در معنى مراد از اين آيه و اين كه هزاران از ديار خويش بيرون شدند كيان بودند و چرا بيرون شدند اختلاف است : گروهى از بنىاسرائيل كه چون مرض طاعون در منطقه آنها افتاد از آنجا فرار كردند مبادا دچار اين بيمارى شوند . قومى از بنىاسرائيل كه از جهاد گريختند پس از آن كه بر آنها واجب شده بود ، آنها قوم حزقيل ، سومين جانشين موسى بر بنىاسرائيل ... (مجمع البيان)
(فالهمها فجورها و تقويها) ; خداوند، فجور و تقوى (حالت بىباكى و خداى ترسى) را بنفس بشر الهام كرد. (شمس:8)
الهام: فهمانيدن غيبگونه.عن الصادق (ع): «اذا احب الله عبداً الهمه الطاعة و الزمه القناعة...». (بحار:103/26)
و اين كه قومش بت «بعل» را مىپرستيدهاند بعضى احتمال دادهاند كه بر اهل بعلبك مبعوث شده باشد .
و اما اين كه در قرآن آمده (و رفعناه مكانا عليّا) آيا آن جايگاه والا مقام معنوى و رتبه والاى او به نزد خداوند مراد است ؟ كه همين معنى به نظر نزديكتر به واقع مىباشد . و يا آن كه خداوند ، وى را ـ پس از انجام دوران مأموريتش ـ به آسمان چهارم و به قول ديگر آسمان ششم برد . ولى اين قول كه از رواة ضعيفى مانند كعب الاخبار نقل شده است به نظر ضعيف و غير معتبر مىآيد . والله العالم . (مجمعالبيان ، دائرةالمعارف قرن بيستم:1/119)نقل شده كه چون يوشع بن نون بر سرزمين شامات استيلا يافت و آنجا را فتح نمود نژادهاى دوازدهگانه بنىاسرائيل را در آن سرزمين پراكنده ساخت ، از جمله يكى از آن تبارها را به بعلبك سكنى داد كه الياس از آن تبار بود ، خداوند وى را بر آن جمع مبعوث نمود ، آنها سلطانى داشتند كه به اغوا و فريب همسرش از دين برگشت و بتپرست شد و مردم را به پرستش بت فرمان مىداد ، بتى از زر داشتند كه آن را بعل مىگفتند ، چنان كه در قرآن آمده : (و انّ الياس لمن المرسلين * اذ قال لقومه الاّ تتّقون* اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين ...)يعنى الياس از جمله فرستادگان خدا بود بر خلق خدا كه به قوم خود فرمود : از خدا نمىترسيد . بت بعل را به خدائى مىخوانيد و خداوند بهترين آفرينندگان كه خداى شما و خداى پدرانتان مىباشد وامىگذاريد ؟ (فكذّبوه) سر از طاعتش بتافتند و او را تكذيب نمودند ، كه روزگارى به محكمه حساب احضار خواهند شد . (صافّات:123)
آوردهاند كه آن پادشاه به قتل الياس تصميم گرفت و او را تعقيب نمود . الياس متوارى گشت و سر به كوه و بيابان نهاد ، ولى ديرى نشد كه دشمن بر آن شاه و پيروانش مستولى گرديد و او و همسرش را به قتل رسانيد و خداوند ، اليسع را به پيغمبرى آن قوم مبعوث نمود و بنىاسرائيل از او پيروى نمودند .به قولى : خداوند ، الياس را به آسمان برد و او را خوى ملكوتى بخشيد و لذت آب و غذا را از او برداشت . در برخى روايات آمده كه وى زنده است و خداوند او را بر درياها گماشته ، چنان كه خضر را به صحراها و بيابانها گماشته است .
