next page

fehrest page

back page

اَعرابىّ:

باديه نشين. شهر نشين تازى تبار را عرب گويند و باديه نشين را از هر قوم و ملت، اعرابىّ. اعرابى بودن بسى در اسلام مذموم و نكوهيده است. در حديث آمده: «من لم يتفقه فى دينه فهو اعرابى» هر كه احكام دينش را بنيكى نداند وى اعرابى است. (بحار:1/215)

اَعرابى:

(نماز)، يكى از نمازهاى مندوبه كه در فقه به اين نام شناخته مىشود . از زيد بن ثابت روايت شده كه روزى بياباننشينى به نزد رسول (ص) آمد و گفت: يا رسول الله پدر و مادرم بفدايت، ما در اين بيابان زندگى مىكنيم و نمىتوانيم هر هفته فيض نماز جمعه شما را درك كنيم، مرا به عملى راهنمائى كن كه فضيلت جمعه را داشته باشد و چون به محل خويش باز گردم اهل محل و افراد قبيله را نيز از آن خبر دهم.

حضرت فرمود: هنگامى كه آفتاب بلند شود دو ركعت نماز بخوان: در ركعت اول پس از حمد هفت بار (قل اعوذ برب الفلق) و در ركعت دوم بعد از حمد هفت بار (قل اعوذ برب الناس) بخوان و بعد از سلام هفت بار (آيةالكرسى) بخوان. سپس برخيز و هشت ركعت نماز به دو سلام بجاى آر بدين كيفيت كه بين هر دو ركعت بنشين (و تشهد بخوان) و سلام مگو مگر پس از پايان چهار ركعت، و در هر ركعت پس از حمد يك بار (اذا جاء نصر الله) و بيست و پنج بار (قل هو الله احد) بخوان و چون سلام نماز آخر دادى هفت بار اين دعا بخوان «يا حىّ يا قيّوم يا ذا الجلال و الاكرام يا اله الاولين و الآخرين يا ارحم الراحمين يا رحمن الدنيا و الآخرة و رحيمهما» و هفت بار «يا رب» و هفت بار «يا الله» بگو و سپس بگو: «صل على محمد و آله و اغفر لى» آنگاه حاجت خويش را به زبان آر و هفتاد بار بگو: «لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم» و بگو: «سبحان الله ربّ العرش الكريم» كه سوگند به آنكه مرا فرستاد و بحق برگزيد كه هيچ مرد و زن با ايمانى اين نماز را در روز جمعه نخواند جز اينكه من بهشت را برايش ضامن باشم و از جاى خويش برنخيزد مگر به آمرزش گناهان خود و پدر و مادرش و خداوند ثواب هر كسى كه در بلاد اسلامى نماز (جمعه) گزارده به وى عطا
كند و اجر هر كس كه در آن روز نماز خوانده و روزه داشته در شرق و غرب زمين به او دهد، و به وى عطا كند آنچه را كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد. (بحار:89/382)

اَعراس :

جِ عُرُس به معنى وليمه و مهمانى عروسى . عن ابىبصير ، قال : سألت اباعبدالله عن كسب المغنّيات ، فقال : «الّتى يدخل عليها الرجال حرام ، والّتى تدعى الى الاعراس ليس به بأس ...»: ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) در باره كسب و كار زنان آوازخوان پرسيدم، فرمود: آن كه حرام است شغل زنانى است كه در مجلس آواز خوانيشان زن و مرد با هم حضور مىيابند، ولى زنان آوازخوانى كه در مجالس عروسى دعوت مىشوند شغلشان بىاشكال است . (وسائل:17/120)

اِعراس :

داماد شدن و عروس به خانه بردن . فى الحديث انّ رسول الله (ص) اجتاز بدار علىّ بن هبّار ، فسمع صوت دف ، فقال : «ما هذا ؟» قالوا : علىّ بن هبّار اعرس باهله . فقال : «حسنٌ ، هذا النكاح ، لا السفاح ...»: در حديث آمده كه رسول خدا (ص) از كنار خانه على بن هبّار مىگذشت صداى دف شنيد، فرمود: چه خبر است؟ گفتند: على بن هبار با همسرش مراسم عروسى دارد، فرمود: نيكو است، اين نكاح است، زنا نيست . (بحار:103/275)

اِعراض:

روى گردانيدن از چيزى. (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا); و هر كس از ياد من روى بگرداند او را زندگانيى تلخ باشد. (طه:124)

اَعراض:

جِ عَرَض، كالاها. يا عرض مقابل جوهر يا عِرض بمعنى جسد و مسامهاى بدن . و به معنى آبرو . اميرالمؤمنين(ع) : «الجود حارس الاعراض» : سخاوت نگهبان آبروها است . (نهج : حكمت 211)

اَعراف:

بلنديها، مرتفعات. مأخوذ است از عرف الفرس (يال اسب) و عرف الديك (تاج خروس). (و بينهما حجاب و على الاعراف رجال يعرفون كلاّ بسيماهم...و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم...)(اعراف:46/49)

بين بهشتيان و دوزخيان حائلى است و بر آن باروها و مرتفعات مردانيند كه هر كس را به قيافه و سيما مىشناسند (تا آخر آيات) در اين آيه سه امر مورد بررسى است:

1 ـ اعراف چيست؟ 2 ـ مردان شناسا كيانند؟ 3 ـ كسانى كه مورد شناسائى قرار مىگيرند كيستند؟

در مورد اول آنچه از ظاهر «الاعراف» برمىآيد مرتفعاتى است كه بر باروى حجاب (حائل) قرار دارند، زيرا الف و لام بدون سبق ذكر بجاى ضمير آورده مىشود چنانكه گفته شود: «و على اعرافه». در مورد دوم آنچه كه از «رجال» استفاده ميشود اينكه آنها از جنس ملك نيستند زيرا به ملك رجل گفته نشود بلكه بايستى مردانى ممتاز چون انبيا و اوصياى آنها باشند چنانكه روايات متعدده از اهلبيت عصمت آن مردان شناسا را چنين تفسير كردهاند.

از امام صادق (ع) آمده كه فرمود: اعراف مرتفعاتى است بين بهشت و دوزخ كه هر پيغمبر يا خليفه پيغمبرى در كنار گنهكاران زمان خويش ايستادهاند چنانكه فرماندهان سپاه در كنار سربازان ضعيف بايستند.

هلقام گويد: از امام باقر (ع) معنى (و على الاعراف رجال...) پرسيدم فرمود: مگر در ميان شما و طايفه شما كسانى نيستند كه نيكان قبيله را از بدانشان تشخيص مىدهند؟ گفتم: آرى. فرمود: ما همان مردانى هستيم كه هر كس را به چهره و قيافهاش مىشناسيم. سلمان گويد: من بيش از ده بار از پيغمبر(ص) شنيدم كه به على(ع) مىفرمود: اى على ! تو و اوصياى پس از تو شناسايان ميان بهشت و دوزخيد كه به بهشت نرود جز آنكس كه شما را (به امامت) بشناسد و شما او را (به مسلمانى) بشناسيد، و به دوزخ نرود جز آنكس كه شما را رد كند و شما او را مردود شماريد. (بحار:8/336)

و در مورد سوم آنچه از دو بخش از آيات مزبوره: (لم يدخلوها و هم يطمعون)و (و نادى اصحاب الاعراف...ادخلوا الجنة)استفاده مىشود كسانيند كه معاند حق نبوده ولى قاصرند و يا از حيث عمل كمبودهائى دارند و به پشتيبانى رهبران و شفاعت شافعان نيازمندند. كسانى كه هنوز به بهشت نرفته و چشم طمع و اميد بدان دارند. (لم يدخلوها و هم يطمعون) و كسانى كه مردان شناسا (اصحاب الاعراف) بدانها به ديد دوستى مىنگرند چنانكه آنان خطاب به مستكبران گويند: شما بوديد كه (اقسمتم)سوگند ياد مىكرديد اينان مشمول رحمت خدا نشوند؟! سپس رو به مستضعفان كنند و گويند: (ادخلوا الجنة...) به بهشت درآئيد كه از اين پس شما را بيم و اندوهى نباشد.

رواياتى كه در اين باره آمده نيز گوياى هميناند. زراره گويد: از امام باقر (ع) درباره مستضعفين سؤال نمودم حضرت چند گروه را برشمرد و از جمله اعرافيان را نام برد.

حارث گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا بين ايمان و كفر واسطه و منزلتى وجود دارد؟ حضرت چند گروه را نام برد از جمله فرمود: اهل اين آيه (و على الاعراف رجال) كه اينان نيز بين كفر و اسلامند. در حديثى از امام باقر (ع) در تفسير اين آيه آمده كه فرمود: در آنجا هر مؤمن گنهكارى را كه ما او را شفاعت كنيم نجات يابد و هر آنكس كه مشمول شفاعت ما نگردد از آنجا سرازير دوزخ گردد . و در حديثى از امام صادق (ع) آمده كه اصحاب اعراف كسانيند كه حسنات و سيئاتشان برابر باشد. (بحار:72/164 و 8/355)

اَعراف:

هفتمين سوره قرآن كريم، مكيه و مشتمل بر 206 آيه است . به مذهب اهل كوفه و حجاز و بمذهب بصريين و شاميين كه «المص» را يك آيه نشمرند 205 آيه است. و از قتاده و ضحاك آمده كه از (و اسئلهم عن القرية) تا (بما كانوا يفسقون)مدنيه است.

