next page

fehrest page

back page

افكندن . (لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يألونكم خبالا ودّوا ما عنتّم ...) ; اى مؤمنان! از غير همدينانتان دوست همراز و صميمى مگيريد ، چه آنان (اجانب) هميشه دوست دارند كه شما در رنج و عذاب باشيد ... (آل عمران:118)

اَعناق :

جِ عُنُق . گردنها . در حديث رسول (ص) آمده : «المؤذّنون اطول الناس اعناقا» : اذانگويان (در قيامت) سرفرازترين مردم باشند (بحار:84/106) . ابوعبدالله (ع) : «لا ينبغى للمؤمن ان يجلس الاّ حيث ينتهى به الجلوس ، فانّ تخطّى اعناق الرجال سخافة»: سزاوار نيست كه مسلمان (هنگام ورود به مجلس) جز در جائى بنشيند كه صف نشستگان بدانجا منتهى مىشود، كه گردنها را لگد كردن (به منظور جاى بهتر يافتن) پستى و رذالت است . (بحار:75/464)

اَعنان :

اطراف درخت . جوانب و نواحى آسمان . آنچه از اطراف آسمان به چشم مىخورد . جوهرى در صحاح گفته : كانه جمع عنن است . و يا عنان ، كه گويند : عنان السماء . (منتهى الارب)

اَعنَف :

عنيف ، درشت ، مقابل رفيق . (المنجد)

اَعِنَّة :

جِ عنان، دوال لگام كه بدان اسب و ستور را باز دارند.

اَعواد:

چوبها. جِ عود: چوب و شاخه پس از آنكه قطع شود. كنايه از منبر نيز باشد.

اِعواز:

درويش و محتاج شدن . ناياب شدن چيزى. «انّما يؤتى خراب الارض من اعواز اهلها، و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاة على الجمع... (نهج نامه 53)

اِعوال:

به آواز بلند گريستن و ناليدن. رسول الله (ص): «صوتان يبغضهما الله: اعوال عند مصيبة، و مزمار عند نعمة»: دو آواز است كه خداى را خوش نيايد: فرياد زدن و شيون كردن هنگام مصيبت و نى زدن هنگام خوشى و شادمانى . (بحار:77/139)

اَعوام:

جِ عام، سالها.

اَعوان:

ياران، مددكاران. اعوان ظلمه: مددكاران ستمگران. به «ظالم» رجوع شود . اميرالمؤمنين (ع) : «الجزع من اعوان الزمان»: بىتابى در برابر مصائب ، از ياران روزگار است عليه مصيبت زده» . (نهج : حكمت 211)

اَعوَج:

كج، بدخوى، زشت خوى. مؤنث آن عوجاء. ج : عُوج.

اَعوَر:

مرد يك چشم. مؤنث آن عوراء، ج : عُور.

اَعوَص:

بيت شعر و جز آن كه معنيش دشوار باشد. ج: عوص.

اِعياء:

مانده كردن، به تعب و رنج انداختن.

اَعياد:

جِ عيد.

اَعيان:

جِ عين، بزرگان، اشراف. اشياء و ذوات موجوده در خارج، خلاف اعراض.

اعيان منشى:

اشرافى زندگى كردن. از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: هنگامى كه امت من متكبرانه راه روند و خدمتكاران فارس و روم به خدمت گيرند آنجا است كه به جان يكديگر بيفتند. (بحار:73/234)

اَعيَن:

فراخ چشم. اعين بن سنسن پدر زراره بن اعين (از رجال معروف شيعه).

اَعيُن:

جِ عين، چشمها.

اَعيى :

درماندهتر .

اِغاثة:

فرياد رسيدن، بفرياد رسيدن. فى الحديث: «ان الله يحب اراقة الدماء و اطعام الطعام و اغاثة اللهفان». (بحار:74/365)

اِغارَة :

ناگهان بر قومى تاختن و هجوم آوردن، تاخت و تاراج كردن.

اَغانى:

جِ اُغنيه، سازهائى كه بدون نفخ و دم نواخته مىشود مثل چنگ و رَباب و امثال آنها، خلاف مزمار كه سازى است با نفخ دم نواخته مىشود.

اِغتِباط :

به آرزو آمدن . غبطه و رشك بردن و خواستن كسى كه حالش مثل ديگرى نيك شود . نيكو حال شدن . اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن نامهاى به معاوية بن ابى سفيان ـ : «فاحذر يوماً يُغتَبَطُ فيه من اَحمَدَ عاقبةَ عملِه ، يندم من امكن الشيطان من قياده فلم يجاذبه» : از روزى برحذر باش كه بر آن كس رشك برده مىشود كه در آن روز عاقبت كار خويش را ستوده يافته باشد ... (نهج : نامه 48)

اِغتِذاء :

خوردن . مطاوع غذا و غذّى .

اِغتِذام :

به سختى و دشوارى يا به حرص تمام خوردن چيزى را .

