اُمَيَّة:
بن ابى حذيفة بن مغيره از مردم مكه و در لشكر قريش در احد به جنگ مسلمانان آمده بود. از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: اميه به ميدان آمد، سر خويش را آنچنان به آهن پوشانده بود كه جز چشمانش پيدا نبود و همى گفت امروز در مقابل روز بدر. يكى از مسلمانان به نبرد او رفت اميه او را بقتل رساند. من بر او تاختم، شمشيرى بسرش فرود آوردم ولى بجهت اينكه زرهى بر زبر خود خويش پوشيده بود كارگر نيامد، وى شمشيرى حواله من كرد سپر پيش آوردم شمشيرش به سپر فرو رفت و بماند، فرصتى يافتم نگريستم ساق پايش از زره بيرون است به شمشير پايش قطع كردم كه بخاك افتاد، همان گونه كه افتاده بود شمشيرش را از سپر من بيرون كشيد و بمن درآويخت، چشمم به شكافى از زرهش افتاد كه بزير بغلش بود، شمشيرى بدانجا زدم كه جان سپرد. (بحار:20/135)
اُمَيَّة:
بن ابى صلت از شعراى عرب و از رؤسا و فصحاى قبيله ثقيف بوده و گويند كه وى از عباد عصر خويش و يكتا پرست بوده و از بتپرستى دورى مىجسته و مردمان را به دينى كه آن را حنيفيه مىناميده دعوت مىكرده، وى در قرن هفتم ميلادى (اوائل بعثت پيغمبر اسلام) مىزيسته است .
فريدريك خاور شناس اشعار پراكنده او را در ديوانى گرد آورده. (المنجد)
از حضرت رسول (ص) نقل شده كه امية بن ابى صلت شعرش ايمان آورده ولى دلش ايمان نياورده است .
و نيز از آن حضرت است كه داستان بلعم باعور در بنى اسرائيل مانند داستان امية بن ابى صلت است در اين امت. (كنزالعمال:3/577)
گويند كه امية ابن ابى صلت در كتب آسمانى خوانده بود كه در آخر الزمان پيغمبرى مبعوث خواهد شد و چون خود مردى اديب و شاعر بود اميد داشت كه خود همان پيغمبر باشد، و چون پيغمبر اسلام مبعوث شد بر او حسد برد، بفكر افتاد كه نقطه ضعفى براى حضرت پيدا كند، روزى بر كشتههاى بدر عبور مىكرد، پرسيد: اينها را چه كسى كشته؟ گفتند: پيغمبر (ص). گفت: اگر او پيغمبر بودى خويشان خود را نكشتى. و گويند: آيه (و اتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا) درباره او نازل شده. (بحار:22/35)
اُمَيَّة:
بن خلف بن وهب از بزرگان قريش در جاهليت و از دشمنان پيغمبر اسلام. بسال دوم هجرى در بدر كشته شد. (عقد الفريد).
اميّة:
بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصى سر سلسله امويان و از معاريف جاهليت. (دهخدا)
اَنّ:
مصدر و بمعنى ناليدن.
اَن:
حرف مصدرى است و فعل مضارع را دراين موارد نصب مىدهد: در ابتداى كلام: (ان تصوموا خير لكم). بعد از لفظى كه بر معنى غير يقين دلالت كند: (الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله). در محل نصب: (ما كان هذا القرآن ان يفترى). در محل جرّ: (من قبل ان يأتى احدكم الموت).
اَن:
مخفّفه اَنّ، در اين هنگام بعد از فعل يقين يا فعلى كه بمنزله يقين باشد واقع مىشود و عمل نمىكند: (علم ان سيكون منكم مرضى). (و حسبوا ان لا تكون فتنة).
اَن:
مفسّره بمعنى اَى: (فاوحينا اليه ان اصنع الفلك).
انّ:
(بفتح يا كسر همزه)، كه، بدرستى كه. و هر دو براى تأكيد خبر استعمال مىشوند، بر جمله اسميه (مبتدا و خبر) درمىآيند، اسم را نصب و خبر را رفع مىدهند: «انّ زيدا قائم» و «بلغنى انّ زيدا قائم».
