next page

fehrest page

back page

اِضجاع:

بر پهلو خوابانيدن كسى را بر زمين.

اِضحاء:

در چاشتگاه شدن. كارى را در چاشتگاه كردن. هويدا نمودن چيزى را.

اِضحاك:

خندانيدن. «و انّه هو اضحك و ابكى». (نجم:43)

اَضحى:

روز دهم ذيحجه. عيد قربان. يكى از دو عيد بزرگ اسلامى، كه دستورات و احكامى جهت اين عيد در منى براى حاجيان و در غير منى براى عموم مسلمانان مقرر گرديده است: نماز عيد (به «عيد» رجوع شود) قربان كردن (به «قربانى» رجوع شود) در منى به سه ستون معين هر يك هفت ريگ پرانيدن (به «حج» و «جمرات» رجوع شود) تكبيرات مخصوص پس از نمازهاى فريضه خواندن: در منى عقيب پانزده نماز كه اولش نماز ظهر روز عيد است و آخرش نماز صبح روز سيزدهم، و در ساير بلاد عقيب ده نما، از ظهر روز عيد تا صبح دوازدهم، صورت تكبيرات چنين است: الله اكبر، الله اكبر، لا اله الاّ الله والله اكبر، الله اكبر ولله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، و الحمدلله على ما ابلانا. (كافى: 4/517 و تهذيب: 5/269)

امام صادق (ع): «ليس فى السفر جمعة و لااضحى و لا فطر»: در سفر، نماز جمعه و عيد فطر و عيد اضحى نباشد (بحار:89/194). على بن جعفر، سألت اخى (موسى بن جعفر) عن الغناء ايصلح فى الفطر و الاضحى و الفرح؟ قال: «لا بأس ما لم يزمّر به»: على بن جعفر گويد: از برادرم: موسى بن جعفر (ع) پرسيدم: آيا در روزهاى عيد فطر و عيد اضحى و ايام شادمانى آوازخوانى جايز است؟ فرمود: اگر نى نواختن با آن نباشد اشكالى ندارد . (بحار:10/271)

اين روز را ـ كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است ـ احكامى است، از جمله نماز عيد، مستحب مؤكد و بعضى آن را واجب دانستهاند، هر چند وجوب آن در عصر حضور امام متفق عليه است. در عصر غيبت به نحو فرادى نيز مىتوان خواند، و افضل جماعت است. دو ركعت و وقت آن از طلوع خورشيد است تا ظهر و افضل پس از بلند شدن آفتاب است. مستحب است در صحرا خوانده شود.

در اين روز مستحب است پس از ده نماز فريضه در غير منى و پانزده نماز اگر در منى باشد، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد است اين تكبيرات گفته شود: «الله اكبر، الله اكبر، لا اله الاّ الله والله اكبر، الله اكبر ولله الحمد، الله اكبر على ما هدانا و الحمدلله على ما اولانا، والله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام». (بحار:91/113)

در اين روز مستحب ـ بلكه به قولى واجب ـ است غسل نمودن بعد از طلوع فجر.

نيز در اين روز مستحب مؤكد و سنت است قربانى نمودن. به «اضحيه» و «قربانى» رجوع شود.

اُضحِيَّة:

حيوانى كه در روز عيد اضحى (10 ذيحجه) قربانى مىشود. اميرالمؤمنين(ع): «لو علم الناس ما فى الاضحية لاستدانوا و ضحّوا، انه يغفر لصاحب الاضحية عند اول قطرة تقطر من دمها»: اگر مردم فضيلت قربانى كردن را مىدانستند وام مىگرفتند و قربان مىكردند، چه با اولين قطره خون اين حيوان، صاحبش آمرزيده مىشود . (بحار:99/297)

مرحوم صدوق گفته:

رسول خدا (ص) فرمود: «انما جعل الله هذه الاضحى لتشبع مساكينهم من اللحم، فاطعموهم»: خداوند بدين سبب قربانى را در اين روز مقرر داشت تا مستمندان از خوردن گوشت سير شوند، پس در اين روز به آنها گوشت بخورانيد.

علاء بن فضيل از امام صادق (ع) روايت كرده مردى از آن حضرت در باره قربانى در اين روز پرسيد، فرمود: بر هر مسلمان واجب است جز اين كه نتواند، وى پرسيد: آيا از جانب اهل خانه نيز واجب است؟ فرمود: اگر خواستى بابت آنها نيز قربان كن و گرنه نكن، ولى بابت خودت ترك مكن.

پيغمبر (ص) در اين روز دو گوسفند را به دست خود ذبح مىنمود و پس از ذبح اولين گوسفند مىگفت: خداوندا اين بابت خودم و هر يك از بستگانم كه امروز قربان نكرده است. و پس از ذبح گوسفند دوم مىگفت: خداوندا اين از آن خودم و به حساب هر يك از افراد امتم كه قربان نكرده باشد.

