صاحب روضات آرد : وى از بزرگان شعراء عرب و از اركان فضلاء ادب است، نظير وى از جهت احاطه بفنون اشعار و مهارت در نظم قصص و اخبار شنيده نشده، چنانكه گويند كه اشعار ميميه وى تنها بار شترى است، و چون از مكارى (يكى از شعراء مشهور) در حق او سؤال مىكردند بر سبيل تعظيم مىگفت: هى ميميات السيد، و همين لفظ براى اسماعيل علم گرديد و نبايد پنداشت كه او از قريش يا از بنى هاشم است چه از تذكره ابن المعتز نقل شده كه پدر و مادر وى از نواصب معاندين بودند، لذا سيد در بعض اشعار خويش انكار ايشان كرد و از اخبار مستفاد مىشود كه والدين او نزد سلطان از او سعايت كردند و وى بكرامت دعوت مولانا صادق(ع) برست، ازو مىپرسيدند كه با وجود انتساب به حمير كه از انصار معاويه بودند و با آنكه از مردم شام هستى و ايشان ياغى و طاغى باشند، چگونه تسنن را ترك گفتى و بمذهب شيعه گراييدى، جواب مىداد كه: صبّت عَلَىّ الرحمة كما صبّت على مؤمن آل فرعون» و درين باب گفته:
انى امرؤ حميرى حين تنسبنىرعين و اخوانى ذوى يزنثم الولاء الذين ارجو النجاة بهيوم القيامة الهادى ابى الحسن
و گويند كه «سيد» از اعلام ابتدائى او بود، چنانكه كشى در رجال خويش از صادق (ع) آورده كه آن حضرت چون اسماعيل را ديدار كرد، اكرام كرد و فرمود: «سمتك امك سيداً و وفقت فى ذلك فانت سيد الشعراء» . و سيد در افتخار بدين كلام گفته:و لقد عجبت لقائل لى مرّةعلاّمة فَهمٌ من الفهماء
سماك قومك سيدا صدقوا بهانت الموفق سيد الشعراءما انت حين تخص آل محمدبالمدح منك و شاعر بسواء
مدحى الملوك ذوى الغنى لعطائهمو المدح منك لهم لغير عطاءفابشر فانك فائز من حبهملو قد غدوت عليهم بجزاء
ما تعدل الدنيا جميعاً كلهامن حوضاحمد شربة من ماءاسماعيل به مذهب كيسانيه گرويد و به امامت محمد بن الحنفية قائل شد و از شرب خمر باك نداشت. آنگاه توفيق الهى شامل حال وى شد و راه هدايت پيش گرفت. (روضات الجنات ص 28 ـ 31)
اخبار او بسيار است و گروهى آنها را گرد آوردهاند از جمله بار بيه دمنار مستشرق فرانسوى است كه در صد صفحه اخبار مزبور را در پاريس بطبع رسانيده است. رجوع باعلام زركلى:1/112 شود. مؤلف تنقيح المقال آرد:اسماعيل ابن محمد حميرى ملقب به سيد و مكنى به ابى عامر شاعرى معروف است. شيخ طوسى در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. شيخ بهائى در حواشى خود بر خلاصة الاقوال علامه حلى گويد: كيسانى مذهب و شارب الخمر بوده و داستانى از معجزه امام صادق (ع) نسبت به او نقل كرده و در اخبار آمده است كه هنگام مرگ روى او سياه گشت و سپس سفيد گرديد و همين معنى را برخى دليل بر خوبى و برخى بر بدى او دانستهاند. در روايات آمده است وى سابقاً خارجى و سنى بوده و سپس كيسانى و پس از آن شيعى مذهب شده و امام صادق (ع) لقب سيد الشعراء به وى داده. و در برخى از اخبار آمده است كه علم امامان به چهار تن منتقل گرديد سلمان فارسى، جابر، سيد حميرى، يونس بن عبد الرحمان. رجال نويسان متأخر درباره نيكى و بدى عقيده وى بحثهاى بسيار كردهاند براى تفصيل رجوع به تنقيح المقال:1/142 ـ 144 شود.
مؤلف قاموس الاعلام تركى آرد: اسماعيل ابن موسى الكاظم. پسر امام موسى كاظم بن جعفر صادق است، وى از طرف ابو السرايا به واليگرى فارس تعيين شده بود سلاله عبيديون كه در قيروان و بعداً در مصر حكمرانى داشتهاند از نسل اين اسماعيل مىباشند.
