اُمّ ابيها:
مادر پدرش، تعبيرى كه در عرف عرب، پدرها در مقام ابراز محبت به دخترانشان داشتهاند، چنانكه در عرف فارس، پدر به پسر مىگويد: بابا! يكى از كنيههاى حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهراء سلام الله عليها (بحار:22/152). نام يكى از دختران اميرالمؤمنين (ع) (بحار:42/90). نام يكى از دختران امام موسى بن جعفر (ع) (بحار:48/283). نام دختر جعفر يا عبدالله بن جعفر بن ابى طالب، از محدثات بود و از پدر خود روايت حديث كرده است. (ريحانه الادب)
اُمّ احمد:
همسر امام كاظم (ع) و مادر احمد بن موسى، از زنان محترمه و شايستهاى كه مورد اعتماد امام بوده و هنگام عزيمت به بغداد ودايع امامت را به وى سپرده و فرموده بود: هرگاه يكى از فرزندان من آن را از تو مطالبه نمود بدان كه من از دنيا رفتهام و هم او امام پس از من است. ام احمد يكى از رواة حديث است. (تحفة العالم)
امّ ايمن:
(م 24 ق) نام وى بركه مشهور به امايمن و امالظباء است ، ولى كنيهاش بر اسم وى غلبه دارد لذا به امايمن شهرت بيشترى دارد . وى دختر ثعلبة بن عمرو ، از اصحاب رسول اكرم (ص) و كنيز حضرت آمنه و يا عبدالله بن عبدالمطلب بود كه ارثاً به پيغمبر (ص) رسيد و دايه رسول اكرم(ص) شد و در كودكى آن حضرت را پرورش داد ، لذا مورد عنايات و محبتهاى بسيار پيغمبر (ص) بوده و رسول اكرم (ص) مىفرمودند : «ام ايمن امى بعد امى» (ام ايمن، بعد از مادرم در حكم مادر من است)
همچنين : «هذه بقية اهل بيتى» (او جزو اهل بيت من است) . او از مهاجرين هجرتين است اول به سرزمين حبشه هجرت كرد سپس به مدينه . رسول اكرم (ص) پس از ازدواج با حضرت خديجه امايمن را آزاد فرمودند و او با عبيد بن حارث خزرجى ازدواج نمود و پسرش ايمن متولد گشت و شهرت او از نام همين پسر است . پس از مرگ همسرش عبيد ، با زيد بن حارثه از موالى حضرت خديجه ازدواج كرد و فرزندش اسامه متولد گشت .
امايمن زنى شجاع بود و در جنگ حنين و اُحُد و خيبر شركت جست . وى احاديثى از رسول اكرم(ص) روايت كرده و در هنگام رحلت پيغمبر (ص) بيش از اندازه مىگريست و ناله مىكرد و مىگفت كه گريه من فقط براى انقطاع وحى الهى از خانه ما مىباشد و نيز حضرت زهرا (س) در حادثه فدك وى را شاهد خود معرفى فرمودند .
فرزند وى ايمن يكى از ده تنى است كه هنگام متفرق شدن لشكر اسلام در جنگ حنين شجاعانه مقاومت نمود و در ركاب رسول اكرم (ص) به شهادت رسيد . (دائرةالمعارف تشيع)
اُمّ البنين:
كِلابيه ، (م 61 ق) ، همسر اميرالمؤمنين على (ع) و مادر حضرت عباس (ع) . نام وى فاطمه اما به كنيهاش امالبنين مشهور است ، دختر حزام بن خالد .
صاحب عمدة الطالب مىنويسد : «حضرت اميرالمؤمنين على (ع) به برادر خود عقيل كه از علماى نسبشناس بود و از اخبار آنان اطلاع داشت و خاندانهاى عرب را به خوبى مىشناخت فرمود كه بنگر به زنى كه وى از صلب فحول عرب متولد گشته باشد و من با او ازدواج نمايم و فرزندى شجاع و دلاور و جنگجو از وى برايم متولد گردد . عقيل عرض كرد با امالبنين كلابيه تزويج فرما كه در عرب شجاعتر از پدران وى نداريم و حضرت اميرالمؤمنين (ع) با او ازدواج فرمود» .
