next page

fehrest page

back page

اطمينان:

يا اطمئنان، آراميدن و قرار گرفتن «اطمأنّ به» بدان آراميد. بقول راغب: آرامش خاطر پس از پريشانى. (قالوا نريد ان نأكل منها و تطمئن قلوبنا) گفتند: مىخواهيم از آن بخوريم و دلمان آرام گيرد (كه آمدن مائده ممكن است) (مائده:113). (الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئنّ القلوب) ; آنان كه به خدا ايمان آورده و دلهاشان به ياد خدا آرام مىگيرد، مگر نه اين است كه دلها به ياد خدا آرام مىگيرد. (رعد:28)

(قال او لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى) ; خداوند به ابراهيم (ع) فرمود: مگر هنوز ايمان نياوردهاى؟ عرض كرد: آرى (ايمان دارم) ولى تا دلم آرام گيرد. (بقره:260)

چرا حضرت ابراهيم (ع) از خداوند درخواست نمود كه كيفيت زنده شدن مردگان را ـ به امر خداوند ـ بالعيان به وى نشان دهد، و انگيزه اين درخواست را حصول اطمينان بيان داشت؟ مفسران چند وجه در اين باره گفتهاند، از جمله اينكه: آن ملك وى را مژده داد كه خداوند وى را «خليل» و دوست خاصّ خود قرار داده و هر آنچه او از خدا بخواهد مستجاب خواهد بود، حتى اگر زنده شدن مردگان را از حضرتش تمنّا كند.

ابراهيم (ع) خواست حقيقت اين امر كه وى از هم اكنون در اين حد بنزد خداوند مستجاب الدعوه است به رأى العين مشاهده كند و مطمئن شود كه مژده دهنده ملك بوده است.

وجه دوم اين كه چون نمرود با آن حضرت در امر زنده كردن مردگان به احتجاج پرداخت و گفت: من نيز به احياء مردگان قادرم، وى ابراهيم را تهديد نمود كه اگر نتوانى مردهاى را بنحو معجزه و خارق عادت زنده كنى تو را به قتل مىرسانم، ابراهيم عرض كرد خداوندا زنده كردن مرده را بدان گونه كه نمرود مىخواهد اِعمال دار تا وى ببيند و مطمئن گردم كه بدست اين نابكار كشته نمىشوم.

سومين وجه آن كه ابراهيم (ع) پس از آنكه با ديده دل و با دليل و برهان بر او ثابت شد كه خداوند به احياء مردگان قادر است، خواست تا با چشم سر نيز اين امر را مشاهده كند كه ديگر زمينهاى براى وسوسه شيطان در دل او نماند. (مجمع البيان).

اِطناب:

سخت وزيدن باد در غبار. پى يكديگر رفتن شتران. دور و دراز رفتن نهر. اطناب در وصف و توصيف كسى يا چيزى: مبالغه كردن و اجتهاد در آن، اطناب در سخن: مبالغه كردن و راه دور رفتن در آن. دراز كشيدن عبارت و لفظ را، خلاف ايجاز.

اَطواد :

جِ طَود . كوههاى بزرگ . تودههاى ريگ .

اَطوار:

جِ طَور، انواع و اصناف (خلقكم اطوارا) (نوح:14) . اخفش گفته: يعنى طورا نطفه و طورا علقة و طورا مضغة . قول ديگر آنكه خداوند شما را به اختلاف احوال و صفات آفريده، يكى غنى و ديگرى فقير، يكى كوتاه و ديگر بلند اندام، و هكذا.

اَطواق :

جِ طوق ، گردنبند و هر چه گرد چيز ديگر باشد .

اَطوَع :

فرمانبردارتر و مطيعتر . ابوعبدالله الصادق (ع) ـ مخاطبا بعض شيعتهـ : «اتّقوا الله و احسنوا الركوع و السجود ، و كونوا اطوع عبادالله ، فانّكم لن تنالوا ولايتنا الاّ بالورع»: امام صادق (ع) خطاب به يكى از شيعيان خود فرمود: از خدا بترسيد و ركوع و سجود خويش را نيكو انجام دهيد و فرمانبردارترين بندگان خدا باشيد، كه جز به ورع و پرهيزكارى به ولايت ما نائل نخواهيد گشت . (بحار:85/104)

اَطوَل :

درازتر و طولانىتر . مقابل اقصر . مؤنث آن طولى . عن ابىعبدالله (ع) : قال : «اطول الناس اعناقا يوم القيامة المؤذّنون»: گردن درازترين (سربلندترين) مردم در قيامت، اذان گوياناند . (بحار:7/303)

اَطهار:

جِ طُهر، پاكيها. جِ طاهر، پاكان. قال زراره: قال ابو جعفر (ع): «الاقراء هى الاطهار»: زراره از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: اقراء (كه سه تاى آن عدّه طلاق مىباشد) همان پاكيها است (كه پس از سه پاكى از حيض عدّه تمام مىشود) (بحار:104/188). رسول الله(ص): «طوبى لمن تمسك بى و بالائمة الاطهار من ذريتى»: خوش به حال كسى كه به من و به پيشوايان پاك از نسل من چنگ (اطاعت) زنند . (بحار:36/322)

اَطهَر:

پاكيزهتر. «فتأسّ بنبيك الاطيب الاطهر»: پس به پيامبرت كه پاكترين و پاكيزهترين خلق عالم است تاسّى جوى و او را اسوه و الگوى خويش ساز. (نهج:خطبه160)

اَطياب :

جِ طيب . پاكان . پاك گوهران .

اَطيَب:

پاكيزهتر، خوشبوىتر، لذيذتر، نفيستر، نيكوتر.

اَطيَبان:

دو نيكوتر، دو نفيستر، دو لذيذتر. در اصطلاح عرب: خواب و نكاح يا خوردن و نكاح يا دهن و فرج يا پيه و جوانى.

در حديث: خربوزه و رطب، خرما و شير.

اَظافير:

جِ ظفر، ناخنها. فى الحديث: «نهى النبى (ص) عن تقليم الاظافير بالاسنان»: پيغمبر(ص) از گرفتن ناخنها با دندان منع نمود (بحار:76/120). و عنه(ص): «التخلل فى الوضوء بين الاصابع و الاظافير»: نيز از آن حضرت است كه: جاى تخلل (لابلا وارسى كردن) در وضوء، ميان انگشتان و ناخنها است. (بحار:80/345)

اَظفار:

ج ظُفر، ناخنها. الباقر (ع): «ما ابقت الحنيفية شيئا حتى انّ منها قصّ الاظفار و الاخذ من الشارب»: دين مبين اسلام چيزى را بجاى ننهاد كه بيان نداشته باشد، حتى چيدن ناخنها و كوتاه كردن سبيلها. (بحار:67/33)

رسول الله (ص): «خمس من الفطرة: تقليم الاظفار و قصّ الشارب و نتف الابط و حلق العانة و الاختتان»: پنج چيز است كه به فطرت و نهاد بشر ارتباط دارد: گرفتن ناخنها و چيدن سبيلها و كندن و ستردن موى زير بغل و تراشيدن زهار، و ختنه كردن. (بحار:76/67)

اِظفار :

ظفر دادن . پيروز گردانيدن . (وهو الذى كفّ ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكّة من بعد ان اظفركم عليهم); او همان خداوندى است كه دست شرّ كفار را از سر شما و دست شما را نيز از سر آنها در سرزمين مكّه بازداشت پس از آن كه شما را بر آنها پيروز گردانيد . (فتح:24)

اِظلال :

سايه افكندن . عن رسول الله(ص) : «من غدا فى طلب العلم اظلّت عليه الملائكة ، و بورك له فى معيشته ، ولم ينقص من رزقه»: هر كه از بامدادان در پى كسب دانش رود، فرشتگان بر او سايه افكنند و زندگيش پر خير و بركت گردد و از روزى مقررش چيزى نكاهد. (بحار:1/184)

و عنه (ص) : «ما اظلّت الخضراء ولا اقلّت الغبراء ذا لهجة اصدق من ابىذر»: آسمان سايه نيفكنده بر كسى و زمين به خود جاى نداده است كسى را راستگوتر از ابوذر. (بحار:10/121)

نزديك آمدن كسى يا چيزى ، اظلّك شهر كذا اى دنا منك . و منه حديث الرسول (ص) ـ فى خطبته قُبَيل شهر رمضان ـ : «ايّها الناس! قد اظلّكم شهر عظيم ...»: اى مردم! ماهى عظيم به شما نزديك گرديد... (بحار:96/341)

اَظلال:

جِ ظلّ، سايهها.

اِظلام :

تاريك شدن . (يكاد البرق يخطف ابصارهم كلّما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا ...) . (بقرة:20)

اَظلَم:

تاريكتر. ستمكارتر. (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذّب بآياته)(يونس:17) . الصادق (ع): «لا حجاب اظلم و اوحش بين العبد و بين الرب من النفس و الهوى»: هيچ حجابى ميان بنده با خداى خويش، تاريكتر و وحشتزاتر از خود او و هواخواهيش نيست. (بحار:70/69)

اظهار:

آشكارا كردن. اميرالمؤمنين(ع): «اظهار الحرص يورث الفقر»: آشكارا حرص ورزيدن، موجب فقر و تهيدستى مىگردد (بحار:73/162). الامام الجواد(ع): «اظهار الشىء قبل ان يستحكم مفسدة له»: كارى را كه هنوز پايهاش محكم نشده و نيم بند است به آگاهى عموم رسانيدن موجب شكست و تباهى آن خواهد شد (بحار:75/71). اميرالمؤمنين(ع): «ليس من الادب اظهار الفرح عند المحزون»: اظهار شادمانى و سرور به نزد شخص غمناك، خلاف ادب است. (بحار:78/372)

اظهار حاجت نزد برادر دينى، امام صادق (ع) فرمود: چون يكى از شما را مشكلى پيش آيد برادر دينى خود را در جريان قرار دهد و خويشتن را به نابودى نكشد. (بحار:74/287)

به «حاجت» نيز رجوع شود.

