next page

fehrest page

back page

اِقرار:

از قرار است بمعنى اثبات، اقرار على النفس يعنى اثبات چيزى عليه خود. و در شرع اعتراف بحق ديگرى است بر خود.

اقرار در مورد حق الناس چون ديون و غصب و حرق و نهب و غارت و جرح و قتل ستوده و نيكو است تا پيامد كار او دامنگير ديگرى نشود و صاحب حق بحقش برسد . «قولوا الحق و لو على انفسكم» ولى در مورد حق الله چون زنا و لواط و مانند آن نه تنها كار درستى نيست بلكه خود جرم است كه وسيله اشاعه فحشاء شود و بسا آبروى ديگرى برود.

آرى «اقرار العقلاء على انفسهم جايز» هر انسان عاقل با شعور كه بر ضرر خود اقرار كند مسموع و نافذ است.

اقرار كننده را «مقرّ» و آنكه بنفعش اقرار شده «مقرٌّ له» و امر مورد اقرار «مقرٌّ به» گويند.

در اقرار شرط است كه به لفظ صريح ادا شود و اگر گفت: اگر فلان گواهى دهد من بدهكار زيدم اظهر آن است كه چنين اقرارى باطل باشد.

و مىبايست مقر عاقل و بالغ بوده و ممنوع التصرف در مال خويش نباشد و بايد در كمال آزادى اقرار كند. اگر كسى در مرض موت به مالى براى ديگرى اقرار كند از ثلث حساب مىشود.

در اقرار به نسب كه كسى بگويد فلان فرزند يا پدر يا فلان خويش من است شرط است كه چنين نسبتى ممكن بود پس اگر كسى را فرزند خود خواند كه از نظر سنى امكان نداشت او فرزند چنين كسى باشد اين اقرار اثرى ندارد، و جز در مورد كودك و ديوانه و ميت مىبايد طرف نيز او را تصديق كند، و بايد ديگرى با او در اين دعوى نزاعى نداشته باشد كه اگر شخص ديگرى نيز مدعى بود كه اين فرزند من است بايستى به شهود وگرنه به قرعه ادعاى يكى باثبات رسد. (شرح لمعه)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه پس از برهنه كردن يا در حبس نگه داشتن و يا بر اثر تهديد و ارعاب اقرار بجرم نمايد حدى بر او نيست.

مردى در كوفه به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين «طهِّرنى» مرا پاك ساز كه زنا كردهام. فرمود: تو از چه قبيلهاى؟ گفت: از مزينه. فرمود: از قرآن چيزى مىدانى؟ گفت: آرى. فرمود: بخوان. وى آياتى از قرآن با قرائتى صحيح تلاوت نمود. فرمود: ديوانه نيستى؟ گفت: نه. فرمود: اكنون برو تا دربارهات تحقيق كنيم. وى برفت و پس از چندى بازگشت و گفت: آقا من زنا كردهام، پاكم ساز. فرمود: زن دارى؟ گفت: آرى. فرمود: زنت نزد تو و در اختيارت مىباشد؟ گفت: آرى. فرمود: پس برو تا دربارهات تحقيق كنيم. وى برفت و بار سوم آمد و همان سؤال و جوابهاى قبل انجام شد و فرمود: برو تا دربارهات تحقيق
كنيم. وى رفت و چهارمين بار حاضر شد و اين بار چون اقرار نمود حضرت به قنبر فرمود: او را بازداشت كن و سپس بحالت خشم فرمود: چه زشت است كه كسى مرتكب چنين كارهاى زشت بشود و سپس خود را در ملأ عام رسوا سازد! مگر نمىشد كه در خانه خويش بين خود و خدا توبه كند و كسى راز او را نداند؟! به خدا سوگند آن توبه پنهانيش از اين حدى كه من بر او جارى مىكنم نزد خدا بهتر بود. آنگاه حضرت حدّ شرعى زنا بر او اجرا نمود.