اِغتِراب :

از ديار خويش دور گرديدن .

اِغتِرار :

فريفته گرديدن . فريب خوردن. اميرالمؤمنين (ع) : «ما الدنيا غرّتك ولكن بها اغتررت» : دنيا تو را نفريفت بلكه تو بودى كه به زخارف دنيا فريفته گشتى . (نهج : خطبه 223)

اِغتِراف :

آب به كف گرفتن و از مشت آب خوردن . (الاّ من اغترف غرفة بيده) ; جز آن كه مشتى آب با كف خويش بخورد . (بقرة:249)

اِغتِسال:

شستشو كردن . تن را شستن . غسل كردن . (ولا جنبا الاّ عابرى سبيل حتى تغتسلوا) . (نساء:43)

امام صادق (ع) : «من ذكر اسم الله على وضوئه فكانّما اغتسل» : كسى كه بر وضوى خود نام خدا ببرد ، چنان باشد كه غسل كرده باشد . (بحار:80/314)

اِغتِشاش :

خيانت پذيرفتن يا گمان غش و خيانت به كسى بردن ، مقابل نصيحت پذيرفتن .

اِغتِصاب :

غصب كردن و به ستم گرفتن چيزى را . رسول الله (ص) : «انّ الله ـ تعالى ـ غافر كلّ ذنب الاّ من جحد مهراً ، او اغتصب اجيراً اجره ، او باع رجلا حرّا» : خداوند متعال هر گناهى را مىبخشد جز آن كه كسى مهر همسر خود را منكر شود ، يا مزد مزدورى را غصب كند ، و يا مرد آزادى را بفروشد . (بحار:103/350)

اِغتِلام :

تيز شدن شهوت جماع . غالب شدن شهوت بر آدمى .

اِغتِمام :

اندوهگين شدن . عن الصادق(ع) : «عجبت لمن اغتمّ كيف لا يفزع الى قوله تعالى : (لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الظالمين) فانّى سمعت الله عزّ و جلّ يقول بعقبها : (ونجّيناه من الغمّ و كذلك ننجى المؤمنين)»: عجب دارم از كسى كه اندوهناك است و (جهت زدايش اندوه خويش) به اين آيه پناه نمىبرد: «لا اله الاّ انت...» مگر نه اين است كه خداوند در پى آن فرموده است: «و نجيناه من الغم...»: وى را از اندوه نجات داديم، و بدين سان مؤمنان را نجات مىدهيم . (بحار:93/184)

اِغتِنام :

غنيمت شمردن . انتهاز . رسول الله (ص) : «يا اباذر ! اغتنم خمساً قبل خمس: شبابك قبل هرمك ، و صحتك قبل سقمك ، و غناك قبل فقرك ، و فراغك قبل شغلك ، و حياتك قبل موتك»: اى اباذر! پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت گير: جوانيت پيش از فرا رسيدن پيريت، و تندرستيت پيش از بيماريت، و توانگريت پيش از درويشيت، و بيكاريت پيش از گرفتاريت به كار، و زنده بودنت پيش از آن كه مرگت در رسد (بحار:77/75) . علىّ(ع): «اغتنم المهل و بادر الاجل»: فرصتها را غنيمت شمر، و پيش از فرا رسيدن مرگ، خويشتن را آماده ساز. (بحار:77/338)

اِغتِياب :

در غيبت افتادن ، در غياب كسى بد گفتن . (ولا تجسّسوا ولا يغتب بعضكم بعضا): در جستجوى اسرار ديگران مباشيد و يكدگر را غيبت مكنيد . (حجرات:12)

رسول الله (ص) : «من اغتاب مؤمنا بما فيه لم يجمع الله بينهما فى الجنّة ابدا ، ومن اغتاب مؤمنا بما ليس فيه انقطعت العصمة بينهما»: هر كه پشت سر مسلمانى، عيبى را از او به زبان آورد كه در او باشد، خداوند هرگز آن دو را در بهشت جمع نكند، و اگر چيزى به وى نسبت دهد كه در او نباشد، رابطه برادرى ميان آن دو منقطع گردد (بحار:70/2) . عن الصادق (ع) : «من اغتاب اخاه المؤمن من غير ترة بينهما فهو شرك شيطان»: هر كه برادر مسلمانش غيبت كند بى آن كه كينهاى و يا سابقه بدى ميان آن دو بوده باشد، چنين كسى شيطان در نطفهاش شريك است (بحار:73/356) . رسول الله (ص) : من اغتاب مسلما او مسلمة لم يقبل الله صلاته ولا صيامه اربعين يوما و ليلة الاّ ان يغفر له صاحبه»: هر كه مرد مسلمانى يا زن مسلمانى را غيبت كند، تا چهل شبانه روز نه نمازى و نه روزهاى از او قبول نشود، مگر اين كه آن غيبت شده از او درگذرد. (بحار:75/258)

اِغتِيال :

به ناگاه كشتن . به خدعه كشتن. ترور كردن . به پنهانى كشتن .