اسماعيل پيغمبر: فرزند بزرگتر ابراهيم خليل كه از هاجر كنيز ساره همسر ابراهيم بروزگارى كه ابراهيم بنقل ابن عباس در سن 99 سالگى و بنقل ابن مسعود بسن 117 سالگى بود در فلسطين بزاد و پس از چندى ابراهيم او را با مادرش به امر خداوند به سرزمين مكّه برد و در آنجا سكونت داد و به بركت اسماعيل آب زمزم پديد آمد و پس از آن قبيله جرهم در آنجا سكنى گزيدند، و چون اسماعيل چهارساله شد امر قربان رسيد، و چون پدر و پسر تسليم امر قربان شدند خداوند نيت آنها را پذيرفت و گوسفندى را توسط جبرئيل بفداى اسماعيل فرستاد، و چون بسن مردى رسيد از قبيله جرهم زن گرفت و از او فرزندانى آورد و خداوند او را به عمالقه يمن و جرهم و حضرموت به پيغمبرى مبعوث نمود (و كان رسولا نبيا) و پنجاه سال آنان را به دين ابراهيم دعوت كرد و ايمان آوردند. و چون عمرش بصد و سى سال رسيد درگذشت و در كنار مادرش در حجر بخاك سپرده شد. (انه كان صادق الوعد) در حديث آمده كه اسماعيل آنچنان به وعده خود پايبند بود كه روزى با يكى در جائى وعده ملاقات داد، آن مرد وعده را از ياد برد و اسماعيل تا يكسال و بنقلى تا سه روز در وعدهگاه بماند تا آن مرد بيامد. بعضى گفتهاند: اسماعيل بن ابراهيم پيش از پدر مرده و آنكه قرآن از او به «صادق الوعد» ياد كرده اسماعيل بن حزقيل از پيامبران بنىاسرائيل بوده كه خداوند او را به قومش مبعوث نمود، امتش او را زنده زنده پوست از سر و روى بكندند، خداوند اختيار عذاب آنها را به وى سپرد، وى امر را بخود خداوند وا گذاشت و از آنها گذشت نمود. (مجمع البيان و دهخدا)
اسماعيل صفوى: شاه اسماعيل ابن شيخ حيدر بن شيخ جنيد بن شيخ ابراهيم بن خواجه على بن شيخ صدر الدين موسى بن شيخ صفى الدين. معروف بشاه اسماعيل اول، مؤسس و نخستين پادشاه دولت صفويه. شيخ صفى الدين جد اعلاى اين سلاله را از نسل امام موسى كاظم ياد كردهاند ولى دلائل تاريخى براى اثبات اين مدعى در دست نيست. صفى الدين در اردبيل زاويه و مريدان بسيار داشت فرزندان و نوادههاى او هم كه مسند ارشاد داشتند مورد احترام بسيار مردم بودند و از اين ميان شيخ جنيد بكثرت مريدان و مخلصان امتياز داشت چندانكه ميرزا جهانشاه متوهم شد و وى را از آذربايجان دور كرد و او به ديار بكر منتقل گرديد و آنجا مورد حسن استقبال اوزون حسن از ملوك آق قوينلو واقع شد تا آنجا كه خواهر خود را به وى تزويج كرد. بعدها اوزون حسن آذربايجان را تحت تصرف خويش درآورد. در اين حال شيخ جنيد به اردبيل عودت كرد و پس از زمانى بعنوان غزاى گرجستان به جمع و تحشيد عساكر و لشكركشى پرداخت ولى از طرف سلطان خليل شروانشاه مقتول گرديد. پسر وى شيخ حيدر (يا سلطان حيدر) هم پس از آنكه با عالمشاه دختر خال خويش ازدواج كرد به شيوه پدر خود به نام غزاى گرجستان بناى لشكركشى گذارده به شروان تجاوز كرد و او نيز در همين راه كشته شد. شاه اسماعيل در سنه 892 از عالمشاه مزبور تولد يافت. در سال 898 آنگاه كه رستم ميرزا برادر خود سلطانعلى را كشت او موفق شد به گيلان فرار كند. در سنه 905 مريدان و مخلصان پدر اسماعيل به دور او گرد آمده براى انتقام به شروان رفتند و در نتيجه قاتل پدر خويش فرخ يسار را بقتل رسانيده شروان را تحت تصرف خود درآورد و در سنه 907 الوند ميرزا را منهزم ساخته آذربايجان را تصاحب و تبريز را پايتخت خويش قرار داد. يكى از گردنكشان آن زمان حسن كيا حكمران قسمتى از مازندران بود كه در قلعه محكم فيروزكوه مقام داشت. شاه اسماعيل بر او دست يافت و بزندان افكند و حسن كيا خود را به ضرب كارد هلاك كرد و در سال 910 شاه اسماعيل اصفهان و يزد و كرمان و جنوب خراسان را مسخر ساخت و چون سلطان مراد آق قويونلو هنوز در عراق قدرتى داشت پادشاه صفوى در 914 ببغداد روى آورد و آنجا را گرفت و پس از بازگشت به آذربايجان تا باكو و دربند قفقاز پيش رفت و از آنجا به تبريز معاودت كرد و جسد پدر
اسماعيليّة: اسماعيليان، سبعيه، هفت اماميان، باطنيان، فدائيان: فرقهاى از شيعه كه سلسله ائمه را به اسماعيل فرزند مهتر امام جعفر الصادق (ع) ختم كنند و اسماعيل را امام هفتم دانند. اسماعيل پنج سال پيش از وفات پدر در مدينه بسال 145 هـ درگذشت و در بقيع دفن شد. با اينكه گروهى شاهد مرگ او بودند طرفداران او ادعا كردند كه وى تا پنج سال پس از فوت پدر زندگى كرد و او را در بازار بصره
مشاهده كردند و آنجا مردى مفلوج را با مسّ دست شفا داد.