در خلافت عمر زن باردارى را به اتهام زنا بنزد خليفه احضار كردند، چون خليفه از او پرسيد اقرار نمود. عمر دستور داد وى را سنگسار كنند. على (ع) كه از آنجا مىگذشت و صحنه را ديد فرمود: جريان از چه قرار است؟ گفتند: مىخواهند اين زن را سنگسار كنند. على (ع) او را برگردانيد و به خليفه گفت: تو دستور دادهاى اين را سنگسار كنند؟ گفت: آرى، زيرا او بنزد من اعتراف نمود. على گفت: تو بر خود او دست دارى اما بر جنين در رحمش كه دستى ندارى! و ديگر اينكه شايد تو او را ترساندهاى و او پس از اين اقرار كرده؟ عمر گفت: آرى چنين بوده. على گفت: مگر نشنيدهاى كه پيغمبر (ص) فرمود: «لا حدّ على معترف بعد بلاء» كسى كه پس از شكنجه اعتراف كند حدّ بر او نيست؟ آرى آنكه در قيد يا زندان يا مورد تهديد است اقرارش را اعتبارى نباشد. پس عمر او را رها ساخت. (بحار:40/277 ـ 292)

اِقراض:

وام دادن. در حديث آمده: «من اقرض اخاه المسلم كان له بكل درهم اقرضه وزن جبل احد و جبال رضوى و جبال طور سيناء حسنات، فان رفق به فى طلبته بعد اجله جاز على الصراط كالبرق الخاطف اللامع ...»: هر آن كس كه به برادر دينى خود وامى بدهد، وى را در قبال هر درهم به اندازه كوه احد و كوههاى رضوى و كوههاى طور، حسنه پاداش باشد، و اگر پس از سررسيد با وى مدارا كرد و در بازپسگيرى سختگيرى ننمود، بسان برق جهنده رخشان از صراط بگذرد (بحار:76/366). و از حضرت رسول (ص) رسيده: «من اقرض مؤمنا قرضا ينتظر به ميسوره كان ماله فى زكوة، و كان هو فى صلاة من الملائكة حتى يؤدّيه اليه»: هر آن كس به مسلمانى وامى بدهد و او را تا زمان قدرت پرداخت مهلت دهد، مال چنين كسى (آن چنان منظور نظر خدا باشد كه گوئى) در حال زكاتپردازى باشد، و خود او پيوسته مشمول درود فرشتگان باشد تا وقتى كه وامش پرداخته شود . (بحار:103/139)

اِقراع:

قرعه افكندن.

اِقران:

توانستن. از اين معنى است: (سبحان الذى سخّرلنا هذا و ما كنّا له مقرنين) (زخرف:13). با هم قرار دادن، دو چيز يا بيشتر را. حج و عمره با هم آوردن. دو تير با هم انداختن. دو دانه ميوه يا دو نوع غذا با هم خوردن.

در مسائل على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر (ع) آمده: و سألته عن الاقران بين التين و التمر و سائر الفواكه، ايصلح؟ قال: «نهى رسول الله (ص) عن الاقران، فان كنت وحدك فكل ما احببت، و ان كنت مع قوم فلا تُقرِن الا باذنهم»: از آن حضرت پرسيدم: آيا شايسته است كه دو نوع ميوه مانند انجيز و خرما و يا ميوههاى ديگر، با هم در دهان نهاده و خورده شود؟ فرمود: پيغمبر (ص) از اين كار منع كرده، آرى اگر خود تنها بودى هر چه دوست داشتى عمل كن ولى اگر در جمعى بودى با اجازه گرفتن از آنها مىتوانى اين كار بكنى . (بحار:10/265)

اَقران:

جِ قِرن: همتايان، اكفاء. منازلة الاقران: نبرد با همتايان.

اَقرَء:

خوانندهتر. آشناتر به قرائت قرآن و علوم آن.

اَقرَب:

نزديكتر. (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (ق:16)

اَقرِباء:

نزديكان و خويشان.

اَقرَع:

مرد كَل. كچل ، آنكه موى سرش به علتى افتاده باشد.