انّ را در نه جا مكسور خوانند:
1 ـ در ابتداى كلام: ان زيدا قائم.
2 ـ بعد از «الا»ى تنبيه: الا انّ زيدا قائم.
3 ـ هر گاه كه صله موصول باشد: (و آتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة).
4 ـ در جواب قسم: والله ان زيدا قائم.
5 ـ بعد از قول، در لغت آنانكه آن را مفتوح نخوانند: (قال الله انى منزلها عليكم).
6 ـ بعد از واو حاليه: جاء زيد و انّ يده على رأسه.
7 ـ در جائى كه با جمله مدخول خود خبر از عين واقع شود: زيد انّه ذاهب ـ خلافا للفرّاء.
8 ـ قبل از لام معلّقه: (و الله يعلم انك لرسوله).
9 ـ بعد از حيث: اجلس حيث ان زيدا جالس.
و هر گاه تأويل جمله بمصدر لازم باشد آن را مفتوح خوانند.
اِن:
اگر. حرف شرط است و دو فعل را جزم مىدهد: (ان ينتهوا يغفر لكم ما قد سلف)و (ان تعودوا نعد).
اِن:
نافيه بمعنى ما: (ان الكافرون الاّ فى غرور) (ان اردنا الاّ الحسنى).
اَنا:
من. ضمير متكلم وحده در حال رفع، مذكر و مؤنث در آن يكسان است.
اِناء:
ظرف. وعاء. جاى آب و مانند آن. ج : آنيه، جِج : اوانى، مانند سقاء و اسقيه و اساقى. اميرالمؤمنين (ع): «الا و ان الدنيا قد ولّت حذّاء، فلم يبق منها الاّ صبابة كصبابة الاناء اصطبّها صابّها» بدانيد كه دنيا بسرعت پشت كرده، و جز به اندازه ته مانده ظرفى كه آب آن را ريخته باشند. از آن باقى نمانده است (نهج : خطبه 42). «ايها الناس! سيأتى عليكم زمان يكفأ فيه الاسلام كما يكفأ الاناء بما فيه» اى مردم! زمانى بشما برسد كه آنچنان به محتويات خود واژگون گردد كه ظرف به محتوياش واژگون شود. (نهج : خطبه 105)
معصوم (ع): «لا يستقيم حب الدنيا و الآخرة فى قلب مؤمن كما لايستقيم الماء و النار فى اناء واحد»: دوستى دنيا و دوستى آخرت در دل مؤمن كنار نيايند چنان كه آب و آتش در يك ظرف جاى نگيرند . (بحار:14/327)
الصادق (ع): «غسل الاناء و كسح الفناء مجلبة للرزق»: شستن ظرف و روفتن سراى خانه موجب جلب روزى است . (بحار:66/403)
رسول الله (ص): «لا يشربنّ احدكم الماء عند عروة الاناء، فانه مجتمع الوسخ»: از كنار دستگيره ظرف آب منوشيد كه آن جاى فراهم آمدن كثافت است (بحار:66/460). اميرالمؤمنين (ع): «لا تشربوا من ثلمة الاناء و لا من عروته ...»: از جاى شكاف ظرف و نيز به كنار دستگيره آن آب منوشيد (بحار:66/469). الصادق (ع): «اذا اردت ان تشرب الماء بالليل فحرك الاناء ...»: اگر در شب خواستى از ظرفى آب بنوشى آن را تكان بده . (بحار:66/471)
«و كان (ص) لا يتنفس فى الاناء اذا شرب، فان اراد ان يتنفس ابعد الاناء عن فيه حتى يتنفس»: پيغمبر (ص) در ظرف آب نفس نمىكشيد، و چون مىخواست نفس بكشد ظرف را از دهان دور مىكرد آنگاه نفس مىكشيد . (بحار:66/472)
اِنابة:
بازگشتن، بازگشتن بسوى خداوند از كارهاى بد. (و اتبع سبل من اناب الىّ)(لقمان:15). (و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خرّ راكعا و اناب). (ص:24)
اَنات :
درنگ . تانّى . آهستگى . به «اناة» رجوع شود .
اُناث :
ماده از انسان ، بزرگ باشد يا كوچك ، دختر يا زن . ج : اِناث و اَناثىّ .
