next page

fehrest page

back page

اَنَس:

بن مالك (مكنى به ابو ثمامه) بن نضر بن ضمضم انصارى از تيره بنى نجّار خادم پيغمبر اسلام، ده سال پيش از هجرت به دنيا آمد و در كودكى مسلمان شد و به خدمت پيغمبر (ص) درآمد و تا رحلت پيغمبر (ص) خدمتكار آن حضرت بود، پس به دمشق رفت و از آنجا به بصره و عمر درازى يافت و در 93 درگذشت، مسلم و بخارى بيش از دو هزار حديث از او نقل كردهاند . (اعلام زركلى)

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: سه نفر بودند كه به پيغمبر (ص) دروغ مىبستند: ابو هريره و انس بن مالك و زنى. (بحار:22/242)

اَنس:

بن نضر بن ضمضم عموى انس بن مالك خادم پيغمبر (ص) است كه حضرت درباره او فرمود: بعضى از بندگان خدا آنچنان نزد خدا آبرومندند كه چون حضرتش را در امرى قسم دهند سوگندشان را محترم شمارد و آن امر را انجام دهد و انس از آن بندگان است.

وى در جنگ بدر حاضر نبود و همواره افسوس مىخورد و مىگفت: حال كه در جمع مسلمانان آمدهام اگر جنگى پيش آيد خدا خواهد ديد كه چه مىكنم.

واقدى گويد: در جنگ احد پس از اين كه مسلمانها شكست خوردند و اكثرا فرار كرده و پيغمبر با معدودى از مسلمانان در محاصره دشمن بودند و خبر كشته شدن پيغمبر (ص) شايع شده بود عمر بن خطاب و گروهى از مسلمانها به دور از معركه در جائى نشسته بودند كه انس بن نضر از كنار آنها عبور كرد، به آنها گفت: چرا اينجا نشستهايد؟ گفتند: آخر پيغمبر كشته شد! وى گفت: زندگى پس از پيغمبر (ص) به چه درد ميخورد، برخيزيد شما نيز در همان راه كه او كشته شده كشته شويد، اين بگفت و شمشير خود را برداشت و عازم ميدان گشت و جنگ كرد تا كشته شد. (بحار:20/ 136)

اِنساء:

فراموش گردانيدن چيزى مر كسى را، فراموشانيدن. (فانساه الشيطان ذكر ربه): پس شيطان، خدا را از ياد او ببرد. (يوسف:42)

سعيد الاعرج، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «صلى رسول الله(ص) ثم سلم فى ركعتين، فسأله من خلفه: يا رسول الله، احدث فى الصلاة شىء؟ قال: و ما ذاك؟ قالوا: انّما صلّيت ركعتين! فقال: اكذلك يا ذا اليدين ـ و كان يدعى ذا الشمالين ـ فقال: نعم. فبنى على صلاته، فاتم الصلاة اربعا» . و قال ـالصادقـ : «انّ الله هو الذى انساه رحمة للامة، الا ترى لو ان رجلا صنع هذا لعُيّر و قيل ما تُقُبّل صلاتك، فمن دخل عليه اليوم ذاك قال: قد سن رسول الله(ص) و صارت اسوة، و سجد سجدتين لمكان الكلام» . (بحار:17/105)

در وصيت پيغمبر اكرم (ص) به ابوذر آمده: «يا اباذر! ان الله تبارك و تعالى اذا اراد بعبد خيرا جعل ذنوبه بين عينيه ممثلة و الاثم عليه ثقيلا و بيلا، و اذا اراد بعبد شرا انساه ذنوبه ...»: اى اباذر! چون خداوند، خير كسى را بخواهد گناهانش را به پيش چشمش مجسم سازد و گناه را بارى گران بر دوشش جلوه دهد، و چون بدِ بندهاى را بخواهد گناهانش را از يادش ببرد . (بحار:77/75)

اِنسان:

بشر، آدمى زاد، جوهرى مجرد كه زنده و توانا و دانا و مختار است، و از آن به نفس ناطقه يا روان تعبير مىشود و تعلق آن به بدن تعلق تدبير و تصرف است. و اگر در قرآن كريم، آفرينش انسان از خاك، گِل، و يا نطفه بيان شده، يا بدين معنى است كه منشأ، نشأتگاه، زادگاه و آغازگاه آفرينش انسانند كه چون كالبدى از اين مواد آماده شد روان در آن يا در كنار آن قرار مىگيرد; و يا اينكه اين تعبير (اطلاق انسان به مجموع جسم و روح) تعبير مسامحى است از باب رعايت نظر سطحى عموم (چه قرآن براى عموم نازل شده) چنانكه دأب اين كتاب عزيز است، مانند: (و جعلناها رجوما للشياطين)(ملك:5) و (وجدها تغرب فى عين حمئة). (كهف:86)

همه ارباب ملل و اديان از مسلمان و يهود و نصارى بر اين عقيدهاند كه اولين انسان آدم بوده جز مجوس كه آنان نخستين انسان را كيومرث دانند و گويند: اصل پيدايش او از اين قرار بوده كه يزدان روزى در فكر دشمن خود اهرمن فرو رفت آنچنانكه پيشانيش بعرق نشست و قطرهاى از آن عرق را به دست خود پراند، از آن قطره كيومرث بوجود آمد و چون بحد رشد رسيد با اهرمن در افتاد و پس از سالها درگيرى و جنگ عاقبت اهرمن او را بزمين كوبيد و از پاى او به خوردنش آغاز كرد و چون به نخاع رسيد دو قطره منى از او بيفتاد، آن دو قطره دو درخت ريواس شد در كوه استخر، پس از چندى آن دو ريواس دو انسان شدند يكى نر و ديگرى ماده كه مجوس آن دو را ميشا و ميشانه نامند و مجوسيان خوارزم آن دو را مرد و مردانه گويند و آن دو پنجاه سال در عيش و نوش بسر مىبردند تا اينكه اهرمن بصورت پيرى بر آنها ظاهر شد، آن دو را به خوردن ميوههاى درختان واداشت و بفريفت تا اينكه اين غذا باعث شد كه از آن نعمتها محروم گردند و به بلا بيفتند و حالت شهوت و حرص در آنها پديد آيد و لذا آن دو با يكديگر جفت شدند و در نتيجه نسل بشر بوجود آمد.

و امّا فلاسفه بر اين پندارند كه نوع بشر و همچنين انواع پديدههاى ديگر را آغازى نيست.

و هنديها آن دستهشان كه با فلاسفه موافق نيستند و گويند كه اجسام حادثند به آدم معتقد نيستند و گويند: خداى تعالى افلاك را آفريد و در آنها طبيعت حركت نهاد كه به خودى خود حركت كنند و چون به حركت افتادند نظر به اينكه خلأ (خالى بودن فضا) محال است بناچار در درون آنها اجسامى بود و آن اجسام كه در آغاز به يك خوى بودند بر اثر حركت به خويهاى مختلف درآمدند و آنچه كه به فلك نزديكتر بود گرمتر و لطيفتر بودند و آنچه دورتر بود سردتر و زمختتر، سپس عناصر به هم آميختند و مركبات از آنها متولد شد و در اين ميانه نوع بشر نيز پديد آمد بسان كرمى كه در ميوه و گوشت بوجود آيد و پشهاى كه در دشتها و مردابها پديد گردد و سپس بشر از يكديگر متولد شدند و آفرينش نخست خود را از ياد بردند. (بحار:60/266)