اقرع:

بن حابس بن عقال مجاشعى دارمى تميمى، از صحابه رسول (ص) و از بزرگان عرب در جاهليت; در راس هيئتى از بنى دارم ـ شاخهاى از بنى تميم ـ بر پيغمبر (ص) وارد شد و جمعاً اسلام آوردند. وى در فتح مكه و غزوه حنين و طائف در لشكر اسلام بود. در مدينه سكونت جست. از مؤلفة قلوبهم بود. به دوران خلافت ابىبكر به دومةالجندل انتقال يافت.

در بيشتر سپاههائى كه به فرماندهى خالد بن وليد تشكيل مىيافت شركت مىجست، در يمامه نيز با او بود. سر انجام در جوزجان در ميان لشكر اسلام به قتل رسيد. برخى مورخين نام او را «فراس» نگاشتهاند و گفتهاند اقرع لقب او است، چه سر او كل بوده. وى در جاهليت داورى ميكرده است . (اعلام زركلى)

اَقرَن:

مرد پيوسته ابرو. گوسفند شاخدار. عن رسول الله (ص): «نعم الاضحيّة الكبش الاقرن». (تهذيب:1/437)

اَقساط :

جِ قسط . قسطها و حصههاى مساوى و برابر .

اِقساط :

عدلوداد كردن . (و ان خفتم ان لا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء ...) (نساء:3) . (اَقسطوا انّ الله يحبّ المقسطين) . (حجرات:9)

اَقسام :

جِ قِسم . جزءها و قسمها .

اِقسام :

سوگند خوردن . (و يوم تقوم الساعة يُقسِمُ المجرمون ما لبثوا غير ساعة). (روم:55)

اَقسَط :

بهتر . راستتر . عادلانهتر . (... و ما جعل ادعيائكم ابنائكم ... ادعوهم لآبائهم هو اقسط عندالله ...) . (احزاب:4ـ5)

اِقشِعرار :

برفراشيدن از بيم . موى بر اندام به پاى خاستن و پوستها فراهم آمدن از لرزش . (الله نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعرّ منه جلود الذين يخشون ربّهم ...). (زمر:23)

اِقصاء :

دور گردانيدن .

اِقصار :

بازايستادن از كارى . (و اخوانهم يمدّونهم فى الغىّ ثمّ لا يُقصِرون) ; برادرانشان (يعنى برادران و ياران فاسقان ، كه شياطين جن و انس بوَند) پيوسته به گمراه ساختن آنان ادامه مىدهند و از اين كار بازنمىايستند . (اعراف:202)

اَقصَم :

نيمه دندان پيشين شكسته . يك شاخ شكسته . مؤنث آن قصماء و جمع آن قُصم .

اَقصى :

دور . دورتر . به نهايت رسيدهتر. (و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى قال يا موسى ...) (قصص:20) . (و جاء من اقصى المدينة رجلٌ يسعى قال يا قوم ...) (يس:20) . رسول الله (ص) : «يا ايّها الناس ! انّه نفث فى روعى روح القدس انّه لم تمت نفس حتّى تستوفى اقصى رزقها و ان ابطأ عليها ...»: اى مردم! روح القدس در جان و دل من دميده كه هيچ كس نميرد تا آن كه تمامى و نهايت روزى مقررى خود را دريافت دارد، گرچه به تأخير افتد . (بحار:103/30)

اميرالمؤمنين (ع) : «اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفرّوا اقصاها بقلّة الشكر»: چون آغازهاى نعمتها به شما روى آورد، زنهار، پايانهايش را به كمسپاسى از خود مرانيد . (نهج : حكمت 13)

اقضى:

آگاهتر در داورى. كاربرتر. رسول الله (ص): «اقضاكم على (ع)»: آگاهترين شما به قضاوت على (ع) است . (بحار:40/178)

اقط:

(بكسر اول و سكون دوم، يا بكسر هر دو، يا فتح اول و سكون دوم، يا فتح هر دو، يا بضم اول و سكون دوم، يا فتح اول و ضم دوم): پنير (المنجد). كشك. قُرُت. و آن ماست و جغرات خشك كرده شده است كه آن را نان خورش سازند (غياث اللغات) . كشك درهم (مهذب الاسماء) . ماستينه (تفليسى) . دوغ منجمد از شير گوسفند و جز آن كه پس از رفع مائيّت خشك كرده باشند. (ناظم الاطباء)

اَقطاب:

جِ قطب.

