خبر مىدهيد؟! حضرت بخنديد و به آن مرد كه از بنى كلاب بود فرمود: اى برادر كلبى اين علم غيب نيست بلكه آموزشى است از دانشمندى، علم غيب عبارت است از علم به قيامت و آنچه كه خداوند در آن آيه بر شمرده (انّ الله عنده علم الساعة...) خدا خود مىداند كه آنچه در رحم مادر است نر است يا ماده، زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، بدبخت است يا خوشبخت، هيزم جهنم است يا اهل بهشت و همنشين پيامبران. اين است علم غيبى كه جز خدا كسى آن را نداند ولى مطالب ديگر غير از
اينها علمى است كه خداوند در اختيار پيامبرش نهاده و او به من ياد داده و دعا كرده كه سينهام آن را به خود جاى دهد. (بحار:25 و26 و27 و41 و46 و47 و78). به «علم امام» نيز رجوع شود.
ابوبكر اصم از قدماى معتزله مىگفت در مواقعى كه عدل و انصاف بين مردم حاكم است به وجود امام احتياجى نيست فقط وقتى كه ظلم بروز كند امامت واجب مىشود.
هشام فوطى يكى ديگر از معتزله بخلاف وى عقيده داشت كه امامت در موقع حكومت عدل در بين مردم واجب است تا امام ، شرايع الهى را اظهار كند و در موقع ظهور ظلم ممكن است ظلم كنندگان از او اطاعت نكنند و وجود او موجب مزيد فتنه شود.عقيده علماى اماميه اين است كه هر چه بر وجوب نبوت دلالت دارد بر وجوب امامت نيز دال است چه امامت قائم مقام نبوت مىباشد مگر در تلقى وحى الهى بلا واسطه، و امامت لطف عام است و نبوت لطف خاص ، چه ممكن است روزگار از پيغمبرى زنده خالى بماند در صورتى كه خالى ماندن آن از امام امكان ندارد و بهمين نظر است كه فرقه اماميه بحث امامت را از فروع و توابع بحث نبوت و از اعظم اركان دين مىشمارند و ايمان را بدون عقيده به امامت پايدار نمىدانند و كسى را مطلقاً مؤمن مىگويند كه بعقيده اماميه باشد در صورتى كه فرق ديگر امامى آن را در عداد فروع دين بشمار مىآورند و متكلمين اهل سنت فقط براى رد عقايد شيعه در اين باب اين بحث را در علم كلام خود داخل كردهاند. (خاندان نوبختى صفحات 53 ـ 56)
آرى شيعه اين منصب را ويژه كسى مىدانند كه از جانب پيغمبر گماشته شده و داراى صفت عصمت از گناه (خصلتى كه جز خدا كسى به مفهوم آن آگاه نيست) باشد، چه آنان اين مقام را امتداد مقام نبوت دانند و چنانكه اين صفت شرط نبوت است زيرا نبودن آن در پيغمبر موجب عدم اعتماد مردم به ايفاى رسالت او مىشود، شرط امامت نيز باشد، پس دليلى كه عصمت پيغمبر را ثابت مىكند همان دليل مثبت عصمت امام نيز هست.
شيعه مىگويد: خداوند تبارك و تعالى محمد (ص) را كه به رسالت خويش برگزيد پس از قيام وى به مهم تبليغ احكام، مقام امامت و زمامدارى نيز عطا كرد و او را به منصب رياست دولت منصوب داشت، و چون دين او را به موازات آخرين مرحله سير تكاملى بشر تكميل نمود و حتى كوچكترين قانون كيفرى را كه ارش الخدش (تاوان خراشى كه يكى به بدن ديگرى وارد كند) باشد نيز از قلم نينداخت، پس چگونه مسئله نظام سياسى اسلام و زمامدارى كه ركن ركين حفظ كيان يك ملت و نيز ضامن حفظ شريعت است ناديده
مىگيرد و آن را كان لم يكن مىانگارد!! ابوبكر در بستر مرگ عمر را ولى عهد خويش مىكند، و عمر در بستر مرگ خود افراد معينى را به شوراى تعيين رهبرى مىگمارد، آيا پيغمبر به اندازه اين دو نفر در غم اسلام و مسلمين نبود؟!!
