next page

fehrest page

back page

اُفق اعلى:

برترين مرتبه روح، يعنى حضرت احديّت و حضرت الوهيت (تعريفات جرجانى). (و هو بالافق الاعلى) (نجم:7) . يعنى جبرئيل در افق مشرق، چه در سطح زمين ـ نه در فضاى هوا ـ مشرق بالاتر از مغرب باشد. (مجمع البيان)

اُفُق مبين:

ناحيه و كرانه روشنگر. (و لقد رآه بالافق المبين) (تكوير:23). مفسرين در معنى افق مبين در اين سوره، و افق اعلى در سوره نجم ـ كه گذشت ـ آنچنان كه بايد از عهده نيامدهاند، اگر هم وجهى براى آن ذكر كردهاند بحقيقت تيرى به تاريكى رها ساختهاند. مرحوم طبرسى در ذيل «افق الاعلى» تعبيرى دارد كه بيان شد و چنانكه دانى و دانيم نتوان پذيرفت كه افق مشرق بالاتر از افق مغرب باشد. و در ذيل «الافق المبين» مىگويد: يعنى جبرئيل محمد (ص) را به صورت طبيعى خويش در آنجا ديد كه خورشيد طلوع مىكند، و آن همان افق اعلى است.

عرفا كه پيوسته در تعابير و تفاسير خود آزادانه عمل مىكنند و به اصل و مأخذ صحيحى پايبند نيستند، افق مبين را نهايت مقام قلب تعبير مىكنند. ولى آنچه به نظر قاصر مىرسد آنكه بايستى اين واژه را از واژههاى مبهمه قرآن بحساب آورد و علمش را به اهلش محوّل ساخت.

اَفقَه:

فقيهتر. دانشمندتر. رسول الله(ص): «من امّ قوما و فيهم من هو اعلم منه او افقه لميزل امرهم الى سفال الى يوم القيامة». (بحار:88/88)

اَفك :

برگردانيدن كسى را از چيزى يا برگردانيدن راى كسى را . برگردانيدن كسى را به دروغ گفتن . محروم گردانيدن كسى را از مقصد و هدفش . (قالوا اجئتنا لتأفكنا عن آلهتنا ...) ; قوم هود در پاسخ وى گفتند : آيا آمدهاى كه ما را از پرستش خدايانمان برگردانى (احقاف:22) . (ولان سألتهم من خلقهم ليقولنّ الله فانّى يؤفكون) ; و اگر از مشركان بپرسى چه كسى شما را آفريد خواهند گفت خدا ، پس به كدام سوى از خداى خويش برمىگردند . (زخرف:87)

اَفك :

دروغ گفتن . دروغ بر بافتن . (و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يأفكون) ; به موسى وحى نموديم كه عصاى خويش را بيفكن ، ناگهان ديد آنچه را كه به دروغ بربافته بودند مىبلعد . (اعراف:117)

اِفك:

دروغ، افتراء و تهمت. افك در تاريخ اسلام تهمتى است كه منافقان به عايشه همسر پيغمبر (ص) بستند و روح الامين، آن حضرت را به كذب بودن آن آگاه ساخت و اين آيات نازل گرديد (ان الذين جاءوا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم...). (نور:11 ـ 13)

طبرسى در تفسير خود سند را به عايشه مىرساند كه گفت: عادت پيغمبر (ص) بر اين بود كه چون مىخواست به سفرى برود ميان همسران خود قرعه مىزد بنام هر كدام مىافتاد همان را با خود مىبرد، اتفاقاً در يكى از غزوات (كه گفته شده غزوه بنى مصطلق بوده) قرعه به نام من افتاد و مرا با خود برد و پس از پايان غزوه در بازگشت به مدينه، يك منزل مانده به شهر هنگامى كه اعلان كوچ كاروان نمودند من جهت قضاء حاجت از لشكرگاه فاصله گرفتم، چون بازگشتم گردنبند خويش را به گردن نيافتم، به جستجوى آن پرداختم تا گاهى كه آن را جستم دير زمانى گذشت، هنگامى برگشتم كه همه رفته بودند، من همانجا بماندم به گمان اينكه حتماً به سراغ من خواهند آمد ولى مدتى گذشت و كسى نيامد و من در همانجا به خواب رفتم ، اتفاقاً صفوان بن معطل سلمى كه از لشكر عقب مانده بود بر
من عبور كرد مرا شناخت و بدون اينكه با من سخنى بگويد، شتر خود را بخوابانيد و من سوار شدم و خود از عقب ، شتر را همىراند تا به مدينه رسيديم به خانه رفتم ناگهان بيمار شدم و بيمارى من يك ماه به طول كشيد و در ضمن اين مدت كسانى سخنانى درباره من مىگفتند و من از همه جا بى خبر بودم، اين قدر مىدانستم كه پيغمبر(ص) نسبت به من بى مهر گرديده با من سخنى نمىگويد و هرگاه مىخواهد احوال مرا بپرسد به ديگران مىگويد: آن زن در چه حال است؟ وضع بدين منوال بود تا مرض من رو به بهبود رفت و دوران نقاهت بسر مىبردم كه روزى از زنى از دوستانم چيزى شنيدم كه مرا در شك و شبهه فرو برد، به او گفتم: مگر چه بوده؟ وى داستان افك و بهتانى كه منافقين به من بسته بودند و هدفشان آزار پيغمبر (ص) بود برايم بيان داشت، من بى اندازه غمگين شدم از پيغمبر(ص) اجازه گرفتم و به خانه پدر رفتم از مادرم پرسيدم، وى گفت: آخر تو هوو دارى و مانند تو دخترى كه چندين هوو دارد هووها نمىتوانند الطاف و محبتهاى شوهرى مانند پيغمبر (ص) را نسبت به تو ببينند. هر چه بود آن شب را تا به صبح از غم و اندوه نخفتم و پيوسته آرزو مىكردم اى كاش پيغمبر (ص) خوابى مىديد كه دلالت بر پاكدامنى من كند، صبح آن روز بود كه آيات افك نازل گرديد و اين خبر در شهر شايع شد تا به خانه پدرم رسيد ، مادرم گفت: اكنون به نزد پيغمبر رو، من گفتم: خير، من خدا را سپاس مىگويم كه آبروى مرا حفظ كرد و از كسى منتى ندارم، تا اينكه پيغمبر (ص) مرا بخواند و فرمود: اى عايشه مژده باد تو را كه خداوند تبرئهات كرد، و سپس آيات را تلاوت نمود.