اِناث :
جِ اُنثى ، مادگان . (يهب لمن يشاء اِناثا و يهب لمن يشاء الذكور * او يزوّجهم ذكرانا و اناثاً و يجعل من يشاء عقيما); خداى راست سلطنت آسمانها و زمين هر چه بخواهد مىآفريند ، به هر كه بخواهد فرزند ماده و به هر كه خواهد فرزند نر مىدهد و يا در يك رحم دو فرزند : نر و ماده قرار مىدهد ، و هر كه را خواهد نازا مىسازد . (شورى:49 ـ 50)
اَنار:
درختچهاى است با ميوهاى معروف از تيره ورديها، كه گاهى آن را تيره مستقل محسوب دارند و بنام انارها نامند . به عربى رمّان گويند . در قرآن كريم سه بار نام اين ميوه آمده است .
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود: انار را با پيهش بخوريد كه معده را دباغى مىكند. و از آن حضرت نيز روايت شده كه فرمود: كودكان خود را انار بخورانيد كه زودتر زبانشان باز شود.
و از امام باقر (ع) روايت است كه فرمود: ميوه ، صد و بيست نوع است كه رأس همه آنها انار است و روايت شده كه امام صادق(ع) هر شب جمعه انار مىخوردند.
وليد بن صبيح گويد: روزى امام صادق(ع) از انار سخن گفت و فرمود: ميخوش (ترش و شيرين) آن در معده سازگارتر است.
صعصعة بن صوحان گويد: شبى به خدمت اميرالمؤمنين (ع) رفتم حضرت مشغول صرف شام بودند، به من تعارف كردند، من عرض كردم: شام خوردهام. نصفه انارى جلوش بود، تكهاى را از آن بمن داد و فرمود: با پوستش بخور، البته مراد حضرت پيه آن بود كه آن حفرهها را از بين ببرد و بوى بد دهان را برطرف كند و نفس را خوشبو سازد.
در حديث آمده كه: انار نخبه ميوهها است و نزد پيغمبر (ص) از همه ميوهها محبوبتر بوده، غذا را بر سير گوارا نموده و گرسنه را سير كند و در هر انار يك دانه بهشتى است، كسى را در خوردنش شريك نكنند خوردن پيهش دباغى معده است، دود چوبش خزنده را نابود كند. (بحار:66 و 62)
اِنارَة :
روشن شدن . روشن كردن جاى و جز آن . گل كردن درخت . شكوفه آوردن درخت .
اميرالمؤمنين (ع) : «عبادالله ! الله الله فى اعزّ الانفس عليكم و احبّها اليكم ، فانّ الله قد اوضح لكم سبيل الحق و انار طرقه ، فشقوة لازمة او سعادة دائمة»: اى بندگان خدا! خداى را، خداى را در باره آن كه از هر كسى به نزدتان ارجمندتر و محبوبتر است (يعنى خودتان) مراقب باشيد، كه خداوند، راه حق را بر شما آشكار ساخته و جادههايش را روشن نموده است، حال، يا سرانجام كارتان بدبختى دائمى است يا خوشبختى هميشگى . (نهج : خطبه 157)
عنه (ص) : «عليكم بالاترج ، فانّه يُنير الفؤاد و يزيد فى الدماغ»: بر شما باد به خوردن ترنج (گروه ترنج كه شامل پرتقال و نارنگى هم مىشود) كه دل را روشنى مىبخشد و مغز را فزونى مىدهد (بحار:62/295) . عبدالله (ع) : «الخلّ يُنِير القلب»: سركه دل را نورانى مىكند . (بحار:66/302)
اُناس:
مردمان. (يوم ندعو كل اناس بامامهم): روزى (قيامت) كه هر گروه از مردم را به وسيله رهبر و پيشواشان بخوانيم .
اَناسِىّ :
جِ انسان ، ياء دوم عوض نون است ، به دليل اين كه اناسين نيز آمده است . و يا جِ انسىّ ، مانند كراسى در جمع كرسىّ . (مجمع البيان)
(و انزلنا من السماء ماءً طهوراً * لنحيى به بلدة ميتاً و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسىّ كثيراً) : آبى پاكيزه از آسمان فرو فرستاديم تا بدان سرزمينهاى مرده را زنده سازيم و حيوانات و انسانهاى بسيارى را از آن بنوشانيم . (فرقان:49)
اَناشيد :
جِ اُنشودة . اشعارى كه در محفلى براى يكديگر بخوانند .