آنها مىگويند: آيات بسيارى از قرآن كريم و روايات عديدهاى از رسول خدا بدين امر گواهند.
«آيات مربوطه»
1 ـ (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون* و من يتولى الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون); تنها خداوند بر شما ولايت دارد و رسول او و آن مؤمنان كه به نماز مىايستند و در ركوع خود صدقه ميدهند. و هر آن كس سرپرستى خدا و رسول و مؤمنان را بپذيرد كه تنها حزب خدا پيروز است . (مائده:54 ـ 55)اين آيه بقول امام قوشچى ـ از متكلمين بزرگ سنت ـ در شرح تجريد، و امام ابو اسحاق احمد بن ابراهيم نيشابورى ثعلبى ـ كه ابن خلكان در كتاب وفيات وى را وحيد عصر خود در تفسير خوانده ـ به اجماع مفسرين درباره على (ع) نازل شده; در كتاب غاية المرام باب 18 بيست و چهار حديث از رسول خدا در اين باره نقل شده جز آنچه كه در ديگر كتب سنت و يا از طريق اهل بيت در اين خصوص نقل شده است. خلاصه آنچه كه در تفسير ثعلبى در شأن نزول آيه آمده اين است: موقعى كه على (ع) در حال ركوع انگشتر خويش را تصدق نمود و پيغمبر (ص) بدين امر آگاه گرديد آن حضرت دست به دعا برداشت و جملات دعائى را كه موسى با آن جملات خداى را خواند بر زبان راند تا آنجا كه گفت: «... و اجعل لى وزيراً من اهلى عليّا اشدد به ازرى ...» ابوذر گويد: بخدا سوگند پيغمبر(ص) دعاى خود را بپايان نرسانيده بود كه اين آيه نازل شد: (انما وليكم الله و رسوله...).
دو سؤال و دو پاسخ: سؤال اول اينكه اگر آيه درباره على (ع) نازل شده چرا بلفظ جمع: (الذين آمنوا) تعبير شده؟پاسخ اين كه در زبان عرب و نيز در ديگر زبانها متداول است كه بلحاظ نكتهاى ادبى لفظ جمع را بجاى مفرد استعمال كنند، چنانكه در آيه: (الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم)مىبينيم مراد يك نفر و آن نعيم بن مسعود است و از آن به كلمه ناس تعبير شده. و يا در آيه: (يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم...) كه مراد از قوم در اينجا يك نفر است و آن مردى است بنام غورث از قبيله بنى محارب و يا عمر بن جماش از قبيله بنى نضير.