اَقطار:

كرانهها، قطرها.

اِقطاع:

جدا كردن پارهاى از چيزى: عينا يا اعتبارا. اقطاع زمين خراج از اين معنى است، و آن عبارت است از واگذار نمودن امام ، قطعه زمين يا چيز ديگرى از املاك و اموال عمومى را به كسى يا نهادى در ازاء خدمتى كه انجام داده يا بابت مزد كارى، بنحو تمليك يا استغلال، و يا واگذار نمودن زمين موات به شخصى جهت احياء آن. (مجمع البحرين و ديگر كتب لغت) روايت شده كه پيغمبر (ص) وادى عقيق را كه در حومه شهر مدينه واقع است به بلال بن حارث اقطاع نمود، و اين زمين تا روزگار خلافت عمر بدست او بود. نيز آن حضرت زمينى را به زبير بن عوام اقطاع كرد به مساحت دويدن اسب او كه آنقدر بدود كه از خستگى باز ايستد، وى به اين مقدار بسنده نكرد بلكه پس از ايستادن اسب نيزه خود را نيز به جلو پرتاب نمود كه آن مقدار نيز او را
باشد، پيغمبر (ص) هم پذيرفت و تا جاى افتادن نيزه تيول او ساخت. و نيز آن حضرت زمينهاى ديگر به اشخاص ديگر اقطاع نمود. (شرح لمعه:2/253)

سمهودى مىنويسد: رسول خدا (ص) قطعهاى از زمنيهاى ذو العشيره در سرزمين ينبع به على (ع) اِقطاع كرد، سپس عمر در عهد خلافت خويش قطعه ديگر از آن زمين به آن حضرت اقطاع نمود و بعداً خود حضرت زمينهائى را در آنجا خريد و ضميمه آنها كرد، و املاك على (ع) در ينبع چشمههاى پراكندهاى بود و همه آنها را وقف كرد. (وفاء الوفا:4/1334)

اَقطع:

مرد دست بريده. پا بريده. عن رفاعة عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن الاقطع اليد و الرجل كيف يتوضّأ؟ قال: «يغسل ذلك المكان الذى قطع منه»: رفاعه گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: دست و پا بريده چگونه وضو بسازد؟ فرمود: همان جايش را كه قطع شده شستشو دهد . (بحار:80/364)

اِقعاء:

به دم وا نشستن سگ. و فى الحديث: «نهى رسول الله (ص) عن الاقعاء فى الصلاة. و هو ان يضع اليتيه على عقبيه بين السجدتين» (منتهى الارب) . و در اسناد شيعه از امام صادق (ع) آمده: «لا بأس بالاقعاء فى الصلاة بين السجدتين و بين الركعة الاولى و الثانية و بين الركعة الثالثة و الرابعة، و اذا اجلسك الامام فى موضع يجب ان تقوم فيه تتجافى، و لا يجوز الاقعاء فى موضع التشهدين الاّ من علة...و اما الاكل مقعيا فلا بأس به، لان رسول الله (ص) قد اكل مقعيا. (وسائل الشيعه:6/349)

اِقعاد :

نشانيدن . خدمت كردن كسى را . برجاى مانده گردانيدن . لنگ شدن .

اِقعاص :

برجاى كشتن كسى را .

اَقعَس :

پشت در شده و سينه بيرون آمده .

اِقعِنساس :

سپس ماندن و سپس بازگشتن . سخت پير شدن و پير شكسته شدن .

اِقفاء :

فزونى نهادن كسى را بر كسى . خاصّ گردانيدن كسى را به چيزى . برگزيدن كسى را به كارى .