در تاريخ طبرى هم آمده است كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) پس از فوت حضرت زهرا (ع) با وى تزويج نمود و حضرت ابوالفضل العباس (ع) و جعفر و عبدالله و عثمان از او متولد گشت و تمامى آنان در روز عاشوراى سال 61 ق به شهادت رسيدند . هنگامى كه بشير ، نعى شهادت سيدالشهداء (ع) را در مدينه اعلام كرد و حضرت سجاد همراه با قافله كربلا وارد مدينه گشت ، حضرت زينب كبرى به
زيارت امالبنين شتافت و شهادت چهار فرزند او را تسليت گفت . امالبنين كه سخنورى فصيح بود پس از خبر شهادت فرزندانش همه روزه به قبرستان بقيع مىرفت و عبيدالله بن عباس فرزند پسرش حضرت عباس (ع) را همراه خود مىبرد و مشغول سرودن اشعار در رثاء فرزندانش مىشد و مردم مدينه جهت شنيدن اشعار و ندبه وى در آن محل گرد مىآمدند ، از آن جمله مروان بن حكم كه از دشمنان سرسخت بنىهاشم بود جهت استماع ندبه و اشعار و رثاء امالبنين به بقيع حاضر مىگشت و مىگريست . (دائرةالمعارف تشيع)
اُمَّت:
گروه و جماعت: (وجد عليه امة من الناس يسقون) ; موسى گروهى از مردم را بر آن چاه (مدين) ديد كه آب مىكشيدند. (قصص:23)
جمعيتى كه امر واحدى آنها را در خود گرد آورده باشد، چون يك دين يا يك كيش، يا يك روش يا يك زمان يا يك جا يا يك نوع خلقت. و هر نوعى از حيوان را امت گويند. و بسا يك نفر را بلحاظ اينكه همه صفات نيك در او جمع است و مقام رهبرى را دارد امت گويند، چون ابراهيم (ع) كه در قرآن آمده: (ان ابراهيم كان امة) و در حديث نيز آمده كه: «يبعث عبد المطلب امة واحدة، عليه بهاء الملوك و سيّما الانبياء» (بحار:15/157). بمعنى دين نيز آمده: (انا وجدنا آبائنا على امة)(زخرف:22). بمعنى زمان و هنگام نيز آمده: (الى امة معدودة) (هود:8). (مجمع البحرين)
از امام صادق (ع) ذيل آيه: (ان ابراهيم كان امة قانتا) روايت شده كه او (ابراهيم) خود (بتنهائى) يك امت بود. (بحار:12/12)
فخر رازى در تفسير آيه: (و ما من دابة...) (هيچ جنبنده بر روى زمين و هيچ پرنده كه به دو بال خود پرواز كند نباشد جز آنكه مانند شما بشر امتهائى بوند) گفته: در حديث آمده كه پيغمبر (ص) فرمود: اگر نه اين بود كه سگان يك امتند كه خداى را تسبيح مىكنند فرمان مىدادم كه همه آنها را بكشيد. (سفينة البحار)
اُمَّتِ اِسلام:
پيروان پيغمبر اسلام، حضرت ختمى مرتبت محمد (ص): (و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس) (بقره:143)
ما اينچنين شما (مسلمانان) را امتى گزيده و معتدل قرار داديم تا بر ديگر مردمان حجت و گواه باشيد و رسول (ص) گواه شما باشد.
بريد بن معاويه عجلى از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود: امت وسط كه در قرآن آمده ما (امامان معصومـ ) ـيم و مائيم گواهان خدا بر خلق و حجت او در روى زمين.
حاكم ابو القاسم حسكانى در كتاب شواهد التنزيل از سليم بن قيس روايت كند كه على (ع) فرمود: مراد خداوند از (لتكونوا شهداء على الناس) مائيم كه رسول (ص) گواه و حجت بر ما باشد و ما گواهان خدا بر آفريدگانش و حجت او در زمين باشيم و مائيم آن كسان كه خداى تعالى فرمود: (كذلك جعلناكم امّة وسطا).
(كنتم خير امّة اخرجت للناس) ; شما مسلمانان بهترين امتى باشيد كه بسود مردم برون داده شده (و بوجود آمده) كه شما ديگران را بكار نيك فرمان ميدهيد و از كار بد باز ميداريد و بخدا ايمان داريد. (آل عمران: 110)
مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مىگويد: اين سه شرط (امر بمعروف و نهى از منكر و ايمان بخدا) شرائط امتياز امت اسلام است چنانكه از يكى از اصحاب پيغمبر (ص) نقل است كه مىگفت هر كس بخواهد گزيده اين امت باشد بايستى به اين سه شرط عمل كند. (مجمع البيان)
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: خداوند امت مرا پيش از آفرينش اين جهان به پيش چشمم ممثل ساخت و نامهاى آنها را به من آموخت.
به همان گونه كه اسماء را به آدم آموخت، و در آن حال پرچمداران (رهبران باطل) را از نظرم گذراند و من براى على (ع) و پيروانش آمرزش طلب نمودم.
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: پيروان من در قيامت بيش از پيروان همه پيامبران باشند.
و نيز فرمود: ديرى نشود كه ديگر امتها به شما هجوم كنند بدان سان كه خورندگان به ظرف غذا هجوم آرند. عرض شد: آيا اين (گستاخى ديگران بر مسلمانان) بعلت اندك بودن شمار مسلمانان است؟ فرمود: خير، شمارتان در آن روز زياد باشد ولى خاشاكى باشيد چون خاشاك سيل. و خداوند هيبتتان را از دل دشمنانتان بردارد و دلهاتان را سست نمايد.
و فرمود: در آن روزگار كه امت من به دنيا ارج نهند خداوند هيبت اسلام را از آنها بردارد (كه دشمن در آنها طمع ورزد). (بحار:17 و 7 مجموعه ورام:60)
و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه گروهى از امتم به مشركين بپيوندد و تا اينكه در ميان امتم بت پرستى رايج گردد.
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: من از سه چيز بر امتم بيم دارم: گمراهى پس از شناخت و معرفت، فتنههاى گمراه كننده، شهوت شكم و شهوت جنسى.
و نيز از آن حضرت رسيده كه فرمود: نه چيز از امت من برداشته شده (امت در برابر نه چيز مورد مؤاخذه خدا قرار نگيرند): كارى كه به خطا و اشتباه مرتكب آن شوند، و آنچه كه آن را از ياد برده باشند و عملى كه به اكراه و اجبار بدان درآيند، و آنچه كه از روى جهل و نادانى از آنها سرزند، و كارى كه از توانشان خارج باشد ، و چيزى كه بدان ناچار و مضطر باشند، و حسد (تا گاهى كه عملى نشود)، و فال بد، و وسوسه در امر آفرينش جهان تا گاهى كه بزبان نياورند.
و نيز از آن حضرت آمده كه: چهار چيز تا قيامت در ميان امت من خواهد بود: افتخار بر ديگران به مقام و منصب، و طعنه زدن به ديگران به اصل و نسب، و باران را از طريق علم نجوم و ستارگان مخصوص انتظار داشتن، و نوحه سرائى در مرگ اشخاص...