على برادر محمد به سوريه و مغرب هجرت كرد. اعقاب اسماعيل مبلغين بنام داعى به اقطار ممالك اسلامى گسيل مىداشتند تا عقيده آنان را كه به باطنيه شهرت داشتند تبليغ كنند و اساس آن بر تفسير و تأويل قرآن بود. يكى از اين مبلغين ميمون قداح بود كه پسرش عبدالله رئيس شعبه قرامطه گرديد. در پايان قرن سوم هجرى عبيدالله بن محمد المهدى كه از طرف بربريان به امامت قبيله كتامه منصوب شده بود در مغرب حكومت فاطميين را تأسيس كرد و حكومت مزبور بزودى به مصر منتقل گرديد.
«اسماعيليه ايران»
حسن صباح كه در رى متولد شده و در همانجا بعقيده باطنيه گرويده بود براى تكميل معتقدات خويش در زمان خلافت مستنصر بسال 471 هـ به مصر سفر كرد، پس از يكسال و نيم اقامت به ايران بازگشت و به تبليغ پرداخت و قلعه الموت را مقر خويش ساخت و طرفداران بسيار يافت، وى فدائيانى پرورش مىداد كه در نقاط مختلف ايران سردمداران را ترور مىكردند (به «حسن صباح» رجوع شود) حسن با پيروانش از الموت به نقاط ديگر دست اندازى مىكردند و اسماعيليه چند قلعه را در نواحى ديگر تصرف و يا به ساختن قلاعى در اقطار مختلف اقدام كردند. ملكشاه سلجوقى كه از دستگاه خطرناك اسماعيليه آگاه بود امير ارسلان تاش را به جنگ حسن فرستاد، وى الموت را محاصره كرد ولى در برابر هجوم محصورين سخت شكست خورد. در همين سال، مركز ديگر دعوت، قلعه دره را يكى ديگر از امراى سلطان، قزل صاريغ در حصار گرفت و نتيجه نگرفت. مرگ ملكشاه به اين اقدامات خاتمه بخشيد. چهل روز پيش از مرگ او قتل نظامالملك بدست يكى از فدائيان به نام طاهر آرانى اتفاق افتاد كه اين نخستين ترور از برنامه تروريستى آنها بود و اين روش، عالم اسلامى را به وحشت افكند. بسال 495 سلطان محمد، نظامالدين احمد را به جنگ اسماعيليه فرستاد و او در مدت هفت سال حوالى الموت را ويران كرد و نيز نوستكين شيرگير از طرف سلطان مزبور قلعه لمسر و الموت را در سال 511 محاصره كرد ولى مرگ سلطان موجب ختم محاصره گرديد. سنجر كه از مشاهده خنجرى كه توسط يكى از امناى وى در زمين مقابل تخت وى فرو شده بود متوحش گرديد و با فدائيان مصالحه كرد. حسن صباح در 26 ربيع الاول سال 518 هـ درگذشت و كيابزرگ اميد جانشين او گرديد تا گاه مرگ (26 جمادى الاولى 532) بى دغدغه حكومت كرد و پس از او پسرش محمد به حكومت رسيد و او در 557 درگذشت. پسر محمد، حسن ملقب به «على ذكره السلام» بدعتهائى در مذهب بوجود آورد، منبر را مقابل قبله قرار داد در صورتى كه مقرر آن بود كه منبر در سمت چپ محراب قرار گيرد، و مدعى شد كه وى از اعقاب نزار پسر مستنصر است و همين امر موجب امامت او است. در پايان چهار سال سلطنت، وى در كاخ لمسر بدست برادر زن خود كه آل بويه بود كشته شد. پسرش محمد دوم كمر انتقام قتل پدر بر ميان بست و افراد خاندان قاتل را اعدام كرد و مدت 49 سال بفراغت حكومت راند. وى اعمال پدر را تعقيب كرد اما پسر او جلال الدين حسن سوم از گاه جلوس اعلام داشت كه قصد دارد
«اسماعيليه سوريه»