اِغداف :

فروهشتن و گستردن پرده را بر . در حديث كساء آمده : ثمّ اَغدف (ص) عليهم كساء خيبريا . (بحار:17/359)

اِغداق :

بسيار شدن قطرههاى باران . پر آب شدن چشمه . اغدق العيش : فراخ معيشت گرديد . اغدقت الارض : زمين پر نعمت شد .

اَغدَر :

با غدرتر .

اَغذِيَة :

جِ غذاء . خوردنيها و نوشيدنيها.

اُغُر :

فال . شگون . بد اُغُر : ناميمون ، نحس و شوم .

اَغَرّ :

سفيد پيشانى . سفيدروى به نيكى . كريم افعال . شرافتمند . مرد نمايان كردار . شريف قوم . فرس اغرّ : اسبى كه به پيشانى سپيدى دارد . ج : غرّ و غرّان . مؤنث : غرّاء .

اِغراء :

آزمند گردانيدن . برانگيختن . تحريك كردن . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر ، بخش گزينش قاضى : «ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك ... ممن لا يزدهيه اطراء ولا يستميله اغراء» . (نهج : نامه 53)

اِغراب :

چيزى نو و غريب آوردن . اغرب عنّى : تباعَدَ . غريب شدن .

اِغراد :

بلند برداشتن آواز و طربانگيز ساختن و در گلو گردانيدن آواز را .

اَغراض :

جِ غَرض به معنى پيشبند شتر مانند تنگ زين را . و نيز جِ غَرَض به معنى نشانه تير و خواست و آهنگ .

اِغراق :

غرق كردن . پر كردن جام . مبالغه كردن در مدح و ذمّ و جز آن .

اِغرام:

تاوان زده كردن . وامدار كردن . ملزم ساختن به اداء دين و دية . شيفته كردن. ابوجعفر (ع) ـ فى رجل ياتى البهيمة ، الى ان قال ـ : «و ان كانت (يعنى البهيمة) مما يركب ظهره اغرم قيمتها و جلّد دون الحد ...»: امام باقر (ع) ـ در باره كسى كه با حيوانى نزديكى كرده باشد فرمود:... و اگر آن حيوان از حيوانات سوارى باشد، قيمت آن حيوان را از او مىستانند و كمتر از حد شرعى به وى تازيانه مىزنند . (بحار:79/78)

اَغرَب :

غريبتر .

اِغزاء :

برانگيختن بر غزا ، به جنگ برانگيختن . جنگيدن زن با شوهر خود .

اَغزَر :

غزيرتر . افزونتر .

اَغزَل :

غزلسراتر . نيكغزلتر . اغزل من امرؤالقيس . پر مغازلهتر . بافندهتر .

اَغسال :

جِ غسل . جعفر بن محمد (ع) ـ فى حديث ـ : «والاغسال منها غسل الجنابة و الحيض و غسل الميت و غسل من مسّ الميت بعد ما يبرد ، و غسل من غسل الميت و غسل يوم الجمعة و غسل العيدين و غسل دخول مكة و غسل دخول المدينة و غسل الزيارة و غسل الاحرام و غسل يوم عرفة و غسل ليلة سبع عشرة من شهر رمضان و
غسل ليلة تسع عشرة من شهر رمضان و غسل ليلة احدى و عشرين منه و ليلة ثلاث و عشرين منه ...» . (بحار:10/222)

اِغشاء :

فروپوشانيدن . ومنه قوله تعالى : (فاغشيناهم فهم لا يبصرون) (يس:9) . ابوعبدالله (ع) : «اذا نزل القدر اغشى البصر» . اى اعماه (بحار:64/21) . وارد شدن بر و درآمدن بر . اغشى مجلس فلان : دخل فيه .

اَغصان :

جِ غصن . شاخههاى درخت . عن رسول الله (ص) : «انّ السخاء شجرة من اشجار الجنّة ، لها اغصان متدلّية فى الدنيا ، فمن كان سخيّا تعلّق بغصن من اغصانها فساقه ذلك الغصن الى الجنّة ; و البخل شجرة من اشجار النار ، لها اغصان متدلّية فى الدنيا، فمن كان بخيلا تعلّق بغصن من اغصانها فساقه ذلك الغصن الى النار»: سخاوت درختى است در بهشت كه شاخههائى از آن به دنيا آويخته است، هر سخاوتمند به شاخهاى از آنها در مىآويزد و آن شاخه وى را به بهشت مىرساند، و بخل درختى است در دوزخ كه شاخههائى از آن به دنيا سرازير است، هر بخيل به يكى از آن شاخهها آويخته است كه وى را به دوزخ مىرساند. (بحار:8/171)

اِغضاء :

پلكهاى چشم را به يكديگر نزديك كردن و فروبستن آنچنان كه چيزى را نبيند . علىّ (ع) «اغض على القذى و الاّ لم ترض ابدا» : چشمانت را بر خاشاك فرو بند، و گرنه هرگز از روزگار راضى نخواهى گرديد . (بحار:71/156)

اغضى علينا الليل : شب بر ما تاريك شد.

