next page

fehrest page

back page

اِلواء:

پيچانيدن سر. اِعراض كردن و سرتافتن. بردن چيزى. پيچانيدن.

اَلواح:

جِ لوح، چيزهائى كه پهن باشد مثل تختهها، خواه از چوب باشد يا غير از آن. الواح تورات: لوحهائى كه اسفار تورات بر آنها مكتوب بود. (و كتبنا له فى الالواح من كلّ شىء موعظة...); و نوشتيم براى او (موسى) در صفحات تورات از هر چيز موعظهاى... (اعراف:145). معلوم نيست آن الواح از چوب بوده يا چرم يا فلز و غيره. بقولى آنها از چوب بودهاند و از آسمان آمدهاند. و بقولى از زمرد بودهاند بطول ده ذراع. هيچيك از اين اقوال را سندى معتبر نيست، آنچه مسلّم است الواح از عالم غيب بدست موسى (ع) رسيده است .

اَلوان:

جِ لون، رنگها.

اَلوَط:

لواط كنندهتر . چسبانتر . «هو الوط بقلبى» او چسبانتر است به دل من . (منتهى الارب)

اُلُوف :

جِ الف . هزاران . (الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم وهم الوف حذر الموت ...) . (بقرة:243)

در معنى مراد از اين آيه و اين كه هزاران از ديار خويش بيرون شدند كيان بودند و چرا بيرون شدند اختلاف است : گروهى از بنىاسرائيل كه چون مرض طاعون در منطقه آنها افتاد از آنجا فرار كردند مبادا دچار اين بيمارى شوند . قومى از بنىاسرائيل كه از جهاد گريختند پس از آن كه بر آنها واجب شده بود ، آنها قوم حزقيل ، سومين جانشين موسى بر بنىاسرائيل ... (مجمع البيان)

اَلوكَة :

رسالت . پيغام . گويند اين لغت مغولى است . به قولى منشأ اشتقاق ملائكه است .

اَلوَم :

شايستهتر به سرزنش . اميرالمؤمنين (ع) : «انّ العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله ، بل الحجّة عليه اعظم ، و الحسرة له الزم ، وهو عندالله الوم»: آن دانشمندى كه جز به دانش خويش عمل كند به نادان سرگردانى مىماند كه هرگز از جهل و نادانى به خود نيايد، بلكه چنين كسى از آن جاهل محكومتر و به افسوس سزاوارتر و به نزد خداوند شايسته سرزنش بيشتر خواهد بود. (نهج : خطبه 110)

اُلُوهِيَّة :

خدائى . ربوبيت . معبوديت . خدا بودن .

اَلوِيَة :

جِ لِواء . علمها . پرچمها . در حديث رسول خدا (ص) با ابوذر آمده : «طوبى لاصحاب الالوية يوم القيامة ، يحملونها فيسبقون الناس الى الجنّة ، الا وهم السابقون الى المساجد بالاسحار و غير الاسحار»: خوش به حال پرچمداران روز قيامت، كه پرچم به دوش پيش از همه به بهشت روند، بدانيد كه آنان كسانىاند كه در وقت سحر و ديگر اوقات، پيش از ديگران به مسجد حضور مىيابند . (بحار:77/80)

اِلهاء:

مشغول داشتن. سرگرم كردن. «الهيكم التكاثر»: فزونى جوئى بر يكديگر شما را مشغول داشت.

اِلهام:

در دل افكندن . القاء معنائى در دل از طريق فيض بدون اكتساب و فكر.

بعضى ميان وحى و الهام تفاوت قائل شدهاند و گويند: الهام گاه حاصل مىشود از حق بدون واسطه ملك بواسطه وجه خاص كه او راست با هر موجودى از موجودات عالم. و وحى حاصل مىشود بواسطه. و از اين جهت است كه احاديث قدسى را وحى نناميدهاند...

(فالهمها فجورها و تقويها) ; خداوند، فجور و تقوى (حالت بىباكى و خداى ترسى) را بنفس بشر الهام كرد. (شمس:8)

الهام: فهمانيدن غيبگونه.

عن الصادق (ع): «اذا احب الله عبداً الهمه الطاعة و الزمه القناعة...». (بحار:103/26)

الى:

تا، بسوى. از حروف جرّ است . چون بر ضمير در آيد الف آن به ياء بدل شود مانند الىّ و اليه . معنى اصلى آن انتهاى غايت زمانيه و مكانيه است ، مانند (اتمّوا الصيام الى الليل) و (من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى) . به معنى مع آيد (من انصارى الى الله) به معنى فى (ليجمعنكم الى يوم القيامة) .

اِليا، يا الياء:

نام مردى از روحانيون بنى اسرائيل. از امام صادق (ع) روايت شده كه در عهد بنى اسرائيل مردى بود بنام «اليا» كه چهارصد تن از بنى اسرائيل را رهبرى مىنمود. سلطان آن زمان بنى اسرائيل دلباخته زنى از ديگر تبار گشت كه ايل و تبارش به كيش بت پرستى بودند، آن زن را خواستگارى كرد وى نپذيرفت جز بدين شرط كه بت خويش را در ميان بنى اسرائيل به همراه آورد. سرانجام سلطان پذيرفت و زن ، بت را به همراه آورد و هشتصد نفر از بت پرستان قومش را نيز با خود بياورد. اليا بنزد سلطان شد و گفت: خداوند به تو قدرت و مكنت داد و تو طغيان نمودى! سلطان به سخن او وقعى ننهاد. اليا آنها را نفرين نمود. آنان دچار قحطى شدند و سه سال پياپى آنچنان خشكسالى شد كه حيواناتشان را از دست دادند و تنها دو اسب ماند كه يكى را شاه و ديگر وزير مركب بود...پس خداوند به اليا وحى نمود كه بنزد شاه برو كه وى توبه نموده و مىخواهم توبهاش را قبول كنم. اليا بنزد او رفت، وى به اليا گفت: اى اليا چه كردى؟ مىخواهى همه بنى اسرائيل را نابود
سازى؟! اليا گفت: هنوز وقت نگذشته، آيا اكنون مرا اطاعت مىكنى؟ وى تسليم اليا گشت و اليا از او تعهد گرفت و سپس آن زن را احضار نمود و سرش را بريد و بتش را بسوزانيد و شاه حسب توبه لباس موئين پوشيد و خداوند بر آنها باران فرستاد. (بحار:13/399)