و فرمود: بر شما (امت) بيم دارم از فروختن قضاوت (رشوه گيرى در قبال داورى)، و قطع رحم، و تلاوت قرآن به آواز غنائى طرب انگيز، و اين كه كسى را پيشواى خود سازيد كه امتيازى بر شما نداشته باشد.
نقل است هنگامى كه خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و يارانش و شكست مسلمانان در جنگ موته به مدينه رسيد ياران پيغمبر(ص) گريه سر دادند و سخت از اين واقعه رنجيده خاطر گشتند، پيغمبر (ص) فرمود: چرا مىگرييد؟! عرض كردند: چرا نگرييم كه بزرگانمان را از دست داديم، اشراف و فضيلتمندانمان رفتند. حضرت فرمود: گريه مكنيد كه امت من بمنزله باغى
است كه صاحبش همواره مراقب آن باشد، درختانش را تنظيم كند و جهت واردين جايگاهها ترتيب دهد، شاخهها را وارسى نمايد و هر كدام را كه صلاح بداند ببرد تا بثمر رسد، (آن باغ بر اثر رسيدگى و مراقبت) در مقطعى از زمان گروهى را از ثمر خود تغذيه كند و در مقطع ديگر گروه ديگر را، و بسا آخرين ثمر آن بهترين (ثمر) آن باشد، و سوگند به آنكه مرا به پيغمبرى برگزيده كه عيسى بن مريم مردانى را در ميان امت من بيابد كه جايگزين حواريون باشند. (بحار: 28 و 22 و 21).
اِمتاع :
برخوردارى دادن . نفع رسانيدن. برخوردارى يافتن . لازم و متعدّى است .
روى ان عمرو بن حمق الخزاعى سقى رسول الله (ص) فقال: «اللهم امتعه بشبابه فمرّت له ثمانون سنة لم ير له شعرة بيضاء»: در حديث آمده كه عمرو بن حمق خزاعى، آبى به دست پيغمبر (ص) داد كه بنوشد، حضرت وى را دعا كرد و فرمود: خداوندا وى را به جوانيش برخوردار ساز. بر اثر دعاى پيغمبر (ص) وى تا سنّ هفتاد سالگى موى سفيد در سر و رويش ديده نشد .
اِمتِثال:
بجاى آوردن فرمان، فرمانبردارى. مَثَل آوردن و داستان گفتن. قصاص گرفتن از قاتل. به «اطاعت» رجوع شود.
اِمتِحان:
آزمودن. بسختى كسى يا چيزى را آزمودن، چون آزمودن زر و سيم به آتش و آزمودن خداوند بنده خود را به محنت و بلاء. به «آزمايش» رجوع شود.
اِمتِداح:
ستودن. مدح بسيار كردن.
اِمتِداد:
كشيده شدن، دراز شدن.
اِمتِزاج:
آميخته شدن. آميختگى.
اِمتِشاط:
شانه كردن.
اَمتِعَة:
جِ متاع، كالاها. (ودّ الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم...): خواست و آرزوى كفار اين است كه شما (مسلمانان) از اسلحه و اسباب و وسائل خويش غفلت ورزيد تا يك بارگى بر شما بتازند ... (نساء: 102)
فى جامع البزنطى عن اميرالمؤمنين (ع): «انه كان يضمّن الصبّاغ و القصّار و الصائغ، احتياطا على امتعة الناس...»: در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) جهت تحفظ بر اموال و كالاهاى مردم، صنف رنگرز و گازر و زرگر را ضامن كالاى سپرده به آنها مىدانست .
اِمتِلاء:
پر شدن. ابو جعفر (ع): «ابعد الخلق من الله اذا ما امتلأ بطنه» . (بحار:66/331)
اِمتِناع:
باز ايستادن.
اُمَّت وسط:
امتى معتدل، يا نيكو و گزيده. متخذ از: (و كذلك جعلناكم امّة وسطا لتكونوا شهداء على الناس...)(بقره:143). حسب اين آيه مباركه، خداوند امت پيغمبرش محمد (ص) را امت معتدل و ممتاز قرار داده، امتى كه به عمل خويش، رابط ميان پيغمبرشان و ديگر مردم باشند.
چه در هر زمان جمعى از اين امت به شايستگى خويش اين نقش را بدرستى ايفا مىكنند. بريد بن معاويه عجلى از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: ما (اهلبيت معصوم پيامبر)ئيم امت وسط، و مائيم گواهان خدا بر خلق خدا و حجت خدا در روى زمين. و در روايت ديگر فرمود: «الينا يرجع الغالى و بنا يلحق المقصّر» .
به «وسط» نيز رجوع شود.
اِمتِهان:
به كار خدمت گرفتن. بخدمت داشته شدن.
اِمتِيار:
خواربار آوردن جهت كسى يا براى فروختن.
