next page

fehrest page

back page

همنشينى نكنيد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خداوند سبحان از اين رو اقوام و ملل پيشين را مورد لعن خويش قرار داد كه آنان امر به معروف و نهى از منكر را رها ساخته بودند : جاهلان را بر اثر گناه و دانشمندان را بدين جهت كه آنها را از آن اعمال زشت باز نمىداشتند مورد خشم خود ساخت . پيغمبر (ص) فرمود : روزگارى كه امتم امر به معروف و نهى از منكر را به يكديگر واگذار كنند آن روز بايد آماده خشم خدا بود .

امام باقر (ع) فرمود : كسى كه به امر به معروف و نهى از منكر پايبند نباشد دين ندارد .

هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : محض اينكه در باره كسى چيزى به گوشتان خورد شما وظيفه داريد به نزد او رفته به وى بگوئيد : اى فلان ؟ تو مىتوانى يكى از دو امر اختيار كنى : يا از اين كار دست بردارى و يا از ما جدا شوى . اگر دست برداشت چه بهتر و گرنه وظيفه داريد از او جدا شويد .

امام صادق (ع) فرمود : (چنين نيست كه واجب باشد هر متخلفى را امر به معروف و نهى از منكر نمود بلكه) تنها آن را بايد امر به معروف و نهى از منكر كرد كه يا بدانچه به وى گفته مىشود ايمان داشته باشد و از آن پند گيرد يا نادانى كه بياموزد و آگاه گردد ، و اما آن تازيانه به دست و شمشير به گردن (كه متكى به قدرت است) خير .

حضرت رضا (ع) فرمود : در صورتى امر به معروف و نهى از منكر واجب است كه ممكن بوده و بر جان آدمى خطرى متوجه نباشد .

امام صادق (ع) فرمود : كسى را سزد كه امر به معروف و نهى از منكر كند كه در او سه خصلت باشد : بدانچه امر مىكند آگاه باشد و آنچه را كه از آن نهى مىكند خود مرتكب آن نباشد ، دوم اينكه به عدالت امر و نهى كند، سه ديگر آنكه به مهربانى امر و نهى نمايد . (بحار:100/75)

امر بين امرين :

اصطلاح كلامى ، مأخوذ از حديث معروف و منقول از امام صادق (ع) : «لا جبر و لا تفويض بل امر بين امرين» (نه مردمان در كارهاى خويش بىاراده و بىاختيارند و نه در تصميمگيرى آزاد مطلق ، بلكه آنان در اين باره وضعى ميان اين دو دارند) .

تفصيل اين اجمال آن كه : در مورد كارهاى روزمره بشر در صورتى كه بشر ديگرى وى را بر آن كار مجبور نكرده باشد سه باور متفاوت از سه گروه دانشمند وجود دارد : يك گروه كه آنان را مفوّضه گويند بر اين باورند كه بشر در كارهايش فاعل مختار بوده و هيچ عاملى در اراده و يا مبادى آن كوچكترين تأثيرى ندارد ; توضيح اينكه چون خداوند انسان را بيافريد و قوه تشخيص نيك و بد در نهاد وى قرار داد و او را به نيكى امر و از بدى نهى نمود ، وى را در انتخاب هر يك از اين دو به اختيار خود رها ساخت و انتخاب را به خود او تفويض نمود ، و ديگر اراده تكوينى خداوند در كارهاى او دخالتى ندارد .

گروه دوم كه مجبّره خوانده مىشوند مىگويند : بشر در هيچ كار از خود اختيارى ندارد و چون آلتى بىاراده «كالميت بين يدى الغسّال» عمرى سپرى مىكند و به غلط كارهاى خويش را به اراده و اختيار خود مىپندارد . (به «جبر» در اين كتاب رجوع شود) .

گروه سوم كه پيروان مكتب جعفرى باشند هر دو مسلك را مردود شمرده بر اين پندارند كه هر چند بشر در كارهايش فاعل مختار و مستقل بالاراده است و در اين باره هيچگونه جبر و اكراهى بر او حاكم نيست اما خداوند در مقدمات اراده مانند تقويت انگيزه او به انجام آن كار و نيز مساعد ساختن زمينه آن كار دخالت دارد در حالى كه اين گونه دخالت در نفس اراده تأثيرى ندارد و فاعل ، همچنان به استقلال در اراده خويش باقى است . به «جبر» نيز رجوع شود .

اَمرَد :

جوان ساده زنخ و بىريش . ج : مُرد .