مفضّل بن عمر گويد : ما جمعى از اصحاب عازم شرفيابى حضور امام صادق(ع) گرديديم ، چون به درب خانه رسيديم صداى حضرت را شنيديم كه به كلامى جز به زبان عرب تكلم مىنمود ، ما گمان كرديم زبان سريانى است ، در اين حال حضرت را حالت گريه دست داد ، ما نيز از گريه او بگريستيم ، غلام حضرت بيرون آمد و ما را اجازه ورود داد ، پس از ورود پرسيديم : اين جملات كه بر زبان شما جارى مىشد چه بود ؟ فرمود : به ياد الياس پيغمبر افتادم كه وى از عبّاد پيامبران بنىاسرائيل بود ، و آنچه وى در سجده خود مىخواند زمزمه مىكردم . در اين حال حضرت به زبان سريانى به خواندن دعاى الياس پرداخت ...از حضرت رسول (ص) روايت شده كه حضرت خضر و حضرت الياس هر ساله در موسم حج يكديگر را ملاقات مىكنند . (بحار:13/392 ـ 399 ، مجمع البيان)
اما و الذى ابكى و اضحك و الذىامات و احيى و الذى امره الامر
در سيرت رسول خدا (ص) آمده كه آن حضرت هر كه را بيشتر حافظ قرآن بود بر گروه مورد نظر امارت مىداد. (مجمع البيان)
اميرالمؤمنين (ع): «يأتى على الناس زمان لا يقرّب فيه الاّ الماحل...فعند ذلك يكون السلطان بمشورة النساء و امارة الصبيان و تدبير الخصيان» . (نهج:حكمت 102)
امام در اصطلاح شيعه اماميه، پيشواى معصوم و منصوب من الله، مقام رياست عامّه، متّخذ از آيات مباركات قرآن: (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) و (قال انّى جاعلك للناس اماما) مىباشد.
شيعه، دوازده تن را امام مفترض الطاعه پس از رسول خدا (ص) مىشناسند، كه آنها عبارتند از على بن ابى طالب و يازده نفر از نسل على و فاطمه (ع) و آخرين آنها مهدى منتظر (عج) مىباشد.
مرحوم شيخ صدوق در كتاب اعتقادات خود كه مبيّن عقايد شيعه است در اين باره چنين مىگويد: اعتقاد ما بر اين است كه حجتهاى خداوند بر مخلوقينش پس از رحلت رسول اكرم (ص) عبارتند از دوازده تن، كه يكى پس از ديگرى سمت ولايت و سرورى بر خلق خداى را دارند، و نامهاى مقدسشان بترتيب از اين قرار است:
1 ـ اميرالمؤمنين على بن ابى طالب 2 ـ حسن بن على 3 ـ حسين بن على 4 ـ على بن الحسين 5 ـ محمد بن على 6 ـ جعفر بن محمد 7 ـ موسى بن جعفر 8 ـ على بن موسى 9 ـ محمد بن على 10 ـ على بن محمد
11 ـ حسن بن على و دوازدهمين آنها محمد بن حسن است كه حجت قائم به امر الله، امام زمان حاضر و خليفة الله فى الارضين مىباشد، در بلاد و امصار حضور دارد ولى از ديدگان پنهان است، درود خداوند بر همه آنها باد.
نيز درباره آنها معتقديم كه دوستيشان ايمان و دشمنيشان كفر، امرشان امر خدا، نهيشان نهى خدا، اطاعت از آنها اطاعت از خداوند و سرپيچى از فرمانشان سرپيچى از فرمان حضرت پروردگار است، دوست آنها دوست خدا و دشمنشان دشمن خدا است، و بر اين باوريم كه زمين هرگز خالى از حجت خدا نگردد (تا پيوسته خداوند در مقام بازخواست داراى دليل و برهان بوده و بندگان محكوم حضرتش باشند) هر چند آن حجت (بر اثر ناشايستگى بندگان) از ديد عموم پنهان باشد.