اَفكار :

جِ فكر . فكرها . انديشهها . در حديث آمده : «العقول ائمّة الافكار ، و الافكار ائمّة القلوب ، و القلوب ائمّة الحواسّ، و الحواسّ ائمّة الاعضاء» . (بحار:1/96)

اَفكَل :

لرزه . ج : افاكل . يقال : اخذه افكل ، اذا ارتعد من برد او خوف . فوج .

اِفلات :

فوت شدن چيزى . فوت كردن . لازم و متعدى است . بجستن و بجهانيدن . برستن و برهانيدن .

اميرالمؤمنين (ع) : «اليك عنّى يا دنيا ، فحبلك على غاربك ، قد انسللت من مخالبك و اَفلتُّ من حبائلك»: اى دنيا از من به كنار شو، كه مهارت را به كوهانت افكندم، از چنگالهايت رها گشتم و از دامهاى فريبت برستم (نهج : نامه 45) . عن زرارة عن ابىعبدالله (ع) قال : «ما افلت المؤمن من واحدة من ثلاث ، و ربما اجتمعت الثلاث عليه : امّا ان يكون معه فى الدار من يغلق عليه الباب يؤذيه ، او جار يؤذيه ، او شىء فى طريقه و حوائجه يؤذيه ...»: زراره از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: امكان ندارد كه مؤمن در زندگى خود از يكى از اين سه رهائى يابد ـ و بسا به هر سه آنها دچار گردد ـ يا در چهار ديوارى خانه خود كسى را دارد كه او را آزار بدهد، يا همسايهاش او را مىآزارد، و يا چيزى در راه او و يا در مسير كارهايش وجود دارد كه او را آزار بدهد ... (بحار:67/241)

اِفلاح :

پيروزى و رستگارى يافتن ، ظفر يافتن . (قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون) (مؤمنون:1) . (قد افلح من تزكّى) . (اعلى:14)

اميرالمؤمنين (ع) : «افلح من نهض بجناح، او استسلم فاراح» : دو كس پيروز و رستگار گرديد ; آن كس كه با داشتن يار و ياور و نيروى كافى بپاخاست ، و آن كه (با نداشتن نيروى كافى) كنارهگيرى كرد و مردم را راحت گذاشت . (نهج : خطبه 5)

ابوبصير ، قال : سمعت اباعبدالله (ع) يقول : «اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء ، فان تاب انمحت ، وان زاد زادت حتى تغلب على قلبه ، فلا يفلح بعدها ابداً» : ابوبصير گويد از امام صادق (ع) شنيدم مىفرمود : چون يكى گناهى مرتكب گردد (در عالم معنى) نكتهاى سياه در دلش پديد آيد ، اگر توبه كرد آن نكته محو مىگردد ، و اگر توبه ناكرده گناه بر گناه افزوده گشت آن نكته گسترش مىيابد تا آن كه دل را فرا گيرد ، و ديگر هرگز رستگار نگردد . (بحار:73/227)

به پيغمبر (ص) خبر رسيد كه ملّت فارس دختر كسرى را به شاهى پذيرفتهاند . فرمود: «لن يفلح قوم ولّوا امرهم امرأة» : ملتى كه زمام امر خويش را به زنى بسپارد هرگز رستگار نشود . (بحار:32/194)

اَفلاذ :

جِ فِلذ . جِ فِلذة ، به معنى پارهاى از جگر و گوشت . و كنايةً : مال از سيم و زر . عن رسول الله (ص) : «اذا قام القائم (عج) اخرج له الارض افلاذ كبدها»: هنگامى كه حضرت مهدى قيام كند، زمين جگرگوشههايش (گنجهاى درونش) را بيرون دهد . (بحار:28/18)

اِفلاس:

بى چيز شدن، گوئى درمهاى او پشيز (فلس، پول بى ارزش) گشته، بجائى رسيدن كه گويند فلسى ندارد كه در اينجا خاصيت باب افعال سلب مأخذ است چنانكه گاه اين باب معلوم بمعنى مجهول آيد مانند اقهر و اذل.

افلاس اصطلاح فقهى است و آن عبارت است از ورشكستگى و بدهكارى فعلى بيش از موجودى كه اگر كسى اين چنين شد و طلبكارها از حاكم درخواست منع او از تصرف در مالش نمودند حاكم حكم به حجر وى كند و از آن پس نتواند در مال خويش تصرف كند تا ديون مردم به نسبت طلب و موجودى ادا گردد.

افلاطون:

يونانى، از حكماى يونان باستان و شاگرد فيثاغورس بوده. وى به تمام فنون طبيعى آگاه و آثار گرانبهائى را در علوم فلسفى بجاى گذاشته و گويند: وى در حال قدم زدن به تعليم متعلمان مىپرداخته و از اين جهت شاگردان او را مشائيان مىگفتند.