اِمرؤالقيس:

بن حجر بن حارث كندى، از قبيله بنىآكل المُرار ، مشهورترين شاعر عرب ، نژاداً يمانى و در نجد يا در مخلاف السكاسك يمن متولد شده ، وى بدين لقب شهرت يافته و مورخين در نام او بين : حُندُج و مُليكه و عدىّ اختلاف نمودهاند ، پدرش زعيم دو قبيله اسد و غطفان و مادرش خواهر مهلهل شاعر است ، وى خواهرزاده را در كودكى شعر گفتن آموخت، از اين رو امرؤالقيس با دوره گردان و دراويش عرب بگشت و گزار در بيابانها و بيهوده گذرانى پرداخت ، پدر چون شنيد وى را از اين روش منع كرد ، ولى او دست برنداشت ، پدر وى را به حضرموت كه خاك اصلى پدرانش بود تبعيد كرد ، در آن روزگار بيست سال از عمرش مىگذشت ، حدود پنج سال در آنجا ماند و سپس با ياران خود به سير و سياحت در قبايل عرب پرداخت ، اوقات خويش را به ميگسارى و عياشى مىگذرانيد و گاه در جنگهاى قبيلهاى شركت مىجست . تا اينكه قبيله بنىاسد بر پدرش شوريدند و او را به قتل رسانيدند ، در حالى اين خبر به امرؤالقيس رسيد كه وى بر سر سفره شراب بود ، گفت : خدا پدرم را بيامرزد كه مرا در كودكى ضايع ساخت و در بزرگسالى خونخواهى خود را به گردنم افكند ، امروز را به مستى سپرى كنم و از فردا مستى را به كنار نهم ، اليوم خمر و غدا امر (امروز مى و فردا فرمان) . چون روز ديگر شد بپاخاست و به خوانخواهى پدر عزم جزم كرد و پيوسته با بنىاسد در نبرد بود تا خون پدر را از آنها بستد و در اين باره شعرها سرود و چكامهها گفت .

اتفاقاً حكومت فارس با قبيله امرؤالقيس : (بنى آكل المرار) دشمن بود ، به منذر ، والى عراق دستور داد امرؤالقيس را تعقيب كند ، چون منذر به تعقيب وى پرداخت ، او كه توان مصاف منذر را نداشت سر به بيابانها نهاد ، يارانش دست از ياريش برداشته از او جدا شدند ، همچنان در ميان قبائل مىگشت تا به سموئيل منتهى شد و او وى را پناه داد ، روزگارى به نزد او ماند ، سپس بر اين شد كه از روميان عليه حكومت فارس مدد بخواهد ، به نزد حارث بن ابى شمر غسّانى (والى شام از طرف امپراطورى روم) رفت ، وى او را به نزد قيصر روم (يوستينيانس) در قسطنطنيه برد ، وى در آغاز او را وعده يارى داد اما امروز و فردا مىكرد، سرانجام وى را امارت باديه فلسطين داد و او را فيلارق (والى) لقب داد ،
چون از قسطنطنيه عازم آن ديار شد در مسير راه هنگامى كه به آنكارا رسيد قرحه و دملهائى در بدنش پديد آمد ، به ناچار در آنجا ايامى سپرى كرد تا در آن حال دنيا را وداع گفت .

بخشى از اشعار او را در ديوانى گردآورى و به چاب رسانيدهاند . در دين او اختلاف است ، شايد صحيح آن باشد كه وى مزدكى آئين بوده .

وى را ملك ضلّيل (پادشاه گمراه) مىخواندهاند ، چه وى در طول حيات مضطرب الحال بوده و در جاى معينى و بر مسند خاصّى استقرار نداشته . او يكى از صاحبان معلقات سبع و معلقه او مشهورترين آنها و قريب هشتاد بيت و مطلع آن اين است :

قفا نبك من ذكرى حبيب و منزلبسقط اللوى بين الدخول فحومل

(اعلام زركلى)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه امرؤالقيس در قيامت پرچمدار شعر است به سوى دوزخ ، و او مردى است كه در دنيا به نام و شهرت سمر گشته ولى در آخرت به دست فراموشى سپرده مىشود . (كنزالعمال:34448)

از اميرالمؤمنين (ع) پرسيدند : برترين شاعر عرب كيست ؟ فرمود : شاعران همه بر يك روش نبوده و در يك مسير به مسابقه نپرداختهاند تا پيشگام آنها مشخص شود ، ولى اگر به ناچار بايد به اين سؤال پاسخ داد بايد گفت : آن سلطان گمراه يعنى «امرؤالقيس» بر همه مقدم است . (نهج : حكمت 455)

مرگ وى را از 540 تا 566 ميلادى نوشتهاند . و به نقل زركلى : 130 تا 80 قبل از هجرت .