اِناطه:
آويختن. موكول كردن.
اِنّا لله و انّا اليه راجعون:
ما از آنِ خدائيم و بازگشت ما سوى او است.
بخشى از آيه قرآن (بقره:156) است (الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا...).
معنى مجموع مطلبى كه در اين بخش از كلام الله به لحاظ قبل و بعد آمده است اين است كه : صابران اينچنينند كه هرگاه مصيبتى بر جان و مالشان وارد شود ـ آن را به حساب خدا نهند و ـ گويند: ما ملك و بنده خدائيم و سر انجام بنزد او بازمىگرديم. درود و رحمت بر آنان و اينها راه يافتگانند.
مرحوم طبرسى گويد اين آيه از اين جهت مايه دلدارى و تسلى خاطر مصيبت زده است كه وى به اقرار به بندگى و اينكه مالكى مدبر بر سر دارد تسليم امر و تدبير مالك خويش است كه اگر آن مصيبت از جانب خدا و بعدل است خداوند خود آن را جبران كند و اگر به ستم به وى رسيده خداوند از ستمگر انتقام بستاند، و ديگر اينكه روزگارى ما همه به پيشگاه عدل خدا حضور يابيم، روزى كه جز او داورى نباشد، و اين مصيبت كه امروز به حساب خدا نهيم آن روز بكار آيد و به داورى خداوند ما را سود دهد.
و از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: چهار صفت است كه در هر كه بود خداوند نامش را در دفتر بهشتيان ثبت فرمايد: كسى كه خود را در پناه شهادت بـ «لا اله الاّ الله» داند و چون خداوند نعمتى به وى دهد بگويد: «الحمد لله» ، و چون مرتكب گناهى شود بگويد: «استغفرالله» ، و هنگامى كه مصيبتى به وى رسد بگويد: «انّا لله و انّا اليه راجعون» . (مجمع البيان)
ام سلمه از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود: كسى كه چون مصيبتى به وى رسد بگويد: «انا لله و انا اليه راجعون» خداوندا در برابر اين مصيبت پاداشم ده و بجاى آنچه كه از دست دادهام بهترم عطا كن، خداوند خواستهاش را بدهد.
و من هنگامى كه همسرم ابو سلمه را از دست دادم همين را گفتم و نزد خود فكر مىكردم كجا همسرى چون ابو سلمه نصيب من گردد؟ ولى ديرى نشد كه خداوند همسرى چون پيغمبر (ص) به من عطا كرد. (بحار:22/227)
از امام صادق (ع) روايت است كه اگر كسى هنگام مصيبت كلمه استرجاع (انا لله...) به دلش بيفتد (به وى الهام شود كه ما ازان خدائيم و بازگشتمان بنزد او است) بهشت او را واجب شود. (بحار:82/128)
اِنالَة:
دادن و عطا كردن. عن رسول الله(ص): «من لم يؤمن بشفاعتى فلا اناله الله شفاعتى». (بحار:8/34)
اَنام:
مخلوقات از جنّ و انس، آفريدگان. (و الارض وضعها للانام): و خداوند، زمين را براى آفريدگانش قرار داد . (رحمن:10)
انا مدينة العلم:
حديث معروف منقول به طرق فريقين (شيعه و سنى) كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها».
ترمذى در صحيح خود، و بغوى در صحاح، و خوارزمى در مناقب و اكثر محدثين عامه، حديث مزبور را نقل كردهاند.