اِمتِياز:
جدا شدن. (و امتازوا اليوم ايها المجرمون) ; اى جنايتكاران امروز (از نيكان) جدا شويد. (يس:59)
امتياز:
برترى داشتن، مزيت داشتن، رجحان، فضيلت. شك نيست كه خداوند تبارك و تعالى بعضى امور را مايه امتياز و برترى برخى بر برخى قرار داده مانند: تقوى و علم و جهاد، و نيز در امر روزى كه بعضى را فزونتر از بعضى عطا كرده ولى در عين حال آن كسى كه داراى يكى از آن امتيازات هست از نظر اخلاق اسلامى نمىتواند خويشتن را برتر از آن داند كه فاقد آن مزيت است چنانكه در اخلاق پيغمبر اسلام مىبينيم كه آن حضرت با آن امتياز منصب نبوت و تقوى و علم كه داشت هرگز خود را
بر ديگران برتر نگرفت، كه گويند چون پيغمبر(ص) در جمع اصحاب نشسته بود و غريبى وارد مىشد وى پيغمبر را از دگر افراد تميز نمىداد چه آن حضرت از حيث لباس و محل نشستن و جز آن بر ديگران امتيازى نداشت، و حتى اجازه نمىفرمود: هر گاه سوار بود پيادهاى با او راه برود، يا او را به ترك خود مىنشانيد يا مىفرمود تو پيش بيفت و در منزل منتظر من باشد. همواره خوراك و پوشاك آن حضرت با خوراك و پوشاك غلامان و زير دستان يكسان بود.
در سفرى پيغمبر (ص) فرمود گوسفندى بكشند، يكى از ياران گفت: سر گوسفند را من مىبرم. ديگرى گفت كندن پوستش با من. سومى گفت: طبخش به عهده من. حضرت فرمود: هيزمش را هم من فراهم مىكنم. ياران گفتند: يا رسول الله اين كارها را ما خود كفايت مىكنيم و نيازى به زحمت شما نيست؟! فرمود: مىدانم ولى دوست ندارم امتيازى براى خود بر ديگران قائل باشم كه خدا دوست ندارد بندهاش خود را از ديگران ممتاز بگيرد. (سفينة البحار)
«معيار امتياز در قرآن كريم»
1 ـ پيشى گرفتن در اسلام: كسانى كه در ايمان بخدا و پذيرش اسلام بر ديگران سبقت جستند بر آنها كه در اين امر متأخر بودهاند امتياز دارند: (ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان)(حشر:10). (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار...)(توبه:100). (لا يستوى من اسلم من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة...) (حديد:10). (و السابقون السابقون اولئك المقربون)(واقعه:10)
2 ـ تقوى ; خداى ترسى و پرهيز از گناه: (انّ اكرمكم عندالله اتقيكم). (حجرات:13)
3 ـ علم: (قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون) (زمر:9). (يرفع الله الذين آمنوا و الذين اوتوا العلم درجات). (مجادله:11)
4 ـ جهاد: (فضّل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة) . (نساء:95)
5 ـ رجوليت: (و لهنّ مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة)(بقره:228) . كه مراد از آن درجه كه موجب امتياز است همان قيموميت و سرپرستى است كه در آيه (الرجال قوّامون على النساء) بدان اشاره شده است.
به امتيازات ديگرى نيز در قرآن اشاره شده است كه آنها به تدبير شئون خلق ارتباط دارند:
(و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق...) ; خداوند در امر روزى بعضى از شما را بر بعضى برترى داد. (نحل:71)
(و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعض) ; آرزو و توقع بيجا در فضيلت و مزيتى كه خداوند به آن برخى را بر برخى برترى داده مكنيد. (چه خداوند ـ محض مصالح خاصى ـ بعضى را جمال يا مال بيشتر يا زن زيباترى داده، آنكه فاقد آن امتياز است نبايد بگويد: چرا من به آن امتياز دست نيافتم، كه در علم خدا چنين امتيازى بصلاح وى نباشد). (نساء:32)
امتياز نژادى:
خصلتى كه پيش از اسلام معمول و متعارف بوده و در تاريخ جاهليت و ايران باستان و ديگر اقوام و ملل مشهور است ; پيغمبر اسلام از آغاز بعثت اين روش را مردود دانست و قولا و عملا سخت با آن مبارزه كرد و آيه كريمه: (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى...ان اكرمكم عند الله اتقيكم) با رساترين و مؤكدترين بيان در اين باره فرود آمد ، و آن حضرت دورانى كه در مكه بود دختر عمه خود را به غلام آزاد كردهاش زيد بن حارثه داد و در مدينه در حالى كه بر منبر بود عمهزاده ديگر خويش را به كابين مقداد بن اسود كه آنروز فردى گمنام بود بست و در خطبه تاريخى خود در حجة الوداع و در جمع كثير حجاج طى بياناتى شيوا اين موضوع را مطرح و اكيداً آن را مطرود و مردود شمرد. حضرات معصومين يكى پس از ديگرى اين دستور را همواره مد نظر داشته و علاوه بر رواياتى كه از آن حضرات در اين باره آمده در عمل نيز اين روش را به مردم نشان مىدادهاند، چنانكه مىدانيم مادران اكثر ائمه ما (و از حضرت موسى بن جعفر ببعد همه) كنيز بوده ولى متأسفانه اين شيوه غلط كه با خوى امتياز طلبى بشر موافق بود بطور كلى بساطش در ميانمسلمانان برچيده نشد، حتى در تاريخ فرزندان ائمه ، جسته و گريخته چنين چيزى ديده مىشود، عبدالله بن حسن بن حسن كه به دو واسطه به امام مجتبى مىرسد او را عبدالله محض مىگفتهاند كه مادرانش همه قريشى تبار بودهاند و محض و خالص بودن آباء و امهاتش از ديگر نژاد مايه امتياز او مىدانستهاند.