اَمرود:

قسمى از گلابى. كمثرى. در حديث از اين ميوه ستايش شده و موجب جلاى قلب و دبّاغى معده توصيف گرديده است.

امروز و فردا كردن :

كار به عقب انداختن ، فرصت از دست دادن . تسويف . اميرالمؤمنين (ع) : در كارها از امروز و فردا كردن بپرهيزيد ، به محض اين كه توانستيد در حال از فرصت استفاده كنيد . (بحار:10/89)

امام باقر (ع) به جابر جعفى فرمود : زنهار كه به حالت امروز و فردا كردن دچار گردى ، كه اين صفت دريائى است كه تبهكاران بسيار در آن غرق شدند . (بحار:78/162)

اِمرَة:

ولايت و فرمانروائى. زمامدارى. اميرالمؤمنين (ع) ـ موقعى كه شنيد خوارج مىگويند: لا حكم الاّ لله ـ فرمود: «كلمة حق يراد به الباطل، نعم انه لا حكم الاّ لله، و انه لابد للناس من امير بَرٍّ او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر». (نهج خطبه 40)

اَمزِجَة:

جِ مزاج. خلطها. آميزهها.

اَمس:

ديروز ، مقابل غد (فردا) ، مجازا به معنى روزگار گذشته نيز استعمال شده است ، ظرف زمان است ، و اگر ديروز از آن اراده شود مبنى بر كسر ، و اگر به معنى روزى از روزهاى گذشته به كار رود معرب است و در اين صورت الف و لام به اوّل آن درمىآيد و جمع بسته مىشود : (فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس) . (يونس:24)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در خطبهاى كه قبل از رحلت خود ايراد نمود : «انا بالامس صابحكم و انا اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم» من ديروز همراه و همنشين شما بودم و امروز مايه پند و عبرت شمايم و فردا از شما جدا خواهم بود . (نهج : خطبه 149)

و از فرمايشات آن حضرت است ـ هنگامى كه از كنار انبوه مدفوع حيوانى مىگذشت ـ : «هذا ما كنتم تتنافسون فيه بالامس» اين همان چيزى است كه ديروز بر سر آن با يكديگر نزاع و رقابت داشتيد . (نهج : حكمت 186)

و فرمود : «ما فات اليوم من الرزق رُجِى غداً زيادته ، و ما فات امس من العمر لم يرج اليوم رجعته» آن قسمت از روزى كه امروز از دست برود اميد هست كه بر روزى فردا افزوده گردد ، ولى آن بخش از عمر كه ديروز فوت گرديده اميد بازگشتش نمىباشد . (نهج : خطبه 114)

امام سجاد (ع) فرمود : «عجبت للمتكبر الفخور ، كان امس نطفة و هو غدا جيفة»: در شگفتم از آن متكبر نازان، كه ديروز قطره آبى گنديده بوده و فردا مردارى خواهد شد... (بحار:7/42)

اَمَسّ :

بسايندهتر . نزديكتر . ابوسفيان به اميرالمؤمنين (ع) ـ جهت شفاعت به نزد پيغمبر (ص) به درخواست امان ـ : يا على انّك امسّ القوم بى رحما و اقربهم منى قرابة ... (بحار:22/76)

اِمساك :

نگاه داشتن . (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك ...) ; و چون تو با آن كس كه خدايش مشمول لطف خويش ساخت و تو به وى تفضل نمودى به نصيحت گفتى : همسرت را نگاه بدار و از خدا بترس ... (احزاب:37)

بازايستادن . رسول الله (ص): «صفة العاقل ... و اذا عرضت له فتنه استعصم بالله و امسك يده و لسانه ...»: خردمند چون در برابر آزمون خدا قرار گيرد و با صحنه گناه مواجه گردد، به خدا پناه برد و دست و زبانش را نگاه دارد ... (بحار:1/129) . و عنه (ص) : «اذا جار الحكام اُمسك القطر من السماء»: آنگاه كه زمامداران به ستم دست بيازند، باران از آسمان بازايستد . (بحار:58/334)

اُمّسعد :

يا امسعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى از همسران على بن ابى طالب(ع) . وى از آن حضرت دو دختر آورد: رمله و امالحسن . (دهخدا)

اُمّسعيد احمسيه :