و اما آن نكته كه موجب شده (الذين آمنوا) بجاى «على» آورده شود، مرحوم طبرسى در تفسير مجمع گفته: بمنظور تعظيم و تفخيم بوده، زمخشرى در كشاف گفته: بدين منظور بوده كه از اين راه ترويجى براى صدقه دادن شود تا آنجا كه چون مورد مناسبى براى تصدق پيش آيد حتّى اگر در حال ركوع نماز هم باشد بايد فرصت را از دست نداد. مرحوم شرف الدين عاملى در وجه اين تعبير گفته: سبب اين بوده كه چون دشمنان و حسودان على از بنى هاشم و ديگر منافقان فراوان بودند اگر نام وى در آيه ذكر مىشد بيم آن مىرفت كه قصد جان او كنند. ولى به تصور نگارنده بيم آن مىرفت كه آيه قرآن دست خوش تحريف و تغيير شود.سؤال دوم: كلمه «ولى» را معانى متعدد است، چه دليلى هست كه در اينجا مراد از آن امام و سرپرست و زمامدار باشد؟
پاسخ اينكه: اين آيه چنانكه شأن نزول آن از تفسير ثعلبى ذكر شد اجابت دعاى پيغمبر (ص) بوده كه آن حضرت از خداوند همكار شايستهاى را از خاندان خود درخواست نمود چنانكه موسى بن عمران چنين حاجتى را از خدا خواست و خداوند هارون برادرش را در كار او شريك ساخت.بعلاوه استعمال اين كلمه در معنى زمامدار آنچنان رايج و دائر بوده كه مرادف كلمه خليفه استعمال مىشده، چنانكه مىبينيم هنگامى كه ابوبكر عمر را بجاى خويش مىگمارد مىگويد: «انى ما وليت ذا قرابة» من يكى از خويشان خود را ولىّ مردم نساختهام. و يا اينكه عمر مىگفت: «لو ادركت ابا عبيدة حيا استخلفته و وليته، فاذا سألنى ربى من وليت على امة محمد...» اگر ابوعبيده زنده بود وى را بجاى خويش خلافت و ولايت مىدادم و چون خدايم از من مىپرسيد چه كسى را بر امت محمد ولايت دادى مىگفتم ...
2 ـ آيه مباهله: (فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندعُ ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على الكافرين) (آل عمران:61) كه به اتفاق مفسرين و محدثين سنى و شيعه مراد از (انفسنا) (خودمان) على بن ابى طالب است. مىبينيم چون خداوند پيغمبرش را امر مىكند كه به آنها (نصاراى نجران) بگو: اكنون كه دعوت مرا از راه برهان نمىپذيريد بيائيد هر يك از ما و شما گروهى ويژه تشكيل داده يكديگر را نفرين كنيم، و بايستى آن گروه متشكل باشد از خودمان و فرزندانمان و زنانمان، پيغمبر(ص) على و فاطمه و حسنين را به امتثال امر خداوند به همراه مىآورد. فاطمه را به همراه مىآورد كه امتثال (نسائنا)كرده باشد، حسنين را تا (ابنائنا) را اطاعت كرده باشد، و على را با خود ميبرد كه مصداق (انفسنا) را اتيان كرده باشد، عباس عموى خود را يا ابوبكر يار غار خود را به همراه نمىبرد زيرا اگر چنين مىكرد از دستور تخلف ورزيده بود.آيات ديگر مانند: (و انذر عشيرتك الاقربين) و (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك)نيز در اين باره قابل استشهاد است و مفسرين اين آيات را در شأن على و زمامدارى وى دانستهاند كه جهت رعايت اختصار از تفصيل سخن در آنها خوددارى مىكنيم و بذكر چند حديث در اين باره مىپردازيم:
«احاديث مربوطه»
روايات در اين باره از طرق اهل بيت بيش از حد و حصر است ولى مناسب اينكه رواياتى در اين زمينه متعرض شويم كه از طرق اهل سنت و جماعت نقل شده باشد; احاديث از طريق آنها نيز بسيار است كه به تناسب وضع اين كتاب به ذكر شمارى از آنها اكتفا مىكنيم:1 ـ حديث معروف و مشهورى كه كتب معتبره حديث و تاريخ سنت آن را نقل نموده و طبق ضوابط علم درايت به صحت پيوسته و بزرگانى مانند ابن جرير و ابو جعفر اسكافى صحت آن را از مسلّمات شمردهاند و آن اين حديث است:
قال رسول الله (ص): «ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا». (تاريخ طبرى:2/217 و تاريخ ابن اثير:2/22 و تاريخ ابوالفداء:1/116 و سنن احمد بن حنبل/111 و مستدرك حاكم:1/159 و كنزالعمال حديث 6008 و 6045)2 ـ احاديث متواترى كه از پيغمبر اكرم(ص) رسيده به اين مضمون كه آن حضرت ، على (ع) را خليفه و ولى عهد و ولى بر مسلمانان پس از خود خوانده:
آن حضرت به على (ع) فرمود: «انت وليى فى الدنيا و الآخرة» . (تلخيص المستدرك ذهبى:26 و صواعق ابن حجر باب 12 ص 16 و باب 11 ص 107 و او گفته: احمد حنبل اين حديث را نقل كرده و آن را صحيح شمرده. و صحيح بخارى:2/58 و صحيح مسلم:2/323)و آن حضرت به على (ع) فرمود: «انت ولى كل مؤمن بعدى».