تاريخ يهود مدعى است كه عمر نسل بشر فعلى در حدود هفت هزار سال است. تا حدى مىتوان اين مطلب را معقول دانست زيرا در صورتى كه نسل فعلى بيك مرد و يك زن منتهى شود ظرف مدت هفتاد قرن با در نظر گرفتن مرگهاى طبيعى و مرگهاى دستجمعى در اثر جنگها و بيماريهاى عمومى جمعيت آن به دو ميليارد و نيم يا سه ميليارد آمارى متناسب است و بقول مرحوم طباطبائى در ج 4 ميزان اين دعوى با سخن دانشمندان طبقاتالارض كه مىگويند عمر بشر به دليل فسيلهاى كشف شده ميليونها سال است منافاتى ندارد زيرا حسب روايات اسلامى نسلهاى فراوان از آدم و آدميزاد در اين زمين مىزيستهاند كه اين نسل آخرين آنها است و بسا اين فسيلها از نسلهاى پيشين باشد.

در توحيد صدوق آمده كه از امام باقر(ع) در اين باره سؤال شد فرمود: آرى بخدا سوگند كه خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده كه تو در آخرين آن عوالمى. البته تعبير حضرت به هزار هزار ظاهراً مراد كثرت است.

در قرآن كريم راجع به خلقت انسان و صفات گوناگون او آيات بسيارى آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود: انسان سخت ستمگر و ناسپاس است. (ابراهيم:34)

انسان را از گل و لاى سالخورد و تغيير يافته بيافريديم. (حجر:26)

خدا انسان را از آب نطفه بيافريد ناگهان آشكارا به خصومت برخاست. (نحل:4)

انسان بسى بى صبر و شتابكار است. (اسرى:11)

و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسان را طوق گردن او ساختيم و روز قيامت كتابى بر او بيرون آريم در حالىكه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك باره ملاحظه كند. (اسرى:13)

و ما هرگاه به انسان نعمتى عطا كرديم رو بگردانيد و پهلو تهى كرد و چون شر و بلائى به او روى آورد بكلى مأيوس و نا اميد گشت. (اسرى:83)

انسان بسى ممسك و بخيل است. (اسرى:100)

انسان بيش از هر چيز با سخن حق به جدال و خصومت برمىخيزد. (كهف:54)

آيا انسان متذكر نمىشود كه در آغاز هيچ محض و معدوم صرف بود و ما او را ايجاد كرديم؟! (مريم:67)

ما به هر انسانى سفارش كرديم كه درباره پدر و مادر نيكى كن خصوص مادر كه چون بار حمل فرزند برداشته تا مدت دو سال كه كودك را از شير باز گرفته هر روز بر رنج و ناتوانيش بيفزوده بسيار نيكى و سپاسگزارى كن. (لقمان:14)

ما مسئله امانتدارى را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم همه از تحمل آن سر باز زدند و ترسيدند تا انسان پذيرفت و او (هم در اداء امانت) بسيار ستمكار و نادان بود. (احزاب:72)

براى انسان جز آنچه بسعى خود انجام داده (ثواب و جزائى) نخواهد بود. (نجم:39)

خداوند انسان را بيافريد و به او سخن گفتن و بيان مطالب خود آموخت. (رحمن:3)

انسان آفريدهاى سخت حريص و بى صبر است چون شر و زيانى به وى رسد سخت جزع و بى قرارى كند و چون مال و دولتى به او روى آورد آن را دريغ دارد جز نمازگزارانى كه در نماز خود پابرجايند و... (معارج: 19)

انسان همواره در صدد اين است كه راه را (به هوسرانى و معصيت) به پيش پاى خود باز كند (و براى اينكه از نگرانى پيامد اعمالش آسوده باشد منكر قيامت شده و) مىپرسد قيامت كى خواهد شد؟ (قيامت:5)

انسان خود بر نيك و بد خويش آگاه است و هر چند عذر بر خود بيفكند. (قيامت:14)