از زنان محدث و از اصحاب امام جعفر الصادق (ع) . وى از امولدهاى جعفربن ابىطالب است . جمعى از فحول محدثين اماميه از او روايت نقل مىكنند مانند : ابوداود مسترق در كاملالزيارات و ابن ابى عمير و يونس بن يعقوب و حسين احمسى و احمد بن رزق غمشائى . (دائرةالمعارف تشيع)

اُمّسلمه :

(28 هـ ق ـ 62 ـ هـ) هند دختر سهيل معروف به ابواميه قرشى مخزومى زوجه محترمه رسول خدا ، مادرش عاتكه بنت عبدالمطلب است ، وى پيش از اينكه با حضرت رسول ازدواج كند همسر عبدالله بن عبدالاسد مكنى به ابوسلمه بوده ، و از او به نقلى چهار فرزند به نامهاى : سلمه و عمر و دره و زينب ، و به قولى دو فرزند به نامهاى عمر و زينب داشته ، و ابوسلمه در جنگ اُحُد مجروح و پس از هشت ماه به شهادت رسيد و پس از پايان عده به كابين پيغمبر(ص) درآمد .

امسلمه زنى مجلله و شايسته و با كمال بوده و در واقعه سقيفه با ابوبكر محاجه و بحث نموده و در وقعه جمل عايشه را سخت ممانعت مىكرد و حجت بر او تمام كرد . وى آنچنان مورد اعتماد اميرالمؤمنين (ع) بود كه هنگام عزيمت به عراق وصيتنامه خويش و ودايعى از اين قبيل به وى سپرد تا چون فرزندش حسن (ع) به مدينه بازگردد به دست او دهد ، و همچنين امام حسين (ع) هنگامى كه به عراق عزيمت نمود ودايع مخصوص را به وى سپرد . 378 حديث از او روايت شده است . امسلمه پيوسته در حال دفاع از حريم امامت بود تا از دنيا رفت .

نگارنده شايسته ديد به يكى دو نمونه از اين دفاعيات وى اشاره نمايد :

محمد بن حوشب گويد : روزى به نزد امسلمه نشسته بودم ناگهان مردى از در درآمد، سلام كرد ، از او سؤال شد كيستى ؟ گفت : ابوثابت غلام ابوذرم . امسلمه گفت : خوش آمدى ابوثابت ، بفرما بنشين . چون نشست امسلمه به وى گفت : اى اباثابت آن روز كه دلها به جاهائى پرواز مىكرد دل تو به كجا پرواز نمود ؟ ابوثابت گفت : دل من به سوى على (ع) پرواز كرد . امسلمه گفت : موفق باشى ، به خدا سوگند كه از پيغمبر(ص) شنيدم فرمود : على (ع) با قرآن و قرآن با على است از يكديگر جدا نگردند تا گاهى كه كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند ، و من فرزندم عمر و برادر زادهام عبدالله بن ابىاميه را به همراه على (ع) فرستادم كه در ركابش بجنگند ، و اگر نه اين بود كه پيغمبر (ص) ما را از برون رفتن از خانه نهى فرموده بود همانا من خود از مدينه حركت مىكردم و مىرفتم تا در صف على(ع) بايستم .