و فرمود: «من كنت وليه فانّ عليا وليه».و فرمود: «انّ لعلىّ اكثر من الجارية التى اخذ، انه وليكم بعدى».
و فرمود: «انك ولى كل مؤمن بعدى».و فرمود: «انك ولى المؤمنين بعدى».
و فرمود: «من كنت وليه فهو وليه».و فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه».
اين هفت حديث در اين كتب نقل شده: نسائى در كتاب خصائص و احمد بن حنبل در مسند:4/438 و حاكم در مستدرك:3/111 و ذهبى در تخليص مستدرك، و نيز ابن ابى شيبه و ابن جرير، و متقى هندى در كنزالعمال:6/400 و ترمذى باسناد قوى. و ديگر كتب حديث.3 ـ حديث معروف كه تاريخ اسلام آن را جزء وقايع غزوه تبوك به ثبت رسانيده و به حديث منزلة شهرت دارد: شأن نزول حديث از اين قرار است كه پيغمبر (ص) هنگام عزيمت به تبوك على (ع) را بجاى خويش در مدينه گماشت كه چون اكثريت قاطع مسلمانان در آن سفر به همراه پيغمبر(ص) بودند و شهر مدينه در خطر تعرض دشمنان خارج از يك سو و منافقين داخل از سوى ديگر بود به سرپرستى مردى چون على (ع) نياز مبرم بود. ولى اين انتصاب زمينهاى شد كه حسودان و دشمنان على (ع) وى را مورد تعرض زخم زبان قرار دهند كه به چه دليل پيغمبر (ص) على را در ميان زنان و كودكان بجاى نهاده و از جهاد محرومش ساخته؟! اين امر باعث شد كه على (ع) هنگام توديع سخت بگريست و پيغمبر (ص) را بحال او رقّت آمد و در مقام دلدارى به وى فرمود: «اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى، الاّ انّه ليس بعدى نبى، انه لا ينبغى ان اذهب الاّ و انت خليفتى» (مگر دوست ندارى كه تو نسبت به من مانند هارون باشى به موسى، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟ كه ـ در چنين شرائطى ـ شايسته نباشد كه من از اينجا بروم مگر اينكه تو بجاى من باشى)، اين حديث را اكثر مصادر حديث مانند بخارى در صحيح خود:2/324 و مسلم در فضائل على ص 324 و حاكم نيشابورى در مستدرك:3/109 و ابن حجر در صواعق باب 11 ص 107 و مسند ابن حنبل:1/28 نقل كردهاند.
و چنانكه مىدانيم سمتهاى مشخصى كه هارون در تشكيلات نبوت موسى داشته و بموجب اين حديث همه آن سمتها را شامل مىشود جز نبوت عبارت بوده از: شراكت وى با موسى در تبليغ رسالت و ديگر وزارت و ديگر جانشينى او هنگام غيبت برادر بود، كه همه اينها در قرآن ذكر شده است: (واجعل لى وزيرا من اهلى * هارون اخى * اشدد به ازرى * و اشركه فى امرى)و در جاى ديگر باز هم از قول موسى نقل مىكند كه گفت: (اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين) تا آنجا كه مىفرمايد: (قد اوتيت سؤلك يا موسى)پس على (ع) بموجب اين حديث خليفه پيغمبر (ص) است چنانكه هارون داراى اين سمت بود هر چند وى به اين وظيفه تنها در حال حيات موسى عمل كرد زيرا وى پيش از موسى از جهان رفت. و ديگر شراكت وى در امر ابلاغ احكام است كه به مفاد اين حديث همكارى على (ع) با پيغمبر (ص) بفرمان ويژه خداوند بوده چنانكه جانشينى وى از آن حضرت نيز بدين منوال است.و ديگر حديث غدير است كه ذيل واژه «غدير» ملاحظه مىكنيد و ديگر حديث ثقلين، به اين واژه رجوع شود. و ديگر حديث يوم الدار است كه محض رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى شد.