و از امام صادق (ع) ضمن حديثى رسيده كه: پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود: اى على! من شهر علمم و تو باب آنى، هر كه از در، درآيد بشهر رسد، اى على! تو آن درى كه مردمان از آن به من درآيند و من درب ورود به خدايم پس هر كه جز از راه تو بسوى من آيد به من نخواهد رسيد و هر كه از راهى جز من بسوى خدا رهسپار گردد به او نخواهد رسيد. و در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه پيغمبر (ص) فرمود: من شهر حكمتم و على بن ابى طالب درب ورود به آن است و به شهر نتوان رسيد جز از درب ورودى آن. (وسائل:18/52)
اَنامِل :
جِ انملة (به تثليث ميم) . سرانگشتان . (و اذا خلوا عضّوا عليكم الانامل من الغيظ) . (آلعمران:119)
اَناة :
آهستگى، توقف، درنگ، بردبارى و تحمل و وقار. امير المؤمنين (ع): «... و اعلموا ان الرفق يمن و الاناة راحة و بقاء»: بدانيد كه مدارائى موجب بركت و فرخندگى، و آهستگى و درنگ در كارها سبب آسايش و دوام عمر است (بحار:51/120) . «الحلم و الاناة توأمان ينتجهما علوّ الهمّة»: بردبارى و بىشتابى دو همزادند كه از بلند همتى مىزايند (نهج:حكمت 460). رسول الله (ص): «الاناة من الله و العجلة من الشيطان»: درنگ و آهستگى از جانب خدا، و شتابورزى از سوى شيطان است (بحار:71/340). اميرالمؤمنين(ع): «من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة» (بحار:71/341) . رسول الله (ص): «ما من شىء احبّ الى الله من الاناة و اللين» . (بحار:75/148)
اَنباء :
جِ نَبَأ ، خبرها . آگاهىها . داستانها. (و كُلاًّ نقصّ عليك من انباء الرسل ما نثبّت به فؤادك) (هود:120) . (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك) . (يوسف:102)
اميرالمؤمنين (ع) : «لو اراد الله ـ سبحانه ـ لانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذهبان... لفعل ، ولو فعل لسقط البلاء و بطل الجزاء ، و اضمحلّت الانباء» (نهج : خطبه 192) . انباء اينجا به معنى وعد و وعيدهاى خداوند است . (شرح نهج ابن ابىالحديد:13/153)
اِنباء :
آگاهى بخشيدن . خبر دادن . (و علّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين ... قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلمّا انبأهم باسمائهم قال الم اقل لكم انّى اعلم غيب السماوات و الارض ...). (بقرة:31 ـ 33)
اِنبات:
رويانيدن . (والله انبتكم من الارض نباتا) (نوح:17) . در حديث است: «ما زهد عبد فى الدنيا الاّ انبت الله الحكمة فى قلبه و انطق بها لسانه ...»: هيچ بنده از بندگان خدا از دنيا قطع علاقه ننمود جز آن كه خداوند، حكمت را در دلش رويانيد و زبانش را بدان گويا ساخت . (بحار:77/80)
اَنبار :
جاى انباشتن غلّه و جز آن . جاى نگهدارى كالا . در عربى جِ نِبر به معنى خانه بازرگانان و سوداگران كه كالاى خود را در آن انباشته كنند . بعضى از لغويين آن را معرب انبار فارسى دانند .
اَنبار :
از شهرهاى عراق ، ده فرسنگى غرب بغداد ، از بناهاى شاپور اول بوده كه ابوالعباس سفّاح نخستين خليفه عباسى اين شهر را چندى مقرّ خويش قرار داد و كاخى عظيم در آن ساخت . (معجم البلدان)
اميرالمؤمنين (ع) در مسير خود به صفين هنگامى كه به شهر انبار رسيد كدخدايان آنجا به استقبال حضرت آمده محض احترام، از مركب پياده شدند و با سرعت به سوى او شتافتند (و مراسمى كه نشانه ذلت و كرنش در برابر امرا بود انجام دادند) امام (ع) فرمود : اين چه كارى است كه شما كرديد ؟! گفتند : اين آداب و رسومى است كه ما زمامداران خويش را بدان بزرگ مىداريم . حضرت فرمود : به خدا سوگند با اين عمل زمامداران بهرهمند نگردند و شما با اين كارتان در دنيا رنج و مشقت به خود هموار مىسازيد و در قيامت مايه شقاوت و بدبختى شما خواهد بود ، و چه زيانبار است
مشقتى كه در پى آن مجازات الهى باشد ! و چه پرسود است آرامشى كه با آن ايمنى از عذاب دوزخ بود !. (نهج : حكمت 37)
اَنباز:
شريك. همتا.