اِغضاب :

به خشم آوردن .

اِغطاش :

تاريك كردن و تاريك شدن، لازم و متعدى است . (ءأنتم اشدّ خلقا ام السماء بنيها * رفع سمكها فسوّيها * و اغطش ليلها و اخرج ضحيها): آيا شما در آفرينش استوارتريد يا آسمان، آن را برپا ساخت، سقفش را بلند ستون قرار داد و متعادل و كامل الاجزاء ساخت. و شبش را تيره و چاشتش را آشكار نمود. (نازعات:27 ـ 29)

اَغطِيَة :

جِ غطاء . پوشندهها . ستارهها .

اِغفاء :

به خواب شدن . چرت زدن . عن انس ، قال : بينا رسول الله (ص) ذات يوم بين اظهرنا اذ اغفى اغفاءاً ، ثم رفع راسه متبسّماً ، فقلت : ما اضحكك يا رسول الله ؟ قال : «اُنزِلَت علىّ آنفا سورة ، فقرأ سورة الكوثر ...»: انس گويد: در يكى از روزها كه پيغمبر (ص) در جمع ما نشسته بود ناگهان به خواب رفت، پس از لحظاتى سر برداشت در حالى كه خنده بر لب داشت، سبب تبسّم پرسيدم، فرمود: هم اكنون اين سوره بر من فرود آمد. آنگاه حضرت، سوره كوثر تلاوت نمودند . (بحار:8/16)

اِغفال :

غافل كردن . غافل يافتن كسى را و غافل خواندن .

اَغفَر :

پوشانندهتر .

اَغفَل :

غافلتر . بى توجّهتر . رسول الله : «اغفل الناس من لم يتّعظ بتغيّر الدنيا من حال الى حال»: غافلترين مردم كسى است كه از دگرگونى دنيا از وضعى به وضع ديگر، پند نگيرد . (بحار:73/88)

اِغلاء :

گران كردن نرخ را . عن الصادق(ع) : «انّ الله ـ تعالى ـ اذا غضب على امّة ثم لم ينزل بها العذاب ، اغلى اسعارها ، و قصّر اعمارها ، ولم تربح تجّارها، ولم تغزز انهارها ، ولم تزك ثمارها ، وسلّط عليها شرارها ، و حبس عليها امطارها»: از امام صادق (ع) روايت است كه هرگاه خداوند بر ملتى خشم نمايد و نخواهد آنان را به عذاب آشكار معذب سازد، قيمت كالاهاى مصرفيشان را گران كند و عمرهاشان را كوتاه سازد و بازرگانانشان به سودى دست نيابند و جويبارهاشان كم آب شوند و بر و بار درختانشان نفيس و خوش طعم نباشند و بدانشان بر آنان چيره گردند و باران از باريدن بر آنها بازايستد. (بحار:73/353)

اِغلاس:

به تاريكى آخر شب درآمدن . اغلس القوم : دخلوا فى الغلس ، اى ظلمة آخر الليل .

اِغلاظ :

سخن درشت گفتن .

اِغلاف:

پوشش ساختن. در غلاف كردن چيزى را.

اِغلاق :

در بستن ، خلاف فتح .

اِغلال :

خيانت نمودن . غله دادن زمين. كشيدن پوست را با اندك گوشت و پيه . در حديث حديبيّة آمده : «لا اِغلال ولا اِسلال» اغلال : خيانت يا دزدى پنهانى ، و اسلال : بيرون كشيدن شتر است در دل شب از ميان شتران . (نهاية ابن اثير)

اَغلال :

جِ غُلّ ، طوقهاى آهنين يا آنچه دست و گردن را با آن بندند . (الذين كذّبوا بالكتاب وبما ارسلنا به رسلنا فسوف يعلمون* اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون) . (غافر:70 ـ 71)

علىّ (ع) : «والله لان ابيت على حسك السعدان مسهّداً ، او اُجَرَّ فى الاغلال مصفّدا ، احبّ الىّ من ان القى الله و رسوله ـ يوم القيامة ـ ظالما لبعض العباد ...»: به خدا سوگند كه اگر شب را بر روى خارهاى سعدان بيدار بسر برم و يا در غلها و زنجيرها بسته كشيده شوم، مرا خوشتر آيد از اين كه خدا و رسولش را در روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به يكى از بندگان خدا ستم روا داشته باشم... (نهج : خطبه 224)

اَغلَب :

غالبتر . بيشتر . چيرهتر . مرد چيره و سطبر گردن و دلاور . قال زيد بن صوحان : يا اميرالمؤمنين ! اىّ سلطان اغلب و اقوى ؟ قال : «الهوى»: زيد بن صوحان به اميرالمؤمنين (ع) عرض كرد: يا اميرالمؤمنين (ع) كدام سلطان از هر سلطانى پيروزمندتر و نيرومندتر است؟ فرمود: هواى نفس . (بحار:70/76)

اَغلَظ:

درشتتر. سطبرتر.