از امام صادق (ع) روايت شده كه امسلمه را غلامى بود كه در باره على (ع) جسارت مىكرد . چون شنيد وى را بخواند و به وى گفت : اى فرزندم ! شنيدهام نسبت به على (ع) ناسزا مىگوئى ؟ گفت : آرى . امسلمه گفت : بنشين تا حديثى را كه خود از پيغمبر (ص) شنيدهام برايت بگويم سپس هر چه خواهى بگوى . ما نُه زن بوديم كه در خانه پيغمبر (ص) مىزيستيم و هر يك از ما يك شبانهروز سهم داشتيم ، روزى كه سهم من بود حضرت به خانه درآمد در حالى كه يك دستش به دست على و دست ديگرش بر شانه او بود ، مرا فرمود : از اتاق بدر شو و خانه را خلوت كن . من بيرون رفتم و پس از لحظاتى بازگشتم شنيدم با يكديگر زمزمهاى دارند ولى سخنشان را نمىشنيدم ، چون خواستم وارد اتاق شوم اذن خواستم ، حضرت مرا اذن نداد ، تكانى خوردم و ترسيدم مبادا مورد خشم قرار گرفته باشم يا چيزى در بارهام نازل شده باشد ، بيرون شدم ولى از بيم سرنوشت خود بىتاب بودم، بىصبرانه از در ديگر اتاق اذن خواستم ، باز هم اجازه نفرمود ، اين بار بيش از بار نخست هول زده گشتم و بيرون رفتم ، تا بار سوم چون اجازه خواستم مرا رخصت فرمود ، بدر آمدم ديدم على (ع) دوزانو در برابر پيغمبر (ص) نشسته و مىگويد : پدر و مادرم به فدايت ، اگر چنين و چنان شد مرا به چه امر مىفرمائيد ؟ فرمود : تو را به صبر امر
مىكنم . بار دوم على همان سؤال را تكرار كرد و حضرت فرمود : صبر كن ، چون بار سوم سؤال خود را تكرار نمود فرمود : اگر چنين كنند شمشيرت را از غلاف بدر آر و بجنگ تا چون مرا (در آن جهان) ملاقات كنى خون از شمشيرت بچكد ، آنگاه پيغمبر(ص) به من نگريست و فرمود : چرا حالت دگرگون است ؟ عرض كردم . شما مرا از خود رانديد ، ترسيدم مبادا مورد خشم شما قرار گرفته باشم . فرمود : نه ، چنين نبود ولى هنگامى كه تو وارد اتاق شدى جبرئيل در سمت راست و على به سمت چپ من بود و جبرئيل از حوادث پس از من خبر مىداد و مىگفت اين مطالب را به على بسپار ، اى امسلمه بشنو و گواهى ده ، اين على بن ابى طالب برادر من است در دنيا و برادر من است در آخرت ، اى امسلمه بشنو و گواهى ده ، اين على بن ابى طالب وزير من است در دنيا و وزير من است در آخرت ، اى امسلمه بشنو و گواهى ده ، اين على بن ابى طالب پرچمدار من است در دنيا و پرچمدار من است فرداى قيامت ، اى امسلمه بشنو و گواهى ده ، اين على بن ابى طالب وصى و جانشين من است پس از من و ادا كننده دين من و طرد كننده دشمنان من است از حوضم، اى امسلمه بشنو و گواهى ده ، اين على بن ابى طالب سردار مسلمين و رهبر متقين و قائد الغر المحجلين و قاتل ناكثين و قاسطين
و مارقين است . عرض كردم : يا رسول الله ناكثين كيانند ؟ فرمود : آنان كه در مدينه با وى بيعت كنند و در بصره بيعت را بشكنند . گفتم : قاسطين كيانند ؟ فرمود : معاويه و يارانش از اهل شام . گفتم : مارقين چه كسانيند ؟ فرمود : اصحاب نهروان . چون سخن امسلمه به اينجا رسيد غلام گفت : مرا نجات دادى خدا تو را نجات دهد ، به خدا سوگند كه ديگر به على ناسزا نخواهم گفت . (بحار:22/221)

اُمّسنان مذحجيه :

دختر خيثمة بن خرشيه مذحجيه ، از زنان سخنور شيعه در قرن اول هجرى . وى اشعارى در مدح خاندان عصمت و طهارت سروده و قبيله خود را به يارى آل ابى طالب (ع) ترغيب و تحريض مىنمود . صاحب العقد الفريد مىنويسد كه مروان بن حكم والى مدينه از طرف معاويه جوانى را از قبيله بنىليث به جرمى كه انجام داده بود به زندان افكند . امسنان مادر پدر جوان نزد مروان جهت
شفاعت وى رفت ، ولى مروان اجابت نكرد . امسنان به سمت شام حركت نمود و بر معاويه وارد شد . هنگامى كه معاويه وى را شناخت ، گفت : اى دختر خيثمه چه اتفاق افتاده كه تو نزد ما آمدى ؟ و پس از گله از او كه چرا مردم را عليه او مىشوراند گفت : اشعارى كه تو در حق على بن ابى طالب سرودهاى چگونه است ؟ و آن اشعار را بخواند . امسنان گفت يا اميرالمؤمنين اين اشعار درست است ، آرزومندم كه تو در اخلاق فاضله خلف اجداد خود باشى . سپس يكى از حاضرين در مجلس اشعار ديگرى از او را در منقبت حضرت على (ع) يادآور شد . امسنان همه آنها را تصديق نمود . سپس معاويه حاجت وى را سؤال كرد . امسنان پاسخى داد كه مروان بن حكم در مدينه حكومت عادلانه نكرده و نوه مرا بدون جرم و جهت به زندان افكنده . معاويه دستور آزادى نوه او را صادر نمود . (دائرةالمعارف تشيع)

اَمصار :

جِ مصر ، شهرهاى كلان . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به حارث همدانى : «... و اسكن الامصار العظام» (بحار:33/508) . يعنى هميشه در شهرهاى بزرگ زندكى كن .