على بن جعفر گويد: از برادرم موسى بن جعفر (ع) راجع به قربانى پرسيدم، فرمود: يك قچ سپيد سياه شاخدار فربه بدين امر انتخاب كن، و اگر گوسفندى بدين صفت نيافتى بز نر اخته نشده و گرنه اخته شده گوسفند، اگر نيافتى يك رأس ميش فربه براى قربان برگزين.

اميرالمؤمنين (ع) مىفرمود: براى قربانى حيوان دو ساله و بالاتر انتخاب كن كه گوشها و چشمانش سالم باشند، آن را رو به قبله كن و هنگامى كه مىخواهى آن را بسمل كنى بخوان: «وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما وما انا من المشركين، انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انا من المسلمين، اللهم منك و لك، اللهم تقبل منى، بسم الله الذى لا اله الاّ هو، والله اكبر و صل على محمد و على اهل بيته» سپس خود از آن بخور و ديگران نيز بدان اطعام كن. (وسائل:14/204 ـ 207)

امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: حيوان خانگى را نبايد قربان نمود. (وسائل:14/208)

به «قربانى» نيز رجوع شود.

اَضداد:

جِ ضد، چيزهاى ضد و مخالف و مغاير يكديگر. لغات اضداد: كلمههائى كه بر دو معنى متضاد دلالت دارند، چون «ضد» بمعنى همتا و ناهمتا، و «بيع» كه بمعنى خريدن و فروختن است، و «قُرء» كه بمعنى پاكى و هم ناپاكى است.

اَضَرّ :

زيان آورتر. اميرالمؤمنين (ع): «لا عدّة انفع من العقل ولا عدوّ اضرّ من الجهل» (بحار:1/95). عن الصادق (ع): «لا جهل اضرّ من العجب». (بحار:72/315)

اِضراب:

اقامت ورزيدن. اعراض كردن از كسى، روى گردانيدن. در عرف نحويين: اعراض از چيزى پس از اقبال به آن، مانند ضربت زيدا بل عمروا. لفظ «بل» حرف اضراب است.

اَضرار:

جِ ضرر و جِ ضرير.

اِضرار:

زيان رسانيدن. عن الصادق (ع) عن آبائه، ان امير المؤمنين (ع) كتب الى عمّاله: «ادقّوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا عنى فضولكم و اقصدوا قصد المعانى، و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لا تحمل الاضرار»: اميرالمؤمنين (ع) به همه كارگزاران خود بخشنامه كرد كه: نوك قلمها را باريك نمائيد و سطرها را به يكديگر نزديك كنيد و كلمات زائده را حذف نموده آنچنان كه تنها معنى مقصود را برساند، از زياده نويسى بپرهيزيد كه اموال مسلمانان را تاب زيانرسانى نباشد . (بحار:104/275)

رسول الله (ص): «من احبّ دنياه اضرّ بآخرته». (وسائل:16/9)

ابوعبدالله الصادق (ع): «من اضرّ بشىء من طريق المسلمين فهو له ضامن». (وسائل:29/241)

رسول الله (ص): «من اضرّ بامرأة حتى تفتدى منه نفسها لم يرض الله له بعقوبة دون النار... (وسائل:22/282)

اَضراس:

جِ ضِرس. دندانهاى آسيا، طواحِن. فى الحديث: مضغ اللبان يشدّ الاضراس. (بحار:10/89)

اِضرام:

فروزانيدن آتش.

اِضطباع:

ردا بزير بغل راست درآوردن و بر دوش چپ افكندن چنانكه دوش راست برهنه بود و چپ پوشيده. از «ضبع» بمعنى بغل. اين كار را تأبّط و توشّح نيز گويند.

اِضطجاع:

بر پهلو خفتن، پهلو بر زمين نهادن.

اِضطِراب:

جنبيدن و حركت نمودن. اضطراب امر كسى: اختلال آن. تحرك و موج زدن.

اِضطرار:

بى چاره شدن، درماندگى. (فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه انّ الله غفور رحيم) ; كسى كه نه از روى سركشى و تجاوز به اضطرار و ناچارى دچار گردد گناهى بر او نباشد كه خداوند بخشاينده مهربان است . (بقره:173)

احكام شخص مضطر كه در اين آيه و روايات مربوطه آمده احكام ثانوى است و با احكام كسى كه در آسايش است تفاوت دارد، مثلاً خوردن گوشت مردار حرام ولى بر كسى كه جانش از گرسنگى در خطر است حلال، نماز بر شخص سالم واجب است ايستاده بخواند ولى بيمار بهر حال كه بتواند.

محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم زنى يا مردى چشمش را از دست داده و پزشكان مىگويند تو را درمان مىكنيم ولى بايستى چهل شبانه روز به پشت بخوابى. مىتواند بهمين حال نماز بخواند؟ فرمود: آرى چنانكه در قرآن آمده (فمن اضطر غير باغ...).

