كردم كه پيشينيان من نكردهاند و خواهم كه براى آخرت كارى كنم كه ديگران نكرده باشند. آنگاه دو لنگه درب را با طنابى به پهلوى خود بست و بر نقطه بلندى از مسجد بر شد، و چنانكه گويى مىخواهد بپرد خويش را بيفكند و بمرد، و بقيت كتاب مسوده باقى گذاشت. آنگاه ابو اسحاق ابراهيم بن صالح وراق تلميذ وى پس از مرگ او آن را مبيضه ساخت و در بسيارى از مواضع خطاهاى آشكار كرد. جوهرى شعر نيكو مىگفت و از آنجمله است:رأيت فتى اشقرا ازرقاقليل الدّماغ كثير الفضول
يفضل من حمقه دائبايزيد من هند على ابن البتولمؤلف كتاب گويد: بسال 611 بحلب در منزل قاضى اكرم و صاحب اعظم ابو الحسن على بن يوسف بن ابراهيم شيبانى بوديم و در باب جوهرى و تصنيف نيكويى كه بدان توفيق يافت سخن مىگفتيم، گفتم شگفت است كه من از مولد و وفات وى فحص شافى كردم و از واردين نيشابورى بپرسيدم و خبرى نيافتم. وى مرا گفت من پيش از تو به بحث پرداختم و چيزى نيافتم. چون فرداى آنروز شد گفت تو را از حكايتى ظريف خبر دهم ; دوش بخواب ديدم كه كسى مىگفت اسماعيل بن حماد جوهرى بسال 386 درگذشت و بجان من سوگند كه هرچند خواب را اطمينانى نيست و بدان عمل كردن نشايد بدون شك اين زمان مرگ اوست چه دو شيخ او ابو على و ابو سعيد اندكى پس از اين تاريخ به چند سال درگذشتهاند.
آنگاه در ديوان الادب در تبريز نسخهاى به خط جوهرى يافتيم كه در سال 383 نوشته بود آنگاه بر نسخهاى از صحاح بخط جوهرى در دمشق نزد ملك معظم بن عادل بن ايوب صاحب دمشق وقوف يافتم كه تاريخ آن 396 بود.ابومنصور ثعالبى ذكر وى در كتاب يتيمه آورده و از شعر او اين ابيات انشاد كرده است:
لو كان لى بدّ من الناسقطعت حبل الناس بالياسالعز فى العزلة لكنهلابدّ للناس من الناس
و نيز از او آورده است:و ها انا يونس فى بطن حوتبنيسابور فى ظل الغمام
فبيتى و الفؤاد و يوم دجنظلام فى ظلام فى ظلامو هم از وى آورده:
زعم المدامة شاربوها انهاتنفى الهموم و تذهب الغماصدقوا سرت بعقولهم فتوهمواان السرور بها لهم تما
سلبتهم اديانهم و عقولهمارأيت عادم ذين مغتماً؟و از شعر اوست:
يا صاحب الدعوة لا تجزعنفكلنا ازهد من كرزفالماء كالعنبر فى قومسمن عزه يجعل فى الحرز
فسقنا ماءً بلا منةو انت فى حل من الخبزمؤلف گويد: محمود بن ابى المعالى حوارى در كتاب ضالة الاديب من الصحاح و التهذيب پس از آنكه داستان جوهرى را چنانكه مجاشعى ذكر كرده است بياورده گويد:
امام سعيد بن امام احمد بن محمد ميدانى را از خللى كه در اين كتاب واقع است، پرسيدم وى گفت: اين كتاب فقط تا باب ضاد، بر وى خوانده شد و بيشتر كتاب بر سواد بماند وى را تنقيح و تهذيب آن مقدر نبود، از اينرو در باب سين گويد:«قيس ابو قبيلة من مضر و اسمه الياس بنقطتين تحتها» آنگاه در فصل نون از همين باب گويد: «الناس بالنون اسم قيس عيلان» و قول اول سهو است و دوم درست. آنگاه گفت: كسى كه بگويد، از جوهرى چيزى از كتاب را زياده از اول آن تا باب ضاد شنيده است دروغ بر وى بسته. و صاحب كتاب ضالة الاديب گفت : من نسخهاى كه جوهرى آن را تا باب ضاد شنيده و خط وى بر آن است ديدهام و هم اكنون در بلاد ما موجود مىباشد و الله اعلم بحقيقته و گفت: كتاب بخط مؤلف نزد ابو محمد اسماعيل بن محمد بن عبدوس نيشابورى است كه دو بيت گذشته را در توصيف آن گفته است و گويد: ثعالبى در يتيمة الدهر آرد كه اين نسخه به صد دينار فروش رفت و به جرجان برده شد. و العلم عند الله فى ذلك .
مؤلف (ياقوت) گويد:اما ذكر بيشكى را كه جوهرى كتاب مزبور را براى وى تصنيف كرده، عبد الغافر فارسى در سياق آورده و گويد: وى عبد الرحيم بن محمد بيشكى استاد امام ابو منصور بن ابى القاسم اديب واعظ اصولى است كه از اركان اصحاب ابو عبدالله حاكم بن عبدالله بن بيع است. وى را مدرسه و اصحاب و اوقاف و اسباب و تدريس و مناظره و نثر و نظم بود و در جمادى الاولى سال 453 درگذشت و بر پشت كتاب صحاح كه مجلدى كامل و بخط حسن بن يعقوب بن احمد نيشابورى لغوى اديب بود چنين يافتم:
«قرأ علىّ هذا الكتاب من اوّله الى آخره بما عليه من حواشيه من الفوائد معارضاً بنسختى مصححاً ايّاها صاحبه الفقيه الفاضل السديد الحسين بن مسعود الصرام بارك الله له فيه و هو اجازة لى عن الاستاذ ابى منصور عبد الرحيم بن محمد البيشكى عن المصنف و كتبه الحسن بن يعقوب بن احمد فى شهر الله الاصم سنة 471» . و چنانكه مشاهده مىشود اين مطلب مخالف با اين است كه مىگويند جوهرى كتاب را جز تا باب ضاد مرتب نساخته و از كتاب صحاح است كه: النخيس، البكرة يتسع ثقبها الذى يجرى فيه المحور مما يأكله المحور فيعمدون الى خُشَيبَة فيثقبون وسطها ثم يلقمونها ذلك النقب المتسع و يقال لتلك الخشيبة النخاس و سألت اعرابياً بنجد من بنى تميم و هو يستقى و بكرته نخيس فوضعت اصبعى على النخاس فقلت ما هذا و اردت ان اتعرف منه الخاء من الحاء فقال نخاس بخاء معجمة فقلت اليس قال الشاعر و بكرة نحاسها نحاس فقال ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين. و از كتاب اوست در باب بقّم و ابو على فارسى را پرسيدم اين كلام عربى است؟ گفت: معرب است و در كلام عرب جز پنج اسم بر وزن فعّل نيامده خصّم بن عمرو بن تميم كه تسميه بفعل است و بقّم كه نام اين رنگ باشد و شلّم كه موضعى است در شام و اين دو عجمىاند و بذّر اسم آبى است از آبهاى عرب و عسّر موضعى است و محتمل است كه اين دو تسميه بفعل باشند پس ثابت گشت كه فعّل از اصول اسماء عرب نيست و بفعل مختص است و هر گاه مردى را نامى بدين وزن گذارند در حالت معرفه بسبب تعريف و وزن فعل منصرف نگردد لكن در حالت نكره منصرف شود. (معجم الادباء ياقوت چاپ مارگليوث:2/266 ـ 273)