اَلَيات:

جِ اَليَة. دنبهها. الكاهلى، قال: سأل رجل اباعبدالله (ع) ـ و انا عنده ـ عن قطع اليات الغنم، فقال: لا بأس بقطعها اذا كنت تصلح بها مالك .

اِلياس :

از پيامبران مرسل كه در قرآن كريم دو بار از او ياد شده است : در سوره انعام (و زكريا و يحيى و الياس كلٌّ من الصالحين) (انعام:85) . سوره صافّات : (وانّ الياس لمن المرسلين * اذ قال لقومه الا تتّقون * اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين * الله ربّكم و ربّ آبائكم الاوّلين * فكذّبوه فانّهم لمحضرون) (صافات:123 ـ 129) . در مجمع البيان آمده كه وى از پيامبران بنىاسرائيل و از اولاد هارون بن عمران بوده ، و نيز گفته شده كه عموزاده اليسع بوده است . برخى احتمال دادهاند كه وى همان ادريس پيغمبر ، جدّ حضرت نوح باشد .

از آيات فوق استفاده مىشود كه اين پيغمبر بر قومى بتپرست مبعوث گرديده .

و اين كه قومش بت «بعل» را مىپرستيدهاند بعضى احتمال دادهاند كه بر اهل بعلبك مبعوث شده باشد .

و اما اين كه در قرآن آمده (و رفعناه مكانا عليّا) آيا آن جايگاه والا مقام معنوى و رتبه والاى او به نزد خداوند مراد است ؟ كه همين معنى به نظر نزديكتر به واقع مىباشد . و يا آن كه خداوند ، وى را ـ پس از انجام دوران مأموريتش ـ به آسمان چهارم و به قول ديگر آسمان ششم برد . ولى اين قول كه از رواة ضعيفى مانند كعب الاخبار نقل شده است به نظر ضعيف و غير معتبر مىآيد . والله العالم . (مجمعالبيان ، دائرةالمعارف قرن بيستم:1/119)

نقل شده كه چون يوشع بن نون بر سرزمين شامات استيلا يافت و آنجا را فتح نمود نژادهاى دوازدهگانه بنىاسرائيل را در آن سرزمين پراكنده ساخت ، از جمله يكى از آن تبارها را به بعلبك سكنى داد كه الياس از آن تبار بود ، خداوند وى را بر آن جمع مبعوث نمود ، آنها سلطانى داشتند كه به اغوا و فريب همسرش از دين برگشت و بتپرست شد و مردم را به پرستش بت فرمان مىداد ، بتى از زر داشتند كه آن را بعل مىگفتند ، چنان كه در قرآن آمده : (و انّ الياس لمن المرسلين * اذ قال لقومه الاّ تتّقون* اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين ...)يعنى الياس از جمله فرستادگان خدا بود بر خلق خدا كه به قوم خود فرمود : از خدا نمىترسيد . بت بعل را به خدائى مىخوانيد و خداوند بهترين آفرينندگان كه خداى شما و خداى پدرانتان مىباشد وامىگذاريد ؟ (فكذّبوه) سر از طاعتش بتافتند و او را تكذيب نمودند ، كه روزگارى به محكمه حساب احضار خواهند شد . (صافّات:123)

آوردهاند كه آن پادشاه به قتل الياس تصميم گرفت و او را تعقيب نمود . الياس متوارى گشت و سر به كوه و بيابان نهاد ، ولى ديرى نشد كه دشمن بر آن شاه و پيروانش مستولى گرديد و او و همسرش را به قتل رسانيد و خداوند ، اليسع را به پيغمبرى آن قوم مبعوث نمود و بنىاسرائيل از او پيروى نمودند .

به قولى : خداوند ، الياس را به آسمان برد و او را خوى ملكوتى بخشيد و لذت آب و غذا را از او برداشت . در برخى روايات آمده كه وى زنده است و خداوند او را بر درياها گماشته ، چنان كه خضر را به صحراها و بيابانها گماشته است .

مفضّل بن عمر گويد : ما جمعى از اصحاب عازم شرفيابى حضور امام صادق(ع) گرديديم ، چون به درب خانه رسيديم صداى حضرت را شنيديم كه به كلامى جز به زبان عرب تكلم مىنمود ، ما گمان كرديم زبان سريانى است ، در اين حال حضرت را حالت گريه دست داد ، ما نيز از گريه او بگريستيم ، غلام حضرت بيرون آمد و ما را اجازه ورود داد ، پس از ورود پرسيديم : اين جملات كه بر زبان شما جارى مىشد چه بود ؟ فرمود : به ياد الياس پيغمبر افتادم كه وى از عبّاد پيامبران بنىاسرائيل بود ، و آنچه وى در سجده خود مىخواند زمزمه مىكردم . در اين حال حضرت به زبان سريانى به خواندن دعاى الياس پرداخت ...

