ابوعبدالله الصادق (ع) : «من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فلا يقعدنّ فى مجلس يعاب فيه امامٌ او يُنتَقَصُ فيه مؤمنٌ»: هر آن كس به خدا و روز جزا ايمان دارد، نبايد در مجلسى نشيند كه امام و پيشوائى را در آن عيب مىكنند و يا مؤمنى را در آن منقصت مىنمايند . (بحار:74/214)
و فى الحديث: «اذا قدرت على الماء انتقض التيمم» . (بحار:81/148)
ابوعبدالله (ع) : «احسنوا جوار النعم ، و احذروا ان ينتقل عنكم الى غيركم ، اما انها لم ينتقل عن احد قطّ فكادت ان ترجع اليه» . (بحار:71/47)
آيات و روايات در جواز انتقام و مقابله بمثل بسيار آمده كه از آن جمله است (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا بمثل ما اعتدى عليكم); هر كه به شما تجاوز كند شما نيز بمانند آن بر او تجاوز كنيد. (وان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به) ; چون خواستيد كسى را كه به شما ستم نموده كيفر كنيد بهمان اندازه كه به شما رسيده او را كيفر كنيد و اگر شكيبائى پيشه سازيد همان شما را بهتر بود. و (و جزاء سيّئة سيئة مثلها) ; كيفر بدى ، بدى مانند آن است.
مرحوم محقق اردبيلى از اين آيات استفاده كرده كه مقابله بمثل در تمام موارد جايز است حتى زدن و ناسزا گفتن (سفينة البحار). ولى اكثر فقها و محققين انتقام را جز در مواردى كه شرع بخصوص آن را تجويز كرده باشد مانند قتل و جرح كه به قصاص مصطلح است جايز ندانند.آرى شرع اسلام هر چند انتقام را در موارد خاص حق هر كس كه بزه بر او وارد شده مقرر فرموده تا اين قانون در حدّ خود جلوگير جرايم و جنايات گردد ولى از آنسوى در آيات متعدّدى از قرآن به عفو و گذشت تشويق و تأكيد نموده، از جمله (و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم)(نور:22)
(و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس)(آل عمران:134)از عايشه نقل است كه گفت: پيغمبر(ص) هرگز درصدد انتقام از كسى برنيامد مگر اينكه به يكى از قوانين و مقدّسات اسلام اهانتى مىشد كه در آن حال آستين تصميم را بالا مىزد. (كنزالعمال:18716)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: به انتقام شتافتن شيوه فرومايگان است. (غرر)از امام صادق (ع) روايت شده كه خداوند به يكى از پيغمبران خود وحى نمود: اى فرزند آدم در حال خشمت به ياد من باش تا در خشمم تو را ياد كنم و تو را مورد خشم خود قرار ندهم ، و به انتقامى كه من از دشمنانت مىستانم راضى باش كه انتقام من بهتر است از انتقامى كه تو خود بستانى.
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه خشم خود را فرو خورد در حالى كه بتواند انتقام بگيرد خداوند در قيامت دلش را از شادى و سرور آكنده سازد.اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سه كسند كه از سه كس انتقام نگيرند: شرافتمند از پست فطرت ، و بردبار از سفيه و بيخرد، و نيك سيرت از بد سيرت.
