next page

fehrest page

back page

اِفتِقار:

نيازمند گرديدن. عن رسول الله(ص): «ارحموا عزيزا ذلّ و غنيا افتقر...»: رحم آريد بر ارجمندى كه خوار گشته و توانگرى كه تهيدست شده باشد (بحار:2/41). الصادق (ع): «من استأكل بعلمه افتقر». (بحار:2/116)

اِفحام:

بازداشتن اندوه كسى را از شعر گوئى. خاموش گردانيدن به حجت و دليل.

اَفحَش :

فاحشتر . آشكارتر . گزافتر. غبن افحش : غبن گزافتر .

بدتر ، زشتتر ، شنيعتر . اميرالمؤمنين(ع) : «ظلم الضعيف افحش الظلم»: ستم بر ناتوان، زشتترين و گزافترين ستم است . (نهج : نامه 31)

موسى بن جعفر (ع) : «اىّ داء ادأى من البخل ، ولا اضرّ عاقبة ولا افحش عندالله عزّ و جل» ؟!: كدام بيمارى دردناكتر، و در عاقبت زيان بارتر و به نزد خداوند عز و جل قبيحتر و زشتتر از بخل است؟! (بحار:12/147)

اَفخَر:

فاخرتر، گرانمايهتر.

اَفخَران:

عرب و عجم.

اَفخَم:

گرانمايهتر. بزرگقدرتر.

اَفَد:

شتاب ورزيدن . نزديك شدن .

امام مجتبى (ع) : «اوصيكم بتقوى الله و احذّركم ايّامه و ارفع لكم اعلامه ، فكأنّ المخوف قد اَفِدَ بمهول وروده و نكير حلوله ...»: شما را به خداىترسى سفارش مىكنم و از روزهاى خطرناك خداوند، شما را برحذر مىدارم و نشانههاى آنها را برايتان بيان مىدارم، كه گوئى آن كه در خطر است به خطر گاهى كه از آن بيم داشت، و امر عظيمى كه بايستى بر آن وارد شود نزديك شده است . (بحار:78/120)

اَفَد :

سررسيد . اجل . امد .

اِفداء :

پذيرفتن سربهاى بندى ، قبول كردن فديه اسير .

اَفَرّ :

بيش فرارتر . گريزانتر . اميرالمؤمنين (ع) در عتاب ياران خويش از سستى در نبرد با دشمن : «اذا امرتكم بالسير اليهم فى ايّام الحرّ ... فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون ، فانتم والله من السيف افرّ»: هرگاه در ايام تابستان شما را فرمان حركت به سوى دشمن دهم گوئيد ما را مهلت ده تا شدت گرما فرو نشيند، و اگر در زمستان... پس اگر شما از گرما و سرما فرار مىكنيد پس به خدا سوگند كه از شمشير دشمن گريزانتر خواهيد بود. (نهج : خطبه 27)

اِفراء :

اصلاح چيزى كردن يا امر به اصلاح . بريدن پوست را . يقال افريت الاوداج : رگهاى زير گردن حيوان را بريدم .

اِفراج :

باز گذاشتن راه را . ترك كردن جاى را . راه دادن . افرج عنها : رهايش كرد و آزادش ساخت . در وصيت نامه اميرالمؤمنين (ع) آمده : «ومن كان من امائى ـ اللاتى اطوف عليهنّ ـ لها ولداً و هى حامل، فتمسك على ولدها وهى من حظّه ، فان مات ولدها وهى حيّة فهى عتيقة ، قد افرج عنها الرقّ و حرّرها العتق» . (نهج : نامه 24)

اَفراح :

جِ فرح . شاديها . اميرالمؤمنين(ع) ـ در وصف دنيا ـ : «ثمّ قرن بسعتها اقابيل فاقتها ، و بسلامتها طوارق آفاتها ، و بفُرَجِ افراحها غصص اتراحها» : سپس روزى وسيعش را با فقر و بيچارگى درآميخت ، و تندرستى را با حوادث دردناك توام نمود ، دوران شاديهايش را با غم و اندوه قرين ساخت . (نهج : خطبه 91)

اِفراخ:

جوجه بيرون آوردن مرغ. زايل شدن بيم.

اَفراختن :

برداشتن و بلند ساختن . رفع .

اِفراد:

تنها كردن چيزى را. يكسو نمودن. تنها در كارى درآمدن. حج اِفراد: يكى از سه قسم حج است. به «حج» رجوع شود.

اِفراز:

جدا كردن چيزى، جدا كردن سهم هر يك از كسانى كه در ملكى بطور مشاع مالك هستند.