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه حضرت خضر و حضرت الياس هر ساله در موسم حج يكديگر را ملاقات مىكنند . (بحار:13/392 ـ 399 ، مجمع البيان)

اِل ياسين:

(سلام على آل ياسين)(صافات:130) . مرحوم طبرسى در مجمع البيان مىگويد: ابن عامر و نافع و رويس از يعقوب، آن را آلِ ياسين خواندهاند. و ديگران اِلياسين خواندهاند. ابو الحسن شعرانى در پاورقى مجمع البيان مىنويسد: در همه قرآنها «ال» از «ياسين» جدا نوشته شده. باز مرحوم طبرسى گفته: هر كه «الياسين» خوانده مرادش از اين كلمه الياس (ع) و پيروان او است. بعضى گفتهاند: الياسين همان الياس است، چنانكه گويند: جبريل و جبرئيل. طبق قرائت «آل يس» مراد آل محمد (ص) است.

اليَسَع:

يا اليشع: از پيامبران بنى اسرائيل. به «يسع» رجوع شود.

اَلِيف :

يار و دوست و همخو و مونس . ج : الائف .

اَليَل:

ليل اليل: شبى بس دراز و تاريك.

اَليم:

دردناك. عذاب اليم: عذابى كه درد رسانى آن به غايت رسيده باشد.

اِليَة:

دنبه و سرين يا پيه و گوشت سرين. ج : اليات : تثنيه، اليان. الكاهلى، قال: سأل رجل أباعبدالله (ع) و انا عنده، عن قطع اليات الغنم، فقال: «لا بأس بقطعها اذا كنت تصلح بها مالك . ثم قال: ان فى كتاب علىّ(ع) ان ما قطع منها ميت لا ينتفع به»: كاهلى گويد: در خدمت امام صادق (ع) بود كه يكى از آن حضرت راجع به بريدن دنبههاى گوسفند پرسيد، فرمود: اگر به هدف سامان دادن مالت باشد اشكالى ندارد، سپس فرمود: در كتاب على (ع) آمده است كه آن قطعه جدا شده را نشايد مورد بهرهبردارى قرار داد . (بحار:64/224)

اَم:

حرف عطف و بمعنى «يا»ى ترديد كه حقيقت آن استفهام است. و استعمال آن بر دو وجه است: با همزه استفهام و بمعنى اىّ، مانند: ازيد عندك ام عمرو؟ و اين را ام متصله گويند. بمعنى بل، و آن را منقطعه خوانند، مانند: انها لأبل ام شاءٌ. يعنى اول متكلم پنداشت كه آنچه مىبيند شتر است، سپس او را شك حاصل شد و از پندار خويش صرف نظر كرد و گفت: خير، گوئى آنچه مىبينم گله گوسفندان است. لكن فرق ميان بل و ام آن است كه مابعد بل متيقن باشد و مابعد ام مظنون.

اُمّ:

مادر. ج : اُمّات و امّهات، نخست غير ذوى العقول و دوم ذوى العقول را. لا امّ لك : كلمه ذم است يعنى تو كودك پيدا شدهاى هستى كه مادرى برايت شناخته نشده. بعضى گفتهاند: در مدح نيز استعمال مىشود، كه بنحو تعجب ادا شود، ولى ابن اثير در نهايه گفته: بعيد است.

اَما:

همانا، اصطلاحاً آن را حرف تحقيق خوانند، الا نيز بهمين معنى است و بيشتر قبل از قسم قرار گيرد، مانند:

اما و الذى ابكى و اضحك و الذىامات و احيى و الذى امره الامر

اَمّا:

بر چند وجه است: 1 ـ حرف شرط، مانند: (اما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون...)
2 ـ تفصيل مجمل: (اما السفينة فكانت لمساكين...و اما الغلام...) . 3 ـ تأكيد: اما زيد فذاهب.

اِمّا:

داراى چند معنى است: 1 ـ شك و ترديد: «جائنى امّا زيد و امّا عمرو»
2 ـ ابهام: (و آخرون مرجون لامر الله امّا يعذّبهم او يتوب عليهم) . 3 ـ تخيير: (امّا ان تعذّب و امّا ان تتّخذ فيهم حسنا) .
4 ـ اباحه: «تعلّم امّا فقها و امّا نحوا» .
5 ـ تفصيل: (انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا). (مغنى اللبيب)

اِماء:

جِ امة، كنيزان. (و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و اِمائكم...).

اِماته:

ميرانيدن. (هو امات و احيى).

اَماثِل:

جِ امثَل، نظائر، گزيدگان.

اِمارات:

جِ امارة. علامتها و نشانها.

اَمارة:

امير شدن، فرمانروائى. نشان، ج : امارات. نزد اصوليان و متكلمان دليل ظنى است. امارات شرعى مانند بينه و خبر واحد، در قبال اصل.

اِمارة :

اِمارت: سرورى، زعامت، رياست، فرمانروائى. و از اين ماده است «اميرالمؤمنين» لقب خاص علىّ بن ابىطالب (ع).