اَقفار :

جِ قفر . بيابانهاى بى آب و علف .

اِقفار :

بى آب و گياه گرديدن جاى . بى طعام شدن . بى نان و خورش گرديدن . از اين معنى است حديث : «عن اميرالمؤمنين(ع) : ما اقفر اهلبيت يأتدمون بالخلّ و الزيت ، و ذلك ادام الانبياء» : خانوادهاى كه سركه را نانخورش خويشسازند هرگز بىنان و خورش نگردند. (وسائل:25/86)

اَقفال :

جِ قفل . درفش و نشان و كليدانه. (آنندراج)

عن ابىجعفر (ع) : «انّ الله ـ عزّ و جلّ ـ جعل للشرّ اقفالا ، وجعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ، والكذب شرّ من الشراب»: خداوند عزّ و جلّ، بر كارهاى بد قفلهائى نهاده و كليدهاى آن قفلها را شراب قرار داده است، ولى دروغ بدتر از شراب است . (وسائل:12/244)

اِقفال :

گماشتن بر كسى نگاه را . قفل كردن در را . بازداشتن لشكر را از رفتن .

اَقَلّ :

كمتر و اندكتر . و اگر پس از ماى تعجب باشد : چه اندك . (فسيعلمون من اضعف ناصرا و اقلّ عدداً): آنگاه خواهند دانست كه كداميك از شما (تو اى محمد و مخالفانت) يارانش ناتوانتر و شمار يارانش كمتر است (جنّ:24) . علىّ(ع) : «ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار»: چه بسياراند موجبات عبرت، و چه اندكاند عبرت گيران! (نهج:حكمت 297) . «اقلّ ما يلزمكم لله ان لاتستعينوا بنعمه على معاصيه»: كمترين حقى كه خدا بر شما دارد آن كه به نعمتهايش براى معصيتش كمك نگيريد . (نهج:حكمت330)

اَقِلاّء :

جِ قليل . اندكان .

اِقلاع :

بازايستادن از كار . علىّ (ع) : «انّ الله يبتلى عباده ـ عند الاعمال السيّئة ـ بنقص الثمرات و حبس البركات ، و اغلاق خزائن الخيرات ، ليتوب تائب و يُقلِعَ مُقلِع و يتذكّر متذكّر و يزدجر مزدجر ...»: خداوند، بندگان خود را ـ هنگامى كه كارهاى بد انجام مىدهند ـ به كمبود بر و بار درختان و بازداشتن بركات و بستن درهاى گنجينههاى خيرات آزمايش مىكند، باشد كه پشيمانى از كرده خويش پشيمان گشته به خدا بازگردد، و باز ايستندهاى از گناه باز ايستد، و هوشمندى به هوش آيد، و بازگردندهاى از راه ناهنجارش بازگردد ... (نهج : خطبه 143)

اِقلال:

كم كردن . اندك يافتن چيزى را. اندك آوردن . بلند كردن و برداشتن . بىچيز و درويش شدن . (و هو الذى يرسل الرياح بشراً بين يدى رحمته حتّى اذا اقلّت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميّت ...)(اعراف:57) . اقلال در اينجا به معنى بلند كردن و از جاى كندن است .

اَقلام :

جِ قلم . خامهها . (ولو انّ ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله): و اگر هر درختى كه در زمين است قلم گردند و اين دريا با مددرسانى هفت دريا مانند آن مركب شود نوشتن كلمات خدا به پايان نرسد. (لقمان:27)