و نيز اعتقاد ما بر اين است كه حجت خداوند بر روى زمين و خليفه خدا بر بندگانش در عصر حاضر، همان قائم منتظر محمد بن الحسن بن على (ع) مىباشد كه پيغمبر اكرم (ص) نام و نسبش را از جانب خداوند بيان داشته (و شرح قيام و ظهورش را طىّ روايات متواتره پيش گوئى نموده) و او همان كسى است كه زمين آكنده به ظلم و ستم را پر از عدل و داد كند و خداوند دين خود را به دست او و بوسيله او ظاهر و آشكار سازد و او را در اجراى قوانين دين نيرومند و مسلط كند هرچند بر كافران گران و ناخوشايند باشد. وى همان كسى است كه (بموجب احاديث متواتره از شيعه و سنى)
«روايات مربوطه»
حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا (ع) فرمود: امامت زمام دين و نظام مسلمين است چه اينكه منصب امامت پايه و اساس رشد ياب اسلام و شاخه سر به فلك كشيده آن است، و امام ماه منير (در فلك مستدير) و چراغ نور افشان و نور تابان است، امام آب گواراى تشنگان و راهنماى هدايت جويان و نجات بخش از پرتگاهها است، امام آتش افروخته بر سر كوهها است (كه راه جويان بدان راه يابند) و سرما زدگان از گرمى آن بهرهمند شوند، امام ابر باران و باران ريزان و خورشيد فروزان و آسمان سايهانداز است، امام امينى همدم و برادرى مهربان است. (سفينة البحار) امام صادق (ع) فرمود: خداوند ابراهيم را در آغاز به بندگى خويش پذيرفت و سپس او را نبوت داد و پس از آن او را رسول خود ساخت و پس از رسالت وى را مقام خلّت (دوستى خاص) داد و پس از اينكه اين مراحل عاليه (بندگى، نبوت، رسالت، خلت) را در او گرد آورد فرمود: (انى جاعلك للناس اماما) (تو را مقام امامت و پيشوائى مردم عطا كردم) و چون اين مقام در نظر ابراهيم بس بزرگ و ارجمند آمد گفت: (و من ذريتى) (در نسلم نيز اين منصب قرار ده) خداوند فرمود: (لا ينال عهدى الظالمين) و مراد از اين جمله اينكه سفيه (و ناپرهيزكار) پيشواى پرهيزكار نخواهد شد.و از آن حضرت است كه ذيل آيه (انى جاعلك للناس اماما) فرمود: اگر خداوند بهتر از «امام» نامى را مىدانست همان را بر ما مىنهاد. (بحار:25/104)
مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مىگويد: همكيشان ما (شيعه) به اين آيه استدلال كنند كه امام بايستى از هر ناشايست معصوم باشد، زيرا خداوند ـ در اين آيه فرموده: ستمگر به عهد من (كه مراد امامت است) نائل نمىگردد، و كسى كه معصوم نباشد خواه ناخواه يا به خود يا به ديگرى ستم مىكند، اگر كسى بگويد: آنچه خداوند نفى نموده آن است كه ستمگر در حال ارتكاب ستم به امامت نائل نمىگردد، پس اگر وى بعداً توبه كند مشمول آيه نخواهد بود. پاسخ آنكه: آيه در همان حالِ ارتكاب ظلم وى را براى هميشه از دستيابى به مقام امامت محروم ساخت، زيرا كلمه «لا ينال» (كه زمان مستقبل را مىرساند) مطلق است و اختصاصى به زمان وقوع ظلم ندارد، پس بموجب اطلاق زمان بايستى همه ازمنه را مراد از آن دانست.و نيز از امام صادق (ع) رسيده كه فرمود: خداوند تا جائى پيغمبرش را به محبت خويش ادب نمود كه دربارهاش فرمود: (انّك لعلى خلق عظيم) و پس از اينكه وى در اين ادب والا پخته گشت و به سر حد كمال رسيد امر (دين مردم) را به خود او واگذار نمود و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه...)(هر فرمانى كه پيغمبر به شما دهد بپذيريد و از آنچه بازتان دارد باز ايستيد) و فرمود: (من يطع الرسول فقد اطاع الله) (هر كه پيغمبر را اطاعت كند خدا را اطاعت نموده).