پيغمبر (ص) فرمود: صاحب مسجد (كسى كه امام جماعت مسجد بوده) به امامت در آن مسجد اولى است و كسى كه قرآن را بيشتر مىداند اولى است بر كسى كه كمتر مىداند ، و كسى كه اطلاعات دينيش بيشتر است اولى است بر آنكه كمتر از دين اطلاع دارد، و اگر مساوى بودند آنكه سنّش بيشتر است اولويت دارد.
امام صادق (ع) فرمود: زن، پيشنماز مرد نمىتواند باشد و اگر مأمومين زن باشند جايز است ولى از صف پيش نيفتد و در وسط صف بايستد و زنان ديگر در افعال نماز به او اقتدا كنند. (بحار:88/104 ـ 111)
«شرائط امام جمعه»
1 ـ مؤمن بودن ; 2 ـ عاقل بودن ; 3 ـ مرد بودن ; 4 ـ عادل بودن ; 5 ـ حلال زاده بودن ; 6 ـ داراى فصاحت لازم بودن جهت اداء دو خطبه جمعه ; 7 ـ اعرابى (باديهنشين) نباشد; 8 ـ حدّى از حدود شرعى بر او جارى نشده باشد ; 9 ـ از سوى ولى امر مسلمين منصوب باشد ; 10 ـ توان ايستادن جهت ايراد خطبتين داشته باشد .
شرح اين اجمال آن است كه چون بعد از رحلت پيغمبر اسلام خبر انتخاب ابوبكر به خلافت منتشر شد، عدّهاى ـ به استناد بياناتى كه از خود پيغمبر شنيده و نصوصى كه در مراحل و مواضع متعدده و از همه صريحتر واقعه غدير خم كه كمتر از سه ماه از آن گذشته بود در دست داشتند ـ با اين امر از درِ مخالفت درآمدند، از جمله اين معترضان نخست على بن ابى طالب و خانواده و جماعتى از صحابه مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و عمار ياسر و مقداد بن اسود و جابر بن عبدالله انصارى و جز آنان بودند.
بدينسان بلافاصله پس از رحلت پيغمبر اسلام دسته كوچكى ـ كه تز فكرى آنها «آنچه شايد» بود، در قبال تز فكرى طرف مقابل كه «آنچه پيش آيد» را ملاك اعتبار گرفتند ـ از اكثر مسلمانان جدا شدند و هسته ايجاد يك فرقه بزرگ از مسلمانان گرديدند، اين فرقه در مفهوم وسيع خود شيعه و در مفهوم محدودترى اماميه ناميده مىشود.مبناى اعتقاد اين فرقه آن است كه امر امامت در صلاحيت عامه نيست، يعنى عامّه مردم حق تعيين امام و جانشين ندارند، بلكه اين موضوع مانند نبوت امر الهى و ركن دين است، و بهمين سبب هم پيغمبر نسبت به آن غفلت نمىورزيدند و حتى بايد گفت: تعيين امام از باب حفظ مصالح امت بر او واجب بود، و او هرگز چنين امر خطيرى را به امت تفويض نمىكرد.
كسى كه پيغمبر مىبايست به جانشينى خود برمىگزيد لازم بود كه معصوم از گناهان صغيره و كبيره باشد، و چنين كسى على بن ابى طالب است. به واژههاى: «امامت» «خلافت» «ثقلين» و «غدير» و ديگر واژههاى مربوطه در اين كتاب رجوع شود.