رسول خدا (ص): «ستحرصون على الامارة، تكون حسرة و ندامة، فنعمت المرضعة و بئست الفاطمة» : زودا كه به دستيابى به رياست و زمامدارى حرص بورزيد، اما اين سمت را جز افسوس و پشيمانى عايدى نداشته باشد، كه نيكو شير دهنده ولى بد از شير بازگيرندهاى است (بحار:77/139) . «العدل زينة الامارة» : دادگرى زينت سرورى است. (بحار:78/91)

در سيرت رسول خدا (ص) آمده كه آن حضرت هر كه را بيشتر حافظ قرآن بود بر گروه مورد نظر امارت مىداد. (مجمع البيان)

اميرالمؤمنين (ع): «يأتى على الناس زمان لا يقرّب فيه الاّ الماحل...فعند ذلك يكون السلطان بمشورة النساء و امارة الصبيان و تدبير الخصيان» . (نهج:حكمت 102)

اَمّارَة:

مؤنث امّار، بسيار فرماينده. برانگيزاننده به بدى. (انّ النفس لامّارة بالسوء) ; جان آدمى سخت فرماينده است به بدى . (يوسف:53)

اِماطَة:

دور كردن. عن رسول الله (ص): «من اماط عن طريق المسلمين ما يؤذيهم كتب الله له اجر قراءة اربعمائة آية...». (بحار:75/50)

اماكن:

جِ امكنه، جِ مكان. جايها، سرزمينها. اميرالمؤمنين (ع): «ان ربى لطيف اللطافة، لا يوصف باللطف، قبل كل شىء، لايقال شىء قبله ـ الى قوله ـ لا تحويه الاماكن و لا تضمنه الاوقات ...» . (كافى:1/138)

اِمالة:

برگردانيدن. خم دادن. ميل دادن. در اصطلاح ادب: ميل دادن فتحه بسوى كسره و الف بسوى ياء.

اَمام:

جلو. پيش روى. (بل يريد الانسان ليفجر امامه) ; آدمى مىخواهد كه (با انكار دليل و برهان از خود سلب مسئوليت كرده) فرا روى خويش را بشكافد. (قيامه:5)

اِمام:

پيشوا، مقتدا، ج : ائمّة. از باب تطبيق كلى بر مصداق بارز خود به: راه روشن (و انهما لبأمام مبين) و كتاب آسمانى (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة) و ام الكتاب، لوح محفوظ (و كل شىء احصيناه فى امام مبين) و نيز رشته درودگر و رشته معمار كه به آن بنا راست كند نيز اطلاق مىشود. راغب در مفردات گويد: امام آن است كه از وى پيروى و به وى اقتدا شود، خواه انسان باشد يا كتاب يا جز آن.

امام در اصطلاح شيعه اماميه، پيشواى معصوم و منصوب من الله، مقام رياست عامّه، متّخذ از آيات مباركات قرآن: (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) و (قال انّى جاعلك للناس اماما) مىباشد.

شيعه، دوازده تن را امام مفترض الطاعه پس از رسول خدا (ص) مىشناسند، كه آنها عبارتند از على بن ابى طالب و يازده نفر از نسل على و فاطمه (ع) و آخرين آنها مهدى منتظر (عج) مىباشد.

مرحوم شيخ صدوق در كتاب اعتقادات خود كه مبيّن عقايد شيعه است در اين باره چنين مىگويد: اعتقاد ما بر اين است كه حجتهاى خداوند بر مخلوقينش پس از رحلت رسول اكرم (ص) عبارتند از دوازده تن، كه يكى پس از ديگرى سمت ولايت و سرورى بر خلق خداى را دارند، و نامهاى مقدسشان بترتيب از اين قرار است:
1 ـ اميرالمؤمنين على بن ابى طالب 2 ـ حسن بن على 3 ـ حسين بن على 4 ـ على بن الحسين 5 ـ محمد بن على 6 ـ جعفر بن محمد 7 ـ موسى بن جعفر 8 ـ على بن موسى 9 ـ محمد بن على 10 ـ على بن محمد
11 ـ حسن بن على و دوازدهمين آنها محمد بن حسن است كه حجت قائم به امر الله، امام زمان حاضر و خليفة الله فى الارضين مىباشد، در بلاد و امصار حضور دارد ولى از ديدگان پنهان است، درود خداوند بر همه آنها باد.

ما (شيعه) معتقديم كه اينها همان (اولوا الامر) (فرمان روايان) مىباشند كه خداوند امر فرموده از آنها اطاعت شود، و همينها هستند كه از سوى خداوند گواه و ناظر بر مردماند، و اينانند درهاى ورود بر خدا، و راههاى قاصدان وصول به لقاء الله، و راهنمايان به معرفت پروردگار، بيانگران وحى و اركان توحيد حضرت حقند، از هر لغزش و خطا پاك و از هر گناه و بزه معصومند، و همينهايند كه خداوند، از هر پليدى پاكشان داشته و از هر آلايشى منزهشان ساخته است چنانكه فرمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)، داراى معجز و برهانند، سبب ايمنى اهل زميناند، چنانكه ستارگان، اهل آسمان را امانند، به كشتى نوح مىمانند كه تنها پيروان آنها اهل نجاتند، و بمنزله باب حطّه (بنى اسرائيل)اند كه تنها راه نجات پيروى از آنها است، بندگان گرامى خدايند كه: (لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون). (انبياء:27)

نيز درباره آنها معتقديم كه دوستيشان ايمان و دشمنيشان كفر، امرشان امر خدا، نهيشان نهى خدا، اطاعت از آنها اطاعت از خداوند و سرپيچى از فرمانشان سرپيچى از فرمان حضرت پروردگار است، دوست آنها دوست خدا و دشمنشان دشمن خدا است، و بر اين باوريم كه زمين هرگز خالى از حجت خدا نگردد (تا پيوسته خداوند در مقام بازخواست داراى دليل و برهان بوده و بندگان محكوم حضرتش باشند) هر چند آن حجت (بر اثر ناشايستگى بندگان) از ديد عموم پنهان باشد.