افراسياب:

نام پادشاه تركستان كه پس از كشتن نوذر پادشاه ايران زمين ، دوازده سال در ولايت ايران پادشاهى كرد و سپس طهماسب شاه ايران زمين افراسياب را به صلح يك تير پرتاب آرش از ولايت ايران بيرون كرده باز به تركستان فرستاد... (شرفنامه منيرى)

اِفراط:

از حد گذرانيدن، تجاوز از حد. چنانكه تفريط بمعنى كوتاه آمدن و بخشى از كار را از دست دادن و ناقص و ضايع گذاشتن كار است. امير المؤمنين (ع) فرمود: «الجاهل اما مُفرط او مُفَرِّط» . يعنى: نادان همواره يا افراطگر است (كه در امور زياده روى كرده از حد معين كارها مىگذرد) يا تفريطگر (كه در وظائفش كوتاهى مىكند). (بحار:71/217)

و آن حضرت در صفت قلب انسان (كه مركز اراده او است) مىفرمايد: «لقد عُلّق بنياط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه، و ذلك القلب، و ذلك انّ له موادّ من الحكمة و اضدادا من خلافها، فان سنح له الرجاء اذلّه الطمع ـ تا اينكه مىفرمايد ـ و ان افرط به الشبع كظّته البطنة، فكل تقصير به مضرّ، و كل افراط له مفسد»: در درون سينه آدمى قطعه گوشتى آويخته است كه عجيبترين اعضاء وجود او است، و آن قلب وى مىباشد، بدين سبب كه حالاتى از حكمت در آن وجود دارد و حالاتى بر ضد آن: هرگاه آرزو در آن سر زند طمع وى را ذليل كند، و اگر نوميدى بر او غالب شود افسوس وى را از پاى درآورد، چون حالت خشم بر او عارض گردد عقده گلويش بفشرد، و اگر شادى او را دست دهد احتياط و تحفظ را رعايت نكند، و اگر ترس بر او غالب شود بيم و هراس حواس او را به خود مشغول دارد، و چون در رفاه و گشايش قرار گيرد در غفلت و بىخبرى فرو رود ـ تا آنجا كه مىفرمايد ـ و اگر سيرى را از حد بگذراند پرخورى راه نفس را بر او ببندد، و بطور كلى، هر كمبود و نارسائى او را زيان زند و هر زياده روى او را تباه سازد . (نهج : حكمت 108)

اِفراغ:

تهى كردن، خالى كردن ظرف از آنچه در آن است. (حتى اذا جعله نارا قال آتونى افرغ عليه قطرا): تا چون آهن را گداخته و به صورت آتش درآمد گفت: مس (يا سرب) آماده كنيد بر آن (آهن جهت ملاط) خالى كنم (كهف:96). (ربنا افرغ علينا صبرا و توفّنا مسلمين): خداوندا صبر و شكيبائى را يكجا بر دلهامان فرو ريز و مسلمان بميرانمان . (اعراف:126)

رسول الله (ص): «لن يعمل بن آدم عملا اعظم عند الله تبارك و تعالى من رجل قتل نبيا او اماما او هدم الكعبة التى جعلها الله عزوجل قبلة لعباده، او افرغ مائه فى امرأة حراما»: هيچگاه فرزند آدم، عملى را گرانتر و فجيعتر ـ به نزد خداوند ـ انجام نداده از كشتن پيغمبرى يا امامى و يا ويران ساختن كعبهاى كه خداوند آن را قبله بندگانش ساخته، و يا آن كه آب خود را به حرام در رحم زنى خالى كند . (بحار:79/20)

اَفرَض :

ماهرتر در علم فرائض . آگاهتر در علم احكام ميراث .

اَفرغ :

مرد تمام موى سر . انبوه موى . مقابل اصلع . مؤنث آن فرغان .

اَفرَغ :

فارغتر . بيكارتر .

اَفرَه :

نيكوتر ، زيباتر ، با رونقتر . حاذقتر و ماهرتر .

اَفزاع :

جِ فَزَع . ترس و بيمها . اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف نيكان ـ : «فامّا اهل الطاعة فاثابهم بجواره و خلّدهم فى داره، حيث لا يظعن النزّال ولا تتغيّر بهم الحال ، ولا تنوبهم الافزاع ، ولا تنالهم الاسقام ...»: و اما فرمانبرداران را در جوار رحمت خويش قرار مىدهد، و در سراى جاويدانش آنان را اسكان مىدهد، سرائى كه جايباشانش از آن كوچ نكنند و اوضاعش دگرگون نگردد، خوف و بيم بر آنان مستولى نشود و بيمارى در وجودشان رخنه نكند ... (نهج : خطبه 109)

اِفساد:

تباه كردن، ضد اصلاح. (قالت انّ الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّة ...): آن زن (ملكه سبا) گفت: چون سلاطين به شهرى درآيند آن را به تباهى كشند و عزيزانِ آن را خوار سازند (نمل:34). (و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انّما نحن مصلحون): اگر به آنان (منافقان) گفته شود در زمين تبهكارى نكنيد گويند ما اصلاحگرانيم . (بقره:11)

فى الحديث: «ثلاثة من استعملها افسد دينه و دنياه: من اساء ظنه و امكن من سمعه و اعطى قياده حليلته»: سه صفت است كه در هر كه بود دين و دنيايش را تباه سازد: آن كه حالت بدگمانى وى را دست دهد، و شنوائى خود را آزاد گذارد كه هر چه بخواهد بشنود، و اختيار خود را به دست همسرش دهد (بحار:78/229). و عنهم عليهمالسلام: «ان جامع متعمدا بعد أن احرم و قبل أن يقف بعرفة فقد افسد حجه فعليه الهدى و الحج من قابل ...»: اگر كسى عمداً پس از احرام و پيش از وقوف به عرفه جماع كند، حج خود را تباه ساخته است كه بر او است يك شتر قربانى كند و سال آينده حج خود را اعاده نمايد . (بحار:99/174)

اَفسار:

ريسمانى كه بدان چارپا را بسته مىكشند. بعربى مقود. عِصام.

افسانه:

سرگذشت و حكايت گذشتگان. اسطوره. قصه و حكايت بى اصل و دروغ كه براى هدفى اخلاقى يا تنها براى سرگرم كردن ساختهاند. (يقول الذين كفروا ان هذا الاّ اساطير الاولين); كافران گفتند: اين (قرآن) نيست جز افسانههاى پيشينيان (انعام:25) . (و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا) ; گفتند: اينها افسانههاى گذشتگان است كه آنها را مكتوب داشته و هر بامداد و شام بر او املا مىگردد. (فرقان:54)

افسانه گويى:

قصهپردازى، داستان سرائى. به «داستان سرائى» رجوع شود.

اَفسَد:

فاسدتر، تباهتر. تباه كنندهتر. امام باقر (ع): «ما شىء افسد للقلب من الخطيئة ...»: هيچ چيزى مانند گناه تباه كنندهتر مر عقل آدمى را نباشد (بحار:70/54). در حديث ديگر: «لا هدم للدين مثل البدع، و لا افسد للرجال من الطمع»: ويرانگرى براى دين مانند بدعتها نباشد، و هيچ تباه كنندهترى مردان را مانند طمع نخواهد بود . (بحار:78/79)

افسردگى:

بستگى، ملال و بيحالى، ضد شادى و نشاط. از امام عسكرى (ع) روايت شده: اگر قضاء الهى واقع شدنى است پس افسردگى چرا؟! (بحار:78/378)

اِفسوس :

فسوس: حسرت، دريغ، تأسّف. (و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر) ; اى پيامبر آنان را از روز افسوس بيم ده روزى كه دگر كار گذشته باشد. (مريم:39)

در حديث است كه مراد از روز افسوس روزى است كه بهشتيان به بهشت رفته و دوزخيان به دوزخ درآمده باشند در اين هنگام منادى ندا كند: اى بهشتيان و اى دوزخيان! اگر چنانچه مرگ به صورت شخصى مجسّم گردد آن را مىشناسيد؟ گويند: نه. پس مرگ را به شكل گوسفندى دو رنگ بين بهشت و دوزخ حاضر سازند و دوزخيان و بهشتيان را گويند بنگريد. همه به تماشا برخيزند و در آن حال به فرمان خداوند آن گوسفند را سر برند، آنگاه به اهل بهشت و اهل دوزخ گويند از اين به بعد دگر جاويدانى است و مرگى در كار نباشد. (مجمع البحرين)

(ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الاّ فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله يسير * لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم) ; هيچ مصيبت و پيشامد بدى در زمين (چون قحطى و آفات و كمبود بر و بار درختان) و نيز در وجود خودتان (مانند بيمارى و از دست دادن فرزند) رخ ندهد جز اينكه آن واقعه پيش از آفرينش مردم در كتابى (لوح محفوظ) ثبت شده بوده اين كار (ثبت واقعه پيش از وقوع آن) بر خدا آسان است. (اين ثبت حوادث از پيش كرديم) تا بر آنچه كه از دست مىدهيد دل تنگ نگرديد (و افسوس نخوريد) و بر سودى كه به دستتان آيد شادمان نگرديد. (حديد:24)

بوذرجمهر را گفتند: اى حكيم چرا بر آنچه از دست مىدهى افسوس نمىخورى و چون سودى به تو مىرسد بر آن شاد نمىشوى؟ گفت: بدين جهت كه هرگز گريه، چيز رفته را باز نيارد و خبرويّت، هيچ مالى را دوام نبخشد.