اماميه در مقاطع مختلف تاريخ به فرقههاى متعدد منشعب شدهاند: فرقهاى امامت را پس از امام حسين به محمد حنفيه ختم دانند، و او را امام مهدى خوانند، و آنان كيسانيهاند. فرقهاى پس از امام على بن
الحسين به امامت زيد فرزند آن حضرت قائلند، و آنها رازيديه گويند. گروهى امام پس از حضرت جعفر بن محمد را اسماعيل فرزند آن حضرت دانند، و آنها را اسماعيليه شناسند. جمعى امام موسى بن جعفر را آخرين امام دانند، و آنان واقفهاند. از دو گروه كيسانيه و واقفه كنون اثرى نيست. فِرَق ديگرى نيز هست كه به واژههاى مربوطه در اين كتاب و كتب مدونه درباره فرق رجوع شود.
ولى اگر مستاجر مثلا در عين مستاجره تعدى كرده باشد و سپس عود كند و روش خود را مطابق عقد قرارداد و عمل به شروط مقرره نمايد و بعد از آن بدون اينكه مجددا تعدى و اهمالى از او سر زده باشد عين مستاجره تلف شود آيا نظر به اينكه به سبب تعدى اول در حكم غاصب گرديده ضامن خواهد بود يا دوباره به امانت عود خواهد كرد ؟ آنچه از كلمات فقها برمىآيد در
هيچكدام از اين دو قسم حكم امانت جارى نيست ; بنابر اين قول مالك مقدم است و قول امين فقط در قسم اول قبول مىشود .
قرآن چون در مقام معرفى نيكان و بدان اهل كتاب برمىآيد در ميان صفات مشخصه انسانى امانت را در اين مورد معيار و ملاك اعتبار قرار مىدهد و مىفرمايد: (و من اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار يؤدّه اليك * و منهم من ان تأمنه بدينار لا يؤدّه اليك الاّ ما دمت عليه قائما) ; در ميان اهل كتاب كسانى هستند كه اگر پوست گاوى پر از زر به رسم امانت به آنها بسپارى در آن خيانت ننمايند و به تو برگردانند، و گروهى ديگر از اينها
اينچنينند كه اگر يك دينار هم به دستشان بسپرى به تو خيانت ورزند جز اينكه بر سرشان ايستاده مراقبشان باشى. (آل عمران:68)
ابوذر از آن حضرت نقل كرده كه: روز قيامت بر دو سوى صراط، رحم و امانت قرار دارند، كه چون كسى حق رحم ادا نموده و در امانت خيانت ننموده باشد از آن بگذرد، وگر نه از آنجا سرازير دوزخ گردد.
امام سجاد (ع) فرمود: سوگند به آنكسى كه محمد (ص) را بحق به نبوت برگزيد اگر قاتل پدرم حسين بن على (ع) همان شمشيرى را كه آن حضرت را بدان كشته به رسم امانت به من بسپرد همانا به وى مسترد مىدارم. (سفينة البحار)اميرالمؤمنين (ع) بكميل بن زياد فرمود: بدان اى كميل كه ما هرگز به خيانت در امانت به كسى رخصت ندادهايم پس هر كه چنين چيزى در اين باره از من نقل كند ناحق گفته و گناه كرده و كيفر چنين كسى به دروغى كه به ما بسته آتش دوزخ خواهد بود، سوگند ياد مىكنم كه از پيغمبر (ص) شنيدم و آن حضرت ساعتى پيش از وفاتش سه بار بمن فرمود: «اى ابا الحسن ! ادّ الامانة الى البر و الفاجر فيما قلّ و جلّ حتى فى الخيط و المخيط» ; امانت را به هر نيك و بدى مسترد دار ، خواه امانت كم بها باشد و خواه پر بها حتى در مورد نخ و سوزن. پيغمبر(ص) فرمود: هرگز به بسيارى نماز و روزه و كثرت حج و نيكوكارى و همهمه شبانه اشخاص منگريد بلكه راستى گفتار و امانتدارى اشخاص را معيار نيكى و بدى آنها گيريد. (سفينة البحار)
از امام صادق (ع) سؤال شد كه خداوند كه مىفرمايد: (انا عرضنا الامانة) مراد از امانت در اين آيه چيست و چه بارى را خداوند بر دوش انسان نهاده؟ فرمود: همين امانتهائى كه در ميان مردم است كه به دست يكديگر مىسپارند.از اميرالمؤمنين (ع) نيز در خطبه 197 نهج البلاغه همين مضمون نقل شده.