اَعاجِم:

جِ اعجَم، آنكه سخن فصيح نگويد اگرچه عرب باشد و آنكه بر سخن قادر نباشد. آنكه عرب نباشد.

اِعادَة:

بازگردانيدن چيزى بجاى خود. اعاده سخن: تكرار آن. اعاده عمل: تكرار آن.

اِعاذَة :

در پناه گرفتن . پناه دادن . كسى را به پناه و جوار ديگرى بردن . (و انّى اعيذها بك و ذريّتها من الشيطان الرجيم) ; و من او (مريم) را و نسل او را از شيطان رانده درگاه ، به پناه تو (خداوندا) در آوردم . (آل عمران:36)

اِعارَة:

فربه كردن اسب را. آمد شد نمودن. برداشتن و جابجا كردن. لاغر كردن اسب. عاريت دادن. از سخنان اميرالمؤمنين(ع) است: «اذا اقبلت الدنيا على احد اعارته محاسن غيره، و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه»: هنگامى كه دنيا به كسى روى آورد امتيازات ديگران را به وى عاريه دهد (و بنام او قلمداد كند) و چون از كسى پشت كند امتيازات خود او نيز از او سلب نمايد .

اِعاشة:

زنده داشتن. اسباب زندگى در دسترس كسى قرار دادن.

اِعالَة:

اعاله فريضة: فزودن بر آن. افزون ساختن سهام فرائض. به «عون» رجوع شود. نفقه و قوت دادن. بسيار عيال شدن.

اَعالى :

جِ اعلى. بلندان و بلند مرتبگان. جاهاى بلند، ضد اسافل.

اِعانَة :

يارى دادن. اميرالمؤمنين (ع): «ان من احب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه»: از جمله محبوبترين بندگان خدا به نزد خداوند آن بنده است كه خداوند، وى را در مبارزه با نفسش يارى كرده باشد... (نهج:خطبه 87). (اعانه عليه قوم آخرون)(فرقان:4). امام موسى بن جعفر(ع): «من سلط ثلاثا على ثلاث فكانما اعان هواه على هدم عقله: من اظلم نور فكره بطول امله و محى طرائف حكمته بفضول كلامه و اَطفَأ نور عبرته بشهوات نفسه فكانما اعان هواه على هدم عقله، و من هدم عقله افسد عليه دينه و دنياه»: هر كه سه چيز را بر سه چيز چيره سازد چنان باشد كه هواى نفس خود را به ويران سازى عقلش مدد كرده باشد: آن كس كه نور انديشه خويش را به آرزوهاى دراز تيره سازد، و حالتِ دانش پژوهى خود را به گزافهگوئى محو و نابود كند، و نور پندآموزى خويش را به شهوترانى فرو نشاند گوئى كه هوا خواهى خود را به ويران سازى خردش يارى داده است، و آن كس كه عقلش را ويران گرداند دين و دنياى خود را به تباهى كشيده است (بحار:1/137). الرضا (ع): «من اعان ظالما فهو ظالم». (بحار:7/241)

اَعبَد:

عابدتر. على بن الحسين (ع): «من عمل بما افترض الله عليه فهو من اعبد الناس». (بحار:70/257)

اَعبَل:

تمام اندامتر، ضخيم و غليظتر . كوه سپيد سنگ .

اِعتاق:

آزاد نمودن. امام صادق (ع): «اربعة ينظر الله عزوجل اليهم يوم القيامة: من اقال نادما او اغاث لهفان او اعتق نسمة او زوّج عزبا»: چهار گروه را خداوند در روز قيامت به نظر رحمت در آنها مينگرد: كسى كه پشيمانى پشيمان در معاملهاى را بپذيرد، و كسى كه محنت زدهاى را از محنت برهاند، و آن كسى كه بردهاى را آزاد سازد، و آن كس كه مجردى را تزويج نمايد. (بحار:7/299)

اِعتِبار:

امتحان و اختبار، «اعتبر الصاحب بالصاحب». اندازه كردن. بحساب آوردن. چيزى يا چيزهائى را به معيارى سنجيدن. و چون متعدى به «باء» شود: پند گرفتن. به «پند» رجوع شود.