از امام سجاد (ع) روايت است كه فرمود: زهد به تمامى مراحلش در يك آيه قرآن خلاصه شده و آن اين است: (لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم) ; (تا بر آنچه كه از دست دادهايد اندوهگين نگرديد و به آنچه بدست آريد شادى نكنيد. (مجمع البيان)

در حديث آمده كه روزى رسول اكرم از جبرئيل پرسيد: حقيقت يقين چيست؟ جبرئيل گفت: مؤمن چنان عمل مىكند كه گوئى خدا را مىبيند زيرا اگر او خدا را نمىبيند خدا او را مىبيند، و مىداند هرآنچه به وى مىرسد حتماً رسيدنى بوده و اگر چيزى (را كه دل بدان دارد) به وى نرسد ، در علم خدا نرسيدنى بوده (پس هرگز بر چيزى افسوس نخورد).

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از اهمال كارى و بى تفاوتى در وظائف بپرهيزيد كه روزى به افسوس دچار گرديد و افسوس سودى نداشته باشد.

امام صادق (ع) فرمود: هرگز پيغمبر(ص) بر آنچه كه گذشته بود افسوس نخورد كه اگر چنين بود بهتر مىبود. (بحار:96/374 و 10/89 و 71/157)

اَفسون:

عزيمه، كلماتى كه جادوگر و عزايمخوان بر زبان راند. به «تعويذ» رجوع شود.

اِفشاء:

فاش و آشكار كردن. در نصايح پيغمبر اكرم (ص) به ابوذر آمده: «يا اباذر المجالس بالامانة، و افشاء سرّ اخيك خيانة»: اى ابوذر! هرآنچه در مجلسى مىگذرد امانت است به نزد حضّار آن مجلس، و فاش ساختن راز برادر دينيت، خيانت است به وى . (بحار:77/91)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: راز دارى و دوستى با نيكان تمامى خير دنيا و آخرت را در خود جاى داده چنانكه افشاگرى و دوستى بابدان همه بديها و شرور را فرا گرفته است. عمرو بن جميع (از ملازمان امام) گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: ببين هر كسى كه به نزد ما مىآيد اگر ديدى وى به منظور آموختن فقه و قرآن و تفسير آمده وى را اجازه ورود بده، و اگر آمده كه عيوب مردم را كه خدا آنها را مستور داشته فاش سازد جوابش كنيد و او را به خانه ما راه مدهيد. امام صادق (ع) فرمود: فاش نمودن راز مسلمان بر مسلمان حرام است. (بحار:75/71 ـ 169 و 69/235)

اَفشُرَه:

شيره هر چيز كه افشرده باشند. بعربى: عصاره، عصير. احكام افشرهها به «شيره» رجوع شود.

اَفشين:

بيشتر فرهنگها ذيل اين كلمه آوردهاند:

نام شخصى بود كريم و صاحب همت و مكرم و بزرگ و با سخا مانند حاتم و معن و از اصل و نسب و مقام و منصب او چيزى نياوردهاند بجز صاحب انجمن آراء كه مؤلف آنندراج نيز از او پيروى كرده است چنين آورده: نام مردى بود اصلش از عجم و در نزد خليفه بغداد ملازمت يافته و معتصم او را سردار كرده، به جنگ بابك خرمدين فرستاد بابك را مغلوب و منكوب كرده، آخرالامر در نزد خليفه متهم به طغيان گرديده و كشته گشت. سرگذشت اين سردار بزرگ در بيشتر تواريخ و تراجم مسطورست مؤلف مجمل التواريخ و القصص آرد: پس بابك را كار از اندازه بگذشت و معتصم افشين را به حرب بابك فرستاد. و افشين لقب پادشاهان اسروشنه است و نامش حيدر بن كاوس بود و اصل او از ماوراءالنهر. و افشين سوى ارمينيه آمد، و بابك در كوهها آن حدود جايهاى، عظيم دشوار گزيده بود، و قلعه ساخته بوده و بسيارى روزگار و حادثهها رفت تا آخر كار بابك گرفتار شد بر دست او، و حيلت كردن سهل بن سنباط بر قلعه خويش و بابك را بعد از گريختن از قلعه، آن جايگاه به داشتن، و اميد دادن، و اين سهل از دهقانان بود، افشين كس فرستاد و ابن سنباط بابك را به صيد بيرون آورد تا سپاه او را بگرفتند و بعد مدتها اين فتح برآمد، و او را پيش معتصم آوردند به سامره، بفرمود تا دستش ببريدند و شكم بشكافتند، و پس سرش آوردند و تنش را به سامره بر دار كردند و سرش در بلاد اسلام بگردانيدند كه آفتى عظيم بوده مسلمانى را. و.... و مازيار به جانب طبرستان خروج كرد تا عبدالله طاهر او را بگرفت و به معتصم فرستاد و او فرموده تا مازيار را به تازيانه مىزدند از آن سبب كه گفتند افشين را با مازيار مكاتبت بود در عصيان فرمودن، و عبدالله سه، چهار نوشته يافته بود از افشين به مازيار و به معتصم فرستاده بود و افشين منكر گشت و گفت اين حيلت عبدالله بن طاهر ساخته است پس مازيار را همى زدند تا راست بگويد. وى اندر آن زخم بمرد و هيچ نگفت پس معتصم ازين پس افشين را بفرمود كشتن بعد از آنكه بر وى درست كردند كه اقلف بود ختنه ناكرده و صنم پرستيدى و گفتند بابك را غرورى دادى. (از مجمل التواريخ و القصص ص 257 ـ 358)