كتابهاى السياسيه و النواميس كه بعربى ترجمه شده از او است.

وى هشتاد و يك سال عمر كرد و در سال 427 قبل از ميلاد درگذشت. (دهخدا)

اَفلاك :

جِ فلك ، به معنى چرخ گردون، سپهر ، آسمانها . اميرالمؤمنين (ع) : «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته» : به خدا سوگند كه اگر هفت اقليم (همه روى زمين قابل سكونت) با آنچه در زير آسمانهايش (از اشياء ذىقيمت) مىباشد به من دهند كه خدا را در مورد غصب پوست جوى از دهاى مورچهاى معصيت كنم نخواهم پذيرفت . (نهج : خطبه 224)

اَفلَح :

شكافته لب زيرين . نام يكى از صحابه رسول (ص) ، آزاد كرده آن حضرت، برخى گويند : آزاد كرده امّسلمه است . وى از رواة است كه رواياتى از او نقل شده است. (از قاموس الاعلام)

اَفَن :

ضعيف رأى و سست عقل شدن . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نصيحت به فرزند ـ : «و ايّاك و مشاورة النساء ، فانّ رأيهنّ الى افَن ، و عزمهنّ الى وهن»: از مشورت با زنان بپرهيز، كه رأى و انديشهشان به سستى و تصميمشان به ناپايدارى رهسپار است . (نهج:نامه 31)

اَفنِيَة :

جِ فناء . گرداگرد و پيشگاه فراخ سراى .

اَفواج :

جِ فوج . گروهها . طوائف . (يوم ينفخ فى الصور فتأتون افواجا) ; روزى كه در صور دميده شود آنگاه گروه گروه بيائيد . (نبأ:18)

اَفواه :

جِ فم (به غير قياس) دهانها . (اليوم نختم على افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون): امروز (قيامت) بر دهانهاشان مهر مىزنيم و دستانشان با ما سخن مىگويند و پاهايشان به اعمالشان گواهى مىدهند (يس:65). عن رسول الله (ص) : «تزوّجوا الابكار ، فانّهنّ اطيب شىء افواها و ادرّ شىء اخلافا و احسن شىء اخلاقا و افتح شىء ارحاما»: با دوشيزگان ازدواج نمائيد، كه دهانهاشان خوشبوتر، و (براى كودك خويش) شيردارتر، و داراى اخلاقى نيكوتر، و زهدانهائى آمادهتراند (بحار:103/236) . و فى حديث آخر عنه (ص) : «تزوّجوا الابكار فانّهنّ اعذب افواها و ارتق ارحاما و اسرع تعلّما و اثبت للمودّة»: و در حديث ديگر آمده است: با دوشيزگان ازدواج نمائيد، كه اينان: پاك دهانتر، و بسته و منضبط رحمتر، و زود آموزتر، و دوستيشان با دوامتر است . (بحار:103/237)

رسول الله (ص) ايضا : «خذوا العلم من افواه الرجال» . (بحار:2/105)

اُفُول :

غايب و ناپديد شدن . (وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض وليكون من الموقنين * فلمّا جنّ عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلمّا افل قال لا احبّ الآفلين): ابراهيم را بدين سان به چگونگى اداره آسمانها وزمين آگاه مىساختيم. كه چون شب بر او فرا رسيد ستارهاى را ديد، گفت اين خداى من است. و چون ناپديد گشت گفت: ناپديد شدگان را به خدائى نخواهم . (انعام:75 ـ 76)

اَفهار :

جِ فِهر ، سنگى كه ادويه بدان ساوند . سنگى كه مشتى را پر كند .

اَفهام :

جِ فهم .

اَفهَم :

داناتر . با فهمتر .

اَفياء :

جِ فىء . سايهها . سايههاى زوال كه پس از برگشتن آفتاب باشد . ابوعبدالله(ع) : «اطلبوا للدعاء اربع ساعات : عند هبوب الرياح و زوال الافياء و نزول القطر و اول قطرة من دم القتيل المؤمن ، فانّ ابواب السماء تفتح عند هذه الاشياء»: در چهار وقت، دعا را پيگير باشيد: هنگام وزش بادها، و وقت برگشتِ سايهها، و گاه فرود آمدن قطرههاى باران، و وقتى كه اولين قطره خون شهيد بيرون جهد، كه درهاى آسمان در اين اوقات گشوده مىشود . (بحار:93/344)

اَفيون:

ترياك. عصاره خشخاش.

اِقادَة:

قصاص كردن.

اَقارِب:

جِ اقرب، نزديكان و خويشان. عن عنبسة العابد، قال جاء رجل فشكى الى ابى عبدالله (ع) اقاربه، فقال له: اكظم غيظك و افعل. فقال: انهم يفعلون و يفعلون. فقال: اتريد ان تكون مثلهم فلا ينظر الله اليكم». (كافى:2/347)

اَقاصى :

جِ اقصى . دورتران .

اِقالة:

فسخ بيع (يا بيعت) به تقاضاى يكى از طرفين معامله بدون داشتن حق فسخ به يكى از خيارات مجوزه فسخ. درخواست را استقاله و پذيرش و فسخ اينچنين را اقاله گويند، و در حديث بسى ستوده شده ; عن ابى عبدالله (ع): «اربعة ينظر الله عزوجل اليهم يوم القيامة: من اقال نادما او اغاث لهفان او اعتق نسمة او زوّج عزبا»: چهار كساند كه خداوند در روز قيامت نگاهى ويژه به آنها دارد: كسى كه پشيمانى پشيمانِ در معاملهاى را بپذيرد و به خواست او، معامله را به هم زند، و آن كه گرفتارى را از گرفتارى برهاند، و آن كه بردهاى را آزاد سازد، و كسى كه مجرّدى را تزويج نمايد . (بحار:7/299)

اقاله فسخ است نه بيع، پس احكام بيع چون شفعه بر آن مترتب نگردد.