در اصطلاح علوم عقليه: پرداخت نمودن ذهن، امرى را از حدثى و ثابت داشتن آن در خود، مانند: مالكيت، مملوكيت، مضاف بودن و بطور كلى نسب و روابط و معانى مصدريه كه همه اينها امور حقيقيهاى مىباشند كه جز در ذهن جائى ندارند و برداشتن آنها از منشأ انتزاعشان كار ذهن است و ظرف بقاء آنها نيز ذهن مىباشد، و
اين برداشتن را اعتبار مىنامند و برداشته شدهها (منترعات) را اعتباريات مىخوانند.
پس اعتبارى در قبال حقيقى نيست بلكه در قبال عينى خارجى است، چه امور اعتباريه امورى واقعى و حقيقى مىباشند كه مدار معاش و معاد بشر بلكه عموم زندگاناند.

اِعتِبارى:

در اصطلاح علوم عقليه، امرى كه در خارج ما باِزائى ندارد و جايگاه آن ذهن است. به «اعتبار» رجوع شود.

اِعتِباط:

در صحت و تندرستى مردن جوان، كشتن ذبيحه پر گوشت و جوان را. فى الحديث: «كان الناس يعتبطون اعتباطا، فلما كان زمان ابراهيم (ع) قال يا رب اجعل للموت علة يوجر بها الميت و يسلّى بها عن المصائب. فانزل الله عزوجل الموم و هو البرسام، ثم انزل بعده الداء...» (كافى:3/111) . كندن جاى ناكنده را . دروغ گفتن بى سببى و بهانهاى . پنهان شدن .

اعتجار:

دستار (عمامه) بى زير حنك بستن.

اعتداء:

ستم كردن، از حد درگذشتن. (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم): هر كه در باره شما از حد درگذشت شما نيز مىتوانيد با وى عدوان بورزيد (بقره:194). فى الدعاء المأثور: «اللهم انى اعوذ بك ان ابغى او يبغى علىّ، او ان اَظلم او اُظلم، او اعتدى او يُعتدى علىّ»: خداوندا به تو پناه مىبرم از اين كه به كسى تجاوز كنم يا مورد تجاوز قرار گيرم، به كسى ظلم كنم يا به من ظلم شود، در باره كسى از حد درگذرم و يا كسى در باره من از حد بگذرد . (بحار:103/91)

اِعتِداد:

به شمار آوردن. اعتنا كردن. عده داشتن زن. «يا ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤمنات ثم طلّقتموهن من قبل ان تمسّوهن فما لكم عليهنّ من عدّة تعتدونها ...». (احزاب:49)

اِعتِدال:

ميانه حال شدن در كمّيت و كيفيت، يا در سردى و گرمى، يا در طول و عرض. راست گرديدن.

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: در زندگى همواره راست و مستقيم و معتدل و اميدوار باشيد و بدانيد كه هيچكس به عملش به بهشت نرود، عرض شد: حتى تو اى پيغمبر؟! فرمود: من نيز مگر اينكه خداوند رحمتش را شامل حالم كند . (كنزالعمال:3/43)

به «ميانهروى» نيز رجوع شود.

اِعتِذار :

عذر آوردن . شكايت نمودن . اميرالمؤمنين (ع) : «ايّاك وما يعتذر منه»: مبادا كارى كنى كه از آن پوزش بخواهى (نهج : نامه 33) . (يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم قل لا تعتذروا ...) . (توبة:94)

اِعتِراض:

بر پهنا ايستادن چيزى را مانند چوب بر پهناى جوى. حايل شدن. در ميان آمدن. عيب كردن. در اصطلاح ادب: آوردن يك جمله يا بيش از يك جمله كه محلى از اعراب ندارند در ميان يك كلام يا دو كلام كه ميان آن ارتباطى معنوى موجود باشد، در صورتى كه مقصود از آن بيان نكتهاى غير از رفع ابهام باشد، و آن را حشو نيز گويند. مانند جمله تنزيهيه «سبحانه» در
آيه (ويجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون); زيرا جمله (و لهم ما يشتهون)عطف است بر (و يجعلون لله البنات) و جمله (سبحانه) بمنظور تنزيه خداى تعالى ميان دو جمله (معطوف و معطوف عليه) معترضه (يعنى بدون ارتباط به اصل مقصود) قرار گرفته است. (از تعريفات جرجانى)

اِعتِراف:

اقرار، اذعان، ضدّ انكار. فى الحديث: «حسن الاعتراف يهدم الاقتراف» (بحار:77/420). اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كنار ملتزم (موضعى از كعبه) به گناه خود اعم از آنچه كه بياد داريد و آنچه را كه از ياد بردهايد اعتراف نمائيد و بگوئيد: پروردگارا آنچه را كه تو آن را ثبت و ضبط نموده و ما آن را از ياد بردهايم بر ما ببخشاى. زيرا كسى كه در آن موضع به گناه خويش اعتراف كند و گناهانش را شمارش نموده و نام برد و از آن پوزش طلبد بر خدا است كه او را بيامرزد... (بحار:10/96)

اِعتِراك :

انبوهى كردن . جمع شدن . بر خويشتن برداشتن زن لته را .