پيغمبر (ص) فرمود: سزاوارترين شخص به گذشت از انتقام كسى است كه قدرت عقوبت را داشته باشد، و هشيارترين مردم كسى است كه در حال خشم خوددارتر بود.نقل است كه چون پيغمبر (ص) در احد چشمش به بدن مثله شده حمزه افتاد سخت متأثر گشت و گفت: خداوندا تو را سپاس مىگويم و به پيشگاهت شكايت مىكنم و از تو مدد مىجويم. سپس فرمود: اگر روزى (بر اين دشمنان) دست يافتم مثله مىكنم و مثله مىكنم. در اين حال اين آيه فرود آمد (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لان صبرتم لهو خير للصابرين) ; اگر خواستيد انتقام بستانيد بايستى به اندازه جنايتى باشد كه به شما رسيده و اگر شكيبائى ورزيد و گذشت نمائيد چنين كارى صابران را گزيدهتر باشد. پيغمبر (ص) چون شنيد فرمود: پس (اكنون كه صبر و گذشت به نزد پروردگارم گزيدهتر است) صبر مىكنم، و صبر مىكنم . (بحار:73 و 71 و 20)
از افلاطون پرسيدند: به چه چيزى شايسته است كه آدمى از دشمنش انتقام بگيرد؟ گفت: به اينكه فضيلت و امتيازى را بر فضايل و امتيازات خويش بيفزايد. (ربيع الابرار:3/56)
ابوجعفر الباقر (ع) : «لا شفيع للمرءة انجح عند ربّها من رضا زوجها»: هيچ شفاعتگرى براى زن ناجحتر از خوشنودى همسرش نيست . (بحار:81/345)
و از حضرت رسول (ص) نقل است كه انجير بواسير را قطع كند و نقرس را سودمند است.
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود: انجير را در شب بخوريد و زياد نخوريد.از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود: انجير را (از هر دو نوع) تر و خشك آن بخوريد كه نيروى جنسى را فزون سازد و بواسير را قطع كند... (بحار:66/185)
نام اين كتاب دوازده بار در قرآن مجيد ذكر شده. قرآن، انجيل را كتاب خدا مىداند: (و انزل التوراة و الانجيل من قبل هدى للناس و انزل الفرقان)ولى آن انجيل را كتاب آسمانى مىداند كه مشتمل بر احكام و تكاليف بشر باشد و زندگى او را تنظيم كند و سر و سامان بخشد ـ چنانكه شأن اديان الهى است ـ (و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله)و (و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور)، انجيلى كه به آمدن پيغمبر بعد و كتاب بعد از خود مژده دهد و پيامبر و كتاب پيش از خود را تصديق نمايد: (و مصدقا لما بين يديه من التوراة) و (الذين يتبعون الرسول النبى الامّى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل)، و قرآن يك انجيل را مىشناسد
نه اناجيل را، انجيلى كه مشتمل بر كلام خدا باشد نه گفتار خود حضرت عيسى (ع) و رسولان، و نه انجيلى كه پس از ارتحال حضرت عيسى (ع) تدوين شده باشد.
انجيل مرقس پس از متى به زبان يونانى نوشته شد و حدود 66 م منتشر گشت.
انجيل لوقا سوّمين انجيل است كه پس از آن دو انجيل نوشته شده است .انجيل يوحنا شصت سال پس از مسيح يعنى سال 93 م نوشته شده است .
اين چهار را مسيحيان معتبر دانند و گويند روح الامين جبرئيل اينها را به نويسندگانش بوحى آورده و اناجيل زيادى (كه تا صد انجيل گفتهاند) بعداً پديد آمد و كليسا آنها را نامعتبر شمرد، از آن جمله است انجيل «ميلاد مريم و طفوليت مسيح» كه آنرا به متى نسبت دهند و گويند نسخههاى آن مفقود شده بوده و دانشمند «نهيلو» كه آن را منتشر نموده خود به نسخهاى كه بدان اطمينان حاصل كند كه آن از متى است دست نيافته است .و ديگر انجيل «توما اسرائيلى» است كه دانشمند «كوتليه» نسخهاى از آن را در كتابخانه ملك بجست كه به زبان يونانى و در قرن 15 نسخهبردارى شده بوده، وى در اروپا آن را منتشر ساخت.
و ديگر انجيل «ژاك اصغر» كه «گليوم بوستل» آن را در سفرهاى توريستى خود به دست آورد و بسال 1552 در شهر بال سوئز بچاپ رساند و سپس در «استراسبورگ» آلمان چاپ شد و مسيحيان عليه گليوم شورش نمودند كه وى آن را جهت لكهدار ساختن دين مسيح منتشر نموده و پس از آن دانشمند «نياندر» با تغييراتى آن را مجدداً بچاپ رساند.و ديگر انجيل «نيكوديم» كه در قرون وسطى پديد آمد و منتشر گشت.