و نيز اعتقاد ما بر اين است كه حجت خداوند بر روى زمين و خليفه خدا بر بندگانش در عصر حاضر، همان قائم منتظر محمد بن الحسن بن على (ع) مىباشد كه پيغمبر اكرم (ص) نام و نسبش را از جانب خداوند بيان داشته (و شرح قيام و ظهورش را طىّ روايات متواتره پيش گوئى نموده) و او همان كسى است كه زمين آكنده به ظلم و ستم را پر از عدل و داد كند و خداوند دين خود را به دست او و بوسيله او ظاهر و آشكار سازد و او را در اجراى قوانين دين نيرومند و مسلط كند هرچند بر كافران گران و ناخوشايند باشد. وى همان كسى است كه (بموجب احاديث متواتره از شيعه و سنى)
خداوند ، شرق و غرب جهان را به دست او فتح كند تا اينكه بر روى زمين جائى نماند جز اينكه نداى اذان در آنجا شنيده شود و دين حق همه كره زمين را بپوشاند، و او همان مهدى است كه خاتم الانبيا به آمدنش خبر داده، و چون حضرت عيسى (ع) از آسمان فرود آيد در نماز به وى اقتدا كند و ثواب نماز پشت سر او به اندازه ثواب نماز پشت سر پيغمبر (ص) باشد، كه وى خليفه بحق آن حضرت است... (اعتقادات صدوق)

«روايات مربوطه»

حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا (ع) فرمود: امامت زمام دين و نظام مسلمين است چه اينكه منصب امامت پايه و اساس رشد ياب اسلام و شاخه سر به فلك كشيده آن است، و امام ماه منير (در فلك مستدير) و چراغ نور افشان و نور تابان است، امام آب گواراى تشنگان و راهنماى هدايت جويان و نجات بخش از پرتگاهها است، امام آتش افروخته بر سر كوهها است (كه راه جويان بدان راه يابند) و سرما زدگان از گرمى آن بهرهمند شوند، امام ابر باران و باران ريزان و خورشيد فروزان و آسمان سايهانداز است، امام امينى همدم و برادرى مهربان است. (سفينة البحار)

امام صادق (ع) فرمود: خداوند ابراهيم را در آغاز به بندگى خويش پذيرفت و سپس او را نبوت داد و پس از آن او را رسول خود ساخت و پس از رسالت وى را مقام خلّت (دوستى خاص) داد و پس از اينكه اين مراحل عاليه (بندگى، نبوت، رسالت، خلت) را در او گرد آورد فرمود: (انى جاعلك للناس اماما) (تو را مقام امامت و پيشوائى مردم عطا كردم) و چون اين مقام در نظر ابراهيم بس بزرگ و ارجمند آمد گفت: (و من ذريتى) (در نسلم نيز اين منصب قرار ده) خداوند فرمود: (لا ينال عهدى الظالمين) و مراد از اين جمله اينكه سفيه (و ناپرهيزكار) پيشواى پرهيزكار نخواهد شد.

و از آن حضرت است كه ذيل آيه (انى جاعلك للناس اماما) فرمود: اگر خداوند بهتر از «امام» نامى را مىدانست همان را بر ما مىنهاد. (بحار:25/104)

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مىگويد: همكيشان ما (شيعه) به اين آيه استدلال كنند كه امام بايستى از هر ناشايست معصوم باشد، زيرا خداوند ـ در اين آيه فرموده: ستمگر به عهد من (كه مراد امامت است) نائل نمىگردد، و كسى كه معصوم نباشد خواه ناخواه يا به خود يا به ديگرى ستم مىكند، اگر كسى بگويد: آنچه خداوند نفى نموده آن است كه ستمگر در حال ارتكاب ستم به امامت نائل نمىگردد، پس اگر وى بعداً توبه كند مشمول آيه نخواهد بود. پاسخ آنكه: آيه در همان حالِ ارتكاب ظلم وى را براى هميشه از دستيابى به مقام امامت محروم ساخت، زيرا كلمه «لا ينال» (كه زمان مستقبل را مىرساند) مطلق است و اختصاصى به زمان وقوع ظلم ندارد، پس بموجب اطلاق زمان بايستى همه ازمنه را مراد از آن دانست.

و نيز از امام صادق (ع) رسيده كه فرمود: خداوند تا جائى پيغمبرش را به محبت خويش ادب نمود كه دربارهاش فرمود: (انّك لعلى خلق عظيم) و پس از اينكه وى در اين ادب والا پخته گشت و به سر حد كمال رسيد امر (دين مردم) را به خود او واگذار نمود و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه...)(هر فرمانى كه پيغمبر به شما دهد بپذيريد و از آنچه بازتان دارد باز ايستيد) و فرمود: (من يطع الرسول فقد اطاع الله) (هر كه پيغمبر را اطاعت كند خدا را اطاعت نموده).

و پيغمبر (ص) امر (امت) را به على (ع) سپرد و او را امانتدار دين قرار داد، و شما شيعه به زمامدارى على (ع) گردن نهاديد ولى ديگران از اين امر شانه تهى كردند، بخدا سوگند كه خواست ما از شما (پيروانمان) اين است كه هرگاه ما (ائمه در شئون دينتان) سخن گفتيم شما نيز (بتبع ما) بگوئيد و اگر سكوت اختيار كرديم شما نيز ساكت باشيد، و تنها رابط ميان شما و خدا مائيم، بخدا سوگند كسى را كه با ما مخالفت ورزد نزد خدا ارجى نباشد.