اَقاليم:

جِ اقليم. اقاليم سبعة: هفت كشور يا هفت حصه از ربع مسكون. على (ع): «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته». (نهج خطبه 224)

اِقامة:

مقيم شدن، دوام ورزيدن در جائى يا بر صفتى يا بر كارى. اقام بالمكان: آرام كرد در آن جاى. در حديث رسول(ص) آمده: «اقامة العاقل افضل من شخوص الجاهل» : عاقل در جاى خود بماند و بجائى نرود به از آن كه نادان سفر كند و از جائى بجائى منتقل شود . (بحار:10/91)

اقامه حدود: حدود را بپا داشتن. اميرالمؤمنين (ع): «فرض الله تعالى الايمان تطهيرا من الشرك ، و الصلاة تنزيها عن الكبر...و اقامة الحدود اعظاما للمحارم ...»: خداى متعال، ايمان به خود را بر بندگان فرض و واجب ساخت تا آنان را از پليدى شرك، پاك بدارد، و نماز را واجب نمود تا بندگان را از حالت خودكامگى در برابر قانون بازدارد،... و به اقامه حدود فرمان داد كه تا حريم حرمتها محفوظ بماند... (بحار:6/110)

نيز از آن حضرت است: «... و ليس شىء ادعى الى تغيير نعمة الله و تعجيل نقمته من اقامة على ظلم، فان الله يسمع دعوة المظلومين و هو للظالمين بالمرصاد ...»: هيچ عاملى بيش از پايدارى و دوام ورزيدن بر ظلم و ستم، موجب از ميان رفتن نعمت و به شتاب فرود آمدن بلا نباشد، كه خداوند، نفرين مظلومان را مىشنود و در كمين ستمگران است . (بحار:33/599)

اِقامة:

در اصطلاح اهل شرع «اعلام آغاز نماز با الفاظ خاص» مىباشد، و چون به منظور بپاى داشتن و انجام نماز انجام مىگيرد بدين نام موسوم است، يعنى اقامةً للصلاة. اقامه را اذان ثانى نيز مىگويند. الفاظ و فصول آن بعينه همان الفاظ و فصول اذان است با اين تفاوت كه فصول اقامه همهاش دو تا دو تا است جز «لا اله الاّ الله» كه يك بار است. و گفتن دو بار «قد قامت الصلاة» پس از «حىّ على خير العمل». بنابر قول مشهور، اقامه در همه فرائض يوميه مستحب است. نيز مستحب است كه در گوش چپ نوزاد گفته شود، چنانكه اذان در گوش راست او.

اَقانيم:

جمع اقنوم و بمعنى اصل است.

در كشاف است كه اقانيم نزد نصارى سه صفت حقند كه علم، وجود و حيات باشد كه از وجود تعبير به «اب» و از حيات به روح القدس و از علم به كلمه شده است.

فلوطن، احديت و عقل و نفس را اقانيم سهگانه مىداند و در قول به اقانيم سهگانه جمع ميان افلاطون و ارسطو و رواقيان كرده است زيرا آنچه را فلوطن مصدر اول خوانده همان است كه افلاطون خير مطلق ناميده است و عقل را كه ارسطو مبدأ يا منتهاى كل ميداند او صادر اول مىداند و نفس را كه رواقيان پروردگار عالم مىدانستند فلوطن اقنوم سوم شمرده است. به هر حال فلوطن اعتقاد به اصول سهگانه را كه از اصول مذهبى مسيحيان و مستلزم شرك است به صورت منطقى درآورده و گويد: خدا در عين وحدت سه تجلى دارد كه پدر و پسر و روح القدس باشند، پدر وجود مطلق و منشأ قدرت است و پسر كلام او است يا عقل كه بواسطه او مخلوق را آفريده است، روح القدس واسطه ميان پدر و پسر و جنبه محبت است. (فرهنگ معارف اسلامى)

اِقبار :

به گور كردن فرمودن : (ثمّ اماته فاقبره) . (عبس:21)

اِقبال:

روى آوردن. امير المؤمنين (ع): «اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى»: اگر تو روى به رفتن و مرگ روى به آمدن است پس چه زود با يكدگر برخورد خواهيد كرد! (بحار:73/128). در مناجات خداوند با حضرت موسى (ع) آمده: «يا موسى اذا رأيت الفقر مقبلا فقل مرحبا بشعار الصالحين، و اذا رأيت الغنى مقبلا فقل: ذنب عُجّلت عقوبته، فما فتح الله على احد هذه الدنيا الاّ بذنب لينسيه ذلك الذنب فلا يتوب. فيكون اقبال الدنيا عليه عقوبة لذنوبه»: اى موسى! هرگاه ديدى كه فقر و درويشى به تو روى آورد، بگو: خوشآمدنشان شايستگان، و اگر ديدى مال و ثروت به تو روى آورد بگو: گناهى بوده كه به كيفرش شتاب شده است، زيرا هرگز در دنيا به روى كسى گشوده نگرديد مگر بر اثر گناهى، كه تا مال و ثروت، آن گناه را از ياد او ببرد و از آن توبه نكند، لذا روى آوردن دنيا كيفر گناه وى خواهد بود . (بحار:13/340)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر گاه دنيا به گروهى روى آورد مزايا و امتيازات ديگران را به آنها نسبت مىدهد و بنام آنها ثبت مىكند، و چون از آنها پشت كند امتيازاتى كه در وجود خود آنها است نيز از آنها بستاند. (نهج : حكمت 8)