و ديگر انجيل «طفوله ـ كودكى» كه در اصل به زبان يونانى بوده و دانشمند «هنرى سيك» در قرن 17 به نسخهاى از آن به زبان عبرى دست يافت و در اروپا آن را بچاپ رساند و آن منسوب است به حوارى بطرس و ديگر «مرسيون» كه طايفه «مرسيونى» آن را معتبر شمارند . (دائرة المعارف فريد وجدى)سه انجيل متى و مرقس و لوقا هر يك شرح مختصرى از زندگانى و تعليمات و مرگ و قيام مسيح را دارند ولى انجيل يوحنا مختصرى از اتفاقات مهم مربوط به زندگى مسيح را دارد باضافه تعليمات روحانى و اوامر او كه در ساير اناجيل بدان توجهى نشده است .
انجيل يوحنا بيش از ديگر اناجيل به الوهيت مسيح متعرض شده و مقاومت فريسيان در برابر مسيح و گفتههاى او در هفته پيش از واقعه صليب و ماجراى احياى ايلعاذر را بتفصيل ذكر مىكند ولى برخى مطالب را چون داستان ميلاد و صعود مسيح و عشاء ربّانى و از اين قبيل عجايب كه سه انجيل ديگر آوردهاند متعرض نشده و از اين رو محققان گفتهاند كه يوحنا از آن سه متاخرتر است و معلوم مىشود نويسندگان يوحنا به مطالب آن سه آگاه بودهاند و نخواستهاند تكرار كنند. بهر حال هيچيك از چهار انجيل معروف در زمان حضرت مسيح نوشته نشده ولى خود مسيحيان مدعيند كه لوقا و مرقس از شاگردان وى بودهاند. (منجد و دهخدا)و يكى از اناجيل انجيل «برنابا» است كه پاپ جلاسيوس كه بسال 492 ميلادى بر تخت پاپى نشست آن را تحريم نمود بدين جهت كه آن با ديگر اناجيل مخالف بود زيرا آن انجيل كشته شدن مسيح و غفران ذنوب محض درآمدن به دين مسيح را رد مىكرد، و به آمدن پيغمر اسلام تصريح داشت. اين انجيل قرنها ناپديد بود تا در قرن 16 ميلادى اسقفى به نام «فراموينو» يك نسخه آن را به زبان ايتاليائى در كتابخانه «اسكوتز» پنجم بدست آورد و در آستين خود پنهان كرد و در فرصتهاى مناسب آن را بدقت مطالعه كرد و در پرتو آن به اسلام هدايت يافت و در اوائل قرن 18 نيز نسخهاى از آن به زبان اسپانيائى به دست آمد و پس از آن توسط دكتور «منكهوس» به زبان انگليسى ترجمه شد و بسال 1908 دكتر خليل سعادت آن را به زبان عربى ترجمه كرد و اخيراً دانشمند ارجمند حيدر قلى خان سردار كابلى آنرا به فارسى ترجمه نمود و در كرمانشاه بچاپ رسيد. (قاموس قرآن)
از امام صادق (ع) روايت شده كه انجيل در شب دوازدهم ماه رمضان نازل شده است.حضرت رضا (ع) در آن جلسه بحث و مناظره كه مأمون ترتيب داده بود به جاثليق گفت: هيچ مىدانى اين اختلاف كه در انجيل ديده مىشود از كى شروع شده؟ گفت: نمىدانم، فرمود: همان روزى كه انجيل (به دست يهود) ناپديد شد، ملت نصارى نزد علماى خود آمدند و گفتند: حال كه عيسى كشته شد و انجيل را هم از دست داديم و شما علماى ما هستيد از انجيل چه داريد؟ لوقا و مرقابوس گفتند: هيچ واهمه نداشته باشيد كه انجيل در سينه ما است و تمامى اسفار آن را به شما خواهيم رساند و شما كليساها را خالى مگذاريد. سپس لوقا و مرقابوس و يوحنّا و متّى دور هم نشستند و اين انجيل را ساختند و در اختيار شما گذاشتند در صورتى كه اين چهار نفر شاگردان شاگردان اول (مسيح) بودند...