مرحوم طبرسى ـ ذيل اين آيه و مشابه آن در سوره كهف ـ مىگويد: مراد از «كلمات» در اينجا ظاهر آن نيست، چه كلمات، گفته يا نوشته شده است و هرآنچه وجود خارجى يافت محدود است. حال، يا مراد، معانى كلمات و فوائد آن است، چه فوائد و معانى قرآن و ديگر كتب آسمانى را حد و اندازهاى نباشد، و يا مراد، مقدورات و معلومات حضرت حق ـ عزّ اسمه ـ باشد كه چون خود آنها نامتناهى و نامحدوداند، كلماتى كه آنها را حكايت كنند نيز نامحدود خواهند بود . علىّ (ع) : «اعملوا ـ رحمكم الله ـ على اعلام بيّنة ... و انتم فى دار مستعتب على مهل و فراغ ، و الصحف منشورة ، و الاقلام جارية و الابدان صحيحة ...»: خدا شما را رحمت كند، هم اكنون به وظائف بندگيتان بر طبق نشانههاى روشن (قوانين و احكام واضح) عمل كنيد، كه راه روشن است و شما را به سراى سلامت مىخواند، هماكنون كه شما در آزادى عمل بسر مىبريد و وقت و فرصت داريد و پروندهها هنوز گشوده و قلمها جارى و بدنها سالم و... (نهج : خطبه 94)

اقلّ جمع:

كمترين عدد مدلول به هيئت لفظ عربى دال بر متعدد جز تثنيه. از نظر منطقيين، و نيز بعضى فقها مانند حجة الاسلام غزالى و برخى نحويين مانند سيبويه، دو.

و از نظر اكثر نحويين و اكثر فقهاء و اكثر لغويين، سه.

اَقلَف :

ختنه ناكرده .

اِقلِنساس :

قلنسوه پوشيدن . كلاه دراز پوشيدن .

اقليّت:

اندك بودن. قسمت كمتر، مقابل اكثريت. مطالب مربوطه به «اكثريت» رجوع شود.

اقليتهاى دينى:

گروههائى اندك از مردم يك كشور يا يك شهر كه پيرو دين يا كيشى مخالف عامه مردم آن شهر يا كشور باشند; در اصطلاح اسلام، ملتهاى غير مسلمان را گويند.

«اقليتهاى دينى در پناه اسلام»

از جمله قوانين عاليه اسلام دستور حسن جوار و خوشرفتارى و گسترش عدل و داد است نسبت به پيروان اديان ديگر كه در پناه اسلام زندگى كنند و با مسلمانان در جنگ و ستيز نباشند.

قرآن كريم مىفرمايد: (لا ينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدّين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين) ; خداوند شما را از معاشرت و همزيستى با كفارى كه با شما در امر دين نجنگيده و شما را از شهر و ديارتان آواره نساختهاند منع نمىكند كه با آنها نيكى كنيد و بعدل و داد با آنان رفتار نمائيد. (ممتحنه:8)

و اگر با يهود و نصارى و مجوس كه در پناه و در كنار مسلمانان زندگى كنند مقرراتى بنام جزيه وضع نموده كه آن از ماليات متعارف حكومتها بسى كمتر است محض مصلحت سياسى و نيز اقتصادى بوده كه خود آنها نيز مشمول آن مصالح مىبودهاند و تا گاهى كه آنها بدين قانون پايبند بوده و به شرائط جزيه عمل كنند از عدل و مساوات و امنيت اسلام برخوردار بوده و حق حيات آنها در اجتماع به اندازه حق حيات مسلمانان خواهد بود .

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: هر كسى كه يكنفر از اهل ذمه (يهود و نصارى كه در پناه اسلام زندگى كنند) را بكشد خداوند بهشت را بر او حرام كند.