استقرار اسماعيليه در سوريه متعاقب استقرار آنان در جبال ديلم بود. در حدود سنوات آخر قرن پنجم هجرى در زمان حكومت امير سلجوقى رضوان بن تنش گروهى از آنان در حلب اقامت داشتند و امير مزبور توسط مردى كه هم طبيب بود و هم منجم ، به عقايد آنان گرويده بود. نخستين كسى كه به دست اين گروه بقتل رسيد پدر زن امير مزبور، جناح الدوله حسين امير حمص بود كه به هنگام نمازگزاردن به دست سه ايرانى در زىّ صوفيان كشته شد. طبيب و منجم مزبور بزودى درگذشت (و شايد بقتل رسيد) و قدرت او به دوست ايرانى وى ابو طاهر بن صايغ منتقل گرديد. و از آن پس سوريه يكى از مراكز مهم اسماعيليه شد.
«وضع كنونى اسماعيليه»
اكنون چند هزار تن از اسماعيليه در كشور سوريه اقامت دارند. در ايران گروهى از آنان در محلات (نزديك قم) جاى دارند. در هند و پاكستان جمع زيادى از آنان مقيمند كه شايد بتوان گفت بيشتر اسماعيليه در آنجا متمركزند. در عمان عده زيادى از آنها متوطنند. در زنگبار و افريقاى شرقى عده آنها به دهها هزار مىرسد.
«عقايد اسماعيليه»
اينان چنانكه ذكر شد به باطنيه نيز معروفند. خلاصه عقايد آنان اينكه خداى تعالى را بالاتر از حد صفات دانند و مبدأ اعلى را بعد از خدا عقل كل و پس از آن در درجه دوم نفس كل دانند و گويند به تأييد عقل كل و تركيب نفس اين عالم پديد آمد و پس از اين دو جوهر علوى كه گاهى فقط به تعبير اول و ثانى از آنها نام مىبرند به سه لوايح يا سه فرشته قائلند كه عبارت است از جد و فتح و خيال و هر پنج را روى هم پنج حد علوى خوانند و گويند كه مظهر عقل كل در اين عالم انبياى اولو العزم هستند بعلاوه قائم كه جمعا هفت باشند و آنان را «ناطق» اسم مىدهند كه درجه سوم است (بعد از عقل كل و نفسكل) و مظهر نفس كل هر يك از اين ناطقين است، پس از اين وصى را «اساس» نامند و درجه چهارم دارد. و بعد از اساس در رتبه امامان ميآيند كه با اساس هفت تن باشند يكى پس از ديگرى، و بعد از درجه امام درجات حجت و داعى و مأذون مىآيد.در اسلام حضرت رسول (ص) را ناطق و حضرت على (ع) را اساس و امام حسن و امام حسين و زين العابدين و محمد باقر و جعفر الصادق و پس او اسماعيل را ائمه هفتگانه آن دور دانستهاند. محمد بن اسماعيل را قائم و خلفاى فاطمى را جزو امامان دور قائم دانند و هر امام را دوازده حجت باشد و هر يك از حجتها در منطقه مخصوص از روى زمين حكم و مأموريت دعوت و سرپرستى شيعه و بقول ناصر خسرو «شبانى رمه» را داشتند كه اين منطقه را «جزيره» او مىناميدند و در زير حكم هر يك از حجتان سى داعى بود و هر يك از داعيان نيز مأذونان در زير حكم خود داشتند كه به دعوت عامه اشخاص و در واقع اهل استعداد از مسلمين مشغول بودند به ترتيبات مخصوص كه ذكر آن باعث تطويل مىشود، و كسى را كه تازه به طريقه آنان وارد مىشد «مستجيب» مىناميدند. اين درجات هفتگانه: مستجيب و مأذون و داعى و حجت و امام و اساس و ناطق ، درجات و مراتب سير آنان است، پنج درجه اخير را پنج حد جسمانى خوانند و گاهى ميان حجت جزاير و امام درجهاى ذكر مىكنند بنام «باب» كه شايد همان است كه گاه هم «حجت اعظم» ناميده مىشود و در طريقه صباحيه (پيروان حسن صباح) كه به دعوت جديده معروف بود بعنوان رئيس مجلس دعوت در مصر «داعى الدعاة» ناميده مىشد كه ظاهراً «باب» امام زمان و دربان دعوت او منظور است.