اِفصاح:

ظاهر كردن لفظ و كلمه و حرف. در حديث است: «التكبير جزم فى الاذان مع الافصاح بالهاء و الالف». افصح الرجل مراده: اظهره (مجمع البحرين) . مراد خويش را بوضوح بيان داشتن. امير المؤمنين (ع) در وصف پيغمبر اسلام: «...صدع بما امره ربّه و بلّغ ما حمله حتى افصح بالتوحيد دعوته...»: فرمان خداوندگار خويش را اعلام داشت و بار امانت خود را رسانيد تا آن كه آشكارا مردم را به يكتاپرستى فرا خواند... (بحار:4/223)

اَفصَح:

فصيحتر در بيان و سخن آرائى. سُئل على (ع) من افصح الناس. قال: «المجيب المسكت عند بديهة السؤال»: از على (ع) سؤال شد: فصيحترين مردم چه كسى است؟ فرمود: آن كس كه چون سؤالى از او شود بلافاصله پاسخ ساكت كننده دهد (بحار:2/55). (و اخى هارون هو افصح منى لسانا). (قصص:34)

اِفضاء:

يكى كردن دو مخرج زن. در حقيقت آن اختلاف است كه مجراى بول و حيض يكى گردد يا مخرج بول و غائط.

اگر كسى زنى را افضاء كند بر او است كه ديه كامل به زن بپردازد و اگر اين كار را شوهرش بكند اگر بعد از بلوغ باشد ديه بر او نيست و اگر پيش از آن بود علاوه بر مهر ديه نيز بايد بپردازد و نفقهاش را بدهد تا يكى از آن دو بميرند. (لمعه دمشقيه)

اَفضَل:

برتر، فاضلتر، افزونتر. رسولالله (ص): «ما قسّم الله للعباد شيئا افضل من العقل، فنوم العاقل افضل من سهر الجاهل، و افطار العاقل افضل من صوم الجاهل، و اقامة العاقل افضل من شخوص الجاهل ...»: خداوند هيچ چيزى را برتر و بهتر از عقل ميان بندگان تقسيم ننمود، بدين سبب است كه خواب عاقل برتر از بيدارى و شبزندهدارى جاهل، و روزه نبودن عاقل به از روزه داشتن جاهل، و در خانه ماندن عاقل به از به جهاد رفتن جاهل است (بحار:1/91). و عنه (ص): «افضل الناس اعقل الناس»: بهترين مردم عاقلترين مردم است (بحار:1/160) . و عنه (ص): «افضل العبادة الفقه»: بهترين عبادت فراگيرى دانش است (بحار:1/167). الصادق (ع): «عالم افضل من الف عابد و من الف زاهد»: يك دانشمند به از هزار پارسا و هزار تارك دنيا است . و قال: «عالم ينتفع بعلمه افضل من عبادة سبعين الف عابد»: يك دانشمند كه از دانشش سود برند برتر است از عبادت هفتاد هزار عابد . (بحار:2/19)

اِفطار:

روزه شكستن. اگر افطار روزه واجب مضيّق باشد ـ شرعاً ـ حرام است. از امام صادق (ع) روايت است كه: «من افطر يوما من شهر رمضان متعمدا خرج من الايمان»: هر كه يك روز از ماه رمضان را عمداً افطار كند (روزه خود را بخورد) از ايمان برون شده است (بحار:69/197). و از آن حضرت رسيده: «من افطر يوما من شهر رمضان او جامع فيه فعليه عتق رقبة او صيام شهرين متتابعين او اطعام ستين مسكينا لكل مسكين مدّ من طعام، و عليه قضاء ذلك اليوم...و من فعل ناسيا فلا شىء عليه»: هر كه يك روز از ماه رمضان روزه خود را عمداً بخورد يا در آن جماع كند، بر او است كه بردهاى را آزاد سازد و يا دو ماه پياپى روزه بدارد و شصت فقير را هر فقير يك مُدّ غذا بدهد، بعلاوه قضاى آن روز را هم روزه بدارد... و اگر اين كار از روى فراموشى صورت گرفته باشد كفاره بر او نيست (بحار:96/282) . به «روزه» نيز رجوع شود.