و پيغمبر (ص) امر (امت) را به على (ع) سپرد و او را امانتدار دين قرار داد، و شما شيعه به زمامدارى على (ع) گردن نهاديد ولى ديگران از اين امر شانه تهى كردند، بخدا سوگند كه خواست ما از شما (پيروانمان) اين است كه هرگاه ما (ائمه در شئون دينتان) سخن گفتيم شما نيز (بتبع ما) بگوئيد و اگر سكوت اختيار كرديم شما نيز ساكت باشيد، و تنها رابط ميان شما و خدا مائيم، بخدا سوگند كسى را كه با ما مخالفت ورزد نزد خدا ارجى نباشد.محمد بن مسلم گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: اگر كسى يكى از شما امامان (معصوم) را منكر شود چه موضعى دارد؟ فرمود: هر كس امامى را كه امامتش از جانب خدا باشد منكر شود و از او و دينش تبرى جويد كافر و مرتد است، زيرا امام از جانب خدا (تعيين شده) و دين او دين خدا است و هر كه از دين خدا بيزارى جويد خونش مباح است مگر اينكه توبه كند.
حضرت رضا (ع) از پيغمبر اكرم (ص) روايت كند كه فرمود: اى على ! تو و امامان از نسل تو پس از من حجتهاى خدائيد بر خلق خدا و نشانههاى اوئيد در آفريدههايش، پس هر كس يكى از شما را منكر شود مرا انكار نموده است .صفوان بن يحيى گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم: بفرمائيد كه امام از چه هنگامى مطلع مىشود كه وى به مقام امامت رسيده، پس از اينكه خبر درگذشت امام قبل به وى برسد مىداند كه نوبت به وى رسيده يا حين درگذشت امام پيشين به دلش القاء مىشود؟ فرمود: در هنگام وفات امام قبل متوجه مىشود. عرض كردم: مثلا شما در مدينه بوديد و پدرتان در بغداد وفات يافت چگونه مطلع شديد؟ فرمود: خداوند به او (امام بعد) الهام مىنمايد.
هشام بن سالم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: آيا ممكن است دو امام در يك زمان حايز مقام امامت باشند؟ فرمود: نه، مگر اينكه يكى از آن دو ساكت و مطيع آن ديگرى باشد و اما اينكه هر دو در يك زمان ناطق به فرمان امامت باشند خير. (بحار:25/106)امام صادق (ع) به ابان احمر فرمود: اى ابان ! چگونه مردم سخن امير المؤمنين را كه فرمود: اگر بخواهم از اين جا به پاى خود به سينه پسر ابو سفيان در شام مىزنم كه از تختش به زمين افتد نمىپذيرند ولى اين را قبول دارند كه آصف وصى سليمان توانست در يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را از جاى خود (يمن) به نزد سليمان حاضر سازد؟! مگر نه اين است كه پيغمبر ما افضل پيامبران و وصيش افضل اوصيا است؟ اقلا او را با وصى سليمان برابر گيرند، خدا خود ميان ما و آنان كه منكر مقام مايند داورى كند.
خالد جوّاز گويد: روزى بر امام كاظم(ع) وارد شدم، حضرت را در سراى خانه ديدم، و آن روز امام در منزل رميله بود، چون نگاهم به حضرت افتاد نزد خود گفتم: اى سرورم! چه مظلوم و ناتوانيد! حقتان را غصب كردند، سپس به حضرت نزديك شدم و پيشانيش را بوسيدم و در برابرش نشستم، نگاهى به من كرد و فرمود: اى خالد ما خود به اين امر (زمامدارى) آگاهتريم، اينگونه مينديش. گفتم: فدايت گردم بخدا سوگند كه من درباره شما بد نينديشيدم. فرمود: ما خود به اين مسئله از ديگران داناتريم، اگر بخواهيم اين حكومت ، خود به سوى ما مىآيد (بى اينكه ما آن را دنبال كنيم) و اين گروه (حاكمان جور) را حدى و نهايتى است كه بايد به پايان مدت خود برسند. عرض كردم: از اين به بعد چنين فكرى را نخواهم كرد. فرمود: ابداً چنين فكرى را بخود راه مده.مالك جهنى گويد: روزى در برابر امام صادق (ع) ايستاده بودم (آنچنان مقام امامت مرا مجذوب نمود كه) دست خود را به گونهام نهادم و گفتم: خداى تو را عصمت عطا كرد و به تشريف امامت شرفياب نمود.