از امام صادق (ع) روايت است كه هر كه اين سوره را در ماه يكبار بخواند در روز قيامت از جمله كسانى باشد كه بيم و اندوهى به وى دست ندهد و اگر در هفته يك بار آن را تلاوت نمايد از كسانى باشد كه در قيامت او را مورد محاسبه قرار ندهند. و اين سوره را آياتى محكمات است مبادا تلاوت آن را از دست بدهيد. (مجمع البيان)

اَعراق :

جِ عِرق به معنى رگ و ريشه و بيخ درخت . اصلها .

اَعرج:

لنگ. لقب عبدالرحمن بن هرمز تابعى، يار ابو هريره، از مردم مدينه، حافظ و قارى، وى علاوه بر مهارت در علوم عربيت، در علم الانساب نيز مهارت داشت. به اسكندريه رفت و در همانجا سال 117 درگذشت.

اَعرَف :

شناساتر . شناختهتر . روى ان عليّا (ع) كان ذات يوم على منبر البصرة ، اذ قال : «ايّها الناس ! سلونى قبل ان تفقدونى ، سلونى عن طرق السماوات ، فانّى اعرف بها من طرق الارض ...»: روايت شده كه روزى على (ع) بر منبر بصره چنين فرمود: اى مردم! بپرسيد از من پيش از آن كه دگر مرا نيابيد، در باره راههاى آسمان از من بپرسيد كه من به آنها آگاهترم از راههاى زمين . (بحار:39/108)

ابومحمد العسكرى (ع) : «اعرف الناس بحقوق اخوانه و اشدّهم قضاء لها اعظمهم عندالله شأنا ...»: آگاهترين مردم به حقوق برادران دينى خود و سخت كوشترين آنها به اداء آن حقوق، آبرومندترين آنها است به پيشگاه خداوند . (بحار:41/55)

اِعرِف الحَقّ:

جمله معروف از اميرالمؤمنين (ع) در تذكّر كسانى كه اشخاص را بلحاظ شهرت، معيار حق دانند: ابو بكر هذلى گويد: حارث بن حوط ليثى بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من نمىتوانم بپذيرم كه (اشخاصى مانند) طلحه و زبير و عايشه جز براه حق رفته باشند. حضرت فرمود: اى حارث، بدين سبب كه بزير خويش نگريستى (به كوتاه بينى دچار گشتى)و به بالاى خود نگاه نكردى از (راه) حقيقت بيرون شدى، اين را بدان كه حق و باطل به مردم (و عمل اشخاص) شناخته نگردند و لكن «اعرف الحق باتباع من اتبعه و الباطل باجتناب من اجتنبه» . (بحار:22/105)

در حديث ديگر آمده كه حضرت به حارث فرمود: «انك امرؤ ملبوس عليك، ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآية الحق، فاعرف الحق تعرف اهله...»: تو كسى هستى كه امر بر تو مشتبه گشته، اين را بدان كه دين چيزى نيست كه به اشخاص و شخصيتها شناخته شود، بلكه بايستى آن را به نشانههاى حق شناخت، با شناخت حق پيروان حق شناخته مىشوند، نه بالعكس . (بحار:6/178)

اَعرى:

برهنهتر.

اَعَزّ :

گرامى و ارجمند . گرامىتر و ارجمندتر . نيرومندتر و قوىتر . كميابتر . (قال يا قوم أرهطى اعزّ عليكم من الله ...); شعيب گفت : اى قوم ! آيا قبيله من به نزد شما از خدا ارجمندترند ؟! ... (هود:92) (يقولون لان رجعنا الى المدينة ليخرجنّ الاعزّ منها الاذل) ; منافقان گفتند چون به شهر مدينه بازگرديم ارجمندتران خوارتران را از شهر برانند . (منافقون:8)

اميرالمؤمنين (ع) : «عبادالله ! الله الله فى اعزّ الانفس عليكم و احبّها اليكم» : اى بندگان خدا ! الله الله مراقب و مواظب عزيزترين و محبوبترين اشخاص نسبت به خود (يعنى خودتان) باشيد ... (نهج : خطبه 157)

امام صادق (ع) : «انّ المؤمن اعزّ من الجبل ، يستقلّ منه بالمعاول و المؤمن لا يستقلّ من دينه» : مؤمن از كوه قوىتر است، چه از كوه با كلنگها كاسته شود ولى هيچ عاملى از دين مؤمن نكاهد . (بحار:67/72)

نيز از آن حضرت است : «المؤمنة اعزّ من المؤمن ، و المؤمن اعزّ من الكبريت الاحمر»: زن مؤمن كميابتر است از مرد مؤمن ، و مرد مؤمن (راستين) از كبريت احمر كميابتر است . (بحار:67/159)

و نيز از سخنان آن حضرت است : «انّ الايمان افضل من الاسلام ، و انّ اليقين افضل من الايمان ، و ما من شىء اعزّ من اليقين» : ايمان از اسلام برتر ، و يقين از ايمان برتر است ، و هيچ چيزى كميابتر از يقين نيست . (بحار:70/135)

و فرمود : «يأتى على الناس زمان ليس فيه شىء اعزّ من اخ انيس» : روزگارى بر مردم بيايد كه در آن روزگار چيزى كميابتر از دوستى همدم نباشد . (بحار:78/247)

اَعِزّاء :

جِ عزيز . ارجمندان . كميابان .