از امام صادق (ع) روايت شده كه موالى كوفه (عجم تباران مهاجرى كه در بلاد عرب زندگى مىكردند و جهت امنيت با يكى از قبايل عرب پيمان موالاة و پناهندگى مىبستند) به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و گفتند: ما از اين عربها شكوه داريم چه اينكه پيغمبر (ص) ميان ما و عرب تفاوتى قائل نبود و در عصر آن حضرت سهم ما از بيت المال با سهم عربها يكسان بود، در مسئله ازدواج نيز امتيازى در كار نبود، پيغمبر(ص) دستور داد از عرب به سلمان و صهيب و بلال زن دادند، ولى اينها (مردم عراق) به ديده حقارت در ما مىنگرند! حضرت چون شنيد فوراً به محل اجتماع عربهاى كوفه رفت و فصلى با آنها در اين باره سخن گفت. آنها فرياد زدند كه اى امير المؤمنين! ما چنين چيزى نپذيريم و اين بار گران (مساوات) بدوش نخواهيم كشيد.
حضرت از اين عكسالعمل آنها آنچنان خشمگين گشت كه شتابان در حالى كه رداى خويش را به زمين مىكشيد از جمع آنان بيرون شد و خطاب به عجمها مىفرمود: اى گروه عجم! اينها شما را به منزله يهود و نصارى مىپندارند، از شما زن مىستانند و به شما زن نمىدهند و آنچنان كه از شما توقع دارند خود را مديون شما نمىدانند! حال كه چنين است (و اينان به امتيازات موهوم چشم بستهاند) شما (نيز در صدد كسب اينگونه امتيازات برآئيد و) به تجارت بپردازيد كه از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود: روزى را ده دانگ است و نه دانگ آن در تجارت است و يكى در ساير كسبها (بحار:42/160) . به «ناسيوناليسم» نيز رجوع شود .
اَمثال:
جِ مِثل و مَثَل، مانندها، داستانها. (و ما من دابّة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم): هر جنبنده در روى زمين و هر آن پرنده كه به دو بال خود پرواز كند همه امتهائى مانند شما بشر مىباشند . (انعام:38)
امثَل:
شريفتر، گزيدهتر. ج : اماثل . (اذ يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الاّ يوما)(طه:104) . الصادق (ع): «ان اشدّ الناس بلاء الانبياء ـ صلوات الله عليهم ـ ثم الذين يلونهم، ثم الامثل فالامثل»: سختترين آزمون، پيامبران را بُوَد و سپس كسانى كه دونِ رتبه آنها باشند و سپس افراد گزيدهتر و بهتر . (بحار:11/69)
اَمجاد:
جِ ماجد و مجيد. بزرگان. بزرگواران.
اُمّ جميل:
عوراء دختر حرب بن اميه، خواهر ابو سفيان و همسر ابو لهب كه سوره «تبّت» درباره او و همسرش نازل شد و از زنان آزار دهنده بنام پيغمبر اسلام بوده.
از امام باقر (ع) روايت شده كه شبى حضرت رسول (ص) سوره تبت را در نماز خود مىخواند، به ام جميل خبر رسيد كه محمد نام تو و شوهرت را به بدى مىبرد و آن را جزء نماز خويش ساخته. وى چون شنيد از خانه بيرون شد و مىگفت : اگر محمد را ديدم به وى چنين و چنان گويم. چون وارد مسجد شد ابوبكر كنار حضرت ايستاده بود عرض كرد: اين ام جميل است، مىترسم بيايد و شما را ناسزا گويد. فرمود:
او مرا نخواهد ديد. چون بيامد به ابوبكر گفت: محمد را نديدى؟ وى گفت: نه، پس او به خانه بازگشت. (بحار:18/59)
اُمّ حبيب:
دختر ربيعه و همسر امير المؤمنين (ع) على بن ابى طالب (ع)، از آن حضرت پسرى به نام عمرو و دخترى به نام رقيه آورد، رقيه با مسلم بن عقيل ازدواج نمود و فرزندانش از مدينه با امام حسين (ع) به كربلا رفتند. (دائرة المعارف تشيع)
ام حبيب:
دختر عاص بن امية بن عبد شمس قرشى همسر عمرو بن عبدود بود و پس از كشته شدن شوهرش در جنگ خندق ايمان آورد. (الاصابه)
ام حبيب:
دختر عباس بن عبد المطلب دختر عم پيغمبر اسلام و از زنان صدر اسلام بود. (الاصابه)
ام حبيبة:
به نام رمله يا آمنه دختر ابو سفيان از جمله زنانى بود كه در آغاز بعثت اسلام آورد و به اتفاق همسرش عبيدالله بن جحش به همراه جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت نمود و در آنجا همسرش به كيش نصارى درآمد و سپس بمرد و پس از پايان عده، حضرت رسول (ص) به نجاشى حاكم حبشه نامه نوشت كه وى را جهت حضرتش
خواستگارى كند و نجاشى طى تشريفاتى وى را به كابين رسول (ص) درآورد و ام حبيبه در آن روز سى و چند سال داشت. ابن ابى الحديد گفته: وى مانند برادرش با على(ع) دشمن بود. او بسال 44 از دنيا رفت.
اُمّ الحكم:
دختر ابو سفيان بن حرب، همسر عياض بن شداد فهرى يكى از شش زن مهاجره بود كه از اسلام برگشت و به مشركان پيوست .
مرحوم كلينى روايت كرده كه امام صادق (ع) پس از هر نماز او را بنام لعن ميكرد.
اُمُّ الخير:
كنيه چند تن از زنان بنام اسلام است ، از جمله : امالخير فرزند زاده امام محمد باقر (ع) و از اصحاب امام جعفر الصادق (ع) بوده است . (ريحانة الادب)
امّالخير بنت حريش بن سراقة يا رقية ، از تابعين زنان كوفه ، و به سخنورى و فصاحت و هوش و ذكاء معروف و از طرفداران اميرالمؤمنين على (ع) و در جنگ صفين لشكر آن حضرت را عليه معاويه تهييج و ترغيب مىكرده است . (ريحانة الادب)
امّالخير : جمال النساء بغدادى مكنّاة به امّالخير ، از زنان پرهيزكار و دانشمند و از محدّثان عامه در قرن هفتم هجرى است . در فقه و حديث دستى داشته و افادات علمى مىكرده است . به سال 640 هـ ق درگذشت .