اَغلَف :

آنچه در غلاف باشد . ختنه ناكرده . فى الحديث : «انّ الارض لتضجّ الى الله تعالى من بول الاغلف» . (بحار:10/114)

اُغلُوطَة :

سخن غلط . آنچه مردم را در غلط افكند .

اَغلى :

گرانتر . گرانبهاتر . ارجمندتر . اميرالمؤمنين (ع) در شكايت از نااهلان : «الى الله اشكو من معشر يعيشون جهّالا ، ويموتون ضلاّلا ، ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب اذا تُلِىَ حقّ تلاوته ، ولا سلعة انفق بيعا ولا اغلى ثمناً من الكتاب اذا حرّف عن موضعه ...»: به خدا شكايت مىبرم از گروهى كه در جهل و نادانى بسر مىبرند و در گمراهى جان مىدهند، كالائى بنزد آنها كسادتر از قرآن ـ كه به شايستگى تلاوت شود ـ نباشد، و متاعى نزد آنها رائجتر از آن نتوان يافت اگر قرآن چنان كه دلخواهشان باشد و نابهنجار عرضه شود . (نهج:خطبه17)

اَغَمّ:

تنگ پيشانى و گردن از فرو رفتگى موى. آنكه موى بسيار دارد بر پيشانى و قفا . اندوه آفرينتر . در حديث است : «انّ اغمّ الغمّ غمّ العيال»: اندوه آفرينترين اندوه، اندوه بر اهل و عيال است. (بحار:76/16)

اِغماء:

حالت بى هوشى بر شخص عارض شدن، و به صيغه مجهول استعمال مىشود: «اُغمى على المريض». و فى الحديث: قال عبدالله بن رواحة ـ و هو مريض ـ للنبى (ص): اغمى علىّ ثلاثا، كيف اصنع بالصلاة؟ فقال (ص): «صل صلاة يومك الذى افقت، فانه يجزيك»: عبدالله بن رواحة ـ كه بيمار بود ـ به پيغمبر (ص) عرض كرد: سه بار مرا حالت بىهوشى دست داده است؟ فرمود: تنها نماز همان روز كه به هوش آمدهاى بخوان، كه همان تو را بس است. (منتهىالارب). پوشيدن ابر هلال را.

اَغمار :

جِ غُمر . ناآزمودگان . گولان . اميرالمؤمنين (ع) : «من صبر صبر الاحرار ، و الاّ سلا سلوّ الاغمار» : يا همچون آزادگان شكيبا باش و گرنه چون گولان و ناآزمودگان ، خود را به بىخبرى و ناآگاهى زن . (نهج : حكمت 413)

اِغمار :

دلير گشتن بر سختى گرما و راه رفتن پس از سستى .

اِغماز :

عيب كردن كسى را و بد حرمتى نمودن .

اِغماض:

چشم پوشى. (و لا تيمّموا الخبيث منه تنفقون و لستم بآخذيه الا ان تغمضوا فيه); مبادا جهت انفاق به مستمندان به سراغ كالاهاى زبون برويد، آن كالاهائى كه در داد و ستد در بهاى آن (به سبب بى ارزشى آن) چشم پوشى مىكنيد (و دقت بكار نميبريد). (بقره:267)

اَغَنّ:

از بينى سخن گوى.

اِغناء:

بىنياز كردن. (و ما نقموا الاّ ان اغناهم الله و رسوله من فضله) . (توبه:74)

اَغنام :

جِ غنم . گوسفندان . فى الحديث : «ممّا تورث الغمّ المشى بين الاغنام»: پس آنگاه كه از عرفات كوچ كرديد، به مشعرالحرام خداى را ياد كنيد، و چنان كه خداوند شما را هدايت به اسلام نمود او را ياد كنيد، كه پيش از آن شما از گمراهان بوديد . (بحار:76/321)

اَغنى :

غنىتر . بىنيازتر . در حديث است : «اغنى الغنى العقل» : بىنيازترين بىنيازى خرد است . (بحار:1/95)

اَغنِياء :

جِ غنى . بىنيازان . توانگران . (للفقراء الذين احصروا فى سبيلالله لايستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفّف ...) : صدقات ويژه مستمندانى است كه در راه خدا به تنگنا افتاده توانائى آن كه به سفرهاى بازرگانى روند ندارند ، از فرط عفاف ، نادان آنها را توانگران پندارد ... (بقره:273)

علىّ (ع) : «انّ الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء ، فما جاع فقير الاّ بما مُتّعَ به غنىّ ، والله تعالى سائلهم عن ذلك» : خداوند سبحان، هزينه مستمندان را در اموال توانگران واجب نموده و مقرر داشته است ، پس هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر بدانچه كه يك توانگر بدان كامرانى نموده است ، و خداوند در اين باره از آنان بازخواست خواهد نمود . (نهج : حكمت 328)

«ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عندالله ، و احسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتّكالا على الله» : چه نيكو است فروتنى توانگران در برابر درويشان به هدف نيل به ثواب خداوندى ، و بهتر از آن بىاعتنائى درويشان است به توانگران به خاطر تكيه به خداوند و اعتماد به حضرتش. (نهج : حكمت 406)

اِغنِيَّة :

اُغنِيَة ، اِغنِيَة : مايه غنا و آوازخوانى ، آنچه بدان آواز خوانند ، ترانه . ج : اغانى .

اِغواء :

گمراه گردانيدن . (قال الذين حقّ عليهم القول ربّنا هؤلاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا ...) ; آنان كه وعده عذابشان محقق گشته است گويند : خداوندا! ما اين مردم را گمراه گردانيديم چنان كه خود گمراه بوديم ... (قصص:63)

اَغوال :

جِ غول ، ديو بيابانى كه از راه فريبد .

اَغيار :

جِ غير . بيگانگان .

اَغيَد :

نرم ، متمايل ، دوتا شده . گياه نازك دوتا شده و كژ شده از نرمى . جاى بسيار گياه . خواب آلوده ، گردن كژ شده . ج: غيد .

اَغيَر :

با غيرتتر . غيرتمندتر . رسولالله(ص) : «ما من احد اغير من الله تبارك و تعالى ، و من اغير ممّن حرّم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» : هيچ كسى غيرتمندتر از خداوند تبارك و تعالى نيست، چه كسى غيرتمندتر از آن كه همه زشتيها را اعم از آشكار و پنهان حرام كرده باشد ؟! (بحار:6/110) و از آن حضرت است : «كان ابراهيم ابى غيورا ، و انا اغير منه ، و ارغم الله انف من لا يغار من المؤمنين» : پدرم ابراهيم(ع) غيرتمند بود ، و من از او با غيرتترم ، خداوند به خاك بمالاند بينى آن مسلمان كه غيرتمند نباشد . (بحار:103/248)

اُفّ :

كلمهاى است كه در وقت تنگدلى و زجر گويند . اسم فعل است به معنى اتضجّر و اتكرّه . گويند : اُفّا له اَى قذراً له . بر تنگدلى و كراهت دلالت كند . (و قضى ربّك ان لاتعبدوا الاّ ايّاه و بالوالدين احسانا امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما) ; خدايت به طور حتم خواسته كه جز او كسى يا چيزى را نپرستيد و با پدر و مادر نيكى كنيد و چون يكى از آنها يا هر دوى آنها به سنّ پيرى رسند به آنها افّ نگوئى و آنها را نرنجانى و با
آنها به احترام سخن بگوئى . (اسراء:23)

به معنى هنگام ، وقت ، چرك گوش ، تراشه ناخن ، آلودگى و ناپاكى .

اِفاءَة :

بازگشتن . بازگردانيدن . غنيمت دادن . (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب و لكنّ الله يسلّط رسله على من يشاء والله على كلّ شىء قدير * ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين وابن السبيل ...).(حشر:6 ـ 7)

اِفادَة :

فايده دادن . سود رسانيدن . كسب فايده كردن . اميرالمؤمنين (ع) ـ در بيان حالات متضادّ و شگفتآميز انسان ـ : «... وان افاد مالاً اطغاه الغنى ، و ان اصابته مصيبة فضحه الجزع» : اگر مالى به دست آورد، توانگرى وى را به طغيان كشاند ، و اگر مصيبتى بدو رخ دهد ، بىتابى وى را رسوا سازد . (نهج : حكمت:108)

امام باقر(ع) : «ما افاد عبد فائدة خيراً من زوجة صالحة ; اذا رآها سرّته ، و اذا غاب عنها حفظته فى نفسها و ماله» : يك بنده خدا هيچ سودى عايدش نگشته بهتر از همسر شايستهاى كه چون وى را ببيند شادش سازد ، و چون از او غايب شود وى را در مورد خودش و مال شويش نگهبانى معتبر باشد . (بحار:103/217)

اَفاضِل :

جِ افضل . فاضلتران . آنان كه فضيلت بيشتر دارند .