اقبال لاهورى:

دكتر محمد اقبال فرزند نور محمد از مردم لاهور پاكستان در فوريه 1873 ميلادى مطابق با 1289 هـ ق در شهر سيالكوت هند متولد شد. در سنين كودكى به تحصيل علم پرداخت، قرآن را در يكى از مساجد فرا گرفت، در محضر مير حسين شمس العلما برخى از علوم اسلامى آموخت، در سال 1895 ميلادى اولين امتحان دانشگاهى را پس از طى دوره
(اسكاج متن كالج) برگزار نمود و در سال 1897 باخذ درجه (M.A) نائل آمد. در سال 1899 اولين شعر خود را در مجمع بزرگى قرائت كرد. بسال 1905 عازم اروپا گرديد و در دانشگاه كامبريج بعنوان دانشجوى رشته عالى در فلسفه مشغول به تحصيل گرديد و پس از اخذ دكتورى و استادى در فلسفه به كشورش بازگشت. در سال 1908 بخدمت قضائى درآمد، بسال 1927 به عضويت مجلس شوراى ايالتى انتخاب شد، در سال 1930 به رياست سران حزب مسلم ليك انتخاب شد و در همين مدت بشغل وكالت اشتغال داشت. از سال 1924 به بعد دچار امراض كليه و سپس در سال 1937 دچار عارضه چشم گرديد و كسالت او در مارس 1938 شدت يافت و در 21 آوريل 1938 درگذشت و در زادگاهش بخاك سپرده شد. شعرى نيكو با محتوائى عالى دارد كه افكار سياسى و حالت آزادى خواهى خويش را در آن گنجانيده و ديوان شعر فارسى او كه مشتمل بر قصايد و قطعات و مثنويات است مشهور است.

اَقبَح :

قبيحتر . زشتتر . و سُئل (ع) : اىّ شىء مما خلق الله احسن ؟ فقال (ع) : «الكلام» . فقيل : اىّ شىء ممّا خلق الله اقبح؟ قال : «الكلام» . ثمّ قال : «بالكلام ابيضّت الوجوه و بالكلام اسودّت الوجوه»: از امام باقر (ع) سؤال شد: كداميك از آفريدههاى خداوند نيكوتر از هر چيزى است؟ فرمود: گفتار. عرض شد: كداميك از آفريدههاى خدا از هر چيزى زشتتر است؟ فرمود: گفتار. سپس فرمود: به گفتار رويها سفيد و به گفتار رويها سياه مىگردد . (بحار:78/55)

اَقتاب :

جِ قتيب . پالانهاى شتران .

اِقتار:

نفقه را بر عيال تنگ كردن. ندارى و درويشى. رسول الله (ص): «ثلاث خصال من حقايق الايمان: الانفاق فى الاقتار و انصاف الناس من نفسك و بذل العلم للمتعلم»: سه خصلت است كه از نشانههاى راستين بودن ايمان است: در تهيدستى بذل و بخشش نمودن، و به ديگران به اندازه خود حق دادن، و دانش در اختيار دانشجو نهادن . (بحار:77/44)

اقتباس:

آتش گرفتن، نور گرفتن (چرا كه مصدر است و مأخوذ از مادّه «قَبَس» بمعنى آتش پاره).

در اصطلاح بديع: كلمه يا جملهاى از قرآن يا حديث يا سخن بزرگان پيوست شعر يا نثر خود ساختن، مانند گفتار ابن شمعون كه در وعظ گفته: يا قوم اصبروا على المحرمات و صابروا على المفترضات و راقبوا بالمراقبات و اتقوا الله فى الخلوات ترفع لكم الدرجات.

و مانند شعر شاعر:

و ان تبدلت بنا غيرنافحسبنا الله و نعم الوكيل

اِقتِتال:

با يكديگر كارزار كردن. (و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما); چون دو گروه از مسلمانان به كارزار يكديگر برخاستند ميان آنها آشتى برگزار كنيد. (حجرات:9)

اِقتِحام:

بى انديشه در كارى درآمدن. بعنف در كارى شدن. در سختى مخوف قرار گرفتن (فلا اقتحم العقبة * و ما ادراك ما العقبة) (بلد:11 ـ 12). (هذا فوج مقتحم معكم) (ص:59). اميرالؤمنين (ع): «النجاة للمقتحم و الهلكة للمتلوم» نجات ازان آن كس است كه به جنگ درآيد و هلاكت، آن را بود كه از جنگ باز ايستد (نهج : خطبه 121). از سخنان آن حضرت است: «الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام فى الهلكة ...» : از انجام كارى شبههناك باز ايستادن به كه (بر اثر بى احتياطى) به هلاكت در افتادن . (بحار:2/165)

اِقتِداء:

بر پى كسى رفتن، پيروى كردن. علىّ بن الحسين (ع) : «الا و انّ ابغض الناس الى الله ـ عزّ و جلّ ـ من يقتدى بسنّة امام ولا يقتدى باعماله»: اى مردم! مبغوضترين مردم بنزد خداوند عز و جل آن كسى است كه در سلك پيروان امامى بوده باشد ولى از اعمال و رفتار آن امام پيروى نكند . (بحار:1/207)

اِقتِدار:

توانا شدن . علىّ (ع) : «عبادٌ مخلوقون اقتداراً ، و مربوبون اقتساراً»: بندگانى كه با دستى توانا آفريده شده و بى اراده خويش به وجود آمدهاند . (نهج:خطبه83)

اِقتِراح:

درخواستن. بتحكم از كسى چيزى خواستن. برگزيدن چيزى و اختيار كردن. عن الباقر (ع): «قال على بن الحسين(ع) مرضت مرضا شديدا، فقال لى ابى: ما تشتهى؟ فقلت: اشتهى ان اكون ممن لا اقترح على الله ربى ما يدبّره لى. فقال لى: احسنت، ضاهيت ابراهيم الخليل صلوات الله عليه، حيث قال جبرئيل (ع): هل من حاجة؟ فقال: لا اقترح على ربى، بل حسبى الله و نعم الوكيل»: امام سجاد (ع) فرمود: سخت بيمار شدم، پدرم به من فرمود: چه ميل دارى؟ عرض كردم: آن خواهم كه در حيطه تدبير خدا به پيشگاهش چيزى را براى خود انتخاب نكنم. فرمود: آفرين بر تو،كه با ابراهيم خليل (ع) مانند شدى، آنگاه كه جبرئيل (در حال پرتاب به آتش) به وى گفت: آيا با خداى خود حاجتى دارى؟ فرمود: به پيشگاه خدا براى خود چيزى نگزينم، كه او خود مرا بس است و نيكو كارسازى است . (بحار:46/67)

اِقتِراض:

وام گرفتن.

اِقتِراع:

با يكديگر قرعه زدن.

اِقتِراف:

اكتساب، كسب كردن، ورزيدن. (و ليقترفوا ما هم مقترفون) ; تا مرتكب گردند هر آنچه را كه در گذشته مرتكب مىشدند. (انعام:113). (و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا) ; و هر كه كار نيكى انجام دهد ما بر نيكيش بيفزائيم. (شورى:23)

اِقتِران:

با يكديگر قرين شدن، سازش و پيوستگى. نزديك شدن.

اِقتِسار:

به ستم بر كارى داشتن كسى را. على (ع): «عباد مخلوقون اقتدارا و مربوبون اقتسارا». (نهج خطبه 83)

اِقتِسام :

بخش كردن . به هم سوگند خوردن (منتهى الارب) . (كما انزلنا على المقتسمين * الذين جعلوا القرآن عضين)(حجر:90) . در معنى آيه اختلاف است : قرآن را بر تو نازل نموديم چنان كه بر يهود و نصارى تورات و انجيل نازل كرديم . همانها كه قرآن را قسمت نموده آن را بخش بخش ساخته به بخشى از آن كه موافق دينشان بود ايمان آورده بعض ديگر را منكر شدند .

شما مردم عصر پيغمبر (ص) را بيم مىدهيم به عذابى از آن نوع عذاب كه بر تقسيم كنندگان راه مكه (كه كفار قريش پس از هجرت ، راههاى ورودى مكه را ميان شانزده تن از خودشان قسمت كرده بودند ، به واردين مىگفتند : فريب آن كه از شهر ما بيرون رفته و دعوى نبوت مىكند مخوريد ، و همه آن شانزده تن به عذابى سخت دچار گشته هلاك شدند) فرستاديم . (مجمع البيان)

اِقتِصاد:

ميانهروى در هر كارى. در حديث است: «ما عال امرؤ اقتصد» كسى كه در مصرف ميانهروى كند درويش نگردد. (بحار:10/99)

در وصيت اميرالمؤمنين(ع) به فرزند: «و اقتصد يا بنى فى معيشتك و اقتصد فى عبادتك»: اى فرزندم! در امر معاش و هزينه زندگيت ميانهرو باش و در امر عبادت نيز ميانهروى اتخاذ كن (بحار:42/202) . عن الباقر (ع): «لو اقتصد الناس فى المطعم لاستقامت ابدانهم» (بحار:62/266). و فى الحديث: «الحمية هو الاقتصاد»: در حديث آمده كه پرهيز همان ميانهروى است . (بحار:62/269)

اِقتِصاد:

(در تداول) نحوه زندگى در جهت معيشت دنيوى و شئون مادّى، هر آنچه در تأمين امور معاش و تنظيم آن دخيل بود و نياز عموم را ـ از اين بُعد ـ برطرف سازد.

اقتصاد به اين معنى ـ در دو بخش آن، يعنى بخش فردى و آنچه كه در اين رابطه به فرد و وظيفه او محوّل است، و بخش ديگر كه به هيئت حاكمه ارتباط دارد ـ از جمله اهداف مهم پيامبران و اديان آسمانى بوده چنانكه قرآن مىفرمايد: (يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم); اى مؤمنان دعوت خدا را اجابت كنيد و نيز دعوت رسول را هنگامى كه شما را به دستوراتى زندگى ساز مىخواند (انفال:24) . آيات قرآن در اين باره بسيار آمده از جمله (و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما) (نساء:5). اكثر ابواب فقه اسلام از قبيل تجارت، اجاره، قرض، مضاربه، مزارعه، مساقاة، احياء موات، حيازت مباحات و... مربوط به اين امر است. احاديثى كه با لحنى بليغ و مؤكد در تشويق به تجارت و زراعت و كسب و كار از حضرات معصومين رسيده فراوان است و در اين كتاب مىتوانيد به واژههاى: «تجارت ، كشاورزى، كار، كسب و احياء موات» رجوع كنيد. و حتى در فقه اسلامى كسب و كار جهت تأمين معاش خود و افراد واجب النفقه و نيز اتخاذ بعضى حرفهها و صنايع كه مورد نياز عموم باشد واجب است. پيغمبر(ص) فرمود: «العبادة سبعون جزءاً افضلها طلب الحلال» و فرمود: «ملعون من القى كله على الناس» . امام باقر (ع) فرمود: كسى كه به انگيزه عفت ورزيدن از عرض نياز به مردم و به منظور تأمين هزينه
اهل و عيال و دستگيرى همسايگان به دنبال بدست آوردن مال دنيا باشد چون روز قيامت خدا را ملاقات كند رويش بسان ماه شب چهارده بدرخشد. امام صادق (ع) فرمود: «الكادّ على عياله كالمجاهد فى سبيل الله». و فرمود: خداوند سفر به بلاد غربت را جهت كسب روزى دوست دارد. روزى امام موسى بن جعفر (ع) در باغ خود كار مىكرد آنچنان كه پاهاى مباركش در عرق فرو رفته بود، يكى از دوستان كه حضرت را در آن حال ديد عرض كرد: فدايت گردم، مگر كارگران كجايند (كه خود شخصاً كار مىكنى)؟ فرمود: كسى به دست خود در زمين خويش كار كرده كه از من و پدرم بهتر بوده. عرض شد: آن كه بود؟ فرمود: رسول خدا و اميرالمؤمنين و نيز همه پدرانم بدست خود كار مىكردند و اين روش انبياء و مرسلين و اوصياء و بندگان شايسته خدا بوده است .