امّالخير : خديجة ملقّب به ضوء الصباح ، از محدّثان بوده و در انشاء و حسن خط مهارت داشته است . به سال 730 هـ ق درگذشت .
امّالخير : رابعه عدوية ، از زنان نيكوكار بود . به «رابعة» رجوع شود .
امّالخير : سلمى بنت صخر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرّة بن كعب ، از صحابيّات و مادر ابوبكر بن ابىقحافه ، عمر بسيار يافت و از شوهرش ابوقحافه و از پسرش ابوبكر ارث برده است . (ريحانة الادب)
اَمَد:
نهايت، پايان، فرجام. اَجل. ج: آماد. (فطال عليهم الامد فقست قلوبهم): نباشيد مانند اهل كتاب (يهود و نصارى و مجوس) كه مشمول مرور زمان شده فاصله آنها با دوران حضور انبياء در ميانشان زياد شد، در نتيجه دلهاشان از پذيرش حق سخت گرديد و بيشترشان قانون گريز شدند. (حديد:16)
اِمداد:
مهلت و زمان دادن و درنگ كردن از اجل معين (منتهى الارب). يارى دادن لشكر را از غير خود، «اذا كثّر شيئا بنفسه قيل مدّه، و اذا كثّره بغيره قيل امده». قوله تعالى: (انى ممدّكم بالف من الملائكة)و قال جلّ و علا: (و امددناهم بفاكهة) . مال بخشيدن به كسى و يارى دادن و به فرياد وى رسيدن.
امّ داود بربريه:
دختر عبدالله بن ابراهيم از زنان برجسته شيعه. او همسر حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) است و بر سر نام وى اختلاف است. بعضى حبيبه ذكر نمودهاند و جمعى فاطمه و كنيهاش را ام خالد مشهور به ام داوود منسوب به اسم فرزندش داوود بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب (ع) مىدانند و نيز از جدههاى سيد بن طاووس است. چنانكه سيد بن طاوس در اقبال (657) بدان تصريح نموده است. در اعمال نيمه رجب دعاى ام داوود آمده كه ابن بابويه و شيخ طوسى و سيد بن طاووس به سندهاى معتبر روايت كردهاند كه جهت حاجات و كشف كربات و دفع ظلم ظالمان مجرب است.
اَمر:
فرمودن، دستور دادن، ضدّ نهى، ج : اوامر. (فعتوا عن امر ربهم): پس آنان از فرمان خداى خويش سرپيچيدند (ذاريات:44). الصادق (ع): «ان الله ـ عزوجل ـ خلق الخلق فعلم ما هم صائرون اليه، و امرهم و نهاهم، فما امرهم به من شىء فقد جعل لهم السبيل الى الاخذ به، و ما نهاهم عنه فقد جعل لهم السبيل الى تركه ...»: خداوند عزّ و جلّ، خلق عالَم را بيافريد و راه و رسم زندگى را به آنها بياموخت، آنها را امر و نهى كرد، هرآنچه را كه به آنان امر نمود راه انجام آن را نيز در اختيارشان نهاد، و آنچه را كه آنان را از آن نهى نمود نيز راه ترك آن را برايشان ميسّر داشت ... (بحار:5/37)
اَمر:
(در اصطلاح ادب و اصول فقه) لفظى كه به هيئت خود، غالبا دلالت بر طلب، خواه جدّى يا غير جدّى; يا اباحه (بعد از نهى يا در مظنه آن) كند. امر دالّ بر طلب، صرف طلب را مىرساند، منع از ترك و عدم آن، خارج از مفهوم امر مىباشند، چنانكه فوريت و عدم آن نيز از قرينه استفاده مىشود. معناهائى مانند تهديد، تعجيز، اهانت و تسويه از مصاديق دو معنى فوقاند.
مقتضاى تحقيق آنكه معنى اصلى و جامع امر قابل تعريف نيست، چنانكه وجود را كه اوضح از هر چيز است نتوان توصيف نمود، آرى ـ چنانكه اشاره شد ـ اكثر موارد استعمال آن خواستن است.
«كيفيت اشتقاق امر»
امر يا حاضر است: اذهب (برو) يا غايب: ليذهب (برود). امر حاضر را از فعل مضارع مخاطب گيرند: «اذهب از تذهب» بدين طريق كه حرف مضارعه «تاء» را حذف كنند، اگر حرف بعد متحرك بود: (تُصَرِّفُ) بهمان حركت امر بنا كنند و حرف آخر كلمه را اگر سالم بود ساكن و اگر حرف عله بود حذف نمايند: (صرّف، رجّ) در تثنيه و جمع مذكر: (تصرفان، تصرفون) نون آخر را بجزمى ساقط كنند (صرّفا، صرّفوا).
و اگر حرف بعد از حرف مضارعه ساكن بود همزه مضمومه (اگر عين الفعل مضموم بود) و مكسوره (اگر عين الفعل مكسور يا مفتوح بود) در اولش درآورند: (اُنصر، اِضرب، اِعلَم) پس صيغههاى امر حاضر شش و صيغههاى امر غايب هشت باشد. اُنصر، اُنصرا، اُنصروا، اُنصرى، اُنصرا، اُنصرن. لينصر، لينصرا، لينصروا، لتنصر، لتنصرا، لينصرن، لأنصر، لننصر.