اِفاضَة :

آب بر بدن خود ريختن . يك بار روان شدن مردم از عرفات به سوى مشعر . (فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام و اذكروه كما هداكم و ان كنتم من قبله لمن الضالّين): پس آنگاه كه از عرفات كوچ كرديد، به مشعرالحرام خداى را ياد كنيد، و چنان كه خداوند شما را هدايت به اسلام نمود او را ياد كنيد، كه پيش از آن شما از گمراهان بوديد. (بقرة:198)

درآمدن در حديث و در آن خوض كردن. (هو اعلم بما تفيضون فيه كفى به شهيدا بينى و بينكم): بگو (اى محمد به مشركان) خداوند خود به گفتار و سخنى كه شما بدان (در محافلتان) مىپردازيد آگاهتر است و هم او به گواهى ميان من و شما بسنده است .. (احقاف:8)

فيض دادن و خير رسانيدن . (و نادى اصحاب النار اصحاب الجنّة ان افيضوا علينا من الماء): اهل دوزخ به بهشتيان فرياد زنند كه مقدارى از آب و غذائى را كه در اختيار داريد به ما كرم كنيد (اعراف:50) . علىّ بن موسى الرضا(ع) ـ فى حديث ـ : «الا انّ الفقيه من افاض على الناس خيره و انقذهم من اعدائهم ...»: دانشمند دينى راستين كسى است كه مردم را به دانش خود مستفيض سازد و آنان را از شر دشمنانشان نجات بخشد . (بحار:2/5)

اَفاعى :

جِ افعى ، مارهاى زهرناك .

اَفاعِيل:

جِ افعال، ججِ فعل، كارها.

اِفاقَة :

به هوش آمدن . (... و خرّ موسى صعقا فلمّا افاق قال سبحانك انّى تبت اليك و انا اوّل المؤمنين): پس موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد گفت: خداوندا تو منزه و برترى (از آنچه بنىاسرائيل در بارهات انديشيدند) من به درگاهت پوزش مىخواهم (از اين كه خواسته نابحق آنان را مبنى بر رؤيت به درگاهت مطرح ساختم) و من خود نخستين كسى هستم كه به حقيقت ايمان آوردم . (اعراف:143)

گرد آمدن شير ميان دو دوشش در پستان شتر . روى به صحت آوردن بيمار را . ارزان گشتن پس از گرانى .

اَفّاك :

سخت دروغزن . كذّاب . (ويل لكلّ افّاك اثيم): واى بر هر دروغگوى گناهكار . (جاثية:7)

اَفانين :

جِ افنان ، ججِ فَنَن . شاخههاى درخت . مجازا : هنرها و انواع سخن . اساليب گوناگون سخن .

اَفئِدَة :

جِ فؤاد ، دلها . (مهطعين مقنعى رؤسهم لا يرتدّ اليهم طرفهم و افئدتهم هواء) ; در آن روز سخت ، ستمكاران همه شتابان سر به بالا كرده چشمانشان واله مانده و دلهاشان از خرد تهى است . (ابراهيم:43)

اِفتاء :

آشكار كردن . آشكار كردن عالم حكم را . فتوى دادن . رسول الله (ص) : «من افتى الناس بغير علم لعنه ملائكة السماوات و الارض»: هر كه ندانسته به مردم فتوى دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعن كنند. (بحار:2/115)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به قثم بن عباس ، والى مكة ـ : «اما بعد ، فاقم للناس الحجّ ، و ذكّرهم بأيام الله ، و اجلس لهم العصرين ، فافت المستفتى و علّم الجاهل و ذاكر العالم»: اما بعد، مراسم حج را براى مردم به پاى دار، و روزهاى خداى را به يادشان آر، و صبح و عصر براى رسيدگى به امور آنان بنشين، به كسانى كه پرسشى در رابطه با احكام دين دارند پاسخ ده، و نادان را آگاه ساز، و با دانشمندان به بحث و مذاكره دانش بپرداز ... (نهج : نامه 67)

افتادگان:

پريشان حالان. عاجزان و ناتوانان زَمنى. در نامه اميرالمؤمنين (ع) به استاندار مصر: سخت سفارش مىكنم تو را در باره مستمندان... و از كار افتادگان. (نهج نامه 53)

افتادگى :

فروتنى . به «فروتنى» رجوع شود .

اِفتِتاح :

گشادن . فتح كردن . آغاز به كارى كردن . در حديث آمده : «افتتح سفرك بالصدقة و اخرج اذا بدا لك»: سفر خود را با صدقه آغاز كن و هرگاه خواستى از خانه بيرون رو (بحار:59/28). «من افتتح طعاما بالملح و ختم بالملح دفع عنه سبعون داء»: هر كه غذاى خود را به نمك آغاز، و به آن ختم نمايد، هفتاد بيمارى از او دفع شود. (بحار:66/397)

تكبيرة الافتتاح : تكبيرة الاحرام . تكبيرات الافتتاح : هفت تكبير در آغاز نماز و قبل از نيت ، كه يكى از آنها تكبيرةالاحرام واجب است .

اِفتِتاحيّة :

نسبت به افتتاح به معنى گشودن است . سنه افتتاحية : نام سال اول بعثت رسول گرامى اسلام .