حضرت فرمود: اى مالك ! امر (امامت) مهمتر از آن است كه تو فكر مىكنى (بحار:25/145). مردى بنزد امام سجاد آمد و عرض كرد: چه مىفرمائيد درباره كسى كه به احكام اسلام خواه احكامى كه بر پيغمبر اسلام نازل شده و يا احكامى كه بر ديگر پيامبران فرود آمده ايمان دارد و به آخرت معتقد است و به نماز و روزه و صله رحم پايبند است و اعمال شايسته انجام مىدهد ولى مىگويد: نمىدانم حق با على(ع) است يا با فلان؟ حضرت فرمود: تو چه مىگوئى درباره كسى كه همه اين اعمال خير را انجام مىدهد ولى مىگويد: نمىدانم محمد پيغمبر است يا مسيلمه، آيا آن اعمال خير او را سودى مىدهد؟ وى گفت: نه. فرمود: اينكه تو مىگوئى نيز چنين است ...ابوبصير از امام صادق (ع) معنى (و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا) پرسيد، حضرت فرمود: حكمت عبارت است از اعتراف به امامت و اجتناب از كباير، و كسى كه بميرد و بيعتى از امامى به گردنش نباشد به مرگ جاهليت مرده، و در مورد عدم اعتراف به امام از كسى عذرى پذيرفته نيست...
از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: زمين استوار نگردد جز به امام، و هر كه بميرد و امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده، و بيش از هر وقتى هنگام مرگ به شناخت امام نياز داريد كه بگوئيد: من در اين خط بودم.و نيز فرمود: كسى كه يك شب بخسبد و در آن شب امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.
و نيز از آن حضرت است كه فرمود: هر كه بميرد و امام زنده مشخصى را بر خود نداند به مرگ جاهليت مرده. راوى گويد: عرض كردم: فدايت گردم امام زنده؟ فرمود: امام زنده، امام زنده. (بحار:12 و23 و 25 و27 و26 و68)يونس بن ظبيان گويد: روزى امام صادق (ع) به من فرمود: مبادا فريب نماز و روزه و سخنرانى و نقل حديث و دانش اينها (كه به امامت ما معتقد نيستند) بخورى كه اينان جز خرانى گريز پا بيش نيستند، اى يونس! اگر دانش صحيح بخواهى تنها نزد ما اهلبيت يافت شود كه وارث پيامبريم و شريعت حكمت و فصل الخطاب بما رسيده. عرض كردم: يابن رسول الله هر كه از اين خاندان و از نسل على (ع) و فاطمه (س) باشد اينگونه دانش را به ارث مىبرد؟ فرمود: وارث اين چنين علمى تنها دوازده امامند. (وسائل:18/48)
«علم امام»
امام باقر (ع) فرمود: (شگفت از اين مردم كه) آبهاى اندك در ميان گودالهاى صحرا را مىليسند و نهر بزرگ را از دست مىدهند! به حضرت عرض شد نهر بزرگ چيست؟ فرمود: پيغمبر خدا و آن دانش سرشارى كه خدا به وى عطا كرد كه خداوند عزوجل تمامى سنن انبيا را از آدم تا خاتم در محمد(ص) گرد آورد. عرض شد: سنن انبيا چه بوده؟ فرمود: علم پيغمبران بطور عموم، و پيغمبر اكرم همه آنها را به اميرالمؤمنين(ع) منتقل ساخت.از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: اى مردم بر شما باد به پيروى و شناخت كسى كه در نشناختن او عذرى از شما پذيرفته نگردد زيرا آن علمى كه آدم ابو البشر با خود آورد و هر آنچه كه پيغمبران بدان امتياز دارند تا خاتمالنبيين در نزد خاندان پيغمبرتان محمد (ص) مىباشد، به كجا مىرويد و از چه كسى دانش مىجوئيد؟! (سفينة البحار). امام صادق (ع) فرمود: امام هرگاه بخواهد بداند ، مىداند.