و اما آن بخش از اقتصاد كه به زمامداران و حكام اسلامى مربوط است در عهد رسول الله و نيز در دوران خلافت اميرالمؤمنين در اين باره عنايتهاى خاصى مبذول مىشده و به ولاة و نمايندگان دولت اسلامى در بلاد اكيداً در باره رعايت حال كسبه و بازرگانان و كشاورزان و اصحاب صنايع و نيز در تخفيف خراج و ماليات جهت تشويق سوداگران و زراعت پيشگان و نيز جلوگيرى از احتكار و گران فروشى سفارش مىشده كه در نامه اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر والى مصر و ديگر بخشنامههاى آن حضرت به نمايندگان خود مشهور است. و ديگر اموال عمومى كه حاكم اسلامى بر آنها نظارت دارد مانند اخماس و زكوات و صدقات و غنايم و از اين قبيل اموالى كه اخذ و اعطاء آن به نظارت حكومت صورت مىگيرد.

و بزرگترين نقشى كه حكومت اسلامى در اين زمينه ايفا مىكند بوجود آوردن جوّى سالم و امن و آرام و پيراسته از دشمنى و پراكندگى و خود محورى است تا مردم بتوانند در چنين محيطى استعدادها و هنرها و مهارتهاى خويش را به غريزه علاقه بزندگى بكار انداخته و به حياتى سالم و جامعهاى خودكفا و بىنياز از ديگران دست يابند. و علاوه بر وظيفهاى كه حاكم اسلامى در امر ايجاد چنين جوّى دارد برنامههاى عبادى اسلام كه مستقيماً به جهان آخرت مربوط است نيز پشتوانههاى اين امر است.

حضرت صديقه كبرى (ع) در آن خطبهاش كه پس از رحلت پدر جهت اظهار تظلم و دادخواهى در مسجد مدينه ايراد مىكند نيز به اين جهت اشاره دارد كه فرمود: شما مردم درگذشته به چه وضع اسفبارى زندگى مىكرديد؟! غذاهاى ناخوردنى مىخورديد و آبهاى آلوده مىنوشيديد و بر اثر اختلاف و پراكندگى و دشمنى با يكديگر توان دست يابى به زندگى سامان يافتهاى نداشتيد و به بركت رسالت پدرم به اين زندگى سالم رسيديد.

نقل است كه روزى امام صادق (ع) با ابو حنيفه بر سر سفرهاى غذا مىخوردند، چون حضرت از غذا بپرداخت گفت: «الحمد لله ربّ العالمين» خداوندا اين (غذا) از تو و از پيغمبر تو بود (كه روزى ما شد). ابوحنيفه گفت: اين سخن شما شرك به خدا نيست؟ فرمود: مگر قرآن نخواندهاى كه مىفرمايد: (وما نقموا الاّ ان اغناهم الله و رسول) (آن كين و دشمنى آنان با مسلمانان نبود جز بر اثر اينكه خدا و پيامبرش آنها را بى نياز ساخت) و ديگر آنجا كه مىفرمايد: (و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا...)(اگر آنها به دادههاى خدا و پيامبرش راضى مىبودند و مىگفتند خدا ما را بس است باز
هم از فضل خويش و نيز (زحمات) پيامبرش بما خواهد داد) ابو حنيفه گفت: به خدا قسم گوئى تا كنون اين دو آيه در قرآن به چشمم نيامده بود. (بحار:47/240)

امام صادق (ع) فرمود: از جمله اسباب بقاء اسلام و مسلمين آن است كه اموال در دست كسانى باشد كه حق آن را بشناسند و خيرشان به مردم برسد. و از اسباب نابودى اسلام و مسلمين آنكه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق آن را نشناسند و خيرشان بمردم نرسد.