اِمضاء:

اجرا كردن ، بگذرانيدن . ابوجعفر (ع) : «ان الطاعة مفروضة من الله عز و جل و سنّة امضاها فى الاولين و كذلك يجريها فى الآخرين»: طاعت و فرمانبردارى از جانب خداوند عزّ و جلّ بر بندگان فرض و واجب گرديده و اين سنت را در ميان پيشنيان گذرانيده است و در ميان پسينيان نيز جارى خواهد بود . (بحار:46/203)

اَمضى:

نافذتر. برندهتر. گذرندهتر.

اَمطار:

جِ مطر. بارانها.

اَمعاء :

جِ معى و مَعى ، رودهها . فى الحديث : «يأكل المؤمن فى معى واحد ، و يأكل الكافر فى سبعة امعاء»: مؤمن در يك شكم مىخورد و كافر در هفت شكم. (بحار:66/337)

در معنى اين حديث گفته شده كه چون مؤمن جز از راه حلال مالى كسب نمىكند درآمدى اندك دارد، ولى كافر كه باكى از خوردن حرام ندارد مال بيشترى بدست مىآورد. خوردن كنايه از به دست آوردن است .

عدد هفت مثل در كثرت است، چنان كه هفتاد نيز .

اِمعان :

دورانديشيدن در كار . تيز كردن نظر .

اُمّعِريَط :

كنيه عقرب .

اِمِّعَة :

مخفف انا معه ، همرنگ جماعت . فضل ، عن ابى الحسن موسى (ع) قال : قال لى : «ابلغ خيرا و قل خيرا و لا تكونن امعة» يعنى هميشه خير به مردم برسان و سخن نيكو گوى و هرگز همرنگ جماعتگراى مباش . (بحار:2/21)

اُمّغيلان :

مادر ديوان ، مادر غولان . نام درختى خاردار ، داراى گلى خوشبو و صمغى نيكو كه در بيابان مىرويد و به فارسى مغيلان گويند . بعضى گفتهاند : طلح كه در قرآن آمده همان مغيلان است . در تفسير آيه : (جنتين ذواتى اكل خمط) آمده كه آن دو باغ به آن صفت ، درختان مغيلان بوده.

اُمّفَروَة :

انصاريه ، عمه قاسم بن غنام و از زنان صحابى بوده . (دهخدا)

اُمّفَروَة :

بنت ابىقحافه خواهر ابىبكر از زنان صحابى بوده و از او حديث نقل شده. (دهخدا)

اُمّفَروَة :

فاطمه يا قريبه دختر قاسم بن محمد بن ابىبكر و همسر امام محمد باقر(ع) و مادر امام جعفر الصادق (ع) مادرش اسماء دختر عبدالرحمن بن ابىبكر بوده . از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود : مادرم ايمان آورده و پرهيزكارى و نيكوكارى پيشه كرد و خداوند نيكوكاران را دوست دارد .

عبدالاعلى گويد : امفروه را ديدم كه خانه را طواف مىنمود و گليمى مندرس به تن داشت و به دست چپ خويش حجرالاسود را لمس نمود ، مردى به وى گفت : سنت را به خطا رفتى ! وى گفت : ما از دانش تو بىنيازيم . (دهخدا و بحار)

اُمّالفضل :

دختر حارث عامرى ، همسر عباس بن عبدالمطلب . (بحار:20/337)

اُمّالفضل :

دختر مأمون خليفه عباسى ، از زنان برجسته شيعه . وى همسر حضرت امام محمد الجواد (ع) است . نام وى زينب مشهور به امالفضل ، نادره زمان خويش در علم و ادب بوده است .

طبرسى در اعلام الورى مىنويسد : هنگامى كه مأمون خليفه عباسى تصميم گرفت امالفضل دختر خود را به عقد حضرت امام محمد جواد (ع) درآورد و عباسيان از اين ماجرا با خبر شدند ، همگى مخالفت نمودند و جمعى از بزرگان بنىعباس نزد مأمون آمده و وى را از انجام اين كار برحذر داشتند و كوشش زيادى
كردند كه اين ازدواج را بر هم زنند و از آن جمله شرط امتحان حضرت امام محمد الجواد (ع) توسط قاضى القضاة يحيى بن اكثم و مطرح نمودن سئوال حكم شرعى قتل صيد در حال احرام است كه اين مناظره در اكثر كتب تاريخ به تفصيل بيان شده است. (دائرةالمعارف تشيع)

اُمّالقرى :

مادر بلاد ، مكه را گويد ، زيرا كه قبله مردمان است ، يا به جهت عظمت شأن آن نسبت به ديگر بلاد . يا بدين سبب كه زمين در آغاز خلقت از زير آن گسترده شده . يا بدين سبب كه در مكه است (اول بيت وضع للناس) .