زنى بنزد عمر آمد و به زنا اعتراف نمود و خود خواستار اجراى حد شرعى بر خويش گرديد . عمر دستور داد حد بر او جارى كنند. على (ع) فرمود: در آغاز از او بپرسيد چگونه مرتكب زنا شد و سپس او را حدّ بزنيد. وى گفت: در بيابان بودم. سخت تشنه شدم. از دور خيمهاى را ديدم. بدان خيمه پناه بردم. مردى در آن خيمه بود. گفت: تا تسليم من نشوى آب بتو ندهم. تسليم نشدم و از آنجا برفتم ولى تشنگى بر من غالب گرديد آنچنانكه چشمانم بگودى فرو رفت و زبانم خشك شد. بناچار به آن خيمه بازگشتم و پس از تسليم ، آن مرد آب به من داد.

حضرت فرمود: اين از همان مواردى است كه قرآن فرموده: (فمن اضطر غير باغ...) پس او را رها ساختند و عمر گفت: لولا على لهلك عمر. (برهان:1/174)

به «حد شرعى» نيز رجوع شود.

اِضطرام:

افروخته شدن آتش.

اِضطِلاع:

قوى شدن بر كارى، قوى بودن ، نيرومند بودن.

اِضطهاد:

مقهور كردن كسى را، ستم نمودن كسى را.

اِضعاف:

دوچندان كردن چيزى را.

اَضعاف:

جِ ضِعف، دوچندانها. چندين برابر.

اَضغاث:

جِ ضِغث، دستههاى گياه خشك و تر درهم آميخته. اضغاث احلام: خوابهاى شوريده و پريشان.

اَضغان:

جِ ضِغن، كينهها و عداوتها. (ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم): آيا بيمار دلان پندارند كه روزگارى آن كينههاى درونيشان را آشكار نسازيم؟! (محمد:29)

اَضَلّ:

گمراهتر . (ومن اضلّ ممن اتّبع هواه بغير هدى من الله) ; چه كسى گمراهتر از آن كه جز به راهنمائى از سوى خداوند به دلخواه خويش عمل مىكند . (قصص:50)

اَضلاع :

جِ ضِلع . دندهها . جِ ضليع به معنى قوىّ شديد .

اِضلاع :

ميل دادن . گرانبار كردن . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر: «و اردد الى الله و رسوله ما يُضلِعُكَ من الخطوب»: هر آن معضل را كه بر تو گرانى كند به خدا و رسولش ارجاع ده . (نهج:نامه53)

اِضلال:

بيراه گردانيدن، گمراه كردن . (انّ الذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد): آنان را كه ديگران را از راه خدا گمراه مىگردانند، عذابى سخت خواهد بود، و گاه، اضلال شىء به معنى گمراه شدن آن چيز در كنار وى باشد، چنان كه در آيه «ربّ انهنّ اضللن كثيرا من الناس» زيرا بتان كسى را گمراه نكنند، بلكه اشخاص، در كنار بتان گمراه شوند، و يا به معنى: چيزى پرتو آن گمراه شدن باشد، كه بتان زمينه گمراه شدن مىباشند. آياتى را كه به مضمون اضلال خداوند، بندگان را آمده است نيز مىتوان بدين وجه تفسير نمود، كه امتحانات و آزمونهاى خداوند بر ناآزمودگان و ناآمادگان گرانى كند و همين امر زمينه گمراهى آنها باشد. به «گمراه كردن خداوند» نيز رجوع شود . (ص:26)

اضلال به معنى گم كردن و از دست دادن نيز باشد، چنان كه در حديث ذيل :

ابوعبيدة الحذّاء، قال: سمعت اباجعفر (ع) يقول: «ان الله تعالى اشدّ فرحا بتوبة عبده من رجل اضلّ راحلته و زاده فى ليلة ظلماء فوجدها، فالله اشدّ فرحا بتوبة عبده من ذلك الرجل براحلته حين وجدها»: ابوعبيده گويد: از امام باقر (ع) شنيدم مىفرمود: خداوند از توبه بندهاش شادمانتر است از آن كسى كه در شب تاريك، مركب سوارى و توشه راه خود را گم كند و سپس آن را بيابد ... (كافى:2/43)

اَضَم:

خشم گرفتن. خشم كردن بر كسى. نهان كردن كينه و حسد را.

اَضم:

خصومت كردن با كسى و آزار كردن وى را.

اِضمار:

در دل نهان داشتن . اميرالمؤمنين (ع) : «ما اضمر احدٌ شيئاً الاّ ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه» : هيچ كسى چيزى را در دل پنهان نكرد جز آن كه در سخنانى از دهانش و در چهره و قيافهاش آشكار گردد . (نهج : حكمت 26)

«ايّها الناس ! اتّقوا الله الذى ان قلتم سمع ، و ان اضمرتم علم» : از آن خداوند بيمناك باشيد كه اگر سخنى به زبان جارى كنيد بشنود ، و اگر چيزى به دل پنهان كنيد بدان آگاه گردد . (نهج : حكمت 203)