اِعتِزاء :

خود را به كسى نسبت دادن .

اِعتِزاز :

عزيز شدن . عزيز و گرامى شمردن .

اِعتِزال:

يكسو شدن، جدا شدن . (و اذ اعتزلتموهم وما يعبدون الاّ الله فأووا الى الكهف ينشر لكم ربّكم من رحمته)(كهف:16) . در نصايح لقمان به فرزند آمده: «يا بنى، اعتزل الشرّ يعتزلك»: اى فرزندم! از شر يكسو شو تا شر نيز از تو به كنار رود . (بحار:13/421)

اِعتِساف:

بيراه رفتن و بيداد كردن، ستم كردن. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به عثمان بن حنيف: «...او اترك سدى او اهمل عابثا او اجرّ حبل الضلالة او اعتسف طريق المتاهة...»: يا بيهوده رها گردم يا مهمل مرا به خود واگذارند كه روزگار را به هرزگى سپرى سازم، و يا رشته گمراهى بدست گيرم، و يا در بيابان حيرت و سرگردانى راه بىراهگى اتخاذ كنم؟!... (بحار:33/473) و فى الحديث: «...و لا يبعد الله الاّ من ابى و ظلم و اعتسف و اخد ما ليس له»: خداوند از درگاه خود نراند جز آن كس را كه تسليم حق نباشد و ظلم و ستم پيشه كند و آنچه را كه حق او نيست برگيرد. (بحار:51/122)

اعتصاب :

صبر گزيدن و خوشنود شدن به چيزى . مقنعه به سر بستن . بستن فخذ شتر را تا بدوشد .

اِعتِصار:

بيرون كشيدن شيره انگور و مانند آن.

اِعتِصام:

باز ايستادن از گناه. چنگ در زدن. پناه بردن به كسى از شرور و مكروه. دست در چيزى زدن از خوفِ افتادن. (و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم): آن كس كه در پناه خدا زندگى كند، وى به راه راست راهياب شده است. (آل عمران:101)

رسول الله (ص): «يقول الله عزوجل: ما من مخلوق يعتصم بمخلوق دونى الاّ قطعت اسباب السماوات و الارض من دونه، فان سألنى لم اعطه، و ان دعانى لم اجبه، و ما من مخلوق يعتصم بى دون خلقى الاّ ضمنت السماوات و الارض برزقه، فان سالنى اعطيته، و ان دعانى اجبته، و ان استغفرنى غفرت له»: خداوند عز و جل مىفرمايد: هر آن مخلوق كه با بودن من به آفريدگانم پناه برد، همه موجبات برآمدن حاجتش را اعمّ از مادّى و معنوى از كنارش بِبُرم، كه چون چيزى از من بخواهد او را ندهم، و اگر بخواندم پاسخش نگويم.

و هر آن مخلوق كه ديگر مخلوقين را به چيزى نگيرد و تنها مرا كارساز بداند و به من پناه آورد، آسمان و زمين را ضامن روزى وى سازم، اگر حاجتى از من طلب كند او را بدهم، و چون مرا بخواند او را پاسخ گويم و اگر آمرزش بخواهد او را بيامرزم. (بحار:71/143)

اِعتِضاد:

يارى خواستن از كسى. امير المؤمنين (ع) ـ فى خطبة يعتذر فيها عن القعود عن قتال من تقدم عليه ـ : «و ذهب من كنت اعتضد بهم على دين الله من اهل بيتى، و بقيت بين خفيرتين قريبى عهد بجاهلية: عقيل و عباس»: اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن خطبهاى به مضمون استدلال و توجيه كنارهگيرى خود و مبارزه ننمودن با مخالفان خويش جهت احقاق حق ولايت ـ فرمود: همه كسانى كه شايسته بودند من از آنها يارى بجويم جهت دفاع از دين خدا، از خاندان و خويشانم، همه از دار دنيا رفته بودند، و تنها كسى كه از خاندان من بجا مانده بود، دو پناهنده قريب العهد به دوران جاهليت: عقيل و عباس بود. (بحار:22/284)

اِعتِقاب:

يارى و كمك كردن. حبس كردن. از اين معنى است گفتار اميرالمؤمنين(ع) ـ در پيشگوئى در باره اتراك ـ: «و يعتقبون الخيل العتاق». (نهج:خطبه 128)

«اى يحبسونها لتنقلوا من غيرها اليها». بازداشتن فروشنده كالا را از مشترى چندان كه قيمت آن را دريافت دارد. و منه «المعتقب ضامن» يعنى هرگاه مبيع تلف شود بايع حبس كننده كالا ضامن است.