انسان را از آب نطفهاى آميخته (به اجزائى گوناگون) آفريديم كه او را بيازمائيم (بر سر دو راهى نيكى و بدى قرار دهيم) پس او را شنوا، بينا ساختيم ما راه را به او نشان داديم، خواه تسليم باشد يا سرپيچى نمايد. (انسان:2)

ما انسان را در رنج و محنت آفريديم. (بلد:4)

ما انسان را در بهترين و جامعترين و استوارترين وضع آفريديم. (تين:4)

انسان جز آنهائى كه ايمان و رفتارى شايسته دارند و يكديگر را به درستى و شكيبائى سفارش مىكنند در زيان بسر مىبرد. (عصر:2)

(نحن خلقناهم و شددنا اسرهم) ; ما اين ـ انسان ـ ها را آفريديم و پيوند مفاصل و آميزه گوشت و استخوان و رگ و پيهاشان را به هم بستيم. (دهر:28)

(و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم...) ; ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را به مركب برّ و بحر سوار كرديم و از غذاهاى خوشگوار و پاكيزه روزى داديم و بر بسيارى از آفريدگانمان برتريشان داريم. (اسرى:70)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: پس (از اينكه خداوند آسمان و زمين و ستارگان را بيافريد) از جاهاى سنگلاخ و هموار و جائى كه مستعد كشت و زرع بود و جاى شورهزار پارهاى خاك فراهم ساخت، بهآب، آن را شستشو داد و بدان بياميخت تا به هم بچسبيد سپس آن را شكلى داد كه داراى اعضاء و اجزاء پيوستگيها و گسستگيها بود، آن را جمودت داد تا از هم نپاشند و محكم و نرم قرار داد تا بصورت گلى خشكيده براى مدتى معين بماند و پس از آن جان در آن دميد، آن پديده انسان شد، وى داراى قواى مدركهاى بود كه در معقولات از آنها استفاده كند و انديشههائى كه در شئون خود بكار برد و اعضائى كه آنها را به خدمت بگيرد و ابزارى كه در كارهايش به حركت درآورد و داراى معرفت و شناختى كه ميان حق و باطل و چشيدنيها و بوئيدنيها و رنگها و جنسها تميز دهد.

تركيبى مشتمل بر رنگهاى گوناگون و اجزائى نظير يكديگر و حالاتى متضاد و اخلاطى متمايز چون گرمى و سردى و ترى و خشكى و اندوه و شادى بوجود آمد... (نهج : خطبه 1)

و فرمود: از اين انسان بشگفت آئيد كه با پيهى مىبيند و با پاره گوشتى سخن مىگويد و با استخوانى مىشنود و از سوراخى نفس مىكشد . (غرر)

و فرمود: بيچاره آدمى زاد كه پايان عمر خود را نمىداند و همواره در معرض انواع بيمارى است و از سوئى هر كارى كه مىكند بر او ثبت و ضبط مىشود و (آنقدر ناتوان است كه) پشه او را مىآزارد و آب به گلو گير كردن ، او را مىكشد و عرق بدنش را گنديده مىسازد.

و فرمود: خداوند عزّ و جلّ فرشتگان را عقل داد بدون شهوت و حيوانات را شهوت داد بدون عقل و در انسان هر دو را جمع نمود، و هر آنكس كه عقل خويش را بر شهوتش غالب ساخت از ملائكه بهتر آمد، و آنكه شهوتش را بر عقلش غالب نمود از بهائم نيز پستتر شد.