هنگامى كه پيغمبر (ص) در روز فتح مكه خواست درب كعبه را بگشايد عثمان بن ابى طلحه كه كليددار كعبه بود درب خانه را قفل زد و خود بر بام كعبه بايستاد و حاضر نشد كليد به اختيار پيغمبر (ص) نهد. به وى گفتند كليد را به پيغمبر بده. وى گفت: اگر مىدانستم كه او پيغمبر است به وى داده بودم. پس على(ع) به فراز كعبه شد و دستش را بپيچيد و بزور كليد از او بستد و به حضرت داد و چون پيغمبر در را بگشود و دو ركعت نماز در درون كعبه خواند و بيرون شد كليد را به على داد و فرمود: آن را به عثمان بده و از او عذر خواهى كن. على حسب دستور كليد را به عثمان داد. عثمان گفت: چه شد كليد را بزور گرفتى و اكنون با ملاطفت پس دادى؟ على(ع) فرمود: بجهت اينكه قرآن مىگويد: (انّ الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها)عثمان چون چنين شنيد فوراً اسلام آورد و پيغمبر (ص) او را به سمتش ابقاء فرمود.ابوحمزه ثمالى گويد : از امام سجاد شنيدم كه به شيعيان خود مىفرمود : بر شما باد به برگرداندن امانت به صاحبش كه قسم به آنكه محمد (ص) را بحق به پيغمبرى فرستاد اگر قاتل پدرم حسين بن على (ع) همان شمشيرش را كه بدان پدرم را كشته به رسم امانت به من سپارد آن را به او برمىگردانم .
امام صادق (ع) فرمود: هر كس امانتى را كه به وى سپردهاند بصاحبش برگرداند در حقيقت او هزار حلقه از حلقههاى آتش را از گردن خويش گشوده است، پس زود امانت را به صاحبش برگردانيد كه چون امانتى به كسى سپرده مىشود ابليس صد نفر از شياطين خود را بر او بگمارد كه وى را وسوسه كنند تا او را به تباهى كشند مگر اينكه خدا او را حفظ كند.عبدالله بن سنان گويد: به خدمت امام صادق (ع) رفتم در حاليكه حضرت در مسجد نماز عصر خود را خوانده و رو به قبله نشسته بود، عرض كردم: يابن رسول الله بعضى از اين مسئولين حكومت اموالى را برسم امانت به ما مىسپارند و اينها خمس شما را به شما نمىپردازند آيا اين اموال به آنها برگردانيم؟ حضرت سه بار فرمود: بخداى اين قبله قسم اگر ابن ملجم قاتل پدرم اميرالمؤمنين (ع) امانتى به من سپارد به وى برمىگردانم. (بحار:75/21)
وقوع عقد و تحقق آن احتياج به ايجاب و قبول لفظى و يا عملى (يعنى كارى كه دلالت بر توديع امانت از يك طرف و پذيرفتن آن از طرف ديگر بنمايد) دارد.