اِعتِقاد:

در دل گرفتن، دل بر چيزى نهادن. اذعان قلبى و علم و يقين جازم. در كشاف است كه اعتقاد را دو معنى است، يكى حكم جازم كه قابل تشكيك است، و ديگر حكم ذهنى جازم يا راجح كه شامل علم هم مىشود و قابل تشكيك نيست. و در شرح بر تجريد خواجه است كه اعتقاد اطلاق بر تصديق بطور مطلق مىشود، اعم از آنكه جازم باشد يا نه، مطابق واقع باشد يا نه. (كشف المراد:128 و كشاف:2/954)

حضرت رضا (ع) به ابراهيم بن ابى محمود فرمود: اى ابراهيم! در دورانى كه مردمان به راست يا به چپ گرايند تو راه ما را داشته باش كه اگر كسى با ما بود ما نيز با او خواهيم بود و چون كسى از ما جدا گردد ما نيز او را رها سازيم. و بدان كه كمترين چيزى كه آدمى را از دينش بدر مىبرد آن است كه به هسته بگويد اين سنگريزه است و به اين گفتارش اعتقاد داشته باشد و از كسى كه با وى مخالفت ورزد بيزارى جويد، اى پسر ابى محمود ! اين (مطلب) را داشته
باش كه خير دنيا و آخرت را در اين جمله برايت خلاصه كردم (حاصل فرموده حضرت آنكه بسا آدمى به غلط به چيز بىاساسى معتقد مىشود و آنچنان بدان دل مىبندد كه خلاف آن را كفر مىداند). (بحار:2/115)

اعتقادات اسلامى:

آنچه يك مسلمان بدان معتقد است و حسب اعتقاد بهآن امور، مسلمان واقعى و در مسير حق و بر حق شناخته مىشود:

مرحوم شيخ مفيد در كتاب معروف مقنعه خلاصهاى از اعتقادات اسلامى را بدين گونه بيان داشته: «اعتقادات مربوط به اثبات وجود معبود (جلت عظمته) و صفات حضرتش كه بدان صفات از آفريدههاى خويش مباينت دارد، و نيز درباره نفى تشبيه از او، و در امر توحيد و يكتائى او»: بر هر عاقلى واجب است كه آفريدگار خويش را بشناسد تا او را بر نعمتهايش سپاس نهد و در آنچه كه وى را بدان خوانده اطاعت نمايد، پس بايد بداند كه وى را سازندهاى است كه او را ساخته و از جهان نيستى به عالم هستى منتقل نموده و خلعت وجود به وى پوشانيده و وى را بر خوان احسان خويش نشانيده و مشمول لطف و عنايت خود ساخته، او را زنده، شنوا، بينا، و داراى تشخيص نيك از بد قرار داده، او را امر و نهى كرده و براه صلاح هدايت و ارشاد نموده چنانكه خود مقام ربوبى، اين امور را بعنوان نعمتهاى مادى و معنوى خويش بر بندهاش بر شمرده و فرموده: (الم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين فلا اقتحم العقبة). (البلد:11)

و بايستى معتقد باشد كه همان سازنده او و آفريدگار ديگر افراد بنى نوع او و ديگر انواع موجودات از جن و ملك و پرندگان و دد و دام و اقسام جانداران و جمادات و آسمان و زمين و هر آنچه در آنها و در بين آنها است از اجناس و اصناف و افعال كه از توان هر كسى جز او بيرون است نيز هست، و اينكه وجود مقدسش را سابقه نيستى نبوده و معرض آفات نمىباشد و دگرگونى در وجودشراهندارد، زندهاى است كه هرگز نميرد، و توانائى كه ناتوانى در او تصور نشود و دانائى كه جهل و نادانى در او رخنه نكند، از ازل چنينبوده و تا ابد بدين نمط خواهد بود، به چيزى مانندنباشد وهيچ چيز او را شبيهنخواهد بود، از وهم وتصور آدمى بيرون است و ديدهظاهر او را درك نكند و او ديدگان را ببيند، و او است مهربان آگاه; دادگسترىاستكهاز دائرهعدلبرون نرود
و بخشندهاى كه بخل در وجودش راه نيابد، در آفرينش آفريدگانش به نيكى و احسان آغاز نمود و خردمندانشان را به سرمايه خرد در معرض سود بزرگ ثواب طاعت و عبادت خويش قرار داد، و آنان را به قدرت و هدايت و ارشاد و بيان بر عبادت خود
توانمند ساخت، پيوسته به آنها مهر ميورزد و بذل احسان مىكند، هر آنچه به صلاح آنها بُوَد از آنها دريغ نكند و هيچ فسادى بر آنها
روا ندارد، بى نيازى است كه هرگز محتاج نگردد و همه بندگان به او محتاج بوند، در الوهيت يكتا، در ازليت بى همتا، جز او كس شايسته بندگى نباشد، به اعمال شايسته پاداش دهد و هيچ عمل نيكى به درگاه او ضايع نگردد و از گناهان بسيار درگذرد، يك ذره ستم نكند و كار نيك را مضاعف دارد و از نزد خويش مزد بزرگ عطا كند.