اَعزاب :

جِ عزب . مردان بى زن و زنان بى شوى .

اِعزاب :

دور شدن و دور كردن . لازم و متعدى است .

اِعزاز :

عزيز كردن . ارجمند كردن . عزّت دادن . گرامى داشتن . قوى گردانيدن . (قل اللهم مالك الملك ... و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انّك على كلّ شىء قدير): بگو اى خداوند صاحب سلطنت و قدرت، به هر كه خواهى سلطنت دهى و از هر كه خواهى بازگيرى، هر كه را خواهى ارجمند سازى و هر كه را خواهى به خاك مذلّت نشانى، همه سودها و خيرها به دست تواست، كه تو بر هر چيز توانائى . (آلعمران:26)

اِعزام :

در تداول عاميانه فارسى ، فرستادن كسى يا كسانى را .

اَعزَب :

مرد بى زن ، اين نادر است و بيشتر عزب آيد .

اَعزَل:

ستور كج دنب عادةً نه خلقةً، و آن عيب است. كسى كه يكى از استخوانهاى سرينش ناقص باشد. سماك اعزل: نام ستارهاى. آنكه سلاح بهمراه ندارد. ابر بى باران. طاير اعزل: مرغ پر ريخته ، از اين معنى است سخن حضرت صديقه (س): «فخانك ريش الاعزل». ج: عُزل. اعزال. عُزَّل. معازيل.

اَعِزَّة :

جِ عزيز . ارجمندان . قدرتمندان . بزرگواران . (يا ايها الذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يحبّهم و يحبّونه اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين ...) ; اى مؤمنان هر يك از شما كه از دينش برگردد ، خداوند ، گروهى را به يارى دينش بياورد كه در برابر مؤمنان فروتن و در برابر كافران نيرومند بوند ... (مائدة:54)

اِعسار:

نيازمند شدن و تنگدست گرديدن . مطالبه كردن دين از مديون به وقت تنگدستى او و مهلت ندادن او را تا توانگر گردد . در حديث است : «ايّاكم و اعسار احد من اخوانكم المسلمين ان تعسروه بالشىء يكون لكم قبله وهو معسر»: مبادا در مطالبهطلبى كه روزگارى يكى از برادران شما در حال تنگدستى از شما گرفته است، سختگيرى كنيد و در اين امر بر او فشار وارد سازيد . (كافى:8/5)

اَعسَر:

چپ دست. دشوارتر.

اَعسَم:

آن كه بند دست و پاى او خشكيده باشد آنچنان كه قدم و كف پايش خميده شده باشد.

اِعشاء:

عشاء خورانيدن. كور كردن. شب كوركردن. على (ع): «من عشق شيئاً اعشى بصره». (نهج خطبه 109)

اَعشاب:

گياههاى تر. جِ عُشب.

اِعشاب :

گياه تر رويانيدن زمين . رسيدن قوم به گياه تر . گياه يافتن .

اَعشار:

جِ عُشر به معنى دهم. عن النبى(ص): «تسعة اعشار الرزق فى التجارة». (بحار:103/5)

اَعشى:

شب كور. آنكه شب و روز كم بيند. مؤنث آن عشواء و منسوب به آن عَشَوىّ. ج: عُشِىّ.

اعشى:

عبد الرحمن بن حارث همدانى معروف به اعشى، يمنى الاصل و كوفى المسكن از شعراى بنام عصر اموى و از فقها و قراء آن عصر بشمار مىآمده. وى در جنگهاى ديلمان شركت داشت و اشعار بسيارى در وصف بلاد آنان سروده و هنگامى كه عبد الرحمن بن اشعث در آنجا خروج كرد به وى پيوست و بر سيستان
تسلط يافت و با سپاهيان حجاج بن يوسف جنگيد و به دست آنان اسير شد و او را به نزد حجاج بردند و به دست او به قتل رسيد. (اعلام زركلى)

اعشى:

ميمون بن قيس اعشى از چهار تن شاعر معروف عرب است كه باتفاق، آنها را برترين شعراى عرب دانند و او بر سياق شعراى جاهليت بوده و از متقدمان شعراى مخضرم است كه بعثت پيامبر اسلام را درك كرده ولى توفيق مسلمان شدن را نيافت. وى در حدود سال 7 هجرى در يمامه درگذشت. (دهخدا)

گويند: اعشى وارد مكه شد و مردم قريش به وى گفتند: محمد (ص) زنا و شراب را حرام نموده. وى چون شنيد با ناخوشنودى از مكه مراجعت كرد و در راه بازگشت از شتر خود پرتاب گشت و بمرد.