باريك ميان كردن . علىّ (ع) : «الله الله معشر العباد ! و انتم سالمون فى الصحة قبل السقم ، و فى الفسحة قبل الضيق ، فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها ، اسهروا عيونكم ، و اضمروا بطونكم»: زنهار زنهار اى بندگان خدا! فرصت را غنيمت شمريد، فرصت تندرستى را پيش از فرارسيدن بيمارى، و در حال رفاه و وسعت پيش از آن كه سختى و شدّت دست دهد، بكوشيد در راه رهائى خويش پيش از آن كه درهاى آزادى به رويتان بسته شود، شبها را (به عبادت) به بيدارى بسر بريد و شكمهاتان را (به روزه) باريك كنيد . (نهج:خطبه 183)

اضمار فرس را : لاغر كردن اسب را. ضمير آوردن براى اسمى در كلام. اضمار بر شريطه تفسير: حذف عامل اسم بشرط تفسير آن عامل به ما بعد آن. و آن اسم را مضمر بر شريطه تفسير نامند يا مضمرى كه عامل آن بر شريطه تفسير است.

اِضمحلال:

نيست شدن و نابود شدن، ناپديد شدن، بر افتادن.

اِضناء:

سنگين كردن بيمارى كسى را. صاحب فرزند بسيار شدن زن. بسيار مال گرديدن.

اَضنى:

سنگينتر، لاغرتر. فى الحديث: «لا مرض اضنى من (قلة) العقل»: هيچ بيمارى چون كم عقلى بر آدمى سنگينتر و زمينگير كنندهتر نباشد. (بحار:62/268)

اَضواء:

جِ ضوء . نورها.

اَطائِب :

جِ اطيب . پاكيزهتران .

اَضياف:

جِ ضيف، مهمانها.

اَضيَع:

ضايع كنندهتر. ناچيزتر.

اَضيَق:

تنگتر. دشوارتر. على (ع): «من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق». (بحار:41/116)

اِطاحَة :

نابود ساختن و از ميان بردن مال و جز آن را .

اِطار:

چنبر.

اِطارَة:

پرانيدن. اطاره مال: تقسيم كردن آن.

اِطاشَة:

كج كردن تير را از هدف.

اطاعت:

سرسپردگى، تسليم فرمان بودن، پيروى از گفتار و كردار كسى كردن اين واژه در قرآن كريم مكرّر آمده كه مجموع آنها به دو بخش تقسيم مىشود: اطاعت واجب و لازم و مأمور به و آن اطاعت از خدا و پيامبران خدا و اولو الامر (فرمانروايان از سوى خدا كه امامان معصومند) و هر كه در مسير فرمان خدا ديگران را ارشاد نمايد مىباشد. و اطاعت غلط و منهى عنه و آن اطاعت از شيطان و هواى نفس و كفار و منافقان و سركشان و نياكان و اكثريت مردم و طواغيت عصر است.

و اينك برخى از آن آيات:

(يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) ; اى مؤمنان ! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت نمائيد و فرمانداران از خودتان را. (نساء:59)

(من يطع الرسول فقد اطاع الله) ; هر كه پيامبر را اطاعت كند در حقيقت خداى را اطاعت نموده. (نساء:80)

(و ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الله) ; هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه بفرمان خدا بايستى از او اطاعت شود. (نساء:64)

(انّما كان قول المؤمنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا); تنها گفتار مؤمنان هنگامى كه بسوى خدا و پيامبرش خوانده شوند تا ميانشان داورى كند بايستى آن باشد كه بگويند بگوش دل شنيديم و اطاعت نموديم. (نور:51)

(و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار) ; هر كه خدا و رسولش را اطاعت كند خداوند او را به باغهائى جاى دهد كه جويبارها در كنارشان روان باشد. (نساء:13)

(و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم...); هيچ مرد و زن مسلمان را نرسد كه چون خدا و رسولش در موردى حكم و فرمانى دهند ]در آن مورد سرباز زند و[ در شئون زندگيشان ]بيرون فرمان خدا و رسول[ از خود اختيارى داشته باشند. (احزاب:37)

(فاستخفّ قومه فاطاعوه) فرعون قوم خود را دست انداخت پس از او اطاعت نمودند. (زخرف:54)

(و لان اطعتم بشرا مثلكم اذا لخاسرون); اگر هرآينه از بشرى مانند خودتان اطاعت كنيد در آن هنگام زيانكار خواهيد بود. (مؤمنون:34)

(و قالوا ربّنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلّونا السبيلا) ; گفتند: پروردگارا ما سروران و بزرگانمان را اطاعت نموديم پس ما را از راه بدر بردند. (احزاب:67)

(و ان تطع اكثر من الارض يضلّوك عن سبيل الله) ; و اگر از اكثريت مردم اطاعت كنى تو را از راه حق بدر برند. (انعام:116)