محمد بن مسلم گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: اگر كسى يكى از شما امامان (معصوم) را منكر شود چه موضعى دارد؟ فرمود: هر كس امامى را كه امامتش از جانب خدا باشد منكر شود و از او و دينش تبرى جويد كافر و مرتد است، زيرا امام از جانب خدا (تعيين شده) و دين او دين خدا است و هر كه از دين خدا بيزارى جويد خونش مباح است مگر اينكه توبه كند.

حضرت رضا (ع) از پيغمبر اكرم (ص) روايت كند كه فرمود: اى على ! تو و امامان از نسل تو پس از من حجتهاى خدائيد بر خلق خدا و نشانههاى اوئيد در آفريدههايش، پس هر كس يكى از شما را منكر شود مرا انكار نموده است .

صفوان بن يحيى گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم: بفرمائيد كه امام از چه هنگامى مطلع مىشود كه وى به مقام امامت رسيده، پس از اينكه خبر درگذشت امام قبل به وى برسد مىداند كه نوبت به وى رسيده يا حين درگذشت امام پيشين به دلش القاء مىشود؟ فرمود: در هنگام وفات امام قبل متوجه مىشود. عرض كردم: مثلا شما در مدينه بوديد و پدرتان در بغداد وفات يافت چگونه مطلع شديد؟ فرمود: خداوند به او (امام بعد) الهام مىنمايد.

هشام بن سالم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: آيا ممكن است دو امام در يك زمان حايز مقام امامت باشند؟ فرمود: نه، مگر اينكه يكى از آن دو ساكت و مطيع آن ديگرى باشد و اما اينكه هر دو در يك زمان ناطق به فرمان امامت باشند خير. (بحار:25/106)

امام صادق (ع) به ابان احمر فرمود: اى ابان ! چگونه مردم سخن امير المؤمنين را كه فرمود: اگر بخواهم از اين جا به پاى خود به سينه پسر ابو سفيان در شام مىزنم كه از تختش به زمين افتد نمىپذيرند ولى اين را قبول دارند كه آصف وصى سليمان توانست در يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را از جاى خود (يمن) به نزد سليمان حاضر سازد؟! مگر نه اين است كه پيغمبر ما افضل پيامبران و وصيش افضل اوصيا است؟ اقلا او را با وصى سليمان برابر گيرند، خدا خود ميان ما و آنان كه منكر مقام مايند داورى كند.

خالد جوّاز گويد: روزى بر امام كاظم(ع) وارد شدم، حضرت را در سراى خانه ديدم، و آن روز امام در منزل رميله بود، چون نگاهم به حضرت افتاد نزد خود گفتم: اى سرورم! چه مظلوم و ناتوانيد! حقتان را غصب كردند، سپس به حضرت نزديك شدم و پيشانيش را بوسيدم و در برابرش نشستم، نگاهى به من كرد و فرمود: اى خالد ما خود به اين امر (زمامدارى) آگاهتريم، اينگونه مينديش. گفتم: فدايت گردم بخدا سوگند كه من درباره شما بد نينديشيدم. فرمود: ما خود به اين مسئله از ديگران داناتريم، اگر بخواهيم اين حكومت ، خود به سوى ما مىآيد (بى اينكه ما آن را دنبال كنيم) و اين گروه (حاكمان جور) را حدى و نهايتى است كه بايد به پايان مدت خود برسند. عرض كردم: از اين به بعد چنين فكرى را نخواهم كرد. فرمود: ابداً چنين فكرى را بخود راه مده.

مالك جهنى گويد: روزى در برابر امام صادق (ع) ايستاده بودم (آنچنان مقام امامت مرا مجذوب نمود كه) دست خود را به گونهام نهادم و گفتم: خداى تو را عصمت عطا كرد و به تشريف امامت شرفياب نمود.

حضرت فرمود: اى مالك ! امر (امامت) مهمتر از آن است كه تو فكر مىكنى (بحار:25/145). مردى بنزد امام سجاد آمد و عرض كرد: چه مىفرمائيد درباره كسى كه به احكام اسلام خواه احكامى كه بر پيغمبر اسلام نازل شده و يا احكامى كه بر ديگر پيامبران فرود آمده ايمان دارد و به آخرت معتقد است و به نماز و روزه و صله رحم پايبند است و اعمال شايسته انجام مىدهد ولى مىگويد: نمىدانم حق با على(ع) است يا با فلان؟ حضرت فرمود: تو چه مىگوئى درباره كسى كه همه اين اعمال خير را انجام مىدهد ولى مىگويد: نمىدانم محمد پيغمبر است يا مسيلمه، آيا آن اعمال خير او را سودى مىدهد؟ وى گفت: نه. فرمود: اينكه تو مىگوئى نيز چنين است ...

ابوبصير از امام صادق (ع) معنى (و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا) پرسيد، حضرت فرمود: حكمت عبارت است از اعتراف به امامت و اجتناب از كباير، و كسى كه بميرد و بيعتى از امامى به گردنش نباشد به مرگ جاهليت مرده، و در مورد عدم اعتراف به امام از كسى عذرى پذيرفته نيست...

از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: زمين استوار نگردد جز به امام، و هر كه بميرد و امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده، و بيش از هر وقتى هنگام مرگ به شناخت امام نياز داريد كه بگوئيد: من در اين خط بودم.