اين فرد شعر از او نقل شده:

نبىّ يرى ما لا يرون و ذكرهاغار لعمرى فى البلاد و انجدا

(بحار:22/255)

اَعصاب:

جِ عصب، پَيها.

اِعصار:

باران رسيده شدن. اُعصِر القوم: اُمطِروا. گرد باد، بادى كه غبار برمىخيزاند. (ايود احدكم ان تكون له جنة من نخيل و اعناب تجرى من تحتها الانهار...اعصار فيه نار فاحترقت ...): آيا دوست داريد كه يكى از شما را باغى شامل درختان خرما و انگور باشد كه جويها به كنارش روان بُوَد و داراى انواع بر و بار باشد، و صاحب باغ را دوران پيرى فرا رسد و او را فرزندان خردسال ناتوان باشد، و ناگهان گردبادى با آتش بيايد و آن باغ بسوزد... (بقره:266)

اَعصَم:

آن حيوان كه يك دست وى سياه بود و يكى سپيد. اسبى كه تنها دستش سپيد باشد. غراب اعصم: زاغ سرخپا و سرخ منقار. يا زاغى كه يك پايش سپيد باشد. رسول الله (ص): «مثل المرأة الصالحة فى النساء كمثل الغراب الاعصم فى مائة غراب». (بحار:64/251)

اَعضاء:

جِ عضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده بر استخوان. رسول الله (ص): «السجود على سبعة اعضاء: الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين»: سجده بر هفت عضو بدن بايستى انجام شود: پيشانى و دو دست و دو زانو و دو پا. (بحار:50/5)

اَعضاد:

جِ عضد، ناحيهها و كرانهها، ياورها، بازوها.

اِعطاء:

دادن، بخشيدن. (قال ربّنا الذى اعطى كلّ شىء خلقه ثم هدى): موسى گفت: خداى ما آن كسى است كه هر چيز را حق آفرينشش عطا كرده و سپس به مسير بقاء خويش هدايتش نموده است (طه:5) . (فاما من اعطى و اتّقى * و صدّق بالحسنى* فسنيسّره لليسرى): و اما آن كه گذشت و بخشش نمود و خداى ترس بود، و سراى نيكوتر را باور داشت، ما هم كار او را آسان مىسازيم (ليل:5 ـ 7) . در حديث است: «اكرم السائل اذا اتاك بردّ جميل او اعطاء يسير»: سائل را كه بر تو وارد شود گرامى دار، يا با راندنى محترمانه، و يا با دهشى هر چند اندك . (بحار:13/332)

اِعطاب:

هلاك كردن. سخت خشم گرفتن. اعطب عليه: سخت خشم گرفت بر آن.

اَعطاف:

جِ عِطف، مهربانيها. كرانهها و جانبها و بغلها.

اِعطان:

حبس كردن شتران بر كنار آب و فروخواباندن آنها پس از ورود تا برگردند و باز آب بنوشند.

اَعطَف:

مهربانتر.

اَعطِيات:

ججِ عطاء به معنى دهش و آنچه بخشيده شود. جِ اعطية.

اِعظام:

بزرگ كردن و بزرگ داشتن . (ومن يتّق الله يكفّر عنه سيّئاته و يُعظِم له اجرا): هر كه مراقب مراقبت خدا بوده و مطيع فرمان باشد، خداوند از گناهانش چشم بپوشد و اجر و مزد حسناتش را بزرگ گرداند . (طلاق:5)

اَعظَم:

بزرگتر . كلانتر . سترگتر . در حديث است: «لا مصيبة اعظم من الجهل»: هيچ مصيبت بزرگتر از نادانى نباشد (بحار:1/94). «انّ اعظم الناس قدرا الذى لايرى الدنيا لنفسه خطرا»: بزرگ منزلتترين مردم آن كسى است كه دنيا را براى خود مهم نداند . (بحار:1/141)

اميرالمؤمنين (ع) : «المؤمن العالم اعظم اجرا من الصائم القائم الغازى فى سبيلالله»: مسلمان دانشمند، بزرگ پاداشتر است از روزهدار شب زندهدار مجاهد در راه خدا . (بحار:2/17)