«اعتقاد به پيامبران»

بر هر مكلف واجب است كه پيامبران خدا را تصديق نموده و آن ذوات مقدسه را بعنوان حجتهاى خداوند بر خلق و سفير و رابط ميان خالق و مخلوق پذيرا بود و آنها را مبعوث از جانب پروردگار بداند، و محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف صلوات الله عليه و آله را خاتم و سرور و برتر انبيا بشناسد و شريعت او را ناسخ شرايع پيشين بداند و بر اين باور باشد كه هر كه پس از آن حضرت دعوى نبوت كند دروغگو و بدعت گزار است، و هر آنكس شريعت او را تغيير دهد گمراه و كافر و اهل دوزخ است مگر اينكه توبه كند و به راه حق باز گردد...

و نيز واجب است اعتقاد به نبوت همه انبياء خدا و ايمان و تصديق برسالت آنها: آن تعداد از اين سلسله جليله كه نام مقدسشان در قرآن آمده به تفصيل و مجموع آنها بر سبيل اجمال، چنانكه در كتاب عزيز آمده: (و رسلا قد قصصنا هم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك). چنانكه واجب است اعتقاد به فرشتگانى كه سمت رسالت پروردگار را داشته و حاملين وحى بودهاند مانند جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل، و اين كه اينها افضل ملائكه مىباشند و والاترين مقام را نزد پروردگار حائزند، ايمان به اينها على التفصيل چنانكه قرآن آنها را وصف نموده و ايمان به جميع ملائكه على الاجمال، چنانكه قرآن مىفرمايد: (الله يصطفى من الملائكة رسلا و من الناس). و نيز اعتقاد به اين كه همه پيامبران و ملائكه در اداء و ايصال پيام رسالت خويش معصوم از خطا بوده و در اين باره حق امانت را ادا نموده و در راه صدق و راستى ذرهاى تخطى ننمودهاند.

«اعتقاد به امامت»

و واجب است بر هر مكلف كه امام زمان خويش را بشناسد و به پيشوائى و واجب الاطاعه بودن او از جانب خداوند معتقد باشد و بر اين باور بود كه امام بر همه افراد اهل زمان خود افضل است، و بايستى همه امامان را در عصمت و كمال همانند پيامبران بداند و بر اين عقيده باشد كه هر كس داراى سمت رسالت باشد هم او نبىّ و امام است، ولى اين چنين نيست كه هر امام داراى مقام نبوت و رسالت باشد.

و نيز بر اين عقيده باشد كه امامان پس از رسول خدا (ص) حجتهاى خدا و اولياى او ـ تعالى ـ و برگزيدگان درگاه ربوبى مىباشند، اول آنها و سرور و مهترشان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، عليه افضل السلام، و پس از او حسن و حسين، سپس على بن الحسين و بعد از او محمد بن على بن الحسين و پس از او جعفر بن محمد و سپس موسى بن جعفر و ديگر على بن موسى و بعد او محمد بن على و از پس او على بن محمد و يازدهمين آنها حسن بن على بن محمد و آخرين و دوازدهمين آنها حجت قائم بحق فرزند حسن بن على بن محمد مىباشد.

و بايستى بر اين باور بود كه پس از پيغمبر (ص) هيچ كس جز اين دوازده تن شايسته مقام امامت نيست و اين پست مقدس از جانب خداوند ويژه اين ذوات مقدسه است و اينها مانند انبيا بر همه خلق خدا حجت و از سوى خداوند بر رعاياى خويش در روز قيامت گواهند، و اينها بعد از رسول خدا بر همه مردم برترند و اينكه به معرفت به آنها و وابستگى به آنها عمل آدمى مورد قبول مىشود و به دشمنى با آنها و جهل به حق آنها آدمى مستحق آتش دوزخ مىگردد. (مقنعه:29)

به «توحيد» و «عقايد» و «امامت» و ديگر واژههاى مربوطه در اين كتاب نيز رجوع شود.

اِعتِقال:

نيزه را ميان ساق و ركاب قرار دادن. پاى گوسفند را ميان هر دو ساق و ران خود گرفتن وقت دوشيدن.