و نيز فرمود: كسى كه يك شب بخسبد و در آن شب امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.

و نيز از آن حضرت است كه فرمود: هر كه بميرد و امام زنده مشخصى را بر خود نداند به مرگ جاهليت مرده. راوى گويد: عرض كردم: فدايت گردم امام زنده؟ فرمود: امام زنده، امام زنده. (بحار:12 و23 و 25 و27 و26 و68)

يونس بن ظبيان گويد: روزى امام صادق (ع) به من فرمود: مبادا فريب نماز و روزه و سخنرانى و نقل حديث و دانش اينها (كه به امامت ما معتقد نيستند) بخورى كه اينان جز خرانى گريز پا بيش نيستند، اى يونس! اگر دانش صحيح بخواهى تنها نزد ما اهلبيت يافت شود كه وارث پيامبريم و شريعت حكمت و فصل الخطاب بما رسيده. عرض كردم: يابن رسول الله هر كه از اين خاندان و از نسل على (ع) و فاطمه (س) باشد اينگونه دانش را به ارث مىبرد؟ فرمود: وارث اين چنين علمى تنها دوازده امامند. (وسائل:18/48)

«علم امام»

امام باقر (ع) فرمود: (شگفت از اين مردم كه) آبهاى اندك در ميان گودالهاى صحرا را مىليسند و نهر بزرگ را از دست مىدهند! به حضرت عرض شد نهر بزرگ چيست؟ فرمود: پيغمبر خدا و آن دانش سرشارى كه خدا به وى عطا كرد كه خداوند عزوجل تمامى سنن انبيا را از آدم تا خاتم در محمد(ص) گرد آورد. عرض شد: سنن انبيا چه بوده؟ فرمود: علم پيغمبران بطور عموم، و پيغمبر اكرم همه آنها را به اميرالمؤمنين(ع) منتقل ساخت.

از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: اى مردم بر شما باد به پيروى و شناخت كسى كه در نشناختن او عذرى از شما پذيرفته نگردد زيرا آن علمى كه آدم ابو البشر با خود آورد و هر آنچه كه پيغمبران بدان امتياز دارند تا خاتمالنبيين در نزد خاندان پيغمبرتان محمد (ص) مىباشد، به كجا مىرويد و از چه كسى دانش مىجوئيد؟! (سفينة البحار). امام صادق (ع) فرمود: امام هرگاه بخواهد بداند ، مىداند.

ساباطى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا امام علم غيب دارد؟ فرمود: نه ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خداوند او را بدان آگاه سازد.

ميسّر برده فروش (كه از ياران معروف امام باقر «ع» است) گويد: روزى به عزم زيارت امام باقر (ع) به درب خانه آن حضرت رفتم، در زدم، دختركى پنجساله از كنيزان آنحضرت بيرون آمد، من دست بر دستش نهادم و به وى گفتم: به آقايت بگو ميسّر به دم در است. حضرت از ته خانه صدا زد اى نابكار بدر آى! چون بخدمتش رفتم فرمود: اى ميسّر شما اگر فكر كنيد اين ديوارها كه جلو چشم شما را گرفته جلو چشم ما را نيز مىگيرد پس ميان ما و شما چه فرق است؟ عرض كردم: فدايت گردم بخدا قسم مىخواستم ايمانم به شما زيادتر شود.

ابراهيم بن ابى محمود گويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم: آيا امام مىداند كه كى مىميرد؟ فرمود: آرى. گفتم: پس آن وقتى كه يحيى بن خالد آن رطب و ريحان مسموم را به نزد امام كاظم (ع) فرستاد حضرت از مسموميت آن دو خبر داشت؟ فرمود: آرى. عرض كردم: پس اگر در حال خوردن آن حضرت مىدانسته ، به مرگ خود كمك كرده (و به دست خود كشته شده) حضرت فرمود: نه، در آن حال نمىدانسته، قبل از آن خبردار بوده كه خود را براى مقدّمات مرگ مهيّا كند ولى هنگام خوردن حالت نسيان به وى دست داد كه حكم الهى اجرا شود.

امام صادق (ع) به ابو جعفر احول فرمود: بخدا سوگند كه من بدان شما را از آن دامپزشكى كه دامهاى بيمار را مىشناسند بهتر مىشناسم.

اميرالمؤمنين (ع) به ابن عباس فرمود: خداوند ما را زبان پرندگان آموخت چنانكه سليمان را زبان هر جنبندهاى كه در برّ و بحر بود آموخت.

امام كاظم (ع) فرمود: موقعيت امام در زمين همانند موقعيت ماه است در آسمان كه در آنجا كه هست بر همه چيز آگاه است.

ابن مغيره گويد: من و يحيى بن عبدالله بن حسن در خدمت امام كاظم (ع) بوديم، يحيى به حضرت عرض كرد: فدايت شوم گروهى معتقدند كه تو علم غيب را مىدانى. حضرت فرمود: سبحان الله دست خود را بر سرم بنه و ببين كه تمام موهاى بدنم برخاست، سپس فرمود: نه بخدا قسم ما آنچه مىگوئيم جز نقل از پيغمبر (ص) نيست.

ابو بصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اينها مىگويند; فرمود: چه مىگويند؟ عرض كردم: مىگويند: شما شمار قطرههاى باران و ستارگان و برگ درختان را و وزن آبهاى دريا و ذرات خاك را مىدانيد. حضرت دست خود را بر سرش نهاد و فرمود: سبحان الله، سبحان الله بخدا قسم اين چيزها را جز خدا كس نداند.