اِفطار:

روزه گشادن پس از پايان روز.

از امام باقر (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) به اسودين افطار مىنمود. راوى گويد: عرض كردم اسودين چيست؟ فرمود: خرما و آب و (يا) رطب و آب.

از امام صادق (ع) رسيده كه اميرالمؤمنين (ع) دوست مىداشت هنگام افطار شير بنوشد. از امام كاظم (ع) روايت شده كه فرمود: هنگام افطار بگو: «اللهم لك صمت و على رزقك افطرت و عليك توكلت».

امام سجاد (ع) فرمود: هر كه «انا انزلناه» را در افطار و سحر خود بخواند بين افطار و سحر مقام كسى را داشته باشد كه در راه خدا بخون خويش غلتان باشد.

از امام صادق (ع) نقل است كه افطار به آب گناهان دل را مىشويد.

و از آن حضرت رسيده كه پيغمبر (ص) اولين غذايش هنگام افطار در فصل رطب، رطب بود و در فصل خرما، خرما.

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) اگر قند مىيافت بدان افطار مىنمود.

و نيز آمده كه آن حضرت به شيرينى افطار مىكرد و اگر نمىيافت به آب نيم گرم روزه مىگشود و مىفرمود: آن كبد و معده را شستشو مىدهد و دهن را خوشبو و دندانها و بينش چشم را قوى مىسازد. (بحار:98/11/15 و 96/314)

اِفطار دادن:

هنگام افطار روزه ، به روزه داران غذا دادن. به «رمضان» رجوع شود.

اَفطَح:

مرد پهن بينى، مرد پهن سر، پهن سر و پاى.

اَفطَح:

عبدالله بن امام جعفر الصادق(ع) ملقب به افطح الرجلين. به «عبدالله بن جعفر» رجوع شود.

اَفطَس:

پهن بينى و پست استخوان بينى، ناى بينى فرو نشسته.

اَفطَس:

حسن بن على بن على بن الحسين (ع) معروف به افطس (افطس پهن بينى و بينى فرو نشسته را گويند) وى به همراه محمد بن عبدالله بن حسن نفس زكيه قيام نمود و نيكو جنگيد و چون نفس زكيه بقتل رسيد وى پنهان شد و چون امام صادق(ع) به عراق احضار گرديد آنحضرت در نزد منصور شفاعتش كرد و منصور وى را عفو نمود.

سالمه كنيز امام صادق (ع) گويد: من در مرض موت حضرت به بالينش بودم، ساعتى از هوش برفت و چون بهوش آمد فرمود: هفتاد دينار به حسن بن على (كه همان افطس باشد) بدهيد و فلان مبلغ بفلان كس و فلان مبلغ بفلان.

من گفتم: به كسى پول مىدهى كه خنجر به روى شما كشيد و مىخواست شما را بكشد؟! فرمود: مىخواهى من از كسانى نباشم كه خداوند مىفرمايد: (و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل...)؟! بلى اى سالمه خداوند بهشت را بيافريد و آن را آنقدر خوشبو ساخت كه بويش به ده هزار سال راه به مشام مىرسد ولى به مشام عاق والدين و قاطع رحم نمىرسد. (بحار:46/186)

اَفظَع:

زشتتر، رسواتر. اميرالمؤمنين(ع): «اعظم الخيانة خيانة الامة، و افظع الغشّ غشّ الائمة»: بزرگترين خيانت، خيانت به يك ملت است، و زشتترين دغلگرى آن دغلگرى است كه با زمامداران دينى شده باشد . (بحار:96/91)

اِفعال:

يكى از بابهاى ثلاثى مزيد است كه يك حرف بر حروف اصلى آن افزوده شده، و همزه آن همزه قطع است.

اَفعال:

جِ فعل، كارها.

افعال عباد:

كارهاى بندگان، يكى از عناوين علم كلام. به «كارهاى بندگان» رجوع شود.

افعال قلوب:

آنچه از دل سرمىزند، اعمال نفسانى مانند: علم، اراده، طلب و نظائر آن.