اَنبان:
ظرف چرمى كه در آن زاد نگهدارند، توشه دان. بعربى جراب. از امام باقر (ع) روايت شده كه حضرت سجّاد (ع) شب هنگام انبانى پر از نان بر دوش مىكشيد و به مستمندان تصدق مىكرد.
اِنبِثاق:
شكسته شدن سدّ آب. انبثق عليهم بالكلام: ناگاه به سخن درآمد بر آنها.
اَنبُر :
آلتى آهنين معروف كه آتش و چيزهاى تفته بدان گيرند . به عربى كلّوب و منقاش گويند .
اِنبِراء :
پيش آمدن . انبرى له : پيش آمد او را . انبرى السهم : تراشيده و درست شد تير .
اِنبِساط:
گسترده شدن.
اِنبِطاح:
بر روى افتادن. عن سماعة قال: سألت اباعبدالله (ع) عن الرجل يأكل متكئا؟ قال: لا، ولا منبطحاً. (بحار:66/386)
انبطح الوادى: رودبار فراخ گرديد. انبطح السحر: سحر منبسط گرديد، نه آغاز سحر.
اِنبِعاث:
برانگيخته شدن.
اِنبِعاج:
شكافته شدن ابر و مانند آن.
اُنبوب:
ميان دو پيوند نى، فاصله ميان دو بند يا گره نى.
اَنبُوه :
بسيار ، خواه بسيارى مردم و خواه چيزى ديگر . متعدد . كثير .
اَنبى :
بىاثر كنندهتر شمشير و جز آن را در مضروب خود . اميرالمؤمنين (ع) در تشجيع ياران خود به نبرد : «... و عضّوا على الاضراس ، فانّه اَنبى للسيوف عن الهام» : دندانها را روى هم فشار دهيد ، كه اين كار ، تاثير شمشير را بر سر كمتر مىكند . (نهج خطبه 124)
اَنبِياء:
جِ نبى، پيامبران. به «پيغمبر» و «نبىّ» رجوع شود.
اَنبِياء:
نام بيست و يكمين سوره قرآن كريم ، مكيه و مشتمل بر 112 آيه است. از امام صادق (ع) روايت است كه هر كه اين سوره را بجهت دوستى آن تلاوت نمايد در بهشت عدن با پيامبران باشد و در دنيا بچشم مردم مهيب نمايد. (مجمع البيان)
اَنت:
به فتح تاء ضمير مذكر منفصل مخاطب، و به كسر تاء ضمير مؤنث، يعنى تو.
اِنتاج:
زائيدن، بچه آوردن. نتيجه دادن.
اِنتِباه:
بيدار شدن.
اِنتِحاء:
قصد چيزى كردن. به جانب خميدن شتر در سير. اعتماد و ميل به سوئى. كوشيدن. تكيه زدن.
اِنتِحاب:
سخت گريستن و آواز برداشتن در گريه.
اِنتِحار:
خويشتن را كشتن، خودكشى. اين كار از گناهان كبيره و موجب خلود در دوزخ است در اسلام بهيچ وجه تجويز نشده. آرى اين كار روش خوارج كه يكى از فرق ضالّه بنام اسلامى مىباشند بوده. به «خودكشى» و به «خوارج» رجوع شود.
اِنتِحال :
خود را به قبيلهاى يا به مذهبى منسوب ساختن . شعر يا سخن ديگرى را به خود بستن .
اِنتِخاء :
نازيدن و فخر و بزرگى نمودن . انتخى علينا ، اى افتخر و تعظّم .
اِنتِخاب:
گزينش. امام سجاد (ع) فرمود: كسى كه امرش را به خدا واگذارد كه هر آنچه او بهتر داند برايش انتخاب نمايد هرگز آرزو نكند كه اى كاش به از اين مىبودم. (بحار:78/161)
اِنتِداب:
بزودى پاسخ كردن . داوطلب شدن امرى را .
اِنتِزاع:
بازداشتن و امتناع. بركندن. بركنده شدن. يقال: انتزعت الشىء فانتزع (منتهى الارب). برداشت.