و نيز از آن حضرت است كه: انسان داراى نفس ناطقه آفريده شده: اگر آن (نفس را كه بخش مستعد رشد و كمال وجود او است) به زيور دانش بياراست (در حقيقت) بگو هر اصلى با آفرينش خويش همانند (و هماهنگ) شده، و اگر عناصر گوناگون وجودش را تعديل نمود و از (تضاد) اضداد (اخلاقى) جدا (و رها) گشت با هفت آسمان (نظام كلى خلقت) هماهنگ شد. (غرر)

و نيز فرمود: انسان را دو امتياز است: عقل و منطق (نيروى گفتار)، به عقل استفاده مىكند و به منطق فايده مىرساند. (غرر)

در حديث سؤال جالينوس از امام صادق(ع) آمده كه در وجود انسان چهار عنصر است: خون كه آن بمنزله خدمتكار است و چه بسا خدمتكار ارباب خود را بكشد، و باد كه آن بمنزله دشمنست كه بايد مواظبش بود كه چون درى را ببندى از در ديگر درآيد، و بلغم كه آن بمنزله پادشاه است و بايد با آن مدارا كرد، و صفراء كه آن بمنزله زمين است چون بلرزه درآيد آنچه كه بر آن است بلرزد.

سالم ضرير گويد: مردى نصرانى از امام صادق (ع) راجع به اجزاء بدن انسان سؤال كرد، حضرت فرمود: خداوند در بدن انسان دوازده پيوند و دويست و چهل و شش استخوان و سيصد و شصت رگ آفريده كه رگها وظيفهشان آبيارى بدن است، و استخوانها ساختمان اندامش را و گوشت، استخوان را و عصب (پى) گوشت او را نگهداى مىكند، و خداوند هشتاد و دو استخوان را به دو دست اختصاص داده كه هر يك از دو كف دستها سى و پنج استخوان و ذراع دو استخوان و بازو يك استخوان و شانه سه استخوان دارد و هر يك از پاها چهل و سه استخوان دارد كه سى و پنج آن در قدم (كف پا) و دو تاى آن در ساق و سه تا در زانو و يكى در ران و سه تا در سرين است، و كمر هيجده استخوان و هر پهلو نه دنده و گردن هشت استخوان و سر سى و شش و دهن بيست و هشت استخوان و سى و دو دندان دارد.

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: پسر بچه در هفت سالگى دندان خود را مىاندازد و نه ساله بايد او را به نماز وادار ساخت و چون ده ساله شد بايد خوابگاهش را از كودكان ديگر جدا نمود و چهارده ساله بالغ مىشود و بلندى قامتش در بيست و دو سالگى به نهايت مىرسد. و عقلش تا بيست و هشت سالگى كامل مىشود گرچه تجربه (هائى را كه در زندگى مىآموزد) جاى خود را دارد.

از ابن عبّاس نقل است كه چون خداوند آدم را از اديم زمين بيافريد وى را آدم ناميد آنگاه عهدى با او ببست ولى او فراموش نمود و اين نسيان سبب شد كه خداوند او را انسان گفت. (بحار:78 و 60 و 47)

«رواياتىدربارهانسانبا متن عربى»

رسول الله (ص): «ما من شىء اكرم على الله من ابن آدم» . قيل يا رسول الله! و لا الملائكة؟ قال: «الملائكة مجبورون بمنزلة الشمس و القمر» . (كنز:34621)

عبدالله بن سنان، قال سألت أبا عبدالله(ع) جعفر بن محمد (ع) فقلت: الملائكة افضل ام بنو آدم؟ فقال: «قال اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع): ان الله عزوجل ركّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة، و ركب فى البهائم شهوة بلا عقل، و ركب فى بنى آدم كلتيهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة، و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم» . (بحار:60/299)

اميرالمؤمنين (ع): «خلق الانسان ذا نفس ناطقة ; ان زكّاها بالعلم فقد شابهت جواهر اوائل عللها، فاذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد». (غرر الحكم)

قال رجل لجعفر بن محمد (ص): يا ابا عبدالله، انا خُلِقنا للعجب. قال: «و ما ذلك ـ لله انت» ؟ ـ قال: خُلقنا للفناء. قال: «مه يا ابن اخ؟ خُلقنا للبقاء ...» . (توحيد مفضل:3/567)

اميرالمؤمنين (ع): «مسكين بن آدم: مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقّة، و تقتله الشرقة، و تنته العرقة» . (شرح نهج :20/62)