اِفتِتان :

در فتنه افتادن . به فتنه انداختن. فتنهانگيختن . علىّ (ع) : «انّ ابغض الخلائق الى الله رجلان : رجلٌ وكله الله الى نفسه ، فهو جائرٌ عن قصد السبيل ، مشغوف بكلام بدعة و دعاء ضلالة ، فهو فتنة لمن افتتن به ، ضالّ عن هدى من كان قبله ...» (نهج:خطبه 17). رسول الله (ص) : «من لزم السلطان افتتن»: هر كه ملازم سران حكومت گرديد، به فتنه افتاد .. (بحار:65/282)

اِفتِخار:

نازيدن . باليدن . فخر كردن . عن رسول الله (ص) : «آفة الحسب الافتخار» : آفت و عيب شرافت خانوادگى ، نازيدن و فخر كردن است (بحار:73/228). امام سجّاد (ع) : «الكريم يبتهج بفضله ، و اللئيم يفتخر بملكه» : بزرگمنش به امتيازات و كمالاتش شادمان است ، و فرومايه به قدرت و مكنتش نازان . (بحار:78/142)

در حديث است كه روزى اميرالمؤمنين(ع) به عيادت صعصعة بن صوحان رفت ، چون خواست برخيزد فرمود: اى صعصعة ! مبادا به اين كه من به عيادتت آمدهام بر ديگران افتخار كنى ... (بحار:49/269) . به «فخر» نيز رجوع شود.

اِفتِداء :

خويشتن را باز خريدن . مال به فداى خود دادن . (انّ الذين كفروا و ماتوا و هم كفّار فلن يقبل من احدهم ملء الارض ذهبا ولو افتدى به ...) ; همانا كسانى كه كافر شدند و به حال كفر از جهان رفتند اگر جهت آزادى خويش از عذاب خدا به گنجايش زمين زر به فداى خود دهند از آنان پذيرفته نگردد . (آل عمران:91)

اِفتِراء:

دروغ بر بافتن. دروغ بستن به كسى. (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا); چه كسى ستمكارتر از آنكه بر خدا دروغ ببندد. (انعام:21)

به «تهمت» نيز رجوع شود.

اِفتِراس:

شكار افكندن و شكستن و كوفتن استخوان گردن شكار را.

اِفتِراش:

جماع كردن. هر دو بازو بر زمين گستردن.

اِفتراض:

واجب كردن. على (ع): «ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيّعوها، و حدّ لكم حدودا فلا تعتدوها...». (نهج حكمت 105)

على بن الحسين (ع): «من عمل بما افترض الله عليه فهو من خير الناس، ومن اجتنب ما حرّم عليه فهو من اعبد الناس، ومن قنع بما اقسم الله له فهو من اغنى الناس». (بحار:69/402)

اِفتِراق:

از يكديگر جدا شدن. مقابل اجتماع. رسول الله (ص): «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا»: فروشنده و خريدار، تا گاهى كه از يكديگر جدا نشدهاند حق به هم زدن معامله را دارند . (فتح البارى:4/309 ط سلفيه و صحيح مسلم:3/1164 ط عيسى الحلبى)

ابو عبدالله (ع): «... البيّعان بالخيار ما لم يفترقا، فاذا افترقا فلا خيار بعد الرضا منهما»: فروشنده و خريدار تا گاهى كه از يكديگر جدا نگشتهاند مىتوانند معامله انجام شده را فسخ نمايند، و چون از هم جدا شدند و به معامله رضا دادند دگر حق فسخ ندارند. (وسائلالشيعة:18/6)

اِفتِضاض:

دوشيزگى ربودن. عن زياد بن سوقه، قال: سئل ابو جعفر (ع) عن رجل افتض امرأته او امته فرأت دما كثيرا لا ينقطع عنها يوما، كيف تصنع بالصلاة؟ قال: «تمسك الكرسف، فان خرجت القطنة مطوقة بالدم فانه من العذرة، تغتسل و تمسك معها قطنة و تصلى ...» . (وسائل الشيعة:2/273)

اِفتِعال :

بهتان و دروغ بر بافتن عليه شخصى . جعل كردن نوشته . يكى از بابهاى ثلاثى مزيد كه دو حرف زايد دارد ، بر وزن كلمه «افتعال» چون «انتقال» .

اِفتِقاد :

گم كردن . گمشده را بازجستن . جستجو . از دست دادن . اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف آخرالزمان ـ : «و ذلك زمان لا ينجو فيه الاّ كلّ مؤمن نُوَمَة ، ان شهد لم يعرف و ان غاب لم يُفتَقَد»: و آن زمان، زمانى است كه جز شخص گمنامى كه اگر در جمع مردم بُوَد شناخته نگردد و اگر از ديد مردم غايب شود يادى از او نكنند نجات نيابد. (نهج : خطبه 103)

در حالات امام موسى بن جعفر (ع) آمده: «وكان يفتقد فقراء المدينة فى الليل فيحمل اليهم ...»: شب هنگام، از فقراى شهر مدينه تفقد مىنمود و بار خوراك برايشان مىبرد . (بحار:48/101)

next page

fehrest page

back page