اِنتِساب:
باز بستن خود را به كسى. نسبت داشتن به كسى .
اِنتِشار:
گسترده گرديدن.
اِنتِصاب:
بر پاى خواستن.
اِنتِصار:
كينه كشى، انتقام. (و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل). (شورى:41)
اِنتِصاف:
تمام حق خود گرفتن از كسى. نيمه شدن.
ابوعبدالله (ع) : «اخذ الله ميثاق المؤمن على ان لا تصدّق مقالته ، ولا ينتصف من عدوّه ...» . (بحار:68/215)
اِنتِطاح:
شاخ به شاخ زدن. سرون زدن گاو و قوچ و مانند آن.
اِنتِظار:
چشم داشتن. انتظار ظهور حضرت مهدى (عج): از جمله وظائف عقيدتى شيعه است. به «مهدى منتظر» رجوع شود.
اِنتِظار فرَج:
چشمداشت گشايش گرههاى زندگى از جانب خداوند. به «فرَج» رجوع شود.
اِنتِظار نماز:
از جمله سنن صلحاء و متعبدين انتظار فرا رسيدن وقت نماز است. رسول خدا (ص) فرمود: نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است تا گاهى كه حدثى از او سر نزند. عرض شد: يا رسول الله مرادتان از حدث چيست؟ فرمود: غيبت يكديگر كردن. (بحار:75/220)
و از آن حضرت است: «ثلاث درجات و ثلاث كفارات و ثلاث مهلكات و ثلاث منجيات، فاما الدرجات فاسباغ الوضوء فى السبرات و انتظار الصلاة بعد الصلاة و المشى بالليل و النهار الى الجماعات، و اما الكفارات فافشاء السلام و اطعام الطعام و التهجد بالليل و الناس نيام، و اما المهلكات فشح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه ...» ـ تتمه حديث بواژه «ثلاث» رجوع شود ـ (بحار:77/52)
نيز از آن حضرت است: تا گاهى كه ـ شما مسلمانان ـ در انتظار نماز باشيد كه كى وقت آن فرا رسد پيوسته در خير و خوشى زندگى كنيد. نيز از آن حضرت رسيده: هر كه در انتظار نمازى بود تا گاهى كه حدثى از او سر نزده بمنزله كسى است كه در نماز باشد. (كنز العمال: 19085 و 19075)
اِنتِظام:
در رشته كشيده شدن چيزى به ترتيب نيكو .
اِنتِعاش:
برخاستن افتاده از لغزش. نشاط بعد از فتور. نيكو حال شدن.
اِنتِعال:
نعل پوشيدن. كفش به پاى كردن.
اِنتِفاء:
دور شدن. رانده شدن. نيست شدن.
اِنتِفاخ:
برآماسيدن. باد كردن . انتفخ سُحُره : جَبُنَ .
اِنتِفاض:
تكان دادن جامه تا غبارش بريزد و تكان دادن درخت تا آنچه بر او است بريزد.
اِنتِفاع:
سود يافتن. امير المؤمنين (ع): «انتفعوا ببيان الله و اتعظوا بمواعظ الله» . (نهج: خطبه 176)
رسولالله (ص) : «خيرالناس من انتفع به الناس» (بحار:75/23) . ابوجعفر الباقر (ع): «عالم ينتفع بعلمه افضل من عبادة سبعين الف عابد» (بحار:2/18) . رسول الله (ص) : «اذا مات الانسان انقطع عمله الاّ من ثلاث : علم ينتفع به ، او صدقة تجرى له ، او ولد صالح يدعو له» . (بحار:2/23)
عن المعصوم : «اشدّ الناس عذابا عالمٌ لا ينتفع من علمه بشىء» . (بحار:2/37)
اميرالمؤمنين (ع) : «من احبّ النساء لم ينتفع بعيشه» (بحار:2/107) . ابوعبدالله الصادق (ع) : «ستّ خصال ينتفع بها المؤمن من بعد موته : ولد صالح يستغفر له ، و مصحف يُقرَأ فيه ، و قُلَيبٌ يحفره ، و غرس يغرسه ، و صدقة ماء يجريه ، و سنّة حسنة يؤخذ بها بعده» . (بحار:6/293)