نقل است كه در انجيل آمده كه خداوند فرمود: چرا به دين عمل نمىنمائيد و همواره خطا مىكنيد، مگر نمىدانيد كه عذاب من در انتظار شما است؟ حكم به جور و ستم مكنيد كه از جانب من به عذاب شما حكم خواهد شد، بهمين پيمانهاى كه به مردم مىدهيد برايتان پيمانه داده شود و طبق همين قضاوت خودتان عليه شما قضاوت خواهد شد. (بحار: 14 و 77 و 98)
به «ارتداد» و «الحاد» و ديگر واژههاى مربوطه در اين كتاب رجوع شود.
در حديث رسول خدا (ص) آمده كه خداوند پنجاه هزار سال پيش از خلقت آسمانها و زمينها و به روزگارى كه عرش سلطنتش بر آب بود، اندازههاى آفريدگان را معين نمود. (بحار:57/207)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: دانشمند كسى است كه اندازه خود را بداند، و در نادانى آدمى اين بس كه اندازه خود را نداند (بحار:2/58). و فرمود: ارزش هر كسى و اندازه او بمقدار خدا شناسى او است. (بحار:2/184)از امام باقر (ع) سؤال شد: قدر و منزلت چه كسى بيش از همگان است؟ فرمود: آنكس كه براى دنيا در نزد خود ارج و منزلتى قائل نباشد. (بحار:78/188)
امير المؤمنين (ع) فرمود: آنكس كه به اندازه خويش بسنده كند بهتر تواند خود را حفظ نمايد. (نهج : نامه 31)
1 ـ (و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى...) ; اى رسول ما! اين را متذكر شو كه لقمان در مقام پند و اندرز بفرزند خويش (چنين) گفت: اى فرزندم! هرگز به خدا شرك مورز كه شرك ستمى بس بزرگ است (كه آدمى به خود روا مىدارد) . (لقمان:13)
(يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يأت بها الله ان الله لطيف خبير...); اى فرزندم! بدانكه اگر اعمال تو (از ريز و درشت) هرچند باندازه دانه ريزى در دل سنگى بزرگ يا در آسمانها و زمين (پنهان) باشد خداوند (در قيامت) آن را حاضر سازد (و تو را بدان پاداش و جزا دهد) كه خداوند دقيق و بر همه چيز آگاه است . (لقمان:16)اى فرزندم! (اقم الصلوة...) ; نماز را بپاى دار و مردمان را به نكوكارى وادار و از بدكارى بازدار و (در اين راه) بر هر چه به تو رسد شكيبا باش كه اين روش از امورى است كه بايستى در برابر آن مصمم بود. (و لا تصعّر خدّك للناس و لا تمش فى الارض مرحا) ; و هرگز از روى تكبر و ناز از مردم رخ متاب و در زمين با غرور و تبختر گام بر مدار كه خدا هيچ متكبر خودخواه را دوست ندارد. (و اقصد فى مشيك ...) ; در رفتارت ميانهرو باش و سخن آرامگو كه (داد و فرياد زدن هنر نباشد و) زشتترين صدا صداى خران است (كه مىكوشند آواى خويش را بلندتر سازند).