ساباطى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا امام علم غيب دارد؟ فرمود: نه ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خداوند او را بدان آگاه سازد.ميسّر برده فروش (كه از ياران معروف امام باقر «ع» است) گويد: روزى به عزم زيارت امام باقر (ع) به درب خانه آن حضرت رفتم، در زدم، دختركى پنجساله از كنيزان آنحضرت بيرون آمد، من دست بر دستش نهادم و به وى گفتم: به آقايت بگو ميسّر به دم در است. حضرت از ته خانه صدا زد اى نابكار بدر آى! چون بخدمتش رفتم فرمود: اى ميسّر شما اگر فكر كنيد اين ديوارها كه جلو چشم شما را گرفته جلو چشم ما را نيز مىگيرد پس ميان ما و شما چه فرق است؟ عرض كردم: فدايت گردم بخدا قسم مىخواستم ايمانم به شما زيادتر شود.
ابراهيم بن ابى محمود گويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم: آيا امام مىداند كه كى مىميرد؟ فرمود: آرى. گفتم: پس آن وقتى كه يحيى بن خالد آن رطب و ريحان مسموم را به نزد امام كاظم (ع) فرستاد حضرت از مسموميت آن دو خبر داشت؟ فرمود: آرى. عرض كردم: پس اگر در حال خوردن آن حضرت مىدانسته ، به مرگ خود كمك كرده (و به دست خود كشته شده) حضرت فرمود: نه، در آن حال نمىدانسته، قبل از آن خبردار بوده كه خود را براى مقدّمات مرگ مهيّا كند ولى هنگام خوردن حالت نسيان به وى دست داد كه حكم الهى اجرا شود.امام صادق (ع) به ابو جعفر احول فرمود: بخدا سوگند كه من بدان شما را از آن دامپزشكى كه دامهاى بيمار را مىشناسند بهتر مىشناسم.
اميرالمؤمنين (ع) به ابن عباس فرمود: خداوند ما را زبان پرندگان آموخت چنانكه سليمان را زبان هر جنبندهاى كه در برّ و بحر بود آموخت.امام كاظم (ع) فرمود: موقعيت امام در زمين همانند موقعيت ماه است در آسمان كه در آنجا كه هست بر همه چيز آگاه است.
ابن مغيره گويد: من و يحيى بن عبدالله بن حسن در خدمت امام كاظم (ع) بوديم، يحيى به حضرت عرض كرد: فدايت شوم گروهى معتقدند كه تو علم غيب را مىدانى. حضرت فرمود: سبحان الله دست خود را بر سرم بنه و ببين كه تمام موهاى بدنم برخاست، سپس فرمود: نه بخدا قسم ما آنچه مىگوئيم جز نقل از پيغمبر (ص) نيست.ابو بصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اينها مىگويند; فرمود: چه مىگويند؟ عرض كردم: مىگويند: شما شمار قطرههاى باران و ستارگان و برگ درختان را و وزن آبهاى دريا و ذرات خاك را مىدانيد. حضرت دست خود را بر سرش نهاد و فرمود: سبحان الله، سبحان الله بخدا قسم اين چيزها را جز خدا كس نداند.