پيغمبر (ص) فرمود: نشان خوشنودى خدا از آفريدگانش آن است كه سلطانى دادگستر بر آنان حكومت كند و نرخهاشان ارزان باشد. و نشان خشم خدا بر بندگان آنكه گرفتار ظلم سلطان و گرانى نرخها گردند. (بحار:5/164)

اِقتِصار:

بسنده كردن، اكتفا كردن بر چيزى. رسول خدا (ص) فرمود: «من اقتصر من الدنيا على ما اُحلّ له سلم»: هر آنكس كه از دنيا به حلال بسنده كند سالم ماند (بحار:2/34). اميرالمؤمنين (ع): «من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة و تبوّأ خفض الدعة»: آن كس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى دست يافته و رفاه و آرامش واقعى را بدست آورده است (بحار:69/411). در وصيت اميرالمؤمنين(ع) به فرزند: «من اقتصر على قدره كان ابقى له»: هر كه به اندازه خود بسنده كند پايدارتر ماند . (بحار:77/212)

اِقتِصاص:

بر پى كسى رفتن و به وى تاسّى نمودن. اميرالمؤمنين (ع): «... فتأسّى متأس بنبيّه و اقتصّ اثره و ولج مولجه و الاّ فلا يأمن الهلكة ...»: بايستى كه هر كسى به پيامبرش تأسّى جويد و از او پيروى كند و از هر درى كه درآمده درآيد و گرنه از تباهى و هلاكت مصون نماند ... (بحار:16/284). در پى قصاص شدن. روايت كردن سخن را بر روش آن . (منتهى الارب)

اِقتِضاء:

وام باز خواستن. از رسول خدا(ص) روايت است: «غفرالله عز و جل لرجل كان من قبلكم، كان سهلا اذا باع، سهلا اذا اشترى، سهلا اذا قضى، سهلا اذا اقتضى»: در تاريخ پيشين، مردى بود كه هم در خريد و فروش و هم در وام دادن و طلب پس گرفتن، آسانگير بود و سختگير نبود، خداوند به سبب همين صفت كه در او بود وى را آمرزيد . (بحار:103/95)

اقتضاء در اصطلاح اصول فقه، آن بخش از احكام شرع كه متضمن طلب باشد: خواستن فعل با منع از ترك آن، كه آن را ايجاب گويند. و بدون منع، كه آن را استحباب خوانند. طلب ترك فعل با منع از خود فعل، آن را حرام نامند. و بدون منع، آن را كراهت گويند. پس اقتضاء شامل وجوب و ندب و حرمت و كراهت مىشود. در قبال تخيير كه اباحه را شامل مىگردد.

اِقتِضاب:

بريدن. اقتضاب الكلام: سخن به بديهه گفتن.

اِقتِطاع:

پارهاى از چيزى جدا كردن. از رسول خدا (ص) روايت است كه «ما من رجل اقتطع مال امرىء مسلم بيمينه الاّ حرّم الله عليه الجنة و اوجب له النار» . فقيل: يا رسول الله و ان كان شيئا يسيرا؟ قال: «و ان كان سواكا من اراك»: هر آن كس كه مالى از مسلمانى را با سوگند خود تصاحب كند، خداوند، بهشت را بر او حرام و دوزخ او را واجب كند، عرض شد: يا رسول الله گرچه چيز اندكى باشد؟ فرمود: هر چند چوب مسواك از درخت اراك باشد . (بحار:104/207)

اِقتِطاف :

ميوهچينى و ثمرهيابى .

اِقتِفاء:

در پى رفتن. اقتفى اثره: در پيش رفت.

اِقتِناء:

گرفتن چيزى و نگه داشتن آن را براى خود نه براى فروش و تجارت.

اِقتِناع :

خرسند شدن و قانع بودن بدانچه هست .

اِقتِيات:

قوت خوردن . سُئِلَ الصادق(ع) عن الفطرة على اهل البوادى ، فقال : «على كلّ من اقتات قوتا ان يؤدّى من ذلك»: از امام صادق (ع) راجع به فطره بياباننشينان سؤال شد، فرمود: هر كسى كه نوعى از قوت و غذا مصرف نموده است بايستى از همان قوت فطره بپردازد . (بحار:96/108)

اُقحُوان:

بابونه.

اَقداح:

جِ قدح به معنى كاسهاى كه دو كس را سير گرداند. يا عام است. عن ابى عبدالله (ع): «كان رسول الله يشرب فى الاقداح الشامية، يجاء به من الشام و تهدى له». (بحار:16/268)

اَقدار:

جِ قَدَر به معنى فرمان و حكم و اندازه.

اِقدار:

توانا گردانيدن.

اِقدام:

پيش درآمدن، پيش رفتن در كارى.

اَقدام:

جِ قدم. گامها. «يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنواصى و الاقدام» (رحمن:41). فى الحديث: من افضل الاعمال: نقل الاقدام الى الجماعات. (بحار:71/195)

اَقدَس:

پاكيزهتر و مقدستر.

اَقدَم:

قديمتر. باستانىتر.

اَقذاء:

جِ قذى، قذى جِ قذاة: خسى كه در چشم افتد.

اَقذار :

جِ قذر به معنى پليدى. در حديث على (ع) آمده: «غسل الرأس بالخطمى يذهب بالدرن و ينفى الاقذار». (بحار:76/87)

اَقذَر:

پليدتر و ناپاكتر. عن الصادق(ع): «اقذر الذنوب ثلاثة: قتل البهيمة و حبس مهر المرأة و منع الاجير اجره». (بحار:103/169)

اَقراء:

جِ قرء: حيضها. فى الحديث: «دعى الصلاة ايام اقرائك» يعنى: ايام حيضت نماز را رها ساز. وقتها.

اِقراء:

مهمان كردن كسى را. سبب خواندن شدن. قرآن خواندن فرمودن.

اِقراح :

ريش كردن ، مجروح نمودن . ابوالحسن الرضا (ع) : «انّ يوم الحسين (ع) اقرح جفوننا و اسبل دموعنا ، و اذلّ عزيزنا بارض كرب و بلا ...»: حضرت رضا (ع) فرمود: روز حسين (ع) (مصيبت وارده بر امام حسين) پلك ديدگان ما را مجروح ساخت و اشكهامان را ريزا نمود، و عزيزمان را در زمين كربلا به خوارى كشيد . (بحار:44/283)

next page

fehrest page

back page