2 ـ اميرالمؤمنين على (ع) بفرزندش حسن (ع) يا به نقل ابن ميثم محمد حنفيه در مقام اندرز چنين فرمود: از پدرى فانى، معترف به (گذشت) زمان، تسليم (حوادث) روزگار، نكوهش كننده دنيا، ساكن منازل مردگان كه فردا از آن كوچ خواهد نمود، به فرزندى كه در آرزوى چيزى است كه به آن دست نيابد، به راهى مىرود كه نابود شدگان در آن رفتند، هدف بيماريها، و در گرو روزگار و آماج مصايب و بنده دنيا و سوداگر سراى خدعه و فريب و وامدار نابوديها و اسير مرگ و هم پيمان غمها و همنشين اندوهها و نشانه آفات و دردها و دست به گريبان خواهشها و جانشين مردگان.اما بعد، پشت كردن دنيا از من (كه مىبينم از عمرم جز اندكى نمانده) و هجوم آوردن روزگار به من و روى آوردن آخرت به من مرا بر اين داشت كه همّ و غم خود را به خويشتن مصروف دارم و بجاى اينكه به فكر ديگران باشم به خود بپردازم، از اين رو فكر و انديشهام براستى دست يارى به من داد و مرا از هواى نفس باز داشت و با صراحت به من فهماند كه خود را باش، و مرا به مسئلهاى جدى متوجه ساخت كه بازى در آن راه ندارد، و حقيقتى كه دروغ در آن آميخته نشده است .
ولى از آنجا كه تو را جزئى از خود بلكه (چون تو حاصل عمر منى ، تو را) همه خود يافتم، آنچنانكه اگر رنجى به تو دست دهد گوئى به من دست داده و اگر مرگ ، تو را دريابد چنان است كه مرا دريافته، از اينرو درباره تو آنچنان تصميم گرفتم كه درباره خود مصمم مىشوم كه امور مربوط به تو را به خود مربوط دانستم و اين كتابچه را در اندرز تو نگاشتم باشد كه بدان عمل كنى و آنرا سر لوحه زندگى خويش سازى، خواه من بمانم يا از اين جهان در گذرم.اى فرزندم! تو را اكيدا سفارش مىكنم كه همواره خدا را مدّ نظر داشته و فرامين و دستوراتش را مراقب و مواظب باشى، و دل خويش را به ياد او و چنگ زدن به ريسمان (طاعت) او آباد دار و چه رابطهاى استوارتر و محكمتر از رابطهاى است كه ميان تو و خدا باشد اگر تو بدان ملتزم باشى؟!
دل خويش را به موعظه زنده دار و به بى رغبتى به دنيا بميران و به يقين (به خدا و جهان باز پسين) نيرومندش ساز و آن را به نور حكمت و دانش روشن نما و به ياد مرگ خوارش ساز و آن را به فنا و بىوفائى دنيا خوى ده و آن را به حوادث و رنجهاى دنيا بينا كن و از حملات خشن روزگار و دگرگونيهاى زشت زمانه برحذر دار و تاريخ گذشتگان را بر آن عرضه دار و مصائب و حوادثى را كه به پيشينيان رسيده به يادش آور و در آثار و ديار آنان سير و سياحت كن و بنگر كه چه مىكردند و از چه جاهائى رخت سفر بسته و به كجا فرود آمدند كه خواهى يافت از كنار دوستان و عزيزان خويش (بنا خواه) برون آمده به خانه غربت جاى گزيدهاند، و تو نيز زودا كه چون يكى از آنان شوى و به آنان بپيوندى، پس (حال كه سرنوشت آدمى اين است) جايگاه ابدى خويش را سامان ده و آخرتت را به دنيايت مفروش و در آنچه كه نمىدانى سخن مگوى و آنچه را كه گفتارِ در آن به تو مربوط نيست رها ساز و راهى را كه بيم گم شدن در آن باشد مگير كه پيشگيرى و خوددارى از گرفتن راهى كه خطر سرگردانى در آن باشد آسانتر است از