سدير صيرفى گويد: مبلغى از سهم امام در نزدم بود كه مىخواستم به امام صادق(ع) برسانم، از طرفى در ميان ما دوستان بحثى شده بود كه آيا امام از مغيبات خبر دارد يا نه. لذا يكدينار از آن پول به نزد خود نگهداشتم و بقيه را به خدمتش تقديم نمودم. حضرت چون پول را از من دريافت نمود فرمود: اى سدير به ما خيانت كردى گرچه منظورت از اين خيانت اين بود كه حال ما را بدست آرى. عرض كردم: راست گفتى فدايت شوم. فرمود: مگر نمىدانى كه آنچه مورد نياز باشد ما بدان اطّلاع داريم؟
ابوبصير گويد: من در كوفه به زنى قرآن
ياد مىدادم، در حاليكه با آن زن نشسته بودم مزاحى با وى كردم سپس به خدمت امام باقر(ع) رفتم، حضرت نگاه تندى به من كرد و فرمود: هر كس كه در پنهانى مرتكب گناهى مىشود مورد بى اعتنائى خدا قرار مىگيرد، به آن زن چه گفتى؟ من از شرم روى خود را پوشاندم و توبه كردم، حضرت به من فرمود: ديگر اين كار را مكن.
سليمان ديلمى از پدرش نقل مىكند كه از امام صادق (ع) پرسيدم: شما مكرر فرمودهايد كه اگر ما در علم افزوده نگرديم (از سوى خدا علمى جديد به ما نرسد) علممان به پايان مىرسد. آن علم (جديد) چيست؟ فرمود: اما حلال و حرام (احكام دين) كه به خدا سوگند بطور كامل از جانب خدا به پيغمبرش رسيده و كمبودى در آن نيست كه به امام برسد ولى جز آن چيزهاى ديگرى (نيز) هست. عرض كردم: آن فزونى علم كه به شما مىرسد علمى است كه بر پيغمبر پنهان است؟ فرمود: خير، در آغاز آن مطلب توسط ملك (در آن عالم) به پيغمبر مىرسد و او آن را به على ابلاغ مىدارد و همچنين به سلسله مراتب تا به ما مىرسد.
ضريس كناسى گويد: روزى امام صادق(ع) خطاب به اصحاب خود فصلى درباره علم امام و احاطه او به حوادث سخن گفت، در اين بين حمران بن اعين عرض كرد: يابن رسول الله چه مىفرمائيد درباره امير المؤمنين (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و قيام آنها و بالاخره كشته شدنشان و مصائبى كه بر آنها وارد شد (آيا بر اين امور اطلاع داشتند)، فرمود: اى حمران خداوند تبارك و تعالى به اختيار خود آنها آنگونه حوادث را درباره آنان مقدر فرموده بود و قضاى الهى چنين گذشته، و بالاخره حضرت حق ـ جلّ و على ـ اجراى اين امور را بر آنها روا داشت و توسط پيغمبرش به آنها ابلاغ نمود، و ما كه اكنون سكوت اختيار كردهايم (و به دنبال حق خويش نيستيم) دانسته ساكتيم. اى حمران اگر آنها مىخواستند شرّ آن طاغوتها و قدرت و سلطنتشان دفع گردد زودتر از مهرههاى ببند كشيدهاى كه رشتهاش بگسلد و پراكنده شوند از هم مىگسيختند، و اين گزينش آنها اين مصائب را بدين جهت بود كه مىخواستند مقام و منزلت خويش را نزد خدا بالا برند و آبروشان (جهت شفاعت) در پيشگاه خدا فزون گردد، اى حمران هيچگاه درباره آنها جز اين مينديش.عبدالله بن ابى رافع گويد: هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) ابوموسى اشعرى را به حكميت فرستاد من در كنار حضرت نشسته بودم كه به وى فرمود: مطابق كتاب خدا داورى كن مبادا از كتاب خدا بگذرى. و چون برفت حضرت فرمود: مىبينم كه تو را فريب مىدهند. من عرض كردم: اگر شما مىدانيد كه او فريب مىخورد چرا او را مىفرستى؟! فرمود: اى فرزندم اگر خداوند خود نيز به علمش (به آينده) عمل مىكرد مردمان را به فرستادن پيامبرانش محكوم نمىساخت (با علم خدا به اينكه برخى از آنان پذيراى فرمان نمىباشند).
روزى اميرالمؤمنين (ع) داشت از وقايع آينده همچون حوادث اتراك و ديگر حوادث خبر مىداد يكى از اصحاب عرض كرد: اى اميرالمؤمنين شما داريد از غيب