اِمكان :

قادر گردانيدن بر چيزى يا بر كارى . (فقد خانوا الله من قبل فامكن منهم): كه از پيش، به خدا نيز خيانت نمودند و خداوند خود آنان را بر اين امر قادر گردانيد و دستشان را باز نهاد. (انفال:71)

اِمكان :

از اصطلاحات منطق و فلسفه است ، امكان عام عبارت است از سلب ضرورت از جانب مخالف و يا از طرف عدم، و به عبارت ديگر سلب امتناع ذاتى است از جانب موافق ، و امكان به اين معنى واجب را نيز شامل شود .

امكان خاص سلب ضرورت است هم از جانب موافق و هم از جانب مخالف ، و به عبارت ديگر آنكه وجود و عدمش ضرورى نباشد و اين امكان در مقابل واجب است چنانكه در قبال ممتنع است .

اُمّالكتاب:

مأخوذ از مباركه : (يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده امّالكتاب)(رعد:39) . و آيات ديگر . مادر كتاب ، اصل كتاب . مراد از آن در اين آيه اصل كتابى است كه در علم خداوند است و حادثات و كائنات در آن ثبت است . لوح محفوظ . مادر قرآن ، زيرا قرآن و همه كتب آسمانى از آن گرفته شده است . (و انّه فى امّ الكتاب لدينا لعلى حكيم) و در آيه (هنّ ام الكتاب) كه آيات محكمه امّالكتاب خوانده شده بدين معنى است كه آن آيات اصلى قرآنند و آيات متشابهه به تبع و فرع آنها است . از امام باقر (ع) نقل است كه فرمود : خداوند را دو علم است : علم مبذول (گشوده و بخشيدنى) و علم مكفوف (بسته و اختصاصى) . اما علم مبذول خدا همان علمى است كه در اختيار ملائكه و پيامبران است و در اختيار ما نيز هست ، و اما علم مكفوف علمى است كه به نزد خداوند و در امالكتاب است . (بحار:4/89)

اُمّكلثوم :

دختر پيغمبر اسلام و خديجه كه قبل از اسلام همسر عتبة بن ابىلهب بود و چون (تبّت يدا ابى لهب) نازل گرديد ابولهب به عتبه گفت : بايد همسرت را طلاق دهى . وى او را طلاق گفت و پس از آن چندى در مكه بود و سپس به مدينه مهاجرت نمود و به سال سوم هجرت با عثمان ازدواج كرد و در شعبان سال نهم هجرت درگذشت . (بحار:21/369)

اُمّكلثوم :

دختر على بن ابى طالب : در اينكه اميرالمؤمنين (ع) غير از حضرت زينب كه در آغاز زندگى با پسر عمش عبدالله بن جعفر ازدواج نمود و كنيهاش امكلثوم بوده دخترى به نام امكلثوم داشته باشد اختلاف است زيرا محدثين معتبر جز در آن بخش تاريخ كه به احكام شرعيه مربوط بوده عنايت و دقتى بكار نمىبردهاند. و بر فرض وجود چنين دخترى آيا وى با عمر ازدواج كرده يا نه نيز به شدّت محل خلاف است ، و اگر صحت دارد در كيفيت آن كه اختيارى بوده يا به اكراه ، و در مهر و مقدار عمرش هنگام ازدواج ، و اين كه او از عمر فرزندى آورده يا نه ، و اگر فرزندى به نام زيد داشته در كودكى مرده يا به حد رشد رسيده ، و او نيز فرزندانى داشته يا نه ، آنقدر اختلاف و تشويش در تاريخ وجود دارد كه هر خواننده را در شك و ترديد قرار مىدهد. (نگارنده)

مسعودى در مروج الذهب در شمار فرزندان على (ع) دو امّكلثوم نام ذكر كرده است : امكلثوم كبرى كه مادرش فاطمه (س) است ، و امكلثوم صغرى كه مادرش را نام نبرده . و مرحوم عاملى مادر او را امسعيد يا امسعد دختر عروة بن مسعود دانسته و گفته كه وى به همسرى يكى از فرزندان عقيل درآمده . ابن شهر آشوب از كتاب امامت ابومحمد نوبختى روايت كرده كه وى به كابين عمر بن خطاب درآمد و چون او صغيره بود پيش از اينكه عمر با وى همبستر شود به قتل رسيد . (اعيان الشيعة و منتهى الآمال)