اينكه خويشتن را بخطر افكنى و سپس به فكر رهائى افتى، و ديگران را به نيكى و درستكارى امر كن تا تو خود نيز شايسته آن گردى و با بدى به دست و زبان خويش مبارزه كن و بكوش كه از آنكه مرتكب آن مىشود جدا باشى، و در راه خدا آنچنانكه شايسته و بايسته است فداكارى كن و در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده مهراس ، و براى (يارى) حق هر جا و به هر سختى اقدام كن، و در دانش دين سخت بكوش و آن را بدقت فرا گير، و خود را به شكيبائى بر ناملائمات عادت ده، و نيكو خوئى است تحمل مصائب در راه حق، و در هر كارى خود را به خداى خويش واگذار كه (در اين صورت) خود را به پناهگاهى استوار و سدى محكم پناه دادهاى، و خواستهات را تنها به پيشگاه پروردگارت عرضه دار و از او بخواه كه هم دادن و هم ندادن تنها به دست او است، و بسيار از خدا بخواه كه هر آنچه خير و صلاح تو است پيش پاى تو اندازد و به تو توفيق دهد، و در وصيت و سفارش من انديشه بكار بر و در مورد آن بى تفاوت مباش كه نيكوترين گفتار آن است كه سود دهد و بدانكه آن دانش را كه سودى در بر نداشته باشد ارزشى نباشد و آن دانش را كه شايسته آموزش نباشد سودمند نبود.اى فرزندم! چون خود را پير و سالخورده يافتم و ديدم ناتوانى و سستيم در افزايش است به اندرز به تو مبادرت جستم و مطالبى را به پيش چشمت نهادم مبادا اجلم در رسد و هنوز آنچه را كه درباره تو به دل داشتم به تو نرسانيده باشم، يا چنانكه در تنم كاستى و سستى پديد آمده در انديشهام (نيز) كاستى پديد آيد، يا خواهشهاى نفسانى و گرفتاريهاى دنيا آمادگى تو را از دست من بربايد آنگاه تو مانند شتر سركش شوى (و ديگر من به تو دست نيابم) و (اين را بدانكه) دل نوجوان همچون زمين خالى است كه هر تخمى در آن بپاشى بپذيرد، از اين رو پيش از اينكه دلت سخت گردد و خردت (بشئون زندگى) گرفتار آيد به ادبت شتافتم تا با جديت تمام بكار خويش روى آورى و محصول آزمون و تجربه آزمون كنندگان بكار بندى كه (در اين صورت) از رنج آزمايش بى نياز شده و آنچه را كه ما دنبال كرديم آماده بنزد خود بيابى.
اى فرزندم! گرچه من عمرى چون عمر پيشينيان نكردهام اما در كارهاشان نيك نگريستم و در تاريخشان نيك بينديشيدم و در آثارشان سير و سياحت نمودم چنانكه (گوئى) يكى از آنان شدم بلكه در نتيجه مطالعه در شئون آنان چنان شدم كه گوئى با اولين نفر تا آخرين فرد آنها زندگى كردم، پس كردار و رفتار پاك و زلال آنها را از كارهاى پليد و درد آلودشان، و سودمندشان از زيانبخششان تميز داده و شناختم و از هر كارى براى تو پاكيزه و گزيدهاش را انتخاب نمودم و پسنديدهاش را خواستم و ناپاكهايش را از تو دور داشتم.و چون كار تو را كار خود و امور مربوط به تو را مربوط به خود دانستم آنگونه كه يك پدر مهربان بايد چنين باشد لذا به ادب و تربيتت مصمم شدم كه تو امروز در آغاز عمر و زندگى هستى و نيتى سالم و دلى پاك دارى، و بر اين شدم كه ابتدا تو را به كتاب خدا و تأويل آن و شرايع و احكام اسلام و حلال و حرام آن آگاه سازم و جز آن به چيز ديگر نپردازم...