در كتاب تهذيب از امام صادق (ع) روايت شده كه شبى رسول خدا (ص) نماز عشاء را به تأخير انداخت، عمر بدرب خانه پيغمبر (ص) رفت و دق الباب كرد و صدا زد: اى پيغمبر، زنان و كودكان همه بخواب رفتند (پاسى از شب رفته و دير شده) حضرت چون شنيد بيرون آمد و فرمود: شما را نرسد كه مرا بيازاريد، و به من امر كنيد، آنچه وظيفه شما است اينكه بشنويد و اطاعت نمائيد. (تفسير صافى:4/203)

سليم بن قيس گويد: از اميرالمؤمنين(ع) شنيدم كه فرمود: در برخورد با سه نفر مواظب دينتان باشيد مبادا ازتان بربايند. سومين آنها كسى است كه به قدرت و شوكتى رسيده و به حكمرانى دست يافته ، فكر مىكند كه اطاعت او اطاعت خدا و مخالفت با او مخالفت با خدا است در صورتى كه او دروغ مىگويد زيرا در معصيت خالق نتوان از مخلوق اطاعت نمود و تنها كسى كه اطاعتش واجب است خدا است و پيغمبر خدا و كسانى كه فرمانروائى آنها از سوى خدا باشد، و اينكه خداوند اطاعت پيغمبر و امام را واجب نموده بدين سبب است كه آنان معصوم و (از هر خطا) پاكند و بر خلاف فرمان خدا فرمانى نمىدهند.

امام هادى (ع) فرمود: كسى كه هم تو را دوست دارد و هم فكر خود را بتو توجه داده از او اطاعت كن. (بحار:75 و 78)

امام صادق (ع) فرمود: «وصل الله طاعة ولىّ امره بطاعة رسوله و طاعة رسوله بطاعته فمن ترك طاعة ولى الامر لم يطع الله و لا رسوله» خداوند اطاعت از زمامدار (معصوم و منصوب) خود را به اطاعت از پيامبرش و اطاعت از پيامبرش را به اطاعت از خودش پيوند داده پس هر كه از طاعت ولى امر (امام معصوم) سرپيچى كند در حقيقت نه خدا را اطاعت نموده و نه رسولش را . (سفينة البحار)

نقل است كه پيغمبر (ص) سپاهى را به سركردگى يكى از انصار به جائى اعزام داشت و افراد سپاه را فرمود كه از او اطاعت كنند، وى در بين راه خواست اطاعت آنها را از خود بسنجد دستور داد آتشى بيفروختند و سپس نفرات سپاه را امر كرد كه در آن درآيند، آنان تصميم گرفتند حسب دستور پيغمبر (ص) از او اطاعت كنند و وارد آتش شوند ، جوانى برخاست و گفت: ما كه به پيغمبر (ص) پناه آوردهايم تا از آتش برهيم چگونه خود را به آتش بزنيم؟! شتاب مكنيد تا بنزد پيغمبر (ص) برگرديم. پس از بازگشت ماجرا را به عرض حضرت رساندند، حضرت فرمود: اگر چنين مىكرديد اين آتش به آتش دوزخ منتهى مىشد، هيچگاه در معصيت ، اطاعت روا نيست، آن اطاعت واجب است كه در راه خدا و رضاى او باشد. (كنزالعمال:14398)

حذيفه گويد: روزى پيغمبر (ص) بما خطاب نمود و فرمود: بشنويد. عرض كرديم: آمادهايم، بفرمائيد. باز هم فرمود: بشنويد. تا سه بار، پس فرمود: در آينده كسانى بر شما حكومت كنند كه دروغگو و ستمكار بوند هر كه با آنها ارتباط برقرار كند و دروغشان را تصديق نمايد و در ظلمشان با آنان همكارى كند چنين كسى از من نيست و من از او بيزارم و به حوض كوثر بر من درنيايد و هر كه از آنها بريده باشد و دروغشان را نپذيرد و در ظلمشان با آنان همكارى نكند او از من و من از اويم و كنار حوض كوثر مرا از خود خوشنود يابد. (كنز: 14402)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اطاعت (از كسى) جز در امرى كه خدا پسند باشد جايز نيست. (كنز:2/358)

ابو بصير مرادى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم اينكه در قرآن آمده (اتخذوا احبارهم و رهبانهم...) ; مسيحيان علما و عبادشان را خداى خويش گرفتند ، چگونه بوده است؟ فرمود: بخدا سوگند كه علما و عبّاد نصارى مردم را به پرستش خويش نخواندند و اگر چنين ادعا مىكردند آنان را اجابت نمىنمودند ولى حرامى را بر آنها حلال يا حلالى را بر آنان حرام ميكردند و آنان اطاعتشان مىنمودند و ناخودآگاه آنان را مىپرستيدند. (وسائل:18/89)

از امام كاظم (ع) در حديثى مفصل آمده كه فرمود: نجات (از خطرات اخروى) امكان پذير نباشد جز به اطاعت (از خدا و پيامبران خدا)، و اطاعت تحقق نپذيرد جز بدانش، و دانش به دست نيايد جز به آموزش، و آموزش آنگاه ثمر دهد كه خرد با آن توأم باشد ... (وسائل:18/8)