اين اسامى و اصطلاحات از كتب و اشعار ناصر خسرو استخراج شده ولى ظاهراً اتباع حسن صباح كه پيروان «دعوت جديده» نزارى بودند براى درجات سير اصطلاحات ديگرى داشتهاند مانند سوس و داعى كبير و رفيق و لاصق و فدائى و غيره.اسماعيليه به تأويل قائلند و آيات و احاديث و احكام شرع را تماماً تأويل مىكنند و منكران تأويل و پيروان ظاهر شريعت و تنزيل را «ظاهرى» مىنامند و بر آنان بسيار طعن مىكنند و معروف آن است كه اسماعيليان خود و لا اقل درجات بالاتر آنان باطناً به احكام و ظواهر دين اصلاً قائل نيستند و وقتى كسى داخل طريقه آنان شد و دعوت را پذيرفت ابتدا با او مدارا كرده و كشف راز نمىكنند ولى پس از آنكه به درجات بالاتر رسيد و در سير در مراتب پيش رفت حقيقت اعتقاد خود را كه انكار ظواهر شرع است بر او افشا مىكنند. اين طايفه بحروف جمل (ابجد) و معانى رمزى آن اهميت عظيم مىدهند و اغلب استدلالات و بياناتشان از روى حروف است.
اسماعيليه علم و اعتقاد را غايت وجود بشر مىدانند و به بهشت و دوزخ جسمانى قائل نيستند و بهشت را نفس انسان كامل و دوزخ را نفس انسان جاهل و دور از خدا تأويل مىكنند. (دائرة المعارف اسلام و دهخدا)اسم آلت: هيئتى خاصّ و وزنى مخصوص كه بر ابزار و آلت ماده خود دلالت كند. و آن در زبان عرب سه وزن است: مِفعَل، چون مِضرَب، آلت ضرب. مفعله، چون مكنسه، آلت كنس (روبيدن) و مفعال، چون مفتاح، آلت فتح (گشودن) در فارسى نيز اوزانى بر آلت دلالت كنند، مانند: استره، آلت ستردن، و ماله، ابزار ماليدن.
اسم اشاره: اسمى (با هيئتى خاص) كه براى اشاره به چيزى يا شخصى وضع شده باشد، و آن در عربى پنج لفظ باشد براى شش معنى: «ذا، ذان، تا، تان، اولاء» فروع آنها: ذين، تى، ته، ذه، تهى، ذهى، تين، گاه به هر يك از اينها هاء تنبيه در اول درآيد، مانند: «هذا» براى اشاره به متوسط «ذاك» و براى دور «ذلك» و «تالك» و «تلك»، براى مكان قريب «هنا» و «هيهنا» و براى دور «هناك» و «هيهناك» استعمال شود. اسم اشاره در اصل از مبنيات است.اسم اعظم: بزرگترين نام. اسم اعظم خداوند: بزرگترين نام حضرت ذوالجلال عزّ اسمه، نامى كه چون حضرتش را بدان بخوانند دعا باجابت رسد.
از امام صادق (ع) روايت شده كه اسم اعظم خداوند در امالكتاب (سوره حمد) پراكنده است. و نقل است كه آن حضرت به يكى از ياران خود فرمود: مىخواهى اسم اعظم را به تو بياموزم؟ الحمد لله و قل هو الله احد و آية الكرسى و انا انزلناه را بخوان و سپس رو به قبله كن و هر چه را دوست دارى از خدا بخواه.از حضرت رسول (ص) راجع به اسم اعظم سؤال شد فرمود: هر يك از اسماء خدا اعظم است، آن تواى كه بايستى دل خويش را از هرچه جز او است بپردازى آنگاه بهر يك از اسمائش كه بخواهى او را بخوانى.
از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: خداوند اسم اعظم خود را به هفتاد و سه حرف قرار داده كه بيست و پنج حرف آن را به آدم و بيست و پنج حرف آن را به نوح و هشت حرف آن را به ابراهيم و چهار حرف آن را به موسى و دو حرف آن را به عيسى داده كه وى بدان مرده را زنده مىساخت و لال و پيس را شفا مىداد، و به محمد (ص) هفتاد و دو حرف آن را عطا فرمود و يكى را