سأل زيد بن صوحان اميرالمؤمنين (ع) : اىّ الاعمال اعظم عندالله عزّ و جلّ ؟ قال : «التسليم و الورع»: زيد بن صوحان از اميرالمؤمنين (ع) پرسيد: كدام عمل بنزد خداوند عز و جل از همه اعمال بزرگتر است؟ فرمود: تسليم بودن در برابر اوامر خدا و پرهيز نمودن از محرّمات الهى (بحار:2/188) . ابوجعفر(ع) : «ما من شىء اعظم ثوابا من شهادة ان لا اله الا الله ، لانّ الله عزّ و جلّ لا يعد له شىء و لا يشركه فى الامر احد»: هيچ عملى بزرگ پاداشتر از گواهى به يكتائى خداوند نباشد، زيرا هيچ چيزى همقدر و هم منزلت خدا نباشد و هيچ كسى در امر (آفرينش و ديگر امور اعم از تكوين و تشريع) شريك حضرتش نخواهد بود (بحار:3/3) . اميرالمؤمنين (ع) : «كلّ شىء من الدنيا سماعه اعظم من عيانه ، و كلّ شىء من الآخرة عيانه اعظم من سماعه»: هر چيزى از دنيا شنيدنش مهمتر از ديدنش مىباشد، ولى هر چيزى از آخرت ديدنش مهمتر از شنيدن آن باشد (كه امور آن جهانى به فكر واصفين نگنجد) (نهج:خطبه 114) . «الزموا السواد الاعظم ، فانّ يدالله مع الجماعة»: به شهرهاى بزرگتر بپيونديد، كه دست خدا با انبوه مردمان است (نهج:خطبه127) . «ما المجاهد الشهيد فى سبيلالله باعظم اجرا ممن قدر فعفّ ، لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكة»: مجاهد شهيد در راه خدا، بزرگ پاداشتر نباشد از آن كسى كه در عين قدرت بر گناه، عفت ورزد و مرتكب گناه نگردد، كه مرد خويشتندار آنقدر منزلتش والا است كه نزديك است خود را به مقام فرشتگان برساند . (نهج : حكمت 474)

اَعَفّ :

عفيفتر . پارساتر . از امام صادق (ع) روايت شده كه چون خواستى ازدواج كنى دو ركعت نماز بخوان و سپس خداى را حمد و ثناى بگوى و آنگاه به پيشگاه خداوند بگوى : خداوندا مىخواهم ازدواج كنم «فقدّر لى من النساء احسنهنّ خَلقا و خُلقا ، و اعفّهنّ فرجا ، و احفظهنّ لى فى نفسها و مالى ...» . (بحار:103/263)

اِعفاء:

درگذشتن از گناه. انبوه گردانيدن موى شتر را. انبوه گردانيدن موى ريش را . در حديث است : «احفوا الشوارب و اعفوا اللحى» : سبيلها را از بين ببريد و ريش را انبوه گذاريد . (بحار:76/111)

اَعِفّاء :

جِ عفيف . پارسايان .

اِعفاف:

عفيف گردانيدن. پارسا گردانيدن و بازداشتن كسى را از حرام.

اَعفَر :

سپيدى كه به سرخى باز زند .

اَعَقّ :

عاقّتر . نافرمانتر .

اَعقاب:

جِ عَقِب . پاشنهها . استعارةً : پسماندگان و پسآيندگان ، اولاد و اولاد اولاد ، اخلاف .حالت نخست . (ان تطيعوا الذين كفروا يردّوكم على اعقابكم ...) ; اى مسلمانان ! اگر پيروى كافران كنيد شما را به حالت نخست (يعنى كفر) برمىگردانند ... (آل عمران:149)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در آموزش نبرد ـ : «فعاودوا الكرّ و استحيوا من الفرّ ، فانّه عار فى الاعقاب و نار يوم الحساب» : پى در پى حمله كنيد و از فرار شرم بداريد ، كه فرار از جنگ ننگ است براى نسلهاى آينده ، و آتش است در روز حساب . (نهج : خطبه 66)

اِعقاب:

از پى درآوردن . به نوبت سوار شدن . پاداش دادن: (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ...) : در نتيجه تكذيب و نقض عهد ، خداوند نفاق در دلهاشان برايشان از پى درآورد ... (توبه:77)

اَعقَل :

عاقلتر . خردمندتر . رسول الله (ص) : «اعقل الناس محسن خائف ، و اجهلهم مسىء آمن» : خردمندترين مردم نيكوكارى است كه بيمناك بود ، و نادانترين آنها بدكارى است كه از عاقبت خويش احساس ايمنى كند . (بحار:1/131)

لقمان به فرزندش : «تواضع للحق تكن اعقل الناس» : در برابر حق تسليم و فروتن باش تا خردمندترين مردم باشى (بحار:1/136) . رسول الله (ص) : «افضل الناس اعقل الناس» : بهترين مردم خردمندترين مردم است . (بحار:1/160)

اِعقَل و توكّل:

زانوى شتر ببند و (آنگاه بخدا) توكل كن. مثلى معروف كه در السنه حديث آمده: عمرو بن سيف گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: هرگز كسب روزى از راه حلال را از دست مده كه اين كار تو را در امر دينت يارى مىدهد و «اعقل راحلتك و توكل» مركبت را عقال بكن (زانويش را ببند كه فرار نكند و گم نشود) آنگاه توكل
كن. كنايه از اينكه امكانات خدا داده را بكار ببر آنگاه به مددهاى غيبى دل ببند. (بحار:103/ 5)

اِعلاء :

بلند كردن . بالا بردن .