در اصطلاح علم نحو از علوم ادب عرب افعال زير: ظننت، حسبت، زعمت، علمت، رأيت، وجدت و خلت، را گويند اين افعال را، افعال شك و يقين نيز گويند. و وجه تسميه آنها به افعال قلوب آشكارست زيرا همه معناى قلبى دارند، ليكن وجه تسميه آنها به افعال شك و يقين روشن نيست زيرا هيچكدام بر شك يعنى تساوى احتمال طرفين دلالت ندارند و ممكن است مقصود از شك احتمال راجح يعنى ظن باشد. به هر حال همه اين افعال بر ثبوت براى چيز ديگر بر صفت معينى دلالت دارد. و بهمين جهت دو مفعول دارد و مفاد آن اعلام حصول امرى است براى امرى ديگر بيقين يا بظن بحسب اختلاف معانى افعال مزبور، زيرا بعض اين افعال بر علم و ظن دلالت دارد. و فرق دو مفعول افعال مزبور با دو مفعول افعال دو مفعولى ديگر مانند: اعطيت، در اين است كه مفعول دوم اين افعال همان مفعول اول است (يعنى مدخول آنها مبتدا و خبرست) و
مفعول اول در مانند اعطيت، عين مفعول اول نيست. خلاصه آنكه افعال قلوب از نواسخ مبتدا و خبر هستند و آن دو را كه بواقع يك چيز است منصوب مىسازد. و ديگر افعال دو مفعولى بر مبتدا و خبر درنيايند و مفعول اول و دوم آنها دو چيز ممتاز و جدا هستند. (كشاف اصطلاحات الفنون)

افعال مدح و ذم:

افعالى را گويند كه در لغت عرب براى انشاء مدح و ذم وضع شدهاند مانند: نعم، بئس. (تعريفات جرجانى)

در اصطلاح فن نحو افعالى را گويند كه براى انشاء مدح و ذم وضع شدهاند. و بهمين جهت افعال خبرى مانند: مدحت، ذممت، افعال مدح نيستند زيرا بر انشاء و مدح يا ذم دلالت ندارند بلكه اخبار به مدح و ذم را مىرسانند و نيز فعل امر از مدح و ذم از افعال مدح و ذم بشمار نيستند زيرا هر چند امر از افعال انشائى است ولى دلالت بر طلب انشاء مدح دارد نه اينكه خود بر انشاء مدح دلالت داشته باشد همچنين صيغه تعجب مانند: ما احسن فلاناً، از افعال مدح نيست زيرا آن صيغهها براى انشاء تعجب است نه براى انشاء مدح. به هر حال فاعل اين افعال بايد ضمير مستترى باشد كه بوسيله اسم نكره منصوبى تفسير گردد و آن نكره اسم معرفه ديگر توضيح كند كه اسم اخير را مخصوص گويند. و اگر فاعل آنها اسم ظاهر باشد ناچار بايد داراى الف و لام بوده يا اضافه به اسم معرفه شود. (كشاف اصطلاحات الفنون)

افعال مقاربة:

افعالى را گويند كه بر نزديك بودن حصول خبر براى مبتدا به رجاء يا حصول و يا شروع دلالت دارند مانند: «كاد» ، «كرب» ، و جز آن (از تعريفات جرجانى) ولى اين افعال را از آن جهت كه بسان افعال ناقصه به داشتن فاعل تنها تمام نمىشوند افعال ناقصه گفتهاند، ليكن اين عقيده استوار نيست زيرا هر كدام را احكامى اختصاصى است كه براى ديگرى نيست، بارى چنانكه گفتيم آنها را سه نوع بوده; زيرا نزديك بودن حصول خبر يا ناشى از رجاء متكلم به قرب حصول است كه آن خود دو قسم بود بدينصورت كه جزم بحصول يا بر اثر شروع در امر است يا بر اثر اشراف در آن. و از اين سه قسم خارج نيست. و اين افعال از نواسخ مبتدا و خبر هستند و مانند افعال ناقصه مبتدا را مرفوع سازند و خبر را منصوب كه اولى را اسم افعال گويند و دوم را خبر آنها . (كشاف اصطلاحات الفنون)

افعال ناقصة:

فعلهاى ناتمام، مقابل تامّ. و در اصطلاح فن نحو: افعالى را گويند كه براى دلالت بر تقرير و تثبيت فاعل بر صفتى وضع شدهاند. و در اصطلاح فن منطق آنها را كلمات وجوديه نامند. مانند: «كان» ، «صار» ، «ليس» و نظائر آن. كه مقابل افعال تامه مانند «قَعَدَ» و «ضَرَبَ» قرار دارند و مقصود از تقرير در تعريف جعل و اثبات است و مقصود از صفت حدث. بنابر اين مفاد افعال مزبور ادراك ثبوت صفت است براى فاعل در ذهن ، خواه سلبى باشد خواه ايجابى و بدين صورت فعل «ليس» را هم شامل مىشود. بنابر اين معنى اين افعال ثابت بودن فاعل بر صفتى چنانكه برخى توهم كردهاند نيست. و بهر حال تقرير فاعل بر صفتى تمام ما وضع له اين افعال نيست، چه افعال مزبور علاوه بر آن معانى ديگرى از قبيل زمان و دوام و انتقال نيز افاده كنند. و اينكه امور مزبور در تعريف ذكر نشد، بدينجهت است كه عمده ما وضع له همان تقرير است، زيرا تقرير همان نسبت ميان فاعل و صفت است و معلوم است كه طرفين نسبت يعنى فاعل و صفت داخل در معنى ما وضع له نيستند. بخلاف ديگر افعال يعنى افعال تامه كه صفت داخل در ما وضع له است و همين نكته فرق ميان مفاد افعال تامه و ناقصه است .