از امام صادق (ع) سؤال شد چرا خداوند همه مردم را يكتا پرست و مطيع نيافريد (كه گناهى نباشد) با اينكه خداوند قادر بود آنها را چنين بيافريند؟ فرمود: اگر خداوند مردم را چنين آفريده بود آنها كارى نكرده بودند كه مستحق پاداشى بوند زيرا در اين صورت (كه جبراً خدا را اطاعت كنند) طاعتشان بخدا مربوط مىشد و آنها كننده كار و انجام دهنده عبادت نبودند و چون چنين باشد بهشت و جهنم كه پاداش و كيفر كار بنده است آفريده نمىشد، ولى خداوند خلقى را آفريد و آنان را به بندگى خود امر فرمود و از نافرمانى بر حذر داشت و حجت را به فرستادن پيامبران بر آنها تمام نمود و به نازل كردن كتب آسمانى عذرى برايشان نگذاشت تا خود آنها باشند كه فرمان برند و آنها باشند كه نافرمانى كنند تا به پاداش يا كيفر عمل خويش رسند. (بحار:10/164)

پيغمبر (ص) فرمود: اطاعت از زن پشيمانى ببار آورد. (كنز:44493)

و فرمود: خداوند هر خيرى را كه بكسى برساند يا هر شرى را كه از كسى دفع سازد نتيجه اطاعت از فرامين او است زيرا طاعت پروردگار عامل رسيدن بهر خيرى است كه آدمى در پى آنست و وسيله نجات از هر شرى كه وى از آن گريزانست.

و آن حضرت در حجة الوداع فرمود: جز بطاعت پروردگار نتوان به آنچه كه نزد او است دست يافت.

و فرمود: هر كه خدا را اطاعت كند او در ذكر خدا است هر چند نماز و روزه (مستحبّى) و تلاوت قرآنش اندك باشد.

و نيز از آن حضرت است كه خداوند مىفرمايد: هر آن بنده كه مرا اطاعت كند او را (تحت حمايت خود دارم و) به غير خودم نسپارم، و هر بنده كه از اطاعت من سرپيچد وى را به خودش واگذارم و دگر باكى نداشته باشم كه به كدام بيغوله سقوط كند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: دلسوزترين مردم به خود ، مطيعترين آنها است به خدا.

امام صادق (ع) فرمود: در قيامت گروهى (پيش از اينكه بحسابشان رسيدگى شود) به در بهشت آيند و اجازه ورود خواهند، به آنها گفته شود: شما كيستيد؟ گويند ما صابرانيم. به آنها گويند بر چه چيزى صبر كرديد؟ گويند: بر (مشقت) طاعت خدا و بر (مشقّت) ترك معصيت او صبر نموديم. خداوند عزوجل فرمايد: راست مىگويند آنها را به بهشت هدايت كنيد.

و نيز آن حضرت فرمود: اينكه خداوند امر و نهى كرده تا مردمان در مورد اوامرش از او اطاعت نموده و در نواهيش باز ايستند و كسى كه در اوامر خدا مطيع بود از هر سودى كه بدست خدا است بهرهمند گردد و كسى كه از منهيات خدا دست برندارد خدا را عصيان نموده و آنكس كه در حال عصيان و تمرد بميرد خداوند او را به رو در دوزخ افكند. و بدانيد كه رابطهاى ميان خدا و هيچ
كسى حتى ملائكه مقرب و پيامبران مرسل نباشد جز اطاعت او پس اگر خواستيد براستى مسلمان باشيد در اطاعت او بكوشيد كه هيچ قدرتى به دست كسى جز خدا نباشد.

امام باقر (ع) به جابر جعفى فرمود: اى جابر! آيا آنكه نام شيعه بر خويش مىنهد بدين اكتفا كند كه ما را دوست مىدارد؟! بخدا سوگند كه شيعه ما نيست جز آنكس كه دستورات خدا را مد نظر داشته و او را اطاعت نمايد. (بحار:2/ و 20 و 70 و 71 و 78)

اِطافَة :

اطافه كسى به چيزى : فرود آمدن بر آن . «أطاف به أهل الشام» : مردم شام بر او وارد شدند .

اِطاقَة:

توانستن . (و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين): و برآنها كه بتوانند واجب است يك فقير را خوراك دهند تا كفاره كارشان باشد. (بقرة:184)

اِطالَة:

دراز كردن چيزى را، بدرازا كشاندن. اطاله كلام: سخن به درازا كشاندن.

اَطِبّاء:

جِ طبيب، پزشكان.

اِطباق:

اجماع كردن بر كارى، اتفاق كردن . بر هم نهادن و پوشيدن .

اَطباق :

جِ طَبَق . طبقها ، تاهها .

اَطر:

مايل گردانيدن و خم دادن كمان و جز آن .

اِطراء:

مبالغه كردن در مدح كسى. اميرالمؤمنين (ع): «و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء، و استماع الثناء ...»: مرا ناخوش آيد كه پندارتان در باره من آن باشد كه مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن سخنان چاپلوس مآبانه شادمان مىگردم . (نهج:خطبه 216)

اِطراب:

به طرب آوردن. به شادى آوردن.