اَمر:
شأن. مسئله . كار . رخداد . چيز . ج: امور. دخالت در امور ديگرى يعنى در شئون او. امر خير: كار خير. (و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب) ; مسئله قيامت (در سرعت و آسانى آن بنزد خداوند) مانند چشم بهم زدن يا نزديكتر است (نحل:77). (و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون); خداوند چون كارى را اراده كند، بدان گويد: بشو، پس مىشود (بقره: 117) (و شاورهم فى الامر) ; در كار با آنها مشورت كن (آل عمران:159) . (و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به); چون مسئلهاى از ايمنى يا ترس برايشان رخ دهد آن را منتشر مىسازند (نساء:83). (و لله عاقبة الامور); سرانجام كارها به خدا مربوط است . (حج:41)
اميرالمؤمنين (ع) : «و والله لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمين» به خدا سوگند تا گاهى كه شئون مسلمانان به سامان باشد من تسليم شمايم (نهج : خطبه 74) . «من كابد الامور عطب» هر كه بىمقدمه به سراغ كارها (ى سخت) رود هلاك گردد (نهج : حكمت 349) . «العدل يضع الامور مواضعها» عدالت هر چيز را در جاى خود قرار مىدهد . (نهج : حكمت 437)
امرى كه در شب قدر نازل مىشود : (تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر * سلام هى حتى مطلع الفجر)ملائكه و روح در آن (شب قدر) هر رخدادى را (از اجل و روزى تا سال آينده) نازل مىسازند ... (قدر:4 ـ 5)
در حديث آمده كه شخصى از امام باقر(ع) پرسيد : آيا آن امر كه در شب قدر توسط ملائكه و روح نازل مىگردد پيغمبر و امام قبلا بدان آگاه بودهاند يا خير ؟ فرمود : علم آن به نحو اجمال به نزد پيغمبر و امام هست ، و آنچه در شب قدر نازل مىشود تفصيل آن است . (بحار:25/80)
اِمر :
شگفت . (قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا) ; موسى (ع) به خضر(ع) ـ موقعى كه كشتى را معيوب ساخت ـ گفت آن را پاره نمودى كه سرنشينانش را غرق كنى ، كارى بس شگفت انجام دادى ! (كهف:71)
اَمَرّ:
تلختر. «بل الساعة موعدهم و الساعة ادهى و امرّ». (قمر:46)
فى وصية لقمان لابنه: ذقت المرارات كلها فلم اذق شيئا امرّ من الفقر. (بحار:13/413)
اِمراء:
گوارا گرديدن طعام.
اُمَراء:
جِ امير. پادشاهان. زمامداران. قال رسول الله (ص): «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى، و اذا فسد افسدت امتى. قيل يا رسول الله و من هما؟ قال: الفقهاء و الامراء». (بحار:2/49)
على (ع): «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم». (بحار:78/64)
اِمرار:
بگذرانيدن و عبور دادن.
اِمراض:
بيمار گردانيدن. بيمار يافتن كسى را.
اَمراض:
جِ مرض. بيماريها.
اِمراع:
گياهناك شدن رودبار. دفع مدفوع و ادرار كردن از بيم.
اِمرَء :
مرد . (يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء) : اى خواهر هارون پدرت مرد بدى نبود . (مريم:28)
فى الحديث : «من وطىء فراش امرء مسلم وُطىء فراشه ، كما تدين تدان»: هر كه به بستر برادر مسلمانش خيانت ورزيد، به بسترش خيانت خواهد شد، كه آنچه با ديگران كنى با تو همان شود (بحار:13/296) . رسول الله(ص) : «صديق كل امرء عقله و عدوه جهله»: دوست هر كسى عقل او، و دشمنش جهل و نادانى او است . (بحار:77/176)
اِمرَءَة :
زن . (و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون) (تحريم:11) . رسول الله(ص) : «من عمل فى فرقة بين امرأة و زوجها كان عليه غضب الله و لعنته فى الدنيا و الآخرة ...»: هر كه به منظور جدائى زنى از همسرش كارى انجام دهد، وى در دنيا و آخرت مورد خشم و لعن خداوند خواهد بود. (بحار:76/366)
امر به معروف و نهى از منكر :
مردم را قولاً و عملاً به كار نيك واداشتن و از زشتكارى بازداشتن از واجبات كفائيه (و به فتواى مرحوم شيخ طوسى عينيه) دين مقدس اسلام است و به ادله عقليه و نقليه به اثبات رسيده و در قرآن و حديث بسى بر آن تأكيد شده است ; و امر به مستحب و نهى از مكروه مستحب است .
امر به معروف و نهى از منكر به شرائط ذيل واجب است :
1 ـ آمر و ناهى خود به معروف و منكر آگاه باشد مبادا ندانسته يكى را به كار بدى امر يا از كار نيكى نهى كند چنانكه مأمور و منهى نيز بايستى به نيك و بد آگاهى داشته باشد .
2 ـ تارك طاعت و مرتكب معصيت به كار خويش پافشارى داشته باشد كه اگر كسى خلافى مرتكب شد و سپس ندامت جست و توبه نمود دگر جائى براى امر به معروف و نهى از منكر نماند .
3 ـ زيان و ضررى بر جان و مال و آبروى آمر و ناهى يا مسلمان ديگر بر آن مترتب نگردد .
4 ـ احتمال تأثير بدهد .
پس از اينكه شرائط محقق شد بايستى مراحل امر به معروف و نهى از منكر پله به پله پياده گردد ، بدين سان كه ابتدا اظهار رنجش و كراهت شود و چون مفيد نيفتاد به سخن نرم او را گوشزد نمود ، و چون سود نداد به گفتار خشن . و اگر باز هم اثر نكرد برخى گفتهاند به ضرب و بالاخره به قتل نيز منجر مىگردد .