برخى به وجه ديگر افعال ناقصه را تعريف كرده و فرق آنها را با افعال تامه بيان داشتهاند به اين بيان كه: افعال تامه براى تقرير فاعل يعنى انتساب حدث به ذات وضع گرديده، بخلاف افعال ناقصه كه براى تقرير فاعل بر صفتى يعنى انتساب ذات به حدث وضع شده است. بايد توجه داشت كه اين تعريف بر مذهب اهل منطق كه افعال مزبور را دالّ بر حدث نمىدانند درست مىآيد و علماء علم بيان هم از آنها پيروى كردهاند. ولى اين عقيده خالى از اشكال نيست. بارى علامه رضى را عقيده بر آن است كه مرفوع به اين افعال را اسم آن افعال ناميدن بهتر است از اينكه آن را فاعل آنها نامند. و همچنين منصوب بدانها را مفعول نگويند بلكه خبر آنها نامند. (كشاف اصطلاحات الفنون)

اين افعال از نواسخ مبتدا و خبر بشمارند يعنى مبتدا را مرفوع كنند و آن را اسم افعال ناقصه گويند و خبر را منصوب كنند و آن را خبر افعال ناقصه نامند و آنها عبارت است از: «كان ، ظل ، بات ، اضحى ، اصبح ، امسى، صار ، ليس ، زال ، برح ، فتى ، انفكّ» .

اين افعال برخى بمعنى برخى ديگر بكار روند و افعال ديگرى غير از آنچه مذكور افتاد بمعنى «صار» يعنى فعل ناقص بكار مىروند. مانند: «رجع ، قعد ، عاد» و جز آن . به هر حال اين افعال را از جهت تصريف اقسامى است بعض آنها ماضى و مضارع و امر و مصدر و صفت را دارند مانند: «كان» و «صار» و غيره و بعض ديگر تنها ماضى و مضارع دارند مانند: «زال» و قسم ديگر تنها ماضى دارند و مضارع و امر و مصدر و وصف آنها استعمال نشده است مانند: «ليس» . و به هر حال تمام مشتقات اين افعال از نواسخ مبتدا و خبرند و اسم را مرفوع و خبر را منصوب مىسازند. (بهجة المرضية، سيوطى، ص 48 ـ 49)

افعل:

اين وزن در زبان عرب، گاه برترى را رساند، مانند اكبر (بزرگتر) و گاه وصف ثابتى را بفهماند، مانند احمر و گاه علاوه بر آن دلالت بر عيب نيز بكند، مانند اعجر و اعور. نخست را افعل تفضيل و واپسين را افعل وصفى خوانند.

افعى:

(با الف آخر)، قسمى از مار بغايت زهرناك و بزرگ. در حديث آمده: «مثل الحاجة الى من اصاب ماله حديثا كمثل الدرهم فى فم الافعى، انت اليه محوج و انت منها على خطر»: دست نياز به سوى شخص تازه به مال و ثروت رسيده، بدين ماند كه درهمى در دهان مار زهرناك باشد و تو بدان درهم نيازمند، و از سوئى آن درهم به دهان مار خطرناك . (بحار:78/172)

افعى جُرهَمى:

از حكماء دوران جاهليت قديم عرب است كه با نزار (يكى از اجداد پيغمبر اسلام) معاصر بوده و در نجران مىزيسته و عرب اختلافات خود را به قضاوت او مىبردهاند و حكم او را رد نمىكردهاند. (از اعلام زركلى)

اُفُق:

كران، كرانه آسمان و هر كرانه باشد. دائرهاى گرداگرد زمين در سطح مرئى آن كه مماسّ به فضا است. آنچه پيدا باشد از نواحى آسمان و اطراف زمين. انبوهى از مردم كه شمارشان بصد هزار رسد.

اِفقار:

درويش ساختن. فقير نمودن. رسول الله (ص): «افقر الناس الطمع». (بحار:73/168)

next page

fehrest page

back page