پس اى فرزندم! در وصيت و سفارشم نيك بينديش و بدانكه آن (خداوندى) كه مرگ در اختيار دارد زندگى نيز به دست او است و آنكه آفريدگار است هم او ميراننده است، و نيست كننده هم او بازگرداننده، و گرفتار كننده هم خود رهاننده است، و اين جهان را پايه و اساسى است كه خداوند آن را جز بر آن (پايه) قرار نداده و آن عبارت است از نعمتها (ئى كه در اختيار بندگان نهد) و آزمايشها (و گرفتاريهائى كه در كنار نعمتها باشد كه كردار و رفتار بشر را انگيزه شود) و پاداش روز بازپسين (كه نتيجه آن اعمال و رفتار باشد) و آنچه كه خدا خود مىداند و ما نمىدانيم، و اگر (احيانا) تو را در اين باره (حكمت آفرينش اين جهان) شبهه و اشكالى بدل رخ دهد (زبان به اعتراض مگشا و) آن را بر نادانى خويش حمل كن كه تو در آغاز آفرينشت نادان بوده و سپس دانا شدهاى، و چه بسيار مسائل مبهمه كه بر تو پوشيده و پنهان بوده و در آن گم و سرگردان بودى و بعداً به كشف آن دست يافتى، پس (در همه معضلات) به آفريدگار خويش و آنكه تو را روزى داده و اندام زيباى جامع الابعاد تو را ساخته پناه بر، و بايستى كه بندگى و پرستشت خالص براى او بود و تمام علاقهات به او و بيمت از او باشد.و بدان اى فرزندم! كه كسى خدا را چون پيغمبر (ص) معرفى ننموده، و از او خبر نداده چنانكه پيغمبر (ص) خبر داده، پس او را به پيش قراولى بپذير و پيشواى نجات خويش قرار ده، و (بدانكه) من در نصيحت و اندرز تو هيچ چيزى فرو گذار ننمودم و تو هرگز در فكر و انديشه براى (سود) خودت بپايه فكر و انديشهاى كه من درباره تو كردهام نخواهى رسيد هر چند سعى و كوشش نمائى.
و بدان اى فرزندم! كه اگر پروردگارت را شريكى مىبود به پيك و پيامهايش آگاه مىشدى و نشانههاى قدرت و سلطنتش را مىديدى و كردار و صفاتش را مىشناختى، ولى او چنانكه خود را وصف كرده (انما هو اله واحد) جز خداى يكتا نباشد، كسى را در سلطنتش با او توان ستيز نباشد، هرگز از بين نرود، و هميشه بوده (ازلى و ابدى است)، اول است پيش از همه چيز بى اوليت (زمانى، كه زمان را نيز او آفريده) و آخر است پس از همه چيز بى اينكه آخرى داشته باشد، بزرگتر از آن است كه انديشه و بينشى به حقيقت ربوبيتش پى برد، حال كه خداى خويش را چنانكه بيان شد شناختى پس در امر طاعت و بندگيش و ترس از عذاب و كيفرش، و بيم از خشم و غضبش چنان باش كه مانند تو ناچيز ناتوان با آن نياز شديدى كه به پروردگارش دارد بايد باشد، زيرا او تو را جز به نيكى (و آنچه خير و صلاح تو در آن است) امر نكرده و جز از زشتى (و آنچه زيان تو در آن است) نهى نفرموده...اى فرزند! در (روابط اجتماعى و) آنچه بين تو و ديگران است خود را ترازو قرار ده، پس براى ديگرى بپسند آنچه را براى خود مىپسندى، و آنچه را براى خود نمىپسندى براى او نيز مپسند، و چنان كه نمىخواهى به تو ستم شود تو نيز به ديگرى ستم روا مدار، و نيكى كن چنانكه دوست دارى به تو نيكى شود، و آنچه را كه از ديگران زشت مىدانى از خود نيز زشت دان، و آنچه تو از مردم درباره خود توقع دارى در آن مورد تو نيز به توقع مردم جامه عمل بپوشان، و آنچه را كه نمىدانى مگو گرچه دانستنيهايت اندك باشد، و آنچه را كه دوست ندارى ديگران درباره تو بگويند تو نيز درباره آنان مگوى.