امام كاظم (ع) فرمود: يكى از جهودان مدينه وجهى از پيغمبر (ص) طلبكار بود روزى آمد و مطالبه نمود، حضرت فرمود: اكنون چيزى در دست ندارم. وى گفت: تا طلبم ندهى از تو جدا نشوم. پيغمبر فرمود: من نيز بنزد تو مىمانم. حضرت در مسجد بماند و نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح فردا را بى آنكه از مسجد بيرون رود بجاى آورد، در اين ميان اصحاب كه متوجه ماجرا بودند هر دم مرد يهودى را تهديد مىكردند. پيغمبر فرمود: چرا مزاحم او مىشويد؟! گفتند: آخر يك نفر يهودى شما را محبوس ساخته! فرمود: من مبعوث نگشتهام كه به كسى ستم كنم خواه اهل كتاب و پناهگزين اسلام و خواه كس ديگر باشد. چون آفتاب برآمد يهودى شهادتين جارى نمود و مسلمان شد و گفت: نيمى از مال خود را در راه خدا دادم، بخدا سوگند كه اين كار نكردم جز بدين منظور كه بدانم آيا اوصاف تو را كه در تورات ديدهام حقيقت دارد يا نه؟ زيرا وصف تو را در تورات خواندهام كه اين پيامبر زادگاهش مكه و هجرتگاهش طيبه باشد و خشونت ندارد و بر سر كسى فرياد نزند و خويشتن را به فحش زينت نكند...اين مال من در اختيار تو با آن هر چه خواهى كن. (بحار:100/48 و 16/216)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه تاريخى خود كه به عنوان دستورالعمل حكومت اسلامى به والى خويش در مصر ، مالك اشتر مىنگارد در مقام سفارش به رعايت حال افراد رعيت چنين مرقوم فرمود: مردمى كه به زير سلطه حكم تو زندگى مىكنند به دو نوعند: يا با تو در دين برادرند و يا در آفرينش با تو برابر. و در فصل ديگر آن نامه مىفرمايد:

بدانكه رعيت به چند طبقه تقسيم مىشوند كه كار بعضى به سامان نرسد جز بوسيله بعضى ديگر و هيچ گروهى از گروه ديگر بىنياز نتوانند بود ـ آنگاه حضرت به يك يكِ از دستجات رعيت مىپردازد تا اينكه مىفرمايد ـ و از آن جمله جزيه پردازانىاند كه در پناه اسلام ميزيند (رعايت حال آنان را از نظر دور مدار) . (نهج : نامه 53)

«احكام اسلام در باره اقليتهاى دينى»

اسلام در رابطه با پيروان ديگر ملل و اديان، احكامى ويژه دارد كه در ابواب مختلف فقه: طهارت، جهاد، تجارت، عتق، ديات و غيره پراكنده است. از جمله:

مشهور فقها بر اين نظريهاند كه كفار اهل كتاب بخصوص ـ در برابر حكومت اسلامى ـ ميان سه امر مخيرند: اسلام اختيار كنند يا جزيه بپردازند (به «جزيه» رجوع شود) و يا آماده نبرد باشند، و اما ديگر فرق كفر، مانند منكران و مشركان، ميان دو امر مخيرند: پذيرش اسلام و آمادگى به جنگ.

بعضى از فقها قائلند كه همه اقسام كفار ميان سه امر فوق الذكر مخير مىباشند، بدليل آياتى از قرآن كريم، مانند: (لا اكراه فى الدين) و (و ما انت عليهم بجبّار) و (لست عليهم بمصيطر) و (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكّل على الله)(بقره:256 ـ ق: 45 ـ غاشيه: 22 ـ انفال: 61) . چه سياق اين آيات به مشركين ارتباط دارد نه به كفار اهل كتاب.

بعلاوه سيره و روش پيغمبر اسلام (ص) بر اين بوده كه هرگز مشركى را به قبول اسلام مجبور نساخت، و اگر احياناً در زواياى تاريخ به چشم مىخورد كه آن حضرت دستور قتل مشركى را صادر نموده، وى به دليل ديگر مستحق قتل بوده است، كه در آن صورت، حضرت به وى مىفرموده: اگر اسلام بياورى تو را از كشته شدن معاف مىدارم، چنانكه ولىّ مقتول به قاتل بگويد: اگر مسلمان شوى تو را مورد عفو قرار مىدهم.