و در صورتى كه هيچيك از مراحل امر به معروف و نهى از منكر ميسّر نبود واجب است به دل انكار نمود . (لمعه دمشقيه)
آيات و روايات در اين باره بسيار است كه حسب بناى اين كتاب بر اختصار ، به برخى از آنها اشاره مىشود :
(الذين ان مَكّنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر ولله عاقبة الامور) ; آنانكه چون قدرت و مكنتى به آنها دهيم نماز را به پاى دارند و زكاة را ادا كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند ، و عاقبت كارها به دست خداست . (حج:41)
(يا بنىّ اقم الصلوة و أمر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور) ; لقمان به فرزندش فرمود : اى فرزندم ! نماز را بپاى دار و به امر به معروف و نهى از منكر بپرداز و بر آنچه كه (در اين راه از مردمان) به تو رسد شكيبا باش كه اين (روش) از جمله امورى است كه بايد بر آن تصميم گرفت . (لقمان:17)
(المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ...) ; مردان و زنان مؤمن همه ياور و دوستدار يكديگرند كه يكديگر را به كار نيك وادار نموده و از كار زشت و ناپسند باز مىدارند . (توبه:71)
(و كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر) : شما مسلمانان بهترين امتى هستيد كه براى اين مردم ظاهر شديد مردمان را به نيكى امر مىكنيد و از بدى و زشتى باز مىداريد . (آل عمران:110)
(و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون) ; و بايد برخى از شما مسلمانان به وظيفه تبليغ احكام بپردازند و مردمان را به نيكوكارى بخوانند و آنها را به طاعت پروردگار امر كنند و از معصيت نهى نمايند و همان دستهاند كه سرافراز و رستگارند . (آل عمران:104)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او ليسلطنّ الله شراركم على خياركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم» امر به معروف و نهى از منكر كنيد و گرنه بدانتان بر نيكانتان مسلط شوند و هر چه نيكان دعا كنند به اجابت نرسد . (محجة البيضاء:4/103) و فرمود : تا گاهى كه مردم به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر پايبند بوده و در نكوكارى و خداترسى هماهنگ باشند روزگار را به خير و خوشى بگذرانند و چون اين روش را به كنار نهند خيرات و بركات از آنها رخت بربندند و بعضيشان بر بعضى ديگر مسلط شوند و دگر نه در زمين و نه در آسمان آنان را يار و مددكارى نباشد . (مجموعه ورام:235)
اميرالمؤمنين (ع) در يكى از سخنان خود خطاب به علماى دين فرمود : ... ببينيد خداوند در آيه (المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يك فريضه دينى آغاز نموده، چه خود مىداند كه اگر مردمان به اين واجب عمل كنند و حقّ آن را ادا نمايند همه واجبات دين اعمّ از سخت و سنگين (و آسان) آن عملى شود و برپا گردد چه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است، به علاوه سبب شود كه حقوق و اموال غصب شده به صاحبان آن برگردد و فىء و غنايم به نحو صحيح قسمت شود و صدقات و حقوق مالى خدائى دريافت و به موردش مصرف شود ... (بحار:100/79)
انس گويد : به پيغمبر (ص) عرض كردم : كى شود كه امر به معروف و نهى از منكر را رها سازيم ؟ فرمود : هنگامى كه در ميان شما پديد آيد آنچه كه در بنىاسرائيل پديد آمد . گفتم : آن چه بود يا رسول الله ؟ فرمود : هنگامى نيكانتان در برابر منكرات سازشكار و بىتفاوت شوند و بدانتان آشكارا مرتكب اعمال زشت گردند و زمامدارى و حكومت به دست كودكان و فرومايگان افتد . (كنزالعمال:3/685)
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : هرگاه امت مرا (آنچنان در برابر منكرات بىتفاوت) بيابى كه به ستمگر نگويند : تو ستمگرى ، آنها را بايد بدرود گفت . (كنزالعمال:1/74)
و نيز از آن حضرت است كه فرمود : چون بنده در پنهانى مرتكب گناهى شود تنها خود را زيان زده ولى اگر آشكارا گناه كند و از او جلوگيرى نشود به عموم افراد جامعه زيان رساند . (بحار:100/78)
حارث بن مغيره گويد : شبى در يكى از كوچههاى مدينه به امام صادق (ع) برخورد نمودم . حضرت چون مرا ديد فرمود : اى حارث ! اين را بدان كه دانايانتان مسئول نادانهاتان خواهند بود . اين بفرمود و دگر توقفى ننمود و رفت . من (از اين سخن حضرت كه معلوم بود مسئلهاى او را به رنج آورده) بسى مبهوت و ناراحت شدم و در اولين وقت مناسب به خانهاش شتافتم ، پس از كسب اجازه به خدمتش رفتم و عرض كردم : فدايت گردم ! اين فرموده شما مرا منقلب ساخت ، ممكن است در اين باره بيشتر توضيح دهيد ؟ فرمود : چه چيزى شما را مانع است كه چون بشنويد يكى از خودتان (جماعت شيعه) مرتكب اعمالى است كه موجب اذيت و آزار ما و مايه ننگ ما است به نزد وى رفته و او را متذكر نموده نصيحتش كنيد و با سخن نرم و حكيمانه او را از كارش بازداريد ؟! عرض كردم : آخر آنها از ما نمىشنوند ! فرمود : حال كه چنين است وظيفه داريد از آنها جدا شده با آنان