سدير صيرفى گويد: مبلغى از سهم امام در نزدم بود كه مىخواستم به امام صادق(ع) برسانم، از طرفى در ميان ما دوستان بحثى شده بود كه آيا امام از مغيبات خبر دارد يا نه. لذا يكدينار از آن پول به نزد خود نگهداشتم و بقيه را به خدمتش تقديم نمودم. حضرت چون پول را از من دريافت نمود فرمود: اى سدير به ما خيانت كردى گرچه منظورت از اين خيانت اين بود كه حال ما را بدست آرى. عرض كردم: راست گفتى فدايت شوم. فرمود: مگر نمىدانى كه آنچه مورد نياز باشد ما بدان اطّلاع داريم؟

ابوبصير گويد: من در كوفه به زنى قرآن
ياد مىدادم، در حاليكه با آن زن نشسته بودم مزاحى با وى كردم سپس به خدمت امام باقر(ع) رفتم، حضرت نگاه تندى به من كرد و فرمود: هر كس كه در پنهانى مرتكب گناهى مىشود مورد بى اعتنائى خدا قرار مىگيرد، به آن زن چه گفتى؟ من از شرم روى خود را پوشاندم و توبه كردم، حضرت به من فرمود: ديگر اين كار را مكن.

سيف تمار گويد: ما گروهى از شيعه در حجر اسماعيل به حضور امام صادق (ع) نشسته بوديم، حضرت فرمود: ببينيد جاسوسى در ميان ما نيست؟ ما به چپ و راست نگريستيم كسى را نديديم، عرض كرديم: خير، كسى نيست. حضرت سه بار فرمود: بخداى كعبه، بخداى خانه سوگند كه اگر در كنار موسى و خضر بودم به آن دو مىگفتم: از شما داناترم و آن دو را به آنچه كه آنها بدان آگاه نبودند خبر مىدادم، زيرا موسى و خضر (تنها) علم ما كان (آنچه كه بوده) را داشتند ولى علم «ما هو كائن الى يوم القيامه» (آنچه كه تا قيامت پيش آيد) را نداشتند، و پيغمبر (ص) را علم آنچه بوده و هست و تا قيامت خواهد شد داده بودند و ما آن را از پيغمبر (ص) به ارث برديم.

سليمان ديلمى از پدرش نقل مىكند كه از امام صادق (ع) پرسيدم: شما مكرر فرمودهايد كه اگر ما در علم افزوده نگرديم (از سوى خدا علمى جديد به ما نرسد) علممان به پايان مىرسد. آن علم (جديد) چيست؟ فرمود: اما حلال و حرام (احكام دين) كه به خدا سوگند بطور كامل از جانب خدا به پيغمبرش رسيده و كمبودى در آن نيست كه به امام برسد ولى جز آن چيزهاى ديگرى (نيز) هست. عرض كردم: آن فزونى علم كه به شما مىرسد علمى است كه بر پيغمبر پنهان است؟ فرمود: خير، در آغاز آن مطلب توسط ملك (در آن عالم) به پيغمبر مىرسد و او آن را به على ابلاغ مىدارد و همچنين به سلسله مراتب تا به ما مىرسد.

ضريس كناسى گويد: روزى امام صادق(ع) خطاب به اصحاب خود فصلى درباره علم امام و احاطه او به حوادث سخن گفت، در اين بين حمران بن اعين عرض كرد: يابن رسول الله چه مىفرمائيد درباره امير المؤمنين (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و قيام آنها و بالاخره كشته شدنشان و مصائبى كه بر آنها وارد شد (آيا بر اين امور اطلاع داشتند)، فرمود: اى حمران خداوند تبارك و تعالى به اختيار خود آنها آنگونه حوادث را درباره آنان مقدر فرموده بود و قضاى الهى چنين گذشته، و بالاخره حضرت حق ـ جلّ و على ـ اجراى اين امور را بر آنها روا داشت و توسط پيغمبرش به آنها ابلاغ نمود، و ما كه اكنون سكوت اختيار كردهايم (و به دنبال حق خويش نيستيم) دانسته ساكتيم. اى حمران اگر آنها مىخواستند شرّ آن طاغوتها و قدرت و سلطنتشان دفع گردد زودتر از مهرههاى ببند كشيدهاى كه رشتهاش بگسلد و پراكنده شوند از هم مىگسيختند، و اين گزينش آنها اين مصائب را بدين جهت بود كه مىخواستند مقام و منزلت خويش را نزد خدا بالا برند و آبروشان (جهت شفاعت) در پيشگاه خدا فزون گردد، اى حمران هيچگاه درباره آنها جز اين مينديش.

عبدالله بن ابى رافع گويد: هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) ابوموسى اشعرى را به حكميت فرستاد من در كنار حضرت نشسته بودم كه به وى فرمود: مطابق كتاب خدا داورى كن مبادا از كتاب خدا بگذرى. و چون برفت حضرت فرمود: مىبينم كه تو را فريب مىدهند. من عرض كردم: اگر شما مىدانيد كه او فريب مىخورد چرا او را مىفرستى؟! فرمود: اى فرزندم اگر خداوند خود نيز به علمش (به آينده) عمل مىكرد مردمان را به فرستادن پيامبرانش محكوم نمىساخت (با علم خدا به اينكه برخى از آنان پذيراى فرمان نمىباشند).

روزى اميرالمؤمنين (ع) داشت از وقايع آينده همچون حوادث اتراك و ديگر حوادث خبر مىداد يكى از اصحاب عرض كرد: اى اميرالمؤمنين شما داريد از غيب

next page

fehrest page

back page