اَمَل :

آرزو . اميرالمؤمنين (ع) : «اعلموا ان الامل يسهى العقل و ينسى الذكر ، فاكذبوا الامل فانه غَرور و صاحبه مغرور»: بدانيد كه آرزو، عقل را به خطا مىبرد و خدا را از ياد مىبرد، پس آرزو را دروغگو پنداريد كه آن فريبنده است و صاحبش فريب خورده (نهج:خطبه 86) و فرمود : «من اطال الامل اساء العمل»: هر كه آرزويش دراز بُوَد رفتارش ناپسند باشد . (نهج : حكمت 36) و فرمود : «لو رأى العبد الاجل و مصيره لابغض الامل و غروره»: اگر آدمى پايان عمر خويش را به ديده اعتبار مىنگريست، آرزو و فريبندگيش را دشمن مىداشت . (نهج:حكمت 334) و فرمود : «ان اخوف ما اخاف عليكم طول الامل و اتباع الهوى ، فاما طول الامل فينسى الآخرة ، و اما اتباع الهوى فيصدّ عن الحق ...»: بيشترين چيزى كه از آن بر شما بيمناكم، درازى آرزو و به دلخواه زندگى كردن است، كه درازى آرزو موجب از ياد رفتن آخرت، و از دلخواه پيروى كردن سبب بازماندن از راه حق مىگردد . (بحار:70/77)

اِملاء :

اطاله مدّت ، مهلت دادن ، زمان دادن . (فامليت للكافرين ثم اخذتهم): كافران را مهلت دادم سپس دستگيرشان كردم (حج:44) . (الشيطان سوّل لهم و املى لهم). (محمد:25)

مطالبى را تقرير كردن تا ديگرى بنويسد: (و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا): كافران (در باره پيغمبر و قرآن) گفتند: اين كتاب، افسانه پيشينيان است كه خود آن را نوشته است و هر بامداد و شامگاه بر وى املا مىشود . (فرقان:5)

اميرالمؤمنين (ع) از جائى مىگذشت شنيد كه يكى سخنان بيهوده مىگويد . فرمود : اى اين ! تو دارى به دو ملك نويسنده اعمالت نامهاى را براى پروردگارت املاء مىكنى ، چيزى بگو كه به دردت بخورد و به تو سودى بخشد ، هرزگى و بيهودهگوئى را رها كن . (بحار:5/327)

اِملاص :

بچه مرده انداختن زن ، سقط جنين كردن زن . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نكوهش و توبيخ مردم عراق ـ «اما بعد يا اهل العراق ! فانّما انتم كالمرأة الحامل ، حملت فلمّا اتمّت املصت و مات قيّمها و طال تأيّمها و ورثها ابعدها ...»: اى مردم عراق! شما به زن باردارى مىمانيد كه در آخرين روزهاى دوران حمل، جنين خود را سقط كند و سرپرستش بميرد و بيوگيش به درازا كشد و ميراثش را بستگان دور دستش ببرند ... (نهج : خطبه 71)

اِملاق:

درويش شدن ، تهيدست گرديدن . (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق): فرزندانتان را از بيم تهيدستى به قتل مرسانيد . (اسراء:31)

اميرالمؤمنين (ع) : «اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة»: هرگاه تهيدست شديد با خدا به صدقه تجارت كنيد . (نهج:حكمت 258)

اَملاك :

جِ مَلِك ، پادشاهان . جِ مَلَك ، فرشتگان .

اِملال :

نوشتن از كسى به گفته او . (فليملل وليه بالعدل) (بقره:282) .

اَملَج:

گندمگون. بيابان بى آب و علف. معرب آمله.

اَملَح:

سپيد سياه. كبش املح: قوچ آميخته سپيدى به سياهى.

اَملَك:

مالكتر. اختياردارتر.

اُمَم :

جِ اُمّة . گروهها . جماعتها . (وما من دابّة فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الاّ اممٌ امثالكم) ; هيچ جنبندهاى در زمين و هيچ پرنده كه به دو بال خود پرواز كند نباشد جز آن كه آنها نيز مانند شما امتهائى بوند . (انعام:38)

عن موسى بن جعفر (ع) عن آبائه قال : قال رسول الله (ص) : «لا تزوّجوا الحسناء الجميلة العاقرة ، فانّى اباهى بكم الامم يوم القيامة» . (بحار:5/293)

وعنه (ص) : «تناكحوا تكثروا ، فانّى اباهى بكم الامم يوم القيامة ولو بالسقط» . (بحار:103/220)

next page

fehrest page

back page