اِعتِكاف:

خود را در جائى بازداشتن و به ماندن در جائى ملتزم شدن ، و در اصطلاح فقه عبارت است از توقف مدتى در يكى از مساجد جامع و افضل مسجد الحرام و مسجد النبى و مسجد كوفه و مسجد بصره است و برخى اعتكاف را به اين چهار مسجد منحصر دانند. اعتكاف از مستحبات مؤكده است مخصوصاً در دهه آخر ماه رمضان كه پيغمبر اكرم بدان مواظبت داشت و سال بدر كه نتوانست انجام دهد بسال بعد آن را قضا نمود.

صحت آن مشروط به روزه است حداقل آن سه روز است هر چند روزه قضاى گذشته و يا نذر باشد ، و بايستى در مسجد جامع بلد نه مسجد محله يا مختص به اختصاص ديگر باشد ، و شخص معتكف نمىتواند جز در مورد ضرورت از مسجد بيرون رود، آرى جهت عيادت بيمار و تشييع جنازه و گواهى و وظائفى از اين قبيل مىتواند ولى جائى ننشيند تا باز گردد و نمازهايش را جز در محل اعتكاف نخواند جز در مكه كه در آنجا در محلى كه پى كارى در آن رفته ميتواند نمازش را در آنجا بگزارد.

اعتكاف به نذر و عهد و يمين واجب مىشود. و هر آنچه كه روزه را باطل مىكند در روز ، اعتكاف را نيز باطل مىسازد و در شب ، جماع و مطلق كامرانى از زن مبطل آن است ... (لمعه دمشقيه)

از پيغمبر اكرم روايت شده كه اعتكاف در ماه رمضان مساوى است با دو حج و دو عمره. (بحار:97/128)

اِعتِلاء :

بلند شدن . بر بلندى برآمدن .

اِعتِلال:

مشغول داشتن به كارى. بيمار گرديدن. عذر آوردن كسى. در اصطلاح ادب: دارا بودن كلمه، حرف عله را.

اِعتِماد:

تكيه، اعتبار و اعتماد به كسى كردن.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر آنكس كه به خدا اعتماد ورزد خداوند او را شاد سازد و هر كه به خدا توكل نمايد امورش را سامان بخشد، و اعتماد به خدا دژى است كه در آن متحصن نگردد جز مؤمنى امين. و توكل به خدا نجات است از هر پيشامد ناگوار و پناه است از دشمن (نابكار). از آن حضرت رسيده كه فرمود: اعتماد به هر كسى پيش از آزمايش (او) از ناتوانى است. امام صادق(ع) فرمود در اعتماد انسان به برادر دينيش همين بس كه حاجت خويش را به وى عرضه نمايد. (بحار:78/79 و 71/190 و 74/234)

اِعتِمار:

عمامه بر سر بستن. عمره كردن.

اِعتناء :

اهتمام . تيمار داشتن .

اِعتِناق:

دست به گردن يكديگر زدن در جنگ و جز آن. بكنار گرفتن. فى حديث يعقوب و بنيه: «فلما دخلوا اعتنق يوسف اباه» (بحار:12/288). قال للجواد (ع) رجل: اوصنى قال: و تقبل؟ قال: نعم. قال: «توسّد الصبر و اعتنق الفقر و ارفض الشهوات و خالف الهوى»: مردى به امام جواد (ع) عرض كرد: مرا نصيحتى فرماى، فرمود: آماده پذيرش هستى؟ گفت: آرى. فرمود: بالش صبر و استقامت را به زير سر نه، و فقر و تهيدستى را به آغوش محبت كش، و هوسرانى را از خود بران، و با دلخواه خويش مخالفت كن (بحار:78/358). چيزى را به گردن و به ذمه و عهده گرفتن.

اِعتِياد:

عادت كردن، خوى گرفتن. رسول الله (ص): «اعلم ان المعدة بيت الداء و الحمية هى الدواء، و اعود البدن ما اعتاد». (بحار:10/205)

اِعتِياض:

عوض گرفتن. پاداش دادن.

اعثم كوفى:

به «ابن اعثم» رجوع شود.

اِعجاب:

به شگفت آوردن كسى را. خوش آمدن. فى الحديث: «اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله» . يعنى خوش آمدن آدمى از خودش دليل بر سستى عقل او است (بحار:1/161). و عن ابى جعفر(ع): «ثلاث موبقات: شحّ مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه» . (بحار:72/314)

اِعجاز:

عاجز كردن، ناتوان يافتن كسى را. خرق عادت كه از نبىّ ظاهر شود آنچنان كه كافران از آوردن آن ناتوان بوَند. به «معجزه» رجوع شود.

next page

fehrest page

back page