اِعلال:

(در اصطلاح نحو)، تغييرى است در حرف علّه (واو و ياء) بقلب كردن يا ساكن يا حذف ساختن آن بمنظور تخفيف. مانند واو در «قول» كه به الف تبديل مىگردد و «قال» مىشود.

اِعلام:

آگاهانيدن.

اَعلام:

پرچمها، درفشها. اعلام حرم، به «حرم» رجوع شود.

اِعلان:

آشكارا كردن و ظاهر كردن.

اَعلَم:

(افعل وصفى)، شكافته لب، لب شكرى. (افعل تفضيل): داناتر . (الله اعلم حيث يجعل رسالته) (انعام:124) . علىّ (ع): «ايّها الناس ! سلونى قبل ان تفقدونى ، فلانا بطرق السماء اعلم منّى بطرق الارض»: اى مردم! از من بپرسيد پيش از آن كه ديگر مرا در جمع خود نيابيد، كه من به راههاى آسمان داناترم تا به راههاى زمين . (نهج:خطبه 189)

اَعلى:

بلند و بالاى هر چيزى، مقابل اسفل، مؤنث آن عُليا. نامى از نامهاى خداى تعالى يعنى برتر مطلق (سبّح اسم ربّك الاعلى) (اعلى:1) . زيرا هر برترى جز او برتريش نسبى و بالغير است چنانكه قرآن در مورد موسى مىفرمايد: (لا تخف انك انت الاعلى) يعنى نسبت به ساحران.

اَعلى:

هشتاد و هفتمين سوره از سور قرآن كريم; مكيه است بقول ابن عباس ، و مدنيه بنقل ضحّاك. داراى نوزده آيه است. در حديث است كه هر گاه رسول خدا (ص) اين سوره را تلاوت مىنمود مىگفت: «سبحان ربى الاعلى» . از ابو حميصه روايت شده كه گفت: بيست شب پشت سر على (ع) نمازگزاردم، جز سبح اسم ربك الاعلى سوره ديگرى در نمازهايش نخواند. و گفت: اگر مردمان فضيلت اين سوره را مىدانستند هر روز بيست بار تلاوت مىنمودند، و هر كه اين سوره بخواند چنان باشد كه صحف موسى (ع) و ابراهيم (ع) را خوانده باشد. (مجمع البيان)

اَعلى القِيَم:

بالاترين قيمتها. اين اصطلاح فقهى است، مثلاً گويند: غاصب هرگاه مال مغصوب را تلف كرد يا نزد او تلف شد وى بايد بالاترين نرخها را از روزى كه ملزم به پرداخت غرامت مىشود تا روز تلف و اتلاف، بپردازد.

اَعَمّ:

گروه بسيار. مرد دراز بالا. فرا گيرندهتر همه را، شاملتر.

اِعماء:

نابينا گردانيدن. «اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم». (محمد:23)

اَعمار:

عمرها، زندگانيها. اميرالمؤمنين(ع): «... و قدر (الله) لكم اعمار استرها عنكم ...» (نهج : خطبه 83). «و اعلموا عباد الله! انكم و ما انتم فيه من هذه الدنيا على سبيل من قد مضى قبلكم ممن كان اطول منكم اعمارا ...» . (نهج : خطبه 226)

اِعمار:

باشنده جائى گردانيدن، اعمره المكان: باشنده آن جاى گردانيد او را.

بعمرى دادن كسى چيزى را چون سراى و زمين و جز آن، و آن چنان باشد كه گويند: اين سراى يا زمين تو را باشد تا من زندهام يا تو زندهاى. (منتهى الارب)

اَعماق:

گوديها، ژرفاها. جِ عُمق و عُمُق.