اِطراد:

دور كردن فرمودن كسى را.

اِطِّراد:

پى يكديگر شدن كار و راست شدن و استقامت يافتن آن.

اِطراف :

نوآوردن . بر يكديگر نهادن پلكلها را .

اِطِّراف :

نو خريدن چيزى را .

اَطراف:

كنارها و گوشهها. جِ طَرَف: بخشى از چيزى، انتهاى چيزى، كرانه و ساحل (و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلك ترضى) (طه:130) . علىّ (ع) : اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشكر»: چون گوشهها و آغازهاى نعمتها به شما رسيد، مبادا به كم سپاسى، پايانهاى آنها را از خود برانيد . (نهج:حكمت 13)

اِطراق:

سكوت كردن و سخن نگفتن. فرو افكندن سر را. فرود كردن چشم را و خوابانيدن. برآمدن بعض شب بر شب. (منتهى الارب)

اطرش:

كَر. مؤنث آن طرشاء. ج: طُرش.

اُطروش:

كر. گران گوش.

اِطعام:

خورانيدن كسى را . طعام دادن . غذا دادن. اطعام به مستمندان ـ بخصوص ـ از دستورات اكيده دين اسلام است، قرآن كريم در جائى اين عمل را از صفات نيكان و سبب دستيابى به درجات والاى بهشت بيان داشته: (انّ الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا...و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا و يتيما و اسيرا): نيكان بدين سبب به نعمتهاى بىكران بهشت دست مىيابند كه... خوراك مورد نياز خود را (يا به انگيزه دوستى خداوند، طعام را) در اختيار مستمند و اسير و يتيم قرار مىدهند(انسان: 5 ـ 8). و در جاى ديگر ترك آن را از موجبات استحقاق عذاب دوزخ شمرده: (...يتسائلون عن المجرمين ما سلككم فى سقر * قالوا لم نك من المصلين * و لم نك نطعم المسكين): از جنايتكاران پرسيده مىشود: چه باعث شد كه شما به دوزخ درآمديد؟ گفتند: از نمازگزاران نبوديم و به مستمندان خوراك نمىداديم (مدثر:40 ـ 44). و در مورد ديگر، ترغيب نكردن يكديگر را به اين امر سبب فقر و تهيدستى معرفى كرده: (و امّا اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربّى اهانن * كلاّ بل لا تكرمون اليتيم * و لا تحاضّون على طعام المسكين): و چون وى (انسان) را مورد آزمون فقر و تهيدستى قرار داديم مىگويد: خدايم مرا اهانت نمود. خير، چنين نيست كه شما مىپنداريد، اين سختيهاى شما معلول و پيامد اعمالى همچون گرامى نداشتن يتيمان و ترغيب ننمودن ديگران به خوراك دادن به بينوايان است. (فجر: 16 ـ 18)

در احاديث نبوى و روايات واصله از اهلبيت عصمت و طهارت نيز سفارشات اكيده در اينباره آمده، كه به بخشى از آنها اشاره مىشود: امام صادق (ع): «من اطعم ثلاثة من المسلمين غفر الله له»: هر آن كس سه نفر از مسلمانان را خوراك دهد خداوند وى را بيامرزد (بحار:74/367). رسول الله (ص): «من اطعم مؤمنا لقمة اطعمه الله من ثمار الجنة»: هر كه يك لقمه غذا به مسلمانى بخوراند خداوند از ميوههاى بهشت غذاى او سازد (بحار:69/382). عنه (ص) أيضاً: «خيركم من اطعم الطعام و افشى السلام و صلّى و الناس نيام»: بهترين شما كسى است كه به ديگران خوراك دهد و به عموم سلام كند و در حالى كه مردمان به خواباند به نماز بايستد. (بحار:74/360)

الصادق (ع): «من اطعم عشرة من المسلمين اوجب الله له الجنّة»: هر كه ده تن از مسلمانان را خوراك دهد خداوند بهشت را بر او واجب سازد (بحار:74/367). على بن الحسين (ع): «من اطعم مؤمنا من جوع اطعمه الله من ثمار الجنّة»: هر كه مؤمن گرسنهاى را خوراك دهد خداوند از بر و بار درختان بهشتى به وى بخوراند . (وسائلالشيعة:9/49)

اطعام طعام ـ در شرع اسلام ـ از جمله كفارات است كه در موارد عديده بدان دستور داده شده. به «كفارات» رجوع شود.

اَطعِمَه و اَشرِبَه:

خوردنيها و آشاميدنيها. يكى از ابواب فقه اسلام كه در آن از اقسام خوردنيها و آشاميدنيهاى حلال و حرام بحث مىشود. به «خوردنيهاى حلال» و «خوردنيهاى حرام» در اين كتاب رجوع شود.