بديهى است كه مخير گذاشتن آنها ميان اين سه امر، اكراه صدق نمىكند، بلكه سنت و شيوه عقلا بر اين است كه اگر كسى در كشورى سكونت گزيد بايستى بابت حمايتى كه در آنجا از او مىشود و امنيت و ديگر خدماتى كه در اختيار وى قرار مىدهند، مالى به هيئت حاكمه آنجا بپردازد، مسلمان زكوة مىدهد و كافر جزيه مىپردازد، آرى جزيه پرداخت مال است از ضعيف به قوى، بخلاف زكاة كه پرداخت مال است از برادر به برادر، و لذا در تواريخ مسطور است كه بسا كفارِ در پناه اسلام مىگفتهاند: مالى را كه از من مىستانيد دو برابر بستانيد و آن را جزيه مناميد بلكه زكاتش بخوانيد، و مسلمانان اين تقاضا را از او نمىپذيرفتهاند.

سيره مسلمين پس از رحلت رسول(ص) نيز بر اين منوال بوده است، كفار بسيارى در ميان مسلمانان زندگى مىكرده ـ جز اهل كتاب ـ كه در امن و امان مىزيستهاند و كسى متعرض آنها نمىشده، حتى مكررا، ملاحده و زنادقه به نزد حضرات ائمه (ع) حضور مىيافته و با كمال اطمينان خاطر به بحث و مناظره مىپرداخته و با خاطرهاى شيرين از محبت و دلى پر بار از دانش، امام را بدرود مىگفتهاند، و همچنين دانشمندان اسلامى در رابطه با كفار و حسن معاشرت با آنها.

كفارى كه در بلاد اسلامى سكونت دارند بايستى به قوانين عامّه كشور متبوع ، عمل نموده و در مورد قوانين فردى اگر چنانچه ابراز آن به جامعه اسلامى لطمه مىزند حق ندارد آن قوانين را علناً مورد عمل قرار دهند. اگر در خصومات و دعاوى به محكمه اسلامى رجوع نمودند حاكم مىتواند طبق قضاء اسلام ميان آنها داورى كند و مىتواند آنها را به محاكم خودشان ارجاع دهد.

اگر قانونى از قوانين آنها به مسلمانان ارتباط داشت طبق قاعده الزام در مواردى كه زيان به آنها متوجه باشد حسب قوانين خودشان بايستى با آنها رفتار نمود.

اُقليدِس:

بن نوقطرمن بن پرنيقس، رياضى دان و منجم و فيلسوف مشهور و متبحّر در علم هندسه است كه بصاحب جومطريا شهرت يافته، و كتابى به همين نام در هندسه تأليف كرده است كه بزبان يونانى آن را «اسطروشيا» خوانند، و معنى آن اصول هندسه است. حكيمى است اصلاً يونانى كه در صور شام سكونت و به صنعت نجارى اشتغال داشت، وى تبحر فوق العاده در علم هندسه داشت. دورانى در اسكندريه زندگى مىكرد. در 323 ق م متولد شد و در 283 ق
م وفات كرد. از تأليفات او است: 1 ـ اسطقسات در هندسه. 2 ـ اقليدس، كتابى است در حكمت و هندسه كه بنام خود مؤلف مشهور شده است. 3 ـ كتاب ظاهرات الفلك، بتحرير خواجه نصير الدين طوسى. 4 ـ كتاب المناظر، بتحرير خواجه نصير مشتمل بر شصت و چهار شكل. 5 ـ كتاب المعطيات فى الهندسة، بتعريب اسحاق و اصلاح ثابت و تحرير خواجه نصير طوسى مشتمل بر 95 شكل. (لغت نامه دهخدا)

اِقلِيم:

هفتيك ربع مسكون. كشور و مملكت و ولايت.

به اعتقاد متقدمين يك چهارم كره زمين مسكون است، و سه ربع ديگر را آب گرفته، و اين ربع را كه ربع مسكون نامند از شمال تا خط استواء بر هفت قسمت كرده و هر قسمتى را اقليم ناميدهاند. ج : اقاليم. اصل اين كلمه يونانى و معرب «كليما» است.

اِقليما:

يا اقليميا دختر آدم بود كه بنقل تاريخ به حباله هابيل بود و از فرط جمالى كه اقليما داشت قابيل برادرش بر او رشك برد و به آن فاجعه انجاميد.

next page

fehrest page

back page