عقد امانت با مرگ يا ديوانگى يكى از طرفين منفسخ مىشود و نيز گرفتن امانت از كودك يا ديوانه باطل بوده و عقد منعقد نخواهد شد و گيرنده امانت بايد مال را به ولى طفل (پدر، سرپرست) و يا ولى عام (حاكم شرع) بازگرداند.حفظ امانت واجب بوده و در صورت تلف، امين ضامن زيان وارده نخواهد بود مگر آنكه در حفظ امانت تعدى يا تفريط نمايد كه درين صورت ضامن خسارات وارده است.
اگر ترتيبى براى حفظ مال امانت مقرر نشده باشد امين بايد آن مال را بطورى كه متعارف است حفظ كند و الا ضامن است.امين براى حفظ مال امانت مىتواند ترتيب مقرره مالك را تغيير دهد مگر اينكه مالك تغيير آن را صريحاً نهى كرده باشد.
امين در مقام حفظ مال مسؤول وقايعى كهرفع آن از اقتدار او خارج است نمىباشد.امين بايد مال امانت را به همان حالى كه موقع استرداد موجود است پس بدهد و نسبت به نواقصى كه حاصل شده و مربوط به عمل امين نباشد ضامن نيست و نيز اگر مال امانت در جعبه سربسته يا پاكت مختوم به امين سپرده شده باشد حق باز كردن و تغيير آنرا ندارد.
اگر مال امانت قهراً از امين گرفته شود و مشار اليه قيمت يا چيز ديگرى به عوض آن اخذ كرده باشد بايد آنچه را كه گرفته به مالك امانت بدهد ولى امانت گذار مجبور به قبول آن نبوده حق دارد مستقيماً به قاهر رجوع كند.اگر كسى مال محجورى را با سمت ولايت يا قيمومت امانت گذارد آن مال بايد پس از رفع حجر يا رفع سمت به مالك آن مسترد شود.
اگر وارث امين مال امانت را تلف كند بايد از عهده مثل يا قيمت آن برآيد اگرچه عالم به وديعه بودن مال نبوده باشد.با فوت امانت گذار وديعه باطل است و امين بايد مال مورد امانت را به وارث مالك مسترد نمايد و در صورت تعدد وراث و عدم توافق بين آنها مال امانت بايد به حاكم شرع داده شود.
امين بايد عين مالى را كه دريافت كرده رد نمايد و هر گاه مال امانت مطالبه شود و امين از رد آن امتناع كند از تاريخ امتناع ضامن تلف و هر نقص و عيبى است كه در مال وديعه حادث شود اگرچه آن عيب و نقص مستند به فعل او نباشد.امانت گذار بايد مخارجى را كه امين براى حفظ مال وديعه كرده است به او بپردازد و همچنين است اگر رد مال مستلزم مخارجى باشد كه پرداخت آن به عهده امانت گذار مىباشد.
اقسام امانت، عقد امانت به دو گونه است: 1 ـ گاهى مال به اعتبار امانت صرف در اختيار امين قرار مىگيرد مانند وديعه و عاريه. 2 ـ گاهى مال به اعتبار عقد ديگرى در اختيار غير واقع مىشود مانند مال اجاره (عين مستأجره) كه به جهت عقد اجاره در اختيار مستأجر مىباشد يا مال الشركة كه به اعتبار عقد مشاركت در اختيار يك يا چند شريك قرار مىگيرد و در حالت دوم مستأجر يا شريك و امثال آنها حكم امين را دارند كه مقررات مربوط به امين درباره آنها جارى است . (دائرةالمعارف تشيع)
اميرالمؤمنين (ع): «الامانى تعمى اعين البصائر»: آرزوها ديده بصيرتها را كور مىسازند (بحار:73/169). و عنه (ص): «اياك و الامانى، فانها بضايع النوكى»: زنهار كه در كام آرزوها افتى، كه به آرزو وابسته شدن، كالاى احمقان است (بحار:78/91). و عنه (ص) ايضا: «طوبى لمن لم تلهه الامانى الكاذبة»: خوشا به حال كسى كه آرزوهاى دروغين وى را سرگرم نسازند . (بحار:78/279)