«للانسان فضيلتان ; عقل و منطق، فبالعقل يستفيد و بالمنطق يفيد» (غررالحكم). «ابن آدم اشبه شىء بالمعيار ; اما ناقص بجهل او راجح بعلم» . (تحفالعقول: 150)

«المرء يوزن بقوله و يقوّم بفعله. المرء بفطنته لا بصورته. المرء بهمته لا بقنيته. المرء باصغريه: بقلبه و لسانه، ان قاتل قاتل بجنان و ان نطق نطق ببيان» . (غرر الحكم)

اِنسان:

نام هفتاد و ششمين سوره قرآن كريم. مكى و داراى 31 آيه است. آن را سوره دهر نيز گويند. از امام باقر (ع) روايت شده كه هر كس هر بامداد پنج شنبه سوره (هل اتى على الانسان)تلاوت نمايد خداوند هشتصد حوريه بكر را به كابين وى درآورد... (بحار:92/319)

اِنسانِيّت:

آدميت. مردى و مروت و تمدن و تربيت و خوش خلقى و ادب ، داراى صفات مميّزه انسان از ديگر حيوانات بودن . از افلاطون نقل شده كه گفته : هر آدمىزاد را نشايد انسان خواند، جز اين كه وى در علم و ادب انسان باشد. (ربيع الابرار:3/217)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر والى آن حضرت در مصر مىنويسد: اى مالك: مهربانى و خوشرفتارى و نيكى با رعيّت را در دل خويش جاى ده، مبادا نسبت به آنان بسان درندهاى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا آنها يا برادر دينى تواند و يا همانند تو انسانند (كه انسانيت،خودمحترماست)...(نهجفيض:995)

يكى از ياران امام صادق (ع) به حضرت عرض كرد: بنظر شما همه اين جمعيّت را كه مىبينيد انسانند؟ فرمود: از اينها جدا كن آنكس را كه دندان خود را مسواك نمىكند ، و آنكسى را كه در جاى تنگ چهار زانو مىنشيند ، و آنكه در چيزى كه به او مربوط نيست دخالت مىكند ، و كسى كه به مطلبى علمى وارد نيست و در آن بحث و جدال مىكند ، و كسى كه بيمار نيست و خود را بيمار نشان مىدهد ، و كسى كه مصيبت زده نيست و در عين حال قيافه مصيبت زده به خود مىگيرد ، و كسى كه دوستانش در امرى اتفاق نظر دارند و او با آنها مخالفت مىورزد، و كسى كه به پدرانش مىبالد در حالى كه خود فاقد صفات آنها است...اين افراد همانهائيند كه خداوند درباره آنها فرموده: اينها مانند بهائم بلكه از بهائم نيز پستترند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بدانكه انسانيت انسان مسلمان به دو وجه است: انسانيت در خانه و وطن خود كه عبارت است از تلاوت قرآن و همنشينى با دانشمندان و مطالعه فقه (علوم دينى) و مواظبت نماز در جماعت. و انسانيت در سفر كه عبارت است از: خرجى و توشه خود را به همسفران بذل كردن و با همراهان كمتر مخالفت نمودن و در حالات سفر در سر بالائيها و سرازيريها و پياده شدن و در حال ايستادن و نشستن فراوان بياد خدا بودن. (بحار: 1 و 2)

انسَب:

مناسبتر.

انسِباك:

ذوب شدن فلز.

انسِجام:

روان شدن آب و اشك و جز آن. نزد بلغا: تهى بودن سخن از تعقيد و روانى آن است همچون آب رونده كه از فرط آسانى تركيب و روانى الفاظ همچون سيلى است كه جارى شود، مانند آيات قرآنى كه همه آنها منسجم است.

اِنسِحاب:

كشيده شدن، منجر گرديدن.

next page

fehrest page

back page