اَطغى:

سركشتر. (و قوم نوح من قبل انهم كانوا هم اظلم و اطغى): و پيش از آنها (قوم عاد و ثمود) قوم نوح نيز، كه آنان ستمكارتر و سركشتر بودند. (نجم:52)

اِطفاء:

فرو نشاندن آتش. محو ساختن نور.

اَطفال:

جِ طفل، كودكان، نو باوگان. عن الصادق (ع): «اطفال المؤمنين يهدون الى آبائهم يوم القيامة»: كودكان مسلمان (كه در كودكى مردهاند) در روز قيامت به نزد پدرانشان هدايت مىشوند (بحار:5/288). رسول الله (ص): سئل عن اطفال المشركين. قال: «الله اعلم بما كانوا فاعلين»: از رسول خدا(ص) در باره كودكان مشركين سؤال شد، فرمود: خداوند خود به حال آنان آگاهتر است كه اگر زنده مىماندند چه مىكردند. (بحار:5/296)

و فى رواية اخرى سئل (ص) عن اطفال المشركين فقال: «هم خدم اهل الجنة»: در روايت ديگر آمده كه از آن حضرت در باره كودكان مشركين سؤال شد، فرمود: آنان خدمتكاران بهشتيان خواهند بود (بحار:8/108). و عنه (ص): «دعاء اطفال امتى مستجاب ما لم يقارفوا الذنوب»: نيز از آن حضرت رسيده كه فرمود: دعاى كودكان امت من مستجاب است تا گاهى كه به گناهان آلوده نشوند . (بحار:93/357)

اِطلاء:

ماليدن، ماليدن نوره و مانند آن به بدن. عن رسول الله (ص): «احب للمؤمن ان يطلى فى كل خمسة عشر يوما من النورة»: از رسول خدا(ص) روايت شده كه فرمود: من دوست دارم كه مسلمان هر پانزده روز يك بار (جهت زدايش موى زايد بدن) نوره بمالد . (بحار:10/115)

اِطلاع :

اطلاع ستاره و خورشيد : پديد آمدن آن . اطلع النبات : گياه بيرون آمد . اطلع النخل : شكوفه خرمابن بيرون جهيد . اطلع الشجر : درخت برگ داد . اطلاع كسى بر رازى : آگاهانيدن او را .

اِطّلاع :

بر بالاى چيزى برآمدن ، مشرف شدن بر چيزى . ديدهور شدن و واقف گرديدن بر كارى . اطلاع امر : دانستن آن . (ولا تزال تطّلع على خائنة منهم الاّ قليلا منهم ...) : پيوسته (اى محمد) بر خيانتى از خيانتهاى آنها (يهود) آگاه مىگردى جز عدّه كمى از آنها ... (مائدة:13)

آگاه شدن خواستن و آموختن ، از اين معنى است : (هل انّهم مطّلعون فاطّلع ...)أى هل انتم تحبّون ان تطّلعوا فتعلموا اين منزلتكم من منزلة الجهنّميّين ، فاطّلع المسلم فرأى قرينه فى سواء الجحيم . (منتهى الارب)

قال الصادق (ع) لبعض اصحابه : «لا تُطلع صديقك من سرّك الاّ على ما لو اطّلع عليه عدوّك لم يضرّك ، فانّ الصديق قد يكون عدوّك يوما ما»: امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: دوست خود را تنها بر آن اسرارت آگاه ساز كه اگر دشمنت بر آنها آگاه شود زيانى به تو نرساند، زيرا بسا همان دوست، دشمن تو گردد . (بحار:74/177)

رسول الله (ص) : «من اطّلع فى بيت جاره فنظر الى عورة رجل او شعر امرأة او شىء من جسدها ، كان حقّا على الله ان يدخله النار مع المنافقين الذين كانوا يتّبعون عورات الناس ...»: هر كه به خانه همسايهاش سر بكشد و به شرمگاه مردى يا موى زنى يا بخشى از بدن وى نظاره كند، بر خدا است كه وى را با منافقانى كه به شرمگاههاى زنان چشم مىدوختند به دوزخ درآورد . (بحار:76/369)

اِطلاق:

رهانيدن. رها ساختن. اطلاق كلام: عموميت دادن به آن. اطلاق اسير: رهانيدن او از بند اسارت. اطلاق دارو معده را: روان ساختن آن را.

اِطلال :

مشرف شدن بر چيزى . اطلّ على حقّى : بر من در باره حقم پيروز گشت . اطلّ الدم : آن خون را به هدر داد .

اَطلال :

جِ طَلَل به معنى نشانههاى سراى كهنه و ويران .

اَطلَس :

جامه كهنه . ديزهگون . چركين رنگ . ساده بى نقش . ج : طُلس . نام قسمى از پارچه كه از ابريشم بافته مىشود .

اُطُم :

هر ساختمان بلند و مرتفع . ج : آطام و اُطوم . فى حديث بلال «انه كان يُؤَذِّن على اُطُم» . (نهاية)

اَطمار:

جِ طمر، جامههاى كهنه و چادرهاى كهنه غير پشمين.

اِطماع:

به طمع افكندن.

next page

fehrest page

back page