اَعمال:

كردارها. جِ عمل. هر كار كه از جاندارى با نيت سر زند . (قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا * الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا): بگو (اى محمد به مردم) مىخواهيد آنهائى را كه در كارهاشان بيش از همه زيان ديدهاند برايتان معرفى كنم؟ آنها كسانىاند كه تلاششان در دار دنيا بىراهه بوده و فكر مىكردهاند كه كار درستى مىكنند (كهف:103 ـ 104) . (وان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا): و اگر خدا و رسول را اطاعت كنيد از اعمالتان چيزى نخواهد كاست . (حجرات:14)

اميرالمؤمنين (ع) : «اعمال العباد فى عاجلهم نصب اعينهم فى آجلهم»: اعمال بندگان در اين دنيا به پيش چشمانشان خواهند بود در آن سراى (نهج: حكمت 7) . «افضل الاعمال ما اكرهت نفسك عليه»: بهترين اعمال آن عملى است كه برخلاف ميل و برخلاف خواستهات باشد . (نهج:حكمت 249)

اِعمال :

كار فرمودن و در كار آوردن . به كار واداشتن . به كار بردن .

اَعمام:

عموها. جِ عمّ.

اَعمِدَة :

جِ عَمَد . جِ عمود . ستونها . گرزها .

اَعمَش:

سست بينايى كه چشمش بعلتى آب راند، آنكه بد بيند و از چشم آب همى ريزد.

اَعمَش:

سليمان بن مهران قارى، تابعى، مولى بنى كاهل از بنى اسد ملقب به اعمش از تابعين مشهور و اصل وى از بلاد رى بوده، وى در كوفه زندگى مىكرده و بسال 148 از دنيا رفته است .

او به علوم قرآن و حديث و فرائض دانا بوده و در حدود 1300 حديث روايت كرده. ذهبى گويد: او در دانشهاى سودمند و علوم نيك سرآمد بوده. (دهخدا)

شريك گويد: اعمش در مرض موت كس بدنبال ما فرستاد، چون رفتيم ديديم جمع زيادى از مردم كوفه در كنار بسترش گرد آمدهاند. ابو حنيفه و ابن قيس الماصر نيز در آنجا بودند. اعمش به پسرش گفت: مرا بنشان. او را نشاند. پس گفت: اى اهل كوفه! اين ابو حنيفه و ابن قيس ماصر (هر دو از علماى معروف اهل سنت) به من مىگويند. تو در فضيلت على (ع) احاديثى نقل كردهاى، از گفتار خويش برگرد و كذب آنها را اعلان كن و توبه كن كه توبه نزد خدا مقبول است. من به آنها گفتهام: مانند شمائى به مثل منى چنين مىگويد؟! اى اهل كوفه من اكنون در آخرين روز از روزهاى دنيا و
اولين روز از روزهاى آخرت خود مىباشم. از عطاء بن رياح شنيدم كه مىگفت: از پيغمبر اكرم معنى (القيا فى جهنم كل كفار عنيد) پرسيدم فرمود: من و على (ع) باشيم كه هر كه با ما دشمنى كند او را بدوزخ افكنيم.

چون سخن اعمش به اينجا رسيد ابو حنيفه به ابن قيس گفت: برخيز برويم مبادا بزرگتر از اين بگويد (بحار:24/276). به «عبايه» نيز رجوع شود.

اَعمى:

نابينا. ج: عُمى و عُميان . مؤنث : عَمياء . مقابل بصير . (قل هو يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون)(انعام:50). (ليس على الاعمى حرج)(نور:61). اميرالمؤمنين (ع) : «انّما الدنيا منتهى بصر الاعمى ، لا يبصر ممّا وراءها شيئاً ، و البصير ينفذها بصره و يعلم انّ الدار وراءها ، فالبصير منها شاخص ، و الاعمى اليها شاخص ، و البصير منها متزوّد ، و الاعمى لها متزوّد»: دنيا پايانِ ديدگاه كوردلان است كه ماوراى آن چيزى را نمىبيند، اما شخص بينا ديد خود را از آن مىگذراند و مىداند كه خانه اصلى پشت اين سرا است، بنابر اين شخص بينا از اين جايگاه دنيا به جاى ديگر مىنگرد ولى شخص نابينا به خود اين جهان چشم مىدوزد، بينا از اين جهان توشه برمىگيرد ولى نابينا براى همين جهان توشه مىاندوزد. (نهج : خطبه 133)

اِعناء :

رنجانيدن . به تعب و رنج انداختن . فروتن گردانيدن . رويانيدن و آشكار ساختن زمين گياه را ، اِعناء به معنى اخير ، واوى باشد . (آنندراج)

اَعناء :

جِ عِنو به معنى كرانه . جوانب و نواحى .

اَعناب :

جِ عنب . انگورها . ميوههاى درخت مو (المنجد) . راغب در مفردات گفته: درخت انگور نيز عنب است . (ايودّ احدكم ان تكون له جنة من نخيل و اعناب)(بقرة:266) . (ومن ثمرات النخيل و الاعناب تتّخذون منه سكرا و رزقا حسنا) . (نحل:67)

اِعنات :

رنجانيدن . در كارى دشوار

next page

fehrest page

back page